تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۳۱: تفاوت میان نسخهها
خط ۲۲۴: | خط ۲۲۴: | ||
<span id='link262'><span> | <span id='link262'><span> | ||
==داستان طوفان نوح «ع»، در تواريخ و اسطوره هاى ساير ملل== | ==۵ - داستان طوفان نوح «ع»، در تواريخ و اسطوره هاى ساير ملل== | ||
صاحب | صاحب المنار، در تفسير خود مى گويد: در تواريخ امت هاى قديم نيز، جسته و گريخته، ذكرى از مسأله طوفان آمده، بعضى از آن سخنان، با مختصر اختلافى مطابق با خبرى است كه در سِفر «تكوين» تورات آمده و بعضى ديگر، با مختصر توافقى، مخالف آن است. | ||
نسخهٔ ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۰۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و داستان نوح «علیه السلام»، در شش سوره از سوره هاى قرآنى، به طور تفصيل آمده، و آن سوره ها، عبارتند از: ۱ - اعراف. ۲ - هود. ۳ - مؤمنون. ۴ - شعراء. ۵ - قمر. ۶ - نوح.
و از همه اين موارد مفصل تر، سوره «هود» متعرض آن شده. زيرا سرگذشت آن جناب، در بيست و پنج آيه، يعنى از آيه ۲۵ تا ۴۹ طول كشيده است.
۲ - داستان نوح «ع»، در قرآن
* بعثت و رسالت نوح «علیه السلام»: بشر، بعد از حضرت آدم «عليه السلام»، به صورت يك امت ساده و بسيط زندگى مى كرد و فطرت انسانيت خود را راهنماى زندگى خود داشت، تا آن كه رفته رفته، روح استكبار در او پيدا شد و گسترده گشت، و در آخر، كارش به استعباد يكديگر انجاميد.
بعضى، بعض ديگر را تحت فرمان خود گرفتند و زيردستان، مافوق خود را ربّ خود پنداشتند و همين پندار، بذرى بود كه كاشته شد. بذرى كه هر زمان و در هر جا كه كاشته شود و سپس جوانه بزند و سبز شود و رشد كند، چيزى به جز دين وثنيّت و اختلاف شديد طبقاتى، يعنى استخدام ضعفا به وسيله اقويا و برده گرفتن و دوشيدن افراد ذليل، به وسيله قدرتمندان را به بار نمى آورد.
آرى، همه اختلاف ها و كشمكش ها و خونريزی هاى بشر، از آن جا آغاز گرديد.
در زمان نوح «عليه السلام»، فساد در زمين شايع گشت و مردم، از دين توحيد و از سنت عدالت اجتماعى رويگردان شده و به پرستش بت ها روى آوردند. و خداى سبحان، نام چند بت آن روز را كه عبارت بودند از: «وُدّ»، «سُوَاع»، «يَغُوث»، «يَعُوق» و «نَسر»، در سوره «نوح» ذكر كرده.
فاصله طبقاتى، روز به روز بيشتر شد، و آن هايى كه از نظر مال و اولاد، قوی تر بودند، حقوق ضعفاء را پايمال كردند و جباران، زيردستان را به ضعف بيشتر كشانيده و طبق دلخواه خود بر آنان حكومت كردند.
در اين زمان بود كه خداى تعالى، نوح «عليه السلام» را مبعوث كرده و او را با كتاب و شريعتى، به سوى آنان گسيل داشت، تا از راه بشارت و انذار، به دين توحيد و ترك خدايان دروغين دعوتشان نموده، مساوات را در بينشان برقرار سازد.
* دين و شريعت نوح «ع»: به طورى كه از تمامى آيات مربوط به داستان نوح «عليه السلام» بر مى آيد، آن جناب همواره قوم خود را به توحيد خداى سبحان و ترك شرك دعوت مى كرد، و به طورى كه از دو سوره «نوح» و «يونس»، و سوره «آل عمران»، آيه ۱۹ بر مى آيد، آنان را به اسلام مى خواند، و به طورى كه از سوره «هود»، آيه ۲۸ استفاده مى شود، از آنان مى خواسته تا امر به معروف و نهى از منكر كنند.
و نيز همان طور كه از آيه ۱۰۳ سوره «نساء» و آيه ۸ سوره «شورا» بر مى آيد، نماز خواندن را نيز از آنان مى خواسته، و به طورى كه از آيه ۱۵۱ و ۱۵۲ سوره «انعام» بر مى آيد، رعايت مساوات و عدالت را نيز از آنان مى خواسته، و دعوتشان مى كرده به اين كه: به فواحش و منكرات نزديك نشوند. راستگو باشند و به عهد خود وفا كنند، و به طورى كه از آيه ۴۱ سوره «هود» بر مى آيد، آن جناب اولين كسى بوده كه مردم را دعوت مى كرده به اين كه كارهاى مهم خود را با نام خداى تعالى آغاز كنند.
* تحمل زحمات طاقت فرساى نوح «ع»، در كار دعوت: از آيات سوره هاى «نوح» و «قمر» و «مؤمنون» بر مى آيد كه:
آن جناب، قوم خود را دائما دعوت مى كرده به اين كه به خداى تعالى و آيات او ايمان بياورند، و در اين دعوت، منتهاى جدّ و جهد را به خرج مى داده و شب و روز و آشكارا و پنهان، وادارشان مى كرده به اين كه حق را بپذيرند. ولى قومش، جز به عناد و تكبر خود نمى افزودند.
هر قدر او دعوت خود را بيشتر مى كرده، آنان سركشى و كفرشان را بيشتر مى كردند و به جز اهل و اولادش و عدّه اندكى از غير آنان ايمان نياوردند، به طورى كه ديگر از ايمان آوردن سايرين به كلى مأيوس گرديد. در آن هنگام، به درگاه پروردگار خود شكايت برده و از او طلب نصرت كرد.
* مدت زيستن نوح «ع»، در ميان قومش: از آيات سوره «عنكبوت» بر مى آيد كه آن جناب، نهصد و پنجاه سال مشغول دعوت قوم خود بوده، ولى قوم او، جز به استهزاء و مسخره كردن و نسبت جنون دادن به او، عكس العملى از خود نشان ندادند. آن ها، وى را متهم مى كردند به اين كه منظورش اين است كه به آقايى و سرورى بر ما دست يابد، تا آن كه در آخر، از پروردگار خود يارى طلبيد.
و از آيات سوره «هود» استفاده مى شود كه بعد از اين استنصار، خداى تعالى، به وى وحى كرد كه از قومش، به جز آن چند نفرى كه ايمان آورده اند، احدى ايمان نمى آورد، و آن جناب را درباره قومش تسليت گفت و دلگرمى داد.
و به طورى كه از آيات سوره «نوح» استفاده مى شود، نوح «عليه السلام»، قوم خود را به هلاكت و نابودى نفرين كرد، و از خداى تعالى خواست تا زمين را از لوث وجود همه آنان پاك كرده و احدى از آنان را زنده نگذارد.
و به طورى كه از آيات سوره «هود» بر مى آيد، خداى تعالى، به آن جناب وحى كرد كه زير نظر ما و طبق وحى ما، كشتى را بساز.
کشتی سازی نوح «ع»
از آيات سوره «هود» بر مى آيد كه:
خداى تعالى، به آن جناب دستور داد تا كشتى را با تأييد و تسديد او بسازد، و آن جناب شروع به ساختن آن كرد، كه مردم دسته دسته، از محل كار آن جناب گذشته و او را مسخره مى كردند. چون كشتى آب مى خواهد، و كشتى سازى، بايد در لب دريا باشد، و آن جناب، اين كار را در بيابانى بدون آب انجام مى داد، و همين باعث مى شد كه مردم او را مسخره كنند.
و آن جناب، در پاسخشان مى فرمود: اگر امروز شما ما را مسخره مى كنيد، به زودى خواهيد ديد كه ما شما را مسخره مى كنيم و به زودى خواهيد فهميد كه كسى كه دچار عذاب گردد، خوار و ذليل و بيچاره مى شود، و عذابى كه مى آيد، عذابى است مقيم و غير قابل زوال.
و نيز، از دو سوره «هود» و «مؤمنون» بر مى آيد كه: خداى عزوجل، براى نزول آن عذاب، علامتى قرار داده بود و آن، اين بوده كه آب از تنورى بالا مى زند.
* نزول عذاب و آمدن طوفان: نوح «عليه السلام»، همچنان كه از سوره «هود» و «مؤمنون» استفاده مى شود، مشغول ساختن كشتى بود تا اين كه آن را به اتمام رسانيد و امر خداى تعالى، مبنى بر نزول عذاب صادر شد، و آن تنور، شروع به جوشيدن كرد.
در اين هنگام، خداوند متعال، به آن جناب وحى فرستاد كه از هر حيوان، يك جفت نر و ماده، سوار كشتى كند و نيز، اهل خود را، و همۀ آن هايى كه ايمان آورده بودند، سوار كند. به جز افرادى كه مقدر شده بود هلاك شوند. يعنى همسرش، كه خيانتكار بود و فرزندش، كه از سوار شدن امتناع ورزيده بود.
و از سوره «قمر» بر مى آيد همين كه آن ها را سوار كرد، خداى تعالى، درهاى آسمان را به آبى ريزان باز كرد، و زمين را به صورت چشمه هايى جوشان، بشكافت. آب بالا و پايين براى تحقق دادن امرى كه مقدر شده بود، دست به دست هم دادند.
