تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۱۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۱۴۳: خط ۱۴۳:
<span id='link107'><span>
<span id='link107'><span>


==وجوب امان دادن به مشركى كه می خواهد در باره دین حق، تحقیق کند==
==وجوب امان دادن به مشركانِ خواهان تحقیق در باره دین حق==
«'''وَ إِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشرِكِينَ استَجَارَك فَأَجِرْهُ حَتّى يَسمَعَ كلَامَ اللَّهِ ...'''»:
«'''وَ إِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشرِكِينَ استَجَارَك فَأَجِرْهُ حَتّى يَسمَعَ كلَامَ اللَّهِ ...'''»:



نسخهٔ ‏۱۲ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۴۴

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۱۹۸

«فَسِيحُوا فى الاَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيرُ مُعْجِزِى اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِى الْكَافِرِينَ»:

«سياحت»، به معناى راه افتادن و در زمين گشتن است، و به همين جهت، به آبى كه دائما روان است، مى گويند «سائح».

اين كه قرآن به مردم دستور داد كه در چهار ماه سياحت كنند، كنايه است از اين كه در اين مدت از ايام سال ايمن هستند، و هيچ بشرى متعرض آنان نمى شود، و مى توانند هرچه را كه به نفع خود تشخيص دادند، انجام دهند، زندگى، يا مرگ.

در ذيل آيه هم كه مى فرمايد: «وَ اعلَمُوا أنَّكُم غَيرُ مُعجِزِى اللهَ وَ أنَّ اللهَ مُخزِى الكَافِرِين»، نفع مردم را در نظر گرفته و مى فرمايد: صلاح تر به حال ايشان اين است كه شرك را ترك كرده و به دين توحيد روى آورند، و با استكبار ورزيدن، خود را دچار خزى الهى ننموده و هلاك نكنند.

و اگر از سياق غيبت به سياق خطاب التفات نموده، براى اين است كه خصم را مورد خطاب قرار دادن و با صراحت و جزم او را تهديد كردن، نكته اى را مى رساند كه پشت سر او گفتن، اين نكته را نمى رساند و آن، عبارت است از: نشان دادن قدرت و تسلط بر خصم و ذلت و خوارى او، در برابر خشم و غضب خود.

اقوال مفسران، درباره مراد از چهار ماه، در آيه: «فَسِيحُوا فِى الأرضِ أربَعَةَ أشهُر»

مفسران، در اين آيه، در اين كه منظور از «چهار ماه» چيست، اختلاف كرده اند.

بعضى گفته اند: ابتداى آن، روز بيستم ذى القعده است، و مقصود از «روز حج اكبر»، همين روز است، و بنا به گفته آن ها، «چهار ماه» عبارت است از: ده روز از ذى القعده و تمامى ذى الحجّه و محرم و صفر و بيست روز از ربيع الاول، و در اين قول، اشكالى است كه به زودى خواهد آمد.

عده اى ديگر گفته اند: اين آيات، در اول ماه شوال، در سال نهم هجرت نازل شده. و قهرا مقصود از چهار ماه، شوال و ذى القعده و ذى الحجه و محرم است، و اين چهار ماه، با تمام شدن ماه هاى حرام، تمام مى شود.

و آنچه آنان را وادار به اين قول كرده، اين است كه گفته اند: منظور از جملۀ «فَإذَا انسَلَخَ الأشهُرُ الحُرُم فَاقتُلُوا...»، كه بعد از دو آيه، ديگر است ماه هاى حرام معروف، يعنى ذى القعده و ذى الحجه و محرم است، كه انسلاخ آن ها، با انقضاء ماه هاى چهارگانه مورد بحث مطابقت مى كند. و اين قول، دور از صواب و ناسازگار با سياق كلام است و قرينه مقام هم با آن مساعد نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۱۹۹

احتمالى كه هم سياق آيه دلالت بر آن دارد و هم قرينه مقام، يعنى قرار گرفتن حكم در آغاز كلام، و هم اين كه مى خواهد براى مشركان مهلتى مقرر كند تا در آن مهلت، به اختيار خود، هر يك از مرگ و زندگى را نافع تر به حال خود ديدند، اختيار كنند، اين است كه بگویيم:

ابتداى ماه هاى چهارگانه، همان روز حج اكبر است، كه در آيه بعدى از آن اسم مى برد. چون روز حج اكبر، روزی است كه اين آگهى عمومى در آن روز اعلام و ابلاغ مى شود، و براى مهلت مقرر كردن و بر محكومان اتمام بحث نمودن، مناسب تر همين است كه ابتداى مهلت را همان روز قرار داده و بگويند: «از امروز تا چهار ماه مهلت».

و اهل نقل اتفاق دارند بر اين كه: اين آيات، در سال نهم هجرت نازل شده. بنابراين اگر فرض شود كه روز حج اكبر، همان دهم ذى الحجه آن سال است، چهار ماه مذكور عبارت مى شود از: بيست روز از ذى الحجه و محرم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الثانى.

«وَ أَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلى النَّاسِ يَوْمَ الحَْجّ الاَكبرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِئٌ مِنَ الْمُشرِكِينَ وَ رَسُولُهُ...»:

كلمۀ «أذان»، به معناى اعلام است. و اين آيه، تكرار آيه قبلى كه فرمود: «بَرَائَةٌ مِنَ الله وَ رَسُولِهِ» نيست. زيرا هر چند برگشت هر دو جمله به يك معنا، يعنى بيزارى از مشركان است، ولى آيه اولى، برائت و بيزارى از مشركان را تنها به خود مشركان اعلام مى كند.

به دليل اين كه در ذيل آن مى فرمايد: «إلَى الَّذِينَ عَاهَدتُم مِنَ المُشرِكِين». به خلاف آيه دوم، كه خطاب در آن، متوجه مردم است، نه خصوص مشركان تا همه بدانند كه خدا و رسول از مشركان بيزارند، و همه براى انفاذ امر خدا، يعنى كشتن مشركان بعد از انقضاء چهار ماه خود را مهيا سازند. چون در اين آيه، كلمۀ «إلَى النّاس» دارد. و نيز به دليل تفريعى كه در سه آيه بعد كرده و فرموده: «فَإِذَا انسلَخَ الاَشهُرُ الحُْرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشرِكِينَ حَيْث وَجَدتُّمُوهُمْ...».

مراد از «يَومَ الحَجّ الأكبَر»، در آيه شریفه

و اما اين كه منظور از «روز حج اكبر» چيست، مفسران در آن اختلاف كرده اند.

بعضى گفته اند: منظور روز دهم ذى الحجه، از سال نهم هجرت است. چون در آن روز بود كه مسلمانان و مشركان، يك جا اجتماع كرده و هر دو طايفه به حج خانه خدا پرداختند، و بعد از آن سال، ديگر هيچ مشركى حج خانه خدا نكرد.

و اين قول، مورد تأييد رواياتى است كه از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» رسيده و با معناى اعلام برائت، مناسب تر و با عقل نيز، سازگارتر از ساير اقوال است. چون آن روز، بزرگترين روزى بود كه مسلمانان و مشركان، در مِنا جمع شدند. و اين معنا، از رواياتى از طرق عامّه نيز استفاده مى شود.

چيزى كه هست، در آن روايات دارد كه منظور از «حج اكبر»، روز دهم از هر سال است، نه تنها از سال نهم هجرت، و بنابر آن، همه ساله حج اكبر تكرار مى شود، وليكن از طريق نقل ثابت نشده كه اسم روز دهم، روز حج اكبر بوده باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۰۰

بعضى ديگر گفته اند: منظور از آن، روز عرفه (نهم ذى الحجه) است. چون وقوف در آن روز است و عمره، كه وقوف در آن نيست، حج اصغر است. ليكن اين قول، صرف استحسان و اعمال سليقه است، و دليلى بر آن نيست، و هيچ راهى براى تشخيص صحتش نداريم.

بعضى ديگر گفته اند: منظور از آن، روز دوم از روز نحر (قربان) است. چون امام مسلمين در آن روز، ايراد خطبه مى كند. و بى اعتبارى اين قول روشن است.

قول ديگر اين كه: منظور از آن، تمامى ايام حج است، همچنان كه ايام جنگ جمل را روز «جمل» و حادثه جنگ صفين و جنگ بعاث را روز «صفين» و روز «بعاث» مى گويند، كه در حقيقت مقصودشان از روز، زمان است. پس منظور از روز «حج اكبر» نيز، زمان حج اكبر است.

و اين قول را نبايد در مقابل اقوال گذشته، قولى جداگانه گرفت، چون با همه آن ها مى سازد، و همه آن روزها را، روز حج اكبر مى داند.

و اما اين كه چطور حج را «حج اكبر» ناميده؟ ممكن است آن را نيز به توجيه هایى كه در بعضى از اقوال قبلى، مانند قول اول بود، توجيه كرد.

و به هر حال، بررسى دقيق با اين قول نيز سازگار نيست. براى اين كه همه ايام حج، نسبت به اعلام برائت كه در آيه مورد بحث است، يكسان نيستند، و وضع روز دهم، طوری است كه آيه شريفه را به سوى خود منصرف مى سازد، و از شنيدن كلمه «روز حج اكبر»، آن روز به ذهن مى رسد. چون تنها روزى كه عموم زوار حج را در خود فرا گرفته باشد و اعلام برائت به گوش همه برسد، همان روز دهم است، و وجود چنين روزى در ميان روزهاى حج، نمى گذارد كلمه «يوم الحج الاكبر» ساير ايام را نيز شامل شود. چون در ساير ايام، زوار اجتماع آن روز را ندارند.

خداى تعالى، در ذيل آيه مورد بحث، بار ديگر خطاب را متوجه مشركان نموده و خاطرنشان مى سازد كه هرگز نمى توانند خدا را عاجز كنند. اين را تذكر مى دهد تا مشركان در روش خود روشن شوند، همچنان كه به همين منظور در آيه قبلى فرمود: «وَ اعلَمُوا أنَّكُم غَيرُ مُعجِزِى اللهَ وَ أنَّ اللهَ مُخزِى الكَافِرِينَ».

چيزى كه هست، در آيه مورد بحث، جملۀ «فَإن تُبتُم فَهُوَ خَيرٌ لَكُم» را اضافه كرد، تا آن نكته اى را كه در آيه قبلى به طور اشاره گنجانيده بود، در اين آيه، آن را صريح بيان كرده باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه : ۲۰۱

در حقيقت، جملۀ «شما عاجز كننده خدا نيستيد»، كه در آيه قبلى بود، به منزله موعظه و خيرخواهى و هشدار به اين بود كه مبادا خود را با ادامه شرك به هلاكت بيندازند. و در جملۀ «فَإن تُبتُم»، كه به طور ترديد بيان شده، همان تهديد و نصيحت و موعظه را به طور روشن تر بيان كرده است.

سپس التفات ديگرى به كار برده و خطاب را متوجه پيغمبرش نموده و به وى دستور داد كه كفار را به عذابى دردناك نويد دهد.

بيان التفات اولى، يعنى التفاتى كه در جملۀ «فَإن تُبتُم فَهُوَ خَيرٌ لَكُم...»، در ذيل جملۀ «فَسِيحُوا فِى الأرضِ» و اعراض از ورود به دين توحيد گذشت.

و اما وجه التفات دوم، يعنى التفاتى كه در جملۀ «وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا...» به كار رفته، اين است كه آيات مورد بحث، پيغام هایى است كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بايد آن ها را از ناحيه خدا به مشركان برساند، و لازمه رسالت، اين است كه شخص رسول را مخاطب قرار بدهند، و بدون آن صورت نمى بندد.

«إِلّا الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِنَ الْمُشرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً ...»:

اين جمله، استثنایى است از عموميت برائت از مشركان، و استثناء شدگان عبارتند از: مشركانى كه با مسلمين عهدى داشته و نسبت به عهد خود وفادار بوده اند، و آن را، نه مستقيما و نه غير مستقيم نشكسته اند، كه البته عهد چنين كسانى را واجب است محترم شمردن و تا سرامد مدت، آن را به پايان بردن.

از اين بيان روشن گرديد كه: مقصود از اضافه كردن جملۀ «وَ لَم يُظَاهِرُوا عَلَيكُم أحَداً»، به جملۀ «لَم يَنقُصُوكُم شَيئاً»، بيان دو قسم نقض، عهد يعنى مستقيم و غير مستقيم آن است.

نقض عهد مستقيم، مانند كشتن مسلمانان، و غيرمستقيم، نظير كمك نظامى به كفار عليه مسلمين. همچنان كه مشركان مكه، بنى بكر را عليه خزاعه كمك كردند. چون بنى بكر با قريش پيمان نظامى داشتند و خزاعه، با رسول خدا «صلى الله عليه و آله». و چون رسول خدا «صلى الله عليه و آله» با بنى بكر جنگيد، قريش ‍ قبيله نامبرده را كمك نموده و با اين عمل خود، پيمان حديبيه را كه ميان خود و رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بسته بودند، شكستند. و همين معنا، خود يكى از مقدمات فتح مكه، در سال ششم هجرى بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۰۲

« إنَّ اللهَ يُحِبُّ المُتَّقِين » - اين جمله، در مقام بيان علت وجوب وفاى به عهد است، و اين كه وفاى به عهد و محترم شمردن آن، در صورتى كه دشمن نقض نكند، خود يكى از مصاديق تقوا است، كه خداوند همواره در قرآن، به آن امر مى كند.

و اگر اين معنا را در آيه مورد بحث صريحا بيان نكرده، در مواردى كه نظير اين مورد است بدان تصريح كرده. مثلا در آيه: «وَ لَا يَجرِمَنَّكُم شَنَآنُ قَومٍ عَلَى أن لَا تَعدِلُوا إعدِلُوا هُوَ أقرَبُ لِلتَّقوَى» فرموده است، عدالت يكى از مصاديق تقوا است.

و نيز در آيه: «وَ لَا يَجرِمَنَّكُم شَنَآنُ قَومٍ أن صَدُّوكُم عَنِ المَسجِدِ الحَرَامِ أن تَعتَدُوا وَ تَعَاوَنُوا عَلَى البِرِّ وَ التَّقوَى وَ لَا تَعَاوَنُوا عَلَى الإثمِ وَ العُدوَانِ وَ اتَّقُوا اللهَ» تصريح كرده، معاونت بر نيكى و تقوا و كمك نكردن بر گناه و ظلم، از مصاديق آن تقواى مطلقى است كه خداوند، همواره به آن امر مى كند.

از همين جا، اشكالى كه متوجه تفسير بعضى ها كه گفته اند «منظور از متقين، كسانى است كه از عهد شكستن بدون جهت مى پرهيزند» معلوم مى شود. چون همان طورى كه گفته شد، تقوا و متقين، در اصطلاح قرآن، به معناى پرهيز از مطلق كارهاى حرام است، و اين معنا، براى قرآن مانند حقيقت ثانيه شده، و با چنين زمينه اى، اگر منظور از آن پرهيز از خصوص عهد شكستن بى جهت بود، احتياج به قرينه اى بود كه ذهن را از انتقال به معناى حقيقی اش، صارف و مانع شود، و چنين قرينه اى در آيه وجود ندارد.

«فَإِذَا انسلَخَ الاَشهُرُ الحُْرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصدٍ»:

كلمه «انسلاخ» در اصل، از «سَلَخَ الشَّاةَ: پوست گوسفند را كند» گرفته شده، و «انسلاخ ماه»، يك نوع كنايه است از تمام شدن آن. و كلمۀ «حصر»، به معناى جلوگيرى از بيرون شدن از محيط است. و «مَرصَد»، اسم مكان از ماده «رصد»، و به معناى آمادگى براى مراقبت است.

راغب در مفردات مى گويد: كلمۀ «رصد»، به معناى آماده شدن براى پایيدن و مراقبت است، و كلمات «رَصَدَ لَهُ» و «ترصّد» و «أرصَدتُهُ لَهُ»، همه به اين معنا است. در همين معنا، خداى تعالى فرموده: «إرصَاداً لِمَن حَارَبَ اللهَ وَ رَسُولَهُ مِن قَبل»، و در آيه «إنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرصَاد»، اشاره است به اين كه هيچ پناه و مفرّى از عذاب خدا نيست.

كلمۀ «رصد»، هم به معناى اسم فاعل استعمال مى شود و هم اسم مفعول. هم در مفرد به كار مى رود و هم در جمع. و در آيه: «يَسلُكُ مِن بَينِ يَدَيهِ وَ مِن خَلفِهِ رَصَداً»، با همه اين ها، يعنى مفرد و جمع فاعل و مفرد و جمع مفعول مى سازد، و كلمۀ «مَرصَد»، به معناى موضع كمين گرفتن است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۰۳

و مقصود از ماه هاى حرام، همان چهار ماه سياحت است كه قبلا نامبرده و به عنوان ضرب الاجل فرموده بود: «فَسِيحُوا فِى الأرضِ أربَعة أشهُر»، نه ماه هاى حرام معروف، كه عبارتند از: ماه ذى القعده و ذى الحجه و محرّم. چون همان طورى كه قبلا هم گفتيم، اين چند ماه، با اعلان برائتى كه در روز قربانى اتفاق افتاده، به هيچ وجه تطبيق نمى كند.

بنابراين، الف و لامى كه در «الأشهُرُ الحُرُم» است، الف و لام عهد ذكرى است و با آن، معناى آيه چنين مى شود: پس وقتى كه ماه هاى نامبرده كه گفتيم نبايد در آن ماه ها متعرض حال مشركان شويد، پايان يافت و اين مهلت به سر آمد، مشركان را هر كجا ديديد، بكشيد.

از آنچه گفته شد، روشن گرديد كه هيچ وجهى نيست براى اين كه جملۀ «فَإذَا انسَلَخَ الأشهُرُ الحُرُم» را به تمام شدن ذى القعده و ذى الحجه و محرم حمل كنيم و بگویيم با تمام شدن اين سه ماه، در حقيقت چهار ماه حرام نيز تمام شده است. و يا بگویيم تمام شدن و انسلاخ ماه هاى حرام، اشاره است به تمام شدن چهار ماه، هر چند اين ماه ها، با آن چند ماه منطبق نشود.

زيرا گو اين كه لفظ «أشهُرُ الحُرُم»، ظهور در ماه هاى رجب و ذى القعده و ذى الحجه و محرّم دارد، و با اين حمل مساعد است، وليكن از نظر سياق آيه، نمى توانيم چنين حملى را مرتكب شويم.

جملۀ «فَاقْتُلُوا الْمُشرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ»، نشان دهنده برائت و بيزارى از مشركان است و مى خواهد احترام را از جان هاى كفار برداشته و خون هايشان را هدر سازد، و بفرمايد: بعد از تمام شدن آن مهلت، ديگر هيچ مانعى نيست از اين كه آنان را بكشيد، نه حرمت حرم و نه احترام ماه هاى حرام، بلكه هر وقت و هر كجا كه آنان را ديديد، بايد به قتلشان برسانيد.

البته اين در صورتی است كه كلمۀ «حَيثُ»، هم عموميت زمانى را برساند و هم مكانى را، كه در اين صورت، قتل كفار بر مسلمين واجب است، هر چند به آنان در حرم و حتى در ماه هاى حرام، دست پيدا كنند.

و تشريع اين حكم براى اين بوده كه كفار را در معرض فنا و انقراض قرار داده و به تدريج، صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك كند، و مردم را از خطرهاى معاشرت و مخالطت با آنان نجات دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۴.۲

بنابراين، هر يك از جملات «فَاقْتُلُوا الْمُشرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ» و «وَ خُذُوهُم» و «وَ احصُرُوهُم» و «وَ اقعُدُوا لَهُم كُلَّ مَرصَد»، بيان يك نوع از راه ها و وسايل نابود كردن افراد كفار و از بين بردن جمعيت هاى ايشان و نجات دادن مردم از شر ايشان است.

اگر به آنان كسى دست يافت و توانست ايشان را بكشد، بايد كشته شوند، و اگر نشد، دستگير شوند، و اگر اين هم نشد، در همان جايگاه هايشان محاصره شوند و نتوانند بيرون آيند و با مردم آميزش و مخالطه كنند. و اگر معلوم نشد در كجا پنهان شده اند، در هر جا كه احتمال رود، كمين بگذارد تا بدين وسيله دستگيرشان نموده، يا به قتلشان فرمان دهد و يا اسيرشان كند.

و شايد همين معنا مراد آن كسى باشد كه گفته است: منظور از جملۀ مورد بحث «فَاقتُلُوا المُشرِكِينَ حَيثُ وَجَدتُمُوهُم وَ خُذُوهُم وَ احصُرُوهُم: مشركان را يا بكشيد هر جا كه يافتيد و يا گرفته و محاصره كنيد» است، كه مطلب را موكول به اختيار مسلمين كرده، تا هر كدام از آن دو را صلاح ديدند، اختيار كنند.

گو اين كه وجه مزبور، خالى از تكلف نيست. چون گرفتن و محاصره كردن و در كمينشان نشستن را، امر واحدى در مقابل كشتن قرار داده، و به هر حال سياق، با آن معنایى كه ما در سابق كرديم، سازگار است.

و اما كلام كسى كه گفته در جملۀ «فَاقْتُلُوا الْمُشرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ»، تقديم و تأخير هست، و تقدير آيه «فَخُذُوا المُشرِكِينَ حَيثُ وَجَدتُمُوهُم وَ اقتُلُوهُم» است، كلام صحيحى نيست و تصرفى است در آيه بدون مجوز؛ و سياق خود آيه، مخصوصا ذيل آن، آن را دفع مى كند.

و معناى آيه، اين است كه:

پس وقتى ماه هاى حرام تمام شد و چهار ماهى كه ما مهلتشان داديم و گفتيم «فَسِيحُوا فِى الأرضِ أربَعَةَ أشهُر» سر رسيد، لاجرم مشركان را به هر وسيله ممكن و هر راهى كه براى از بين بردن ايشان نزديك تر ديديد، بايد از بين ببريد، و آثارشان را نابود كنيد. حال چه بكشتن باشد، يا دستگير كردن، يا محاصره نمودن، و يا كمين نهادن. پس هر جا ايشان را يافتيد، چه در حِلّ و چه در حرم، به قتل برسانيد، تا به كلّى از ميان بروند.

اگر مشركان توبه كردند، آنان را رها كنيد

«فَإِن تَابُوا وَ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ آتَوُا الزَّكوةَ فَخَلُّوا وَ لَمْ يُظهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً سبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»:

اين آيه، اشتراطى است در معناى غايت حكم سابق، و منظور از «توبه»، همان معناى لغوى كلمه است، و آن عبارت است از: بازگشت.

و معناى آيه، اين است كه: اگر با ايمان آوردن، از شرك به سوى توحيد برگشتند، و با عمل خود شاهد و دليلى هم بر بازگشت خود اقامه نمودند، به اين معنا كه نماز خوانده و زكات دادند، و به تمامى احكام دين شما كه راجع است به خلق و خالق ملتزم شدند، در اين صورت رهايشان كنيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۰۵

و «تخليه سبيل»، كنايه است از متعرض نشدن به كسى كه در آن سبيل (راه) قرار دارد، و هرچند در اثر كثرت استعمال، كنايه بودنش از بين رفته و استعمالى مبتذل شده است، و اين كنايه، به اين عنايت است كه مشركان با حكمى كه در باره شان نازل شده، تو گویى راهشان به خاطر تعرض متعرضين بسته شده، و اگر اين راه باز شود، قهرا ملازم با اين است كه متعرضين، متعرضشان نشوند.

و جملۀ «إنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»، بيان علت است براى جملۀ «فَخَلُّوا سَبِيلَهُم» كه يا صورت آن را كه صورت امر است، تعليل مى كند (و مى فهماند: چرا گفتيم رهايشان كنيد) و يا ماده آن را كه عبارت است از رها كردن.

بنابر اين كه صورت را تعليل كند، معناى جمله چنين مى شود: دستور خدا به رها كردن ايشان، به علت اين بود كه خدا آمرزنده رحيم است و هر كه را به سويش توبه برد، مى آمرزد.

و بنابر اين كه ماده را تعليل كند، معنا چنين مى شود: رهايشان كنيد، كه رها كردنشان از مغفرت و رحمت خدا است، و اگر چنين كنيد، شما نيز به اين دو صفت كه از صفات علياى پروردگارتان است، متصف مى شويد. و از اين دو وجه، وجه اول، با ظاهر آيه سازگارتر است.

وجوب امان دادن به مشركانِ خواهان تحقیق در باره دین حق

«وَ إِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشرِكِينَ استَجَارَك فَأَجِرْهُ حَتّى يَسمَعَ كلَامَ اللَّهِ ...»:

اين آيه، متعرض حكم پناه دادن به مشركان است كه پناه خواهى مى كنند، و مى فرمايد: پناهشان بدهيد تا كلام خدا را بشنوند. و اين سخن، هر چند در خلال آيات برائت و سلب امنيت از مشركان، جمله اى معترضه و يا شبيه به معترضه است، ليكن گفتنش واجب بود. چون در حقيقت، دفع دخل و جواب از توهمى بود كه حتما مى شد.

آرى، اساس اين دعوت حقه و وعد و وعيدش و بشارت و انذارش و لوازم اين وعد و وعيد، يعنى عهد و پيمان بستنش و يا پيمان شكستنش و نيز احكام و دستورات جنگی اش، همه و همه، هدايت مردم است و مقصود از همه آن ها، اين است كه مردم را از راه ضلالت به سوى رشد و هدايت برگردانيده و از بدبختى و نكبت شرك به سوى سعادت توحيد بكشاند.

و لازمۀ اين منظور، اين است كه كمال اهتمام را در رسيدن به آن هدف مبذول داشته و براى هدايت يك گمراه و احياى يك حق هر چند هم ناچيز باشد، از هر راهى كه اميد مى رود به هدف برسد، استفاده شود، و به همين جهت است كه خداى تعالى، با اين كه از مشركان غير معاهد بيزارى جسته و خون و مال و عرض آنان را هدر كرده بود، از آن جایى كه منظورش اين بود كه حقى احياء و باطلى ابطال شود، لذا وقتى احتمال مى دهد همين مشركان به راه راست بيايند، همين اميد و احتمال تا آن جا كه مبدّل به يأس و نوميدى از هدايتشان نشود، از هر قصد سویى جلوگيرى مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۰۶

پس وقتى مشركى پناه مى خواهد تا از نزديك دعوت دينى را بررسى نموده و اگر آن را حق ديد و حقانيتش برايش روشن شد، پيروى كند واجب است او را پناه دهند تا كلام خدا را بشنود، و در نتيجه پرده جهل از روى دلش كنار رفته و حجت خدا برايش تمام شود، و اگر با نزديك شدن و شنيدن باز هم گمراهى و استكبار خود را ادامه داد و اصرار ورزيد، البته جزو همان كسانى خواهد شد كه در پناه نيامده و امان نيافته اند، و خلاصه امانى كه به آن ها داده شده بود، باطل گشته و بايد به هر وسيله كه ممكن باشد، زمين را از لوث وجودش پاك كرد.

اين، آن معنایى است كه آيه شريفه «وَ إن أحَدٌ مِنَ المُشرِكِينَ استَجَارَكَ فَأجِرهُ...»، به كمك آيات قبل و بعدش آن را افاده مى كند.

بنابراين، معناى آيه چنين مى شود:

اگر بعضى از اين مشركان كه خونشان را هدر كرديم، از تو خواستند تا ايشان را در پناه خود امان دهى تا بتوانند نزدت حاضر شده و در امر دعوتت با تو گفتگو كنند، ايشان را پناه ده، تا كلام خدا را كه متضمن دعوت تو است، بشنوند و پرده جهلشان پاره شود، و اين معنا را به ايشان ابلاغ كن تا از ناحيه تو ايمنى كاملى يافته و با خاطر آسوده نزدت حاضر شوند.

و اين دستور از اين جهت از ناحيه خداى متعال تشريع شد كه مشركان مردمى جاهل بودند و از مردم جاهل، هيچ بعيد نيست كه بعد از پى بردن به حق، آن را بپذيرند.

و اين دستورالعمل ها، از ناحيه قرآن و دين قويم اسلام نهايت درجه رعايت اصول فضيلت و حفظ مراسم كرامت و گسترش رحمت و شرافت انسانيت است.

هشت مطلب كه از بيانات گذشته معلوم مى گردد

پس از آنچه گذشت، معلوم شد:

اولاً، آيه شريفه آن حكم عمومى را كه در آيه قبلی اش، در جملۀ «فَاقتُلُوا المُشرِكِينَ حَيثُ وَجَدتُمُوهُم» بود، تخصيص مى زند.

و ثانياً، كلمه «حتّى»، در جملۀ «حَتَّى يَسمَعَ كَلَامَ الله»، حكم تخصيص را كه مسأله پناه دادن به پناه خواهان است، به سررسيد معينى مقید مى كند و مى فهماند كه حكم امان دادن، براى شنيدن كلام خدا و بررسى مواد رسالت است، و قهرا مدت امان گرفت،ن مقيد به مقدار بررسى مزبور است و رسول خدا «صلى الله عليه و آله» تا آن مقدار از زمان مى تواند به امان خود وفادارى كند، كه مشركان براى شنيدن كلام خدا و بررسى ادله نبوت او، به آن مقدار مهلت محتاج باشند.

و اما بعد از آن كه كلام خدا را شنيدند، و تا آن جا كه ضلالت از هدايت برايشان متمايز شود، بررسى نمودند، ديگر معنا ندارد آن مهلت امتداد پيدا كند، بلكه قهرا و خود به خود، مسأله امان باطل گشته و شخص امان يافته، تنها اين مقدار فرصت دارد كه به جايگاه و مأمن خود كه از آن جا به نزد پيغمبر آمده بود، برگردد، و مسلمين در اين فرصت متعرض او نشوند، تا بتواند از مرگ و زندگى، يكى را به اراده خود اختيار كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۰۷

و ثالثاً، به دست آمد كه مقصود از «كلام خدا»، مطلق آيات قرآنى است. البته آن آياتى كه مربوط به اصول معارف الهى و معالم دينى و يا ردّ شبهاتى است كه ممكن است به دل ها راه پيدا كند. اين چند نكته، مطالبى است كه آيه شريفه، به كمك قرينه مقام و سياقى كه دارد، آن ها را افاده مى كند.

و از همين جا، معلوم مى شود اين كه بعضى از مفسران گفته اند: مقصود از «كلام خدا»، آيات مربوط به توحيد است و يا گفته اند: مقصود از آن، سوره «برائت» و يا خصوص آيات اول آن است، كه در موسم حج به گوششان خورده، صحيح نيست. چون دليلى بر اين اختصاص نداريم.

و رابعاً، اين كه منظور از شنيدن «كلام خدا»، واقف شدن بر اصول دين و معالم آن است، نه صرف شنيدن. گو اين كه صرف شنيدن هم در جایى كه شنونده عرب باشد، بى دخالت نيست، وليكن قرآن كريم، تنها مال عرب نيست و در آن جا كه شنونده اش غير عرب باشد، قطعا و به طورى كه از سياق استفاده مى شود، مقصود از شنيدن، همان به دست آوردن اصول دين و معالم آن خواهد بود.

و خامساً، معلوم شد: اين آيه، از آيات محكمه است و نسخ نشده، و بلكه قابل نسخ نيست. زيرا اين معنا از ضروريات مذاق دين و ظواهر كتاب و سنت است كه خداوند قبل از اين كه حجت بر كسى تمام شود، او را عقاب نمى كند، و مؤاخذه و عتاب، هميشه بعد از تمام شدن بيان است، و از مسلّمات مذاق دين است كه جاهل را با اين كه در مقام تحقيق و فهميدن حق و حقيقت برآمده، دست خالى بر نمى گرداند و تا غافل است، او را مورد مؤاخذه قرار نمى دهد.

بنابراين، بر اسلام و مسلمانان است كه به هر كس از ايشان كه امان بخواهد تا معارف دين را شنيده و از اصول دعوت دينى سر درآورد، امان دهند تا اگر حقيقت بر وى روشن شد، پيرو دين شود؛ و مادام كه اسلام، اسلام است، اين اصل قابل بطلان و تغيير نيست و آيه محكمى است كه تا قيامت، قابل نسخ نمى باشد. ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه : ۲۰۸

پس اين كه بعضى ها گفته اند: آيه «وَ إن أحَدٌ مِنَ المُشرِكِينَ استَجَارَكَ فَأجِرهُ حَتّى يَسمَعَ كَلَامَ الله»، به وسيله آيه «وَ قَاتِلُوا المُشرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُم كَافَّة» نسخ شده است، صحيح نيست.

و سادساً، به دست آمد كه: اين آيه، پناه دادن به پناه خواهان را وقتى واجب كرده كه مقصود از پناهنده شدن، مسلمان شدن و يا چيزى باشد كه نفعش عايد اسلام گردد. و اما اگر چنين غرضى در كار نباشد، آيه شريفه به هيچ وجه دلالت ندارد كه به چنين كسى بايد پناه داد، و اين شخص، مشمول آيات سابق است كه دستور تشديد را داده است.

و سابعاً، اين كه: جملۀ «ثُمَّ أبلِغهُ مَأمَنَهُ»، با اين كه جملۀ «فَأجِرهُ حَتَّى يَسمَعَ» بدون آن مقصود را مى رساند، براى اين آورده شد كه بر كمال عنايت بر باز شدن راه هدايت به روى مردم دلالت كند، و بفهماند كه اسلام تا چه اندازه خواسته است حريت مردم را در زندگى و كارهاى حياتى آنان حفظ كند.

آرى، اسلام از به كار بردن كلماتى نظير «بايد چنين شود» و «خدا چنين خواسته»، اغماض كرده تا مردم اگر هلاك مى شوند و اگر به راه زندگى مى افتند، در هر دو حال، اختيارشان بعد از فهميدن و تمام شدن حجت باشد، و ديگر بعد از آمدن انبياء، بشر بر خدا حجتى نداشته باشد.

و ثامناً، اين كه - به طورى كه ديگران هم گفته اند - آيه شريفه، دلالت دارد بر اين كه اعتقاد به اصل دين بايد به حدّ علم يقينى برسد و اگر به اين حد نرسد، يعنى اعتقادى آميخته با شك و ريب باشد، كافى نيست، هر چند به حدّ ظنّ راجح رسيده باشد. به شهادت اين كه خداى تعالى، در چند جاى قرآن، از پيروى ظنّ مذمت نموده، به پيروى علم سفارش كرده. و از آن جمله فرموده است: «وَ لَا تَقفُ مَا لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ».

و نيز فرموده: «إن يَتَّبِعُونَ إلّا الظَّنَّ وَ إنَّ الظَّنَّ لَا يُغنِى مِنَ الحَقِّ شَيئاً». و نيز فرموده: «وَ مَا لَهُم بِذَلِكَ مِن عِلمٍ إن هُم إلّا يَخرُصُونَ».

و اگر در اصول اعتقادى دين، مظنّه و تقليد كافى بود، ديگر جا نداشت در آيه مورد بحث، دستور دهد پناه خواهان را پناه دهند تا اصول دين و معارف آن را به عقل خود درك كنند. زيرا براى مسلمان شدن ايشان، راه ديگرى كه عبارت است از تقليد وجود داشت. پس معلوم مى شود تقليد كافى نيست و كسى كه مى خواهد مسلمان شود، بايد در حق و باطل بودن دين، بحث و دقت به عمل آورد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۰۹

البته نمى خواهيم بگویيم آيه مورد بحث، عموم مردم را مكلف كرده كه تنها از راه استدلال به اصول دين اعتقاد پيدا كنند، بلكه مى خواهيم بگویيم آيه شريفه، دلالت دارد بر اين كه بايد اعتقاد علمى و يقينى باشد. چه از راه استدلال هاى علمى و چه از هر راه ديگرى، كه و لو اتفاقا و احيانا مفيد علم باشد. پس كسى به ما اشكال نكند به اين كه استدلال بر اصول معارف دين، جز از راه عقل ممكن نيست. (و چرا آيه شريفه براى تحصيل آن، راه شنيدن آيات قرآن را پيشنهاد كرده).

آرى، صحيح بودن راه استدلال، امرى است و جايز بودن اعتماد بر علم، از هر راهى كه به دست آيد، امر ديگرى است.

«كيْف يَكُونُ لِلْمُشرِكينَ عَهْدٌ عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ رَسُولِهِ ...»:

اين جمله، مطالب قبلى را كه عبارت بود از شكستن عهد مشركان كه اعتمادى به عهدشان نيست و كشتن آنان تا زمانى كه به خدا ايمان آورده و در برابر دين توحيد خاضع شوند، و همچنين استثناء كسانى را كه عهد خود را نمى شكنند و تا پايان مدت عهدنامه وفا دارند، به طور اجمال توضيح مى دهد.

پس اين آيه و پنج آيه بعدش، حكم مزبور و استثنیى كه از آن شده و انتهاى مدت حكم را بيان مى كند.

پس اين كه فرمود: «كَيفَ يَكُونُ لِلمُشرِكِينَ عَهدٌ...»، استفهامى است در مقام انكار. يعنى اين ها وفادار به عهد نيستند، و لذا بلا فاصله مشركانى را كه در مسجدالحرام با مسلمانان عهد كردند، استثناء كرد. چون آن ها عهد خود را نشكستند و لذا در باره شان فرمود: «فَمَا استَقَامُوا لَكُم فَاستَقِيمُوا لَهُم». يعنى: تا زمانى كه آن ها به عهد خود استقامت ورزيدند، شما هم استقامت كنيد.

آرى، پايدارى به عهد كسانى كه به عهد خود وفا دارند، از لوازم تقواى دينى است. به همين جهت دستور فوق را با جملۀ «إنَّ اللهَ يُحِبُّ المُتَّقِينَ» تعليل مى كند، و عين اين تعليل در آيه قبلى بود كه مى فرمود: «فَأتِمُّوا إلَيهِم عَهدَهُم إلَى مُدَّتِهِم إنَّ اللهَ يُحِبُّ المُتَّقِينَ».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←