تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۶: تفاوت میان نسخهها
خط ۲۱۴: | خط ۲۱۴: | ||
<span id='link53'><span> | <span id='link53'><span> | ||
==هدايت هر | ==هدايت هر كس، به سود خودش و ضلالتش، عليه خود اوست == | ||
«'''مَّنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن | «'''مَّنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيهَا وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى'''»: | ||
در مفردات مى گويد: | |||
اين آيه به منزله | در مفردات مى گويد: كلمۀ «وِزر» به معناى سنگينى است كه در اصل از وزر «كوه» گرفته شده است، و گناه را هم به «وِزر» تعبير مى كنند و هم به «ثِقل». و در قرآن، هر دو تعبير آمده است. | ||
يك جا فرموده: «لِيَحمِلُوا أوزَارَهُم كَامِلَةً». و در جاى ديگر فرموده: «وَ لَيَحمِلُنَّ أثقَالَهُم وَ أثقَالاً مَعَ أثقَالِهِم». و نيز فرموده: «وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ أُخرَى». يعنى: حمل نمى كند احدى، سنگينى ديگرى را، به طورى كه صاحبش به كلّى از وزر فارغ شود. | |||
اين آيه به منزله نتيجه، براى آيه «وَ كُلَّ إنسَانٍ ألزَمنَاهُ طَائِرَهُ...» مى باشد، و جملۀ سومى، يعنى «وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ أُخرَى» تأكيد جمله دوم است، كه مى فرمايد: «وَ مَنَ ضَلَّ فَإنَّمَا يَضِلُّ عَلَيهَا». | |||
و معنايش اين است كه: عمل، چه نيك باشد و چه بد، ملازم و دنبال صاحبش بوده و عليه او بايگانى مى شود، و در هنگام حساب، خود را در برابر صاحبش آفتابى مى كند. | |||
بنابراين، هر كس در راه و به سوى راه قدم نهد، براى خود و به نفع خود قدم نهاده و نفع هدايتش، عايد خودش مى شود، نه غير خود، و كسى هم كه در بيراهه و به سوى بيراهه قدم نهد، ضرر گمراهيش به خودش بر مى گردد و دودش به چشم خودش مى رود. بدون اين كه به غير خود كمترين ضررى برساند، و هيچ نفسى، بار گناه نفس ديگر را نمى كشد، و آن طور كه بعضى از اهل ضلالت مى پندارند كه اگر گمراهى كنند، وزر گمراهی شان به گردن پيشوايانشان است، ويا مقلّدين مى پندارند كه مسؤوليت گمراهی شان به گردن پدران و نياكان ايشان است، و خود مسؤوليتى ندارند، سخت در اشتباه اند. | |||
نسخهٔ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۴۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
تا به وسيلۀ يكى از اين دو، به گروه صالحان از مؤمنان ملحق شود. و در جاى ديگر، در حق اين طايفه فرموده: «وَ آخَرُونَ اعتَرَفُوا بِذُنُوبِهِم خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أن يَتُوبَ عَلَيهِم». و نيز فرموده: «وَ آخَرُونَ مُرجَونَ لأمرِ اللّهِ إمَّا يُعَذِّبَهُم وَ إمَّا يَتُوبَ عَلَيهِم».
آرى، اين طايفه با طايفه اى كه هم ايمان دارند و هم عمل صالح، در اين جهت شركت دارند كه خدا به پاداش اين كه ايمان آوردند، ايشان را بر حق پايدار مى نمايد، همچنان كه فرمود: «وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أنَّ لَهُم قَدَمَ صِدقٍ عِندَ رَبِّهِم». و نيز فرمود: «يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالقَولِ الثَّابِتِ فِى الحَيَوةِ الدُّنيَا وَ فِى الآخِرَةِ».
«وَ أَنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لهَُمْ عَذَاباً أَلِيماً»:
«إعتا»، به معناى «إعداد و تهيه كردن» است، كه از «عَتَاد» (به فتح عين) گرفته شده است، و به طورى كه راغب مى گويد، به معناى «ذخيره كردن چيزى است» قبل از رسيدن وقت حاجت و نياز به آن.
از سياق آيه چنين بر مى آيد كه: جملۀ مورد بحث، عطف باشد به جملۀ «أنَّ لَهُم...»، كه در آيه قبل بود و تقديرش چنين است: «قرآن بشارت مى دهد كسانى را كه عمل صالح كردند، به اين كه همانا براى آنان است اجرى بزرگ، و براى كسانى كه ايمان به آخرت نياورند، عذابى دردناك ذخيره كرده ايم».
اگر عذاب كفار را براى مؤمنان بشارت داده، از اين جهت است كه عذاب ايشان، انتقامى است كه خدا از دشمنان دين مى گيرد و باعث روشنى ديدگان مؤمنان مى شود.
حال چرا از اوصاف اين طايفه، تنها «ايمان نياوردن به آخرت» را ذكر كرده، با اين كه كفر، با انكار غير آخرت - مثل انكار توحيد يا نبوت - نيز تحقق مى يابد؟
جوابش اين است كه: چون سياق كلام، در بيان اثرى است كه دين قيّم به دنبال دارد و با انكار معاد، ديگر خاصيت و اثرى براى دين قيّم باقى نمى ماند، هرچند منكر معاد، قائل به وحدانيت خداوند و ساير معارف حق باشد. و به همين جهت است كه مى بينيم خداى تعالى، فراموش كردن قيامت را، ريشه تمامى گمراهی ها ناميده و فرمود: «إنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ لَهُم عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَومَ الحِسَاب».
بیان عجول بودن انسان و نکته های آیه «وَ یَدعُ الإنسانُ بالشَّرّ دعائه بالخیر...»
«وَ يَدْعُ الإنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَائهُ بِالخَْيرِ وَ كانَ الإنسَانُ عَجُولاً»:
مراد از «دعا»، به طورى كه از سياق آيه استفاده مى شود، مطلق طلب است، چه به لفظ دعا باشد، مثل «خدايا! مال و اولاد بر من روزى كن و...». و چه بدون لفظ صورت گيرد و به صورت سعى و عمل بوده باشد. همۀ اين ها، دعا و درخواست از خداست. حتى اگر اين درخواست از كسى صادر شود كه به خدا معتقد نبوده و توجهى به درخواست از خدا ندارد. چون در حقيقت، غير از خدا، معطى و مانعى وجود ندارد، همچنان كه فرمود: «يَسئَلُهُ مَن فِى السَّمَاواتِ وَ الأرضِ». و نيز فرموده: «وَ آتيكُم مِن كُلِّ مَا سَألتُمُوهُ».
پس به شهادت اين دو آيه، «دعا» به معناى مطلق طلب است، و حرف «باء» در دو كلمه: «بِالشِّر» و «بِالخَيرِ»، براى چسباندن فعل به مفعول آن است و مقصود اين است كه انسان به همان نحو شر را مى خواند و آن را درخواست مى كند كه خير را مى طلبد.
بنابراين، مقصود از اين كه فرمود: «انسان عجول است»، اين خواهد بود كه:
او، وقتى چيزى را طلب مى كند، صبر و حوصله به خرج نمى دهد، در جهات صلاح و فساد خود نمى انديشد تا در آنچه طلب مى كند، راه خير برايش مشخص گردد، و از آن راه به طلبش اقدام كند، بلكه به محض اين كه چيزى را برايش تعريف كردند و مطابق ميلش ديد، با عجله و شتابزدگى به سويش مى رود و در نتيجه، گاهى آن امر، شرّى از آب در مى آيد كه مايه خسارت و زحمتش مى شود، و گاهى هم خيرى بوده كه از آن نفع مى برد.
اين آيه و آيات بعدی اش، در سياق توبيخ و سرزنشى است كه ناشى از منت نهادن خداى تعالى در آيات قبل است كه مسأله «هدايت أقوم» را به رُخ بندگانش مى كشد. گویى كه فرموده است: ما كتابى نازل كرديم كه شما را به سوى ملتى أقوَم هدايت مى كند و گروندگان به آن ملت و كيش را به سعادت و بهشت مى رساند و به سوى اجرى عظيم و خيرى كثير ارشاد مى كند.
وليكن جنس بشر عجول است و به خاطر همين عجله اش، ميان خير و شر فرق نمى گذارد، بلكه هرچه برايش پيش بيايد، همان را مى خواهد و در طلبش بر مى خيزد، بدون اين كه خير و شر را از هم جدا نموده و حق را از باطل تشخيص دهد. در نتيجه به همان نحوى كه عاشق خير است، شر را نيز به همان وجه طلب مى كند، و همان طور كه بايد بر سر حق سر و سينه بشكند، بر سر باطل هم مى شكند.
سزاوار نيست كه انسان دستخوش عجله گشته و هرچه را كه دلش خواست و اشتهايش طلب كرد، دنبال كند و هر عملى كه ارتكابش برايش ممكن بود، مرتكب شود، و تا آن جا كه تيغش بريد، بِبُرّد، و آنگاه اين معنا را بهانه كند كه خدا برايم فراهم كرد و اگر او نمى خواست، نمى گذاشت من اين كار را بكنم!
درست است كه شب و روز، دو آيت الهى اند، و هيچ وقت در يك حال نمى مانند، بلكه خدا با آيت شب، آثار روز را از بين برده و حركات موجودات را متوقف و ديدگان را به خواب مى برد. و برعكس، با آيت روز، قوا را بار ديگر بيدار نموده و مردم به طلب فضل پروردگارشان به جنب و جوش در مى آيند، و با اين شب و روز، عدد سال ها و حساب ها را در دست دارند.
و درست است كه اعمال خير و شر، همه به اذن خدا در عالَم وجود تحقق مى يابند و همه آن ها با قدرتى براى آدمى مقدور است كه خدا به آدمى داده است، وليكن اين معنى باعث نمى شود كه اعمال خير و شر، هر دو براى آدمى جايز شوند، و انسان هرچه را كه هوس كرد، با عجله و سراسيمه دنبال نمايد، و بدون هيچ احساس مسؤوليتى مرتكب هر عملى - چه خير و چه شر - بشود و همان طور كه در اطاعت خدا آزاد است، معصيت خدا را هم آزادانه مرتكب شود.
بلكه واجب است اعمال شر را مانند شب تاريك كننده دانسته و نزديكش نشود و عمل خير را مانند روز بينا كننده دانسته، انجامش دهد، و با انجام آن، فضل پروردگار خود را جستجو نمايد. اميدوار باشد كه خدا به پاداش آن، سعادت آخرت و رزق كريمش مرحمت فرمايد.
آرى، عمل آدمى گريبانگير آدمى است و تا او را به سعادت و يا شقاوتش نكشاند، دست بردار نيست و آنچه مى كند، آثارش به خود برگشته و به غير خود نمى رسد، و كسى را به جاى خود نمى گيرد. اين، آن معنایی است كه از سياق آيه استفاده مى شود و با در نظر گرفتن آن، چند نكته روشن مى گردد:
اول اين كه:
اين آيه و آيات بعدی اش، در مقام توبيخ و ملامت اند و همان طور كه قبلا اشاره كرديم، همين معنى وجه اتصال آن ها به ماقبل اند، كه فرمود: «إنَّ هَذَا القُرآنَ يَهدِى لِلَّتِى هِىَ أقوَم...».
بنابراين، خداى سبحان مى خواهد بفرمايد كه: انسان به خاطر آن قريحه استعجالى كه دارد، آن طور كه بايد، قدر نعمت هدايت الهى را نمى داند، و ملت أقوَم و ملت ديگر در نظرش يكسان است، و به همين جهت، همان طور و به همان عشق و علاقه كه خير را مى طلبد، در طلب شر مى رود، و به همان عجله كه به دنبال سعادت مى رود، در پى شقاوت مى دود.
نكته دوم اين كه:
مراد از «انسان»، جنس آدمى است، نه افراد معينى از انسان ها، از قبيل كفار و مشركان، چنان كه بعضى گفته اند. و مراد از «دعا»، هم، مطلق طلب است، نه دعاى اصطلاحى كه بعضى خيال كرده اند. و مقصود از خير و شر، هر آن چيزى است كه در حقيقت مايه سعادت و يا شقاوت آدمى است، نه مطلق هر چيزى كه مضر يا نافع باشد. مانند درخواست فلاح و رستگارى براى كسى كه مورد علاقه او است، و درخواست خسران و نوميدى براى كسى كه مورد انزجار و خشم او است و...
و مراد از «عجله»، علاقه آدمى است به اين كه آنچه ميل دارد به زودى تحقق يابد، نه لجاجت و درخواست عذاب.
و ما از اين نظر مفردات آيه را معنا كرديم كه مفسران در معانى آن ها، اختلاف عجيبى به راه انداخته اند، و در وجه اتصال آيه به آيات قبل و بعدش، حرف هایى مضطرب و گوناگون زده اند، كه چون فايده اى در نقل آن ها نديديم، از ايراد آن ها و غور و بحث در پيرامونش صرف نظر نموديم. كسانى كه مايلند همه آن ها را ببينند، بايد به كتب تفسير مراجعه نمايند.
مراد از آيت بودن شب و روز
«وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَينِ فَمَحَوْنَا آيَةَ الَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصرَةً لِتَبْتَغُوا فَضلاً مِن رَّبِّكمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السنِينَ وَ الحِْسَابَ وَ كُلَّ شَئٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلاً»:
در مجمع البيان آمده: كلمه «مُبصِرَة» به معناى «مُضِيئَة: روشنگر» «مُنِيرَة: نور دهنده»، و «نيّرة: درخشنده» است. ابو عمرو گفته: مقصود از اين كلمه اين است كه مردم به وسيله قرآن بينا مى شوند، همان طور كه گفته مى شود: «لَيلٌ نائِمٌ» و «سِرٌّ كاتِمٌ». كسائى گفته: عرب وقتى مى گويد: «أبصَرَ النَّهَارُ»، يعنى: بينا كرد روز، مقصود اين است كه روشن شد.
و دو كلمۀ «ليل» و «نهار»، به معناى ظلمت و نورى است كه متعاقب هم و به خاطر مواجه بودن زمين با طلوع و غروب آفتاب در زمين پديد مى آيند، و اين دو ،مانند ساير موجودات
عالَم و همچنين احوال آن موجودات، دو آيت از آيات خداى سبحان است، كه بالذات دلالت بر يكتايى خدا در ربوبيت مى كند.
و از همين جا روشن مى شود اين كه فرمود: «شب و روز را دو آيت قرار داد»، مقصود اين است كه آن ها را دو آيت خلق كرد، نه اين كه در آغاز خلقتشان آيت نبودند و بعدا آن ها را آيت خود قرار داد و آن ها را به عنوان دليل مقرر داشت. زيرا تمامى موجودات از همان اصل وجود، آياتى هستند كه بر مكون خود دلالت دارند.
بنابراين، به خوبى روشن مى شود كه مراد از «آيت شب» و «آيت روز»، خود شب و روز است، و در حقيقت، اضافۀ آيت به ليل و نهار در عبارت «آيَةَ اللَّيلِ و آيَةَ النَّهَار»، اضافۀ بيانيّه است، نه اضافه لاميّه، و مقصود از محو ليل، تاريك كردن و پنهان كردن آن از چشم ها است، كه به خلاف روز باشد.
پس اين كه بعضى ها گفته اند: مراد از «آيت ليل»، ماه و مراد از محو آن، لكه هايى است كه در آن دو ديده مى شود، و مراد از «آيت نهار»، خود آفتاب، و مبصر بودن آن، نداشتن آن لكّه ها است، به هيچ وجه صحيح نيست.
زيرا گفتگو در خود دو «آيت» (ليل و نهار) است، نه در آيت آن دو آيت. علاوه بر اين، تفريعى كه بر جمله مورد بحث كرده و فرموده: «لِتَبتَغُوا فَضلاً مِن رَبِّكُم...»، متفرع بر روشنى دادن روز و ظلمت شب است، نه بر لكه داشتن ماه و نداشتن آفتاب.
