تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۴۱: تفاوت میان نسخهها
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
<span id='link385'><span> | <span id='link385'><span> | ||
== | ==بحث روايتى: (در باره ماجراى نزول نخستين وحى بر پيامبر«ص») == | ||
در الدرّالمنثور است كه عبدالرزاق، احمد، عبد بن حميد، بخارى، مسلم، ابن جرير، ابن انبارى - در کتاب مصاحف - ابن مردويه و بيهقى، از طريق ابن شهاب، از عروة بن زبير، از عايشه أمّ المؤمنين روايت كرده اند كه گفت: اولين روزنه اى كه از وحى به روى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» باز شد، اين بود كه در عالَم رؤيا، در خواب چيزهايى مى ديد كه چون صبح روشن در خارج واقع مى شد. | در الدرّالمنثور است كه عبدالرزاق، احمد، عبد بن حميد، بخارى، مسلم، ابن جرير، ابن انبارى - در کتاب مصاحف - ابن مردويه و بيهقى، از طريق ابن شهاب، از عروة بن زبير، از عايشه أمّ المؤمنين روايت كرده اند كه گفت: اولين روزنه اى كه از وحى به روى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» باز شد، اين بود كه در عالَم رؤيا، در خواب چيزهايى مى ديد كه چون صبح روشن در خارج واقع مى شد. | ||
خط ۵۸: | خط ۵۶: | ||
ولى اين داستان كه در روايات آمده، خالى از اشكال و بلكه اشكال ها نيست. براى اين كه: اولا به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، نسبت شك در نبوت خود داده و گفته كه: آن جناب، احتمال داده آن صدا و آن شخصى كه بين زمين و آسمان ديده و آن سوره اى كه به او نازل شده، همه از القاآت شيطانى باشد. | ولى اين داستان كه در روايات آمده، خالى از اشكال و بلكه اشكال ها نيست. براى اين كه: اولا به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، نسبت شك در نبوت خود داده و گفته كه: آن جناب، احتمال داده آن صدا و آن شخصى كه بين زمين و آسمان ديده و آن سوره اى كه به او نازل شده، همه از القاآت شيطانى باشد. | ||
و ثانيا، به وى نسبت داده كه اضطراب درونيش زايل نشد، تا وقتى كه يك مرد نصرانى - ورقة بن نوفل - كه خود را به رهبانيت زده بود، به نبوتش شهادت داد. آن وقت اضطرابش زايل شد. با اين كه خداى تعالى درباره آن جناب فرموده: «قل إنّى على بيّنة من ربّى». و چگونه ممكن است چنين كسى از سخنان يك نصرانى تحت تأثير قرار گيرد و براى آرامش خاطرش، محتاج به آن باشد، مگر در آن سخنان چه حجّت روشنى بوده؟ و مگر خداى تعالى، درباره آن جناب نفرموده: «قُل هذه سبيلى أدعوا إلى اللّه على بصيرة أنا و من اتّبعنى»؟ و آيا اعتماد كردن به قول ورقه بصيرت است؟ و بصيرت پيروانش هم، همين است كه ايمان آورده اند به كسى كه به گفتارى بى دليل ايمان آورده و اعتماد كرده؟ | و ثانيا، به وى نسبت داده كه اضطراب درونيش زايل نشد، تا وقتى كه يك مرد نصرانى - ورقة بن نوفل - كه خود را به رهبانيت زده بود، به نبوتش شهادت داد. آن وقت اضطرابش زايل شد. با اين كه خداى تعالى درباره آن جناب فرموده: «قل إنّى على بيّنة من ربّى». | ||
و چگونه ممكن است چنين كسى از سخنان يك نصرانى تحت تأثير قرار گيرد و براى آرامش خاطرش، محتاج به آن باشد، مگر در آن سخنان چه حجّت روشنى بوده؟ و مگر خداى تعالى، درباره آن جناب نفرموده: «قُل هذه سبيلى أدعوا إلى اللّه على بصيرة أنا و من اتّبعنى»؟ و آيا اعتماد كردن به قول ورقه بصيرت است؟ و بصيرت پيروانش هم، همين است كه ايمان آورده اند به كسى كه به گفتارى بى دليل ايمان آورده و اعتماد كرده؟ | |||
و آيا وضع ساير انبيا هم، بدين منوال بوده؟ و آن جا كه خداى تعالى مى فرمايد: «إنّا أوحينا إليك كما أوحينا إلى نوح و النبيّين من بعده»، امّت اين انبيا هم، اعتمادشان به نبوت پيغمبرشان براى اين بوده كه مثلا پيرمردى همانند ورقه گفته است كه نوح پيغمبر است، و يا هود و صالح پيغمبرند؟ قطعا پايه تشخيص نبوت يك پيغمبر، اين قدر سست نيست. | و آيا وضع ساير انبيا هم، بدين منوال بوده؟ و آن جا كه خداى تعالى مى فرمايد: «إنّا أوحينا إليك كما أوحينا إلى نوح و النبيّين من بعده»، امّت اين انبيا هم، اعتمادشان به نبوت پيغمبرشان براى اين بوده كه مثلا پيرمردى همانند ورقه گفته است كه نوح پيغمبر است، و يا هود و صالح پيغمبرند؟ قطعا پايه تشخيص نبوت يك پيغمبر، اين قدر سست نيست. | ||