و نيز از سوره «هود» استفاده مى شود كه: رفته رفته، آب زمين را فرا گرفت و بالا آمد و كشتى را از زمين كند. كشتى در موجى چون كوه هاى بلند سير مى كرد، و طوفان، همۀ مردم روى زمين را فرا گرفت و همه را در حالى كه ستمگر بودند، هلاك كرد.
و خداى تعالى، به آن جناب دستور داده بود همين كه در كشتى مستقر شدند، خدا را در برابر اين نعمت كه از شرّ قوم ستمكار نجاتشان داد، حمد بگويند و در پياده شدن از او بركت بخواهند. و نوح «عليه السلام» گفت: «الحَمدُ لِلّهّ الَّذِى نَجَانَا مِنَ القَومِ الظَّالِمِين». و نيز گفت: «رَبِّ أنزِلنِى مُنزَلاً مُبَارَكاً وَ أنتَ خَيرُ المُنزِلِينَ».
* پايان يافتن داستان و پياده شدن نوح و همراهانش به زمين: بعد از آن كه طوفان به دليل آيه ۷۷ سوره «صافات» عالمگير شده و مردم روى زمين همه غرق شدند، خداى تعالى، به زمين فرمان داد تا آب خود را ببلعد، و به آسمان نيز فرمان داد تا از باريدن بايستد. آب از ظاهر زمين كاسته شد، و كشتى بر بالاى كوه «جودى» قرار گرفت و فرمان «وَ قِيلَ بُعداً لِلقَومِ الظَّالِمِين: دورى باد بر عليه ستمكاران»، صادر شد.
آنگاه خداى تعالى، به نوح وحى كرد كه: اى نوح! از كشتى پايين آى و با سلامى از ناحيه ما و بركاتى بر تو و امت هايى كه با تواند، پياده شو، كه بعد از اين طوفان، ديگر هيچ گاه دچار طوفانى عالمگير نخواهند شد.
چيزى كه هست، بعضى از اين نجات يافتگان، امت هايى هستند كه خدا در دنيا از متاع هاى زندگى دنيا برخوردارشان مى كند، و سپس عذابى دردناك آنان را فرا مى گيرد. پس نوح و همراهان او، از كشتى خارج شده و در زمين قرار گرفتند و خدا را به توحيد و اسلام پرستيدند، و زمين را به ارث، دست به دست، به ذرّيه هاى خود سپردند، و خداى سبحان، تنها ذرّيه نوح را باقى گذاشت.
* داستان پسر غرق شده نوح: نوح «عليه السلام»، هنگامى كه سوار كشتى مى شد ديد كه يكى از پسرانش سوار نشده، و علتش اين بوده كه به وعده پدرش، مبنى بر اين كه هر كس از سوار شدن تخلف كند، غرق خواهد شد، ايمان نداشته.
وقتى چشم نوح به او افتاد كه در كنارى ايستاده، صدا زد كه: اى پسرم! بيا با ما سوار شو و با كافران مباش. پسر، دعوت پدر را اين طور رد كرد كه: من به زودى، به يكى از كوه ها پناه مى برم، تا مرا از خطر آب حفظ كند.
نوح «عليه السلام» گفت: امروز، هيچ چيزى نمى تواند احدى را از عذاب الهى حفظ كند، مگر كسى را كه خدا به او رحم كرده باشد، كه منظورش همان كسانى است كه سوار كشتى بودند.
پسر نوح به اين پاسخ پدر توجهى نكرد، و چيزى نگذشت كه موج، بين پدر و پسر حائل شده و پسر، جزء غرق شدگان گرديد.
نوح «عليه السلام»، هيچ احتمال نمى داد كه پسر در باطن دلش، كفر پنهان كرده باشد و تاكنون اگر اظهار اسلام مى كرده، از باب نفاق بوده باشد، بر خلاف همسرش، كه نوح از كفر او خبر داشته، و به طور قطع، اگر پسرش را نيز مانند همسرش كافر مى دانسته، هرگز تقاضاى نجات او را نمى كرده. براى اين كه اين خود نوح «عليه السلام» بود كه از خداى عزوجل درخواست كرد تا ديّارى از كفار را زنده نگذارد.
و بنابر حكايت قرآن كريم گفته بود: «رَبِّ لَا تَذَر عَلَى الأرضِ مِنَ الكَافِرِينَ دَيَّاراً * إنَّكَ إن تَذَرهُم يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَ لَا يَلِدُوا إلّا فَاجِراً كَفَّاراً». و نيز خود او بوده كه به حكايت قرآن، در دعايش گفته بود: «فَافتَح بَينِى وَ بَينَهُم وَ نَجِّنِى وَ مَن مَعِى مِنَ المُؤمِنِينَ».
و با این حال، چگونه ممكن است خود او، با آگاهى از كفر باطنى پسرش، نجات او را از خدا بخواهد؟ با اين كه قبلا فرمان خداى تعالى را شنيده بود كه فرمود: «وَ لَا تُخَاطِبنِى فِى الَّذِينَ ظَلَمُوا إنَّهُم مُغرَقُونَ».
نوح «عليه السلام» با حائل شدن موج بين او و فرزندش و در حالى كه از كفر باطنى پسرش بی خبر بود، دچار اندوهى شديد شد، و پروردگار خود را چنين نداء كرد كه:
«رَبِّ إنَّ ابنِى مِن أهلِى وَ إنَّ وَعدَكَ الحَقُّ»: پروردگارا! اين پسر من، از اهل من است و وعدۀ تو، به اين كه اهل مرا نجات دهى، حق است و تو احكم الحاكمينى. يعنى حُكمت، از حكم هر حاكم ديگرى متقن تر است، و تو در قضايى كه می رانى؛ جور و ستم نمى كنى و حُكمت، ناشى از جهل به مصالح واقعى نيست.
بنابراين، لطف كن و به من خبر ده كه واقعيت فرزند من چيست و با اين كه او، «اهل» من است، چرا مستوجب عقاب شده است؟
در اين جا، عنايت الهى شامل حال نوح شد، و نگذاشت به طور صريح درخواست نجات فرزند خود را كند. - و يا به عبارت ديگر: درخواستى كند كه به واقعيت آن علمى ندارد.
خداى تعالى، در پاسخش، به وى وحى فرستاد كه:
«اى نوح! پسر تو اهل تو نيست. او، عمل غير صالحى است. پس زنهار كه مبادا با من درباره نجات او روبرو شوى و درخواست نجات او را بكنى، كه اگر چنين درخواستى كنى، درخواستى كرده اى كه به واقعيت آن آگاهى ندارى و من تو را پند مى دهم كه مبادا از جاهلان باشى».
بعد از اين وحى، نوح «عليه السلام» از واقع امر آگاه شد و به پروردگارش ملتجى گشت كه:
پروردگارا! من پناه مى برم به تو از اين كه از تو چيزى بخواهم كه علمى به واقعيت آن ندارم، و از تو درخواست مى كنم كه عنايتت شامل حالم بشود و با مغفرتت مرا بپوشانى، و با رحمتت بر من عطوفت كنى، كه اگر غير اين كنى، از زيانكاران خواهم شد.
۳ - خصائص و ویژگی های حضرت نوح«ع»
حضرت نوح «عليه السلام»، اولين پيغمبر اولوا العزم و از بزرگان انبياء «عليهم السلام» است، كه خداى عزوجل، او و ساير انبياء اولوا العزم را، بر تمامى بشر مبعوث كرده و با كتاب و شريعت فرستاده است. بنابراين، كتاب او، اولين كتاب آسمانى است كه مشتمل بر شرايع الهى است، و شريعت او نيز، اولين شريعت خدايى مى باشد.
و آن جناب، پدر دوم نسل حاضر بشر است. چون تمامى افراد بشر امروز، از طرف پدر و مادر، به آن جناب منتهى مى شوند و همه، ذرّيه آن حضرت اند، كه قرآن كريم، درباره اش فرمود: «وَ جَعَلنَا ذُرّيَّتَهُ هُمُ البَاقِينَ». و آن جناب پدر بزرگ همه انبياء است، غير آدم و ادريس «عليهم االسلام»، و خداى تعالى در اين باب فرموده: «وَ تَرَكنَا عَلَيهِ فِى الآخِرِينَ».
و آن جناب، اولين پيغمبرى بوده كه باب تشريع احكام و كتاب و شريعت را گشوده و فتح نمود، و علاوه بر طريق وحى، با منطق عقل و طريق احتجاج با مردم صحبت كرد.
بنابراين، آن جناب، ريشه و منشأ دين توحيد در عالَم است، و بر تمامى افراد موحد عالَم كه تاكنون آمده و تا قيامت خواهند آمد، منت داشته و همه مرهون اويند. و به همين جهت است كه خداى عزوجل، او را به سلامى عام اختصاص داده و هيچ كس ديگر را، در آن سلام شريك وى نساخت و فرمود: «سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِى العَالَمِينَ».
و باز، به همين جهت است كه خداى عزوجل، او را از همۀ عالَميان برگزيد و از نيكوكارانش شمرد، و او را «عبدى شكور» خواند، و او را از بندگان مؤمن خود دانست، و او را «عبدى صالح» خواند.
و آخرين دعايى كه خداى تعالى، از آن جناب نقل فرموده، اين است كه به درگاه پروردگارش عرضه داشت: «رَبِّ اغفِر لِى وَ لِوَالِدَىَّ وَ لِمَن دَخَلَ بَيتِى مُؤمِناً وَ لِلمُؤمِنينَ وَ المُؤمِنَاتِ وَ لَا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إلّا تَبَاراً».
۴ - داستان حضرت نوح «ع»، در تورات فعلى
در تورات، در «اصحاح ششم از سفر تكوين»، درباره آن جناب چنين آمده كه:
وقتى مردم در روى زمين زاد و ولد را شروع كردند و دخترانى برايشان پيدا شد، پسران خدا - كه منظور پيغمبران هستند - ديدند دختران مردم زيبايند، لاجرم از آن دختران هر چه را اختيار مى كردند، همسر خود مى ساختند.
ربّ - يعنى خداى تعالى - گفت: روح من در انسان دائما داورى نخواهد كرد. زيرا كه او نيز بشر است - آزاد است و اراده دارد - و روزگار او، به صد و بيست سال رسيده بود، و در زمين، طاغوت ها در آن ايام بودند - همچنان كه بعد از آن نيز بوده اند - چون فرزندان خدا (انبياء) داخل بر دختران مردم شدند و دختران، براى آنان اولاد آوردند، و جبارانى پديد آمد كه از همان روزگاران نخستين اسم داشتند.
و چون رب ديد شر انسان در زمين زياد شد و تمامى خاطرات فكرى قلب بشر همه روزه شر شد، رب غصه دار شد كه ديد عمل انسان در زمين اين طور شده، و در قلب خود تأسف خورد.
به ناچار فرمان داد كه جنس اين بشر را كه من آفريده ام، از روى زمين محو كنيد. هم انسان را و هم همه چهارپايان و جنبندگان و مرغان هوا را. براى اين كه من از اعمالى كه آن ها كردند، محزون شدم، و اما نوح، نعمت را در چشم رب بديد.
اين ها، همه فرزندان نوح اند، و نوح، مردى نيكوكار و در ميان اقران و نزديكان خود مردى كامل بود و با خدا سير مى كرد. و براى او، سه فرزند متولد شد به نام هاى: «سام»، «حام» و «يافث»، و زمين در پيش روى خدا فاسد شده و پر از ظلم گرديد، و خدا زمين را ديد كه فاسد شده، زيرا هر فردى از افراد بشر، طريقه اش در زمين فاسد شد.
آنگاه خدا به نوح فرمود كه: عمر كل بشريت به سر آمده و دارم مى بينم كه به زودى نابود مى شوند. براى اين كه زمين از رفتار آنان پر از ظلم شده، و من نابود كننده آنان و نابود كننده زمينم. تو براى خودت، از چوب «جفر»، سفينه اى بساز و در آن كشتى، خانه هايى جدا جدا بساز، و از داخل و خارج، آن را قيرمالى كن.
و آن را بدين منوال مى سازى كه: طولش سيصد ذراع، عرضش پنجاه ذراع و بلندی ايش سى ذراع باشد، و براى آن، پنجره اى به بلندى يك ذراع قرار می دهى، و درب ورودى آن را كه مى سازى، در دو سمت آن، مسكن هايى روى هم، يعنى به صورت سه طبقه بالا و پايين و متوسط درست مى كنى، كه اينك من دارم طوفان آب بر روى زمين را مى آورم، تا تمامى اهل زمين و هر جسد داراى روح و حيات را كه در زير آسمان است، هلاك كنم.
همه جانداران روى زمين مى ميرند، ولى من عهدم را با تو استوار مى دارم، تو و فرزندان و همسرت و همسر فرزندانت داخل كشتى مى شويد، و از هر جاندار صاحب جسد، يك جفت داخل كشتى مى كنى، تا نسل آن ها از بين نرود، و بايد اين يك جفت نر و ماده باشند، از مرغان ماده اش از جنس نرش باشد، از چهارپايان نيز همجنس باشد، از تمامى جنبندگان زمين، همه همجنس باشند.
خود اين جنبندگان نزد تو مى آيند تا نسلشان باقى بماند، و تو نيز، براى خودت از هر طعام خوردنى فراهم بياور و در كشتى نزد خود جمع كنف تا هم طعام تو باشد و هم طعام آن جانداران. نوح، بر حسب دستورى كه خداى تعالى داده بود، عمل كرد.
و در اصحاح هفتم، از سفر تكوين مى گويد: رب به نوح گفت:
تو و همه فرزندانت داخل كشتى شويد. زيرا من تو را از ميان نسل موجود بشر، مردى نيكوكار ديدم، و از همه چهارپايانى كه پاك هستند را، هفت تا هفت تا، به صورت نر و ماده نزد خود نگه دار، و از آن هايى كه ناپاك اند، تنها دو به دو نگه دار، كه آن ها نيز بايد نر و ماده باشند. از مرغان نيز هفت تا هفت، تا به صورت نر و ماده، پيش خود ببر تا نسل آن ها در روى زمين باقى بماند. زيرا كه من نيز بعد از هفت روز ديگر، چهل روز و چهل شب بر زمين مى بارانم، و در روى زمين، هر موجود استوارى كه ساخته ام، را محو مى كنم. نوح، بر حسب آنچه خدا امر كرده بود، عمل كرد.
بعد از آن كه نوح به سن ششصد سالگى رسيد، طوفان زمين را فرا گرفت و نوه و فرزندان و همسر خودش و همسران پسرانش، از روى آب طوفان داخل كشتى شدند. هر جنبنده اى هم كه در زمين بود - چه پاكش و چه ناپاكش - همان طور كه خدا به نوح فرمان داده بود، به صورت نر و ماده و دو تا دو تا، داخل كشتى شدند.
و بعد از هفت روز، چنين شد كه آب هاى طوفان، زمين را فرا گرفت، و اين حادثه در ششصدمين سال عمر نوح و در روز هفدهم ماه دوم بود، و در آن روز، همه چشمه هاى وسيع و بزرگ جوشيدن گرفت و طاق هاى آسمان باز شد، و چهل روز و چهل شب باران بباريد.
و در همان روز، نوح و همسرش و فرزندانش «سام» و «حام» و «يافث»، با همسرانشان داخل در كشتى شدند، و تمامى مرغان با ماده هاى همجنس خود، و همه پرندگان كوچك داراى بال، داخل بر نوح در درون كشتى شدند، و از هر جاندار داراى جسد، جفت جفت، به درون كشتى در آمدند، و از هر جنبنده داراى جسد كه وارد مى شدند، نر و ماده وارد مى شدند، همان طور كه خدا دستور داده بود. آنگاه خدا درب كشتى را بر نوح بست.
و طوفان چهل روز در زمين ادامه داشت. آب بى اندازه زياد شد، كشتى آن قدر بالا رفت كه بر بالاى همه زمين قرار گرفت و روى آب ها حركت مى كرد. آب جدّاً زياد و عظيم بود، حتى تمامى كوه هاى بلندى كه در زير آسمان بود، پانزده ذراع زير آب فرو رفتند. باز آب رو به فزونى داشت، به طورى كه ديگر اثرى از كوه ها باقى نماند.
در نتيجه، تمامى جانداران صاحب جسد، از مرغان و چهار پايان و وحشی ها و تمامى خزندگانى كه روى زمين مى خزيدند و تمامى مردم و تمامى موجوداتى كه بویى از روح حيات را در دماغ داشتند، همه مُردند.
البته آن هايى كه در خشكى زندگى مى كردند، و خدا تمامى موجوداتى كه بر روى زمين استوار بود، از بين برد. چه انسان ها و چه چهارپايان و چه حشرات و چه مرغان، همگى از روى زمين محو شدند. تنها نوح و همراهانش در كشتى باقى ماندند، و باز آب، همچنان تا مدت صد و پنجاه روز، رو به فزونى داشت.
- تورات، سپس در «اصحاح هشتم، از سفر تكوين» مى گويد:
خدا به ياد نوح و همه وحوش و چهارپايانى كه در كشتى با او بودند، افتاد، و بادى را بر زمين عبور داد كه در نتيجه، آب ها آرام گرفتند و جلو چشمه هاى زمين و درهاى آسمان گرفته شد. آسمان ديگر نباريد و آب هايى كه از زمين جوشيده بود، به تدريج به زمين برگشت، و بعد از صد و پنجاه روز، آب كاهش يافت و كشتى در روز هفدهم در ماه هفتم، بر بالاى جبال آرارات مستقر گرديد.
و آب تا ماه دهم، همه روزه فرو مى نشست، تا اين كه در دهه اول آن ماه، قله هاى كوه ها، سر از آب در آورد.
و بعد از چهل روز، چنين شد كه نوح پنجره اى را كه براى كشتى درست كرده بود، باز كرد، و كلاغ را از درون كشتى رها ساخت. كلاغ همه جا سرگردان بال می زد و به نزد نوح برنگشت، تا آن كه زمين به كلّى خشك شد و آب در آن فرو رفت. بعد از كلاغ، كبوتر را رها ساخت تا ببيند آيا آب در روى زمين كم شده، يا نه، و چون كبوتر جاى خشكى نيافت تا منزل كند، به ناچار به نزد نوح و به كشتى برگشت. چون آب هنوز همه روى زمين را پوشانده بود.
نوح، دست خود را دراز كرد و كبوتر را گرفته، به نزد خود در داخل كشتى برد. و باز هفت روز ديگر، در كشتى درنگ كرده، مجددا كبوتر را از داخل كشتى رها ساخت. كبوتر هنگام عصر نزد نوح برگشت، در حالى كه يك برگ سبز زيتون به منقار داشت. نوح فهميد كه آب از روى زمين فروكش كرده و كم شده است. هفت روز ديگر مكث كرد، باز كبوتر را رها ساخت، اين دفعه ديگر به نزد نوح برنگشت.
و در اول ماه ششصد و يكمين سال از عمر نوح بود كه آب به كلى فرو رفته و نوح، پرده كشتى را برداشت و چشمش به زمين افتاد و ديد كه آب، به كلى فرو رفته. و در روز بيست و هفتم ماه دوم بود كه زمين خشك شد.
آنگاه خداى تعالى، با نوح چنين گفتگو كرد كه:
اى نوح! تو و همسر و فرزندانت و همسران ايشان از كشتى خارج شويد و همه حيواناتى كه صاحب جسد هستند و در كشتى با تو بودند و همه جنبندگانى كه در زمين حركت مى كنند را، از كشتى خارج كن، و در زمين توالد و تناسل را به راه بينداز، و عده انسان ها را زياد كن. نوح و فرزندانش و همسر خود و همسر فرزندانش و همه حيوانات و جنبندگان و همه مرغان، با همجنس و همنوع خود، از كشتى خارج شدند.
و نوح، قربانگاهى براى ربّ بنا كرد، و از هر چهار پا و پرنده پاك، يكى بگرفت. آنگاه سوختنى ها، يعنى هيزم ها را به بالاى قربانگاه برد. رب چون اين را ديد، نسيم رضايت را وزانيد در قلب خودش با خود گفت ديگر، هرگز زمين را به خاطر انسان لعنت نمى كنم و به صرف تصور اين كه قلب انسان از روزى كه پديد آمده، شرير بوده، تمامى جانداران زمين را مانند اين دفعه هلاك نمى كنم و مقرر مى دارم مادامى كه زمين برجا است، در زمين زراعت باشد و در آن سرما و گرما، تابستان و زمستان، و روز و شب باشد و هرگز اين نظام را بر هم نمى زنم.
- و در اصحاح نهم، از سفر تكوين آمده كه:
خدا نوح و فرزندانش را مبارك كرد، و به نسل آنان بركت داد، و به آنان فرمود: توالد كنيد و عدّۀ نفرات بشر را زياد كنيد و زمين را از انسان ها پر سازيد.
و بايد كه ترس و وحشت شما - تنها بر جان خودتان نباشد، بلكه - حيوانات زمين و كلّ مرغان آسمان با كّل جنبندگان بر روى زمين و كلّ ماهيان دريا باشد. چون من كلّ جنبندگان زنده را به دست شما سپرده ام تا براى شما طعامى باشد، همچنان كه همه گياهان سبز را به شما سپرده ام. تنها از هر حيوانى، خون آن و جنابتش را نخوريد، و من، تنها براى شما خونخواهى مى كنم - نه براى ساير جانداران - خون شما را طلب مى كنم. چه از حيوانى كه خونتان را ريخته باشند و چه از انسانى كه چنين كرده باشد، خون انسان را از كسى كه خون برادرش را ريخته، طلب مى كنم.
آرى، ريزندۀ خون انسان، خونش ريخته مى شود. چون خدا انسان را به شكل خود درست كرده، به همين جهت، بايد كه از راه توالد و تناسل، عدد انسان ها را در زمين بسيار كنيد.
خدا با نوح و فرزندانش سخن گفت، و در سخنش چنين فرمود:
اينك، من ميثاق خود را با شما مى بندم، هم با شما و هم با نسل شما، كه بعد از شما مى آيد، و هم با هر نفس زنده اى كه با شما - در كشتى - بودند، چه مرغان و چه چهار پايان، و همچنين كلّ وحوش زمين كه با شما بودند و با شما از كشتى خارج شدند. حتى همه جنبندگان زمين، ميثاق خود را با شما محكم كردم كه هيچ يك از شما جانداران داراى جسد، نسلش به وسيله طوفان منقرض نشود، و اين كه از اين به بعد، ديگر طوفانى كه زمين را ويران سازد، پيش نياورم.
و اما علامت اين ميثاق كه من بين خود و شما بسته و استوار كرده ام - كه كلّ صاحبان نفس زنده كه با شما هستند، تا قرن هاى آينده از طوفان ويرانگر ايمن باشند - اين است كه: من قوس خودم را در ابرها نهادم، تا علامت ميثاقى باشد كه بين من و بين زمين بسته شد، و در نتيجه از اين پس، هرگاه ابرى را بر زمين بگسترانم، قوس خود را در ابر مى بينم و به ياد ميثاقى كه بين خود و شما و هر صاحب نفس زنده و داراى جسد بسته ام، مى افتم، و همين باعث مى شود كه طوفان ويرانگر بپا نكنم و هر حيوان صاحب جسد را هلاك نسازم.
پس هر زمان كه قوس در ابر باشد، من آن را مى بينم تا به ياد ميثاقى بيفتم كه تا ابد بين خدا و بين هر صاحب نفس زنده در كلّ جسدهاى ساكن در زمين بسته شده. و خدا به نوح گفت: اين است آن علامتى كه مرا به ياد ميثاقى مى اندازد كه من بين خود و بين هر صاحب جسدى بر روى زمين بسته ام.
آن پسران نوح كه با نوح از كشتى خارج شدند، عبارت بودند از: «سام» و «حام» و «يافث. و «حام»، پدر «كنعان» است، و اين سه نفر، پسران نوح بودند كه تمامى انسان هاى روى زمين، از اين سه تن شعبه شعبه شدند.
و نوح در ابتداء، كشاورز بود و درخت انگور مى كاشت. وقتى شراب خورد و مست شد و در حال مستى لخت و عريان داخل خيمه اش شد، «حام» كه پدر «كنعان» باشد، عورت پدرش را ديد و به دو برادرش كه در خارج خيمه بودند، خبر داد.
پس «سام» و «يافث»، ردایى (پوششى) را به دوش خود گرفته، از پشت سر به روى پدر انداختند، و عورت پدر خود را پوشاندند، در حالى كه صورت خود را به طرف پشت برگردانده بودند، كه عورت پدر را نبينند.
همين كه پدر از مستى به هوش آمد و ملتفت شد كه پسر كوچكش چه كرده، گفت: «كنعان»، ملعون باد. بنده بندگان برادران خود باشد و گفت: مبارك باد «يهوه» خداى «سام»، و «كنعان» بنده او باشد، تا خدا «يافث» را وسعت دهد و در خيمه هاى «سام»، مسكن گزيند و «كنعان»، عبد او باشد.
نوح بعد از ماجراى طوفان، سيصد و پنجاه سال زندگى كرد و مجموعا عمر نوح نهصد و پنجاه سال بود، و بعد از آن از دنيا رفت.
- اين بود آنچه كه از تورات مورد حاجت ما بود.
تفاوت های داستان نوح «ع»، در تورات و قرآن کریم
و اين بيان - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - از چند جهت، مخالف با بيان قرآن است:
۱ - در تورات، هيچ نامى از غرق شدن همسر نوح نيامده، بلكه تصريح كرده به اين كه او، با شوهرش داخل كشتى شد، و بعضى اين طور توجيه كرده اند كه شايد نوح دو همسر داشته. يكى غرق شده و ديگرى نجات يافته.
۲ - در تورات، نامى از پسر نوح كه غرق شد، نيامده، در حالى كه قرآن كريم، سرگذشت او را آورده است.
۳ - در تورات، سخنى از مؤمنان به نوح در ميان نيامده و تنها نام نوح و خانواده اش، و فرزندان و همسر فرزندانش آمده است.
۴ - در تورات، مجموعا عمر نوح را نهصد و پنجاه سال ذكر كرده، در حالى كه از ظاهر قرآن عزيز، بر مى آيد كه نهصد و پنجاه سال، آن مدتى است كه نوح قبل از حادثه طوفان در بين مردمش به كار دعوت پرداخته، و در اين زمينه فرموده: «وَ لَقَد أرسَلنَا نُوحاً إلَى قَومِهِ فَلَبِثَ فِيهِم ألفَ سَنَةٍ إلّا خَمسِينَ عَاماً فَأخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَ هُم ظَالِمُونَ».
۵ - مسأله «قوس قزحى» كه تورات، آن را وسيله يادآورى خدا ذكر كرده، و مسأله فرستادن كلاغ و كبوتر، كه به عنوان خبرگيرى از فروكش شدن آب آورده، و نيز خصوصياتى كه براى كشتى ذكر كرده، از عرض و طول و ارتفاع و سه طبقه بودن آن، و مدت طوفان و بلندى آب طوفان و غيره، قرآن كريم، از ذكر آن ها ساكت است.
و بعضى از آن ها، مطالبى است كه بعيد به نظر مى رسد. نظير مسأله «قوس قزح»، كه خداى تعالى، با آن ميثاق ببندد، و امثال اين معانى در قصه سرایی هاى صحابه و تابعين در داستان نوح «عليه السلام» زياد است، كه بيشتر آن سخنان، به جعليات اسرائيلى شبيه تر است.
۵ - داستان طوفان نوح «ع»، در تواريخ و اسطوره هاى ساير ملل
صاحب المنار، در تفسير خود مى گويد: در تواريخ امت هاى قديم نيز، جسته و گريخته، ذكرى از مسأله طوفان آمده، بعضى از آن سخنان، با مختصر اختلافى مطابق با خبرى است كه در سِفر «تكوين» تورات آمده و بعضى ديگر، با مختصر توافقى، مخالف آن است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |