أَشْرِکْه: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴: خط ۴:
*[[ریشه شرک‌ | شرک‌]] (۱۶۸ بار) [[کلمه با ریشه:: شرک‌| ]]
*[[ریشه شرک‌ | شرک‌]] (۱۶۸ بار) [[کلمه با ریشه:: شرک‌| ]]
*[[ریشه ه‌ | ه‌]] (۳۵۷۶ بار) [[کلمه با ریشه:: ه‌| ]]
*[[ریشه ه‌ | ه‌]] (۳۵۷۶ بار) [[کلمه با ریشه:: ه‌| ]]
=== قاموس قرآن ===
(به فتح - ش) و شركت و مشاركت به معنى شريك شدن است. اشراك: شريك كردن [طه:31-32]. شريك:كسى كه در كارى يا در چيزى با ديگرى سهيم است [فرقان:2]. در حكومت و تدبير عالم شريكى نداشته است. مراد از آن شريك مستقل است و گرنه خدا براى تدبير عالم واسطه هائى از فرشته و غير آن آفريده است. شرك (به كسر شين) اسم است يعنى عمل شرك چنانكه در صحاح و قاموس و اقرب آمده است و نيز به معنى شريك و نصيب آمده و آن را در آيه [فاطر:40]، [لقمان:13]. يعنى شرك ظلم بزرگى است. مشرك كسى است كه براى خدا شريك قرار بدهد چنين شخصى قابل آمرزش نيست مگرآن كه در دنيا توبه كند [نساء:48]، [نساء:116]. در اينجا لازم است چند مطلب بررسى شود: اقسام شرك‏ شرك اقسامى دارد. 1- شرك در خلقت، مثل عقيده ايرانيان قديم كه خيرات را از يزدان و شرور را از اهريمن مى‏دانستند و مى‏گفتند: يزدان اهريمن را آفريده سپس اهريمن بالاستقلال شرور را آفريد شايد مراد از آيه [انعام:100]. همين عقيده باشد و آيه [مؤمنون:91]. نيز به آن اشاره دارد كه در نفى معبود و خالقى جز خدا صريح است. 2- شرك در تدبير عالم: مثل عقيده ارباب انواع كه اعتقاد به خداى دريا، خداى صحرا، خداى جنگ، خداى عشق، خداى جنگ،، خداى غضب،، و غيره داشتند و براى هر يك مجسمه‏اى به خيال خويش درست كرده بودند و مثل عقيده ستاره پرستان، آفتاب پرستان، و عقيده تثليت در هند و روم و چين و مصر... و عقيده پرستندگان ستاره شعراى يمانى... مشركان اينها را مدبر عالم يا دخيل در تدبير عالم مى‏دانسته‏اند. در سوره شعراء هست كه چون موسى خدا را ربّ العالمين خواند فرعون گفت: او ديوانه است (آيه 27) كه فرعون خدا را پرورش دهنده تمام عالم نمى‏دانست. 3- شرك در عبادت: و آن اينكه خدا را عبادت نمى‏كردند، بلكه بتها، ارباب انواع، آفتاب، ماه، دريا، رعد، برق، حتى، اشخاصى مثل نمرود و فرعون و... را پرستش مى‏كردند. قرآن مجيد كه كتاب توحيد خالص است در ردّ اين خرافات سخت پافشارى مى‏كند راجع به شرك اول مى‏گويد جز خدا خالقى نيست و او خالق و آفريننده تمام اشياء است [انعام:101]، [انعام:102]، [رعد:16]، [طه:50]، [سجده:7]. و آيات كه شاهد اند، خلقت همه چيز در دست خدا است و راجع به واسطه سخن خواهيم گفت. در رد شرك دوم اصرار دارد كه جز خدا ربّى، مدبرى، مديرى بالاستقلال وجود ندارد مگرآن كه خدا آن را اختيارى بدهد [انعام:163]. آيه مطلق شريك را نفى مى‏كند اعم ازآن كه در خلقت باشد يا در تدبير يل در عبادت، [فرقان:2]، [رعد:33]. و نيز در چهل دو مورد آمده «رَبُّ الْعالَمينَ» (المعجم المفهرس) يعنى پرورش دهنده تمام موجودات چنانكه در كلمه «اللّه» گذشت. [جاثية:36]، [اعراف:54]. و خلاصه‏آن كه خالق و اداره كننده عالم خداست. اما در رد شرك سوم: بايد ديد مشركان چرا به غير خدا عبادت مى‏كردند. مشركان بتهاى خود را ضار و نافع مى‏دانستند و منظورشان از عبادت جلب نفع و دفع ضرر بود و كسانيكه آفتاب و ماه و ستارگان و غيره را پرستش مى‏كردند منظور را داشتند زيرا دفع ضرر و جلب نفع از فطريات بشر است و نيز مى‏گفتند: اينها واسطه و شفيعان ما هستند و براى ما هستند و براى ما در پيش خدا كار سازى مى‏كنند. قرآن عقيده آنها را چنين نقل مى‏كند [يونس:18] مى‏گفتند: اين‏ها واسطه‏اند و قدرت آن را دارند كه در جلب نفع و دفع ضرر براى ما مؤثر باشند لذا آنها را عبادت مى‏كردند. ولى قرآن فرمايد: اينها نفع و ضرر ندارند و خدا آنها را شفاعتگر نكرده است. ايضاً [زمر:3]. با در نظر گرفتن اينكه مشركان عقيده به معاد ندانستند نظرشان از تقرّب به واسطه بتان جلب نفع و دفع ضرر دنيوى بود. ايضاً به حضرت نوح مى‏گفتند [هود:54]. يعنى: جز اين نگوئيم كه بعضى از خدايان ما به تو آسيبى رسانده كه چنين سخنان مى‏گوئى. چنان مى‏دانستند كه خدايان آنها قدرت اسيب رساندن دارند. قرآن با تمام كلمه، معبود بودن، مؤثر بودن، واسطه بودن آنها را نفى مى‏كند [بقره:165]. [نساء:139]. [اعراف:194]. ايضاً [اعراف:197-198]. ايضاً فرموده [نحل:20-21]. و صدها آيه نظير اينها كه همه در رّد معبودهاى باطل آمده‏اند. خلاصه اين بررسى آن است كه: خالق تمام موجودات خداست. مدّ بر تمام موجودات خداست. معبود همه عالم خداست. محل نزاع‏ اختلاف پيامبران با مردم اغلب درباره معبود بوده نه درباره خالق. به عبارت ديگر مشركان نوعاً به خداوند و خالق عالم عقيده داشتند ولى بتها و ارباب را اراده كننده عالم مى‏دانستند و به آنها عبادت مى‏كردند. پيامبران مى‏گفتند: خدا هم خالق است و هم ربّ و مدبّر و عبادت هم خاصّ اوست. و بايد او را رب العالمين دانست و به او پرستش كرد بتان تأثيرى در امور عالم ندارند آفتاب و ماه و فرمانبراند و معبود نيستند. قرآن فرمايد: [عنكبوت:61]. يعنى اگر از آنها بپرسى كدام كس آسمان‏ها و زمين را آفريده و آفتاب و ماه رام كرده؟ حتماً حتماً مى‏گويند: خدا. ايضاً آيهئ 25 لقمان و 38 زمر و 9 زخرف و ايضاً [زخرف:87]. اگر بپرسى كه آنها را آفريده؟ حتماً حتماً گويند: خدا. و نيز اينكه مى‏گفتند «شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ» «لِيُقَّرِ بُونا اِلَى اللَّهِ زُلْفى» روشن مى‏كند كه به خدا و خالق عالم عقيده داشته‏اند. ايضاً در سوره اعراف آيات 59-65-73-85- و در سوره هود آيات: 50-61-84. از حضرت نوح، هود، صالح و غيره نقل شده كه همه مى‏گفتند: «يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّه ما لَكُمْ مِنْ اِلهٍ غَيْرُهُ» معلوم مى‏شود صحبت درباره وجود خدا نبوده و به او عقيده داشتند صحبت درباره معبود بود كه مى‏گقتند: شما را جز خدا معبودى نيست. حتى در جواب هود مى‏گفتند: [اعراف:70]. آيا آمده‏اى تا فقط خدا را عبادت كنيم و از معبود پدران دست برداريم و نيز روشن است كه حضرت رسول «صلى اللَّه عليه و آله» مى‏فرمود «قُولُوا لا اِلهَ اِلا اللَّه تُفْلِحُوا» على هذا وجود خدا مفروغ عنه بوده و پيامبران سلام اللَّه عليهم اصرار داشتند كه بايد خدا را همانطور كه خالق است مدير عالم بدانيد و او را پرستش كنيد لذا تبليغات رسولان درباره ربوبيّت و الوهيت بوده است گر چه درباره وجود خدا نيز بيشتر سخن گفته‏اند مخصوصاً در قرآن مجيد. قرآن درباره اين كه تدبير عالم و كارهاى آن همه از خداست كلماتى شيرين و پر معنائى دارد از جمله فرموده [نجم:42-48]. يعنى: سرانجام به سوى اوست، او مى‏گرياند، او مى‏خنداند، او مى‏ميراند، او رنده مى‏كند، او نر و ماده آفريده، خلقت آخرت نيز از اوست و بر عهده اوست، او بى‏نياز نموده و عطا كرده است. و از قول حضرت ابراهيم نقل مى‏كند: خلقت و هدايتم از اوست. او غذايم مى‏دهد، او سيرابم مى‏كند، و چون مريض شدم او شفايم مى‏دهد. او مى‏ميراندم و سپس زنده‏ام مى‏كند. شعراء:78-81. و صدها آيات ديگر كه تدبير كليه امور عالم را مخصوص خداوند مى‏كند.[اعراف:54]. واسطه و شرك‏ بايد دانست واسطه غير از شرك است. قرآن واسطه را قبول دارد. يعنى خداوند با واسطه‏ها و اسباب كار مى‏كند. مثلاً گياهان را بوسيله باران مى‏روياند، حيات را بوسيله نور خورشيد تدبير مى‏كند، بندگان خود را بوسيله زمين روزى مى‏دهد. مردگان را بوسيله ملك الموت قبض مى‏كند فرزندان را بوسيله پدر و مادر به دنيا مى‏آورد و هكذا... چنان كه نماز، روزه، صدقه و اعمال نيك را وسيله تقرب قرار داده و بندگان را بوسيله پيامبران و امامان عليهم السلام هدايت فرموده است. اگر اين واسطه‏ها و اسباب را در كارهاى خود مستقل بدانيم آن شرك است و اگر بگوئيم كه: خدا آنها را آفريده و زير نظر خود قرار داده و با اجازه و فرمان خداكار مى‏كنند و از خود استقلالى ندارند بلكه «كُلُّ لَهُ قانِتُونَ» اند در اين صورت مخالف قرآن سخن نگفته‏ايم [بقره:255]. هيچ كس جز به امر و اذن خدا واسطه نيست. خدا بواسطه‏ها محيط است و آنها به هيچ وجه به علم خدا احاطه ندارند. و فرموده [يونس:3]. و ايضاً [زمر:44]. در مقابل اين آيه فرموده «اَمِ اتَّخَذوا مِنْ دُونِ اللَّه شُفَعاءَ قُلْ اَوَلوْ كانوا لا يَمْلِكونَ شَيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ» بت پرستان دو انحراف عمده داشنتد. يكى اين كه بت‏ها را عبادت مى‏كردند نه خدا را و خود مى‏گفتند «ما نَعْبُدُهُمْ اِلَّا لِيُقَرِّبُونا اِلَى اللَّه زُلفْى‏» ايضاً مى‏گفتند [انبياء:53]. ديگر آن كه: بتها را شفعاء و واسطه‏هاى تقرى و اسباب سود و زيان ميدانستند و مى‏گفتند «هؤُلاءِ شُفَعائُنا عِنْدَاللَّهِ» قرآن در ردّ اين دو قول مى‏فرمايد: اينها معبود نيستند معبود همان خالق و رب العالمين است و نيز خدا آنها را واسطه قرار نداده و هيچ كاره هستند [نجم:23]. نه اينكه خدا اطلا در عالم، اسباب و واسطه نيافريده است. احترام و شرك‏ احترام و شرك دو چيز جداگانه هستند، محترم داشتن چيزى معبود قرار دادن آن نيست گفتيم: مشركان خدا را عبادت نمى‏كردند و بت‏ها را در تدبير عالم مؤثر مى‏دانستند. مثلاً زيارت قبور پيامبران و امامن و صلحا و پدر و مادر و اين كه كسى صاحب قبر را شفيع آورده و بگويد: خدايا به احترام صاحب اين قبر حوائج مرا بر آورده كن هيچ يك از اينها مصداق شرك نيست و گرنه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» آن را تحريم مى‏كردند. ما نه به صاحب قبر عبادت مى‏كنيم و نه او را در كارى از كارهاى عالم مستقل مى‏دانيم بلكه چون در راه رضاى خدا قدم بر داشته و با نفس مبارزه كرده و پيش خدا محترم است او را شفيع قرار مى‏دهيم. خدا نيز او را شفيع قرار داده به عبارت ديگر مى‏گوئيم: خدايا همانطور كه ما را بوسيله اين امام و اين پيامبر هدايت فرموده به حق وى فلان درد ما را دواكن و تو خود براى آنها حق قرارداده و فرموده‏اى [روم:47]. درست است آنها بر تو حقّى ندارند ولى تو اين حق را براى آنها قرار داده‏اى و فرموده‏اى [مائده:35]. همچنين تقبيل اعتاب مقدسه و تبرك به آنها هيچ يك مصداق شرك نيستند وهّابى‏ها متوجه فرق ميان احترام و شرك نشده از اين كارها نهى مى‏كنند و به قبور بزرگان اهانت كرده‏اند. شاهد بارز اين سخن حجر الاسود و كعبه است باتفاق اهل اسلام بوسيدن و دست ماليدن به حجر الاسود جايز و ثواب است و همچنين كعبه. و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم حجر الاسود را استلام فرموده و بوسيده است. همچنين است طواف كعبه فى نفسه لا يضر و لا ينفع اند اين مطلب را در كتاب سيرى در اسلام فصل شرك مفصلاً توضيح داده‏ام. و در «عبد» فرق احترام و عبادت بيشتر روشن خواهد شد. مشركان و اهل كتاب‏ قرآن همواره اهل كتاب را از مشركان جدا كرده. مثل [بقره:105] ايضاً [بيّنة:1]. و نيز آيه [بيّنة:6]. و همچنين آيه [مائده:82]. درست است كه اهل كتاب عيسى را خدا م پسر خدا و نيز عزير را پسر خدا مى‏دانستند چنانكه در سوره مائده آيه 17و72 و سوره‏توبه آيه 30 آمده و در «ابن» مفصلاً گذشت ولى با وجود اين فرآن آنها را مشركان نخوانده است به عبارت ديگر درباره آنها فرموده [آل عمران:110]. و ايضاً آنها را كافر خوانده و فرموده [بقره:89]. ولى درباره آنها نفرموده «اُولئِكَ هُمُ الْمُشْرِكُونَ». اهل كتاب در اصطلاح مشرك اند و در آيه [توبه:31]. به شرك آنها تصريح شده ولى در آيات گذشته چنانكه ديديم آنها را از مشركان جدا كرده و در احكام اسلامى نيز با مشركان فرق دارند و از آنها جز يه مقبول است نه از مشركان. شرك جلى و خفى‏ شرك جلى يكى از شركهاى سه گانه است كه گذشت. شرك خفى آن است كه غير خدا را نيز كارها مراعات بكند مثلا بگويد: اگر فلانى نبود عيال من ضايع مى‏شد ولى اگر بگويد خدا فلانى را در كار من سبب كرد اشكالى ندارد آيه‏اى كه بر شرك خفى دلالت دارد اين آيه است [يوسف:106]. يعنى با اينكه به خدا ايمان دارند مشرك اند. در تفسير عياشى ذيل اين آيه از حضرت صادق عليه السلام نقل شده: آن شرك، قول شخص است كه مى‏گويد: اگر فلانى نبود هلاك مى‏شدم، اگر او نبود هلاك مى‏شدم، اگر او نبود به فلان بلا گرفتار مى‏شدم، اگر فلانى نبود عيالم از بين مى‏رفت، آيا نمى‏بينى كه براى خدا در ملكش شريك قرار داده كه او را روزى مى‏دهد و از بلا مى‏رهاند. راوى گويد گفتم: مى‏گويد اگر خدا به واسطه فلانى بر من منّت نمى‏نهاد هلاك مى‏شدم فرمود: آرى اين عيب ندارد. ايضاً از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: آن شرك طاعت است نه شرك بندگى، آن در كناهانى است كه مرتكب مى‏شوند در آنها به شيطان اطاعت خدا شريك قرار دادند. و شرك عبادت اين است كه غير خدا را عبادت كنند. ايضاً اين گونه روايات در تفسير نقل شده است. اينكه امام عليه السلام فرمود شرك اطلاق شده است مثل [انعام:121]. سيرى در بعضى آيات * [اعراف:190]. به نظر مى‏آيد مراد از اين آيه شرك خفى و مراعات غير خدا با خدا باشد. اين در نوع بشر بسيار معمول است چون در نوع بشر بسيار معمول است چون در مخمصه و لا علاجى واقع سود به خدا روى آورد و چون از بلا رهائى يابد باز به عوامل متوسل شده و مشرك مى‏گردد چنانكه آيه ذيل اين واقعيّت را روشن مى‏كند [نحل:54]. به نظر مى‏آيد در اينگونه موارد نيز اگر بعد از رفع خطر بگوئيم: خدا نجات داد يا خدا فلان چيز را سبب قرار داد نورزيده‏ايم . بايد دانست در تأثير اسباب عادى هزاران شرطها وجود دارد كه به ترتيب آنها جز به اراده خدا ميسّر نيست لذا اعتماد به ايبارب شرك است مگر آن طور باشد كه گفته شد. اين سخن رمز فهم بسيارى از آيات شرك است. و نظير آن را در «رزق» مى‏توان ديد. نا گفته نماند: در ذيل آيه ما نحن فيه پنج آيه درباره مشركين و بت پرستان است. مى‏شود گفت: آن پنج آيه مطلبى جداگانه‏اند و آيه مورد بحث مطلبى ديگر. و مى‏شود ذيا مطلب فوق باشند النهايه مطلب به تدريج و سيع گرديده تا بت پرستان و شرك جلى نيز ذكر شده است. * [نساء:116]، [مائده:72]. اين دو آيه صريح اند در اينكه‏آن كه از دنيا مشرك برود گناهش قابل غفران نيست و اهل آتش است. ولى به ضرورت اسلام ثابت است اگر مشرك توبه كند گناهش آمرزيده مى‏شود. گفته‏اند: علت عدم غفران مشرك آن است كه خلقت خداوندى بر اساس عبوديّت و ربوبيّت است چنانكه فرموده [ذاريات:56]. و با شرك عبوديت نيست (يعنى رابطه خلقت با خدا قطع شده است). نا گفته نماند آيه اول شرك همه گناهان را قابل آمرزش معرفى مى‏كند. على هذا گناهان ديگر ممكن است به وسيله شفاعت و اعمال صالحه و رحمت خداوند بخشوده شوند و قيد «لِمَنْ يَشاءُ» در جمله «وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ» شايد اشاره به همين اسباب باشد چنانكه از موارد ديگر روشن مى‏شود. در تفسير عياشى از حضرت صادق عليه السلام نقل است كه فرموده: هر چيز در استثنا اين آيه داخل شده است و در وايتى ديگر از آن حضرت آمده كبائر در استثناء داخل شد. بقيّه در «غفر». * [توبه:28]. الميزان از مجمع نقل مى‏كند هر چز قذارت دار نجس است گويند: رجل نجس - امرأة نجس - قوم نجس، علّت عدم جمع مصدريّت است. آنگاه فرموده: نهى از دخول مسجد به حسب فهم عرفى آن است كه مسلمين از اين كار مانع شوند و تعليل عدم دخول با نجس اعتبار نوعى قذارت و پليدى در مشركان است مثل اعتبار نوعى از طهارت براى مسجد الحرام. اين قذارت هر آن طور باشد غير از نجاست معمولى است كه حكم شده با آنهابا رطوبت نمى‏شود ملاقات كرد تمام شد. يعنى به معنى پليد است و آيه نجاست مشركان را نمى‏رساند.


[[رده:كلمات قرآن]]
[[رده:كلمات قرآن]]

نسخهٔ ‏۲۸ تیر ۱۳۹۳، ساعت ۱۳:۳۵

آیات شامل این کلمه

ریشه کلمه

قاموس قرآن

(به فتح - ش) و شركت و مشاركت به معنى شريك شدن است. اشراك: شريك كردن [طه:31-32]. شريك:كسى كه در كارى يا در چيزى با ديگرى سهيم است [فرقان:2]. در حكومت و تدبير عالم شريكى نداشته است. مراد از آن شريك مستقل است و گرنه خدا براى تدبير عالم واسطه هائى از فرشته و غير آن آفريده است. شرك (به كسر شين) اسم است يعنى عمل شرك چنانكه در صحاح و قاموس و اقرب آمده است و نيز به معنى شريك و نصيب آمده و آن را در آيه [فاطر:40]، [لقمان:13]. يعنى شرك ظلم بزرگى است. مشرك كسى است كه براى خدا شريك قرار بدهد چنين شخصى قابل آمرزش نيست مگرآن كه در دنيا توبه كند [نساء:48]، [نساء:116]. در اينجا لازم است چند مطلب بررسى شود: اقسام شرك‏ شرك اقسامى دارد. 1- شرك در خلقت، مثل عقيده ايرانيان قديم كه خيرات را از يزدان و شرور را از اهريمن مى‏دانستند و مى‏گفتند: يزدان اهريمن را آفريده سپس اهريمن بالاستقلال شرور را آفريد شايد مراد از آيه [انعام:100]. همين عقيده باشد و آيه [مؤمنون:91]. نيز به آن اشاره دارد كه در نفى معبود و خالقى جز خدا صريح است. 2- شرك در تدبير عالم: مثل عقيده ارباب انواع كه اعتقاد به خداى دريا، خداى صحرا، خداى جنگ، خداى عشق، خداى جنگ،، خداى غضب،، و غيره داشتند و براى هر يك مجسمه‏اى به خيال خويش درست كرده بودند و مثل عقيده ستاره پرستان، آفتاب پرستان، و عقيده تثليت در هند و روم و چين و مصر... و عقيده پرستندگان ستاره شعراى يمانى... مشركان اينها را مدبر عالم يا دخيل در تدبير عالم مى‏دانسته‏اند. در سوره شعراء هست كه چون موسى خدا را ربّ العالمين خواند فرعون گفت: او ديوانه است (آيه 27) كه فرعون خدا را پرورش دهنده تمام عالم نمى‏دانست. 3- شرك در عبادت: و آن اينكه خدا را عبادت نمى‏كردند، بلكه بتها، ارباب انواع، آفتاب، ماه، دريا، رعد، برق، حتى، اشخاصى مثل نمرود و فرعون و... را پرستش مى‏كردند. قرآن مجيد كه كتاب توحيد خالص است در ردّ اين خرافات سخت پافشارى مى‏كند راجع به شرك اول مى‏گويد جز خدا خالقى نيست و او خالق و آفريننده تمام اشياء است [انعام:101]، [انعام:102]، [رعد:16]، [طه:50]، [سجده:7]. و آيات كه شاهد اند، خلقت همه چيز در دست خدا است و راجع به واسطه سخن خواهيم گفت. در رد شرك دوم اصرار دارد كه جز خدا ربّى، مدبرى، مديرى بالاستقلال وجود ندارد مگرآن كه خدا آن را اختيارى بدهد [انعام:163]. آيه مطلق شريك را نفى مى‏كند اعم ازآن كه در خلقت باشد يا در تدبير يل در عبادت، [فرقان:2]، [رعد:33]. و نيز در چهل دو مورد آمده «رَبُّ الْعالَمينَ» (المعجم المفهرس) يعنى پرورش دهنده تمام موجودات چنانكه در كلمه «اللّه» گذشت. [جاثية:36]، [اعراف:54]. و خلاصه‏آن كه خالق و اداره كننده عالم خداست. اما در رد شرك سوم: بايد ديد مشركان چرا به غير خدا عبادت مى‏كردند. مشركان بتهاى خود را ضار و نافع مى‏دانستند و منظورشان از عبادت جلب نفع و دفع ضرر بود و كسانيكه آفتاب و ماه و ستارگان و غيره را پرستش مى‏كردند منظور را داشتند زيرا دفع ضرر و جلب نفع از فطريات بشر است و نيز مى‏گفتند: اينها واسطه و شفيعان ما هستند و براى ما هستند و براى ما در پيش خدا كار سازى مى‏كنند. قرآن عقيده آنها را چنين نقل مى‏كند [يونس:18] مى‏گفتند: اين‏ها واسطه‏اند و قدرت آن را دارند كه در جلب نفع و دفع ضرر براى ما مؤثر باشند لذا آنها را عبادت مى‏كردند. ولى قرآن فرمايد: اينها نفع و ضرر ندارند و خدا آنها را شفاعتگر نكرده است. ايضاً [زمر:3]. با در نظر گرفتن اينكه مشركان عقيده به معاد ندانستند نظرشان از تقرّب به واسطه بتان جلب نفع و دفع ضرر دنيوى بود. ايضاً به حضرت نوح مى‏گفتند [هود:54]. يعنى: جز اين نگوئيم كه بعضى از خدايان ما به تو آسيبى رسانده كه چنين سخنان مى‏گوئى. چنان مى‏دانستند كه خدايان آنها قدرت اسيب رساندن دارند. قرآن با تمام كلمه، معبود بودن، مؤثر بودن، واسطه بودن آنها را نفى مى‏كند [بقره:165]. [نساء:139]. [اعراف:194]. ايضاً [اعراف:197-198]. ايضاً فرموده [نحل:20-21]. و صدها آيه نظير اينها كه همه در رّد معبودهاى باطل آمده‏اند. خلاصه اين بررسى آن است كه: خالق تمام موجودات خداست. مدّ بر تمام موجودات خداست. معبود همه عالم خداست. محل نزاع‏ اختلاف پيامبران با مردم اغلب درباره معبود بوده نه درباره خالق. به عبارت ديگر مشركان نوعاً به خداوند و خالق عالم عقيده داشتند ولى بتها و ارباب را اراده كننده عالم مى‏دانستند و به آنها عبادت مى‏كردند. پيامبران مى‏گفتند: خدا هم خالق است و هم ربّ و مدبّر و عبادت هم خاصّ اوست. و بايد او را رب العالمين دانست و به او پرستش كرد بتان تأثيرى در امور عالم ندارند آفتاب و ماه و فرمانبراند و معبود نيستند. قرآن فرمايد: [عنكبوت:61]. يعنى اگر از آنها بپرسى كدام كس آسمان‏ها و زمين را آفريده و آفتاب و ماه رام كرده؟ حتماً حتماً مى‏گويند: خدا. ايضاً آيهئ 25 لقمان و 38 زمر و 9 زخرف و ايضاً [زخرف:87]. اگر بپرسى كه آنها را آفريده؟ حتماً حتماً گويند: خدا. و نيز اينكه مى‏گفتند «شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ» «لِيُقَّرِ بُونا اِلَى اللَّهِ زُلْفى» روشن مى‏كند كه به خدا و خالق عالم عقيده داشته‏اند. ايضاً در سوره اعراف آيات 59-65-73-85- و در سوره هود آيات: 50-61-84. از حضرت نوح، هود، صالح و غيره نقل شده كه همه مى‏گفتند: «يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّه ما لَكُمْ مِنْ اِلهٍ غَيْرُهُ» معلوم مى‏شود صحبت درباره وجود خدا نبوده و به او عقيده داشتند صحبت درباره معبود بود كه مى‏گقتند: شما را جز خدا معبودى نيست. حتى در جواب هود مى‏گفتند: [اعراف:70]. آيا آمده‏اى تا فقط خدا را عبادت كنيم و از معبود پدران دست برداريم و نيز روشن است كه حضرت رسول «صلى اللَّه عليه و آله» مى‏فرمود «قُولُوا لا اِلهَ اِلا اللَّه تُفْلِحُوا» على هذا وجود خدا مفروغ عنه بوده و پيامبران سلام اللَّه عليهم اصرار داشتند كه بايد خدا را همانطور كه خالق است مدير عالم بدانيد و او را پرستش كنيد لذا تبليغات رسولان درباره ربوبيّت و الوهيت بوده است گر چه درباره وجود خدا نيز بيشتر سخن گفته‏اند مخصوصاً در قرآن مجيد. قرآن درباره اين كه تدبير عالم و كارهاى آن همه از خداست كلماتى شيرين و پر معنائى دارد از جمله فرموده [نجم:42-48]. يعنى: سرانجام به سوى اوست، او مى‏گرياند، او مى‏خنداند، او مى‏ميراند، او رنده مى‏كند، او نر و ماده آفريده، خلقت آخرت نيز از اوست و بر عهده اوست، او بى‏نياز نموده و عطا كرده است. و از قول حضرت ابراهيم نقل مى‏كند: خلقت و هدايتم از اوست. او غذايم مى‏دهد، او سيرابم مى‏كند، و چون مريض شدم او شفايم مى‏دهد. او مى‏ميراندم و سپس زنده‏ام مى‏كند. شعراء:78-81. و صدها آيات ديگر كه تدبير كليه امور عالم را مخصوص خداوند مى‏كند.[اعراف:54]. واسطه و شرك‏ بايد دانست واسطه غير از شرك است. قرآن واسطه را قبول دارد. يعنى خداوند با واسطه‏ها و اسباب كار مى‏كند. مثلاً گياهان را بوسيله باران مى‏روياند، حيات را بوسيله نور خورشيد تدبير مى‏كند، بندگان خود را بوسيله زمين روزى مى‏دهد. مردگان را بوسيله ملك الموت قبض مى‏كند فرزندان را بوسيله پدر و مادر به دنيا مى‏آورد و هكذا... چنان كه نماز، روزه، صدقه و اعمال نيك را وسيله تقرب قرار داده و بندگان را بوسيله پيامبران و امامان عليهم السلام هدايت فرموده است. اگر اين واسطه‏ها و اسباب را در كارهاى خود مستقل بدانيم آن شرك است و اگر بگوئيم كه: خدا آنها را آفريده و زير نظر خود قرار داده و با اجازه و فرمان خداكار مى‏كنند و از خود استقلالى ندارند بلكه «كُلُّ لَهُ قانِتُونَ» اند در اين صورت مخالف قرآن سخن نگفته‏ايم [بقره:255]. هيچ كس جز به امر و اذن خدا واسطه نيست. خدا بواسطه‏ها محيط است و آنها به هيچ وجه به علم خدا احاطه ندارند. و فرموده [يونس:3]. و ايضاً [زمر:44]. در مقابل اين آيه فرموده «اَمِ اتَّخَذوا مِنْ دُونِ اللَّه شُفَعاءَ قُلْ اَوَلوْ كانوا لا يَمْلِكونَ شَيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ» بت پرستان دو انحراف عمده داشنتد. يكى اين كه بت‏ها را عبادت مى‏كردند نه خدا را و خود مى‏گفتند «ما نَعْبُدُهُمْ اِلَّا لِيُقَرِّبُونا اِلَى اللَّه زُلفْى‏» ايضاً مى‏گفتند [انبياء:53]. ديگر آن كه: بتها را شفعاء و واسطه‏هاى تقرى و اسباب سود و زيان ميدانستند و مى‏گفتند «هؤُلاءِ شُفَعائُنا عِنْدَاللَّهِ» قرآن در ردّ اين دو قول مى‏فرمايد: اينها معبود نيستند معبود همان خالق و رب العالمين است و نيز خدا آنها را واسطه قرار نداده و هيچ كاره هستند [نجم:23]. نه اينكه خدا اطلا در عالم، اسباب و واسطه نيافريده است. احترام و شرك‏ احترام و شرك دو چيز جداگانه هستند، محترم داشتن چيزى معبود قرار دادن آن نيست گفتيم: مشركان خدا را عبادت نمى‏كردند و بت‏ها را در تدبير عالم مؤثر مى‏دانستند. مثلاً زيارت قبور پيامبران و امامن و صلحا و پدر و مادر و اين كه كسى صاحب قبر را شفيع آورده و بگويد: خدايا به احترام صاحب اين قبر حوائج مرا بر آورده كن هيچ يك از اينها مصداق شرك نيست و گرنه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» آن را تحريم مى‏كردند. ما نه به صاحب قبر عبادت مى‏كنيم و نه او را در كارى از كارهاى عالم مستقل مى‏دانيم بلكه چون در راه رضاى خدا قدم بر داشته و با نفس مبارزه كرده و پيش خدا محترم است او را شفيع قرار مى‏دهيم. خدا نيز او را شفيع قرار داده به عبارت ديگر مى‏گوئيم: خدايا همانطور كه ما را بوسيله اين امام و اين پيامبر هدايت فرموده به حق وى فلان درد ما را دواكن و تو خود براى آنها حق قرارداده و فرموده‏اى [روم:47]. درست است آنها بر تو حقّى ندارند ولى تو اين حق را براى آنها قرار داده‏اى و فرموده‏اى [مائده:35]. همچنين تقبيل اعتاب مقدسه و تبرك به آنها هيچ يك مصداق شرك نيستند وهّابى‏ها متوجه فرق ميان احترام و شرك نشده از اين كارها نهى مى‏كنند و به قبور بزرگان اهانت كرده‏اند. شاهد بارز اين سخن حجر الاسود و كعبه است باتفاق اهل اسلام بوسيدن و دست ماليدن به حجر الاسود جايز و ثواب است و همچنين كعبه. و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم حجر الاسود را استلام فرموده و بوسيده است. همچنين است طواف كعبه فى نفسه لا يضر و لا ينفع اند اين مطلب را در كتاب سيرى در اسلام فصل شرك مفصلاً توضيح داده‏ام. و در «عبد» فرق احترام و عبادت بيشتر روشن خواهد شد. مشركان و اهل كتاب‏ قرآن همواره اهل كتاب را از مشركان جدا كرده. مثل [بقره:105] ايضاً [بيّنة:1]. و نيز آيه [بيّنة:6]. و همچنين آيه [مائده:82]. درست است كه اهل كتاب عيسى را خدا م پسر خدا و نيز عزير را پسر خدا مى‏دانستند چنانكه در سوره مائده آيه 17و72 و سوره‏توبه آيه 30 آمده و در «ابن» مفصلاً گذشت ولى با وجود اين فرآن آنها را مشركان نخوانده است به عبارت ديگر درباره آنها فرموده [آل عمران:110]. و ايضاً آنها را كافر خوانده و فرموده [بقره:89]. ولى درباره آنها نفرموده «اُولئِكَ هُمُ الْمُشْرِكُونَ». اهل كتاب در اصطلاح مشرك اند و در آيه [توبه:31]. به شرك آنها تصريح شده ولى در آيات گذشته چنانكه ديديم آنها را از مشركان جدا كرده و در احكام اسلامى نيز با مشركان فرق دارند و از آنها جز يه مقبول است نه از مشركان. شرك جلى و خفى‏ شرك جلى يكى از شركهاى سه گانه است كه گذشت. شرك خفى آن است كه غير خدا را نيز كارها مراعات بكند مثلا بگويد: اگر فلانى نبود عيال من ضايع مى‏شد ولى اگر بگويد خدا فلانى را در كار من سبب كرد اشكالى ندارد آيه‏اى كه بر شرك خفى دلالت دارد اين آيه است [يوسف:106]. يعنى با اينكه به خدا ايمان دارند مشرك اند. در تفسير عياشى ذيل اين آيه از حضرت صادق عليه السلام نقل شده: آن شرك، قول شخص است كه مى‏گويد: اگر فلانى نبود هلاك مى‏شدم، اگر او نبود هلاك مى‏شدم، اگر او نبود به فلان بلا گرفتار مى‏شدم، اگر فلانى نبود عيالم از بين مى‏رفت، آيا نمى‏بينى كه براى خدا در ملكش شريك قرار داده كه او را روزى مى‏دهد و از بلا مى‏رهاند. راوى گويد گفتم: مى‏گويد اگر خدا به واسطه فلانى بر من منّت نمى‏نهاد هلاك مى‏شدم فرمود: آرى اين عيب ندارد. ايضاً از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: آن شرك طاعت است نه شرك بندگى، آن در كناهانى است كه مرتكب مى‏شوند در آنها به شيطان اطاعت خدا شريك قرار دادند. و شرك عبادت اين است كه غير خدا را عبادت كنند. ايضاً اين گونه روايات در تفسير نقل شده است. اينكه امام عليه السلام فرمود شرك اطلاق شده است مثل [انعام:121]. سيرى در بعضى آيات * [اعراف:190]. به نظر مى‏آيد مراد از اين آيه شرك خفى و مراعات غير خدا با خدا باشد. اين در نوع بشر بسيار معمول است چون در نوع بشر بسيار معمول است چون در مخمصه و لا علاجى واقع سود به خدا روى آورد و چون از بلا رهائى يابد باز به عوامل متوسل شده و مشرك مى‏گردد چنانكه آيه ذيل اين واقعيّت را روشن مى‏كند [نحل:54]. به نظر مى‏آيد در اينگونه موارد نيز اگر بعد از رفع خطر بگوئيم: خدا نجات داد يا خدا فلان چيز را سبب قرار داد نورزيده‏ايم . بايد دانست در تأثير اسباب عادى هزاران شرطها وجود دارد كه به ترتيب آنها جز به اراده خدا ميسّر نيست لذا اعتماد به ايبارب شرك است مگر آن طور باشد كه گفته شد. اين سخن رمز فهم بسيارى از آيات شرك است. و نظير آن را در «رزق» مى‏توان ديد. نا گفته نماند: در ذيل آيه ما نحن فيه پنج آيه درباره مشركين و بت پرستان است. مى‏شود گفت: آن پنج آيه مطلبى جداگانه‏اند و آيه مورد بحث مطلبى ديگر. و مى‏شود ذيا مطلب فوق باشند النهايه مطلب به تدريج و سيع گرديده تا بت پرستان و شرك جلى نيز ذكر شده است. * [نساء:116]، [مائده:72]. اين دو آيه صريح اند در اينكه‏آن كه از دنيا مشرك برود گناهش قابل غفران نيست و اهل آتش است. ولى به ضرورت اسلام ثابت است اگر مشرك توبه كند گناهش آمرزيده مى‏شود. گفته‏اند: علت عدم غفران مشرك آن است كه خلقت خداوندى بر اساس عبوديّت و ربوبيّت است چنانكه فرموده [ذاريات:56]. و با شرك عبوديت نيست (يعنى رابطه خلقت با خدا قطع شده است). نا گفته نماند آيه اول شرك همه گناهان را قابل آمرزش معرفى مى‏كند. على هذا گناهان ديگر ممكن است به وسيله شفاعت و اعمال صالحه و رحمت خداوند بخشوده شوند و قيد «لِمَنْ يَشاءُ» در جمله «وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ» شايد اشاره به همين اسباب باشد چنانكه از موارد ديگر روشن مى‏شود. در تفسير عياشى از حضرت صادق عليه السلام نقل است كه فرموده: هر چيز در استثنا اين آيه داخل شده است و در وايتى ديگر از آن حضرت آمده كبائر در استثناء داخل شد. بقيّه در «غفر». * [توبه:28]. الميزان از مجمع نقل مى‏كند هر چز قذارت دار نجس است گويند: رجل نجس - امرأة نجس - قوم نجس، علّت عدم جمع مصدريّت است. آنگاه فرموده: نهى از دخول مسجد به حسب فهم عرفى آن است كه مسلمين از اين كار مانع شوند و تعليل عدم دخول با نجس اعتبار نوعى قذارت و پليدى در مشركان است مثل اعتبار نوعى از طهارت براى مسجد الحرام. اين قذارت هر آن طور باشد غير از نجاست معمولى است كه حكم شده با آنهابا رطوبت نمى‏شود ملاقات كرد تمام شد. يعنى به معنى پليد است و آيه نجاست مشركان را نمى‏رساند.