بلكه حق اين است كه: نبوت و رسالت، ملازم با يقين و ايمان صد در صد شخص پيغمبر و رسول است. او قبل از هر كس ديگر، به نبوّت خود از جانب خداى تعالى یقین دارد، و بايد هم چنين باشد. روايات وارده از ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» هم، همين را مى گويد. | بلكه حق اين است كه: نبوت و رسالت، ملازم با يقين و ايمان صد در صد شخص پيغمبر و رسول است. او قبل از هر كس ديگر، به نبوّت خود از جانب خداى تعالى یقین دارد، و بايد هم چنين باشد. روايات وارده از ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» هم، همين را مى گويد. | ||
و در مجمع البيان، در ذيل آيه «أرأيت الّذى ينهى...» آمده كه: ابوجهل گفت: راستى، محمّد صورت خود را در حضور شما به خاك مى گذارد؟ گفتند: بله. گفت: به آن كسى سوگند كه بايد به او سوگند خورد، اگر او را ببينم كه چنين مى كند، گردنش را لگدمال خواهم كرد. | و در مجمع البيان، در ذيل آيه «أرأيت الّذى ينهى...» آمده كه: ابوجهل گفت: راستى، محمّد صورت خود را در حضور شما به خاك مى گذارد؟ گفتند: بله. گفت: به آن كسى سوگند كه بايد به او سوگند خورد، اگر او را ببينم كه چنين مى كند، گردنش را لگدمال خواهم كرد. | ||
خط ۷۷: | خط ۷۵: | ||
مؤلّف: مفاد اين روايت، با سياق آيات نمى سازد. چون از سياق بر مى آيد: نمازگزار، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بوده، نه مردم. | مؤلّف: مفاد اين روايت، با سياق آيات نمى سازد. چون از سياق بر مى آيد: نمازگزار، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بوده، نه مردم. | ||
و در مجمع البيان آمده كه: در حديثى، از عبداللّه بن مسعود آمده كه فرمود: نزديك ترين حال بنده به خدا، حال سجود است. | و در مجمع البيان آمده كه: در حديثى، از عبداللّه بن مسعود آمده كه فرمود: نزديك ترين حال بنده به خدا، حال سجود است. | ||
نسخهٔ کنونی تا ۱۸ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۴۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
تهديد آن كه مانع نمازگزاردن پيامبر«ص» مى شده
َ«كلا لَئن لَّمْ يَنتَهِ لَنَسفَعَا بِالنَّاصِيَةِ نَاصِيَةٍ كَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ»:
در مجمع البيان مى گويد: كلمۀ «سفع» به معناى جذب شديد است، وقتى گفته مى شود: «شفعت الشئ»، معنايش اين است كه: من آن چيز را به شدّت جذب كردم و گرفتم. و در اين آيه، «ناصية» (موى جلو پيشانى) را به صفت «كاذبة» و «خاطئة» توصيف كرده، با اين كه اين دو صفت، صفت صاحب پيشانى است، و اين طور نسبت دادن از باب مجاز است.
و در اين كلام، ردعى شديد و تهديدى بالغ است و مى فرمايد: مسأله آن طور نيست كه او پنداشته و خواسته است، و يا او نمى تواند چنين كند. سوگند مى خورم كه اگر دست از اين بازداريش از نماز بر ندارد و منصرف نگشته، همچنان بنده ما را از نماز نهى كند، به طور مسلّم، ناصيه او را به شدّت خواهيم گرفت، و به وضعى ذلّت بار، او را به سوى عذاب جذب مى كنيم. آرى، ناصيه اى را كه صاحبش كاذب است و به خطا سخن مى گويد و عمل مى كند، به شدّت جذب خواهيم كرد.
«فَلْيَدْعُ نَادِيَهُ سنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ»:
كلمۀ «نادى» به معناى مجلس است، و گويا مراد از مجلس، اهل مجلس باشد. مى فرمايد: وقتى او را گرفتيم اهل مجلس خود را به كمك بخواند. ولى بعضى گفته اند: اصلا كلمۀ نادى، به معناى جليس (همنشين) است، و كلمه «زبانيه» به معناى فرشتگان موكل بر آتش است.
بعضى گفته اند: زبانيه در كلام عرب، به معناى پليس است، و امر در آيه تعجيزى است. مى خواهد با اين امر به شدّت اخذ اشاره كرده باشد، و معنايش اين است كه: بايد اين كسى كه از نماز نهى مى كند، جمع خود را صدا بزند، تا او را از دست ما نجات دهند. و ما به زودى، پليس هاى موكّل بر آتش را - كه فرشتگانى خشن و پر نيرو هستند - صدا مى زنيم. آن وقت است كه نصرت هيچ ناصرى، سودى به حال او نخواهد داشت.
«َكلا لا تُطِعْهُ وَ اسجُدْ وَ اقْترِب»:
در اين آيه، ردع قبلى تكرار شده، تا در آن تأكيد شده باشد، و معناى جملۀ «لا تطعه» اين است كه: تو اى پيامبر، او را در نهيش از نماز اطاعت مكن، و اين خود قرينه اى است بر اين كه: مراد از جملۀ «و اسجد»، سجده كردن در نماز است، و چه بسا نمازى كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» در آن ايام مى خوانده، مركب از همين دو عنوان، يعنى «سجده» و «تسبيح» بوده.
ولى بعضى از مفسّران گفته اند: منظور از اين سجده كردن، نماز خواندن نيست، بلكه سجده اى است كه بعد از خواندن اين سوره و سه سوره ديگر قرآن واجب است، و به آن چهار سوره، «عزائم چهارگانه» مى گويند. و كلمۀ «اقترب»، امر از مصدر اقتراب است، كه به معناى تقرّب به خداى تعالى است. و بعضى گفته اند: نزديك شدن به ثواب خداى تعالى است.
بحث روايتى: (در باره ماجراى نزول نخستين وحى بر پيامبر«ص»)
در الدرّالمنثور است كه عبدالرزاق، احمد، عبد بن حميد، بخارى، مسلم، ابن جرير، ابن انبارى - در کتاب مصاحف - ابن مردويه و بيهقى، از طريق ابن شهاب، از عروة بن زبير، از عايشه أمّ المؤمنين روايت كرده اند كه گفت: اولين روزنه اى كه از وحى به روى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» باز شد، اين بود كه در عالَم رؤيا، در خواب چيزهايى مى ديد كه چون صبح روشن در خارج واقع مى شد.
سپس علاقه و محبت به خلوت و تنهايى در دلش انداخته شد، و (غالبا) تك و تنها، در غار حرا - ۱۸ كيلومترى مكّه - به سر مى برد. و در هر سال، براى اين كه مدتى در آن جا به تهجّد و عبادت بپردازد، خود را آماده مى ساخت و آب و طعام تهيه مى كرد، و آن مدت را يكسره به عبادت مى پرداخت و به خانه نمى رفت. سال بعد نيز، چنين مى كرد و باز براى آن مدت توقف در حرا، خود را آماده مى ساخت. تا آن كه شبى كه در غار حرا بود، فرشتۀ خدا، حق را بر او نازل كرد و بدو گفت: «إقرأ».
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» پاسخ داد: من خواندن بلد نيستم. رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: آن فرشته مرا گرفت و فشارى بر من وارد آورد، به طورى كه تاب و توانم از دست رفت. آنگاه رهايم كرد، و دوباره گفت: «إقرأ». گفتم: من خواندن بلد نيستم. باز مرا گرفت و فشار داد، به طورى كه طاقتم از دست رفت. اين بار هم مرا رها كرد و گفت: «إقرأ». گفتم: خواندن نمى دانم. بار سوم مرا گرفت، و همان فشار را وارد آورد، به طورى كه توانم از دست رفت. اين بار نيز مرا رها كرد و گفت: «إقرأ باسم ربّك الّذى خلق * خلق الإنسان من علق * إقرأ و ربّك الأكرم * الّذى علّم بالقلم...».
پس رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» اين سوره را گرفت و به طرف مكّه برگشت، در حالى كه قلبش به شدّت مى تپيد، تا به خانه خديجه، دختر خويلد رسيد. گفت: مرا بپيچيد! مرا بپیچيد! اهل خانه، او را در روپوشى پيچيدند، تا آن حالت ترس و اضطرابش آرام گرفت. آنگاه به خديجه رو كرد و داستان را براى او باز گفت، و در آخر گفت: بر جان خود مى ترسم. خديجه گفت: ابدا، چيزى نيست، خدا هرگز تو را خوار نمى كند. براى اين كه تو شخصى نيكوكارى، و صله رحم مى كنى و زحمت ديگران را تحمّل مى نمايى و برهنگان را مى پوشانى، تو ميهمان نواز و ياور مبتلايانى.
آنگاه خديجه، آن جناب را نزد پسر عمّش، ورقة بن نوفل بن اسد بن عبدالعُزّى - كه در جاهليت از بت پرستى به كيش نصرانيت در آمده بود - آورد. و ابن ورقه، زبان عبرانى را مى دانست و انجيل را به طور كامل به عبرانى مى نوشت، مردى سالخورده و نابينا بود. خديجه گفت: اى پسر عم! كمى به سخنان پسر برادرت گوش كن.
ورقه گفت: اى برادرزاده! چه مى بينى؟ رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» آنچه ديده بود، به او خبر داد. ورقه گفت: اين همان ناموسى است كه خدا بر موسايش نازل مى كرد، و اى كاش، من در آن درخت شاخه اى بودم، واى كاش زنده مى ماندم تا آن روزى كه قوم تو از مكّه بيرونت مى كنند. رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» پرسيد: بيرون كنندگان من، قوم من خواهند بود؟ گفت: بله، هيچ پيامبرى نياورده مثل آنچه تو آورده اى، مگر آن كه مورد حمله و دشمنى قومش قرار گرفته، و من اگر آن روز تو را دريابم، ياريت خواهم كرد. يارى صميمانه، ليكن چيزى نگذشت كه ورقه از دنيا رفت و مدتى وحى تعطيل شد.
ابن شهاب مى گويد: ابوسلمه بن عبدالرحمان برايم حديث كرد كه جابر بن عبد اللّه انصارى روزى از مسأله وحى سخن مى گفت. در ضمن سخن، گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: در حينى كه داشتم قدم مى زدم، ناگهان صوتى از طرف آسمان شنيدم. سر بلند كردم، ناگهان همان كسى را ديدم كه در غار حرا او را ديده بودم. ديدم كه بين آسمان و زمين، بر كرسى نشسته. من از ديدنش دچار رعب شده به خانه برگشتم، و گفتم: مرا بپيچيد؛ مرا بپيچيد! در همين حال، اين آيه نازل شد كه: «يا أيّها المدثّر * قم فأنذر * و ربّك فكبّر * و ثيابك فطهّر * و الرجز فاهجر». از آن به بعد، وحى خدا پى در پى رسيد.
و نيز، در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و ابن جرير و ابونعيم (در كتاب دلائل )، از عبداللّه بن شداد روايت كرده اند كه گفت: جبرئيل بر محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نازل شد و گفت: اى محمّد بخوان! پاسخ داد: من خواندن نمى دانم. او را در آغوش خود كشيد، سپس گفت: اى محمّد بخوان! پاسخ داد: سواد ندارم. گفت: «إقرأ باسم ربّك الّذى خلق ... ما لم يعلم».
پس رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نزد خديجه آمد و گفت: اى خديجه! به گمانم چيزى به من شده. خديجه گفت: حاشا، به شما چيزى نشده، به خدا قسم، پروردگار تو، به تو آسيبى نمى رساند. چون تاكنون حتى يك عمل زشت نكرده اى. خديجه اين را گفت و برخاسته، نزد ورقه رفت و جريان را به او گفت. ورقه گفت: اگر مطلب همين طور باشد كه او گفته (به تو مژده مى دهم كه) شوهرت، پيغمبرى از پيامبران است، و به زودى از امّتش، صدمه هاى بسيار خواهد ديد؛ و اگر من، نبوّتش را درك كنم، حتما به او ايمان مى آورم.
راوى مى گويد: بعد از اين جريان، مدتى جبرئيل نازل نشد. خديجه گفت: به نظرم پروردگارت بر تو خشم كرده، آنگاه خداى تعالى اين سوره را نازل كرد: «و الضُّحى و اللّيل إذا سجى * ما ودّعك ربّك و ما قلى».
مؤلّف: در اين باب روايتى آمده كه سوره اى كه جبرئيل بر آن جناب نازل كرد، سوره حمد بود.
ولى اين داستان كه در روايات آمده، خالى از اشكال و بلكه اشكال ها نيست. براى اين كه: اولا به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، نسبت شك در نبوت خود داده و گفته كه: آن جناب، احتمال داده آن صدا و آن شخصى كه بين زمين و آسمان ديده و آن سوره اى كه به او نازل شده، همه از القاآت شيطانى باشد.
و ثانيا، به وى نسبت داده كه اضطراب درونيش زايل نشد، تا وقتى كه يك مرد نصرانى - ورقة بن نوفل - كه خود را به رهبانيت زده بود، به نبوتش شهادت داد. آن وقت اضطرابش زايل شد. با اين كه خداى تعالى درباره آن جناب فرموده: «قل إنّى على بيّنة من ربّى».
و چگونه ممكن است چنين كسى از سخنان يك نصرانى تحت تأثير قرار گيرد و براى آرامش خاطرش، محتاج به آن باشد، مگر در آن سخنان چه حجّت روشنى بوده؟ و مگر خداى تعالى، درباره آن جناب نفرموده: «قُل هذه سبيلى أدعوا إلى اللّه على بصيرة أنا و من اتّبعنى»؟ و آيا اعتماد كردن به قول ورقه بصيرت است؟ و بصيرت پيروانش هم، همين است كه ايمان آورده اند به كسى كه به گفتارى بى دليل ايمان آورده و اعتماد كرده؟
و آيا وضع ساير انبيا هم، بدين منوال بوده؟ و آن جا كه خداى تعالى مى فرمايد: «إنّا أوحينا إليك كما أوحينا إلى نوح و النبيّين من بعده»، امّت اين انبيا هم، اعتمادشان به نبوت پيغمبرشان براى اين بوده كه مثلا پيرمردى همانند ورقه گفته است كه نوح پيغمبر است، و يا هود و صالح پيغمبرند؟ قطعا پايه تشخيص نبوت يك پيغمبر، اين قدر سست نيست.
بلكه حق اين است كه: نبوت و رسالت، ملازم با يقين و ايمان صد در صد شخص پيغمبر و رسول است. او قبل از هر كس ديگر، به نبوّت خود از جانب خداى تعالى یقین دارد، و بايد هم چنين باشد. روايات وارده از ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» هم، همين را مى گويد.
و در مجمع البيان، در ذيل آيه «أرأيت الّذى ينهى...» آمده كه: ابوجهل گفت: راستى، محمّد صورت خود را در حضور شما به خاك مى گذارد؟ گفتند: بله. گفت: به آن كسى سوگند كه بايد به او سوگند خورد، اگر او را ببينم كه چنين مى كند، گردنش را لگدمال خواهم كرد.
شخصى در همان بين، صدا زد: اين است كه دارد نماز مى خواند. ابوجهل پيش رفت تا گردن رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را لگدكوب كند. چيزى نگذشت كه عقب عقب برگشت، در حالى كه دستها را پيش رويش گرفته بود، (گويى از چيزى پرهيز مى كرد و بلايى را از خود دور مى ساخت).
مردم از او پرسيدند: تو را چه مى شود، اى ابا الحَكَم؟ گفت: بين من و او خندقى از آتش است و اين ها، بالدارهايند. رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: به آن خدايى كه جانم به دست اوست، اگر به من نزديك مى شد، ملائكه، تكّه تكّه بدنش را مى قاپيدند. اين جا بود كه خداى تعالى، آيه «أرأيت الّذى ينهى» را تا به آخر سوره نازل كرد.
اين روايت را، مسلم هم، در صحيح خود نقل كرده.
و در تفسير قمى، در تفسير آيه مورد بحث گفته: وليد بن مغيره، مردم را از نماز خواندن و از اطاعت خدا و رسول نهى مى كرد. خداى تعالى در باره اش فرمود: «أرأيت الّذى ينهى * عبدا إذا صلّى».
مؤلّف: مفاد اين روايت، با سياق آيات نمى سازد. چون از سياق بر مى آيد: نمازگزار، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بوده، نه مردم.
و در مجمع البيان آمده كه: در حديثى، از عبداللّه بن مسعود آمده كه فرمود: نزديك ترين حال بنده به خدا، حال سجود است.
و در كافى، به سند خود، از وشاء روايت كرده كه گفت: من از حضرت رضا «عليه السلام» شنيدم مى فرمود: نزديك ترين حال بنده به خدا، حالت سجود اوست، و به همين جهت است كه فرموده: «و اسجد و اقترب».
و در مجمع البيان است كه عبداللّه بن سنان، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: سوره هاى عزائم - كه سجده آن ها واجب است - عبارتند از: «الم تنزيل»؛ و «حم سجده» و «النّجم إذا هوى» و «إقرأ باسم ربّك»، و بقيه سجده ها - كه در سراسر قرآن است - مستحب است، نه واجب.
آيات ۱ - ۵ سوره قدر
- سوره «قدر»، مكّى است و پنج آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ(۱)
وَ مَا أَدْرَاك مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ(۲)
لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيرٌ مِّنْ أَلْفِ شهْرٍ(۳)
تَنزَّلُ الْمَلَائكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ(۴)
سلَامٌ هِىَ حَتّى مَطلَع الْفَجْرِ(۵)
به نام خداوند رحمان و رحيم.
ما اين قرآن عظيم الشأن را (كه رحمت واسع و حكمت جامع است)، در شب قدر نازل كرديم. (۱)
و تو چه مى دانى شب قدر چيست؟ (۲)
شب قدر (در مقام و مرتبه)، از هزار ماه بهتر و بالاتر است. (۳)
در اين شب، فرشتگان و روح (يعنى جبرئيل) به اذن خدا، از هر فرمان (و دستور الهى و سرنوشت خلق) نازل مى شوند. (۴)
اين شب رحمت و سلامت و تهنيت است تا صبحگاه. (۵)
اين سوره، نزول قرآن در شب قدر را بيان مى كند، و آن شب را تعظيم نموده، از هزار ماه بالاتر مى داند. چون در آن شب، «ملائكه» و «روح» نازل مى شوند. و اين سوره، هم احتمال مكّى بودن را دارد، و هم مى تواند مدنى باشد، و رواياتى كه درباره سبب نزول آن، از امامان اهل «عليهم السلام» و از ديگران رسيده، خالى از تأييد مدنى بودن آن نيست.
و آن رواياتى است كه دلالت دارد بر اين كه: اين سوره بعد از خوابى بود كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» ديد، و آن خواب اين بود كه ديد بنى اميّه بر منبر او بالا مى روند، و سخت اندوهناك شد، و خداى تعالى، براى تسليتش اين سوره را نازل كرد (و در آن فرمود: شب قدر، بهتر از هزار ماه حكومت بنى اميّه است).
نزول قرآن در شب قدر
«إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ»:
ضمير در «أنزَلنَاهُ» به قرآن برمى گردد، و ظاهرش اين است كه مى خواهد بفرمايد: همۀ قرآن را در شب قدر نازل كرده، نه بعضى از آيات آن را. مؤيّدش هم اين است كه تعبير به «انزال» كرده، كه ظاهر در اعتبار يكپارچگى است؛ نه تنزيل كه ظاهر در نازل كردن تدريجى است.
و در معناى آيه مورد بحث، آيه زير است كه مى فرمايد: «وَ الكِتَابُ المُبِين إنَّا أنزَلنَاهُ فِى لَيلَةٍ مُبَارَكَة»، كه صريحا فرموده: همه كتاب را در آن شب نازل كرده. چون ظاهرش اين است كه نخست سوگند به همۀ كتاب خورده، بعد فرموده: اين كتاب را كه به حرمتش سوگند خورديم، در يك شب و يكپارچه نازل كرديم.
پس مدلول آيات اين مى شود كه قرآن كريم دو جور نازل شده: يكى، يكپارچه در يك شب معين، و يكى هم به تدريج در طول بيست و سه سال نبوّت، كه آيه شريفه «وَ قُرآناً فَرَقنَاهُ لِتَقرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكثٍ وَ نَزَّلنَاهُ تَنزِيلاً»، نزول تدريجى آن بيان مى كند؛ و همچنين آيه زير كه مى فرمايد: «وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَولَا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرآنُ جُملَةً وَاحِدَة كَذَلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَ رَتَّلنَاهُ تَرتِيلاً».
و بنابر اين، ديگر نبايد به گفته بعضى اعتنا كرد كه گفته اند: معناى آيه «أنزلناه» اين است كه شروع به انزال آن كرديم، و منظور از انزال هم، انزال چند آيه از قرآن است، كه در آن شب يكباره نازل شد نه همه آن.
و در كلام خداى تعالى، آيه اى كه بيان كند ليلۀ مذكور چه شبى بوده، ديده نمى شود بجز آيه «شَهرُ رَمَضانَ الّذى أُنزل فِيهِ القُرآن» كه مى فرمايد: قرآن يكپارچه در ماه رمضان نازل شده، و با انضمام آن به آيه مورد بحث معلوم مى شود «شب قدر» يكى از شب هاى ماه رمضان است، و اما اين كه كداميك از شب هاى آن است، در قرآن چيزى كه بر آن دلالت كند نيامده. تنها از اخبار استفاده مى شود كه إن شاء اللّه در بحث روايتى آينده، بعضى از آن ها از نظر خواننده مى گذرد.
وجه نامگذاری شب قدر، و تکرار آن در هر سال
در اين سوره آن شبى كه قرآن نازل شده را، «شب قدر» ناميده. و ظاهرا مراد از «قدر»، تقدير و اندازه گيرى است. پس شب قدر، شب اندازه گيرى است. خداى تعالى در آن شب، حوادث يك سال را يعنى از آن شب تا شب قدر سال آينده را تقدير مى كند. زندگى، مرگ، رزق، سعادت، شقاوت و چيزهايى ديگر از اين قبيل را مقدر مى سازد.
آيه سورۀ «دخان» هم - كه در وصف شب قدر است - بر اين معنا دلالت دارد: «فيها يفرق كُلّ أمر حكيم أمرا من عندنا أنّا كنّا مرسلين رحمة من ربّك». چون «فرق»، به معناى جدا سازى و مشخص كردن دو چيز از يكديگر است، و «فرق هر امر حكيم» جز اين معنا ندارد كه آن امر و آن واقعه اى كه بايد رُخ دهد را، با تقدير و اندازه گيرى مشخص سازند.
و از اين استفاده مى شود كه شب قدر منحصر در شب نزول قرآن و آن سالى كه قرآن در آن شبش نازل شد، نيست، بلكه با تكرر سنوات، آن شب هم مكرر مى شود. پس در هر ماه رمضان از هر سال قمرى، شب قدرى هست، كه در آن شب، امور سال آينده تا شب قدر سال بعد اندازه گيرى و مقدّر مى شود.
براى اين كه اين فرض امكان دارد كه در يكى از شب هاى قدر چهارده قرن گذشته، قرآن يكپارچه نازل شده باشد، ولى اين فرض معنا ندارد كه در آن شب، حوادث تمامى قرون گذشته و آينده تعيين گردد.
علاوه بر اين، كلمۀ «يُفرَقُ» به خاطر اين كه فعل مضارع است، استمرار را مى رساند. در سوره مورد بحث هم كه فرموده: «شب قدر از هزار ماه بهتر است»، و نيز فرموده: «ملائكه در آن شب نازل مى شوند»، مؤيد اين معناست.
پس وجهى براى تفسير زير نيست كه بعضى كرده و گفته اند: «شب قدر، در تمام دهر فقط يك شب بود و آن شبى بود كه قرآن، در آن نازل گرديد،
و ديگر تكرار نمى شود. و همچنين، تفسير ديگرى كه بعضى كرده و گفته اند: تا رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» زنده بود، شب قدر در هر سال تكرار مى شد، و بعد از رحلت آن جناب، خدا شب قدر را هم از بين برد.
و نيز سخن آن مفسّر ديگر كه گفته: شب قدر، تنها يك شب معين در تمام سال است، نه در ماه رمضان. و نيز سخن آن مفسّر ديگر كه گفته: شب قدر، شبى است در تمام سال، ولى در هر سال، يك شب نامعلومى است. در سال بعثت در ماه رمضان بوده، در سال هاى ديگر در ماه هاى ديگر. مثلا شعبان يا ذى القعده واقع مى شود، هيچ يك از اين اقوال درست نيست.
بعضى ديگر گفته اند: كلمۀ «قدر» به معناى منزلت است، و اگر شب نزول قرآن را «شب قدر» خوانده، به خاطر اهتمامى بوده كه به مقام و منزلت آن شب داشته، و يا عنايتى كه به عبادت متعبّدين در آن شب داشته.
بعضى ديگر گفته اند: كلمۀ «قدر» به معناى ضيق و تنگى است، و شب قدر را بدان جهت «قدر» خوانده اند كه زمين، با نزول ملائكه تنگ مى گردد. و اين دو وجه، به طورى كه ملاحظه مى كنيد، چنگى به دل نمى زند.
پس حاصل آيات مورد بحث، به طورى كه ملاحظه كرديد، اين شد كه: شب قدر، بعينه يكى از شب هاى ماه مبارك رمضان از هر سال است، و در هر سال، در آن شب همۀ امور احكام مى شود. البته منظورمان «احكام» از جهت اندازه گيرى است.
خواهيد گفت: پس هيچ امرى از آن صورت كه در شب قدر تقدير شده باشد، در جاى خودش با هيچ عاملى دگرگون نمى شود؟
در پاسخ مى گوييم: نه، هيچ منافاتى ندارد كه در شب قدر مقدّر بشود، ولى در ظرف تحققش طورى ديگر محقق شود. چون كيفيت موجود شدن مقدّر، امرى است و دگرگونى در تقدير، امرى ديگر است. همچنان كه هيچ منافاتى ندارد كه حوادث در لوح محفوظ معين شده باشد، ولى مشيت الهى آن را تغيير دهد، همچنان كه در قرآن كريم آمده: «يَمحُوا اللّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثَبِّتَ وَ عِندَهُ أُمُّ الكِتَاب».
علاوه بر اين، استحكام امور به حسب تحققش مراتبى دارد. بعضى از امور، شرايط تحققش موجود است و بعضى ها ناقص است. و احتمال دارد كه در شب قدر، بعضى از مراتب احكام تقدير بشود و بعضى ديگرش، به وقت ديگر موكول گردد. اما آنچه از روايات بر مى آيد و به زودى رواياتش از نظر خواننده خواهد گذشت، با اين وجه سازگار نيست.
«وَ مَا أَدْرَاك مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ»:
اين جمله، كنايه است از جلالت قدر آن شب و عظمت منزلتش. چون با اين كه ممكن بود در نوبت دوم ضمير ليلة القدر را بياورد، خود آن را تكرار كرد. واضح تر بگويم، با اين كه مى توانست بفرمايد: «وَ مَا أدرَيكَ مَا هِى، هِىَ خَيرٌ مِن ألفِ شَهر»، براى بار دوم و بار سوم، خود كلمه را آورد و فرمود: «وَ مَا أدرَيكَ مَا لَيلَةُ القَدر لَيلَةُ القَدرِ خَيرٌ مِن ألفِ شَهر».
مراد از بهتر بودن شب قدر از هزار شب، و منظور از تنزّل ملائكه و روح
«لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيرٌ مِّنْ أَلْفِ شهْرٍ»:
اين جمله به طور اجمال، آنچه را كه در جملۀ «و مَا أدريك مَا لَيلةُ القَدر» بدان اشاره شده بود، يعنى عظمت آن شب را بيان مى كند و مى فرمايد: بدين جهت گفتيم آن شب مقامى ارجمند دارد كه از هزار شب بهتر است.
و منظور از بهتر بودنش از هزار شب، به طورى كه مفسّران تفسير كرده اند، بهتر بودنش از حيث فضيلت عبادت است. و مناسب با غرض قرآن هم، همين معناست. چون همه عنايت قرآن در اين است كه مردم را به سوى خدا نزديك، و به وسيلۀ عبادت زنده كند، و زنده دارى آن شب با عبادت، بهتر است از عبادت هزار شب.
و ممكن است همين معنا را از آيه سور «دخان» نيز استفاده كرد. چون در آن جا، شب قدر را پر بركت خوانده و فرموده: «إنَّا أنزَلنَاهُ فِى لَيلَةٍ مُبَارَكَة». البته در اين ميان، معناى ديگرى نيز هست، كه إن شاء اللّه در بحث روايتى آينده خواهد آمد.
«تَنزَّلُ الْمَلَائكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ»:
كلمه «تَنَزَّل» در اصل، تتنزل بوده، و ظاهرا مراد از «روح» آن روحى است كه از عالَم امر است و خداى تعالى در باره اش فرموده: «قُل الرُّوحُ مِن أمرِ رَبّى»، و اذن در هر چيز، به معناى رخصت دادن در آن است. و يا به عبارت ديگر، اعلام اين معناست كه مانعى از اين كار نيست.
و كلمه «مِن» در جملۀ «مِن كُلّ أمر» به گفته بعضى از مفسّران، به معناى باء است. بعضى ديگر گفته اند: به معناى خودش است، يعنى ابتداى غايت، ولى سببيّت را هم مى رساند، و آيه را چنين معنا مى دهد: «ملائكه و روح در آن شب، به اذن پروردگارشان و به سبب هر امرى الهى نازل مى شوند».
بعضى ديگر گفته اند: «باء» براى تعليل به غايت است، و معنايش اين است: «ملائكه و روح در آن شب، به اذن پروردگارشان نازل مى شوند، براى خاطر اين كه هر امرى را تدبير كنند».
ليكن حق مطلب اين است كه: مراد از امر، اگر آن امر الهى باشد كه آيه «أنَّمَا أمرُهُ إذَا أرَادَ شَيئاً أن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُون» تفسيرش كرده، حرف «مِن» براى ابتدا خواهد بود و در عين حال، سببيّت را هم مى رساند، و به آيه چنين معنا مى دهد:
«ملائكه و روح در شب قدر به اذن پروردگارشان نازل مى شوند، در حالى كه نزولشان را ابتدا مى كنند و هر امر الهى را صادر مى نمايند».
و اگر منظور از امر مذكور، هر امر كونى و حادثه اى باشد كه بايد واقع گردد، در اين صورت حرف «مِن» به معناى لام تعليل خواهد بود، و آيه را چنين معنا مى دهد: ملائكه و روح در آن شب، به اذن پروردگارشان نازل مى شوند، براى خاطر تدبير امرى از امور عالم.
«سلَامٌ هِىَ حَتّى مَطلَع الْفَجْرِ»:
در مفردات گفته: كلمۀ «سلام» و «سلامت» به معناى عارى بودن از آفات ظاهرى و باطنى است.
پس جملۀ «سَلام هِىَ» اشاره است به اين كه: عنايت الهى تعلّق گرفته است به اين كه رحمتش شامل همۀ آن بندگانى بشود كه به سوى او روى مى آورند. و نيز به اين كه در خصوص «شب قدر»، باب نقمتش و عذابش بسته باشد، به اين معنا كه عذابى جديد نفرستد.
و لازمۀ اين معنا آن است كه طبعا در آن شب، كيد شيطان ها هم مؤثر واقع نشود، همچنان كه در بعضى از روايات هم به اين معنا اشاره رفته است.
ولى بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از كلمۀ «سَلام» اين است كه: در آن شب، ملائكه از هر مشغول به عبادت بگذرند، سلام مى دهند. برگشت اين معنا هم، به همان معناى اول است و اين دو آيه، يعنى آيه: «تَنزّلُ الملائِكَةُ و الرّوح» تا آخر سوره، در معناى تفسيرى است براى آيه قبلى كه مى فرمود: «ليلةُ القدر خَيرٌ مِن ألفِ شَهر».
بحث روایی
در تفسير برهان، از شيخ طوسى، از ابوذر روايت آورده كه گفت: به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» عرضه داشتم: يا رسول اللّه! آيا شب قدر، شبى است كه در عهد انبيا بوده و امر بر آنان نازل مى شده و چون از دنيا مى رفتند، نزول امر در آن شب تعطيل مى شده است؟ فرمود: «نه، بلكه شب قدر تا قيامت هست».
مؤلّف: در اين معنا، روايات زيادى از طرق اهل سنّت نيز آمده.
و در مجمع البيان است كه از حمّاد بن عثمان، از حسان ابن ابى على نقل شده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام»، از شب قدر پرسيدم. فرمود: در نوزدهم رمضان و بيست و يكم و بيست و سوم جستجويش كن.
مؤلّف: در معناى اين روايات، رواياتى ديگر نيز هست، و در بعضى از اخبار ترديد بين دو شب شده؛ يكى بيست و يكم و ديگرى بيست و سوم. مانند روايتى كه عياشى، از عبدالواحد، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده.
و از رواياتى ديگر استفاده مى شود كه: شب قدر، خصوص بيست و سوم است. و اگر مُعيّنش نكرده اند، به منظور تعظيم امر آن بوده، تا بندگان خدا، با گناهان خود به امر آن اهانت نكنند.
و نيز در تفسير عياشى، در روايت عبد اللّه بن بكير، از زراره، از يكى از دو امام باقر و صادق «عليهما السلام» آمده كه فرمود: شب بيست و سوم، همان «شب جُهَنى» است. و حديث جُهَنى اين است كه گفت: به رسول خدا«صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» عرضه داشتم: منزل من از مدينه دور است، دستورم بده در شب معيّنى داخل مدينه شوم. فرمود: شب بيست و سوم داخل شو.
مؤلّف: حديث جُهَنى - كه نامش عبد اللّه بن انيس انصارى بود - از طرق اهل سنّت نيز روايت شده، و سيوطى آن را در الدرّ المنثور، از مالك و بيهقى نقل كرده.
و در كافى، به سند خود، از زراره روايت كرده كه گفت: امام صادق «عليه السلام» فرمود: تقدير در نوزدهم و ابرام در شب بيست و يكم و امضا در شب بيست و سوم است.
مؤلّف: در اين معنا هم، روايات ديگرى هست.
پس معلوم شد: آنچه همه روايات مختلفى كه از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» وارد شده در آن اتفاق دارند، اين است كه: «شب قدر» تا روز قيامت باقى است، و همه ساله تكرار مى شود. و نيز لَيلةُ القدر، شبى از شب هاى رمضان، و نيز يكى از سه شب «نوزده» و «بيست و يك» و «بيست و سه» است.
و اما از طرق اهل سنّت، روايات به طور عجيبى اختلاف دارند كه به هيچ وجه نمى شود بين آن ها را جمع كرد. ولى معروف بين اهل سنّت اين است كه شب «بيست و هفتم» است، و در آن شب بوده كه قرآن نازل شده. از خوانندگان محترم، هر كه بخواهد آن روايات را ببيند، بايد به تفسير الدرّ المنثور و ساير جوامع حديث مراجعه كند.
و در الدرّ المنثور است كه: خطيب، از ابن مسيّب روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: در خواب به من نشان دادند كه بنى اميّه بر منبرم بالا مى روند، و اين معنا بر من سخت گران آمد؛ و خداى تعالى، در اين مناسبت سورۀ «إنَّا أنزَلنَاهُ فِى لَيلَةِ القَدر» را نازل كرد.
مؤلّف: نظير اين روايت را، خطيب هم در تاريخ خود از ابن عبّاس آورده. و ترمذى و ابن جرير، طبرانى، ابن مردويه و بيهقى هم، روايتى در معناى آن، از حسن بن على نقل كرده اند.
و در اين ميان، روايات بسيارى در اين معنا، از طرق شيعه از ائمّۀ اهل بيت «عليهم السلام» نقل شده، و در آن ها آمده كه: خداى تعالى، ليلۀ القدر را - كه بهتر از هزار ماه سلطنت بنى اميّه است - به عنوان تسليت به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» عطا فرمود.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |