تفسیر:نمونه جلد۹ بخش۶۹: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۹ بخش۶۸ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۹ بخش۷۰}} | |||
__TOC__ | __TOC__ | ||
خط ۷: | خط ۹: | ||
<span id='link220'><span> | <span id='link220'><span> | ||
==آيه و ترجمه == | ==آيه و ترجمه == | ||
وَ قَالَ نِسوَةٌ فى الْمَدِينَةِ امْرَأَت الْعَزِيزِ تُرَوِدُ فَتَاهَا عَن | وَ قَالَ نِسوَةٌ فى الْمَدِينَةِ امْرَأَت الْعَزِيزِ تُرَوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شغَفَهَا حُباًّ إِنَّا لَنرَاهَا فى ضلَلٍ مُّبِينٍ(۳۰) | ||
فَلَمَّا سمِعَت بِمَكْرِهِنَّ أَرْسلَت إِلَيهِنَّ وَ أَعْتَدَت لهَُنَّ مُتَّكَئاً وَ ءَاتَت كلَّ وَحِدَةٍ مِّنهُنَّ سِكِّيناً وَ قَالَتِ اخْرُجْ عَلَيهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبرْنَهُ وَ قَطعْنَ أَيْدِيهُنَّ وَ قُلْنَ حَش للَّهِ مَا هَذَا بَشراً إِنْ هَذَا إِلا مَلَكٌ كَرِيمٌ(۳۱) | |||
قَالَت | قَالَت فَذَلِكُنَّ الَّذِى لُمْتُنَّنى فِيهِ وَ لَقَدْ رَوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاستَعْصمَ وَ لَئن لَّمْ يَفْعَلْ مَا ءَامُرُهُ لَيُسجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِّنَ الصغِرِينَ(۳۲) | ||
قَالَ رَب السجْنُ أَحَب | قَالَ رَب السجْنُ أَحَب إِلىَّ مِمَّا يَدْعُونَنى إِلَيْهِ وَ إِلا تَصرِف عَنى كَيْدَهُنَّ أَصب إِلَيهِنَّ وَ أَكُن مِّنَ الجَْهِلِينَ(۳۳) | ||
فَاستَجَاب لَهُ | فَاستَجَاب لَهُ رَبُّهُ فَصرَف عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ(۳۴) | ||
ترجمه : | ترجمه : | ||
۳۰ - گروهى از زنان شهر گفتند كه همسر عزيز جوانش (غلامش را) بسوى خود دعوت مى كند و عشق اين جوان در اعماق قلبش نفوذ كرده ، ما او را در گمراهى آشكار مى بينيم !. | ۳۰ - گروهى از زنان شهر گفتند كه همسر عزيز جوانش (غلامش را) بسوى خود دعوت مى كند و عشق اين جوان در اعماق قلبش نفوذ كرده ، ما او را در گمراهى آشكار مى بينيم !. | ||
خط ۱۰۴: | خط ۱۰۶: | ||
<span id='link224'><span> | <span id='link224'><span> | ||
==آيه و ترجمه == | ==آيه و ترجمه == | ||
ثُمَّ بَدَا لهَُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُا الاَيَتِ لَيَسجُنُنَّهُ حَتى حِينٍ(۳۵) | |||
وَ دَخَلَ مَعَهُ السجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنى أَرَاخ أَعْصِرُ خَمْراً وَ قَالَ الاَخَرُ إِنى أَرَاخ أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسى خُبزاً تَأْكلُ الطيرُ مِنْهُ | وَ دَخَلَ مَعَهُ السجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنى أَرَاخ أَعْصِرُ خَمْراً وَ قَالَ الاَخَرُ إِنى أَرَاخ أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسى خُبزاً تَأْكلُ الطيرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاك مِنَ الْمُحْسِنِينَ(۳۶) | ||
قَالَ لا يَأْتِيكُمَا طعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلا | قَالَ لا يَأْتِيكُمَا طعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنى رَبى إِنى تَرَكْت مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُم بِالاَخِرَةِ هُمْ كَفِرُونَ(۳۷) | ||
وَ | وَ اتَّبَعْت مِلَّةَ ءَابَاءِى إِبْرَهِيمَ وَ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب مَا كانَ لَنَا أَن نُّشرِك بِاللَّهِ مِن شىْءٍ ذَلِك مِن فَضلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَ عَلى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَشكُرُونَ(۳۸) | ||
ترجمه : | ترجمه : | ||
۳۵ - بعد از آنكه نشانه هاى (پاكى يوسف ) را ديدند تصميم گرفتند او را تا مدتى زندانى كنند. | ۳۵ - بعد از آنكه نشانه هاى (پاكى يوسف ) را ديدند تصميم گرفتند او را تا مدتى زندانى كنند. | ||
خط ۱۶۴: | خط ۱۶۶: | ||
<span id='link227'><span> | <span id='link227'><span> | ||
==آيه و ترجمه == | ==آيه و ترجمه == | ||
يَصحِبىِ السجْنِ ءَ أَرْبَابٌ | يَصحِبىِ السجْنِ ءَ أَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَحِدُ الْقَهَّارُ(۳۹) | ||
مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلا أَسمَاءً | مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلا أَسمَاءً سمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بهَا مِن سلْطنٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلا للَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِيَّاهُ ذَلِك الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(۴۰) | ||
يَصحِبىِ السجْنِ | يَصحِبىِ السجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسقِى رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الاَخَرُ فَيُصلَب فَتَأْكلُ الطيرُ مِن رَّأْسِهِ قُضىَ الاَمْرُ الَّذِى فِيهِ تَستَفْتِيَانِ(۴۱) | ||
وَ قَالَ | وَ قَالَ لِلَّذِى ظنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكرْنى عِندَ رَبِّك فَأَنساهُ الشيْطنُ ذِكرَ رَبِّهِ فَلَبِث فى السجْنِ بِضعَ سِنِينَ(۴۲) | ||
ترجمه : | ترجمه : | ||
۳۹ - اى دوستان زندانى من آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداوند واحد قهار؟. | ۳۹ - اى دوستان زندانى من آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداوند واحد قهار؟. | ||
خط ۲۶۰: | خط ۲۶۲: | ||
و اين درس بزرگى است براى همه پويندگان اين راه و مبارزان راستين ، كه هرگز خيال ائتلاف به نيروى يك شيطان ، براى كوبيدن شيطان ديگر به خود راه ندهند، و به شرق و غرب تمايل نيابند و جز در صراط مستقيم كه جاده امت وسط است گام بر ندارند. | و اين درس بزرگى است براى همه پويندگان اين راه و مبارزان راستين ، كه هرگز خيال ائتلاف به نيروى يك شيطان ، براى كوبيدن شيطان ديگر به خود راه ندهند، و به شرق و غرب تمايل نيابند و جز در صراط مستقيم كه جاده امت وسط است گام بر ندارند. | ||
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:نمونه جلد۹ بخش۶۸ | بعدی = تفسیر:نمونه جلد۹ بخش۷۰}} | |||
[[رده:تفسیر نمونه]] | [[رده:تفسیر نمونه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۹:۱۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۳۰-۳۴
آيه و ترجمه
وَ قَالَ نِسوَةٌ فى الْمَدِينَةِ امْرَأَت الْعَزِيزِ تُرَوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شغَفَهَا حُباًّ إِنَّا لَنرَاهَا فى ضلَلٍ مُّبِينٍ(۳۰) فَلَمَّا سمِعَت بِمَكْرِهِنَّ أَرْسلَت إِلَيهِنَّ وَ أَعْتَدَت لهَُنَّ مُتَّكَئاً وَ ءَاتَت كلَّ وَحِدَةٍ مِّنهُنَّ سِكِّيناً وَ قَالَتِ اخْرُجْ عَلَيهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبرْنَهُ وَ قَطعْنَ أَيْدِيهُنَّ وَ قُلْنَ حَش للَّهِ مَا هَذَا بَشراً إِنْ هَذَا إِلا مَلَكٌ كَرِيمٌ(۳۱) قَالَت فَذَلِكُنَّ الَّذِى لُمْتُنَّنى فِيهِ وَ لَقَدْ رَوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاستَعْصمَ وَ لَئن لَّمْ يَفْعَلْ مَا ءَامُرُهُ لَيُسجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِّنَ الصغِرِينَ(۳۲) قَالَ رَب السجْنُ أَحَب إِلىَّ مِمَّا يَدْعُونَنى إِلَيْهِ وَ إِلا تَصرِف عَنى كَيْدَهُنَّ أَصب إِلَيهِنَّ وَ أَكُن مِّنَ الجَْهِلِينَ(۳۳) فَاستَجَاب لَهُ رَبُّهُ فَصرَف عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ(۳۴) ترجمه : ۳۰ - گروهى از زنان شهر گفتند كه همسر عزيز جوانش (غلامش را) بسوى خود دعوت مى كند و عشق اين جوان در اعماق قلبش نفوذ كرده ، ما او را در گمراهى آشكار مى بينيم !. ۳۱ - هنگامى كه (همسر عزيز) از فكر آنها باخبر شد بسراغ آنها فرستاد (و از آنها دعوت كرد) و براى آنها پشتى هاى گرانقيمتى فراهم ساخت ، و بدست هر كدام چاقوئى (براى بريدن ميوه ) داد و در اين موقع (به يوسف ) گفت وارد مجلس آنان شو، هنگامى كه چشمشان به او افتاد در تعجب فرو رفتند و (بى اختيار) دستهاى خود را بريدند! و گفتند منزه است خدا اين بشر نيست ، اين يك فرشته بزرگوار است !. ۳۲ - (همسر عزيز) گفت اين همان كسى است كه بخاطر (عشق ) او مرا سرزنش كرديد
(آرى ) من او را به خويشتن دعوت كردم و او خوددارى كرد، و اگر آنچه را دستور مى دهم انجام ندهد به زندان خواهد افتاد و مسلما خوار و ذليل خواهد شد!. ۳۳ - (يوسف ) گفت پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا بسوى آن مى خوانند و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من بازنگردانى قلب من به آنها متمايل مى گردد و از جاهلان خواهم بود. ۳۴ - پروردگارش دعاى او را اجابت كرد و مكر آنها را از او بگردانيد چرا كه او شنوا و داناست . تفسير : توطئه ديگر همسر عزيز مصر هر چند مساءله اظهار عشق همسر عزيز، با آن داستانى كه گذشت يك مساءله خصوصى بود كه عزيز هم تاءكيد بر كتمانش داشت ، اما از آنجا كه اينگونه رازها نهفته نمى ماند، مخصوصا در قصر شاهان و صاحبان زر و زور، كه ديوارهاى آنها گوشهاى شنوائى دارد، سرانجام اين راز از درون قصر به بيرون افتاد، و چنانكه قرآن گويد: گروهى از زنان شهر، اين سخن را در ميان خود گفتگو مى كردند و نشر مى دادند كه همسر عزيز با غلامش سر و سرى پيدا كرده و او را به سوى خود دعوت مى كند (و قال نسوة فى المدينة امراة العزيز تراود فتيها عن نفسه ). «و آنچنان عشق غلام بر او چيره شده كه اعماق قلبش را تسخير كرده است » (قد شغفها حبا). و سپس او را با اين جمله مورد سرزنش قرار دادند «ما او را در گمراهى آشكار مى بينيم »! (انا لنرها فى ضلال مبين ). روشن است آنها كه اين سخن را مى گفتند، زنان اشرافى مصر بودند كه اخبار قصرهاى پر از فساد فرعونيان و مستكبرين براى آنها جالب بود و همواره در جستجوى آن بودند.
اين دسته از زنان اشرافى كه در هوسرانى چيزى از همسر عزيز كم نداشتند، چون دستشان به يوسف نرسيده بود به اصطلاح جانماز آب مى كشيدند و همسر عزيز را به خاطر اين عشق در گمراهى آشكار مى ديدند!. حتى بعضى از مفسران احتمال داده اند، كه پخش اين راز بوسيله اين گروه از زنان مصر، نقشه اى بود براى تحريك همسر عزيز، تا براى تبرئه خود، آنها را به كاخ دعوت كند و يوسف را در آنجا ببينند!، آنها شايد فكر مى كردند اگر به حضور يوسف برسند چه بسا بتوانند نظر او را به سوى خويشتن ! جلب كنند كه هم از همسر عزيز شايد زيباتر بودند، و هم جمالشان براى يوسف تازگى داشت ، و هم آن نظر احترام آميز يوسف به همسر عزيز، كه نظر فرزند به مادر، يا مربى . يا صاحب نعمت بود، در مورد آنها موضوع نداشت ، و به اين دليل احتمال نفوذشان در او بسيار بيشتر از احتمال نفوذ همسر عزيز بود!. «شغف » از ماده «شغاف » به معنى گره بالاى قلب و يا پوسته نازك روى قلب است ، كه به منزله غلافى تمام آنرا در برگرفته و شغفها حبا يعنى آنچنان به او علاقمند شده كه محبتش به درون قلب او نفوذ كرده ، و اعماق آنرا در بر گرفته است ، و اين اشاره به عشق شديد و آتشين است . «آلوسى » در تفسير «روح المعانى » از كتاب «اسرار البلاغه » براى عشق و علاقه مراتبى ذكر كرده كه به قسمتى از آن در اينجا اشاره مى شود: نخستين مراتب محبت همان «هوى » (به معنى تمايل ) است ، سپس «علاقه » يعنى محبتى كه ملازم قلب است . و بعد از آن ، «كلف » به معنى شدت محبت ، و سپس «عشق » و بعد از آن «شعف » (با عين ) يعنى حالتى كه قلب در آتش عشق مى سوزد و از اين سوزش احساس لذت مى كند و بعد از آن «لوعه » و سپس «شغف » يعنى مرحله اى كه عشق به تمام زواياى دل نفوذ مى كند و سپس تدله و آن مرحله اى است كه عشق ، عقل انسان را مى ربايد و آخرين مرحله «هيوم »
است و آن مرحله بى قرارى مطلق است كه شخص عاشق را بى اختيار به هر سو مى كشاند. اين نكته نيز قابل توجه است كه چه كسى اين راز را فاش نمود، همسر عزيز كه او هرگز طرفدار چنين رسوائى نبود، يا خود عزيز كه او تاءكيد بر كتمان مى نمود، يا داور حكيمى كه اين داورى را نمود كه از او اين كار بعيد مى نمود، اما بهر حال اينگونه مسائل آنهم در آن قصرهاى پر از فساد - همانگونه كه گفتيم - چيزى نيست كه بتوان آن را مخفى ساخت ، و سرانجام از زبان تعزيه گردانهاى اصلى به درباريان و از آنجا به خارج ، جسته گريخته درز مى كند و طبيعى است كه ديگران آنرا با شاخ و برگ فراوان زبان به زبان نقل مى نمايند. همسر عزيز، كه از مكر زنان حيله گر مصر، آگاه شد، نخست ناراحت گشت سپس چاره اى انديشيد و آن اين بود كه از آنها به يك مجلس ميهمانى دعوت كند و بساط پر تجمل با پشتيهاى گرانقيمت براى آنها فراهم سازد، و بدست هر كدام چاقوئى براى بريدن ميوه دهد (اما چاقوهاى تيز، تيزتر از نياز بريدن ميوه ها!) (فلما سمعت بمكرهن ارسلت اليهن و اعتدت لهن متكا و آتت كل واحدة منهن سكينا).
و اين كار خود دليل بر اين است كه او از شوهر خود، حساب نمى برد، و از رسوائى گذشته اش درسى نگرفت . سپس به يوسف دستور داد كه در آن مجلس ، گام بگذارد تا زنان سرزنشگر، با ديدن جمال او. وى را در اين عشقش ملامت نكنند (و قالت اخرج عليهن ). تعبير به اخرج عليهن (بيرون بيا) به جاى ادخل (داخل شو) اين معنى را مى رساند كه همسر عزيز، يوسف را در بيرون نگاه نداشت ، بلكه در يك اطاق درونى كه احتمالا محل غذا و ميوه بوده ، سرگرم ساخت تا ورود او به مجلس از در ورودى نباشد و كاملا غير منتظره و شوك آفرين باشد!. اما زنان مصر كه طبق بعضى از روايات ده نفر و يا بيشتر از آن بودند، هنگامى كه آن قامت زيبا و چهره نورانى را ديدند، و چشمشان به صورت دلرباى يوسف افتاد، صورتى همچون خورشيد كه از پشت ابر ناگهان ظاهر شود و چشمها را خيره كند، در آن مجلس طلوع كرد چنان واله و حيران شدند كه دست از پا و ترنج از دست ، نمى شناختند «آنها بهنگام ديدن يوسف او را بزرگ و فوق العاده شمردند» (فلما راينه اكبرنه ). ((و آنچنان از خود بى خود شدند كه (بجاى ترنج ) دستها را بريدند)) (و قطعن ايديهن ). و هنگامى كه ديدند، برق حيا و عفت از چشمان جذاب او مى درخشد و رخسار معصومش از شدت حيا و شرم گلگون شده ، همگى فرياد بر آوردند كه نه ، اين جوان هرگز آلوده نيست ، او اصلا بشر نيست ، او يك فرشته بزرگوار آسمانى است (و قلن حاش لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كريم ).
در اينكه زنان مصر در اين هنگام ، چه اندازه دستهاى خود را بريدند در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى آنرا به صورتهاى مبالغه آميز نقل كرده اند، ولى آنچه از قرآن استفاده مى شود اين است كه اجمالا دستهاى خود را مجروح ساختند. در اين هنگام زنان مصر، قافيه را به كلى باختند و با دستهاى مجروح كه از آن خون مى چكيد و در حالى پريشان همچون مجسمه اى بى روح در جاى خود خشك شده بودند، نشان دادند كه آنها نيز دست كمى از همسر عزيز ندارند. او از اين فرصت استفاده كرد و «گفت : اين است آن كسى كه مرا به خاطر عشقش سرزنش مى كرديد» (قالت فذلكن الذى لمتننى فيه ). همسر عزيز گويا مى خواست به آنها بگويد شما كه با يكبار مشاهده يوسف ، اين چنين عقل و هوش خود را از دست داديد و بى خبر دستها را بريديد و محو جمال او شديد و به ثنا خوانيش برخاستيد، چگونه مرا ملامت مى كنيد كه صبح و شام با او مى نشينم و بر مى خيزم ؟. همسر عزيز كه از موفقيت خود در طرحى كه ريخته بود، احساس غرور و خوشحالى مى كرد و عذر خود را موجه جلوه داده بود يكباره تمام پرده ها را كنار زد و با صراحت تمام به گناه خود اعتراف كرد و گفت : «آرى من او را به كام گرفتن از خويش دعوت كردم ولى او خويشتن دارى كرد» (و لقد راودته عن نفسه فاستعصم ). سپس بى آنكه از اين آلودگى به گناه اظهار ندامت كند، و يا لااقل در برابر ميهمانان كمى حفظ ظاهر نمايد، با نهايت بى پروائى با لحن جدى كه حاكى از اراده قطعى او بود، صريحا اعلام داشت ، ((اگر او (يوسف ) آنچه را كه من فرمان مى دهم انجام ندهد و در برابر عشق سوزان من تسليم نگردد بطور قطع به زندان خواهد افتاد)) (و لئن لم يفعل ما آمره ليسجنن ). نه تنها به زندانش مى افكنم بلكه در درون زندان نيز خوار و ذليل خواهد بود
(و ليكونا من الصاغرين ). طبيعى است هنگامى كه عزيز مصر در برابر آن خيانت آشكار همسرش به جمله و استغفرى لذنبك (از گناهانت استغفار كن ) قناعت كند بايد همسرش رسوائى را به اين مرحله بكشاند ، و اصولا در دربار فراعنه و شاهان و عزيزان همانگونه كه گفتيم اين مسائل چيز تازه اى نيست . بعضى در اينجا روايت شگفت آورى نقل كرده اند و آن اينكه گروهى از زنان مصر كه در آن جلسه حضور داشتند به حمايت از همسر عزيز برخاستند و حق را به او دادند و دور يوسف را گرفتند، و هر يك براى تشويق يوسف به تسليم شدن يكنوع سخن گفتند: يكى گفت اى جوان ! اينهمه خويشتن دارى و ناز براى چيست ؟ چرا به اين عاشق دلداده ، ترحم نمى كنى ؟ مگر تو اين جمال دل آراى خيره كننده را نمى بينى ؟ مگر تو دل ندارى و جوان نيستى و از عشق و زيبائى لذت نمى برى ؟ آخر مگر تو سنگ و چوبى ؟!. دومى گفت گيرم كه از زيبائى و عشق چيزى نمى فهمى ، ولى آيا نمى دانى كه او همسر عزيز مصر و زن قدرتمند اين سامان است ؟ فكر نمى كنى كه اگر قلب او را بدست آورى ، همه اين دستگاه در اختيار تو خواهد بود؟ و هر مقامى كه بخواهى براى تو آماده است ؟. سومى گفت ، گيرم كه نه تمايل به جمال زيبايش دارى ، و نه نياز به مقام و مالش ، ولى آيا نمى دانى كه او زن انتقامجوى خطرناكى است ؟ و وسائل انتقامجوئى را كاملا در اختيار دارد؟ آيا از زندان وحشتناك و تاريكش نمى ترسى و به غربت مضاعف در اين زندان تنهائى نمى انديشى ؟!. تهديد صريح همسر عزيز به زندان و ذلت از يك سو، و وسوسه هاى اين زنان آلوده كه اكنون نقش دلالى را بازى مى كنند، از سوئى ديگر يك لحظه بحرانى
شديد براى يوسف فراهم ساخت ، طوفان مشكلات از هر سو او را احاطه كرده بود، اما او كه از قبل خود را ساخته بود، و نور ايمان و پاكى و تقوا، آرامش و سكينه خاصى در روح او ايجاد كرده بود، با شجاعت و شهامت ، تصميم خود را گرفت و بى آنكه با زنان هوسباز و هوسران به گفتگو برخيزد رو به درگاه پروردگار آورد و اين چنين به نيايش پرداخت : بار الها، پروردگارا! زندان با آنهمه سختيهايش در نظر من محبوبتر است از آنچه اين زنان مرا به سوى آن مى خوانند (قال رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه ). سپس از آنجا كه مى دانست در همه حال ، مخصوصا در مواقع بحرانى ، جز به اتكاء لطف پروردگار راه نجاتى نيست ، خودش را با اين سخن به خدا سپرد و از او كمك خواست ، پروردگارا اگر كليد و مكر و نقشه هاى خطرناك اين زنان آلوده را از من باز نگردانى ، قلب من به آنها متمايل مى گردد و از جاهلان خواهم بود (و ان لا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين ). خداوندا! من به خاطر رعايت فرمان تو، و حفظ پاكدامنى خويش ، از آن زندان وحشتناك استقبال مى كنم ، زندانى كه روح من در آن آزاد است و دامانم پاك ، و به اين آزادى ظاهرى كه جان مرا اسير زندان شهوت مى كند و دامانم را آلوده مى سازد پشت پا مى زنم . خدايا! كمكم فرما، نيرويم بخش ، بر قدرت عقل و ايمان و تقوايم بيفزا تا بر اين وسوسه هاى شيطانى پيروز گردم . و از آنجا كه وعده الهى هميشه اين بود كه جهاد كننده گان مخلص را (چه با نفس و چه با دشمن ) يارى بخشد، يوسف را در اين حال تنها نگذاشت و لطف حق بياريش شتافت ، آنچنان كه قرآن مى گويد: پروردگارش اين دعاى خالصانه او را اجابت كرد (فاستجاب له ربه ). و مكر و نقشه آنها را از او بگردانيد (فصرف عنه كيدهن ).
چرا كه او شنوا است و دانا است (انه هوا السميع العليم ). هم نيايشهاى بندگان را مى شنود و هم از اسرار درون آنها آگاه است ، و هم راه حل مشكل آنها را مى داند.
نكته ها :
۱ - همانگونه كه ديديم همسر عزيز و زنان مصر براى رسيدن به مقصود خود از امور مختلفى استفاده كردند: اظهار عشق و علاقه شديد تسليم محض ، و سپس تطميع ، و بعد از آن تهديد. و يا به تعبير ديگر توسل به شهوت و زر و سپس زور. و اينها اصول متحد المالى است كه همه خودكامگان و طاغوتها در هر عصر و زمانى به آن متوسل مى شدند. حتى خود ما مكرر ديده ايم كه آنها براى تسليم ساختن مردان حق در آغاز يك جلسه نرمش فوق العاده و روى خوش نشان مى دهند، و از طريق تطميع و انواع كمكها وارد مى شوند، و در آخر همان جلسه به شديدترين تهديدها توسل مى جويند. و هيچ ملاحظه نمى كنند كه اين تناقض گوئى آنهم در يك مجلس تا چه حد زشت و زننده و در خور تحقير و انواع سرزنشها است . دليل آنهم روشن است آنها هدفشان را مى جويند، وسيله براى آنان مهم نيست ، و يا به تعبير ديگر براى رسيدن به هدف استفاده از هر وسيله اى را مجاز مى شمرند. در اين وسط افراد ضعيف و كم رشد در مراحل نخستين ، يا آخرين مرحله تسليم مى شوند و براى هميشه به دامنشان گرفتار مى گردند، اما اولياى حق با شجاعت و شهامتى كه در پرتو نور ايمان يافته اند همه اين مراحل را پشت سر گذارده و سازش ناپذيرى خود را با قاطعيت هر چه تمامتر نشان مى دهند، و تا سر حد مرگ پيش مى روند، و عاقبت آنهم پيروزى است ، پيروزى خودشان و مكتبشان و يا حداقل
پيروزى مكتب . ۲ - بسيارند كسانى كه مانند زنان هوسباز مصر هنگامى كه در كنار گود نشسته اند خود را پاك و پاكيزه نشان مى دهند، و لاف تقوا و پارسائى مى زنند و آلودگانى همچون همسر عزيز را در ضلال مبين مى بينند. اما هنگامى كه پايشان به وسط گود كشيده شد در همان ضربه اول از پا در مى آيند و عملا ثابت مى كنند كه تمام آنچه مى گفتند حرفى بيش نبوده ، اگر همسر عزيز پس از سالها نشست و برخاست با يوسف گرفتار عشق او شد آنها در همان مجلس اول به چنين سرنوشتى گرفتار شدند و به جاى ترنج دستهاى خويش را بريدند!. ۳ - در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه چرا يوسف حرف همسر عزيز را پذيرفت و حاضر شد گام در مجلس همسر عزيز مصر بگذارد، مجلسى كه براى گناه ترتيب داده شده بود، و يا براى تبرئه يك گناهكار. ولى با توجه به اينكه يوسف ظاهرا برده و غلام بود و ناچار بود كه در كاخ خدمت كند ممكن است همسر عزيز از همين بهانه استفاده كرده باشد و به بهانه آوردن ظرفى از غذا يا نوشيدنى پاى او را به مجلس كشانده باشد، در حالى كه يوسف مطلقا از اين نقشه و مكر زنانه اطلاع و آگاهى نداشت . به خصوص اينكه گفتيم ظاهر تعبير قرآن (اخرج عليهن ) نشان مى دهد كه او در بيرون آن دستگاه نبود بلكه در اطاق مجاور كه محل غذا و ميوه يا مانند آن بوده است قرار داشته است . ۴ - جمله يدعوننى اليه (اين زنان مرا به آن دعوت مى كنند)
و كيدهن (نقشه اين زنان ...) به خوبى نشان مى دهد كه بعد از ماجراى بريدن دستها و دلباختگى زنان هوسباز مصر نسبت به يوسف آنها هم به نوبه خود وارد ميدان شدند و از يوسف دعوت كردند كه تسليم آنها و يا تسليم همسر عزيز مصر شود و او هم دست رد به سينه همه آنها گذاشت ، اين نشان مى دهد كه همسر عزيز در اين گناه تنها نبود و «شريك جرم » هائى داشت ۵ - به هنگام گرفتارى در چنگال مشكلات و در مواقعى كه حوادث پاى انسان را به لب پرتگاهها مى كشاند تنها بايد به خدا پناه برد و از او استمداد جست كه اگر لطف و يارى او نباشد كارى نمى توان كرد، اين درسى است كه يوسف بزرگ و پاكدامن به ما آموخته ، او است كه مى گويد پروردگارا اگر نقشه هاى شوم آنها را از من باز نگردانى من هم به آنها متمايل مى شوم ، اگر مرا در اين مهلكه تنها بگذارى طوفان حوادث مرا با خود مى برد، اين توئى كه حافظ و نگهدار منى ، نه قوت و قدرت و تقواى من !. اين حالت وابستگى مطلق به لطف پروردگار علاوه بر اين كه قدرت و استقامت نامحدودى به بندگان خدا مى بخشد سبب مى شود كه از الطاف خفى او بهره گيرند. همان الطافى كه توصيف آن غير ممكن است و تنها بايد آن را مشاهده كرد و تصديق نمود. اينها هستند كه هم در اين دنيا در سايه لطف پروردگارند و هم در جهان ديگر. در حديثى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين مى خوانيم : سبعة يظلهم الله فى ظل عرشه يوم لا ظل الا ظله : امام عادل ، و شاب نشا فى عبادة الله عز و جل ، و رجل قلبه . متعلق بالمسجد اذا خرج منه حتى يعود اليه ، و رجلان كانا فى طاعة الله عز و جل فاجتمعا على ذلك و تفرقا، و رجل ذكر الله عز و جل خاليا ففاضت عيناه ، و رجل دعته امراة ذات حسن و جمال فقال انى اخاف الله تعالى ، و رجل تصدق بصدقة فاخفاها حتى لا تعلم
شماله ما تصدق بيمينه !: هفت گروهند كه خداوند آنها را در سايه عرش خود قرار مى دهد آن روز كه سايه اى جز سايه او نيست : پيشواى دادگر. و جوانى كه از آغاز عمر در بندگى خدا پرورش يافته . و كسى كه قلب او به مسجد و مركز عبادت خدا پيوند دارد و هنگامى كه از آن خارج مى شود در فكر آن است تا به آن باز گردد. و افرادى كه در طريق اطاعت فرمان خدا متحدا كار مى كنند و به هنگام جداشدن از يكديگر نيز رشته اتحاد معنوى آنها همچنان برقرار است . و كسى كه به هنگام شنيدن نام پروردگار (به خاطر احساس مسؤ ليت يا ترس از گناهان ) قطره اشك از چشمان او سرازير مى شود. و مردى كه زن زيبا و صاحب جمالى او را به سوى خويش دعوت كند او بگويد من از خدا ترسانم . و كسى كه كمك به نيازمندان مى كند و صدقه خود را مخفى مى دارد آنچنان كه دست چپ او از صدقه اى كه با دست راست داده باخبر نشود!.
آيه ۳۵ - ۳۸
آيه و ترجمه
ثُمَّ بَدَا لهَُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُا الاَيَتِ لَيَسجُنُنَّهُ حَتى حِينٍ(۳۵) وَ دَخَلَ مَعَهُ السجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنى أَرَاخ أَعْصِرُ خَمْراً وَ قَالَ الاَخَرُ إِنى أَرَاخ أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسى خُبزاً تَأْكلُ الطيرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاك مِنَ الْمُحْسِنِينَ(۳۶) قَالَ لا يَأْتِيكُمَا طعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنى رَبى إِنى تَرَكْت مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُم بِالاَخِرَةِ هُمْ كَفِرُونَ(۳۷) وَ اتَّبَعْت مِلَّةَ ءَابَاءِى إِبْرَهِيمَ وَ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب مَا كانَ لَنَا أَن نُّشرِك بِاللَّهِ مِن شىْءٍ ذَلِك مِن فَضلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَ عَلى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَشكُرُونَ(۳۸) ترجمه : ۳۵ - بعد از آنكه نشانه هاى (پاكى يوسف ) را ديدند تصميم گرفتند او را تا مدتى زندانى كنند. ۳۶ - و دو جوان همراه او وارد زندان شدند، يكى از آن دو گفت من در عالم خواب ديدم كه (انگور براى ) شراب مى فشارم ، و ديگرى گفت من در خواب ديدم كه نان بر سرم حمل مى كنم و پرندگان از آن مى خورند ما را از تعبير آن آگاه ساز كه تو را از نيكوكاران مى بينيم . ۳۷ - (يوسف ) گفت پيش از آنكه جيره غذائى شما فرا رسد شما را از تعبير خوابتان آگاه خواهم ساخت اين از علم و دانشى است كه پروردگارم به من آموخته من آئين جمعيتى را كه ايمان بخدا ندارند و به سراى ديگر كافرند ترك گفتم (و شايسته چنين موهبتى شدم .)
۳۸ - من از آئين پدرانم ابراهيم و اسحق و يعقوب پيروى كردم ، براى ما شايسته نبود چيزى را شريك خدا قرار دهيم ، اين از فضل خدا بر ما و بر مردم است ولى اكثر مردم شكرگزارى نمى كنند. تفسير : زندان به جرم بيگناهى !. جلسه عجيب زنان مصر با يوسف در قصر عزيز با آن شور و غوغا پايان يافت ، ولى طبعا خبرش به گوش عزيز رسيد، و از مجموع اين جريانات روشن شد كه يوسف يك جوان عادى و معمولى نيست ، آنچنان پاك است كه هيچ قدرتى نمى تواند او را وادار به آلودگى كند و نشانه هاى اين پاكى از جهات مختلف آشكار شد، پاره شدن پيراهن يوسف از پشت سر، و مقاومت او در برابر وسوسه هاى زنان مصر، و آماده شدن او براى رفتن به زندان ، و عدم تسليم در برابر تهديدهاى همسر عزيز به زندان و عذاب اليم ، همه اينها دليل بر پاكى او بود، دلائلى كه كسى نمى توانست آن را پرده پوشى يا انكار كند. و لازمه اين دلائل اثبات ناپاكى و جرم همسر عزيز مصر بود، و بدنبال ثبوت اين جرم ، بيم رسوائى و افتضاح جنسى خاندان عزيز در نظر توده مردم روز بروز بيشتر مى شد، تنها چاره اى كه براى اين كار از طرف عزيز مصر و مشاورانش ديده شد اين بود كه يوسف را به كلى از صحنه خارج كنند، آنچنان كه مردم او و نامش را بدست فراموشى بسپارند، و بهترين راه براى اين كار، فرستادنش به سياه چال زندان بود، كه هم او را به فراموشى مى سپرد و هم در ميان مردم به اين تفسير مى شد كه مجرم اصلى ، يوسف بوده است !. لذا قرآن مى گويد: بعد از آنكه آنها آيات و نشانه هاى (پاكى يوسف ) را ديدند تصميم گرفتند كه او را تا مدتى زندانى كنند (ثم بدا لهم من بعد ما راوا الايات ليسجننه حتى حين ).
تعبير به بدا كه به معنى پيدا شدن راى جديد است نشان مى دهد كه قبلا چنين تصميمى در مورد او نداشتند، و اين عقيده را احتمالا همسر عزيز براى اولين بار پيشنهاد كرد و به اين ترتيب يوسف بيگناه به گناه پاكى دامانش ، به زندان رفت و اين نه اولين بار بود و نه آخرين بار كه انسان شايسته اى به جرم پاكى به زندان برود. آرى در يك محيط آلوده ، آزادى از آن آلودگان است كه همراه مسير آب حركت مى كنند، نه فقط آزادى كه همه چيز متعلق به آنها است ، و افراد پاكدامن و با ارزشى همچون يوسف كه همجنس و همرنگ آن محيط نيستند و بر خلاف جريان آب حركت مى كنند بايد منزوى شوند، اما تا كى ، آيا براى هميشه ؟ نه ، مسلما نه !. از جمله كسانى كه با يوسف وارد زندان شدند، دو جوان بودند (و دخل معه السجن فتيان ). و از آنجا كه وقتى انسان نتواند از طريق عادى و معمولى دسترسى به اخبار پيدا كند احساسات ديگر او به كار مى افتد، تا مسير حوادث را جستجو و پيش بينى كند، و خواب و رؤ يا هم براى او مطلبى مى شود. از همين رو يك روز اين دو جوان كه گفته مى شود يكى از آن دو مامور آبدار خانه شاه و ديگرى سر پرست غذا و آشپزخانه بود، و به علت سعايت دشمنان و اتهام به تصميم بر مسموم نمودن شاه به زندان افتاده بودند، نزد يوسف آمدند و هر كدام خوابى را كه شب گذشته ديده بود و برايش عجيب و جالب مى نمود باز گو كرد. يكى از آن دو گفت : من در عالم خواب چنين ديدم كه انگور را براى شراب ساختن مى فشارم ! (قال احد هما انى ارانى اعصر خمرا). و دومى گفت : من در خواب ديدم كه مقدارى نان روى سرم حمل مى كنم ،
و پرندگان آسمان مى آيند و از آن مى خورند (و قال الاخرانى ارانى احمل فوق راسى خبزا تاكل الطير منه ) سپس اضافه كردند: ما را از تعبير خوابمان آگاه ساز كه تو را از نيكوكاران مى بينيم (نبئنا بتاويله انا نراك من المحسنين ). در اينكه اين دو جوان از كجا دانستند كه يوسف از تعبير خواب اطلاع وسيعى دارد، در ميان مفسران گفتگو است . بعضى گفته اند: يوسف شخصا خود را در زندان براى زندانيان معرفى كرده بود كه از تعبير خواب اطلاع وسيعى دارد، و بعضى گفته اند سيماى ملكوتى يوسف نشان مى داد كه او يك فرد عادى نيست ، بلكه فرد آگاه و صاحب فكر و بينش است و لابد چنين كسى مى تواند مشكل آنها را در تعبير خواب حل كند. بعضى ديگر گفته اند يوسف از آغاز ورودش به زندان ، با اخلاق نيك و حسن خلق و دلدارى زندانيان و خدمت آنها و عيادت از مريضان نشان داده بود كه يك فرد نيكوكار و گره گشا است به همين دليل در مشكلاتشان به او پناه مى بردند و از او كمك مى خواستند. ذكر اين نكته نيز لازم است كه در اينجا قرآن بجاى كلمه عبد و برده تعبير به فتى (جوان ) مى كند، كه يكنوع احترام است ، و در حديث داريم لا يقولن احدكم عبدى و امتى و لكن فتاى و فتاتى : هيچكدام از شما نبايد بگويد غلام من و كنيز من بلكه بگويد جوان من تا در دوران آزادى تدريجى بردگان كه اسلام برنامه دقيقى براى آن چيده است ، بردگان از هر گونه تحقير در امان باشند). تعبير به انى اعصر خمرا (من شراب مى فشردم ) يا به خاطر آنست كه او در خواب ديد انگور را براى ساختن شراب مى فشارد، و يا انگورى را كه در خم ، تخمير شده بود براى صاف كردن و خارج ساختن شراب از آن مى فشرده است ،
و يا اينكه انگور را مى فشرده تا عصير آنرا به شاه بدهد، بى آنكه شراب شده باشد و از آنجا كه اين انگور قابل تبديل به شراب است اين كلمه به آن اطلاق شده است . تعبير به انى ارانى (من مى بينم ) - يا اينكه قاعدتا بايد بگويد من در خواب ديدم - به عنوان حكايت حال است ، يعنى خود را در آن لحظه اى كه خواب مى بيند فرض مى كند و اين سخن را براى ترسيم آن حال بيان مى دارد. بهر حال يوسف كه هيچ فرصتى را براى ارشاد و راهنمائى زندانيان از دست نمى داد، مراجعه اين دو زندانى را براى مساله تعبير خواب به غنيمت شمرد و به بهانه آن ، حقايق مهمى را كه راهگشاى آنها و همه انسانها بود بيان داشت . نخست براى جلب اعتماد آنها در مورد آگاهى او بر تعبير خواب كه سخت مورد توجه آن دو زندانى بود چنين گفت : من بزودى و قبل از آنكه جيره غذائى شما فرا رسد شما را از تعبير خوابتان آگاه خواهم ساخت (قال لا ياتيكما طعام ترزقانه الا نباتكما بتاويله قبل ان ياتيكما). و به اين ترتيب به آنها اطمينان داد كه قبل از فرا رسيدن موعد غذائى آنها مقصود گمشده خود را خواهند يافت . در تفسير اين جمله مفسران احتمالات فراوانى داده اند. از جمله اينكه يوسف گفت : من به فرمان پروردگار از بخشى اسرار آگاهم نه تنها مى توانم تعبير خواب شما را بازگو كنم بلكه از هم اكنون مى توانم بگويم ، غذائى كه براى شما امروز مى آورند، چه نوع غذا و با چه كيفيت است و خصوصيات آن را بر مى شمرم . بنابراين تاويل به معنى ذكر خصوصيات آن غذاست (ولى البته تاويل كمتر به چنين معنى آمده بخصوص اينكه در جمله قبل به معنى تعبير خواب است ). احتمال ديگر اينكه منظور يوسف اين بوده كه هر گونه طعامى در خواب
ببينيد، من مى توانم تعبير آنرا براى شما باز گو كنم (ولى اين احتمال ، با جمله قبل أ ن ياتيكما سازگار نيست ) بنابراين بهترين تفسير جمله فوق همان است كه در آغاز سخن گفتيم . سپس يوسف با ايمان و خدا پرست كه توحيد با همه ابعادش در اعماق وجود او ريشه دوانده بود، براى اينكه روشن سازد چيزى جز به فرمان پروردگار تحقق نمى پذيرد چنين ادامه داد. اين علم و دانش و آگاهى من از تعبير خواب از امورى است كه پروردگارم به من آموخته است (ذلكما مما علمنى ربى ). و براى اينكه تصور نكنند كه خداوند، بى حساب چيزى به كسى مى بخشد اضافه كرد من آئين جمعيتى را كه ايمان به خدا ندارند و نسبت به سراى آخرت كافرند، ترك كردم و اين نور ايمان و تقوا مرا شايسته چنين موهبتى ساخته است (انى تركت ملة قوم لا يؤ منون بالله و هم بالاخرة هم كافرون ). منظور از اين قوم و جمعيت مردم بت پرست مصر يا بت پرستان كنعان است . من بايد از اين گونه عقايد جدا شوم ، چرا كه بر خلاف فطرت پاك انسانى است ، و به علاوه من در خاندانى پرورش يافته ام كه خاندان وحى و نبوت است ، من از آئين پدران و نياكانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كردم (و اتبعت ملة آبائى ابراهيم و اسحاق و يعقوب ). و شايد اين اولين بار بود كه يوسف خود را اين چنين به زندانيان معرفى مى كرد تا بدانند او زاده وحى و نبوت است و مانند بسيارى از زندانيان ديگر كه در نظامهاى طاغوتى به زندان مى رفتند بيگناه به زندان افتاده است . بعد به عنوان تاكيد اضافه مى كند براى ما شايسته نيست كه چيزى را شريك خدا قرار دهيم چرا كه خاندان ما، خاندان توحيد، خاندان ابراهيم
بت شكن است (ما كان لنا ان نشرك بالله من شى ء). اين از مواهب الهى بر ما و بر همه مردم است (ذلك من فضل الله علينا و على الناس ). تصور نكنيد اين فضل و محبت تنها شامل ما خانواده پيامبران شده است ، اين موهبتى است عام و شامل همه بندگان خدا كه در درون جانشان به عنوان يك فطرت به وديعه گذاشته شده است و بوسيله رهبرى انبياء تكامل مى يابد. ولى متاسفانه اكثر مردم اين مواهب الهى را شكر گزارى نمى كنند و از راه توحيد و ايمان منحرف مى شوند (و لكن اكثر الناس لا يشكرون ). قابل توجه اينكه در آيه فوق ، اسحاق در زمره پدران (آباء) يوسف شمرده شده در حالى كه مى دانيم يوسف فرزند يعقوب و يعقوب فرزند اسحاق است ، بنابراين كلمه اب بر جد نيز اطلاق مى شود.
آيه ۳۹- ۴۲
آيه و ترجمه
يَصحِبىِ السجْنِ ءَ أَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَحِدُ الْقَهَّارُ(۳۹) مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلا أَسمَاءً سمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بهَا مِن سلْطنٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلا للَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِيَّاهُ ذَلِك الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(۴۰) يَصحِبىِ السجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسقِى رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الاَخَرُ فَيُصلَب فَتَأْكلُ الطيرُ مِن رَّأْسِهِ قُضىَ الاَمْرُ الَّذِى فِيهِ تَستَفْتِيَانِ(۴۱) وَ قَالَ لِلَّذِى ظنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكرْنى عِندَ رَبِّك فَأَنساهُ الشيْطنُ ذِكرَ رَبِّهِ فَلَبِث فى السجْنِ بِضعَ سِنِينَ(۴۲) ترجمه : ۳۹ - اى دوستان زندانى من آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداوند واحد قهار؟. ۴۰ - اين معبودهائى را كه غير از خدا مى پرستيد چيزى جز اسمهاى (بى مسما) كه شما و پدرانتان آنها را خدا ناميده ايد نيست ، خداوند هيچ دليلى براى آن نازل نكرده ، حكم تنها از آن خداست ، فرمان داده كه غير از او را نپرستيد، اينست آئين پا بر جا ولى اكثر مردم نمى دانند. ۴۱ - اى دوستان زندانى من ! اما يكى از شما (آزاد مى شود و) ساقى شراب براى صاحب خود خواهد شد، و اما ديگرى به دار آويخته مى شود و پرندگان از سر او مى خورند! اين امرى كه درباره آن از من نظر خواستيد قطعى و حتمى است . ۴۲ - و به آن يكى از آن دو كه مى دانست رهائى مى يابد گفت : مرا نزد صاحبت (سلطان مصر) يادآورى كن ، ولى شيطان يادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى برد و بدنبال آن چند سال در زندان باقى ماند.
تفسير : زندان يا كانون تربيت ؟. هنگامى كه يوسف با ذكر بحث گذشته ، دلهاى آن دو زندانى را آماده پذيرش حقيقت توحيد كرد رو به سوى آنها نمود و چنين گفت . اى همزندانهاى من . آيا خدايان پراكنده و معبودهاى متفرق بهترند يا خداوند يگانه يكتاى قهار و مسلط بر هر چيز (يا صاحبى السجن أ أ رباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار). گوئى يوسف مى خواهد به آنها حالى كند كه چرا شما آزادى را در خواب مى بينيد چرا در بيدارى نمى بينيد؟ چرا؟ آيا جز اين است كه اين پراكندگى و تفرقه و نفاق شما كه از شرك و بت پرستى و ارباب متفرقون سرچشمه مى گيرد، سبب شده كه طاغوتهاى ستمگر بر شما غلبه كنند، چرا شما زير پرچم توحيد جمع نمى شويد و به دامن پرستش الله واحد قهار دست نمى زنيد تا بتوانيد اين خودكامگان ستمگر را كه شما را بيگناه و به مجرد اتهام به زندان مى افكنند از جامعه خود برانيد. سپس اضافه كرد اين معبودهائى كه غير از خدا براى خود ساخته ايد چيزى جز يك مشت اسمهاى بى مسمى كه شما و پدرانتان آنها را درست كرده ايد نيست (ما تعبدون من دونه الا اسماء سميتموها انتم و آباؤ كم ). اينها امورى است كه خداوند دليل و مدركى براى آن نازل نفرموده بلكه ساخته و پرداخته مغزهاى ناتوان شما است (ما انزل الله بها من سلطان ). بدانيد حكومت جز براى خدا نيست و به همين دليل شما نبايد در برابر اين بتها و طاغوتها و فراعنه سر تعظيم فرود آوريد (ان الحكم الا لله ). و باز براى تاكيد بيشتر اضافه كرده : خداوند فرمان داده جز او را نپرستيد (امر ان لا تعبدوا الا اياه ).
اين است آئين و دين پا بر جا و مستقيم كه هيچگونه انحرافى در آن راه ندارد (ذلك الدين القيم ). يعنى توحيد در تمام ابعادش ، در عبادت ، در حكومت در جامعه ، در فرهنگ و در همه چيز، آئين مستقيم و پا بر جاى الهى است . ولى چه مى توان كرد بيشتر مردم آگاهى ندارند و به خاطر اين عدم آگاهى در بيراهه هاى شرك سر گردان مى شوند و به حكومت غير الله تن در مى دهند و چه زجرها و زندانها و بدبختيها كه از اين رهگذر دامنشان را مى گيرد (و لكن اكثر الناس لا يعلمون ). يوسف پس از دلالت و ارشاد دو رفيق زندانى خود و دعوت آنها به حقيقت توحيد در ابعاد مختلفش به تعبير خواب آنها پرداخت ، چرا كه از آغاز به همين منظور نزد او آمده بودند، و او هم قول داده بود اين خوابها را تعبير كند، ولى فرصت را غنيمت شمرد و فصل گويا و زنده اى از توحيد و مبارزه با شرك براى آنها بازگو كرد. سپس رو به سوى دو رفيق زندانى كرد و چنين گفت : دوستان زندانى من ! اما يكى از شما آزاد مى شود، و ساقى شراب براى ارباب خود خواهد شد (يا صاحبى السجن اما احد كما فيسقى ربه خمرا). اما نفر ديگر به دار آويخته مى شود و آنقدر ميماند كه پرندگان آسمان از سر او مى خورند! (و اما الاخر فيصلب فتاكل الطير من راسه ). گر چه با توجه به تناسب خوابهائى كه آنها ديده بودند، اجمالا معلوم بود كداميك از اين دو آزاد و كداميك به دار آويخته مى شود، اما يوسف نخواست اين خبر ناگوار را صريحتر از اين بيان كند لذا تحت عنوان يكى از شما دو نفر مطلب را تعقيب كرد.
سپس براى تاكيد گفتار خود اضافه كرد اين امرى را كه شما درباره آن از من سؤ ال كرديد و استفتاء نموديد حتمى و قطعى است اشاره به اينكه اين يك تعبير خواب ساده نيست ، بلكه از يك خبر غيبى كه به تعليم الهى يافته ام مايه مى گيرد، بنابراين جاى ترديد و گفتگو ندارد! (قضى الامر الذى فيه تستفتيان ) در بسيارى از تفاسير ذيل اين جمله آمده است ، كه نفر دوم همينكه اين خبر ناگوار را شنيد در مقام تكذيب گفتار خود بر آمد و گفت من دروغ گفتم چنين خوابى نديده بودم شوخى مى كردم ، به گمان اينكه اگر خواب خود را تكذيب كند اين سرنوشت دگرگون خواهد شد، و لذا يوسف به دنبال اين سخن گفت آنچه درباره آن استفتاء كرديد، تغيير ناپذير است . اين احتمال نيز وجود دارد كه يوسف آنچنان در تعبير خواب خود قاطع بود كه اين جمله را به عنوان تاكيد بيان داشت . اما در اين هنگام كه احساس مى كرد اين دو بزودى از او جدا خواهند شد، براى اينكه روزنه اى به آزادى پيدا كند، و خود را از گناهى كه به او نسبت داده بودند تبرئه نمايد، به يكى از آن دو رفيق زندانى كه مى دانست آزاد خواهد شد سفارش كرد كه نزد مالك و صاحب اختيار خود (شاه ) از من سخن بگو تا تحقيق كند و بى گناهى من ثابت گردد (و قال للذى ظن انه ناج منهما اذكرنى عند ربك ) اما اين غلام فراموشكار آنچنان كه راه و رسم افراد كم ظرفيت است كه چون به نعمتى برسند صاحب نعمت را بدست فراموشى مى سپارند - به كلى مساله يوسف را فراموش كرد. ولى تعبير قرآن اين است كه شيطان ياد آورى از يوسف را نزد صاحبش از خاطر او برد (فانساه الشيطان ذكر ربه ). و به اين ترتيب ، يوسف بدست فراموشى سپرده شد، و چند سال در زندان
باقى ماند (فلبث فى السجن بضع سنين ). در اينكه ضمير انساه الشيطان به ساقى شاه بر مى گردد يا به يوسف ، در ميان مفسران گفتگو است بسيارى اين ضمير را به يوسف باز گردانده اند بنابراين معنى اين جمله چنين مى شود كه شيطان ياد خدا را از خاطر يوسف برد و بهمين دليل به غير او توسل جست . ولى با توجه به جمله قبل ، كه يوسف به او توصيه مى كند مرا نزد صاحب و مالكت بازگو كن ظاهر اين است كه ضمير به شخص ساقى باز مى گردد، و كلمه رب در هر دو جا، يك مفهوم خواهد داشت . به علاوه جمله و ادكر بعد امة (بعد از مدتى باز يادش آمد) كه در چند آيه بعد در همين داستان درباره ساقى مى خوانيم نشان مى دهد كه فراموش كننده او بوده است نه يوسف . ولى بهر حال چه ضمير به يوسف باز گردد و چه به ساقى ، در اين مساله شكى نيست كه يوسف در اينجا براى نجات خود توسل به غير جسته است . البته اينگونه دست و پا كردن ها براى نجات از زندان و ساير مشكلات در مورد افراد عادى مساله مهمى نيست ، و از قبيل توسل به اسباب طبيعى مى باشد، ولى براى افراد نمونه و كسانى كه در سطح ايمان عالى و توحيد قرار دارند، خالى از ايراد نمى تواند باشد، شايد به همين دليل است كه خداوند اين ترك اولى را بر يوسف نبخشيد و بخاطر آن چند سالى زندان او ادامه يافت . در روايتى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين مى خوانيم كه فرمود من از برادرم يوسف در شگفتم كه چگونه به مخلوق ، و نه به خالق ، پناه برد و يارى طلبيد؟. در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه بعد از اين داستان ، جبرئيل نزد يوسف آمد و گفت چه كسى تو را زيباترين مردم قرار داد؟ گفت :
پروردگار من !. گفت چه كسى مهر تو را آنچنان در دل پدر افكند؟ گفت : پروردگار من . گفت چه كسى قافله را به سراغ تو فرستاد، تا از چاه نجاتت دهند؟ گفت : پروردگار من . گفت چه كسى سنگ را (كه از فراز چاه افكنده بودند) از تو دور كرد؟ گفت پروردگار من : گفت چه كسى تو را از چاه رهائى بخشيد؟ گفت : پروردگار من . گفت چه كسى مكر و حيله زنان مصر را از تو دور ساخت ؟ گفت پروردگار من ! در اينجا جبرئيل چنين گفت : پروردگارت مى گويد چه چيز سبب شد كه حاجتت را بنزد مخلوق بردى ، و نزد من نياوردى ؟ و به همين جهت بايد چند سال در زندان بمانى .
نكته ها :
زندان كانون ارشاد يا دانشگاه فساد.
زندان تاريخچه بسيار دردناك و غمانگيزى در جهان دارد. بدترين جنايتكاران و بهترين انسانها هر دو به زندان افتاده اند، به همين دليل زندان هميشه كانونى بوده است براى بهترين درسهاى سازندگى و يا بدترين بد آموزيها. در زندانهائى كه تبهكاران دور هم جمع مى شوند در حقيقت يك آموزشگاه عالى فساد تشكيل مى شود، در اين زندانها نقشه هاى تخريبى را مبادله مى كنند و تجربياتشان را در اختيار يكديگر مى گذارند و هر تبهكارى در واقع درس اختصاصى خود را به ديگران مى آموزد، به همين دليل پس از آزادى از زندان بهتر و ماهرتر از گذشته به جنايات خود ادامه مى دهند، آنهم با حفظ وحدت و تشكل جديد، مگر
اينكه ناظران بر وضع زندان مراقب اين موضوع باشند و با ارشاد و تربيت زندانيان آنها را كه غالبا افرادى پر انرژى و با استعداد هستند تبديل به عناصر صالح و مفيد و سازنده بكنند. و اما زندانهائى كه از پاكان و نيكان و بى گناهان و مبارزان راه حق و آزادى تشكيل مى گردد كانونى است براى آموزشهاى عقيدتى ، و راههاى عملى مبارزه ، و سازماندهى ، اينگونه زندانها فرصت خوبى به مبارزان راه حق مى دهد تا بتوانند كوششهاى خود را پس از آزادى هماهنگ و متشكل سازند. يوسف كه در مبارزه با زن هوسباز، حيله گر، و قلدرى ، همچون همسر عزيز مصر، پيروز شده بود، سعى داشت كه محيط زندان را تبديل به يك محيط ارشاد و كانون تعليم و تربيت كند، و حتى پايه آزادى خود و ديگران را در همان برنامه ها گذارد. اين سرگذشت به ما اين درس مهم را مى دهد كه ارشاد و تعليم و تربيت محدود و محصور در كانون معينى مانند مسجد و مدرسه نيست ، بلكه بايد از هر فرصتى براى اين هدف استفاده كرد حتى از زندان در زير زنجيرهاى اسارت . ذكر اين نكته نيز لازم است كه درباره سالهاى زندان يوسف گفتگو است ولى مشهور اين است كه مجموع زندان يوسف ۷ سال بوده ولى بعضى گفته اند قبل از ماجراى خواب زندانيان ۵ سال در زندان بود و بعد از آن هم هفت سال ادامه يافت سالهائى پر رنج و زحمت اما از نظر ارشاد و سازندگى پر بار و پر بركت .
آنجا كه نيكوكاران بر سر دار مى روند.
جالب اينكه در اين داستان مى خوانيم كسى كه در خواب ديده بود جام شراب به دست شاه مى دهد آزاد شد و آن كس كه در خواب ديده بود طبق نان بر سر دارد
و پرندگان هوا از آن مى خورند به دار آويخته شد. آيا مفهوم اين سخن اين نيست كه در محيطهاى فاسد و رژيمهاى طاغوتى آنها كه در مسير شهوات خودكامگانند آزادى دارند و آنها كه در راه خدمت به اجتماع و كمك كردن و نان دادن به مردم قدم بر مى دارند حق حيات ندارند و بايد بميرند؟ اين است بافت جامعه اى كه نظام فاسدى بر آن حكومت مى كند، و اين است سرنوشت مردم خوب و بد در چنين جامعه ها. درست است كه يوسف با اتكاء به وحى الهى و علم تعبير خواب چنين پيش بينى را كرد ولى هيچ معبرى نمى تواند چنين تناسبها را در تعبيرش از نظر دور دارد. در حقيقت خدمت در اين جوامع گناه است و خيانت و گناه عين ثواب !.
بزرگترين درس آزادى !.
ديديم كه يوسف بالاترين درسى را كه به زندانيان داد درس توحيد و يگانه پرستى بود، همان درسى كه محصولش آزادى و آزادگى است . او مى دانست ارباب متفرقون و هدفهاى پراكنده ، و معبودهاى مختلف ، سرچشمه تفرقه و پراكندگى در اجتماعند و تا تفرقه و پراكندگى وجود دارد طاغوتها و جباران بر مردم مسلطند، لذا براى قطع ريشه آنها دستور داد كه از شمشير براى توحيد استفاده كنند تا مجبور نباشند آزادى را به خواب ببينند بلكه آن را در بيدارى مشاهده كنند. مگر جباران و ستمگران كه بر گرده مردم سوارند در هر جامعه اى چند نفر مى باشند كه مردم قادر به مبارزه با آنها نيستند؟ جز اين است كه آنها افراد محدودى هستند ولى با ايجاد تفرقه و نفاق ، از طريق ارباب متفرقون ، و در هم شكستن نيروى متشكل جامعه ، امكان حكومت را بر تودههاى عظيم مردم به دست مى آورند؟.
و آن روز كه ملتها به قدرت توحيد و وحدت كلمه آشنا شوند و همگى زير پرچم الله الواحد القهار جمع گردند و به نيروى عظيم خود پى برند آن روز روز نابودى آنها است ، اين درس بسيار مهمى است براى امروز ما و براى فرداى ما و براى همه انسانها در كل جامعه بشرى و در سراسر تاريخ . مخصوصا توجه به اين نكته ضرورت دارد كه يوسف مى گويد: حكومت مخصوص خداست (ان الحكم الا لله ) و سپس تاكيد مى كند پرستش و خضوع و تسليم نيز فقط بايد در برابر فرمان او باشد (امر الا تعبدوا الا اياه ) و سپس تاكيد مى كند آئين مستقيم و پا بر جا چيزى جز اين نيست (ذلك الدين القيم ) ولى سرانجام اين را هم مى گويد كه با همه اين اوصاف متاسفانه اكثر مردم از اين واقعيت بى خبرند (و لكن اكثر الناس لا يعلمون ) و بنابراين اگر مردم آموزش صحيح ببينند و آگاهى پيدا كنند و حقيقت توحيد در آنها زنده شود اين مشكلاتشان حل خواهد شد.
سوء استفاده از يك شعار سازنده .
شعار ان الحكم الا لله كه يك شعار مثبت قرآنى است و هر گونه حكومت را جز حكومت الله و آنچه به الله منتهى مى شود نفى مى كند متاسفانه در طول تاريخ مورد سوء استفاده هاى عجيبى واقع شده است از جمله همانگونه كه مى دانيم خوارج نهروان كه مردمى قشرى ، جامد، احمق و بسيار كج سليقه بودند براى نفى حكميت در جنگ صفين به اين شعار چسبيدند و گفتند تعيين حكم براى پايان جنگ يا تعيين خليفه گناه است چرا كه خداوند مى گويد ان الحكم الا لله : حكومت و حكميت مخصوص خدا است !. آنها از اين مساله بديهى غافل بودند، و يا خود را به تغافل مى زدند، كه اگر حكميت از طرف پيشوايانى تعيين شود كه فرمان رهبريشان از طرف خدا
صادر شده حكم آنها نيز حكم خدا است چرا كه سرانجام منتهى به او مى شود. درست است كه حكمها (داورها) در داستان جنگ صفين به تصويب امير مؤ منان على (عليه السلام ) تعيين نشدند ولى اگر تعيين مى شدند حكم آنها حكم على (عليه السلام ) و حكم على (عليه السلام ) حكم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و حكم پيامبر حكم خدا بود. اصولا مگر خداوند مستقيما بر جامعه انسانى حكومت و ياداورى مى كند، جز اين است كه بايد اشخاصى از نوع انسان - منتهى به فرمان خدا - زمام اين امر را به دست گيرند؟ ولى خوارج بدون توجه به اين حقيقت روشن ، اصل داستان حكميت را بر على (عليه السلام ) ايراد گرفتند و حتى - العياذ بالله - آن را دليل بر انحراف حضرتش از اسلام دانستند، زهى خود خواهى و جهل و جمود!!. و اين چنين ، سازنده ترين برنامه ها هنگامى كه به دست افراد جهول و نادان بيفتد تبديل به بدترين وسائل مخرب مى شود. و امروز هم گروهى كه در حقيقت دنباله روان خوارجند و از نظر جهل و لجاجت چيزى از آنها كم ندارند آيه فوق را دليل بر نفى تقليد از مجتهدان و يا نفى صلاحيت حكومت از آنها مى دانند، ولى جواب همه اينها در بالا داده شد.
توجه به غير خدا.
توحيد تنها در اين خلاصه نمى شود كه خداوند يگانه و يكتا است ، بلكه بايد در تمام شؤ ن زندگى انسان پياده شود، و يكى از بارزترين نشانه هايش اين است كه انسان موحد به غير خدا تكيه نمى كند و به غير او پناه نمى برد. نمى گوئيم عالم اسباب را ناديده مى گيرد و در زندگى دنبال وسيله و سبب نمى رود، بلكه مى گوئيم تاثير واقعى را در سبب نمى بيند بلكه سر نخ همه اسباب را به دست مسبب الاسباب مى بيند، و به تعبير ديگر براى اسباب استقلال قائل نيست و همه آنها را پرتوى از ذات پاك پروردگار مى داند.
ممكن است عدم توجه به اين واقعيت بزرگ درباره افراد عادى قابل گذشت باشد، اما سر سوزن بى توجهى به اين اصل براى اولياى حق مستوجب مجازات است ، هر چند ترك اولائى بيش نباشد و ديديم چگونه يوسف بر اثر يك لحظه بى توجهى به اين مساله حياتى سالها زندانش تمديد شد تا باز هم در كوره حوادث پخته تر و آبديده تر شود، آمادگى بيشتر براى مبارزه با طاغوت و طاغوتيان پيدا كند، و بداند در اين راه نبايد جز بر نيروى الله و مردم ستمديده اى كه در راه الله گام بر مى دارند تكيه نمايد. و اين درس بزرگى است براى همه پويندگان اين راه و مبارزان راستين ، كه هرگز خيال ائتلاف به نيروى يك شيطان ، براى كوبيدن شيطان ديگر به خود راه ندهند، و به شرق و غرب تمايل نيابند و جز در صراط مستقيم كه جاده امت وسط است گام بر ندارند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |