تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۴۳: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۰۸: | خط ۱۰۸: | ||
آنگاه دنباله كلام را به مساءله توحيد و اثبات معاد و آنچه مناسب آن از معارف حقه گوناگون است كشانده . پس مى توان گفت : سياق آيات اين سوره ، شبيه به سياق آيات سوره مريم است ، كه بيانش در همانجا گذشت . | آنگاه دنباله كلام را به مساءله توحيد و اثبات معاد و آنچه مناسب آن از معارف حقه گوناگون است كشانده . پس مى توان گفت : سياق آيات اين سوره ، شبيه به سياق آيات سوره مريم است ، كه بيانش در همانجا گذشت . | ||
قُلِ الحَْمْدُ للَّهِ وَ | «'''قُلِ الحَْمْدُ للَّهِ وَ سلَامٌ عَلى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصطفَى ءَاللَّهُ خَيرٌ أَمَّا يُشرِكُونَ'''»: | ||
<span id='link371'><span> | <span id='link371'><span> | ||
==انتقال از داستان هاى انبياء و اقوامشان به زمان خاتم الانبياء«ص»، و احتجاج با كفار زمان او== | ==انتقال از داستان هاى انبياء و اقوامشان به زمان خاتم الانبياء«ص»، و احتجاج با كفار زمان او== | ||
گفتيم كه در آيات قبل ، داستانهايى از انبياى گذشته و امتهايشان آورد و در ضمن آنها به سنت جارى خود در همه امتها اشاره كرد كه : با مؤ منين ايشان چه رفتارى كرد، انبياى آنان را به مقام اصطفاء رسانيد سايرين را هم به مزيد احسان اختصاص داد، و با كفار ايشان چه كرد؟ آنان را به عذاب استيصال و انقراض دچار ساخت ، - و آنچه كرده همه خير و جميل بود و سنتش هم بر وفق حكمت بالغه اش جريان يافت - اينك از آن بيان منتقل مى شود به وضع پيغمبر خاتمش (صلى اللّه عليه و آله ) و دستورش مى دهد كه خداى را حمد و ثناگوى و بر بندگان برگزيده شده اش سلام و تحيت بفرست و در آخر تقرير مى كند كه تنها او متعين براى عبادت است و غير او كسى و چيزى نيست كه شايستگى پرستش داشته باشد. | گفتيم كه در آيات قبل ، داستانهايى از انبياى گذشته و امتهايشان آورد و در ضمن آنها به سنت جارى خود در همه امتها اشاره كرد كه : با مؤ منين ايشان چه رفتارى كرد، انبياى آنان را به مقام اصطفاء رسانيد سايرين را هم به مزيد احسان اختصاص داد، و با كفار ايشان چه كرد؟ آنان را به عذاب استيصال و انقراض دچار ساخت ، - و آنچه كرده همه خير و جميل بود و سنتش هم بر وفق حكمت بالغه اش جريان يافت - اينك از آن بيان منتقل مى شود به وضع پيغمبر خاتمش (صلى اللّه عليه و آله ) و دستورش مى دهد كه خداى را حمد و ثناگوى و بر بندگان برگزيده شده اش سلام و تحيت بفرست و در آخر تقرير مى كند كه تنها او متعين براى عبادت است و غير او كسى و چيزى نيست كه شايستگى پرستش داشته باشد. |
نسخهٔ ۳۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۱۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«أَ ئنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شهْوَةً مِّن دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تجْهَلُونَ»:
اين استفهام براى انكار است و اگر دو تا از ادوات تاءكيد - ان و لام - را بر سر جمله استفهاميه آورده ، براى اين است كه دلالت كند بر اينكه مضمون جمله در تعجب و استبعاد به حدى است كه احدى آن را نمى پذيرد و تصديق نمى كند. و جمله مزبور به هر حال به منزله تفسيرى است براى فحشاء.
«بل انتم قوم تجهلون » - يعنى اين توبيخ ما فايدهاى ندارد، چون شما مردمى هستيد كه مى خواهيد هميشه جاهل بمانيد و با اين توبيخ و انكار و استبعاد ما متنبه نمى شويد و اگر نفرمود: «بلكه شما از مردمى هستيد كه جهل مى ورزند» و به جاى آن فرمود: «بلكه شما مردمى هستيد كه جهل مى ورزيد» اين در حقيقت از باب به كار بردن مسبب در جاى سبب
است .
«فَمَا كانَ جَوَاب قَوْمِهِ إِلا أَن قَالُوا أَخْرِجُوا ءَالَ لُوطٍ مِّن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطهَّرُونَ»:
يعنى قوم لوط جوابى نداشتند جز اينكه گفتند: خاندان لوط را از شهر خود بيرون كنيد، چون آنان مردمى هستند كه مى خواهند از اين عمل منزه باشند، البته معلوم است كه اين كه گفتند: «مى خواهند منزه باشند» به عنوان مسخره گفتند و گر نه عمل خود را زشت نمى دانستند، تا دورى از آن نزاهت باشد.
«فَأَنجَيْنَاهُ وَ أَهْلَهُ إِلا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَاهَا مِنَ الْغَابرِينَ»:
مراد از كلمه «اهله » اهل بيت لوط است ، چون در سوره ذاريات فرموده : «فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين » پس قهرا اهل لوط منحصر در همان اهل خانهاش مى شود و اينكه درباره همسر او فرمود: «قدرناها من الغابرين » معنايش اين است كه : ما او را از جمله باقى ماندگان در عذاب قرار داديم .
«وَ أَمْطرْنَا عَلَيْهِم مَّطراً فَساءَ مَطرُ الْمُنذَرِينَ»:
مراد از «مطر» در اينجا سنگريزهاى از سجيل است ، زيرا در جاى ديگر فرموده : «و امطرنا عليهم حجارة من سجيل » و اگر كلمه «مطرا» - بارانى ، را نكرده آورد كه نوعيت را مى رساند، براى اين است كه بفهماند بارانى بر آنان بارانديم كه داستانى عظيم داشت .
آيات ۵۹ - ۸۱ سوره نمل
قُلِ الحَْمْدُ للَّهِ وَ سلَمٌ عَلى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصطفَى ءَاللَّهُ خَيرٌ أَمَّا يُشرِكُونَ(۵۹) أَمَّنْ خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض وَ أَنزَلَ لَكم مِّنَ السمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائقَ ذَات بَهْجَةٍ مَّا كانَ لَكمْ أَن تُنبِتُوا شجَرَهَا أَ ءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ(۶۰) أَمَّن جَعَلَ الاَرْض قَرَاراً وَ جَعَلَ خِلَلَهَا أَنْهَراً وَ جَعَلَ لهََا رَوَسىَ وَ جَعَلَ بَينَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزاً أَ ءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ أَكثرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۶۱) أَمَّن يجِيب الْمُضطرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِف السوءَ وَ يَجْعَلُكمْ خُلَفَاءَ الاَرْضِ أَ ءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِيلاً مَّا تَذَكرُونَ(۶۲) أَمَّن يَهْدِيكمْ فى ظلُمَتِ الْبرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَن يُرْسِلُ الرِّيَحَ بُشرَا بَينَ يَدَى رَحْمَتِهِ أَ ءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ تَعَلى اللَّهُ عَمَّا يُشرِكونَ(۶۳) أَمَّن يَبْدَؤُا الخَْلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَن يَرْزُقُكم مِّنَ السمَاءِ وَ الاَرْضِ أَ ءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَنَكُمْ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(۶۴) قُل لا يَعْلَمُ مَن فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ الْغَيْب إِلا اللَّهُ وَ مَا يَشعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ(۶۵) بَلِ ادَّرَك عِلْمُهُمْ فى الاَخِرَةِ بَلْ هُمْ فى شكٍ مِّنهَا بَلْ هُم مِّنْهَا عَمُونَ(۶۶) وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَ ءِذَا كُنَّا تُرَباً وَ ءَابَاؤُنَا أَ ئنَّا لَمُخْرَجُونَ(۶۷) لَقَدْ وُعِدْنَا هَذَا نحْنُ وَ ءَابَاؤُنَا مِن قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلا أَسطِيرُ الاَوَّلِينَ(۶۸) قُلْ سِيرُوا فى الاَرْضِ فَانظرُوا كيْف كانَ عَقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ(۶۹) وَ لا تحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُن فى ضيْقٍ مِّمَّا يَمْكُرُونَ(۷۰) وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(۷۱) قُلْ عَسى أَن يَكُونَ رَدِف لَكُم بَعْض الَّذِى تَستَعْجِلُونَ(۷۲) وَ إِنَّ رَبَّك لَذُو فَضلٍ عَلى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكثرَهُمْ لا يَشكُرُونَ(۷۳) وَ إِنَّ رَبَّك لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صدُورُهُمْ وَ مَا يُعْلِنُونَ(۷۴) وَ مَا مِنْ غَائبَةٍ فى السمَاءِ وَ الاَرْضِ إِلا فى كِتَبٍ مُّبِينٍ(۷۵) إِنَّ هَذَا الْقُرْءَانَ يَقُص عَلى بَنى إِسرءِيلَ أَكثرَ الَّذِى هُمْ فِيهِ يخْتَلِفُونَ(۷۶) وَ إِنَّهُ لهَُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ(۷۷) إِنَّ رَبَّك يَقْضى بَيْنهُم بحُكْمِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ(۷۸) فَتَوَكلْ عَلى اللَّهِ إِنَّك عَلى الْحَقِّ الْمُبِينِ(۷۹) إِنَّك لا تُسمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسمِعُ الصمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ(۸۰) وَ مَا أَنت بهَدِى الْعُمْىِ عَن ضلَلَتِهِمْ إِن تُسمِعُ إِلا مَن يُؤْمِنُ بِئَايَتِنَا فَهُم مُّسلِمُونَ(۸۱)
بگو ستايش مخصوص خداى يكتا است و درود بر بندگان برگزيده اش ، آيا خدا بهتر است يا آن چيزهايى كه به جاى وى مى پرستند و شريك او مى گيرند؟ (۵۹)
(آيا بتها) بهترند يا كسى كه آسمانها و زمين را آفريده ؟ و براى شما از آسمان آبى فرود آورده و با آن بوستانهاى خرم رويانيديم كه رويانيدن درخت آن كار شما نبود چگونه با اين خدا خدايى هست ؟ (نه )
لكه آنان گروهى هستند كه انحراف پيدا كرده اند (۶۰)
يا آنكه زمين را آرامگاه ساخت و در آن جويها پديد آورد و براى زمين كوههاى ثابت و پا بر جا ايجاد كرد و ميان دو دريا مانعى قرار داد، چگونه با اين خدا خدايى هست ؟ (۶۱)
يا آن كه درمانده ، وقتى كه او را بخواند اجابتش كند و محنت از او بر دارد و شما را جانشينان اين سر زمين كند، چگونه با اين خدا خدايى هست ؟ چه كم است اندرز گيرى شما (۶۲)
يا آنكه در ظلمتهاى خشكى و دريا هدايتتان مى كند و آنكه بادها را پيشاپيش رحمت خود نويد فرستد، چگونه با اين خدا خدايى هست ؟ خداى يكتا از آنچه با او شريك مى كنيد والاتر است (۶۳)
يا آنكه خلق را پديد كند و آن را باز آورد و آنكه از آسمان و زمين روزيتان دهد، چگونه با اين خدا خدايى هست ؟ بگو اگر راست مى گوييد برهان خويش را بياوريد (۶۴)
بگو در آسمانها و زمين جز خداى يكتا كسى غيب نداند و ندانند كه چه وقت زنده مى شوند (۶۵)
مگر علم ايشان در باره آخرت كامل است ؟ (نه )
بلكه در مورد آن شك دارند بلكه (از اين هم بدترند و) در باره آخرت اصلا كورند (۶۶)
كساني كه كافرند گويند چگونه وقتى ما و پدرانمان خاك شديم دوباره از گور بيرون شدنى باشيم (۶۷)
پيش از اين نيز به ما و به پدرانمان اين وعده ها را داده بودند، اين جز همان داستانهاى خرافى گذشتگان نيست (۶۸)
بگو در اين سرزمين بگرديد و بنگريد، سرانجام بزه كاران چسان بود (۶۹)
غم آنان مخور و از آن نيرنگها كه مى كنند تنگدل مباش (۷۰)
گويند اگر شما راست مى گوييد اين وعده چه وقت مى رسد (۷۱)
بگو شايد شمهاى از آن عذاب كه به وقوع آن شتاب مى كنيد هم اكنون در پى شما است (۷۲)
پروردگارت نسبت به اين مردم صاحب كرم است ، ولى بيشترشان سپاس نمى دارند (۷۳)
پروردگارت آنچه را در سينه هايشان نهان است و آنچه آشكار كنند مى داند (۷۴)
هيچ نهفته اى در آسمانها و زمين نيست مگر در نامهاى آشكار است (۷۵)
اين قرآن براى بنى اسرائيل بيشتر چيزها را كه در باره آن اختلاف دارند حكايت مى كند (۷۶)
و همين قرآن براى مؤ منان هدايت و رحمتى است (۷۷)
پروردگارت به رأى خويش ميان ايشان داورى مى كند كه او نيرومند و دانا است (۷۸)
توكل به خدا كن كه تو پيرو حق آشكارى (۷۹)
تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى و نمى توانى كران را هنگامى كه روى بر مى گردانند و پشت مى كنند صدا كنى (۸۰)
تو نمى توانى كوران را از ضلالتشان هدايت كنى تو فقط مى توانى سخنت را به گوش آن كسانى كه به آيه هاى ما ايمان دارند و مسلمانند برسانى (۸۱)
در اين آيات از داستانهايى كه خداى سبحان به منظور ارائه نمونه اى از سنت جارى و رايج خود در نوع بشر از نظر هدايت (قبلا) ذكر كرده بود كه : چگونه راه سعادت را به ايشان نشان مى داده و راه يافتگان از ايشان به سوى صراط مستقيم را با رساندن به مقام اصطفاء و با نعمتهايى عظيم ، گرامى مى داشته و آنان را كه به وى شرك مى ورزيدند و از ياد او اعراض مى كردند به عذاب انقراض و بلاهايى الم انگيز مبتلا مى كرده است منتقل شده به حمد و سلام بر بندگان مصطفايش ، آن بندگان كه به مقام اصطفاء رسيدند، منتقل است به بيان اين نكته كه : تنها ذات اقدس او مستحق عبوديت است ، نه غير او از خدايانى كه شريكش كردند،
آنگاه دنباله كلام را به مساءله توحيد و اثبات معاد و آنچه مناسب آن از معارف حقه گوناگون است كشانده . پس مى توان گفت : سياق آيات اين سوره ، شبيه به سياق آيات سوره مريم است ، كه بيانش در همانجا گذشت .
«قُلِ الحَْمْدُ للَّهِ وَ سلَامٌ عَلى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصطفَى ءَاللَّهُ خَيرٌ أَمَّا يُشرِكُونَ»:
انتقال از داستان هاى انبياء و اقوامشان به زمان خاتم الانبياء«ص»، و احتجاج با كفار زمان او
گفتيم كه در آيات قبل ، داستانهايى از انبياى گذشته و امتهايشان آورد و در ضمن آنها به سنت جارى خود در همه امتها اشاره كرد كه : با مؤ منين ايشان چه رفتارى كرد، انبياى آنان را به مقام اصطفاء رسانيد سايرين را هم به مزيد احسان اختصاص داد، و با كفار ايشان چه كرد؟ آنان را به عذاب استيصال و انقراض دچار ساخت ، - و آنچه كرده همه خير و جميل بود و سنتش هم بر وفق حكمت بالغه اش جريان يافت - اينك از آن بيان منتقل مى شود به وضع پيغمبر خاتمش (صلى اللّه عليه و آله ) و دستورش مى دهد كه خداى را حمد و ثناگوى و بر بندگان برگزيده شده اش سلام و تحيت بفرست و در آخر تقرير مى كند كه تنها او متعين براى عبادت است و غير او كسى و چيزى نيست كه شايستگى پرستش داشته باشد.
پس بنا بر اين در حقيقت بيان اين آيات از باب انتقال است ، نه نتيجه گيرى ، انتقال از داستانهاى گذشته به حمد و ثنا و تسليم و توحيد، هر چند كه اين انتقال در حكم نتيجه گيرى نيز هست ، و ليكن نتيجه نيست ، چون اگر نتيجه داستانهاى قبل بود، جا داشت بفرمايد: «فقل الحمد لله ...» و يا بگويد: «فاللّه خير»، ولى چنين نفرمود.
پس ، جمله «قل الحمد لله » امر به حمد خدا گفتن است ، به اينكه همه حمدهاى ديگر را نيز به حمد خداى تعالى ارجاع دهد، چون در آيات سابق بيان فرمود كه مرجع تمامى خلقها و تدبيرها به سوى خداست و او است كه هر چيزى را بر طبق حكمتش افاضه نموده ، هر جميلى را به مقتضاى قدرتش انجام مى دهد.
«و سلام على عباده الذين اصطفى » - اين جمله عطف است بر ما قبل ، يعنى بر مقول «قل - بگو» و در اين كه ، دستور مى دهد به اين بندگان برگزيده شده سلام كن ، اين معنا خوابيده كه نفس خود را از هر چه كه با اين تسليم ، ضديت دارد و مانع آن مى شود خالى كن ، چرا؟ براى اينكه نزد آن بندگان ، غير از هدايت الهى و آثار جميل آن چيزى نيست ، (تا نفس آن را بهانه قرار داده و از سلام بر آنان دريغ بورزد) چون معناى سلام ، مقتضى تسليم شدن است .
پس ، در حقيقت امر به سلام ، امر ضمنى نيز هست به اينكه نفس را آماده قبول آن هدايت كه نزد ايشان است و نيز آثار حسنه آن بكن ، بنا بر اين ، آيه شريفه به وجهى در معناى آيه
«اولئك الذين هدى اللّه فبهديهم اقتده » خواهد بود، دقت بفرماييد.
جمله «ءاللّه خير اما يشركون » تتمه خطاب به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است و استفهام در آن براى تقرير است و مى فهماند كه خدا بهتر است و حاصل مقصود اين است كه : وقتى ثناء همه اش براى خدا است و اوست كه بندگان برگزيده شده اش را اصطفاء كرده . پس او بهتر است از آلهه اى كه ايشان مى پرستند، با اينكه نه خالقند و نه مدبر، مع ذلك آنها را حمد مى گويند و حال آنكه هيچ خيرى از دست آنها به ايشان افاضه نشده است .
«أَمَّنْ خَلَقَ السمَاوَاتِ وَ الاَرْض وَ أَنزَلَ لَكم مِّنَ السمَاءِ مَاءً...»:
كلمه «حدائق » جمع حديقه است ، كه به معناى بستان محدودى است كه آن را ديوار محاصره كرده باشد و كلمه «ذات بهجة » صفت حدائق است ، در مجمع البيان گفته : «ذات بهجه »، يعنى چيزى كه داراى منظرهاى نيكو است كه هر كس آن را ببيند مبتهج و خوشحال مى گردد و اگر به صورت جمع نفرمود: «ذوات بهجه »، به عنايت اين است كه در حدائق جماعت مراد است و جماعت هم مفرد مونث است .
كلمه «ام » در آيه شريفه منقطعه است ، كه معناى «بلكه » را مى دهد و كلمه «من » مبتدايى است كه خبرش حذف شده ، همچنان كه شق ديگر ترديد نيز حذف شده است . و استفهام در آيه تقريرى است كه شنونده را وادار مى كند كه به حق اقرار كند و تقدير آيه بطورى كه سياق بر آن دلالت دارد اين است كه : «بل امن خلق السموات و الارض ... خير اما يشركون » و در چهار آيه بعد هم مطلب از اين قرار است .
معناى آيه اين است كه : «بلكه آيا كسى كه آسمانها و زمين را خلق كرده ، و براى شما، يعنى به نفع شما از آسمان - بالاى زمين - آبى - بارانى - فرستاد و در نتيجه با آن آب بستانهاى داراى بهجت و خرمى رويانديم كه در قدرت خود شما نبود، كه درختان آن را برويانيد. آيا با اين حال معبود ديگرى با خداى سبحان مى گيريد؟ و اين استفهام در حقيقت انكار و توبيخ است »
در اين آيه - بطورى كه در سابقش ديديد - التفاتى از غيبت (آيا كسى كه آسمانها و زمين را خلق كرده ) به خطاب (رويانديم ) به كار رفته و روى سخن در «مى گيريد»، به مشركين شده است و نكته اين التفات ، تشديد توبيخ است ، چون توبيخ حضورى شديدتر از غيابى است . آرى مقام آيات قبل مقام تكلم بود، تكلم از كسى كه فردى از خواص خود را در
حضور بندگان متمرد و معرض از عبوديتش مخاطب قرار مى داد و به او شكايت مى كرد و او هم شكايت وى را به گوش بندگانش مى رسانيد، تا وقتى حجت تمام شد و اقامه بينه تكميل گرديد، آنچنان كه در جمله «ءاللّه خير اما يشركون » ناگهان تاءسف و تاءثرش به هيجان آمده ، خطاب را از آن شخص به سوى همه بندگان گردانيده ، تا ايشان را كه تاكنون اعراض داشتند، وادار بر اقرار به حق كند و براى همين منظور يكى پس از ديگرى آيات خود را به رخ آنان مى كشد و شركشان را انكار و توبيخ مى كند، كه شما از من به غير من عدول كرديد و شما بيشترتان نمى دانيد. و بسيار كم توجهيد، با اينكه مى دانيد كه من منزه از داشتن شريكم و شما هم هيچ برهانى بر ادعاى خود نداريد.
«بل هم قوم يعدلون » - يعنى بلكه آنان مردمى هستند كه از حق به سوى باطل و از خداى سبحان به سوى غير او عدول مى كنند.
بعضى از مفسرين گفته اند: يعنى غير خدا را معادل و مساوى خدا مى دانند.
در اين جمله نيز، التفاتى از خطاب مشركين به غيبت به كار رفته ، چون قبل از اين جمله فرمود: «شما نمى توانيد درختش را برويانيد» و در اين جمله مى فرمايد «آنان مردمى هستند كه عدول مى كنند» كه در اين جمله روى سخن باز متوجه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شده ، و در اول آن كلمه «بل » را كه براى اعراض است آورده ، تا بفهماند: اى رسول من ! دنبال اينان را گرفتن و به حق وادار كردنشان هيچ فايده ندارد، چون از حق عدول خواهند كرد.
«أَمَّن جَعَلَ الاَرْض قَرَاراً...»:
كلمه «قرار» مصدر و به معناى اسم فاعل ، يعنى قار و مستقر بين دو چيز است و كلمه «رواسى » جمع راسيه است ، كه به معناى ثابت و ريشه دار است و مراد از رواسى كوهها است كه در زمين ريشه دارند و پاى بر جايند و كلمه «حاجز» به معناى مانعى است كه بين دو چيز جاى داشته باشد.
معناى آيه اين است كه : بلكه ، آيا كسى كه زمين را پا بر جا كرد، تا شما را نلغزاند و در شكافها كه در جوف آن است نهرها قرار داد و براى آن كوههاى ثابت و پابرجا درست كرد و بين دو دريا مانع نهاد تا آبهاى آن دو بهم مخلوط نگردند، بهتر است يا آن شريك ها كه مى پرستيد؟! و آن گفتارى كه در آيه قبلى گذرانديم عينا در اين آيه نيز مى آيد.
«أَمَّن يجِيب الْمُضطرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِف السوءَ وَ يَجْعَلُكمْ خُلَفَاءَ الاَرْضِ أَ ءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِيلاً مَّا تَذَكرُونَ»:
توضيح اينكه دعاى مضطر چون صادقانه است قطعا اجابت مى شود
مراد «از اجابت مضطر وقتى كه او را بخواند» اين است كه خدا دعاى دعا كنندگان را مستجاب و حوائجشان را بر مى آورد، و اگر قيد اضطرار را در بين آورد براى اين است كه در حال اضطرار، دعاى داعى از حقيقت برخوردار است و ديگر گزاف و بيهوده نيست ، چون تا آدمى بيچاره و درمانده نشود، دعاهايش آن واقعيت و حقيقت را كه در حال اضطرار واجد است ندارد، و اين خيلى روشن است .
قيد ديگرى براى دعا آورده و آن اين است كه فرموده : «اذا دعاه - وقتى او را بخواند»، و اين براى آن است كه بفهماند خدا وقتى دعا را مستجاب مى كند كه داعى ، به راستى او را بخواند، نه اينكه در دعا رو به خدا كند و دل به اسباب ظاهرى داشته باشد و اين وقتى صورت مى گيرد كه اميد داعى از همه اسباب ظاهرى قطع شده باشد، يعنى بداند كه ديگر هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند گره از كارش بگشايد، آن وقت است كه دست و دلش با هم متوجه خدا مى شود و در غير اين صورت همانطور كه گفتيم غير خدا را مى خواند.
پس ، اگر دعا صادق بود، يعنى خوانده شده فقط خدا بود و بس ، در چنين صورتى خدا اجابتش مى كند و گرفتاريش را كه او را مضطر كرده بر طرف مى سازد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : «ادعونى استجب لكم » كه در اين آيه بطورى كه ملاحظه مى فرماييد هيچ قيدى براى دعا نياورده جز اينكه فرموده در دعا مرا بخوانيد. باز در جاى ديگر فرموده : «و اذا سئلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان » بطورى كه مى بينيد تنها اين شرط را آورده كه در دعا او را بخوانند، و ما در جلد دوم اين كتاب در ذيل همين آيه بحثى پيرامون دعا گذرانديم .
بيان فساد گفتار برخى مفسرين در ارتباط با آيه شريفه
از بيانى كه گذشت فساد گفتار بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: لام در «المضطر» لام جنس است ، نه لام استغراق ، براى اينكه چه بسيار دعاها كه مى بينيم اجابت نمى شود. پس ، مراد از اين آيه اين است كه اجابت دعاى مضطر هر جا كه اجابت شود از ما است ، نه اينكه هر دعايى كه شود ما اجابت مى كنيم .
وجه فساد آن اين است كه تعبير در مثل «ادعونى استجب لكم »، و در «فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان »، تعبيرى است كه با تخلف دعا از استجابت نمى سازد. و اما اينكه گفت : «چه بسيار دعاها كه مى بينيم اجابت نمى شود» به هيچ وجه قبولش نداريم و آنچه از دعاهاى غير مستجاب كه در نظر وى است ، در حقيقت دعا نيست ، چون داعى در آنها خدا را به صدق نمى خواند، كه بيانش گذشت.
علاوه بر اين در اين ميان آيات بسيارى ديگر نيز هست كه دلالت مى كند بر اينكه انسان هنگامى كه مضطر شد، مثلا، در كشتى سوار شد و خود را در معرض خطر ديد، در آنجا خداى را مى خواند و خدا هم اجابتش مى كند مانند آيه «و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما» و نيز آيه «حتى اذا كنتم فى الفلك ... و ظنوا انهم احيط بهم دعوا اللّه مخلصين له الدين »
و چطور ممكن است نفس آدمى به توجه غريزى و فطريش به امرى متوجه شود كه اطمينان به آن ندارد. پس ، حكم فطرت در اين مساءله عينا نظير حكم اوست در وقتى كه حاجت خود را نزد كسى مى بيند و مى داند كه او آن را ايجاد و تدبير مى كند و يقين دارد كه او كسى است كه حاجتش را برمى آورد، همانطور كه در اين صورت فطرتش حكم مى كند به اينكه حاجتش را از او بخواهد در مساءله مورد بحث نيز فطرت ، آدمى را به دعا و خواندن خدا و عرض حاجت به پيشگاه او وا مى دارد، چون در فرض مساءله انسان دريافت مى كند كه تمامى اسبابهاى ظاهرى از كار افتاده اند.
حال اگر بگويى : بسيارى از اوقات ، ما در حوائج خود متوسل به اسباب ظاهرى مى شويم ، در حالى كه يقين نداريم كه در رفع حاجت ما تاءثير دارد، فقط و فقط به اميد تاءثير، متوسل مى شويم ، پس چنان نيست كه گفتيد ممكن نيست نفس به چيزى دل ببندد كه اطمينانى بدان ندارد.
در جواب مى گوييم آنچه ما گفتيم ، توجه و تعلق غريزى قلب بود و آنچه شما مى گوييد توجه فكرى است ، كه منشاش طمع و اميد است و اين با آن فرق دارد، بله ، البته در ضمن توجه و توسل فكرى توجه غريزى فطرى نيز هست ، ولى نه به خصوص آن سببى كه فكر
متوجه آن است ، بلكه مطلق سبب ، و مطلق سبب هم هرگز تخلف نمى پذيرد (مثلا بيمارى كه براى نجات از بيمارى اش متوسل به دارو و درمان مى شود، فطرت او، او را به چنين كارى واداشته ، يعنى به او فهمانده كه شفا دهنده اى هست ، ولى فكر او به اين طمع افتاده كه شايد آن شفا دهنده اين دارو بوده باشد، پس اگر دارو، درمان نكرد آن حكم فطرى نقض نشده است )
و نيز از بيان ما، فساد گفتار آن مفسر ديگر روشن مى شود كه گفته است : «مراد از مضطر وقتى كه او را بخواند، گنهكارى است كه استغفار كند، چون خدا او را مى آمرزد و همين آمرزش اجابت او است»
وجه فساد گفتارش اين است كه - گفتيم - لام در «المضطر» استغراق را مى رساند و اينطور نيست كه هر استغفارى مغفرت را به دنبال داشته باشد و خدا هر استغفار كننده اى را بيامرزد، علاوه بر اين كه هيچ دليلى بر اين تقييد نداريم ، آيه شريفه در باره مطلق مضطر است ، و شما نمى توانيد بدون دليل ، مختص به گنه كارش كنيد.
مقيد بودن اجابت به مشيت خدا منافاتى با استغراق ندارد
بعضى از صاحبان اين نظريه در رفع اشكال استغراق گفته اند كه : استغراق به حال خود باقى است ، چيزى كه هست بايد آن را مقيد به مشيت خدا كرد، زيرا خود خداى تعالى اجابت را مقيد بدان نموده ، و فرموده است : «فيكشف ما تدعون اليه ان شاء»
ولى اين جواب نيز كافى نيست ، زيرا آيه سوره انعام سياقى دارد كه نمى تواند آيه اجابت مضطر را تقييد كند و اينك تمامى آيه انعام «قل ارايتكم ان اتيكم عذاب اللّه او اتتكم الساعة اغير اللّه تدعون ان كنتم صادقين بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء - بگو به من خبر دهيد اگر راست مى گوييد در صورتى كه عذاب خدا شما را دريابد، و يا قيامتتان بپا شود، آيا باز هم غير خدا را مى خوانيد؟ نه ، بلكه تنها و تنها او را مى خوانيد، پس اگر بخواهد حاجتتان را برمى آورد» و مساءله قيامت قضايى است محتوم ، كه درخواست نشدن آن ممكن نيست ، همچنان كه ممكن نيست انسان بطور حقيقت آن را طلب كند.
و اما آن لنگه ديگر آيه ، يعنى عذاب الهى ، اگر رفع آن عذاب را از مسير واقعى آن بخواهد، يعنى توبه كند و ايمان حقيقى به خدا بياورد، بطور قطع حاجت را برمى آورد، همچنان كه از قوم يونس عذاب را بر داشت ، چون رفع آن را از مسير واقعى آن خواستند، يعنى توبه كردند و ايمان حقيقى آوردند. اما اگر از اين مسير نباشد، بلكه بخواهند حيله كنند و براى نجات خود نيرنگ بزنند، قطعا
مستجاب نمى شود، چون طلب و خواستن ، خواستن حقيقى نيست ، بلكه مكر و نيرنگ است در صورت طلب ، همچنان كه نظير آن را خداى تعالى از فرعون حكايت كرده است وقتى دچار غرق شدن شد «قال آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنوا اسرائيل و انا من المسلمين الان و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين » و نيز از اقوامى ديگر حكايت كرده كه وقتى دچار عذاب خدا شدند: «قالوا يا ويلنا انا كنا ظالمين فما زالت تلك دعويهم حتى جعلناهم حصيدا خامدين »
و كوتاه سخن اينكه ، مورد آيه سوره انعام كه قيد «ان شاء» را داشت ، موردى است كه چون هم ممكن است طلب در آن حقيقى باشد و هم غير حقيقى ، لازم بود كشف ضر و اجابت را در آن مقيد به مشيت كند، و بفرمايد: اگر خدا بخواهد حاجتشان را برمى آورد و قهرا اين در موردى است كه درخواستشان حقيقى و با ايمان خالص باشد، نه آنجا كه درخواست از باب نيرنگ بوده باشد، به خلاف آيه مورد بحث و ساير آيات راجع به اجابت دعا، كه در خصوص موردى است كه - همانطور كه گفتيم - نيرنگ در آن تصور ندارد و دعا در آن مورد دعاى حقيقى است ، يعنى تنها و تنها خدا خوانده مى شود.
«و يجعلكم خلفاء الا رض » - آنچه از سياق استفاده مى شود اين است كه : مراد از «خلافت »، خلافت زمينى باشد كه خدا آن را براى انسانها قرار داده ، تا با آن خلافت در زمين و هر چه مخلوق زمينى است به هر طورى كه خواستند تصرف كنند همچنان كه درباره اين خلافت فرمود: «اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة »
خليفه بودن انسان در زمين مستلزم كشف سوء او و رفع موانع از پيش پاى اوست
توضيح اينكه تصرفاتى كه انسان در زمين و مخلوقات زمين مى كند، امورى است كه با زندگى و معاشش ارتباط دارد و گاهى ناگواريها و عوامل سوء او را از اين تصرف باز مى دارد، در نتيجه آن سوء كه وى را مضطر و بيچاره نموده و از خدا كشف آن سوء را مى خواهد، حتما چيزى است كه نمى گذارد او تصرفى را كه گفتيم بكند، يا تصرفات او را
محدود مى سازد و از بعضى از آنها جلو گيرى مى كند و درب زندگى و بقاء و همچنين ساير تعلقات زندگى را به روى او مى بندد، پس اگر خداى تعالى در چنين فرضى به دعاى آن شخص مضطر، كشف سوء از او بكند، در حقيقت خلافتى را كه به او داده بود تكميل كرده است .
اين معنا وقتى بيشتر واضح و روشن مى شود كه دعا و درخواست در جمله «اذا دعاه » را، بر اعم از دعاى زبانى و غير زبانى حمل كنيم ، دعاى زبانى كه آيه «و اتيكم من كل ما سالتموه » و دعاى غير زبانى كه آيه «يساله من فى السموات و من فى الارض » متعرض آن است : چون بنا بر اين تمامى آنچه كه به انسان داده شده و هر تصرفى كه ارزانى شده ، همه از مصاديق كشف سوء از مضطر محتاج خواهد بود، البته كشف سوء بعد از دعاى او.
پس خليفه قرار دادن انسان مستلزم اين اجابت دعا و كشف سوئى است كه او را مضطر و بيچاره مى كند. بعضى از مفسرين گفته اند، معناى آيه اين است كه : خداوند شما را جانشين امتهايى كه قبل از شما در زمين بودند مى كند، تا در مسكن ايشان در زمين مسكن كنيد و بعد از رفتن آنان در زمين تصرف كنيد، ليكن معنايى كه ما براى آيه كرديم با سياق آيه مناسبتر است .
بعضى ديگر گفته اند: معناى آيه اين است كه : خداوند شما را جانشينان كفار مى كند و شما را در بلاد آنان جاى مى دهد، تا به جاى شرك آنان در آن بلاد، طاعت خدا كنيد و به جاى عنادى كه آنان با خدا مى ورزيدند، سر در طاعتش نهيد. ليكن اين وجه نيز درست نيست ، براى اينكه خطاب در آيه مانند ساير آيات پنجگانه قبل ، به كفار است ، نه به مؤ منين ، در حالى كه در اين وجه كه گفته اند خطاب به مؤ منين است.
«قليلا ما تذكرون » - خطاب در اين جمله خطابى است توبيخى به كفار، البته در بعضى از قرائتها «يذكرون » هم خوانده شده و اين قرائت بهتر است ، براى اينكه با ذيل ساير آيات پنجگانه موافق است ، چون در آخر همه آنها صيغه جمع غايب آمده ، در يكى فرموده : «بل هم قوم يعدلون »، در ديگرى آمده «بل اكثرهم لا يعلمون » و همچنين در بقيه . ديگر اينكه اصولا روى سخن در اين پنج آيه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، نه به كفار تا به صيغه جمع حاضر، بفرمايد «تذكرون - كم متذكر مى شويد»، بلكه از آنجايى كه گفتيم روى سخن با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، بايد به طريق التفات - كه بيانش
گذشت - به آن جناب بفرمايد كه كفار كم متذكر مى شوند، و يا مردمى هستند كه عدول مى كنند، يا بيشترشان نمى دانند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |