تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۴۳: تفاوت میان نسخهها
خط ۲۱۲: | خط ۲۱۲: | ||
<span id='link374'><span> | <span id='link374'><span> | ||
بعضى از صاحبان اين نظريه، در رفع اشكال استغراق گفته اند كه: استغراق به حال خود باقى است. چيزى كه هست، بايد آن را مقيد به مشيت خدا كرد. زيرا خود خداى تعالى، اجابت را بدان مقید نموده، و فرموده است: «فَيَكشِفُ مَا تَدعُونَ إلَيهِ إن شَاءَ». | بعضى از صاحبان اين نظريه، در رفع اشكال استغراق گفته اند كه: استغراق به حال خود باقى است. چيزى كه هست، بايد آن را مقيد به مشيت خدا كرد. زيرا خود خداى تعالى، اجابت را بدان مقید نموده، و فرموده است: «فَيَكشِفُ مَا تَدعُونَ إلَيهِ إن شَاءَ». | ||
خط ۲۲۳: | خط ۲۲۲: | ||
چون طلب و خواستن، خواستن حقيقى نيست، بلكه مكر و نيرنگ است در صورت طلب. | چون طلب و خواستن، خواستن حقيقى نيست، بلكه مكر و نيرنگ است در صورت طلب. | ||
همچنان كه نظير آن را خداى تعالى از فرعون حكايت كرده است، وقتى دچار غرق شدن شد: «قَالَ آمَنتُ أنَّهُ لَا إلَهَ إلَّا الَّذِى آمَنَت بِهِ بَنُوا إسرَائِيلَ وَ أنَا مِنَ المُسلِمِين * آلآنَ وَ قَد عَصَيتَ قَبلُ وَ كُنتَ مِنَ المُفسِدِين». و نيز از اقوامى ديگر حكايت كرده كه وقتى دچار عذاب خدا شدند: «قَالُوا يَا وَيلَنَا إنَّا كُنَّا ظَالِمِين فَمَا زَالَت تِلكَ دَعوَيهُم حَتَّى جَعَلنَاهُم حَصِيداً خَامِدِين». | همچنان كه نظير آن را خداى تعالى از فرعون حكايت كرده است، وقتى دچار غرق شدن شد: «قَالَ آمَنتُ أنَّهُ لَا إلَهَ إلَّا الَّذِى آمَنَت بِهِ بَنُوا إسرَائِيلَ وَ أنَا مِنَ المُسلِمِين * آلآنَ وَ قَد عَصَيتَ قَبلُ وَ كُنتَ مِنَ المُفسِدِين». و نيز از اقوامى ديگر حكايت كرده كه وقتى دچار عذاب خدا شدند: «قَالُوا يَا وَيلَنَا إنَّا كُنَّا ظَالِمِين * فَمَا زَالَت تِلكَ دَعوَيهُم حَتَّى جَعَلنَاهُم حَصِيداً خَامِدِين». | ||
و كوتاه سخن اين كه: مورد آيه سوره «انعام» كه قيد «إن شَاءَ» را داشت، موردى است كه چون هم ممكن است طلب در آن حقيقى باشد و هم غير حقيقى، لازم بود كشف ضرّ و اجابت را در آن مقيد به مشيت كند، و بفرمايد: اگر خدا بخواهد، حاجتشان را بر مى آورد. و قهرا اين در موردى است كه درخواستشان حقيقى و با ايمان خالص باشد. نه آن جا كه درخواست از باب نيرنگ بوده باشد. به خلاف آيه مورد بحث و ساير آيات راجع به اجابت دعا، كه در خصوص موردى است كه - همان طور كه گفتيم - نيرنگ در آن تصور ندارد، و دعا در آن مورد، دعاى حقيقى است. يعنى تنها و تنها، خدا خوانده مى شود. | و كوتاه سخن اين كه: مورد آيه سوره «انعام» كه قيد «إن شَاءَ» را داشت، موردى است كه چون هم ممكن است طلب در آن حقيقى باشد و هم غير حقيقى، لازم بود كشف ضرّ و اجابت را در آن مقيد به مشيت كند، و بفرمايد: اگر خدا بخواهد، حاجتشان را بر مى آورد. و قهرا اين در موردى است كه درخواستشان حقيقى و با ايمان خالص باشد. نه آن جا كه درخواست از باب نيرنگ بوده باشد. به خلاف آيه مورد بحث و ساير آيات راجع به اجابت دعا، كه در خصوص موردى است كه - همان طور كه گفتيم - نيرنگ در آن تصور ندارد، و دعا در آن مورد، دعاى حقيقى است. يعنى تنها و تنها، خدا خوانده مى شود. | ||
«'''وَ | «'''وَ يَجعَلُكُم خُلَفَاءَ الأرضِ '''» - آنچه از سياق استفاده مى شود، اين است كه: مراد از «خلافت»، خلافت زمينى باشد كه خدا آن را براى انسان ها قرار داده، تا با آن خلافت، در زمين و هرچه مخلوق زمينى است، به هر طورى كه خواستند، تصرف كنند، همچنان كه درباره اين خلافت فرمود: «إذ قَالَ رَبُّكَ لِلمَلَائِكَةِ إنِّى جَاعِلٌ فِى الأرضِ خَلِيفَةً». | ||
<span id='link375'><span> | <span id='link375'><span> | ||
نسخهٔ ۱۳ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۱۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«أَ ئنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شهْوَةً مِّن دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تجْهَلُونَ»:
اين استفهام، براى انكار است، و اگر دو تا از ادوات تأكيد - إنَّ و لام - را بر سرِ جمله استفهاميه آورده، براى اين است كه دلالت كند بر اين كه مضمون جمله در تعجب و استبعاد، به حدّى است كه احدى آن را نمى پذيرد و تصديق نمى كند. و جملۀ مزبور، به هر حال به منزلۀ تفسيرى است براى فحشاء.
«بَل أنتُم قَومٌ تَجهَلُون » - يعنى اين توبيخ ما فايده اى ندارد، چون شما مردمى هستيد كه مى خواهيد هميشه جاهل بمانيد و با اين توبيخ و انكار و استبعاد ما، متنبه نمى شويد. و اگر نفرمود: «بلكه شما از مردمى هستيد كه جهل مى ورزند»، و به جاى آن فرمود: «بلكه شما مردمى هستيد كه جهل مى ورزيد»، اين در حقيقت، از باب به كار بردن مسبّب در جاى سبب است.
«فَمَا كانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلا أَن قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِّن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطهَّرُونَ»:
يعنى: قوم لوط جوابى نداشتند جز اين كه گفتند: خاندان لوط را از شهر خود بيرون كنيد. چون آنان مردمى هستند كه مى خواهند از اين عمل منزه باشند. البته معلوم است كه اين كه گفتند: «مى خواهند منزّه باشند»، به عنوان مسخره گفتند و گرنه عمل خود را زشت نمى دانستند، تا دورى از آن نزاهت باشد.
«فَأَنجَيْنَاهُ وَ أَهْلَهُ إِلا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَاهَا مِنَ الْغَابرِينَ»:
مراد از كلمۀ «أهلَهُ»، اهل بيت لوط است. چون در سوره «ذاريات» فرموده: «فَمَا وَجَدنَا فِيهَا غَيرَ بَيتٍ مِنَ المُسلِمِين». پس قهرا اهل لوط منحصر در همان اهل خانه اش مى شود و اين كه درباره همسر او فرمود: «قَدَّرنَاهَا مِنَ الغَابِرِين»، معنايش اين است كه: ما او را از جملۀ باقى ماندگان در عذاب قرار داديم.
«وَ أَمْطرْنَا عَلَيْهِم مَّطراً فَسَاءَ مَطرُ الْمُنذَرِينَ»:
مراد از «مَطَر» در اين جا، سنگريزه اى از سجيل است، زيرا در جاى ديگر فرموده: «وَ أمطَرنَا عَلَيهِم حِجَارَةً مِن سِجّيل». و اگر كلمۀ «مَطَراً: بارانى»، را نكرده آورد كه نوعيت را مى رساند، براى اين است كه بفهماند بارانى بر آنان بارانديم كه داستانى عظيم داشت.
آيات ۵۹ - ۸۱ سوره نمل
قُلِ الحَْمْدُ للَّهِ وَ سلَامٌ عَلى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصطفَى ءَاللَّهُ خَيرٌ أَمَّا يُشرِكُونَ(۵۹)
أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْض وَ أَنزَلَ لَكُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَّا كانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُوا شجَرَهَا ءَإلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ(۶۰)
أَمَّن جَعَلَ الاَرْض قَرَاراً وَ جَعَلَ خِلَالَهَا أَنْهَاراً وَ جَعَلَ لهََا رَوَاسىَ وَ جَعَلَ بَينَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزاً ءَإلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ أَكثرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۶۱)
أَمَّن يُجِيبُ الْمُضطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الاَرْضِ ءَإلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِيلاً مَّا تَذَكرُونَ(۶۲)
أَمَّن يَهْدِيكُمْ فى ظُلُمَاتِ الْبرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَن يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشرَا بَينَ يَدَى رَحْمَتِهِ ءَإلَهٌ مَّعَ اللَّهِ تَعَالى اللَّهُ عَمَّا يُشرِكونَ(۶۳)
أَمَّن يَبْدَؤُا الخَْلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَ الاَرْضِ ءَإلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ(۶۴)
قُل لا يَعْلَمُ مَن فى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ الْغَيْبَ إِلّا اللَّهُ وَ مَا يَشعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ(۶۵)
بَلِ ادَّارَك عِلْمُهُمْ فى الاَخِرَةِ بَلْ هُمْ فى شكٍ مِّنهَا بَلْ هُم مِّنْهَا عَمُونَ(۶۶)
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَءِذَا كُنَّا تُرَاباً وَ آبَاؤُنَا أَئنَّا لَمُخْرَجُونَ(۶۷)
لَقَدْ وُعِدْنَا هَذَا نحْنُ وَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلّا أَساطِيرُ الاَوَّلِينَ(۶۸)
قُلْ سِيرُوا فى الاَرْضِ فَانظُرُوا كيْفَ كانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ(۶۹)
وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُن فى ضَيْقٍ مِّمَّا يَمْكُرُونَ(۷۰)
وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ(۷۱)
قُلْ عَسى أَن يَكُونَ رَدِف لَكُم بَعْض الَّذِى تَستَعْجِلُونَ(۷۲)
وَ إِنَّ رَبَّك لَذُو فَضلٍ عَلى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكثرَهُمْ لا يَشكُرُونَ(۷۳)