و نظير اين حرف بى اساس را بعضى ديگر نيز گفته اند كه: مراد از آيت شب، ظلمت آن و از آيت روز، نور آن، و مراد از محو آيت شب، بردن ظلمت آن با نور روز است، و اگر در آيه از بردن نور روز، به وسيله شب سخنى نرفته، براى اين بوده كه همين يكى بر آن ديگرى دلالت مى كرده.
و اگر خواننده محترم كلام سابق ما را به ياد داشته باشد، قطعا وجه سقوط اين گفتار بر او پوشيده نخواهد ماند. زيرا ما گفتيم كه آيه شريفه در مقام بيان فرقى است كه ميان اين دو آيت است، و بنا به گفتار مفسر مزبور، ديگر فرقى ميان اين دو آيت باقى نمى ماند. اين يكى، آن ديگرى را و آن ديگرى، اين را از بين مى برد.
جملۀ «لِتَبتَغُوا فَضلاً مِن رَبِّكُم»، متفرع است بر جملۀ «وَ جَعَلنَا آيَةَ النَّهَار مُبصِرَةً»، و معنايش اين است كه: اگر ما آيت روز را روشن قرار داديم، براى اين است كه شما بتوانيد در آن موقع رزق پروردگار خود را طلب كنيد. چون «رزق»، فضل و عطاى خداى تعالى است.
بعضى ديگر گفته اند كه: تقدير جمله مورد بحث، چنين است:
«لِتَسكُنُوا بِاللَّيلِ وَ لِتَبتَغُوا فَضلاً مِن رَبِّكُم بِالنَّهَار: تا در شب آرام گيريد و در روز، به جستجوى فضل خدا برخيزيد. منتهى جملۀ اولى حذف شد. چون مسأله سكونت در شب را در چند جاى ديگر خاطرنشان كرده بود، وليكن اين حرف صحيح نيست. زيرا چنين تقديرى با سياق كلام منافات دارد. چون سياق اين است كه مى خواهد آثار يكى از دو آيت را در عين اين كه هر دو آيت اند، باقى گذارده و آثار آيت ديگرى را محو نمايد.
و اين كه فرمود: «وَ لِتَعلَمُوا عَدَدَ السّنِينَ وَ الحِسَابَ»، يعنى: تا اين كه با محو شب و روشنگرى روز، سال ها را بدانيد، يكى از روزهاى آن را واحد قرار داده و بقيه ايام را بر آن گره بزنيد، و بدين وسيله حساب وقت ها و موعدها را بدانيد.
و كلمۀ «وَ الحِسَاب» هم، متفرع بر مبصر بودن نهار است. نظير همان متفرع بودن طلب رزق بر آن، و جهتش اين است كه ما به هيچ عدم و فقدانى بر نمى خوريم، مگر از ناحيه وجودى كه مقابل آن است، ولى به عكس نيست.
يعنى از ناحيه عدم ها به وجود متوجه نمى شويم، و ظلمت امرى است عدمى به معناى نبود نور، و اگر نور نبود، نه به نورى منتقل مى شديم و نه به ظلمتى، و ما هر چند كه هم با شب حساب ها را نگه مى داريم و هم با روز و آن دو را ظاهرا از هم جدا مى شماريم، ليكن احساس، اول به امر وجودى (يعنى روز) متعلق مى شود، و سپس به نوعى قياس متوجه امر عدمى (يعنى شب) مى شويم، و هر امر وجودى و عدمى كه با آن مقايسه شود، وضع بدين منوال است.
فخر رازى، در تفسير خود مى گويد: بهتر اين است كه بگوييم:
مراد از «محو آيت شب»، بنابر اين كه مقصود از آن ماه باشد، اختلاف شكلى است كه در گردش از محاق به محاق به خود گرفته و نورش با سپرى شدن شب ها، كم و زياد مى شود. زيرا همين اختلاف نور، آثار عظيم و بسيارى در درياها و بيابان ها و مزاج هاى مردم دارد، و لازمه اين، همان طور كه خودش اشاره كرده، اين است كه جمله: «لِتَبتَغُوا فَضلاً مِن رَبِّكُم» و جمله: «لِتَعلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الحِسَابَ»، متفرع بر محو آيت شب و مبصر كردن آيت نهار (هر دو) باشد، و معنايش چنين باشد: دو آيت شب و روز را چنين كرديم تا شما با نور خورشيد و اختلاف نور ماه، رزق خود را به دست آوريد
و تا اين كه بدين وسيله، سال ها و حساب ها را بدانيد. چون آفتاب، شب و روز را از هم متمايز نموده، و ماه با اختلاف شكل هايش، ماه هاى قمرى را ترسيم نموده و ماه ها، سال ها را تشكيل مى دهد. و بنابراين معنا، لام در: «لِتَبتَغُوا» و در «لِتَعلَمُوا»، متعلق به دو فعل: «مَحَونَا» و «جَعَلنَا» (هر دو) خواهد بود.
وليكن اين معنا صحيح نيست و آيه شريفه، در سياقى است كه با آن نمى سازد، و نمى توان گفت غرضى كه در آن ذكر شده، غرض واحدى است كه مترتب بر هر دو آيه (آيه محو وآيه اثبات) شده است.
زيرا قبلا هم گفتيم كه آيات مورد بحث، در سياق توبيخ و ملامت است، و آيه مورد بحث، يعنى آيه: «وَ جَعَلنَا اللَّيلَ وَ النَّهَارَ آيَتَين»، به منزله جواب از احتجاجى است تقديرى، كه ممكن است كسى درخواست شرّ بكند.
وجود قدرت و آزادى، دليل و مجوز ارتكاب هر عملى نيست
و خلاصه آن احتجاج، اين است كه:
آدمى به خاطر عجله اى كه دارد، در طلب مقاصدش سراسيمه مى شتابد، و بدون اين كه اعتنا و توجهى نسبت به كتاب و هدايت الهى كه به سوى ملت فرستاده شده و أقوَم است، بنمايد، در اين راه تفاوتى ميان خير و شر نگذاشته و از هيچ عملى به منظور بررسى صلاح و فساد آن باز نمى ايستد، بلكه به مجرد اين كه عملى را مورد علاقه و مطابق ميلش يافت، و قدرتش بر انجام آن نيز مساعدت نمود، انجامش مى دهد، و در اين باره به حريت طبيعى خود اعتماد نموده، با زبان حال چنين استدلال مى كند كه با اين كه خداوند قدرت اين گونه اعمال را به من داده و مرا از آن جلوگيرى نكرده، چرا نكنم؟
همچنان كه قرآن كريم، اين زبان حال را به عنوان زبان حال از مشركان نقل كرده كه رسما مى گفتند: «لَو شَاءَ اللّهُ مَا عَبَدنَا مِن دُونِهِ مِن شَئٍ نَحنُ وَ لَا آبَاؤُنَا»، و چون جاى چنين استدلالى بوده، خداوند در آيه مورد بحث، بعد از آنكه كلام را با لحن توبيخ و ملامت بيان فرمود، چنين جواب داد كه صرف قدرت داشتن بر عمل و صحيح انجام دادن آن، دليل بر جواز آن نمى شود، و صرف اين كه خداوند ايشان را هم بر انجام خيرها قدرت داده و هم بر انجام شرها، دليل بر اين نيست كه ارتكاب شر هم جایز باشد.
مگر نمى بينيد كه خداوند، شب و روز را دو آيت از آيات خود قرار داده، كه انسان ها در آن شب و روز زندگى كنند، و در عين حال آيت شب را محو نموده، و موجودات را محكوم كرده كه در آن به آسايش و خمود بپردازند و آيت روز را مبصر و وسيله درك و بينایى قرار داده، تا در آن رزق خود را طلب كنند و به وسيله آن، عدد سنين و حساب را در دست داشته باشند.
پس همان طور كه مشترك بودن شب و روز در آيت بودن باعث نمى شود كه در حركات و تقلّبات هم مشترك باشند، بلكه حركات و تقلّبات مخصوص روز است، همچنين اشتراك اعمال خير و شر در اين كه هر دو به اذن خدا صورت مى گيرند، و خداوند قدرت انجام آن ها را به آدمى داده، باعث نمى شود كه بگوييم ارتكاب هر دو جايز است، بلكه جواز انجام و ارتكاب از خواص عمل خير است، و عمل شر از آن سهمى ندارد.
پس آدمى نبايد هر چه كه برايش پيشامد بكند، و يا هر چه كه دلش خواست، انجام دهد، و به اين معنا اعتماد و استدلال كند كه هم آزادى طبيعى دارم، و هم خداوند قدرت انجام آن را به من داده است.
از آنچه گفته شد، فساد گفتار بعضى روشن مى شود كه گفته اند آيه مورد بحث، در مقام استدلال و اثبات توحيد است. به اين بيان كه شب و روز و اختلافاتى كه بر آن دو عارض مى شود و بركاتى كه از ناحيه آن اختلافات پيدا مى كنند از نشانه هاى توحيد است.
زيرا دلالت شب و روز بر توحيد، دليل بر اين نمى شود كه آيه هم بخواهد همان را افاده كند، و در هر سياقى كه قرار داشته باشد دليل بر توحيد به حساب آيد.
و اين كه در ذيل آيه فرمود: «وَ كُلَّ شَئٍ فَصَّلنَاهُ تَفصِيلاً» اشاره است به تميز موجودات، و اين كه در خلقت هيچ گونه ابهام و اجمالى نيست.
معناى این که فرمود: «ما طائر هر کسی را به گردنش آویخته ایم»؟
«وَ كُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طائرَهُ فى عُنُقِهِ»:
در مجمع البيان گفته: «طائر» در اين جا، عمل انسان است، و عمل آدمى را به طائرى تشبيه كرده است كه از چپ به راست پرواز مى كند، كه عرب ها آن را به فال نيك مى گيرند، و يا از راست به چپ مى پرد و آن را به فال بد مى گيرند.
آرى، مرغان در عرب دو حال داشتند: يا از طرف چپ مسافر به طرف راست وى پرواز مى كردند، كه آن را «سانح» مى ناميدند. و يا طرف چپ خود را در برابر طرف راست ايشان قرار مى دادند، و آن را «بارح» مى خواندند و اصل اين نامگذارى اين بود كه مرغ اگر سانح بود، تيرانداز به سهولت مى توانست صيدش كند، ولى اگر بارح بود، نمى توانست نشانه بگيرد.
ابو زيد مى گويد: هر حيوانى (اعم از مرغ، آهو و يا غير آن) در حال حركت ديده مى شد، آن را «طائر» مى ناميدند.
و در كشاف آمده است كه:
عرب به مرغان فال مى زدند، و آن را زجر مى ناميدند، و چون به سفر مى رفتند، و در راه به آن بر مى خوردند، كارى مى كردند كه آن را از خود دور كنند. اگر از طرف چپ ايشان به طرف راستشان پرواز مى كرد، آن را به فال نيك مى گرفتند. و اگر از طرف راست ايشان به سوى چپ شان مى پريد، آن را شوم دانسته و به فال بد مى گرفتند، و به همين جهت، فال بد را «تطيّر» ناميدند.
و در مفردات آمده: «تطيّر»، اصلش تفالّ به طير است، ولى بعدها هر فال زدنى را تطيّر ناميدند. چه فال نيك و چه فال بد. چه با طير باشد و چه با غير آن، و در قرآن آمده: «قَالُوا إنّا تَطَيَّرنَا بِكُم» گفتند كه ما شما را نحس مى دانيم و به همين مناسبت گفته اند: «لَا طَيَر إلّا طَيرُكَ: هيچ فال بدى نيست، مگر فال بد تو».
و نيز در قرآن آمده: «إن تُصِبهُم سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسَى: اگر بدى به ايشان برسد، به موسى فال بد مى زنند». و نيز آمده: ألَا إنَّمَا طَائِرُهُم عِندَ اللّه: آگاه باش كه فال بدشان نزد خداست». يعنى آن شوم و پيشامد بدى كه در پيش دارند، نزد خداست، كه خدا به خاطر اعمال زشتشان برايشان آماده كرده.
در آيات زير كه مى فرمايد: «قَالُوا طّيَّرنَا بِكَ وَ بِمَن مَعَك»، و «قَالَ طَائِرُكُم عِندَ اللّه». و «قَالُوا طَائِرُكُم مَعَكُم»، و «كُلَّ إنسَانٍ ألزَمنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ» نيز، همه به اين معنا است. و وقتى گفته مى شود: «تَطَايَرُوا»، معنايش اين است كه «سرعت گرفتند». و به معناى «متفرق شدند» نيز، استعمال مى شود.
و خلاصه اين كه از سياق ماقبل آيه و مابعد آن و مخصوصا از جمله: «مَن اهتَدَى فَإنَّمَا يَهتَدِى لِنَفسِهِ...» به خوبى بر مى آيد كه مراد از كلمۀ «طائر» هر چيزى است كه با آن بر ميمنت و نحوست استدلال شود، و حسن عاقبت و يا سوء آن كشف و آشكار گردد. زيرا براى هر انسانى، چيزى كه مربوط به عاقبت امر بوده و بتوان به وسيله آن به كيفيت عاقبتش از خير و شر پى برد، وجود دارد.
و اين كه فرمود: «ما طائر هر كسى را در گردنش الزام كرده ايم»، معنايش اين است كه آن را لازم لاينفك و جدایى ناپذير او قرار داده ايم، كه به هيچ وجه از او جدا نگردد.
و اگر فرمود: «طائر او را در گردنش...»، براى اين بود كه تنها عضوى كه از آدمى جدا نمى شود و انسان از آن جدا نمى گردد، گردن است. به خلاف اعضاى ديگر از قبيل دست و پا كه زندگى انسان بدون داشتن آن ها امكان دارد، ولى با قطع شدن گردن، كسى زنده نمى ماند. چون گردن است كه سر را به سينه وصل مى كند، و گردن عضوى است كه هرچه بر آن آويخته باشد، چه زيور و چه غُل، اولين چيزى خواهد بود كه در مواجهه به چشم بيننده مى خورد.
بنابراين، مقصود از جملۀ «وَ كُلَّ إنسَانٍ ألزَمنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ» اين خواهد بود كه خواست خدا بر اين مطلب استوار است كه:
آن چيزى كه سعادت و شقاوت را به دنبال خود براى آدمى خواهد آورد، همواره در گردن او باشد، و اين خداست كه سرنوشت آدمى را چنين لازم لاينفك او كرده است، و اين سرنوشت همان عمل آدمى است. چون خداى تعالى مى فرمايد: «وَ أن لَيسَ لِلإنسَانِ إلّا مَا سَعَى * وَ أنَّ سَعيَهُ سَوفَ يُرَى * ثُمَّ يُجزَيهُ الجَزَاءَ الأوفَى».
پس آن طائر و آينده اى كه خداوند لازم لاينفك آدمى كرده، همان عمل اوست. و معناى الزام كردن آن، اين است كه خداوند چنين مقرر فرموده است كه هر عملى قائم به عاملش بوده و خير و شر آن، به خود او برگردد. نه آن كه او را رها كرده، به غير او گلاويز شود.
و از آيه: «وَ إنِّ جَهَنَّمَ لَمَوعِدُهُم أجمَعِين - تا آيه - إنِّ المُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ» استفاده مى شود كه خداوند چنين مقرر فرموده است كه عاقبت خير، با داشتن ايمان و تقوا محقق مى شود، و عاقبت بد، در پيروى از كفر و معصيت است.
و لازمۀ اين قضاء، اين است كه در عمل هر انسانى، شواهدى باشد كه به طور قطع و بدون خطا و اشتباه عاقبت او را تعيين و مشخص كند. چون گفتيم كه چنين مقرر شده كه هر عملى به صاحبش برگردد، و هر كسى جز عملش، سرمايه ديگرى نداشته باشد و سرانجام كار «اطاعت» به بهشت، و كار «گناه» به آتش بيانجامد.
در اين بيان، روشن مى شود كه آيه شريفه، سعادت و شقاوت را اگر به طور لزوم و حتم براى انسان اثبات مى كند، از راه اعمال نيك و بدش مى باشد، كه خود به اختيار خويش كسب كرده است. نه اين كه بخواهد بگويد لزوم يكى از اين دو جبرى است و عمل افراد هيچ گونه اثرى در سعادت و شقاوت آنان ندارد.
خلاصه اين كه: معناى آيه شريفه آن طور نيست كه بعضى خيال كرده اند كه آيه شريفه سعادت و شقاوت هر كس را اثر قضاء حتمى و ازلى دانسته، چه اين كه عملى انجام دهد و يا ندهد، و چه اطاعت كند، يا معصيت نمايد.
مقصود از كتابى كه در قيامت، براى افراد انسان بيرون آورده مى شود
«وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً»:
وضع اين كتاب را كه در اين جمله گفته شده، جملۀ بعدى، يعنى «إقرَء كِتَابَكَ كَفَى بِنَفسِكَ اليَومَ عَلَيكَ حَسِيباً» روشن مى كند، چون دلالت دارد بر اين كه:
اولا: آن كتابى كه روز قيامت براى انسان بيرون مى كشند، كتاب خود او است، وهيچ ربطى به غير او ندارد.
و ثانيا: اين كتاب، حقايق تمامى اعمال آدمى را دارد، بدون اين كه كوچكترين عمل او را از قلم انداخته باشد. همچنان كه در آيه ديگرى، همين معنا را آورده و فرموده است: «وَ يَقُولُونَ يَا وَيلَنَا مَا لِهَذَا الكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لَا كَبِيرَةً إلّا أحصَيهَا».
و سوم اين كه: حقيقت اعمال را آمارگيرى نموده، سعادت باشد، يا شقاوت، نفع باشد يا ضرر، جلوه گر مى سازد. جلوه اى كه هيچ ابهامى نداشته و جاى هيچ گونه عذرى باقى نمى گذارد. همچنان كه فرموده: «لَقَد كُنتَ فِى غَفلَةٍ مِن هَذَا فَكَشَفنَا عَنكَ غِطَائَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَدِيدٌ».
و از آيه «يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ مَا عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَراً وَ مَا عَمِلَت مِن سُوءٍ» بر مى آيد كه كتاب مزبور، در بردارندۀ حقيقت اعمال و نتايج خير و شر آن ها است. نه اين كه مانند كتاب هاى معمولى عبارت از خطوط و رسم ها بوده باشد.
پس آن كتاب، عبارت است از همان اعمالى كه خداوند آن را به انسان نشان مى دهد، كه ديگر جاى حاشا و تكذيب نماند. چون هيچ دليلى محكمتر از مشاهده و ديدن نيست.
و از همين جا معلوم مى شود كه مراد از «طائر» و «كتاب»، كه در آيه مورد بحث آمده، يك چيز است و آن، عبارت از اعمال آدمى است. و اگر فرمود: «وَ نُخرِجُ لَهُ يَومَ القِيَامَةِ كِتَاباً»، و نفرمود و «نُخرِجُهُ»، با اين كه يكى بودن آن دو، اقتضاء مى كرد كه به صورت دوم تعبير كند، به خاطر اين نيست كه «كتاب» غير از «طائر» است، بلكه براى اين بوده كه كسى توهم نكند كه عمل قبلا «طائر» بوده و «كتاب» نبوده و در قيامت كتاب شده و ديگر طائر نيست.
و خلاصه اين كه:
در جملۀ «وَ نُخرِجُ لَهُ» اشاره ای است به اين كه حقايق كتاب اعمال از ادراك انسان پوشيده شده و در پس پرده غفلت است، و خداوند در روز قيامت، آن را از پس پرده بيرون مى كشد و آدمى را از جزئيات آن با خبر مى سازد. و مقصود از جملۀ «يَلقَيهُ مَنشُوراً» هم، همين است و اين، خود دليل بر اين است كه اين كتاب براى هر كس آماده و زير سر است، و نسبت به احدى در آن غفلت نمى شود.
بنابراين، جملۀ مذكور، تأكيد جمله قبلى است كه مى فرمود: «وَ كُلَّ إنسَانٍ ألزَمنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ». چون حاصل معناى اين جمله نيز همين بود كه :هر انسانى به زودى آثار اعمالش را خواهد يافت. اولا: براى اين كه آثار اعمال، لازم لاينفك و جدایى ناپذير او است. و ثانيا: براى اين كه به صورت كتابى در آمده، كه به زودى، آن را پخش و منتشر خواهد ديد.
«اقْرَأْ كِتَابَك كَفَى بِنَفْسِك الْيَوْمَ عَلَيْك حَسِيباً»:
در اين آيه، چيزى در تقدير است، و تقدير آن چنين است: «يُقَالُ لَهُ إقرَء كِتَابَكَ...».
حرف «باء» در جملۀ «كَفَى بِنَفسِكَ»، زائده است، و اصل آن «كَفَت نَفسُكَ: نفس تو كافى است» بوده و اگر به جاى «كَفَت»، «كَفَى» آورده و با اين كه كلمه «نَفس»، مؤنث است، فعل آن را مذكر آورده، از اين جهت بوده است كه «نَفس»، مؤنث مجازى است و در هر فاعلى كه مؤنث مجازى باشد، هم مى توان فعلش را مذكر آورد و هم مؤنث.
و چه بسا كه بعضى در توجيه مذكر آوردن «كَفَى» گفته باشند كه: «باء» در «بِنَفسِكَ»، زائده نيست، و اين كلمه، مجموعا اسم فعل است، به معناى «إكتَف: بس كن»، و بسا توجيهات ديگرى نيز وجود دارد.
اين آيه، دلالت مى كند بر اين كه حجت كتاب مذكور، حجتى است قاطع، به طورى كه خواننده آن هيچ ترديدى در آن نمى كند، هر چند كه خواننده خود گنهكار باشد، و چطور چنين نباشد و حال آن كه در كتاب به جاى خط و نقش، خود عمل ديده مى شود و پاداش و كيفر هم، خود عمل است. همچنان كه فرموده: «لَا تَعتَذِرُوا اليَومَ إنَّمَا تُجزَونَ مَا كُنتُم تَعمَلُون».
از آن بيانى كه ما قبلا در وجه اتصال آيه «وَ يَدعُ الإنسَانُ بِالشَّرِّ» به ماقبلش ذكر كرديم، وجه اتصال دو آيه مورد بحث، يعنى آيه «وَ كُلَّ إنسَانٍ ألزَمنَاُهُ طَائِرَهُ» تا كلمه «حَسِيباً» به ماقبل خود نيز معلوم و روشن مى گردد.
و خلاصه معناى آيات، با در نظر گرفتن اين كه سياق آن ها، سياق توبيخ و ملامت است، اين مى شود كه:
«خداى سبحان، قرآن را نازل كرده و آن را راهنماى ملتى قرار داد كه أقوَم است و اين كار، بر طبق سنّت الهى جريان يافته. چرا كه سنّت او در هدايت مردم به سوى توحيد و بندگى و به سعادت رساندن راه يافتگان و بدبخت كردن گمراهان در همه اعصار اين چنين بوده است».
«وليكن انسان، خير را از شر و نفع دهنده را از ضرر زننده، تشخيص نداده است. نسبت به آنچه كه مطابق هوا و هوس باشد، عجله مى كند، و در نتيجه، شر را به عين حرص و ولعى كه در خير از خود نشان مى دهد، جستجو و طلب مى كند، و حال آن كه عمل، چه خير و چه شر، همچون سايه دنبال آدمى است، و از يكديگر جدا شدنى نيستند، بلكه در كتابى محفوظ شده، تا به زودى در روز قيامت برايش بيرون آورند و در پيش رويش بگسترند، و بر سر آن بازخواستش كنند».
«و چون چنين است، بر آدمى لازم است كه به هرچه كه دلش خواست، مبادرت نورزد و در ارتكاب آن عجله نكند، بلكه در امورش قدرى توقف و تفكر نمايد، تا خير و شر آن را از هم تشخيص داده و خير را برگزيده و شر را رها سازد».
هدايت هر كس، به سود خودش و ضلالتش، عليه خود اوست
«مَّنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيهَا وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى»:
در مفردات مى گويد: كلمۀ «وِزر» به معناى سنگينى است كه در اصل از وزر «كوه» گرفته شده است، و گناه را هم به «وِزر» تعبير مى كنند و هم به «ثِقل». و در قرآن، هر دو تعبير آمده است.
يك جا فرموده: «لِيَحمِلُوا أوزَارَهُم كَامِلَةً». و در جاى ديگر فرموده: «وَ لَيَحمِلُنَّ أثقَالَهُم وَ أثقَالاً مَعَ أثقَالِهِم». و نيز فرموده: «وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ أُخرَى». يعنى: حمل نمى كند احدى، سنگينى ديگرى را، به طورى كه صاحبش به كلّى از وزر فارغ شود.
اين آيه به منزله نتيجه، براى آيه «وَ كُلَّ إنسَانٍ ألزَمنَاهُ طَائِرَهُ...» مى باشد، و جملۀ سومى، يعنى «وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ أُخرَى» تأكيد جمله دوم است، كه مى فرمايد: «وَ مَنَ ضَلَّ فَإنَّمَا يَضِلُّ عَلَيهَا».
و معنايش اين است كه: عمل، چه نيك باشد و چه بد، ملازم و دنبال صاحبش بوده و عليه او بايگانى مى شود، و در هنگام حساب، خود را در برابر صاحبش آفتابى مى كند.
بنابراين، هر كس در راه و به سوى راه قدم نهد، براى خود و به نفع خود قدم نهاده و نفع هدايتش، عايد خودش مى شود، نه غير خود، و كسى هم كه در بيراهه و به سوى بيراهه قدم نهد، ضرر گمراهيش به خودش بر مى گردد و دودش به چشم خودش مى رود. بدون اين كه به غير خود كمترين ضررى برساند، و هيچ نفسى، بار گناه نفس ديگر را نمى كشد، و آن طور كه بعضى از اهل ضلالت مى پندارند كه اگر گمراهى كنند، وزر گمراهی شان به گردن پيشوايانشان است، ويا مقلّدين مى پندارند كه مسؤوليت گمراهی شان به گردن پدران و نياكان ايشان است، و خود مسؤوليتى ندارند، سخت در اشتباه اند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |