تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۲۴: تفاوت میان نسخهها
خط ۴۳: | خط ۴۳: | ||
<span id='link186'><span> | <span id='link186'><span> | ||
==دو دسته شدن مردم در روز قيامت ، كافران به سوى جهنم و | ==دو دسته شدن مردم در روز قيامت ، كافران به سوى جهنم و نیكوكاران به سوى بهشت == | ||
«'''يومئذ يصدعون'''» - اصل اين كلمه ((يتصدعون (( بوده ، و تصدع در اصل به معناى تفرق اجزاء ظروف بوده ، و - به طورى كه گفته اند - بعدها در مطلق تفرق استعمال شده ، و - باز به طورى كه گفته اند - مراد از آن در آيه اين است كه : روز قيامت مردم به دو طرف بهشت و جهنم متفرق مى شوند | |||
بعضى ديگر گفته اند: ((مراد تفرقه اشخاص مردم است ، همچنان كه آيه ((يوم يكون الناس كالفراش المبثوث (( بدان اشاره مى كند، و براى هر يك از اين دو معنى وجهى است ، ولى ظاهر آن است كه - همان طور كه بعدا نيز خواهد آمد - بگوييم مراد همان وجه اول است | بعضى ديگر گفته اند: ((مراد تفرقه اشخاص مردم است ، همچنان كه آيه ((يوم يكون الناس كالفراش المبثوث (( بدان اشاره مى كند، و براى هر يك از اين دو معنى وجهى است ، ولى ظاهر آن است كه - همان طور كه بعدا نيز خواهد آمد - بگوييم مراد همان وجه اول است | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۲۹۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۲۹۶ </center> | ||
مَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ | «'''مَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلاَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ'''»: | ||
ظاهرا اين آيه مى خواهد ((يتفرقون (( را كه در آيه قبل بود تفسير كند، و در جمله ((فعليه كفره (( ممكن هست مضاف حذف شده باشد، و تقدير آن ((فعليه و بال كفره (( باشد، يعنى هر كس كفر بورزد وبال كفرش بر خودش مى باشد و ممكن هم هست مضافى در تقدير نباشد و معنايش ((هر كه كفر بورزد كفرش عليه خودش است (( باشد، چون همان عمل و يا اعتقادى كه در اين نشاءه كفر نام دارد، در نشاه ديگر به آتش جاودانه منقلب مى شود. اين آيه بيان يكى از دو فريق است ، و فريق ديگر را آيه بعدى بيان مى كند | ظاهرا اين آيه مى خواهد ((يتفرقون (( را كه در آيه قبل بود تفسير كند، و در جمله ((فعليه كفره (( ممكن هست مضاف حذف شده باشد، و تقدير آن ((فعليه و بال كفره (( باشد، يعنى هر كس كفر بورزد وبال كفرش بر خودش مى باشد و ممكن هم هست مضافى در تقدير نباشد و معنايش ((هر كه كفر بورزد كفرش عليه خودش است (( باشد، چون همان عمل و يا اعتقادى كه در اين نشاءه كفر نام دارد، در نشاه ديگر به آتش جاودانه منقلب مى شود. اين آيه بيان يكى از دو فريق است ، و فريق ديگر را آيه بعدى بيان مى كند | ||
«'''و من عمل صالحا فلانفسهم يمهدون'''» - كلمه ((يمهدون (( از مهد است ، كه به معناى گستردن بستر و استفاده از آن است ، و فريق دوم كه ايمان آورده و عمل صالح كردند، بسترى براى خود گسترده اند، و اگر فرموده : ((فلانفسهم (( با اينكه هر يك از ايشان يك نفرند، و بايد فرموده باشد هر كس عمل صالح كند براى خود...، نه براى خودشان ، اين بدان جهت است كه نظر به معناى ((من (( دارد، كه جمع است ، نه به لفظ آن كه مفرد است ، همچنان كه در جمله شرطيه سابق كه مى فرمود: ((من كفر فعليه كفره (( نظر به لفظ ((من (( داشت ، و ضمير را مفرد آورد | |||
نكته ديگر اينكه در جمله مورد بحث در شرط كردن اكتفا كرد به عمل صالح ، و نامى از ايمان نياورد، و اين بدان جهت است كه عمل بدون ايمان صالح نمى شود، علاوه بر اين چون در آيه قبلى شرط ايمان را آورده بود، ديگر حاجت به تكرار نداشت | نكته ديگر اينكه در جمله مورد بحث در شرط كردن اكتفا كرد به عمل صالح ، و نامى از ايمان نياورد، و اين بدان جهت است كه عمل بدون ايمان صالح نمى شود، علاوه بر اين چون در آيه قبلى شرط ايمان را آورده بود، ديگر حاجت به تكرار نداشت | ||
و معناى آيه اين است كه : كسانى كه - بعد از ايمان - اعمالى صالح را كردند براى خود تهيه ديده اند، سرمايه اى را كه با آن زندگى كنند، و به زودى بر آنچه براى خود گسترده اند قرار مى گيرند | و معناى آيه اين است كه : كسانى كه - بعد از ايمان - اعمالى صالح را كردند براى خود تهيه ديده اند، سرمايه اى را كه با آن زندگى كنند، و به زودى بر آنچه براى خود گسترده اند قرار مى گيرند | ||
لِيَجْزِى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا | |||
«'''لِيَجْزِى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ مِن فَضلِهِ إِنَّهُ لا يحِب الْكَافِرِينَ'''»: | |||
راغب گفته : ((كلمه ((جزاء(( به معناى بى نيازى و كفايت است ، چنانكه خداى تعالى فرموده : ((لا تجزى نفس عن نفس شيئا(( و نيز فرموده : ((لا يجزى والد عن ولده و لا مولود هو جاز عن والده شيئا((، و نيز به معناى آن مقابلى كه كفايت كند، و در ازاء مقابل خود قرار گيرد، آمده ، مى گويى : ((جزيته كذا - من او را اين طور جزاء دادم ، و يا جزيته بكذا - من او را به فلان چيز جزاء دادم ، حال اين چيز خير باشد، جزايش هم خير مى شود، شر باشد جزايش شر مى شود(( | راغب گفته : ((كلمه ((جزاء(( به معناى بى نيازى و كفايت است ، چنانكه خداى تعالى فرموده : ((لا تجزى نفس عن نفس شيئا(( و نيز فرموده : ((لا يجزى والد عن ولده و لا مولود هو جاز عن والده شيئا((، و نيز به معناى آن مقابلى كه كفايت كند، و در ازاء مقابل خود قرار گيرد، آمده ، مى گويى : ((جزيته كذا - من او را اين طور جزاء دادم ، و يا جزيته بكذا - من او را به فلان چيز جزاء دادم ، حال اين چيز خير باشد، جزايش هم خير مى شود، شر باشد جزايش شر مى شود(( | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۲۹۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۲۹۷ </center> | ||
<span id='link187'><span> | <span id='link187'><span> | ||
==پاداشى كه خدا به مؤ منان صالح العمل مى دهدفضل او است كه ناشى از محبت خدا به بندگان خود مى باشد == | ==پاداشى كه خدا به مؤ منان صالح العمل مى دهدفضل او است كه ناشى از محبت خدا به بندگان خود مى باشد == | ||
در آيه مورد بحث لام در ((ليجزى (( لام غايت است ، و منافات نيست ما بين اينكه آنچه را در قيامت به صالحان مى دهد جزاء خوانده ، كه معناى مقابله را مى دهد، و اينكه در عين حال آن را فضل خود خوانده ، كه در معنايش مقابله اى نيست ، براى اينكه درست است كه ثواب آخرت را جزاء، و مقابل اعمال صا لح آنان خوانده ، ولى اين را هم نبايد فراموش كرد كه صاحبان اعمال صالح خودشان واعمالشان ملك طلق خداى سبحانند، پس چيزى از خود ندارند، تا به خدا بدهند، و مستحق جزاء شوند، عبوديت كجا، و مالكيت استحقاق كجا؟ پس هر جزايى هم كه به ايشان داده شود فضلى است كه بدون استحقاق به ايشان داده شده است | در آيه مورد بحث لام در ((ليجزى (( لام غايت است ، و منافات نيست ما بين اينكه آنچه را در قيامت به صالحان مى دهد جزاء خوانده ، كه معناى مقابله را مى دهد، و اينكه در عين حال آن را فضل خود خوانده ، كه در معنايش مقابله اى نيست ، براى اينكه درست است كه ثواب آخرت را جزاء، و مقابل اعمال صا لح آنان خوانده ، ولى اين را هم نبايد فراموش كرد كه صاحبان اعمال صالح خودشان واعمالشان ملك طلق خداى سبحانند، پس چيزى از خود ندارند، تا به خدا بدهند، و مستحق جزاء شوند، عبوديت كجا، و مالكيت استحقاق كجا؟ پس هر جزايى هم كه به ايشان داده شود فضلى است كه بدون استحقاق به ايشان داده شده است |
نسخهٔ ۲۹ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۰۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
اشاره به وجود رابطه مستقيم بين اعمال مردم و حوادث عالم
«بما كسبت ايدى الناس» - يعنى اين فساد ظاهر در زمين ، بر اثر اعمال مردم است ، يعنى به خاطر شركى است كه مى ورزند، و گناهانى است كه مى كنند، و ما در تفسير آيه ((و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ((، و نيز در مباحث نبوت در جلد دوم اين كتاب ، اثبات كرديم كه بين اعمال مردم و حوادث عالم رابطه مستقيم هست ، كه هر يك متاءثر از صلاح و فساد ديگرى است
«ليذيقهم بعض الذى عملوا» - لام در اين جمله ، لام غايت است ، و آيه چنين معنا مى دهد: آنچه در زمين ظاهر شد، به خاطر اين بود كه خدا و بال پاره اى از آنچه مى كردند به ايشان بچشاند، بلكه براى اين بود كه خود اعمالشان را به ايشان بچشاند، كه به صورت و بال به سويشان بر مى گشت
و اما اينكه چرا فرمود: بعض اعمالشان را، براى اينكه خدا از بيشتر اعمال آنان صرف نظر كرد، همچنان كه فرمود: ((و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير((
اين آيه شريفه ناظر است به وبال دنيوى گناهان ، و چشاندن و بال بعضى از آنها، نه همه آنها، و اما عذاب و وبال اخروى گناهان ، آيه از آن ساكت است . پس اينكه بعضى ها گفته اند: ((مراد اين است كه وبال دنيوى را مى چشانيم ، و اخروى آن را تا رسيدن قيامت تاءخير مى اندازيم (( تفسيرى است بدون دليل و بعيد نيست كه تقدير كلام را ((ليذيقهم بعض جزاء ما عملوا - تا بچشاند به ايشان بعضى از كيفر آنچه كرده اند(( گرفته اند و حال آنكه تقدير آن به عكس اين است ، يعنى تقديرش ((ليذيقهم جزاء بعض ما عملوا - تا بچشاند به ايشان جزاء بعضى از كارهاى ايشان را(( است براى اينكه : آنچه كه ما را ناگزير مى كند از اينكه چيزى تقدير بگيريم ، - البته اگر ناگزير باشيم - اين است كه آنچه به صورت فساد به آنان بر مى گردد، جزاى اعمالشان است نه خود اعمال ، پس آنچه مى چشند جزاى پاره اى از اعمال است ، نه پاره اى از جزاء اعمال
و اينكه فرمود: ((لعلهم يرجعون (( معنايش اين است كه : خداوند مى چشاند به آنان آنچه را مى چشاند، براى اينكه شايد از شركشان و گناهانشان دست برداشته ، به سوى توحيد و اطاعت برگردند
و اما در پاسخ اين سوال كه وجه اتصال آيه مورد بحث به ما قبلش چيست ؟ مى گوييم : وجهش اين است كه : در آيه قبل استدلال مى كرد بر توحيد، و نزاهت خدا از شركى كه برايش قائل شده اند، اينك در اين آيه به آثار شرك اشاره مى كند، و آن عبارت است از: گناه و فساد در زمين ، و چشيدن وبال گناهان ، چيزى كه هست در اين آيه نامى از شرك نبرده ، و مطلب را به گناهان ناشى از شرك اختصاص نداده ، بلكه به طور كلى راجع به گناه صحبت كرده است
سخن عجيب مفسرين در ذيل آيه (ظهر الفساد فى البر و البحر...)
مفسرين در تفسير اين آيه سخنان مختلف و عجيب و غريبى زده اند، مثلا بعضى گفته اند: ((مراد از ((ارض (( سرزمين مكه است ((
بعضى گفته اند: ((مراد از ((بر - خشكى (( بيابانهايى خشك است كه نهرى از آن نمى گذرد، و مراد از ((بحر(( هر شهر و قريه اى است كه بر لب نهرى بزرگ قرار داشته باشد((.
بعضى ديگر گفته اند: ((مراد از ((بر(( صحراها و محل قبايل است ، و مراد از ((بحر(( سواحل ، و شهرهاى ساحل دريا و نهرها است ((.
بعضى ديگر گفته اند: ((مقصود از ((بر(( بيابانهاى لم يزرع و خشك است ، و مراد از ((بحر(( صحراهاى سبز و خرم است ((. بعضى گفته اند: ((در اينجا مضافى در تقدير است ، و تقدير ((ظهر الفساد فى البر و مدن البحر(( است ، يعنى فساد در زمين و شهرهاى دريا ظاهر شد((
شايد داعى آقايان بر اين حرف ها اين بوده كه فكر كرده اند آيه شريفه - بر حسب روايتى كه رسيده - ناظر به قحطسالى مكه به دنبال نفرين رسول خدا به قريش است ، چون قريش در كفر خود لجاجت كرده ، و بر عناد خود ادامه دادند، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نفرينشان كرد، در نتيجه شهر مكه دچار قحطى شد، لذا خواسته اند با اين اقاويل آيه را به آن روايت تطبيق دهند، در نتيجه اين طور به زحمت افتاده اند و نيز بعضى گفته اند: ((مراد از فساد در خشكى كشتن يكى از پسران آدم برادر خودش را مى باشد،
و مراد از فساد در دريا غضب كردن آن پادشاه است كه كشتى هاى مردم را مى گرفت ((. ولى خود خواننده به سستى اين سخن واقف است ، زيرا در آيه شريفه دليلى بر آن نيست علاوه بر اينكه آيه عام است
«قل سيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبه الذين من قبل كان اكثرهم مشركين»:
در اين آيه شريفه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را ماءمور مى كند به اينكه به مردم دستور دهد در زمين سير كنند، و سرانجام و آثار باقيمانده اقوام گذشته را ببينند، كه چگونه خانه هايشان خراب گشته ، و آثارشان محو شد، و تا آخرين نفر منقرض شدند، و نسلشان قطع گشت ، و دچار انواع گرفتاريها و بلاها شدند، به خاطر اينكه بيشترشان مشرك بودند، پس خدا جزاى بعض كرده هايشان را به ايشان چشانيد، تا شايد عبرت گيرندگان عبرت گيرند، و در نتيجه به سوى توحيد برگردند. پس آيه شريفه در مقام استشهاد براى مضمون آيه قبل است
«فَأَقِمْ وَجْهَك لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِن قَبْلِ أَن يَأْتىَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يَوْمَئذٍ يَصدَّعُونَ»:
اين آيه تفريع بر ما قبل است ، و معنايش اين است كه : وقتى شرك و كفر به حق چنين سرانجامى داشت ، و وبالش گردنگير مرتكبش مى شود، پس رو به سوى دين مستقيم كن . ((من قبل ان ياتى يوم لا مرد له من الله (( ظرف ((من قبل (( متعلق است به جمله ((فاقم ((. و كلمه ((مرد(( مصدر ميمى از رد و به معناى ((راد، برگرداننده (( است ، و مراد از روزى كه برگرداننده اى براى آن نيست ، و كسى نيست كه آن را از خدا برگرداند، روز قيامت است
دو دسته شدن مردم در روز قيامت ، كافران به سوى جهنم و نیكوكاران به سوى بهشت
«يومئذ يصدعون» - اصل اين كلمه ((يتصدعون (( بوده ، و تصدع در اصل به معناى تفرق اجزاء ظروف بوده ، و - به طورى كه گفته اند - بعدها در مطلق تفرق استعمال شده ، و - باز به طورى كه گفته اند - مراد از آن در آيه اين است كه : روز قيامت مردم به دو طرف بهشت و جهنم متفرق مى شوند
بعضى ديگر گفته اند: ((مراد تفرقه اشخاص مردم است ، همچنان كه آيه ((يوم يكون الناس كالفراش المبثوث (( بدان اشاره مى كند، و براى هر يك از اين دو معنى وجهى است ، ولى ظاهر آن است كه - همان طور كه بعدا نيز خواهد آمد - بگوييم مراد همان وجه اول است
«مَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلاَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ»:
ظاهرا اين آيه مى خواهد ((يتفرقون (( را كه در آيه قبل بود تفسير كند، و در جمله ((فعليه كفره (( ممكن هست مضاف حذف شده باشد، و تقدير آن ((فعليه و بال كفره (( باشد، يعنى هر كس كفر بورزد وبال كفرش بر خودش مى باشد و ممكن هم هست مضافى در تقدير نباشد و معنايش ((هر كه كفر بورزد كفرش عليه خودش است (( باشد، چون همان عمل و يا اعتقادى كه در اين نشاءه كفر نام دارد، در نشاه ديگر به آتش جاودانه منقلب مى شود. اين آيه بيان يكى از دو فريق است ، و فريق ديگر را آيه بعدى بيان مى كند
«و من عمل صالحا فلانفسهم يمهدون» - كلمه ((يمهدون (( از مهد است ، كه به معناى گستردن بستر و استفاده از آن است ، و فريق دوم كه ايمان آورده و عمل صالح كردند، بسترى براى خود گسترده اند، و اگر فرموده : ((فلانفسهم (( با اينكه هر يك از ايشان يك نفرند، و بايد فرموده باشد هر كس عمل صالح كند براى خود...، نه براى خودشان ، اين بدان جهت است كه نظر به معناى ((من (( دارد، كه جمع است ، نه به لفظ آن كه مفرد است ، همچنان كه در جمله شرطيه سابق كه مى فرمود: ((من كفر فعليه كفره (( نظر به لفظ ((من (( داشت ، و ضمير را مفرد آورد
نكته ديگر اينكه در جمله مورد بحث در شرط كردن اكتفا كرد به عمل صالح ، و نامى از ايمان نياورد، و اين بدان جهت است كه عمل بدون ايمان صالح نمى شود، علاوه بر اين چون در آيه قبلى شرط ايمان را آورده بود، ديگر حاجت به تكرار نداشت
و معناى آيه اين است كه : كسانى كه - بعد از ايمان - اعمالى صالح را كردند براى خود تهيه ديده اند، سرمايه اى را كه با آن زندگى كنند، و به زودى بر آنچه براى خود گسترده اند قرار مى گيرند
«لِيَجْزِى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ مِن فَضلِهِ إِنَّهُ لا يحِب الْكَافِرِينَ»:
راغب گفته : ((كلمه ((جزاء(( به معناى بى نيازى و كفايت است ، چنانكه خداى تعالى فرموده : ((لا تجزى نفس عن نفس شيئا(( و نيز فرموده : ((لا يجزى والد عن ولده و لا مولود هو جاز عن والده شيئا((، و نيز به معناى آن مقابلى كه كفايت كند، و در ازاء مقابل خود قرار گيرد، آمده ، مى گويى : ((جزيته كذا - من او را اين طور جزاء دادم ، و يا جزيته بكذا - من او را به فلان چيز جزاء دادم ، حال اين چيز خير باشد، جزايش هم خير مى شود، شر باشد جزايش شر مى شود((
پاداشى كه خدا به مؤ منان صالح العمل مى دهدفضل او است كه ناشى از محبت خدا به بندگان خود مى باشد
در آيه مورد بحث لام در ((ليجزى (( لام غايت است ، و منافات نيست ما بين اينكه آنچه را در قيامت به صالحان مى دهد جزاء خوانده ، كه معناى مقابله را مى دهد، و اينكه در عين حال آن را فضل خود خوانده ، كه در معنايش مقابله اى نيست ، براى اينكه درست است كه ثواب آخرت را جزاء، و مقابل اعمال صا لح آنان خوانده ، ولى اين را هم نبايد فراموش كرد كه صاحبان اعمال صالح خودشان واعمالشان ملك طلق خداى سبحانند، پس چيزى از خود ندارند، تا به خدا بدهند، و مستحق جزاء شوند، عبوديت كجا، و مالكيت استحقاق كجا؟ پس هر جزايى هم كه به ايشان داده شود فضلى است كه بدون استحقاق به ايشان داده شده است چيزى كه هست خداى تعالى باز از شدت فضل و رحمتى كه به بندگان خود دارد، آنان را مالك اعمالشان اعتبار كرده ، و در عين اينكه خودش مالك ايشان ، و مالك اعمال ايشان است ، در برابر اعمالشان حقى برايشان قائل شده و آنان را مستحق آن حق خوانده ، و بهشت و مقام قربى كه به ايشان مى دهد پاداشى در مقابل اعمالشان دانسته ، و اين حق اعتبارى ، خود فضل ديگرى است از خداى سبحان منشا اين فضل محبتى است كه خدا به بندگان خود دارد، چون آنان پروردگار خود را دوست مى دارند، و رو به سوى او مى كنند، و دين او را به پا مى دارند، و فرستادگان او را به آنچه دعوت مى كنند پيروى مى كنند، لذا خدا هم ايشان را دوست مى دارد، همچنان كه خودش فرموده : ((قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله (( بدين جهت است كه آيه مورد بحث آنچه را كه خدا از ثواب به بندگان مى دهد اجر و پاداش آنان ناميده ، با اينكه در معناى اين كلمه چه در عربى (اجر) و چه فارسى (پاداش ) معناى مقابله و مبادله هست ، و در عين حال آن را فضل هم خوانده ، براى اينكه گفتيم خود آن مقابله و مبادله نيز از فضل خدا است ، و منشاش محبتى است كه به بندگان خويش دارد، لذا در آخر آيه به همين نكته اشاره نموده و مى فرمايد: ((انه لا يحب الكافرين - چون او كفار را دوست نمى دارد((
پس از اينجا معلوم شد كه جمله ((انه لا يحب الكافرين (( هم طرف اثبات را تعليل مى كند، و هم طرف نفى را، و مى فرمايد: خدا مؤ منين اهل عمل را به اين فضل اختصاص داده ، و كفار را از آن محروم كرده ، براى اينكه مؤ منين را دوست مى دارد، و كفار را دوست نمى دارد يادآورى آيت ((باد(( و آثار آن وَ مِنْ ءَايَتِهِ أَن يُرْسِلَ الرِّيَاحَ مُبَشرَتٍ وَ لِيُذِيقَكم مِّن رَّحْمَتِهِ وَ لِتَجْرِى الْفُلْك بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضلِهِ وَ لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ منظور از اينكه بادها را مبشر خوانده ، اين است كه : بادها مژده باران مى دهند، چون قبل از آمدن باران باد مى وزد ((و ليذيقكم من رحمته (( - اين جمله عطف است بر محل ((مبشرات (( نه بر ظاهرش ، چون در آن معناى تعليل است ، و تقدير كلام اين است كه : ((يرسل الرياح لتبشركم و ليذيقكم من رحمته (( بادها را مى فرستد برا ى اينكه شما را مژده دهد، و براى اينكه از رحمت خود به شما بچشاند، و مراد از ((اذاقه رحمت (( رساندن انواع نعمت ها است كه بر وزيدن باد مترتب مى شود، چون وقتى باد مى وزد عمل تلقيح در گلها و ميوه ها انجام مى شود، و عفونت ها از بين مى رود، و جو زمين تصفيه مى شود، و نعمتهايى ديگر از اين قبيل كه اطلاق جمله ، همه را شامل مى شود ((و لتجرى الفلك بامره (( - يعنى بادها را مى فرستد تا چنين و چنان شود، و نيز كشتيها به امر او به حركت در آيند ((و لتبتغوا من فضله ((، يعنى و تا رزق او را كه از فضل اوست بطلبيد ((و لعلكم تشكرون (( - و تا شايد شكر بگزاريد، اين جمله هدف و نتيجه معنوى فرستادن باد است ، همچنان كه بشارت باد، و چشاندن رحمت ، و جريان كشتى ها، و به دست آوردن فضل خدا، نتايج صورى و مادى آن بود كلمه ((شكر(( به معناى آن است كه نعمت ولى نعمت را طورى به كار بزنى كه از انعام منعم آن خبر ده د، و يا ثناى او بگويى كه چه نعمتها به تو ارزانى داشته است ، و هر كدام باشد منطبق با عبادت او مى شود، و به همين جهت تعبير كرد به ((لعل ((، كه اميد را مى رساند، چون نتايج معنوى تخلف پذير است ، يعنى ممكن است مردم شكر او را بجا نياورند، و لذا فرمود تا شايد شكر بگزاريد، به خلاف نتايج مادى مذكور كه تخلف پذير نيست ، باد وقتى وزيد نتايج مذكور را در پى دارد
وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك رُسلاً إِلى قَوْمِهِمْ فجَاءُوهُم بِالْبَيِّنَتِ فَانتَقَمْنَا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا وَ كانَ حَقاًّ عَلَيْنَا نَصرُ الْمُؤْمِنِينَ راغب مى گويد: ((اصل ((جرم (( به فتح جيم و سكون راء، به معناى كندن ميوه از درخت است ، - تا آنجا كه مى گويد - و ((اءجرم (( به معناى اين است كه : فلانى صاحب جرم شد، مانند ((اءثمر و اءتمر و البن (( كه به معناى اين است كه : صاحب ميوه و خرما و شير شد. اين معناى لغوى ثلاثى و باب افعال كلمه است ، وليكن به عنوان استعاره در ارتكاب هر عمل زشتى استعمال مى شود، و در سراسر كلام عرب ديده نشده كه اين كلمه در حق اشخاص دانا و پسنديده استعمال شود(( و اين آيه شريفه نظير جمله معترضه است ، و گويا بدين منظور آمده كه بيان كند براى مؤ منين حقى بر پروردگارشان هست ، و آن اين است كه : در دنيا و آخرت ياريشان كند، كه يكى از مصاديق يارى او از ايشان اين است كه از مجرمين انتقام بگيرد اين حقى است كه از ناحيه خود خداى تعالى براى مؤ منين جعل شده ، پس ديگر جا ندارد كسى بر آن اشكال كند كه : خدا هيچ وقت مقهور و محكوم غير خود نمى شود ((فانتقمنا من الذين اجرموا(( - ((فاء(( بر سر اين جمله فاى فصيحه است ، و معنايش اين است كه : پس بعضى از ايشان ايمان آورده ، و بعضى ديگر جرم كردند، در نتيجه ما از مجرمين انتقام گرفتيم ، و اين همواره حقى است به عهده ما كه مؤ منين را يارى كنيم ، يعنى از عذاب نجات داده و مخالفينشان را هلاك كنيم ، و در اين آيه تا حدى اشعار به اين معنا است كه انتقام از مجرمين به خاطر مؤ منين است ، چون يكى از مصاديق نصرت آنان است
بحث روايتى (رواياتى در ذيل آيه : ((
ظهر الفساد...(( و برخى ديگر از آيات گذشته ) در تفسير قمى در ذيل آيه ((ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ((، نقل كرده كه فرمودند: فساد خشكى به نيامدن باران است ، كه باعث تباهى حيوانات مى شود، و همچنين فساد در دريا كه آنهم با نيامدن باران و هلاك جنبندگان درياست ، و نيز امام صادق (عليه السلام ) فرمود: زندگى جنبندگان دريا به باران بستگى دارد، پس اگر باران نيايد، هم خشكى فاسد مى شود، هم دريا، و اين وقتى است كه گناهان بسيار شود
مؤ لف : اين دو روايت از باب تطبيق كلى بر مصداق است ، نه اينكه آيه در خصوص نيامدن باران نازل شده باشد و در روضه كافى به سند خود از ابى الربيع شامى ، روايت كرده كه گف ت : از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم معناى آيه ((قل سيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبه الذين من قبل ((، چيست ؟ فرمود: منظور از آن اين است كه : در قرآن نظر بيفكنيد، تا ببينيد عاقبت مردم قبل از شما چه بود و در مجمع البيان ذيل جمله ((و من عمل صالحا فلانفسهم يمهدون (( مى گويد: منصور بن حازم ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: عمل صالح قبل از صاحبش به سرعت به سوى بهشت مى رود، تا آنجا را براى ورود وى آماده كند، همان طور كه خادم شما براى شما آب و جارو مى كند و نيز در همان كتاب است كه روايت آمده از ام درداء، كه گفت : من از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم مى فرمود: هيچ مردى از ناموس برادرش دفاع نمى كند مگر آنكه حقى بر خدا ثابت مى شود، كه در قيامت آتش جهنم را از او رد كند، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: ((و كان حقا علينا نصر المومنين (( مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور هم از ابن ابى حاتم ، و نيز طبرانى ، و ابن مردويه ، از ابى الدرداء، نقل كرده اند
آيات ۴۸ - ۵۳، سوره روم
اللَّهُ الَّذِى يُرْسِلُ الرِّيَحَ فَتُثِيرُ سحَاباً فَيَبْسطهُ فى السمَاءِ كَيْف يَشاءُ وَ يجْعَلُهُ كِسفاً فَترَى الْوَدْقَ يخْرُجُ مِنْ خِلَلِهِ فَإِذَا أَصاب بِهِ مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ إِذَا هُمْ يَستَبْشِرُونَ(۴۸) وَ إِن كانُوا مِن قَبْلِ أَن يُنزَّلَ عَلَيْهِم مِّن قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ(۴۹) فَانظرْ إِلى ءَاثَرِ رَحْمَتِ اللَّهِ كيْف يحْىِ الاَرْض بَعْدَ مَوْتهَا إِنَّ ذَلِك لَمُحْىِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ(۵۰) وَ لَئنْ أَرْسلْنَا رِيحاً فَرَأَوْهُ مُصفَرًّا لَّظلُّوا مِن بَعْدِهِ يَكْفُرُونَ(۵۱) فَإِنَّك لا تُسمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسمِعُ الصمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ(۵۲) وَ مَا أَنت بِهَدِ الْعُمْىِ عَن ضلَلَتِهِمْ إِن تُسمِعُ إِلا مَن يُؤْمِنُ بِئَايَتِنَا فَهُم مُّسلِمُونَ(۵۳) ترجمه آيات خدا آن كسى است كه بادها را مى فرستد تا ابرها را برانگيزد، و هر طور بخواهد آن را در آسمان بگستراند، و آن را قطعه هايى روى هم و متراكم كرده ، قطره هاى باران را مى بينى كه از لابلاى آن ابر بيرون مى شود، و چون آن را به هر كس از بندگان خود برساند شادمانى كنند (۴۸) و اگر چه پيش از آنكه باران به ايشان نازل شود نوميد بودند (۴۹) پس نشانه هاى رحمت خدا را ببين ، كه چگونه زمين را از پس موات شدنش زنده مى كند، اين همان خدا است كه زنده كننده مردگان است ، و همو به همه چيز توانا است (۵۰) سوگند مى خورم ، كه اگر باد سردى بفرستيم كه زراعتهايشان را زرد كند همين كه آن را يك باره به نعمت هاى خدا كفر مى ورزند (۵۱)
پس تو غم اينان مخور، كه هر دم بر يك مزاجند چون اينها مردگانند، كه وقتى رو مى گردانند، تو نمى توانى بشنوانى (۵۲) و نيز تو نمى توانى كوران گمراه را از گمراهى به هدايت بكشانى ، و به جز كسانى را كه به آيات ما ايمان دارند، و تسليم ما هستند نمى شنوانى (۵۳) بيان آيات اين آيات سومين فصل از سوره است ، كه گفتيم از راه افعال خداى تعالى ، بر اصول عقايد استدلال مى كند، و يا به عبارتى ديگر اسامى افعال خدا را مى شمارد، و غرض عمده از آن ، احتجاج بر مساله معاد است و از آن جا كه عمده انكار و لجاجت مشركين متوجه به معاد است ، و انكار آن مايه لغويت احكام و شرايع است ، و در نتيجه مساله توحيد هم لغو مى شود، لذا دنبال احتجاج بر مساله معاد، رسول گرامى اش را از تاثير دعوتش در آنان مايوس نموده ، و دستور مى دهد تنها به دعوت كسانى بپردازد كه در نفسشان استعداد ايمان و صلاحيت اسلام و تسليم شدن در برابر حق باشد
استدلال بر توحيد و معاد با يادآورى انزال باران و ديگرافعال خداى تعالى
اللَّهُ الَّذِى يُرْسِلُ الرِّيَحَ فَتُثِيرُ سحَاباً فَيَبْسطهُ فى السمَاءِ كَيْف يَشاءُ ... إِذَا هُمْ يَستَبْشِرُونَ كلمه ((اثاره (( به معناى تحريك و هم به معناى پاشاندن است . و كلمه ((سحاب (( به معناى ابر است . و ((سماء(( جهت بالا را گويند. پس هر چه بالاى سر آدمى قرار دارد، و سايه بر سرش بيفكند ((سماء(( است . كلمه ((كسف (( - به كسره كاف و فتحه سين - جمع ((كسفه (( به معناى قطعه است . و كلمه ((ودق (( به معناى مقدارى از باران است . و كلمه ((خلال (( جمع ((خله ((، به معناى شكاف است و معناى آيه اين است كه : خدا آن كسى است كه بادها را مى فرستد، و بادها ابرها را به حركت در آورده ، و منتشر مى كند، و ابرها در جهت جو بالاى سر شما گسترده گشته ، هر جور كه خداى سبحان بخواهد بسط مى يابد، و خدا آنها را قطعه قطعه روى هم سوار، و در دهم فشرده مى كند، سپس مى بينى كه مقدارى باران از شكاف ابرها بيرون مى آيد، و چون به مردمى كه خدا مى خواهد، برسد، آن مردم خوشحال مى شوند، و به يكديگر بشارت مى دهند، چون ماده حياتشان و حيات حيوانات و گياهان به ايشان رسيده
وَ إِن كانُوا مِن قَبْلِ أَن يُنزَّلَ عَلَيْهِم مِّن قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ كلمه ((مبلسين (( از مصدر ((ابلاس (( است ، و ابلاس به معناى ياس و نوميدى است . و ضمير در ((ينزل (( به كلمه ((ودق (( بر مى گردد. همچنين ضمير در كلمه ((من قبله ((، - به طورى كه گفته اند - و بنابراين كلمه ((من قبله (( تاكيد جمله ((من قبل ان ينزل عليهم (( خواهد بود، و فائده اين تاكيد - باز به طورى كه گفته اند - فهماندن سرعت دگرگونى دلها از ياس به خوشحالى است ، چون جمله ((من قبل ان ينزل عليهم (( بيش ازاين نمى رسانيد، كه خشكى زدگان قبل از اينكه باران آيد نوميد بودند، و احتمال دارد كه نوميدى آنان مدت زيادى قبل از آمدن باران بوده و كلمه ((من قبله (( احتمال فاصله زياد را دفع نموده ، مى رساند در همان يك لحظه قبل نوميد بودند و در كشاف گفته كه جمله ((من قبله (( از باب تكرار، و به منظور تاكيد است ، مانند تكرار در آيه ((فكان عاقبتهما انهما فى النار خالدين فيها(( و معناى تاكيد در دلالت ، و معناى تاكيد در قبليت ، اين است كه دلالت كند بر اينكه عهد مردم به باران طولانى شده بود، چون مدتها بود باران نديده بودند، در نتيجه نوميديشان از باران در دلهايشان محكم و جايگير شده بود، و بدين جهت وقتى باران را ديدند خوشحالى آن مدت كوتاه به اندازه غم و اندوه آن مدت طولانى بود و چه بسا گفته شده كه ضمير در جمله ((من قبله (( به ارسال رياح بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه : ((هر چند قبل از فرستادن باران بر آنان و بلكه قبل از برخاستن باد مايوس و نوميد بودند(( فَانظرْ إِلى ءَاثَرِ رَحْمَتِ اللَّهِ كيْف يحْىِ الاَرْض بَعْدَ مَوْتهَا إِنَّ ذَلِك لَمُحْىِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ كلمه ((آثار(( جمع اثر است ، و اثر به معناى باقى مانده اى از چيزى است كه بعد از رفتنش بماند، و به هر بيننده بفهماند كه قبلا چنين چيزى در اينجا بوده ، مانند اثر پا، و اثر ساختمان ، ليكن به عنوان استعاره در هر چيزى كه متفرع بر چيز ديگرى شود، استعمال مى شود
و مراد از رحمت خدا بارانى است كه از ابرها فرو مى ريزد، ابرهايى كه به وسيله بادها گسترش يافته ، و آثار آن عبارت است از هر چيزى كه بر آمدن باران مترتب شود، چون گياه و درخت و ميوه ، كه در عين اينكه آثار بارانند آثار حيات يافتن زمين بعد از مردنش نيز هستند و لذا در آيه شريفه فرمود: ((نظر كن به آثار رحمت خدا، كه چگونه زمين را بعد از مردنش زنده مى كند(( كه در اين عبارت باران را رحمت خدا، و كيفيت زنده كردن زمين بعد از مردنش را آثار آن خوانده ، پس زنده شدن زمين بعد از مردنش از آثار رحمت خدا است ، و نباتات و اشجار و ميوه ها از آثار زنده شدن زمين است ، با اينكه خود آنها نيز از آثار رحمت هستند، و تدبير، تدبيرى است الهى ، كه از خلقت باد و ابر و باران حاصل مى شود و در جمله ((ان ذلك لمحى الموتى (( كلمه ((ذلك (( اشاره است به خداى تعالى ، كه داراى رحمتى است كه از آثار آن احياى زمين بعد از مردنش مى باشد، و اگر براى اشاره به خداى تعالى كلمه : ((ذلك (( را كه مخصوص اشاره به دور است به كار برده ، به منظور تعظيم بوده ، و مراد از ((موتى - مردگان (( انسان و يا انسان و ساير جانداران است
خدايى كه زمين موات را (با فرستادن باران ) زنده مى كند مردگان را نيز زنده خواهد كرد
و مراد از جمله مذكور فهماندن اين معنا است كه زنده كردن مردگان مثل زنده كردن زمين موات است ، چون در هر دو مرگ هست ، كه عبارت از اين است كه آثار حيات از چيزى سلب شود، و نيز حيات عبارت از اين است كه چيزى بعد از ساقط شدن آثار حيات از او دوباره اثر حيات به خود بگيرد، و زمين در فصل بهار داراى اثر حيات مى شود، پس در فصل بهار خداوند زمين مرده را زنده كرده ، و حيات انسان و حيوان نيز مثل حيات زمين است ، و چيزى غير از آن نيست خوب ، وقتى مى بينيم كه خداى تعالى مى تواند از بين چند چيز مثل هم ، يك ى را بعد از مردن زنده كند، ديگر چرا نگوييم كه مى تواند آن چند چيز ديگر را نيز بعد از مردن زنده كند؟ با اينكه بنا به قاعده معروف : ((حكم الامثال فيما يجوز و ما لا يجوز واحد - حكم چند چيز مثل هم در يكى كه محقق شده با آنكه محقق نشده يكى است ((. وقتى مى بينيم زمين و نبات مرده را زنده كرده ، بى درنگ بايد قبول كنيم كه حيوان و انسان را هم مى تواند زنده كند و جمله ((و هو على كل شى ء قدير(( اثبات احياى مذكور است ، به بيانى ديگر مى فرمايد: چرا خدا نتواند مردگان را زنده كند؟ با اينكه قدرت او عمومى ، و غير محدود، و غير متناهى است ، و وقتى قدرت غير متناهى شد شامل احياى بعد از موت نيز مى شود، و گرنه لازم است قدرت مقيد شود و حال آنكه ما آن را مطلق فرض كرديم
وَ لَئنْ أَرْسلْنَا رِيحاً فَرَأَوْهُ مُصفَرًّا لَّظلُّوا مِن بَعْدِهِ يَكْفُرُونَ ضمير در ((فراوه (( به نبات بر مى گردد، البته لفظ نبات در سابق نيامده بود، بلكه معناى آن از سياق استفاده مى شود، پس ضمير به نبات مستفاد از معنا بر مى گردد، و جمله ((لظلوا(( جواب سوگند، و قائم مقام جزاى شرط ((لئن (( است ، و معنايش اين است كه سوگند مى خورم كه اگر باد سردى بفرستيم كه زراعتهايشان و درختهايشان را زرد كند، و ببينند كه روييدنيهايشان زرد شده ، بلا درنگ به نعمت هاى خدا كفران مى ورزند پس در آيه شريفه مشركين را سرزنش مى كند به اينكه به سرعت دلهايشان زير و رو مى شود، هنگام نعمت يك جور، و هنگام نقمت جور ديگر، به محضى كه آثار نعمت نزديك مى شود، بى درنگ خوشحال مى شوند، و چون بعضى از نعمتها را از ايشان بگيرد بدون هيچ درنگى نعمت هاى مسلم و روشن را منكر مى شوند بعضى گفته اند ضمير در ((فراوه (( به كلمه سحاب بر مى گردد، چون سحاب (ابر) وقتى زرد رنگ شد ديگر نمى بارد. بعضى ديگر گفته اند: به كلمه ((ريح (( بر مى گردد، چون كلمه مذكور هم مرجع ضمير مونث مى شود و هم مذكر ليكن هر دو قول بعيد است فَإِنَّك لا تُسمِعُ الْمَوْتى ... فَهُم مُّسلِمُونَ اين جمله علت مطلبى را كه از سياق سابق فهميده مى شد بيان مى كند، گويا فرموده : اين قدر مشغول اين گونه افراد سست عنصر مشو، و غم بى ايمانيشان را مخور، كه چرا يك دم خوشحال و يك دم مايوسند، و به آيات ما ايمان نمى آورند، و در آنها تعقل نمى كنند، چون اينان مردگانى كر و كورند، و تو نمى توانى چيزى به ايشان بشنوانى ، و هدايتشان كنى ، تو، تنها كسانى رامى شنوانى و هدايت مى كنى كه به آيات ما ايمان داشته باشند، يعنى در اين جهت ها تعقل كنند، و تصديق نمايند، پس تنها اين گونه افراد مسلمند. و چون تفسير اين دو آيه در سوره نمل گذشت ديگر تكرار نمى كنيم
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |