آغاز دعوت علنی در مکه: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
جزبدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
پیامبر در سال [[سال میلادی:: 613 | ۶۱۳ میلادی]] مصادف با سال [[نازل شده در سال::4 |۴ بعثت]] شروع به دعوت علنی در مکه کرد.  
پیامبر در سال [[سال میلادی:: 613 | ۶۱۳ میلادی]] مصادف با سال [[نازل شده در سال::4 |۴ بعثت]] شروع به دعوت علنی در مکه کرد. مرحله دعوت علنی از دشوارترین مراحل دعوت الهی پیامبر اسلام به شمار می آید. آن حضرت با پشت سرگذاشتن مرحله تبلیغ و «[[دعوت پنهانی به اسلام|دعوت پنهانی]]» و فراهم آوردن زمینه های دعوت علنی، آشکارا به تبلیغ دین اسلام همت گماشت؛ ایشان سعی و کوشش بسیار مبذول داشته، سختیهای بسیار به جان خرید؛ اما مقاوم و استوار به راهش ادامه داد تا این که دین آسمانی اش رفته رفته همه جا را فراگرفت.


==آغاز دعوت علنی==
پیامبر اسلام دعوت علنی خود را در مرحله اول با نزول آیه {{قاب | متن = [[الشعراء ٢١٤ | وَأَنذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ ]] }} با دعوت از خویشاوندان خود آغاز کردند. <ref>تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۲ و ابن اسحاق؛ السیرة النبویه، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی، قم، چاپ اول، ۱۴۱۰، ص۱۴۷.</ref>


[[رده: رویداد]]
این کار بسیار سخت و دشوار بود؛ چرا که سران قریش به آسانی حاضر نمی شدند دست از بت پرستی بردارند و به نبوت آن حضرت اقرار کنند. پس پیامبر به امام علی علیه السلام دستور دادند تا غذایی فراهم کنند؛ سپس بزرگان بنی هاشم و بنی عبدالمطلب را دعوت کردند.
 
در این جلسه پیامبر اسلام امر پروردگارش درباره انذار خویشان خود را اعلام کردند و به آنان فرمودند که «هر که با ایشان بیعت کند، برادر و وصی و وزیر ایشان خواهد بود»؛ اما جز علی علیه السلام کسی به این خواسته حضرت جواب مثبت نداد.<ref>طبری؛ تاریخ طبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷، ج۲، ص۳۲۱-۳۲۰ و بیهقی، ابوبکر؛ دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۰۵، ج۲، ص۱۷۹–۱۸۰ و ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر – دار بیروت، ج۲، ص۶۰ ابن کثیر، البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، ۱۹۹۶، ج۳، ص۳۹-۴۰ و سیره ابن اسحاق، پیشین، ص ۱۴۵–۱۴۶.</ref>
 
بعد از آن که پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیکانش را انذار کرد، امر نبوتش بیش از پیش در مکه منتشر شد. روایت شده پس از نزول آیه شریفه مذکور و انذار نزدیکان، پیامبر بر بالای کوه صفا ایستادند و فریاد زدند: «یا صباحاه!» (خبر مهم)؛ قریشیان در اطرافشان جمع شدند و گفتند: تو را چه شده است، فرمود: «اگر به شما خبر دهم که دشمنی امشب یا فردا صبح به شما حمله می­ کند، مرا تصدیق می­ کنید؟» گفتند: «بله» فرمود: «من ترساننده شما از عذابی دردناک هستم».<ref>ابن سعد؛ طبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰، ج۱، ص۱۵۶ و دلائل النبوه، پیشین، ص۱۸۱ و انساب الاشراف، پیشین، ص۱۲۱ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۶۳ والبدایه والنهایه، پیشین، ص۳۸.</ref>
 
سپس ادامه داد و فرمودند: «ای مردم؛ رهبر و پیشرو به اهلش دروغ نمی گوید، قسم به خدایی که هیچ پروردگاری جز او نیست، من رسول خدا به سوی شما به طور خاص و به سوی تمام مردم به طور عام هستم. به خدا قسم که شما می میرید چنان که می خوابید و بعد از مرگ برانگیخته می شوید چنان که از خواب بیدار می شوید و محاسبه می شوید چنان که عمل می کنید و در مقابل کارهای نیک پاداش داده می شوید و در مقابل کارهای زشت عذاب داده می شوید و بهشت و جهنم ابدی هستند و شما اولین کسانی هستید که انذار شده اید».<ref>ابن شهرآشوب؛ المناقب، قم، انتشارات علامه، ۱۳۷۹، ج۱، ص۴۶.</ref>
 
بعد از گذشت مدتی، با نزول آیه: {{قاب | متن = [[الحجر ٩٤ | فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ ]] }} {{قاب | متن = [[الحجر ٩٥ | إِنَّا کفَینَاک الْمُسْتَهْزِئِینَ ]] }}، رسول خدا ، مرحله ای دیگر از دعوت علنی را به مرحله اجرا درآوردند. با آشکارشدن دعوت الهی رسول خدا، تمام مردم درباره دعوت آن حضرت صحبت می کردند و این امر بر کسی از اهل مکه مخفی نمانده بود. حتی اخبار آن به خارج مکه نیز سرایت کرده بود.<ref>سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۷۲.</ref> با این حال در ابتدا با مخالفت­های چندانی از سوی قریش روبرو نگردید.<ref>تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۳ و ذهبی؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والأعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتابل العربی، چاپ دوم، ۱۹۹۳، ج۱، ص۱۴۸.</ref>
 
ابن اسحاق می گوید: «هنگامی که رسول خدا شروع به دعوت مردم به اسلام کرد و امر الهی را آشکار نمود، قومش او را از خود طرد نکردند و به مقابله با او برنخاستند، تا این که او بت پرستی را عیب دانست و نیاکانشان را مذمت کرد و خبر داد که آنان در آتش اند. مشرکان این کار را منکری بزرگ برای خویش برشمردند و به طور جمعی به مخالفت و دشمنی با او برخاستند»، آشفتگی و اعتراض مردم مکه به این دلیل بود که فهمیده بودند که معنای حقیقی ایمان چیزی نیست، جز نفی همه خدایان دروغین و ایمان به پروردگاری قادر و بی همتا، یعنی نفی آن سیادت و بزرگی ای که به شیوه آیین و دین جاهلی بدست آورده بودند، یعنی سلب تمام اختیارات جاهلی و پذیرش فرمانبرداری کامل از خدا و رسولش. از این رو با تمام توان به اذیت و آزار ایشان و دیگر مسلمانان پرداختند.<ref> سیره ابن اسحاق، پیشین، ص ۱۴۸ و ابن سعد؛ طبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰، ج۱، ص۱۵۶ و انساب الاشراف، پیشین، ص۱۱۶ و تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۸ و یعقوبی؛ تاریخ یعقوبی، بیروت دارالصادر، چاپ دوم، ۱۹۸۸، ج۲، ص۲۴ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۴.</ref>
 
حضرت رسول با وجود همه این مخالفتها با نرمی و مدارا، به طرح دعوت و عرضه اصولی که به آن دعوت می کرد، می پرداختند.<ref>تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۳.</ref>
 
==شکایت قریش نزد ابوطالب==
 
بزرگان قریش، چون دیدند که پیامبر از دعوت خویش دست برنمی دارد، ابتدا نزد ابوطالب رفته، جهت حل و فصل مسالمت آمیز مسأله، با ابوطالب به گفتگو پرداختند؛<ref>تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۳ و طبقات الکبری، پیشین، ص۱۵۸.</ref> آنان گفتند: «ای ابوطالب برادرزاده ات خدایان ما را ناسزا می گوید و بر دین ما عیب می گیرد و عقول ما را سبک می شمارد و پدران ما را گمراه می داند؛ یا وی را از این کار برحذر دار، یا او را به ما واگذار».<ref>همان و تاریخ یعقوبی، پیشین، ص۲۴ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۵ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۶۳ و البدایه والنهایه، پیشین، ص۴۷ و سیره ابن اسحاق، پیشین، ص۱۴۷–۱۴۸.</ref>
 
ابوطالب در پایان این دیدار با خوشرویی و ملاطفت آنها را راضی و سپس روانه کرد.<ref>همان.</ref> پیامبر همچنان به کار تبلیغ و انجام رسالت خویش مشغول بود تا این که رفته رفته بار دیگر، مخالفت قریش با آن حضرت، بالا گرفت.<ref>سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۵.</ref> سران قریش راهی نیافتند جز آن که دوباره نزد ابوطالب رفته با او گفتگو کنند. این بار آنها با شدت بیشتری از او خواستند تا مانع فعالیت­های حضرت شود.<ref>
همان و تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۳ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۶۴ و سیره ابن اسحاق، پیشین، ص۱۵۴.</ref> حتی سعی کردند به وسیله تطمیع آن حضرت با مال و املاک و... ایشان را از ادامه دعوتش، منصرف کنند.<ref>تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۴ و تاریخ یعقوبی، پیشین، ص۲۴ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۵.</ref>
 
اما حضرت در جواب گروه قریش فرمودند: «به خدا قسم اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند از دعوت خویش دست برندارم و از پای نخواهم نشست تا خدا دین مرا رواج دهد یا جان بر سر آن گذارم».<ref>دلائل النبوه، پیشین، ص۱۸۷ و تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۶ و تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۶ و انساب الاشراف، پیشین، ص۲۳۰ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۶ والبدایه والنهایه، پیشین، ص۴۲ و سیره ابن اسحاق، پیشین، ص۱۵۴.</ref>
 
این جواب پیامبر به سران کفر، آنان را از پذیرفته شدن هر گونه پیشنهادی، مأیوس کرد.
 
== آزار و استهزای مسلمانان ==
پس از ناامید شدن مشرکین قریش از تطمیع پیامبر اسلام، آنها که در تمام برخوردهای خود تا حدودی احترام پیامبر را حفظ کرده و متانت خود را از دست نداده بودند، تصمیم گرفتند به هر قیمتی که شده از نفوذ آیین او جلوگیری کنند. پس در مخالفت با رسول خدا هم قسم شدند و تصمیم گرفتند که فرزندان و افراد قبیله خویش را از مسلمانی برگردانند.<ref>تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۸ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۸.</ref>
 
آنان قبایل خود را ملزم کردند که در قبیله خود جستجو کنند و هر کس را که به دین اسلام درآمده، بیازارند.<ref>سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۸۹.</ref> قریشیان عده ­ای جاهل و نادان و اوباش را تحریک کرده بودند تا در صدد تکذیب و آزار پیامبر صلی الله علیه و آله برآیند و خود نیز او را به شاعری و جادوگری و دیوانگی متهم ساختند.<ref>همان.</ref> کار بر پیامبر و کسانی که ایمان آورده بودند، سخت شد.<ref>سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۹ و طبقات الکبری، پیشین، ص۱۵۹ والبدایه والنهایه، پیشین، ص۴۷ و سیره ابن اسحاق، پیشین، ص۱۴۸.</ref>
 
مشرکان چون قادر به اذیت کردن مسلمانانی که از حمایت عشیره خود برخوردار بودند، نبودند پس به سخت ترین وجهی به آزار و اذیت ضعفای مسلمانان پرداختند<ref>تاریخ یعقوبی، پیشین، ص۲۴ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۳۱۷ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۶۶ و سیره ابن اسحاق، پیشین، ص۱۵۶.</ref> و انواع شکنجه ­ها را نسبت به آنان روا می ­داشتند، برخی را می زدند، گروهی را به گرسنگی می ­آزردند و جمعی را برهنه بر روی ریگ­های داغ و تفتیده مکه می­ خواباندند.<ref>سیره ابن هشام، پیشین، ص۳۱۷ والکامل فی التاریخ، پیشین، ص۶۶ و البدایه والنهایه، پیشین، ص۴۷.</ref>
 
قریشیان که با استهزاء و آزار و ارعاب، سعی در جلوگیری از ادامه کار حضرت رسول کرده بودند،<ref>انساب الاشراف، پیشین، ص۲۳۰.</ref> با مرگ ابوطالب به این آزارها و شکنجه ها شدت بخشیدند تا حدی که عده ای از مسلمانان مجبور شدند به حبشه هجرت کنند. 
 
به نقلی پنج نفر از قریشیان، به نامهای ولید بن مغیره، عاص بن وائل سهمی، اسود بن عبد یغوث، اسود بن مطلب و حارث بن طلاطله ثقفی، بیش از همه پیامبر را مورد تمسخر قرار می دادند<ref>شیح صدوق؛ خصال، قم، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۹۵، ص۲۷۸ و تاریخ یعقوبی، پیشین، ص۲۴ و طبقات الکبری، پیشین، ص۱۵۸ و ابن اسحاق؛ السیرة النبویه، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی، قم، چاپ اول، ۱۴۱۰، ص۱۴۵.</ref> و به نقلی دیگر، استهزاءکنندگان پیامبر  هفده نفر برشمرده شدند که همگی به شدیدترین وجهی به هلاکت رسیدند.<ref>طبقات الکبری، پیشین، ص۱۵۶ و ابن شهر آشوب؛ مناقب، قم، مؤسسه امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، چاپ اول، ۱۴۰۹، ج۱، ص۷۳.</ref>
 
ولید بن مغیره از سرسخت ترین این دشمنان بود. گروهی از قریش نزد او که مردی مسن و باتجربه بود و در مراسم حج شرکت کرده بود، جمع شدند. او به آنها گفت: «ای جماعت قریش موسم حج فرارسیده و گروه­های عرب بزودی به مکه روی می آورند آنها مسأله دعوت محمد  را شنیده اند، پس نظر واحدی را اتخاذ کنید و متفاوت صحبت نکنید که باعث تکذیب همدیگر شوید و قول همدیگر را رد کنید».<ref>سیره ابن اسحاق، پیشین، ص ۱۵۰ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۷۰ و تاریخ الاسلام ذهبی، پیشین، ص۱۵۵.</ref>
 
گفتند: «چه بگوییم؟» گفت: «بهترین حرفی که می توانید، بگویید این است که او را افسونگر بخوانید که سخنان سحرانگیز آورده است».<ref>همان.</ref> قریش از نزد ولید بیرون رفته سر راه کاروانیان نشسته به هر که برخورد می کردند او را از تماس گرفتن با رسول خدا  برحذر داشته و از سحر و جادوی آن حضرت بیمناکش می ساختند.<ref>سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۷۱.</ref>
 
گویا این اختلاف آراء و اقوال بین کفار قریش در مورد پیامبر در موسم اول حج صورت گرفته بود و ولید بن مغیره سعی داشته این اختلاف را از بین برده و گفته هایشان را علیه رسول خدا، در یک جهت متمرکز کند.
 
ابولهب بن عبدالمطلب نیز از دیگر دشمنانی بود که حضرت را به شدت آزرده خاطر می ساخت، او ضمن ریختن خار و خاشاک و احشای حیوانات بر سر و روی پیامبر، مانع از انجام تبلیغ از سوی حضرت میشد. او به دنبال حضرت می رفت و فریاد می زد: «ای مردم، این مرد شما را از دین خود و دین پدرانتان نفریبد».<ref>دلائل النبوه، پیشین، ص۱۸۵.</ref>
 
==پانویس==
<references />
==منابع==
*سید علی اکبر حسینی، دعوت علنی، [http://www.pajoohe.ir دانشنامه پژوهه]، بازیابی: ۱۷ اسفند ۱۳۹۱.
 
 
[[رده: قرن هفت میلادی]]  [[رده: قرن یک هجری]] [[رده: رویداد]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۹ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۵۲

پیامبر در سال ۶۱۳ میلادی مصادف با سال ۴ بعثت شروع به دعوت علنی در مکه کرد. مرحله دعوت علنی از دشوارترین مراحل دعوت الهی پیامبر اسلام به شمار می آید. آن حضرت با پشت سرگذاشتن مرحله تبلیغ و «دعوت پنهانی» و فراهم آوردن زمینه های دعوت علنی، آشکارا به تبلیغ دین اسلام همت گماشت؛ ایشان سعی و کوشش بسیار مبذول داشته، سختیهای بسیار به جان خرید؛ اما مقاوم و استوار به راهش ادامه داد تا این که دین آسمانی اش رفته رفته همه جا را فراگرفت.

آغاز دعوت علنی

پیامبر اسلام دعوت علنی خود را در مرحله اول با نزول آیه

با دعوت از خویشاوندان خود آغاز کردند. [۱]

این کار بسیار سخت و دشوار بود؛ چرا که سران قریش به آسانی حاضر نمی شدند دست از بت پرستی بردارند و به نبوت آن حضرت اقرار کنند. پس پیامبر به امام علی علیه السلام دستور دادند تا غذایی فراهم کنند؛ سپس بزرگان بنی هاشم و بنی عبدالمطلب را دعوت کردند.

در این جلسه پیامبر اسلام امر پروردگارش درباره انذار خویشان خود را اعلام کردند و به آنان فرمودند که «هر که با ایشان بیعت کند، برادر و وصی و وزیر ایشان خواهد بود»؛ اما جز علی علیه السلام کسی به این خواسته حضرت جواب مثبت نداد.[۲]

بعد از آن که پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیکانش را انذار کرد، امر نبوتش بیش از پیش در مکه منتشر شد. روایت شده پس از نزول آیه شریفه مذکور و انذار نزدیکان، پیامبر بر بالای کوه صفا ایستادند و فریاد زدند: «یا صباحاه!» (خبر مهم)؛ قریشیان در اطرافشان جمع شدند و گفتند: تو را چه شده است، فرمود: «اگر به شما خبر دهم که دشمنی امشب یا فردا صبح به شما حمله می­ کند، مرا تصدیق می­ کنید؟» گفتند: «بله» فرمود: «من ترساننده شما از عذابی دردناک هستم».[۳]

سپس ادامه داد و فرمودند: «ای مردم؛ رهبر و پیشرو به اهلش دروغ نمی گوید، قسم به خدایی که هیچ پروردگاری جز او نیست، من رسول خدا به سوی شما به طور خاص و به سوی تمام مردم به طور عام هستم. به خدا قسم که شما می میرید چنان که می خوابید و بعد از مرگ برانگیخته می شوید چنان که از خواب بیدار می شوید و محاسبه می شوید چنان که عمل می کنید و در مقابل کارهای نیک پاداش داده می شوید و در مقابل کارهای زشت عذاب داده می شوید و بهشت و جهنم ابدی هستند و شما اولین کسانی هستید که انذار شده اید».[۴]

بعد از گذشت مدتی، با نزول آیه:

، رسول خدا ، مرحله ای دیگر از دعوت علنی را به مرحله اجرا درآوردند. با آشکارشدن دعوت الهی رسول خدا، تمام مردم درباره دعوت آن حضرت صحبت می کردند و این امر بر کسی از اهل مکه مخفی نمانده بود. حتی اخبار آن به خارج مکه نیز سرایت کرده بود.[۵] با این حال در ابتدا با مخالفت­های چندانی از سوی قریش روبرو نگردید.[۶]

ابن اسحاق می گوید: «هنگامی که رسول خدا شروع به دعوت مردم به اسلام کرد و امر الهی را آشکار نمود، قومش او را از خود طرد نکردند و به مقابله با او برنخاستند، تا این که او بت پرستی را عیب دانست و نیاکانشان را مذمت کرد و خبر داد که آنان در آتش اند. مشرکان این کار را منکری بزرگ برای خویش برشمردند و به طور جمعی به مخالفت و دشمنی با او برخاستند»، آشفتگی و اعتراض مردم مکه به این دلیل بود که فهمیده بودند که معنای حقیقی ایمان چیزی نیست، جز نفی همه خدایان دروغین و ایمان به پروردگاری قادر و بی همتا، یعنی نفی آن سیادت و بزرگی ای که به شیوه آیین و دین جاهلی بدست آورده بودند، یعنی سلب تمام اختیارات جاهلی و پذیرش فرمانبرداری کامل از خدا و رسولش. از این رو با تمام توان به اذیت و آزار ایشان و دیگر مسلمانان پرداختند.[۷]

حضرت رسول با وجود همه این مخالفتها با نرمی و مدارا، به طرح دعوت و عرضه اصولی که به آن دعوت می کرد، می پرداختند.[۸]

شکایت قریش نزد ابوطالب

بزرگان قریش، چون دیدند که پیامبر از دعوت خویش دست برنمی دارد، ابتدا نزد ابوطالب رفته، جهت حل و فصل مسالمت آمیز مسأله، با ابوطالب به گفتگو پرداختند؛[۹] آنان گفتند: «ای ابوطالب برادرزاده ات خدایان ما را ناسزا می گوید و بر دین ما عیب می گیرد و عقول ما را سبک می شمارد و پدران ما را گمراه می داند؛ یا وی را از این کار برحذر دار، یا او را به ما واگذار».[۱۰]

ابوطالب در پایان این دیدار با خوشرویی و ملاطفت آنها را راضی و سپس روانه کرد.[۱۱] پیامبر همچنان به کار تبلیغ و انجام رسالت خویش مشغول بود تا این که رفته رفته بار دیگر، مخالفت قریش با آن حضرت، بالا گرفت.[۱۲] سران قریش راهی نیافتند جز آن که دوباره نزد ابوطالب رفته با او گفتگو کنند. این بار آنها با شدت بیشتری از او خواستند تا مانع فعالیت­های حضرت شود.[۱۳] حتی سعی کردند به وسیله تطمیع آن حضرت با مال و املاک و... ایشان را از ادامه دعوتش، منصرف کنند.[۱۴]

اما حضرت در جواب گروه قریش فرمودند: «به خدا قسم اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند از دعوت خویش دست برندارم و از پای نخواهم نشست تا خدا دین مرا رواج دهد یا جان بر سر آن گذارم».[۱۵]

این جواب پیامبر به سران کفر، آنان را از پذیرفته شدن هر گونه پیشنهادی، مأیوس کرد.

آزار و استهزای مسلمانان

پس از ناامید شدن مشرکین قریش از تطمیع پیامبر اسلام، آنها که در تمام برخوردهای خود تا حدودی احترام پیامبر را حفظ کرده و متانت خود را از دست نداده بودند، تصمیم گرفتند به هر قیمتی که شده از نفوذ آیین او جلوگیری کنند. پس در مخالفت با رسول خدا هم قسم شدند و تصمیم گرفتند که فرزندان و افراد قبیله خویش را از مسلمانی برگردانند.[۱۶]

آنان قبایل خود را ملزم کردند که در قبیله خود جستجو کنند و هر کس را که به دین اسلام درآمده، بیازارند.[۱۷] قریشیان عده ­ای جاهل و نادان و اوباش را تحریک کرده بودند تا در صدد تکذیب و آزار پیامبر صلی الله علیه و آله برآیند و خود نیز او را به شاعری و جادوگری و دیوانگی متهم ساختند.[۱۸] کار بر پیامبر و کسانی که ایمان آورده بودند، سخت شد.[۱۹]

مشرکان چون قادر به اذیت کردن مسلمانانی که از حمایت عشیره خود برخوردار بودند، نبودند پس به سخت ترین وجهی به آزار و اذیت ضعفای مسلمانان پرداختند[۲۰] و انواع شکنجه ­ها را نسبت به آنان روا می ­داشتند، برخی را می زدند، گروهی را به گرسنگی می ­آزردند و جمعی را برهنه بر روی ریگ­های داغ و تفتیده مکه می­ خواباندند.[۲۱]

قریشیان که با استهزاء و آزار و ارعاب، سعی در جلوگیری از ادامه کار حضرت رسول کرده بودند،[۲۲] با مرگ ابوطالب به این آزارها و شکنجه ها شدت بخشیدند تا حدی که عده ای از مسلمانان مجبور شدند به حبشه هجرت کنند.

به نقلی پنج نفر از قریشیان، به نامهای ولید بن مغیره، عاص بن وائل سهمی، اسود بن عبد یغوث، اسود بن مطلب و حارث بن طلاطله ثقفی، بیش از همه پیامبر را مورد تمسخر قرار می دادند[۲۳] و به نقلی دیگر، استهزاءکنندگان پیامبر هفده نفر برشمرده شدند که همگی به شدیدترین وجهی به هلاکت رسیدند.[۲۴]

ولید بن مغیره از سرسخت ترین این دشمنان بود. گروهی از قریش نزد او که مردی مسن و باتجربه بود و در مراسم حج شرکت کرده بود، جمع شدند. او به آنها گفت: «ای جماعت قریش موسم حج فرارسیده و گروه­های عرب بزودی به مکه روی می آورند آنها مسأله دعوت محمد را شنیده اند، پس نظر واحدی را اتخاذ کنید و متفاوت صحبت نکنید که باعث تکذیب همدیگر شوید و قول همدیگر را رد کنید».[۲۵]

گفتند: «چه بگوییم؟» گفت: «بهترین حرفی که می توانید، بگویید این است که او را افسونگر بخوانید که سخنان سحرانگیز آورده است».[۲۶] قریش از نزد ولید بیرون رفته سر راه کاروانیان نشسته به هر که برخورد می کردند او را از تماس گرفتن با رسول خدا برحذر داشته و از سحر و جادوی آن حضرت بیمناکش می ساختند.[۲۷]

گویا این اختلاف آراء و اقوال بین کفار قریش در مورد پیامبر در موسم اول حج صورت گرفته بود و ولید بن مغیره سعی داشته این اختلاف را از بین برده و گفته هایشان را علیه رسول خدا، در یک جهت متمرکز کند.

ابولهب بن عبدالمطلب نیز از دیگر دشمنانی بود که حضرت را به شدت آزرده خاطر می ساخت، او ضمن ریختن خار و خاشاک و احشای حیوانات بر سر و روی پیامبر، مانع از انجام تبلیغ از سوی حضرت میشد. او به دنبال حضرت می رفت و فریاد می زد: «ای مردم، این مرد شما را از دین خود و دین پدرانتان نفریبد».[۲۸]

پانویس

  1. تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۲ و ابن اسحاق؛ السیرة النبویه، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی، قم، چاپ اول، ۱۴۱۰، ص۱۴۷.
  2. طبری؛ تاریخ طبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷، ج۲، ص۳۲۱-۳۲۰ و بیهقی، ابوبکر؛ دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۰۵، ج۲، ص۱۷۹–۱۸۰ و ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر – دار بیروت، ج۲، ص۶۰ ابن کثیر، البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، ۱۹۹۶، ج۳، ص۳۹-۴۰ و سیره ابن اسحاق، پیشین، ص ۱۴۵–۱۴۶.
  3. ابن سعد؛ طبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰، ج۱، ص۱۵۶ و دلائل النبوه، پیشین، ص۱۸۱ و انساب الاشراف، پیشین، ص۱۲۱ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۶۳ والبدایه والنهایه، پیشین، ص۳۸.
  4. ابن شهرآشوب؛ المناقب، قم، انتشارات علامه، ۱۳۷۹، ج۱، ص۴۶.
  5. سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۷۲.
  6. تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۳ و ذهبی؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والأعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتابل العربی، چاپ دوم، ۱۹۹۳، ج۱، ص۱۴۸.
  7. سیره ابن اسحاق، پیشین، ص ۱۴۸ و ابن سعد؛ طبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰، ج۱، ص۱۵۶ و انساب الاشراف، پیشین، ص۱۱۶ و تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۸ و یعقوبی؛ تاریخ یعقوبی، بیروت دارالصادر، چاپ دوم، ۱۹۸۸، ج۲، ص۲۴ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۴.
  8. تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۳.
  9. تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۳ و طبقات الکبری، پیشین، ص۱۵۸.
  10. همان و تاریخ یعقوبی، پیشین، ص۲۴ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۵ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۶۳ و البدایه والنهایه، پیشین، ص۴۷ و سیره ابن اسحاق، پیشین، ص۱۴۷–۱۴۸.
  11. همان.
  12. سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۵.
  13. همان و تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۳ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۶۴ و سیره ابن اسحاق، پیشین، ص۱۵۴.
  14. تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۴ و تاریخ یعقوبی، پیشین، ص۲۴ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۵.
  15. دلائل النبوه، پیشین، ص۱۸۷ و تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۶ و تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۶ و انساب الاشراف، پیشین، ص۲۳۰ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۶ والبدایه والنهایه، پیشین، ص۴۲ و سیره ابن اسحاق، پیشین، ص۱۵۴.
  16. تاریخ طبری، پیشین، ص۳۲۸ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۸.
  17. سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۸۹.
  18. همان.
  19. سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۶۹ و طبقات الکبری، پیشین، ص۱۵۹ والبدایه والنهایه، پیشین، ص۴۷ و سیره ابن اسحاق، پیشین، ص۱۴۸.
  20. تاریخ یعقوبی، پیشین، ص۲۴ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۳۱۷ و الکامل فی التاریخ، پیشین، ص۶۶ و سیره ابن اسحاق، پیشین، ص۱۵۶.
  21. سیره ابن هشام، پیشین، ص۳۱۷ والکامل فی التاریخ، پیشین، ص۶۶ و البدایه والنهایه، پیشین، ص۴۷.
  22. انساب الاشراف، پیشین، ص۲۳۰.
  23. شیح صدوق؛ خصال، قم، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۹۵، ص۲۷۸ و تاریخ یعقوبی، پیشین، ص۲۴ و طبقات الکبری، پیشین، ص۱۵۸ و ابن اسحاق؛ السیرة النبویه، دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی، قم، چاپ اول، ۱۴۱۰، ص۱۴۵.
  24. طبقات الکبری، پیشین، ص۱۵۶ و ابن شهر آشوب؛ مناقب، قم، مؤسسه امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، چاپ اول، ۱۴۰۹، ج۱، ص۷۳.
  25. سیره ابن اسحاق، پیشین، ص ۱۵۰ و سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۷۰ و تاریخ الاسلام ذهبی، پیشین، ص۱۵۵.
  26. همان.
  27. سیره ابن هشام، پیشین، ص۲۷۱.
  28. دلائل النبوه، پیشین، ص۱۸۵.

منابع