تفسیر:نمونه جلد۲۲ بخش۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۲۰-۲۱
آيه و ترجمه
وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كثِيرَةً تَأْخُذُونهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هَذِهِ وَ كَف أَيْدِى النَّاسِ عَنكُمْ وَ لِتَكُونَ ءَايَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِرَطاً مُّستَقِيماً(۲۰) وَ أُخْرَى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيهَا قَدْ أَحَاط اللَّهُ بِهَا وَ كانَ اللَّهُ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيراً(۲۱) ترجمه : ۲۰ - خداوند غنائم فراوانى به شما وعده داده كه آنها را به چنگ مى آوريد، ولى اين يكى را زودتر براى شما فراهم ساخت ، و دست تعدى مردم (دشمنان ) را از شما باز داشت ، تا نشانه اى براى مؤ منان باشد، و شما را به راه راست هدايت كند. ۲۱ - و نيز غنائم و فتوحات ديگرى كه شما قدرت بر آن نداريد ولى خداوند قدرتش بر آن احاطه دارد نصيب شما مى كند و خداوند بر هر چيز توانا است . تفسير : باز هم بركات صلح حديبيه ! اين آيات همچنان بحثهاى مربوط به صلح حديبيه و وقايع بعد از آن را بازگو مى كند، و بركات و فوائدى را كه از اين رهگذر عائد مسلمانان شد شرح مى دهد. نخست مى فرمايد: ((خداوند غنائم فراوانى به شما وعده داده كه آنها را به دست مى آوريد ولى اين يكى را زودتر براى شما فراهم ساخت (وعدكم الله مغانم كثيرة تاخذونها فعجل لكم هذه ).
لحن آيه نشان مى دهد كه منظور از غنائم فراوان در اينجا تمام غنائمى است كه خداوند نصيب مسلمانان كرد، چه در كوتاه مدت و چه در دراز مدت ، حتى جمعى از مفسران عقيده دارند كه غنائمى را كه تا دامنه قيامت به دست مسلمين ميافتد در اين عبارت داخل است . اما اين كه مى گويد: اين يكى را زودتر براى شما فراهم ساخت غالبا اشاره به «غنائم خيبر» دانسته اند كه در فاصله كوتاهى بعد از فتح حديبيه فراهم شد. ولى بعضى احتمال داده اند كه «هذه » اشاره به «فتح حديبيه » باشد كه بزرگترين غنيمت معنوى بود. سپس به يكى ديگر از الطاف خداوندى نسبت به مسلمانان در اين ماجرا اشاره كرده ، مى افزايد: «و دست تعدى مردم را از شما باز داشت » (و كف ايدى الناس عنكم ). اين لطف بزرگى بود كه آنها با كمى نفرات و نداشتن ابزار جنگى كافى آنهم در نقطه اى دور از وطن و بيخ گوش دشمن ، مورد تهاجم قرار نگرفتند، و چنان رعب و وحشتى از آنان در دل دشمنان افكند كه از هر گونه اقدام و حمله خود دارى كردند. جمعى از مفسران اين جمله را اشاره به ماجراى خيبر مى دانند كه قبائلى از بنى اسد و «بنى غطفان » تصميم گرفته بودند در غياب مسلمانان به مدينه حمله كنند، و اموال مسلمين را به غنيمت گرفته ، زنانشان را به اسارت ببرند. يا اشاره به تصميم جمعى از اين دو قبيله دانسته اند كه در نظر داشتند به يارى يهود خيبر برخيزند كه خداوند رعب و وحشت در قلوب آنها افكند، و از تصميم خود منصرف شدند. ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد، چرا كه در چند آيه بعد همين تعبير
را مشاهده مى كنيم كه درباره اهل مكه سخن مى گويد، همانند شرحى است براى آنچه در آيه مورد بحث آمده ، و با روش قرآن كه روش اجمال و تفصيل است سازگار مى باشد. مهم اين است كه طبق روايات مشهور تمام سوره فتح بعد از ماجراى حديبيه ، و در مسير بازگشت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) از مكه به مدينه نازل گرديده است . سپس در ادامه همين آيه به دو نعمت بزرگ ديگر از مواهب الهى اشاره كرده ، مى فرمايد: ((هدف اين بود كه اين وقايع نشانه اى (بر حقانيت دعوت تو) براى مؤ منان باشد، و خداوند شما را به راه مستقيمى هدايت كند)) (و لتكون آية للمؤ منين و يهديكم صراطا مستقيما) گرچه بعضى از مفسران ضمير «لتكون » را تنها اشاره به «غنائم موعود» دانسته اند، و بعضى ديگر به نگهدارى دشمنان از هجوم بر مسلمانان ، ولى مناسب اين است كه اين ضمير به تمام حوادث «حديبيه » و ماجراهاى بعد از آن بر گردد، چرا كه هر يك آيتى از آيات خدا، و دليلى بر صدق پيامبر (صلى اللّه عليه و آله )، و وسيله اى براى هدايت مردم به صراط مستقيم بود، و قسمتى از آن جنبه پيشگوئى و خبر غيبى داشت ، و بعضى با اسباب و شرائط عادى سازگار نبود، و در مجموع معجزه روشنى از معجزات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) محسوب مى شد. در آيه بعد بشارت بيشترى به مسلمانان داده ، مى گويد: «خداوند به شما غنائم و فتوحات ديگرى وعده داده است كه هرگز توانائى بر آن نداشته و نداريد ولى خداوند قدرتش بر آن احاطه دارد، و او بر هر چيز توانا است » (و اخرى لم تقدروا عليها قد احاط الله بها و كان الله على كل شى ء قديرا). در اينكه اين وعده اشاره به كدام غنيمت و كدام پيروزيها است ؟ در ميان مفسران گفتگو است .
بعضى اشاره به فتح «مكه » و غنائم «حنين » مى دانند، و بعضى به فتوحات و غنائمى كه بعد از پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) نصيب امت اسلامى شد (مانند فتح ايران و روم و مصر). اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به همه آنها باشد. تعبير به «لم تقدروا عليها» اشاره به اين است كه مسلمانان قبل از آن هرگز احتمال چنين فتوحات و غنائمى را نمى دادند ولى به بركت اسلام و امدادهاى الهى اين نيرو و توان براى آنها پيدا شد. بعضى از اين جمله چنين استنباط كرده اند كه قبلا در ميان مسلمانان بحثى درباره اين فتوحات بوده است ، اما خود را از انجام آن ناتوان مى ديدند، مخصوصا در حديثى كه در داستان جنگ احزاب آمده مى خوانيم : آن روز كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بشارت فتح ايران و روم و يمن را به مسلمانان داد منافقان آن را به باد سخريه گرفتند. جمله قد احاط الله بها (خداوند آنرا احاطه فرموده ) اشاره به احاطه قدرت پروردگار بر اين غنائم يا فتوحات است ، و بعضى آن را اشاره به احاطه علمى او دانسته اند اما معنى اول با جمله هاى ديگر آيه سازگارتر است ، البته جمع ميان هر دو نيز مانعى ندارد. و بالاخره آخرين جمله آيه يعنى «و كان الله على كل شى ء قديرا» در حقيقت به منزله بيان علت است براى جمله قبل اشاره به اينكه با قدرت خداوند بر همه چيز اين گونه فتوحات براى مسلمانان عجيب نيست . و به هر حال ، آيه از اخبار غيبى و پيشگوئيهاى قرآن مجيد درباره حوادث آينده است ، اين پيروزيها در مدت كوتاهى به وقوع پيوست و عظمت اين
آيات را روشن ساخت .
نكته :
ماجراى غزوه خيبر هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) از حديبيه بازگشت تمام ماه ذى الحجة ، و مقدارى از محرم سال هفتم هجرى را در مدينه توقف فرمود، سپس با يكهزار و چهارصد نفر از يارانش كه در حديبيه شركت كرده بودند به سوى «خيبر» حركت كرد (جائى كه كانون تحريكات ضد اسلامى بود، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) براى فرصت مناسبى روزشمارى مى كرد كه آن كانون فساد را برچيند). قبيله «غطفان » در آغاز تصميم گرفتند كه از يهود خيبر حمايت كنند، ولى بعدا ترسيدند و خوددارى كردند. هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) به نزديك قلعه هاى «خيبر» رسيد، به يارانش دستور داد توقف كنيد، سپس سر به آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند: اللهم رب السموات و ما اظللن ، و رب الارضين و ما اقللن ...نساءلك خير هذه القرية ، و خير اهلها، و نعوذ بك من شرها و شر اهلها، و شر ما فيها: «خداوندا! اى پروردگار آسمانها و آنچه بر آن سايه افكنده اند، و اى پروردگار زمينها و آنچه بر خود حمل كرده اند...از تو خير اين آبادى و خير اهل آن را مى خواهيم ، و به تو از شر آن و شر اهلش ، و شر آنچه در آن است پناه مى بريم ». سپس فرمود: بسم الله حركت كنيد، و به اين ترتيب شبانه به كنار خيبر رسيدند، و صبحگاهان كه اهل خيبر از ماجرا با خبر شدند خود را در محاصره سربازان اسلام ديدند، سپس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) قلعه ها را يكى بعد از ديگرى فتح كرد، تا به آخرين قلعه ها كه از همه محكمتر و نيرومندتر بود
و فرمانده معروف يهود «مرحب » در آن قرار داشت ، رسيد. در اين ايام حالت سر درد شديدى كه گهگاه به سراغ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى آمد به او دست داد، به گونه اى كه يكى دو روز نتوانست از خيمه بيرون آيد، در اين هنگام (طبق تواريخ معروف اسلامى ) «ابوبكر» پرچم را به دست گرفت و با مسلمانان به سوى لشكر يهود تاخت ، اما بى آنكه نتيجه بگيرد بازگشت ، بار ديگر «عمر» پرچم را به دست گرفت و مسلمانان شديدتر از روز قبل جنگيدند ولى بدون گرفتن نتيجه بازگشتند. اين خبر به گوش رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رسيد فرمود: اما و الله لاعطينها غدا رجلا يحب الله و رسوله ، و يحبه الله و رسوله ، ياخذها عنوة : «به خدا سوگند فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم كه او خدا و پيامبرش را دوست دارد، و خدا و پيامبر نيز او را دوست دارند، و او قلعه را با قدرت فتح خواهد نمود». گردنها از هر سو كشيده شد كه منظور چه كسى است ؟ جمعى حدس ميزدند كه منظور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) على (عليه السلام ) است ولى على (عليه السلام ) هنوز در آنجا حضور نداشت ، چرا كه چشم درد شديدى او را از حضور در لشكر مانع شده بود، اما صبحگاهان على (عليه السلام ) سوار بر شترى وارد شد، و نزديك خيمه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) پياده گشت ، در حالى كه چشمانش شديدا درد مى كرد. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: نزديك بيا! نزديك رفت ، از آب دهان مباركش بر چشم على (عليه السلام ) ماليد، و چشمش به بركت اين اعجاز كاملا سالم شد، سپس پرچم را به دست او داد. على (عليه السلام ) با لشكر اسلام به سوى قلعه بزرگ خيبر حركت كرد، مردى از يهود از بالاى ديوار سؤ ال كرد تو كيستى ؟ فرمود: «من على بن ابيطالبم » يهودى فرياد كشيد اى جماعت يهود شكستتان فرا رسيد! در اين هنگام مرحب
يهودى فرمانده آن دژ به ميدان مبارزه على (عليه السلام ) آمد و چيزى نگذشت كه با يك ضربت كارى بر زمين افتاد. جنگ شديدى ميان مسلمانان و يهوديان در گرفت على (عليه السلام ) نزديك در قلعه آمد، و با حركتى نيرومند و پر قدرت در را از جا بر كند و به كنارى افكند، به اين ترتيب قلعه گشوده شد، و مسلمانان وارد شدند آن را فتح كردند. يهود تسليم شدند و از پيامبر خواستند در برابر اين تسليم خون آنها محفوظ باشد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) پذيرفت ، غنائم منقول به دست سپاه اسلام افتاد، و اراضى و باغهاى آنجا را به دست يهود سپرد مشروط به اينكه نيمى از درآمد آن را به مسلمين بپردازند.
آيه ۲۲-۲۵
آيه و ترجمه
وَ لَوْ قَتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الاَدْبَرَ ثُمَّ لا يجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً(۲۲) سنَّةَ اللَّهِ الَّتى قَدْ خَلَت مِن قَبْلُ وَ لَن تجِدَ لِسنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً(۲۳) وَ هُوَ الَّذِى كَف أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنهُم بِبَطنِ مَكَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيراً(۲۴) هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صدُّوكمْ عَنِ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ الهَْدْى مَعْكُوفاً أَن يَبْلُغَ محِلَّهُ وَ لَوْ لا رِجَالٌ مُّؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُّؤْمِنَتٌ لَّمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطئُوهُمْ فَتُصِيبَكُم مِّنْهُم مَّعَرَّةُ بِغَيرِ عِلْمٍ لِّيُدْخِلَ اللَّهُ فى رَحْمَتِهِ مَن يَشاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِيماً(۲۵) ترجمه : ۲۲ - اگر كافران (در سرزمين حديبيه ) با شما پيكار مى كردند به زودى فرار مى نمودند، سپس ولى و ياورى نمى يافتيد.
۲۳ - اين سنت الهى است كه در گذشته نيز بوده است ، و هرگز براى سنت الهى تغيير و تبديلى نخواهى يافت . ۲۴ - او كسى است كه دست آنها را از شما و دست شما را از آنها در دل مكه كوتاه كرد، بعد از آنكه شما را بر آنها پيروز ساخت ، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست . ۲۵ - آنها كسانى هستند كه كافر شدند و شما را از (زيارت ) مسجدالحرام بازداشتند، و از رسيدن قربانيهاى شما به محل قربانگاه مانع گشتند، و هرگاه مردان و زنان با ايمانى در اين ميان بدون آگاهى شما زير دست و پا از بين نمى رفتند و از اين راه عيب و عارى ناآگاهانه به شما نمى رسيد (خداوند هرگز مانع اين جنگ نمى شد) هدف اين بود كه خدا هر كس را مى خواهد در رحمت خود وارد سازد و اگر مؤ منان و كفار (در مكه ) از هم جدا مى شدند كافران را عذاب دردناكى مى كرديم . تفسير : اگر در حديبيه جنگى روى مى داد اين آيات همچنان ابعاد ديگرى از ماجراى عظيم «حديبيه » را بازگو مى كند، و به دو نكته مهم در اين رابطه اشاره مى كند. نخست اينكه : تصور نكنيد اگر در سرزمين «حديبيه » درگيرى ميان شما و مشركان مكه رخ مى داد، مشركان برنده جنگ مى شدند، چنين نيست «اگر كافران با شما در آنجا پيكار مى كردند به زودى پشت كرده از ميدان فرار مى نمودند، سپس ولى و ياورى نمى يافتند» (و لو قاتلكم الذين كفروا لولوا الادبار ثم لا يجدون وليا و لا نصيرا). و اين منحصر به شما نيست «اين يك سنت الهى است كه در گذشته هم بوده است ، و هرگز براى سنت الهى تغيير و تبديل نخواهى يافت » (سنة الله التى قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا).
اين يك قانون هميشگى الهى است كه اگر مؤ منان در امر جهاد ضعف و سستى نشان ندهند، و با قلبى پاك و نيتى خالص به مبارزه با دشمنان برخيزند، خدا آنها را پيروز مى كند، ممكن است گاهى در اين امر به منظور امتحان يا اهداف ديگرى دير و زودى باشد اما قطعا پيروزى نهائى با آنها است . اما در مواردى همچون ميدان «احد» كه جمعى از فرمان پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله ) سرپيچى كردند و گروهى نيات خود را آلوده به عشق دنيا ساختند و به جمع غنائم پرداختند، سرانجام شكست تلخى دامانشان را گرفت ، و بعدا نيز چنين است . نكته مهمى را كه اين آيات تعقيب مى كند اين است كه قريش ننشينند و بگويند افسوس كه ما قيام نكرديم و اين گروه اندك را در هم نكوبيديم ، افسوس كه صيد به خانه آمد و از آن غفلت كرديم ، افسوس و افسوس ! ابدا چنين نيست ، گرچه مسلمانان نسبت به آنها اندك بودند، و دور از وطن و ماءمن ، و فاقد سلاح كافى ، ولى با اينحال اگر درگيرى واقع شده بود باز هم به بركت نيروى ايمان و نصرت الهى پيروزى از آن آنها بود، مگر در «بدر» يا در «احزاب » نفرات آنها كمتر و تجهيزات دشمن بيشتر نبود؟ چگونه در هر دو مورد شكست دامان دشمن را گرفت . به هر حال بيان اين واقعيت مايه تقويت روحيه مؤ منان ، و تضعيف روحيه دشمنان ، و پايان دادن به «اگر» و «مگر» منافقان بود، و نشان داد كه حتى در شرائط نابرابر از نظر ظاهر، اگر پيكارى رخ دهد پيروزى از آن مؤ منان خالص است ! نكته ديگرى كه در اين آيات تبيين شده اين است كه مى فرمايد: «او كسى است كه دست كفار را از شما در دل مكه باز داشت ، و دست شما را از
آنها، بعد از آنكه شما را بر آنها پيروز كرد، و خداوند نسبت به آنچه انجام مى دهيد بينا است » (و هو الذى كف ايديهم عنكم و ايديكم عنهم ببطن مكة من بعد ان اظفركم عليهم و كان الله بما تعملون بصيرا). «به راستى اين ماجرا مصداق روشن ((فتح المبين » بود همان توصيفى كه قرآن براى آن برگزيده ، جمعيتى محدود بدون تجهيزات كافى جنگى وارد سرزمين دشمن شوند، دشمنى كه بارها به مدينه لشكركشى كرده ، و تلاش عجيبى براى در هم شكستن آنها داشته ، ولى اكنون كه قدم در شهر و ديار او گذارده اند چنان مرعوب شود كه پيشنهاد صلح كند، چه پيروزى از اين برتر كه بى آنكه حتى قطره خونى از دماغ كسى بريزد چنين تفوقى بر دشمن حاصل گردد؟! بدون شك ماجراى صلح «حديبيه » در سراسر جزيره عربستان شكستى براى قريش ، و فتحى براى مسلمين محسوب مى شد كه تا آن حد توانسته بودند از دشمن زهر چشم بگيرند. جمعى از مفسران براى اين آيه «شاءن نزولى » ذكر كرده اند، و آن اينكه : مشركان «مكه » چهل نفر را در جريان حديبيه براى ضربه زدن به مسلمانان به طور مخفيانه بسيج كردند كه با هوشيارى مسلمانان توطئه آنها نقش بر آب شد، مسلمين همگى را دستگير كرده خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آوردند و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) آنها را رها كرد. بعضى عدد آنها را ۸۰ نفر نوشته اند كه از كوه «تنعيم » به هنگام نماز صبح ، و با استفاده از تاريكى مى خواستند به مسلمانان يورش برند. بعضى نيز گفته اند در آن هنگام كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در سايه درخت نشسته بود تا پيمان صلح را با نماينده قريش تنظيم كند، و على (عليه السلام ) مشغول نوشتن بود،
۳۰ نفر از جوانان مكه با اسلحه به او حمله ور شدند كه به طرز معجزه آسائى توطئه آنها خنثى گشت ، و همگى دستگير شدند و حضرت آنها را آزاد فرمود. مطابق «اين شاءن نزول جمله من بعد ان اظفركم عليهم اشاره بر پيروزى بر اين گروه است ، در حالى كه مطابق تفسير سابق منظور پيروزى كلى لشكر اسلام بر كل مشركان است ، و اين با مفاد آيه سازگارتر است . قابل توجه اينكه قرآن روى عدم درگيرى در دل مكه تكيه مى كند، اين تعبير ممكن است اشاره به دو نكته باشد: نخست اينكه : ((مكه » كانون قدرت دشمن بود، و قاعدتا مى بايست از اين فرصت مناسب استفاده مى كردند، و به مسلمانان حمله ور مى شدند، و به اصطلاح آنها مسلمانها را در آسمان جستجو مى كردند وقتى كه آنها را در زمين خودشان به چنگ آوردند نبايد به سادگى رها كنند، اما خداوند قدرت آنها را گرفت ! ديگر اينكه : «مكه » حرم امن خدا بود، اگر درگيرى و خونريزى در آنجا واقع مى شد از يكسو احترام حرم خدشه دار مى گشت و از سوى ديگر عيب و عارى براى مسلمانان محسوب مى شد، كه آنها امنيت سنتى اين سرزمين مقدس را در هم شكسته اند، و لذا يكى از نعمتهاى بزرگ خداوند بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و مسلمين اين بود كه دو سال بعد از اين ماجرا مكه فتح شد كه آنهم بدون خونريزى بود. در آخرين آيه مورد بحث به نكته ديگرى در ارتباط با مساءله صلح حديبيه
و فلسفه آن اشاره كرده ، مى فرمايد: ((آنها (دشمنان شما) كسانى هستند كه كافر شدند، و شما را از زيارت مسجدالحرام بازداشتند، و قربانيهاى شما را از اينكه به محل قربانگاه برسد مانع شدند)) (هم الذين كفروا و صدوكم عن المسجدالحرام و الهدى معكوفا ان يبلغ محله ). يك گناه آنها كفرشان بود، و گناه ديگر اينكه شما را از مراسم عمره و طواف خانه خدا بازداشتند، و اجازه ندادند كه شترهاى قربانى را در محلش يعنى مكه قربانى كنيد (محل قربانى براى عمره مكه است و براى حج سرزمين منى ) در حالى كه خانه خدا بايد براى همه اهل ايمان آزاد باشد، و جلوگيرى از آن از بزرگترين گناهان است ، همانگونه كه قرآن در جاى ديگر مى گويد: و من اظلم ممن منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه : «چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه مردم را از ذكر نام خدا در مساجد الهى باز دارد»؟! (بقره - ۱۱۴) اين گناهان ايجاب مى كرد كه خداوند آنها را به دست شما كيفر دهد و سخت مجازات كند. اما چرا چنين نكرد؟ ذيل آيه دليل آن را روشن ساخته ، مى فرمايد: «و اگر به خاطر اين نبود كه مردان و زنان با ايمانى در اين ميان بدون آگاهى شما زير دست و پا از بين مى رفتند و از اين راه عيب و عارى بدون اطلاع دامان شما را مى گرفت خداوند هرگز مانع اين جنگ نمى شد، و شما را بر آنها مسلط مى ساخت تا كيفر خود را ببينند» (و لو لا رجال مؤ منون و نساء مؤ منات لم تعلموهم ان تطؤ هم فتصيبكم منهم معرة بغير علم ).
اين آيه اشاره به گروهى از مردان و زنان مسلمان است كه به اسلام پيوستند ولى به عللى قادر به مهاجرت نشده ، و در مكه مانده بودند. اگر مسلمانان به مكه حمله مى كردند جان اين گروه از مسلمانان مستضعف مكه به خطر مى افتاد، و زبان مشركان باز مى شد، و مى گفتند لشكر اسلام نه بر مخالفان خود رحم مى كند و نه حتى به پيروان و موافقان ، و اين عيب و عار بزرگى بود. بعضى نيز گفته اند مراد از اين عيب لزوم كفاره و ديه قتل خطا است ، ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد. «معرة » از ماده «عر» (بر وزن شر) و «عر» (بر وزن حر) در اصل به معنى بيمارى جرب ، يكنوع عارضه شديد پوستى است ، كه عارض بر انسان يا حيوانات مى شود، سپس توسعه داده شده و به هر گونه زيان و ضررى كه به انسان مى رسد اطلاق شده است . سپس براى تكميل اين سخن مى افزايد: «هدف اين بود كه خداوند هر كس را مى خواهد در رحمت خود وارد كند» (ليدخل الله فى رحمته من يشاء). آرى خدا مى خواست مؤ منان مستضعف مكه مشمول رحمت او باشند، و صدمه اى به آنها نرسد. اين احتمال نيز داده شده كه يك هدف از «صلح حديبيه » اين بود كه گروهى از مشركان كه قابل هدايت بودند، هدايت شوند و وارد رحمت خدا گردند. تعبير به «من يشاء» (هر كس را بخواهد) به معنى كسانى است كه شايستگى و لياقت دارند، زيرا مشيت الهى هميشه از حكمت او سرچشمه مى گيرد، و حكيم بدون دليل اراده اى نمى كند، و بيحساب كارى انجام نمى دهد.
و در پايان آيه براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: «اگر صفوف مؤ منان از كفار در مكه جدا مى شد و بيم از ميان رفتن مؤ منان مكه نبود ما كافران را به عذاب دردناكى مجازات مى كرديم و آنها را با دست شما سخت كيفر مى داديم » (لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اليما). درست است كه خداوند مى توانست از طريق اعجاز اين گروه را از ديگران جدا كند، ولى سنت پروردگار جز در موارد استثنائى انجام كارها از طريق اسباب عادى است . تزيلوا از ماده زوال در اينجا به معنى جدا گشتن و متفرق شدن است . از روايات متعددى كه از طريق شيعه و اهل سنت ذيل اين آيه نقل شده است استفاده مى شود كه منظور از آن افراد با ايمانى بودند كه در صلب كفار قرار داشتند، خداوند به خاطر آنها اين گروه ، كفار را مجازات نكرد. از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ((كسى از امام (عليه السلام ) سؤ ال كرد: مگر على (عليه السلام ) در دين خداوند قوى و با قدرت نبود؟ امام (عليه السلام ) فرمود: آرى قوى بود، عرض كرد پس چرا بر اقوامى (از افراد بى ايمان و منافق ) مسلط شد اما آنها را از ميان نبرد؟ چه چيز مانع بود؟. فرمود: يك آيه در قرآن مجيد! سؤ ال كرد كدام آيه ؟ فرمود: اين آيه كه خداوند مى فرمايد: لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اليما: «اگر آنها جدا مى شدند كافران را عذاب دردناكى مى كرديم ». سپس افزود: انه كان لله عزوجل ودائع مؤ منون فى اصلاب قوم كافرين و منافقين ، و لم يكن على (عليه السلام ) ليقتل الاباء حتى تخرج الودائع !...و كذلك
قائمنا اهل البيت لن يظهر ابدا حتى تظهر ودائع الله عزوجل !: ((خداوند وديعه هاى با ايمانى در صلب اقوام كافر و منافق داشت ، و على (عليه السلام ) هرگز پدران را نمى كشت تا اين ودايع ظاهر گردد...و همچنين قائم ما اهلبيت (عليهم السلام ) ظاهر نمى شود تا اين ودايع آشكار گردد. يعنى خدا مى داند كه گروهى از فرزندان آنها در آينده با اراده و اختيار خود ايمان را مى پذيرند و به خاطر آنها پدران را از مجازات سريع معاف مى كند. اين معنى را «قرطبى » به عبارت ديگرى در تفسيرش آورده است . مانعى ندارد كه آيه فوق هم اشاره به اختلاط مؤ منان مكه با كفار باشد، و هم مؤ منانى كه در صلب آنها قرار داشتند.
آيه ۲۶
آيه و ترجمه
إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فى قُلُوبِهِمُ الحَْمِيَّةَ حَمِيَّةَ الجَْهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سكينَتَهُ عَلى رَسولِهِ وَ عَلى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كلِمَةَ التَّقْوَى وَ كانُوا أَحَقَّ بهَا وَ أَهْلَهَا وَ كانَ اللَّهُ بِكلِّ شىْءٍ عَلِيماً(۲۶) ترجمه : ۲۶ - به خاطر بياوريد هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليت داشتند، و (در مقابل ) خداوند آرامش و سكينه را بر رسول خود و مؤ منان نازل فرمود، و آنها را به تقوى ملزم ساخت كه از هر كس شايسته تر و اهل و محل آن بودند، و خداوند به هر چيز عالم است . تفسير : تعصب و حميت جاهليت بزرگترين سد راه كفار! در اين آيات باز مسائل مربوط به ماجراى «حديبيه » تعقيب مى شود، و صحنه هاى ديگرى از اين ماجراى عظيم را مجسم مى كند. نخست به يكى از مهمترين عوامل بازدارنده كفار از ايمان به خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و تسليم در مقابل حق و عدالت اشاره كرده ، مى گويد: «بخاطر بياوريد هنگامى كه كافران در دلهاى خود نخوت و خشم جاهليت را قرار دادند» (اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية )
و بخاطر آن مانع ورود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و مؤ منان به خانه خدا و انجام مراسم عمره و قربانى شدند، و گفتند اگر اينها كه در ميدان جنگ پدران و برادران ما را كشته اند وارد سرزمين و خانه هاى ما شوند و سالم بازگردند، عرب درباره ما چه خواهد گفت ؟ و چه اعتبار و حيثيتى براى ما باقى مى ماند؟ اين كبر و غرور و تعصب و خشم جاهلى ، حتى مانع از آن شد كه هنگام تنظيم صلح نامه «حديبيه » نام خدا را به صورت «بسم الله الرحمن الرحيم » بنويسند، بياورند، با اينكه آداب و سنن آنها مى گفت كه زيارت خانه خدا براى همه مجاز، و سرزمين مكه حرم امن است ، حتى اگر كسى قاتل پدر خويش را در آن سرزمين يا در مراسم حج و عمره مى ديد مزاحم او نمى شد. آنها با اين عمل هم احترام خانه خدا و حرم امن او را شكستند، و هم سنتهاى خود را زير پا گذاشتند، و هم پرده ضخيمى ميان خود و حقيقت كشيدند و چنين است اثرات مرگبار «حميتهاى جاهليت »! «حميت » در اصل از ماده «حمى » (بر وزن حمد) به معنى حرارتى است كه از آتش يا خورشيد يا بدن انسان و مانند آن به وجود مى آيد، و به همين دليل به حالت «تب » «حمى » (بر وزن كبرى ) گفته مى شود، و به حالت خشم و همچنين نخوت و «تعصب خشم آلود» نيز «حميت » مى گويند. اين حالتى است كه بر اثر جهل و كوتاهى فكر و انحطاط فرهنگى مخصوصا در ميان «اقوام جاهلى » فراوان است ، و سرچشمه بسيارى از جنگها و خونريزيهاى آنها مى شود. سپس مى افزايد: در مقابل آن «خداوند حالت سكينه و آرامش را بر رسول خود و مؤ منان نازل فرمود» (فانزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين ). اين آرامش كه مولود ايمان و اعتقاد به خداوند، و اعتماد بر لطف او بود،
آنها را به خونسردى و تسلط بر نفس دعوت كرد، و آتش خشمشان را فرو نشاند، تا آنجا كه براى حفظ اهداف بزرگ خود حاضر شدند جمله «بسم الله الرحمن الرحيم » كه رمز اسلام در شروع كارها بود، بردارند، و بجاى آن «بسمك اللهم » كه از يادگارهاى دوران گذشته عرب بود در آغاز صلحنامه حديبيه بنگارند، و حتى لقب «رسول الله » را از كنار نام گرامى «محمد» (صلى اللّه عليه و آله ) حذف كنند. و حاضر شدند كه برخلاف عشق و علاقه سوزانى كه به زيارت خانه خدا و مراسم عمره داشتند از همان «حديبيه » به سوى مدينه بازگردند، و شترهاى خود را برخلاف سنت حج و عمره در همانجا قربانى كنند، و بدون انجام مناسك از احرام به درآيند. آرى حاضر شدند دندان بر جگر بگذارند و در برابر همه اين ناملايمات صبر و شكيبائى به خرج دهند، در صورتى كه اگر «حميت جاهليت » بر آنها حاكم بود هر يك از اينها كافى بود كه آتش جنگ را در آن سرزمين شعله ور سازد. آرى فرهنگ جاهليت دعوت به «حميت » و «تعصب » و «خشم جاهلى » مى كند، ولى فرهنگ اسلام به «سكينه » و «آرامش » و «تسلط بر نفس » سپس مى افزايد: «خداوند آنها را به كلمه تقوى ملزم ساخت ، و آنها از هر كس سزاوارتر و شايسته تر و اهل و محل آن بودند» (و الزمهم كلمة التقوى و كانوا احق بها و اهلها). «كلمه » در اينجا به معنى «روح » است ، يعنى خداوند روح تقوا را بر دلهاى آنها افكند، و ملازم و همراهشان ساخت . چنانكه در آيه ۱۷۱ سوره نساء درباره عيسى (عليه السلام ) مى خوانيم : انما المسيح عيسى ابن مريم رسول الله و كلمته القاها الى مريم و روح منه : «مسيح فقط فرستاده خدا و كلمه او است ، و روحى است از ناحيه او كه به مريم القا فرمود».
بعضى نيز احتمال داده اند كه مراد از «كلمه تقوا» دستور و فرمانى است كه خداوند در اين زمينه به مؤ منان داده بود. ولى مناسب همان «روحيه تقوا» است كه جنبه «تكوينى » دارد، و زائيده ايمان و سكينه و التزام قلبى به دستورات خداوند است . لذا در بعضى از روايات كه از پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) گرامى اسلام نقل شده «كلمه تقوا» به «لا اله الا الله » و در روايتى كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده به «ايمان » تفسير شده است . در يكى از خطبه هاى پيغمبر گرامى (صلى اللّه عليه و آله ) مى خوانيم : نحن كلمة التقوى و سبيل الهدى : «مائيم كلمه تقوا و طريقه هدايت ». شبيه همين معنى از امام «على ابن موسى الرضا» (عليهم السلام ) نيز نقل شده كه فرمود: و نحن كلمة التقوى و العروة الوثقى : «مائيم كلمه تقوا و دستگيره محكم الهى ». روشن است كه ايمان به «نبوت » و «ولايت » مكمل ايمان به اصل «توحيد» و معرفة الله است چرا كه آنها همه داعيان الى الله و مناديان توحيدند. به هر حال ، مسلمانان در اين لحظات حساس گرفتار خشم و عصبانيت و تعصب و نخوت نشدند، و سرنوشت درخشانى را كه خداوند در ماجراى حديبيه براى آنها رقم زده بود با آتش خشم و جهل نسوزاندند. زيرا مى گويد: «مسلمانان از همه سزاوارتر به تقوا بودند و اهل و محل آن ».
بديهى است از يك مشت جمعيت خرافى و نادان و بت پرست ، جز «حميت جاهليت » انتظار نمى رفت ، ولى از مسلمانان موحدى كه ساليان دراز در مكتب قرآن پرورش يافته بودند چنين خلق و خوى جاهلى غير منتظره بود. آنچه از آنها انتظار مى رفت همان سكينه و وقار و تقوا بود كه در حديبيه به نمايش گذاردند، هر چند نزديك بود بعضى از تندخويان ناشكيبا كه شايد رسوباتى از گذشته را با خود داشتند اين سد نيرومند را بشكنند، و جنجالى بر پا كنند، اما سكينه و وقار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) همچون آبى بر اين آتش ريخته شد و خاموش گشت . در پايان آيه مى فرمايد: «و خداوند به هر چيزى عالم و آگاه بوده و هست » (و كان الله بكل شى ء عليما). او هم نيات سوء كفار را مى داند، و هم پاكدلى مؤ منان راستين را، در اينجا سكينه و تقوا نازل مى كند، و در آنجا حميت جاهليت را مسلط مى سازد كه خداوند هر قوم و ملتى را به مقدار شايستگيهايشان مشمول لطف و رحمت خود مى سازد، و يا خشم و غضبش !
نكته :
حميت جاهليت چيست ؟ گفتيم «حميت » در اصل از ماده «حمى » به معنى حرارت است ، و سپس در معنى غضب ، و بعدا به معنى نخوت و تعصب آميخته با غضب به كار رفته است . اين واژه گاه در همين معنى مذموم (تواءم با قيد جاهليت ، يا بدون آن ) و گاه در معنى ممدوح و پسنديده به كار مى رود، و اشاره به غيرت منطقى و تعصب
در امور مثبت و سازنده است . امير مؤ منان على (عليه السلام ) به هنگام انتقاد از بعضى از ياران سست عنصر و سركش مى فرمايد: منيت بمن لا يطيع اذا امرت و لا يجيب اذا دعوت ...اما دين يجمعكم و لا حمية تحمشكم : ((گرفتار مردمى شده ام كه اگر فرمان دهم اطاعت نمى كنند، و اگر دعوتشان كنم اجابت نمى كنند...آيا دين نداريد كه شما را جمع كند؟ يا غيرتى كه شما را بخشم آورد؟ (و به انجام وظائف وادارد). ولى غالبا در همان معنى مذموم به كار رفته است ، چنانكه امير مؤ منان على (عليه السلام ) در خطبه «قاصعه » بارها روى اين معنى تكيه كرده است ، و در مذمت ابليس كه پيشواى مستكبران بود، مى فرمايد: صدقه به ابناء الحمية و اخوان العصبية و فرسان الكبر و الجاهلية : «او را فرزندان نخوت و حميت ، و برادران عصبيت ، و سواران بر مركب كبر و جهالت تصديق كردند». و در جاى ديگر همين خطبه ، به هنگامى كه مردم را از تعصبات جاهليت بر حذر مى دارد، مى فرمايد: فاطفئوا ما كمن فى قلوبكم من نيران العصبية و احقاد الجاهلية ، فانما تلك الحمية تكون فى المسلم من خطرات الشيطان و نخواته و نزغاته و نفثاته !: «شراره هاى تعصب و كينه هاى جاهلى را كه در قلب داريد خاموش سازيد، كه اين نخوت و حميت و تعصب ناروا در مسلمانان از القائات و نخوت و وسوسه شيطان است ». به هر حال ، شك نيست كه وجود چنين حالتى در فرد يا جامعه باعث عقب ماندگى و سقوط آن جامعه است ، پرده هاى سنگينى بر عقل و فكر انسان مى افكند. و او را از درك صحيح و تشخيص سالم باز مى دارد، و گاه تمام مصالح او را به باد
فنا مى دهد. اصولا انتقال سنتهاى غلط از قومى به قوم ديگر در سايه شوم همين حميت جاهليت صورت مى گيرد، و پافشارى اقوام منحرف در برابر انبياء و رهبران الهى نيز غالبا از همين رهگذر است . در حديثى از امام على بن الحسين (عليه السلام ) مى خوانيم كه وقتى از حضرت درباره «عصبيت » سؤ ال كردند، فرمود: العصبية التى ياءثم عليها صاحبها ان يرى الرجل شرار قومه خيرا عن خيار قوم آخرين و ليس من العصبية ان يحب الرجل قومه و لكن من العصبية ان يعين قومه على الظلم : «تعصبى كه موجب گناه است اين است كه انسان بدان قوم خود را از نيكان قوم ديگر برتر بشمرد ولى دوست داشتن قوم خود تعصب نيست ، تعصب آن است كه آنها را در ظلم و ستم يارى كند». بهترين راه مبارزه با اين خوى زشت ، و طريق نجات از اين مهلكه بزرگ ، تلاش و كوشش براى بالا بردن سطح فرهنگ و فكر و ايمان هر قوم و جمعيت است . در حقيقت داروى اين درد را قرآن مجيد در همين آيه مورد بحث بيان كرده ، آنجا كه در نقطه مقابل آن ، از مؤ منانى بحث مى كند كه داراى سكينه و روح تقوى هستند، بنابراين آنجا كه ايمان و سكينه و تقوى است ، حميت جاهليت نيست ، و آنجا كه حميت جاهليت است ايمان و سكينه و تقوى نيست !.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |