النمل ٤٨

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱ دی ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۲۵ توسط 127.0.0.1 (بحث) (افزودن جزییات آیه)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
کپی متن آیه
وَ کَانَ‌ فِي‌ الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ‌ فِي‌ الْأَرْضِ‌ وَ لاَ يُصْلِحُونَ‌

ترجمه

و در آن شهر، نه گروهک بودند که در زمین فساد می‌کردند و اصلاح نمی‌کردند.

|و در آن شهر، نه دسته بودند كه در آن سرزمين فساد مى‌كردند و به اصلاح نمى‌پرداختند
و در آن شهر، نُه دسته بودند كه در آن سرزمين فساد مى‌كردند و از در اصلاح درنمى‌آمدند.
و در شهرستان قوم صالح نه (نفر از رؤسای) قبیله بودند که دائم در زمین به فتنه و فساد می‌پرداختند و هرگز قدمی به صلاح (خلق) بر نمی‌داشتند.
در آن شهر نُه نفر از اشراف و سران بودند که در آن فساد می کردند و اصلاح گر نبودند،
در شهر نه مرد ناصالح بودند كه در آن سرزمين فساد مى‌كردند نه اصلاح.
و در شهر نه تن بودند که در آن سرزمین به فساد می‌پرداختند و هیچ‌کار شایسته‌ای نمی‌کردند
و در آن شهر نه مرد- يا نه گروه- بودند كه در زمين تباهى مى‌كردند و شايسته‌كار و درست‌كردار نبودند.
در آن شهر (که حِجر نام داشت) نُهْ گروهک بودند که در سرزمین (آنجا با آراء و تبلیغ و خراب کاری خود) تباهی می‌کردند و به اصلاح (حال خویش و جامعه) نمی‌پرداختند.
و در (آن) شهر نُه دسته بودند، که در آن سرزمین فساد می‌کردند و اصلاح نمی‌نمودند.
و بودند در شهر نه تیره که تبهکاری می‌کردند در زمین و اصلاح نمی‌کردند

In the city was a gang of nine who made mischief in the land and did no good.
ترتیل:
ترجمه:
النمل ٤٧ آیه ٤٨ النمل ٤٩
سوره : سوره النمل
نزول : ٨ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ١٢
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«الْمَدینَةِ»: شهر. مراد حِجر است که بین حجاز و شام واقع است و «مدائن صالح» نامیده می‌شود (نگا: حجر / ). «رَهْطٍ»: گروهک (نگا: هود / و ). مراد نُهْ نفر از رؤساء قبائل و اشراف شهر است همراه با دار و دسته ایشان.

آیات مرتبط (تعداد ریشه‌های مشترک)

تفسیر

تفسیر نور (محسن قرائتی)


وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ «48»

و در آن شهر نُه دسته (و گروه) بودند كه در آن سرزمين فساد مى‌كردند و اهل اصلاح نبودند.

نکته ها

كلمه‌ى‌ «رَهْطٍ» به دسته‌اى گفته مى‌شود كه ميانشان رابطه‌ى گرمى باشد. «1»

كلمه‌ى «تطير» از «طير» به معناى پرنده است. مردم عرب هنگام سفر، پرنده‌اى را رها مى‌كردند كه اگر به سمت راست مى‌پريد (اين كار را به فال نيك مى‌گرفتند و) سفر مى‌كردند و اگر به سمت چپ مى‌پريد (فال بد مى‌زدند و) سفر را تعطيل مى‌كردند. «2»

در اسلام، فال بد زدن (به نام طيره) شرك دانسته شده است. فال بد، رها كردن دلايل اصلى و رفتن به سراغ خرافات است.

فال بد زدن به انبيا، در قرآن مكرّر آمده است: فرعونيان بدبختى‌ها را از موسى مى‌دانستند؛ «يَطَّيَّرُوا بِمُوسى‌» «3» به حضرت عيسى مى‌گفتند: «إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ» «4» در اين آيه نيز مى‌فرمايد: به صالح گفتند: «اطَّيَّرْنا بِكَ»

جمله‌ى‌ «بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ» را چند نوع معنا كرده‌اند:

الف: شما توسط عوامل خدعه‌گر فريب خورده‌ايد كه اين گونه مقاومت مى‌كنيد. (بنا بر اينكه «فتنه» به معناى فريب و خدعه باشد)

ب: شما با حوادث تلخ آزمايش مى‌شويد. (اگر مراد از فتنه، امتحان وآزمايش باشد)

ج: شما به خاطر لجاجت كيفر مى‌شويد. (بنا بر اينكه مراد از فتنه، عذاب باشد)

پیام ها

1- پيامبر اسلام و مسلمانان بدانند كه انبياى گذشته و يارانشان چگونه تحقير مى‌شدند، پس سختى‌ها را تحمّل كنند. «قالُوا اطَّيَّرْنا»


«1». التحقيق فى‌كلمات القرآن.

«2». تفسير كشّاف.

«3». اعراف، 131.

«4». يس، 18.

جلد 6 - صفحه 432

2- فال‌زدن، تاريخى بس طولانى دارد. (كسى كه به خدا و حكمت الهى ايمان نداشته باشد، به خرافات روى مى‌آورد). «اطَّيَّرْنا»

3- در نظامى كه علم و ادب و منطق و وحى، حاكم نباشد، چهره‌هايى كه مايه‌ى بركت هستند مايه‌ى بدبختى معرّفى مى‌شوند. «اطَّيَّرْنا بِكَ»

4- حضور انبيا، به معناى محو مشكلات طبيعى و روزمره نيست. «اطَّيَّرْنا بِكَ»

5- تلخى‌ها و ناگوارى‌ها، هر يك دلايل حكيمانه‌اى دارد كه خداوند قرار داده است. «طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ»

6- برخورد با انبيا، يك آزمايش الهى است. «تُفْتَنُونَ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ (48)

وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ: و بودند در شهرى كه صالح عليه السّلام مبعوث شد، تِسْعَةُ رَهْطٍ: نه نفر از اشراف و اكابر قوم و اشرار ايشان؛ رئيس آنها قدّار بن سالف، يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ‌: فساد مى‌كردند در زمين حجر به كفر و شرك و معاصى و فسق و فجور، وَ لا يُصْلِحُونَ‌: و به صلاح و شايستگى نمى‌آورند كار خود را، يعنى افساد آنها از شائبه صلاح خالى بود، و هر چه از آنها صادر مى‌شد محض افساد بود و هيچ بوى خيرى از افعال آنها نبود.

نكته: فرق ميان «رهط» و «نفر» آنست كه رهط از سه تا ده باشد، و نفر از سه تا نه؛ و اسامى آن نه نفر به روايت ابن عباس: قدار بن سالف، مصدع، دعمى، دعيم، دهمى، دهيم، اسلم، قتال و صداف؛ و رئيس آنها قدار، سعى و مبالغه در پى كردن شتر از همه بيشتر داشت؛ و لذا حضرت نبوى صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

شقى‌ترين امت سابق قدار بن سالف بود كه ناقه صالح عليه السّلام را پى‌

جلد 10 - صفحه 57

كرد، و اشقى اين امت كشنده حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام باشد.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‌ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ (45) قالَ يا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (46) قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ (47) وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ (48) قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (49)

وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (50) فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ (51) فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (52) وَ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (53)

ترجمه‌

و بتحقيق فرستاديم بسوى ثمود برادرشان صالح را كه بپرستيد خدا را پس آنگاه آنها دو فرقه شدند كه دشمنى ميكردند

گفت اى قوم من چرا بشتاب ميخواهيد بدى را پيش از خوبى چرا آمرزش نميخواهيد از خدا باشد كه شما رحم كرده شويد

گفتند فال بد زديم بتو و بهر كه با تو است گفت فال بد شما نزد خدا است بلكه شما گروهى هستيد كه آزموده ميشويد

و بودند در شهر نه نفر از قوم كه افساد ميكردند در زمين و اصلاح نميكردند

گفتند با آنكه سوگند خوردند بخدا كه هر آينه شبيخون ميزنيم بر او و اهلش پس ميگوئيم البته بخونخواهش كه حاضر نبوديم در وقت هلاك اهل او و همانا مائيم هر آينه راستگويان‌

و مكر كردند مكر كردنى و مكر كرديم مكر كردنى و آنها درك نمى‌كردند

پس بنگر چگونه بود انجام مكر آنها كه ما هلاك كرديم آنها و قومشانرا همگى‌

پس اينست خانه‌هايشان كه فرو ريخته بسبب آنكه ستم كردند همانا در اين آيتى است براى گروهى كه ميدانند

و رهانيديم آنانرا كه ايمان آوردند و پرهيز ميكردند.


جلد 4 صفحه 155

تفسير

خداوند باز براى تذكّر كفار بعواقب وخيم كفر قصه حضرت صالح را كه از قوم ثمود بود و باين مناسبت برادر آنها خوانده شده يادآورى فرموده كه ما او را برسالت مبعوث بر آنها نموديم و او دعوت نمود آنانرا بتوحيد و عبادت خداى يگانه و بعضى قبول نمودند و بيشتر تكذيب كردند و دو دسته شدند يك دسته مؤمنين و يكدسته كافرين و با يكديگر در تصديق و تكذيب حضرت صالح مخاصمه و نزاع داشتند و كفار از آنحضرت براى امتحان تقاضا نمودند كه عذابى را كه بآنها وعده ميدهد در صورت تكذيب و بقاء بر كفر زودتر بر آنها وارد نمايد و او جواب فرمود چرا تعجيل مى‌نمائيد در عذاب كه بد است براى شما و ميخواهيد نزول آنرا قبل از رحمت خدا كه در اثر ايمان و تصديق پيغمبر او بر شما نازل خواهد شد و خوب است براى شما و چرا استغفار و توبه از معاصى خود نمى‌نمائيد و ايمان نمى‌آوريد تا مشمول رحمت حق شويد و اگر عذاب نازل شود ديگر توبه و ايمان فائده ندارد آنها گفتند واقعا از وقتى كه شما اين نغمه را در ميان ما بلند كرديد و دو دستگى ايجاد نموديد قحط و غلا در ميان ما پيدا شد و ما اين را بفال بد گرفتيم و از شومى تو و اتباعت ميدانيم كه حوادث و ناملائمات پى در پى بر ما وارد شده و ميشود و حضرت فرمود اشتباه فرموديد اين ناملائمات در نتيجه اعمال خود شما است كه از اطاعت خدا و پيغمبرش سرپيچى نموديد و خداوند خواسته شما را امتحان فرمايد كه گرفتارتان كرده و ميكند شايد متوجه شويد كه زمام امور بدست ديگرى است و بايد وسائل سعادت و نيكبختى را از مبدء غيب خواستار گشت و دست نياز بدرگاه كار ساز دراز كرد پس خوب است ايمان بياوريد تا رفع تمام گرفتاريهاى شما بشود و كلمه اطّيّر نادر اصل تطيّرنا بوده بعد از قلب تاء بطاء و ادغام و احتياج بهمزه وصل اطّيّرنا شده است و در شهر حجر كه مسكن حضرت صالح بود نه نفر از اشقياء و اشراف و اشرار قوم بودند كه جز افساد و اضلال و شرارت و فتنه انگيزى كارى نداشتند و با يكديگر هم قسم شدند و گفتند بخدا شبانه بر سر صالح و كسانش ميريزيم و آنها را ميكشيم و بعدا هر كس قيام بخونخواهى او نمود از بازماندگانش ميگوئيم ما در وقت هلاكت كسان او حاضر نبوديم و از مرتكب قتل خبر نداريم چه رسد بآنكه‌


جلد 4 صفحه 156

متصدّى آن باشيم و ميگوئيم بخدا قسم كه ما راستگويانيم يا و حال آنكه ما راستگويانيم چون تنها در قتل كسان او حاضر نبوديم بلكه در قتل او و كسانش با هم حاضر بوديم و قمى ره فرموده مراد آنستكه ما اينكار را ميكنيم و اظهر همان معناى اول است كه خواستند بعد از انكار بقسم دروغ خود را تبرئه نمايند و گفته‌اند بعد از آنكه ناقه را كفار پى كردند حضرت صالح فرمود تا سه روز ديگر عذاب بر شما نازل خواهد شد و مسجدى داشت در ميان دره كوهى كه آنجا ميرفت و نماز ميخواند اين نه نفر رفتند آنجا كه چون آنحضرت بيايد او را بكشند و بعد كسانش را و گفتند او گمان ميكند تا سه روز ديگر از امر ما فراغت پيدا ميكند و ما بايد تا سه روز بحساب او و كسانش برسيم ناگاه سنگ بزرگى از كوه بر سر آنها آمد كه همه را بزير گرفت و هلاك كرد و باقى قوم بصيحه آسمانى هلاك شدند و اينها همان اشخاصى بودند كه بيش از همه در قتل ناقه سعى نمودند و اسماء آنها از ابن عباس نقل شده و رئيس آنها قدّار نام بوده كه بأشقى الأشقياء امم ماضيه معرّفى شده چنانچه ابن ملجم بأشقى الأشقياء اين امّت و تميز تسعه بر هط باعتبار آنستكه رهط مانند قوم اسم جمع است پس مثل آنستكه فرموده باشد نه مردان يا نفرات ولى قمى ره فرموده شبانه آمدند حضرت صالح را بكشند ملائكه‌ئى كه نگهبان او بودند آنها را در خانه حضرت كشتند با سنگ و بعدا ساير قوم بزلزله نابود شدند و در هر حال مكر و حيله و تدبيرى نمودند و خداوند همانرا سبب هلاكشان و جزاى مكرشان قرار داد با آنكه متوجه نبودند كه با خدا نميشود مكر كرد و ادراك نميكردند نتيجه مكر خودشان را كه مكر خدا با آنها است پس ببين اى كسيكه ديده بصيرت دارى سر انجام مكر و حيله آنها را كه چگونه خداوند هلاك فرمود آن نه نفر و ساير آنقوم سركش را بصيحه آسمانى و زلزله زمينى بتمامى و اين خانه‌هاى آنها است كه بى صاحب و ويران افتاده مى‌بينند آنها را اهالى مكه و مدينه در راه شام براى ظلمى كه بخودشان نمودند و از اطاعت خدا و پيغمبرش سرپيچى كردند و اين مايه عبرت و آيت بزرگى است براى ارباب معرفت كه بدانند عاقبت، هر قوم كه با خدا در افتادند ور افتادند و نابود شدند و اهل ايمان و تقوى نجات يافتند و بسعادت دو سرا فائز و نائل گشتند و لتبيّتنّه و


جلد 4 صفحه 157

لتقولنّ بتاء و صيغه جمع بنحو خطاب بعضى ببعض و انّا دمّرناهم بكسر همزه نيز قرائت شده است و گفته‌اند اهل نجات چهار هزار نفر بودند كه با حضرت صالح از وادى القرى بحضرموت رهسپار شدند و آنحضرت پس از ورود برحمت ايزدى و اصل گرديد لذا آن بلد بحضرموت خوانده شد.

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ كان‌َ فِي‌ المَدِينَةِ تِسعَةُ رَهطٍ يُفسِدُون‌َ فِي‌ الأَرض‌ِ وَ لا يُصلِحُون‌َ (48)

و ‌بود‌ ‌در‌ مدينه‌ صالح‌ ‌که‌ حجر ‌باشد‌ نه‌ نفر ‌از‌ سران‌ قوم‌ ‌که‌ اينها فساد ميكردند ‌در‌ روي‌ زمين‌ و ابدا ‌در‌ مقام‌ صلاح‌ ‌بر‌ نميآمدند.

(وَ كان‌َ فِي‌ المَدِينَةِ) الف‌ و لام‌ عهد ‌است‌ اشاره‌ بآن‌ شهرستاني‌ ‌بود‌ ‌که‌ حضرت‌ صالح‌ ‌در‌ ‌آن‌ شهرستان‌ ‌بود‌ ‌که‌ نامش‌ حجر ‌بود‌ ‌که‌ ‌بين‌ شام‌ و حجاز ‌بود‌ نزد وادي‌ القري‌ ‌که‌ ديار ثمود ‌بود‌ و ‌در‌ قرآن‌ ميفرمايد وَ لَقَد كَذَّب‌َ أَصحاب‌ُ الحِجرِ المُرسَلِين‌َ‌-‌ ‌الي‌ ‌قوله‌ ‌تعالي‌‌-‌ فَأَخَذَتهُم‌ُ الصَّيحَةُ مُصبِحِين‌َ (حجر ‌آيه‌ 83).

(تِسعَةُ رَهطٍ) رهط گفتند جماعتيست‌ ‌از‌ سه‌ ‌تا‌ نه‌ نفر و مفرد ندارد و ‌اينکه‌ جماعت‌ نه‌ نفر بودند ‌از‌ سران‌ و بزرگان‌ و اعزه‌ قوم‌ ثمود و همين‌ نه‌ نفر بودند ‌که‌ سعايت‌ كردند ‌در‌ قتل‌ ناقه‌ صالح‌.

‌از‌ ‌إبن‌ عباس‌ روايت‌ ميكنند ‌که‌ اسامي‌ ‌اينکه‌ نه‌ نفر ‌اينکه‌ بوده‌:

قدار ‌بن‌ سالف‌، مصدع‌، دهمي‌، دهيم‌، دعمي‌، دعيم‌، اسلم‌، قتال‌، صدف‌».

(يُفسِدُون‌َ فِي‌ الأَرض‌ِ) فساد مقابل‌ صلاح‌ ‌است‌ ‌هر‌ عملي‌ ‌که‌ موافق‌ حكمت‌ و داراي‌ مصلحت‌ ديني‌ و دنيوي‌ و اخروي‌ ‌باشد‌ صلاح‌ ‌است‌، سه‌ كلمه‌ داريم‌ حكيم‌ ‌که‌ كسي‌ ‌را‌ گويند ‌که‌ عالم‌ بمصالح‌

جلد 14 - صفحه 153

و مفاسد و منافع‌ و مضار ‌است‌ و ‌آن‌ فعل‌ ‌که‌ داراي‌ ‌اينکه‌ آثار ‌باشد‌ صلاح‌ و فسادش‌ گويند و ‌آن‌ كس‌ ‌که‌ بجا ميآورد مصلح‌ و مفسدش‌ گويند و ‌اينکه‌ دو ‌در‌ همه‌ امور ميآيد ‌در‌ باب‌ عبادات‌ ‌اگر‌ جامع‌ جميع‌ شرائط و اجزاء و خالي‌ ‌از‌ موانع‌ ‌باشد‌ صلاح‌ ‌است‌ و صحيح‌ و ‌اگر‌ فاقد ‌باشد‌ فاسد و باطل‌ ‌است‌ ‌در‌ باب‌ معاملات‌ ‌در‌ باب‌ معاشرات‌ ‌در‌ اخلاق‌ ‌در‌ عقايد ‌در‌ افعال‌ ميآيد اينها بتمام‌ انحاء مفسد بودند بقرينه‌.

(وَ لا يُصلِحُون‌َ) ‌که‌ هيچگونه‌ فعلي‌ ‌که‌ صلاح‌ ‌باشد‌ و مصلحت‌ داشته‌ ‌باشد‌ ‌از‌ ‌آنها‌ صادر نمي‌ شد عقائد فاسده‌ اخلاق‌ رذيله‌ اعمال‌ سيئه‌ افعال‌ قبيحه‌ ‌حتي‌ همين‌ها ناقه‌ صالح‌ ‌را‌ پي‌ كردند.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 48)- توطئه نه گروهک مفسد در وادی القری در اینجا بخش دیگری از داستان صالح و قومش را می‌خوانیم که بخش گذشته را تکمیل کرده و پایان می‌دهد، و آن مربوط به توطئه قتل صالح از ناحیه نه گروهک کافر و منافق و خنثی شدن توطئه آنهاست.

می‌گوید: «در آن شهر (وادی القری) نه گروهک بودند که (همیشه) فساد در زمین می‌کردند و اصلاح نمی‌کردند» (وَ کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ).

نکات آیه

۱ - وجود نُه فرد و یا گروه فسادانگیز، در جامعه ثمود، هم زمان با رسالت صالح(ع) (و کان فى المدینة تسعة رهط یفسدون) «تسعة رهط»; یعنى، نُه گروه، اما احتمال دارد که به معناى نُه فرد نیز باشد. در «المنجد» آمده است: هرگاه عددى به «رهط» نسبت داده شود، «رهط» به معناى شخص مى باشد.

۲ - گروه هاى نُه گانه شهر ثمودیان، داراى فسادگرى هاى گسترده و به دور از کمترین اصلاح طلبى و خیراندیشى (و کان فى المدینة ... یفسدون فى الأرض و لایصلحون) قید «فى الأرض» نشانگر گستردگى دامنه فسادگرى آنان است.

۳ - فسادگران مخالف صالح، سازمان یافته در نُه گروه (و کان فى المدینة تسعة رهط یفسدون فى الأرض)

۴ - ثمودیان، برخوردار از تمدن شهرى (و کان فى المدینة تسعة رهط) تعبیر «المدینة» نشانگر وجود شهر و شهرنشینى در آن دوران است.

موضوعات مرتبط

  • اعداد: عدد نه ۱
  • تمدن: تاریخ تمدن ۴
  • صالح(ع): تشکل مخالفان صالح(ع) ۳; قصه صالح(ع) ۳
  • قوم ثمود: افساد گروههاى نُه گانه قوم ثمود ۱، ۲; تاریخ قوم ثمود ۱، ۲، ۴; تشکل مفسدان قوم ثمود ۳; تمدن قوم ثمود ۴; گروههاى نُه گانه قوم ثمود ۳

منابع