وَ إِنَّ رَبَّك لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ مَا يُعْلِنُونَ(۷۴)
وَ مَا مِنْ غَائبَةٍ فى السَّمَاءِ وَ الاَرْضِ إِلّا فى كِتَابٍ مُّبِينٍ(۷۵)
إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى بَنى إِسرائيلَ أَكثرَ الَّذِى هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ(۷۶)
وَ إِنَّهُ لهَُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ(۷۷)
إِنَّ رَبَّك يَقْضى بَيْنهُم بحُكْمِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ(۷۸)
فَتَوَكلْ عَلى اللَّهِ إِنَّك عَلى الْحَقِّ الْمُبِينِ(۷۹)
إِنَّك لا تُسمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسمِعُ الصمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ(۸۰)
وَ مَا أَنت بهَادِى الْعُمْىِ عَن ضلَالَتِهِمْ إِن تُسمِعُ إِلّا مَن يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُم مُّسلِمُونَ(۸۱)
بگو ستايش مخصوص خداى يكتا است و درود بر بندگان برگزيده اش، آيا خدا بهتر است يا آن چيزهايى كه به جاى وى مى پرستند و شريك او مى گيرند؟ (۵۹)
(آيا بت ها) بهترند، يا كسى كه آسمان ها و زمين را آفريده و براى شما از آسمان، آبى فرود آورده و با آن، بوستان هاى خرّم رويانيديم، كه رويانيدن درخت آن، كار شما نبود. چگونه با اين خدا، خدايى هست؟ (نه)، بلكه آنان گروهى هستند كه انحراف پيدا كرده اند. (۶۰)
يا آن كه زمين را آرامگاه ساخت و در آن جوی ها پديد آورد و براى زمين، كوه هاى ثابت و پا برجا ايجاد كرد و ميان دو دريا مانعى قرار داد، چگونه با اين خدا، خدايى هست؟ (۶۱)
يا آن كه درمانده، وقتى كه او را بخواند، اجابتش كند و محنت از او بر دارد و شما را جانشينان اين سرزمين كند، چگونه با اين خدا، خدايى هست؟ چه كم است اندرزگيرى شما. (۶۲)
يا آن كه در ظلمت هاى خشكى و دريا هدايت تان مى كند، و آن كه بادها را پيشاپيش رحمت خود نويد فرستد، چگونه با اين خدا، خدايى هست؟ خداى يكتا از آنچه با او شريك مى كنيد، والاتر است. (۶۳)
يا آن كه خلق را پديد كند و آن را باز آورد و آن كه از آسمان و زمين روزيتان دهد، چگونه با اين خدا، خدايى هست؟ بگو اگر راست مى گوييد، برهان خويش را بياوريد. (۶۴)
بگو در آسمان ها و زمين، جز خداى يكتا كسى غيب نداند و ندانند كه چه وقت زنده مى شوند. (۶۵)
مگر علم ايشان در باره آخرت كامل است؟ (نه)، بلكه در مورد آن شك دارند، بلكه (از اين هم بدترند و) در باره آخرت اصلا كورند. (۶۶)
كساني كه كافرند، گويند چگونه وقتى ما و پدرانمان خاك شديم، دوباره از گور بيرون شدنى باشيم. (۶۷)
پيش از اين نيز به ما و به پدرانمان اين وعده ها را داده بودند. اين، جز همان داستان هاى خرافى گذشتگان نيست. (۶۸)
بگو در اين سرزمين بگرديد و بنگريد، سرانجام بزهكاران چسان بود. (۶۹)
غم آنان مخور و از آن نيرنگ ها كه مى كنند، تنگدل مباش. (۷۰)
گويند اگر شما راست مى گوييد، اين وعده چه وقت مى رسد. (۷۱)
بگو شايد شمّه اى از آن عذاب كه به وقوع آن شتاب مى كنيد، هم اكنون در پى شما است. (۷۲)
پروردگارت نسبت به اين مردم صاحب كرم است، ولى بيشترشان سپاس نمى دارند. (۷۳)
پروردگارت آنچه را در سينه هايشان نهان است و آنچه آشكار كنند، مى داند. (۷۴)
هيچ نهفته اى در آسمان ها و زمين نيست، مگر در نامه اى آشكار است. (۷۵)
اين قرآن براى بنى اسرائيل، بيشتر چيزها را كه در باره آن اختلاف دارند، حكايت مى كند. (۷۶)
و همين قرآن براى مؤمنان، هدايت و رحمتى است. (۷۷)
پروردگارت به رأى خويش ميان ايشان داورى مى كند، كه او، نيرومند و دانا است. (۷۸)
توكل به خدا كن، كه تو پيرو حق آشكارى. (۷۹)
تو نمى توانى سخنت را به گوش مُردگان برسانى و نمى توانى كران را هنگامى كه روى بر مى گردانند و پشت مى كنند، صدا كنى. (۸۰)
تو نمى توانى كوران را از ضلالتشان هدايت كنى. تو فقط مى توانى سخنت را به گوش آن كسانى كه به آيه هاى ما ايمان دارند و مسلمان اند، برسانى. (۸۱)
در اين آيات، از داستان هايى كه خداى سبحان، به منظور ارائه نمونه اى از سنّت جارى و رايج خود در نوع بشر، از نظر هدايت (قبلا) ذكر كرده بود كه: چگونه راه سعادت را به ايشان نشان مى داده و راه يافتگان از ايشان به سوى صراط مستقيم را با رساندن به مقام اصطفاء و با نعمت هايى عظيم، گرامى مى داشته و آنان را كه به وى شرك مى ورزيدند و از ياد او اعراض مى كردند، به عذاب انقراض و بلاهايى الم انگيز مبتلا مى كرده است، منتقل شده به حمد و سلام بر بندگان مصطفايش.
آن بندگان كه به مقام «اصطفاء» رسيدند، منتقل است به بيان اين نكته كه: تنها ذات اقدس او، مستحق عبوديت است، نه غير او از خدايانى كه شريكش كردند.
آنگاه دنباله كلام را به مسأله «توحيد» و اثبات «معاد» و آنچه مناسب آن از معارف حقه گوناگون است، كشانده. پس مى توان گفت: سياق آيات اين سوره، شبيه به سياق آيات سوره «مريم» است، كه بيانش در همان جا گذشت.
انتقال از داستان هاى انبياء به زمان خاتم الانبياء«ص»، و احتجاج با كفار زمان او
«قُلِ الحَْمْدُ للَّهِ وَ سلَامٌ عَلى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصطفَى ءَاللَّهُ خَيرٌ أَمَّا يُشرِكُونَ»:
گفتيم كه در آيات قبل، داستان هايى از انبياى گذشته و امّت هايشان آورد و در ضمن آن ها، به سنت جارى خود در همه امت ها اشاره كرد كه:
با مؤمنان ايشان چه رفتارى كرد. انبياى آنان را به مقام «اصطفاء» رسانيد، سايرين را هم به مزيد احسان اختصاص داد، و با كفار ايشان چه كرد؟ آنان را به عذاب استيصال و انقراض دچار ساخت - و آنچه كرده، همه خير و جميل بود، و سنتش هم، بر وفق حكمت بالغه اش جريان يافت - اينك از آن بيان منتقل مى شود به وضع پيغمبر خاتمش «صلى اللّه عليه و آله»، و دستورش مى دهد كه خداى را حمد و ثناگوى و بر بندگان برگزيده شده اش سلام و تحيت بفرست، و در آخر تقرير مى كند كه تنها او، متعين براى عبادت است و غير او، كسى و چيزى نيست كه شايستگى پرستش داشته باشد.
پس بنابراين، در حقيقت بيان اين آيات، از باب انتقال است، نه نتيجه گيرى. انتقال از داستان هاى گذشته به حمد و ثنا و تسليم و توحيد، هرچند كه اين انتقال، در حكم نتيجه گيرى نيز هست، وليكن نتيجه نيست. چون اگر نتيجه داستان هاى قبل بود، جا داشت بفرمايد: «فَقُل الحَمدُ لِلّهِ...». و يا بگويد: «فَاللّهُ خَيرٌ»، ولى چنين نفرمود.
پس جملۀ «قُل الحَمدُ لِلّه»، امر به حمد خدا گفتن است، به اين كه همه حمدهاى ديگر را نيز، به حمد خداى تعالى ارجاع دهد. چون در آيات سابق بيان فرمود كه مرجع تمامى خلق ها و تدبيرها به سوى خداست و اوست كه هر چيزى را بر طبق حكمتش افاضه نموده، هر جميلى را به مقتضاى قدرتش انجام مى دهد.
«وَ سَلَامٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصطَفَى » - اين جمله، عطف است بر ماقبل. يعنى بر مقول «قُل: بگو»، و در اين كه دستور مى دهد به اين بندگان برگزيده شده سلام كن، اين معنا خوابيده كه نفس خود را از هرچه كه با اين تسليم، ضدّيت دارد و مانع آن مى شود، خالى كن، چرا؟
براى اين كه نزد آن بندگان، غير از هدايت الهى و آثار جميل آن چيزى نيست، (تا نفس آن را بهانه قرار داده و از سلام بر آنان دريغ بورزد). چون معناى سلام، مقتضى تسليم شدن است.
پس در حقيقت امر به سلام، امر ضمنى نيز هست به اين كه نفس را آماده قبول آن هدايت كه نزد ايشان است و نيز آثار حسنه آن بكن. بنابراين، آيه شريفه به وجهى، در معناى آيه: «أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدَيهُمُ اقتَدِه» خواهد بود. دقت بفرماييد.
جملۀ «ءاللّهُ خَيرٌ أمَّا يُشرِكُون»، تتمۀ خطاب به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» است و استفهام در آن، براى تقرير است و مى فهماند كه خدا بهتر است. و حاصل مقصود اين است كه: وقتى ثناء، همه اش براى خداست و اوست كه بندگان برگزيده شده اش را اصطفاء كرده، پس او بهتر است از آلهه اى كه ايشان مى پرستند. با اين كه نه خالق اند و نه مدّبر، مع ذلك، آن ها را حمد مى گويند و حال آن كه هيچ خيرى از دست آن ها به ايشان افاضه نشده است.
«أَمَّنْ خَلَقَ السمَاوَاتِ وَ الاَرْض وَ أَنزَلَ لَكُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاءً...»:
كلمۀ «حدائق»، جمع حديقه است، كه به معناى بستان محدودى است كه آن را ديوار محاصره كرده باشد، و كلمۀ «ذَاتَ بَهجَة»، صفت «حدائق» است. در مجمع البيان گفته: «ذَاتَ بَهجَة»، يعنى چيزى كه داراى منظره اى نيكو است، كه هر كس آن را ببيند، مبتهج و خوشحال مى گردد و اگر به صورت جمع نفرمود: «ذَوَات بَهجَة»، به عنايت اين است كه در «حدائق»، جماعت مراد است و جماعت هم، مفرد مؤنث است.
كلمۀ «أم» در آيه شريفه، منقطعه است، كه معناى «بلكه» را مى دهد. و كلمّ «مَن»، مبتدايى است كه خبرش حذف شده، همچنان كه شقّ ديگر ترديد نيز حذف شده است. و استفهام در آيه تقريرى است، كه شنونده را وادار مى كند كه به حق اقرار كند، و تقدير آيه، به طورى كه سياق بر آن دلالت دارد، اين است كه: «بَل أمَّن خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرض... خَيرٌ أمَّا يُشرِكُون»، و در چهار آيه بعد هم، مطلب از اين قرار است.
معناى آيه اين است كه: «بلكه آيا كسى كه آسمان ها و زمين را خلق كرده، و براى شما، يعنى به نفع شما از آسمان - بالاى زمين - آبى - بارانى - فرستاد و در نتيجه با آن آب، بستان هاى داراى بهجت و خرّمى رويانديم كه در قدرت خود شما نبود، كه درختان آن را برويانيد. آيا با اين حال، معبود ديگرى با خداى سبحان مى گيريد»؟ و اين استفهام در حقيقت انكار و توبيخ است.
در اين آيه - به طورى كه در سابقش ديديد - التفاتى از غيبت (آيا كسى كه آسمان ها و زمين را خلق كرده)، به خطاب (رويانديم) به كار رفته و روى سخن در «مى گيريد»، به مشركان شده است و نكته اين التفات، تشديد توبيخ است. چون توبيخ حضورى شديدتر از غيابى است. آرى، مقام آيات قبل مقام تكلم بود. تكلم از كسى كه فردى از خواص خود را در حضور بندگان متمرد و معرض از عبودیتش مخاطب قرار
مى داد و به او شكايت مى كرد و او هم، شكايت وى را به گوش بندگانش مى رسانيد، تا وقتى حجت تمام شد و اقامه بينه تكميل گرديد. آن چنان كه در جملۀ «ءاللّهُ خَيرٌ أمَّا يُشرِكُون»، ناگهان تأسّف و تأثّرش به هيجان آمده، خطاب را از آن شخص به سوى همه بندگان گردانيده، تا ايشان را كه تاكنون اعراض داشتند، وادار بر اقرار به حق كند. و براى همين منظور، يكى پس از ديگرى، آيات خود را به رُخ آنان مى كشد و شركشان را انكار و توبيخ مى كند، كه شما از من به غير من عدول كرديد و شما بيشترتان نمى دانيد. و بسيار كم توجهيد، با اين كه مى دانيد كه من منزّه از داشتن شريكم و شما هم هيچ برهانى بر ادعاى خود نداريد.
«بَل هُم قَومٌ يَعدِلُون » - يعنى: بلكه آنان مردمى هستند كه از حق، به سوى باطل و از خداى سبحان، به سوى غير او عدول مى كنند.
بعضى از مفسران گفته اند: يعنى غير خدا را معادل و مساوى خدا مى دانند.
در اين جمله نيز، التفاتى از خطاب مشركان به غيبت به كار رفته. چون قبل از اين جمله فرمود: «شما نمى توانيد درختش را برويانيد»، و در اين جمله مى فرمايد: «آنان مردمى هستند كه عدول مى كنند»، كه در اين جمله، روى سخن باز متوجه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» شده، و در اول آن، كلمۀ «بل» را كه براى اعراض است، آورده، تا بفهماند: اى رسول من! دنبال اينان را گرفتن و به حق وادار كردنشان، هيچ فايده ندارد. چون از حق عدول خواهند كرد.
«أَمَّن جَعَلَ الاَرْض قَرَاراً...»:
كلمۀ «قرار»، مصدر و به معناى اسم فاعل، يعنى قار و مستقر بين دو چيز است، و كلمۀ «رَوَاسِى»، جمع «راسيه» است، كه به معناى ثابت و ريشه دار است، و مراد از «رواسى»، كوه ها است كه در زمين ريشه دارند و پاى برجايند، و كلمۀ «حاجز»، به معناى مانعى است كه بين دو چيز جاى داشته باشد.
معناى آيه، اين است كه: بلكه، آيا كسى كه زمين را پا برجا كرد، تا شما را نلغزاند و در شكاف ها كه در جوف آن است، نهرها قرار داد و براى آن كوه هاى ثابت و پابرجا درست كرد و بين دو دريا مانع نهاد تا آب هاى آن دو به هم مخلوط نگردند، بهتر است يا آن شريك ها كه مى پرستيد؟! و آن گفتارى كه در آيه قبلى گذرانديم، عينا در اين آيه نيز مى آيد.
دعاى مضطر، چون صادقانه است، قطعا اجابت مى شود
«أَمَّن يُجِيبُ الْمُضطرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الاَرْضِ أَءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِيلاً مَّا تَذَكَّرُونَ»:
مراد «از اجابت مضطر وقتى كه او را بخواند»، اين است كه: خدا دعاى دعا كنندگان را مستجاب و حوائجشان را بر مى آورد. و اگر قيد «اضطرار» را در بين آورد، براى اين است كه در حال اضطرار، دعاى داعى از حقيقت برخوردار است و ديگر گزاف و بيهوده نيست. چون تا آدمى بيچاره و درمانده نشود، دعاهايش آن واقعيت و حقيقت را كه در حال اضطرار واجد است ندارد، و اين خيلى روشن است.
قيد ديگرى براى «دعا» آورده و آن، اين است كه فرموده: «إذَا دَعَاهُ: وقتى او را بخواند»، و اين براى آن است كه بفهماند خدا وقتى «دعا» را مستجاب مى كند كه داعى، به راستى او را بخواند. نه اين كه در «دعا»، رو به خدا كند و دل به اسباب ظاهرى داشته باشد و اين وقتى صورت مى گيرد كه اميد داعى، از همه اسباب ظاهرى قطع شده باشد. يعنى بداند كه ديگر هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند گره از كارش بگشايد. آن وقت است كه دست و دلش با هم متوجه خدا مى شود و در غير اين صورت، همان طور كه گفتيم، غير خدا را مى خواند.
پس اگر «دعا» صادق بود، يعنى خوانده شده، فقط خدا بود و بس، در چنين صورتى خدا اجابتش مى كند و گرفتاری اش را كه او را مضطر كرده بر طرف مى سازد. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «أُدعُونِى أستَجِب لَكُم» كه در اين آيه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، هيچ قيدى براى «دعا» نياورده، جز اين كه فرموده در دعا مرا بخوانيد.
باز در جاى ديگر فرموده: «وَ إذَا سَئَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإنِّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعوَةَ الدَّاعِ إذَا دَعَان»، به طورى كه مى بينيد تنها اين شرط را آورده كه در «دعا» او را بخوانند، و ما در جلد دوم اين كتاب، در ذيل همين آيه، بحثى پيرامون «دعا» گذرانديم.
بيان فساد گفتار برخى مفسران، در ارتباط با آيه شريفه
از بيانى كه گذشت، فساد گفتار بعضى از مفسران روشن مى شود كه گفته اند: لام در «المُضطَرّ»، لام جنس است، نه لام استغراق. براى اين كه چه بسيار دعاها كه مى بينيم اجابت نمى شود. پس مراد از اين آيه، اين است كه: اجابت دعاى مضطر، هرجا كه اجابت شود، از ماست، نه اين كه هر دعايى كه شود، ما اجابت مى كنيم.
وجه فساد آن، اين است كه: تعبير در مثل «أُدعُونِى أستَجِب لَكُم»، و در «فَإنِّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعوَةَ الدَّاعِ إذَا دَعَانِ»، تعبيرى است كه با تخلف دعا از استجابت نمى سازد.
و اما اين كه گفت: «چه بسيار دعاها كه مى بينيم اجابت نمى شود»، به هيچ وجه قبولش نداريم و آنچه از دعاهاى غيرمستجاب كه در نظر وى است، در حقيقت دعا نيست. چون داعى در آن ها، خدا را به صدق نمى خواند، كه بيانش گذشت.
علاوه بر اين، در اين ميان آيات بسيارى ديگر نيز هست كه دلالت مى كند بر اين كه انسان هنگامى كه مضطر شد، مثلا در كشتى سوار شد و خود را در معرض خطر ديد، در آن جا خداى را مى خواند و خدا هم اجابتش مى كند. مانند آيه: «وَ إذَا مَسَّ الإنسَانَ الضُرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أو قَاعِداً أو قَائِماً»، و نيز آيه: «حَتَّى إذَا كُنتُم فِى الفُلك... وَ ظَنُّوا أنَّهُم أُحِيطَ بِهِم دَعَوُا اللّهَ مُخلِصِينَ لَهُ الدِّين».
و چطور ممكن است نفس آدمى به توجه غريزى و فطری اش، به امرى متوجه شود كه اطمينان به آن ندارد. پس حكم فطرت در اين مسأله، عينا نظير حكم اوست در وقتى كه حاجت خود را نزد كسى مى بيند و مى داند كه او، آن را ايجاد و تدبير مى كند و يقين دارد كه او، كسى است كه حاجتش را بر مى آورد، همان طور كه در اين صورت فطرتش حكم مى كند به اين كه حاجتش را از او بخواهد.
در مسأله مورد بحث نيز فطرت، آدمى را به دعا و خواندن خدا و عرض حاجت به پيشگاه او وا مى دارد. چون در فرض مسأله، انسان دريافت مى كند كه تمامى اسباب هاى ظاهرى از كار افتاده اند.
حال اگر بگويى: بسيارى از اوقات، ما در حوائج خود به اسباب ظاهرى متوسل مى شويم، در حالى كه يقين نداريم كه در رفع حاجت ما تأثير دارد. فقط و فقط به اميد تأثير، متوسل مى شويم. پس چنان نيست كه گفتيد ممكن نيست نفس به چيزى دل ببندد كه اطمينانى بدان ندارد.
در جواب مى گوييم: آنچه ما گفتيم، توجه و تعلق غريزى قلب بود، و آنچه شما مى گوييد، توجه فكرى است، كه منشأش، طمع و اميد است و اين، با آن فرق دارد. بله، البته در ضمن توجه و توسل فكرى، توجه غريزى فطرى نيز هست، ولى نه به خصوص آن سببى كه فكر متوجه آن است، بلكه مطلق سبب و مطلق سبب هم، هرگز تخلف نمى پذيرد.
(مثلا بيمارى كه براى نجات از بيمارى اش، به دارو و درمان متوسل مى شود، فطرت او، او را به چنين كارى واداشته. يعنى به او فهمانده كه شفادهنده اى هست، ولى فكر او به اين طمع افتاده كه شايد آن شفا دهنده، اين دارو بوده باشد. پس اگر دارو، درمان نكرد، آن حكم فطرى نقض نشده است).
و نيز از بيان ما، فساد گفتار آن مفسّر ديگر روشن مى شود كه گفته است: «مراد از مضطر وقتى كه او را بخواند، گنهكارى است كه استغفار كند. چون خدا او را مى آمرزد و همين آمرزش، اجابت او است».
وجه فساد گفتارش، اين است كه - گفتيم - «لام» در «المضطر»، استغراق را مى رساند و اين طور نيست كه هر استغفارى، مغفرت را به دنبال داشته باشد، و خدا هر استغفار كننده اى را بيامرزد. علاوه بر اين كه هيچ دليلى بر اين تقييد نداريم، آيه شريفه در باره مطلق مضطر است، و شما نمى توانيد بدون دليل، مختص به گنهكارش كنيد.
بعضى از صاحبان اين نظريه، در رفع اشكال استغراق گفته اند كه: استغراق به حال خود باقى است. چيزى كه هست، بايد آن را مقيد به مشيت خدا كرد. زيرا خود خداى تعالى، اجابت را بدان مقید نموده، و فرموده است: «فَيَكشِفُ مَا تَدعُونَ إلَيهِ إن شَاءَ».
ولى اين جواب نيز كافى نيست. زيرا آيه سوره «انعام» سياقى دارد كه نمى تواند آيه اجابت مضطر را تقييد كند. و اينك، تمامى آيه انعام:
«قُل أرَأيتَكُم إن أتَيكُم عَذَابُ اللّهِ أو أتَتكُمُ السَّاعَةُ أغَيَر اللّهِ تَدعُونَ إن كُنتُم صَادِقِينَ * بَل إيَّاهُ تَدعُونَ فَيَكشِفُ مَا تَدعُونَ إلَيهِ إن شَاءَ: بگو به من خبر دهيد اگر راست مى گوييد، در صورتى كه عذاب خدا شما را دريابد، و يا قيامتتان به پا شود، آيا باز هم غير خدا را مى خوانيد؟ نه، بلكه تنها و تنها او را مى خوانيد. پس اگر بخواهد، حاجتتان را بر مى آورد». و مسأله قيامت، قضايى است محتوم، كه درخواست نشدن آن ممكن نيست، همچنان كه ممكن نيست انسان به طور حقيقت آن را طلب كند.
و اما آن لنگه ديگر آيه، يعنى عذاب الهى، اگر رفع آن عذاب را از مسير واقعى آن بخواهد، يعنى توبه كند و ايمان حقيقى به خدا بياورد، به طور قطع حاجت را بر مى آورد، همچنان كه عذاب را از قوم يونس بر داشت. چون رفع آن را از مسير واقعى آن خواستند. يعنى توبه كردند و ايمان حقيقى آوردند. اما اگر از اين مسير نباشد، بلكه بخواهند حيله كنند و براى نجات خود نيرنگ بزنند، قطعا مستجاب نمی شود.
چون طلب و خواستن، خواستن حقيقى نيست، بلكه مكر و نيرنگ است در صورت طلب.
همچنان كه نظير آن را خداى تعالى از فرعون حكايت كرده است، وقتى دچار غرق شدن شد: «قَالَ آمَنتُ أنَّهُ لَا إلَهَ إلَّا الَّذِى آمَنَت بِهِ بَنُوا إسرَائِيلَ وَ أنَا مِنَ المُسلِمِين * آلآنَ وَ قَد عَصَيتَ قَبلُ وَ كُنتَ مِنَ المُفسِدِين». و نيز از اقوامى ديگر حكايت كرده كه وقتى دچار عذاب خدا شدند: «قَالُوا يَا وَيلَنَا إنَّا كُنَّا ظَالِمِين * فَمَا زَالَت تِلكَ دَعوَيهُم حَتَّى جَعَلنَاهُم حَصِيداً خَامِدِين».
و كوتاه سخن اين كه: مورد آيه سوره «انعام» كه قيد «إن شَاءَ» را داشت، موردى است كه چون هم ممكن است طلب در آن حقيقى باشد و هم غير حقيقى، لازم بود كشف ضرّ و اجابت را در آن مقيد به مشيت كند، و بفرمايد: اگر خدا بخواهد، حاجتشان را بر مى آورد. و قهرا اين در موردى است كه درخواستشان حقيقى و با ايمان خالص باشد. نه آن جا كه درخواست از باب نيرنگ بوده باشد. به خلاف آيه مورد بحث و ساير آيات راجع به اجابت دعا، كه در خصوص موردى است كه - همان طور كه گفتيم - نيرنگ در آن تصور ندارد، و دعا در آن مورد، دعاى حقيقى است. يعنى تنها و تنها، خدا خوانده مى شود.
«وَ يَجعَلُكُم خُلَفَاءَ الأرضِ » - آنچه از سياق استفاده مى شود، اين است كه: مراد از «خلافت»، خلافت زمينى باشد كه خدا آن را براى انسان ها قرار داده، تا با آن خلافت، در زمين و هرچه مخلوق زمينى است، به هر طورى كه خواستند، تصرف كنند، همچنان كه درباره اين خلافت فرمود: «إذ قَالَ رَبُّكَ لِلمَلَائِكَةِ إنِّى جَاعِلٌ فِى الأرضِ خَلِيفَةً».
خليفه بودن انسان در زمين مستلزم كشف سوء او و رفع موانع از پيش پاى اوست
توضيح اينكه تصرفاتى كه انسان در زمين و مخلوقات زمين مى كند، امورى است كه با زندگى و معاشش ارتباط دارد و گاهى ناگواريها و عوامل سوء او را از اين تصرف باز مى دارد، در نتيجه آن سوء كه وى را مضطر و بيچاره نموده و از خدا كشف آن سوء را مى خواهد، حتما چيزى است كه نمى گذارد او تصرفى را كه گفتيم بكند، يا تصرفات او را
محدود مى سازد و از بعضى از آنها جلو گيرى مى كند و درب زندگى و بقاء و همچنين ساير تعلقات زندگى را به روى او مى بندد، پس اگر خداى تعالى در چنين فرضى به دعاى آن شخص مضطر، كشف سوء از او بكند، در حقيقت خلافتى را كه به او داده بود تكميل كرده است .
اين معنا وقتى بيشتر واضح و روشن مى شود كه دعا و درخواست در جمله «اذا دعاه» را، بر اعم از دعاى زبانى و غير زبانى حمل كنيم ، دعاى زبانى كه آيه «و اتيكم من كل ما سالتموه» و دعاى غير زبانى كه آيه «يساله من فى السموات و من فى الارض» متعرض آن است : چون بنا بر اين تمامى آنچه كه به انسان داده شده و هر تصرفى كه ارزانى شده ، همه از مصاديق كشف سوء از مضطر محتاج خواهد بود، البته كشف سوء بعد از دعاى او.
پس خليفه قرار دادن انسان مستلزم اين اجابت دعا و كشف سوئى است كه او را مضطر و بيچاره مى كند. بعضى از مفسرين گفته اند، معناى آيه اين است كه : خداوند شما را جانشين امتهايى كه قبل از شما در زمين بودند مى كند، تا در مسكن ايشان در زمين مسكن كنيد و بعد از رفتن آنان در زمين تصرف كنيد، ليكن معنايى كه ما براى آيه كرديم با سياق آيه مناسبتر است .
بعضى ديگر گفته اند: معناى آيه اين است كه : خداوند شما را جانشينان كفار مى كند و شما را در بلاد آنان جاى مى دهد، تا به جاى شرك آنان در آن بلاد، طاعت خدا كنيد و به جاى عنادى كه آنان با خدا مى ورزيدند، سر در طاعتش نهيد. ليكن اين وجه نيز درست نيست ، براى اينكه خطاب در آيه مانند ساير آيات پنجگانه قبل ، به كفار است ، نه به مؤ منين ، در حالى كه در اين وجه كه گفته اند خطاب به مؤ منين است.
«قليلا ما تذكرون » - خطاب در اين جمله خطابى است توبيخى به كفار، البته در بعضى از قرائتها «يذكرون» هم خوانده شده و اين قرائت بهتر است ، براى اينكه با ذيل ساير آيات پنجگانه موافق است ، چون در آخر همه آنها صيغه جمع غايب آمده ، در يكى فرموده : «بل هم قوم يعدلون»، در ديگرى آمده «بل اكثرهم لا يعلمون» و همچنين در بقيه . ديگر اينكه اصولا روى سخن در اين پنج آيه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، نه به كفار تا به صيغه جمع حاضر، بفرمايد «تذكرون - كم متذكر مى شويد»، بلكه از آنجايى كه گفتيم روى سخن با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، بايد به طريق التفات - كه بيانش
گذشت - به آن جناب بفرمايد كه كفار كم متذكر مى شوند، و يا مردمى هستند كه عدول مى كنند، يا بيشترشان نمى دانند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |