تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۱۰: تفاوت میان نسخهها
خط ۱۹۱: | خط ۱۹۱: | ||
<span id='link95'><span> | <span id='link95'><span> | ||
و با اين بيان روشن مى گردد كه آيه مورد بحث، مقدمه و زمينه چينى است براى مضمون آيات بعد - و همان طور كه گفتيم - بر ربوبيت و يگانگى خدا در آن احتجاج مى كند. و در اين كتاب مكرر گذشت كه وثنيّت منكر اين معنا نيست كه صنع و ايجاد، تنها كارِ خداى تعالى است، بلكه تنها تدبير را مستند به غير خدا مى كند. | |||
و با اين بيان روشن مى گردد كه آيه مورد | |||
«'''الَّذِى جَعَلَ | «'''الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الاَرْض مَهْداً وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ'''»: | ||
يعنى : خدا آن كسى است كه زمين را براى شما طورى آفريد كه در دامن آن پرورش يابيد، آن طور كه اطفال در گهواره تربيت شده و نشو و نما مى كنند، و برايتان در | يعنى: خدا آن كسى است كه زمين را براى شما طورى آفريد كه در دامن آن پرورش يابيد، آن طور كه اطفال در گهواره تربيت شده و نشو و نما مى كنند، و برايتان در زمين، راه ها و بزرگراه هايى درست كرد تا به وسيله آن ها، به سوى مقاصد خود راه يافته و هدايت شويد. | ||
بعضى از | بعضى از مفسران گفته اند معناى «لَعلّكُم تَهتَدُون»، اين است كه: شايد شما به معرفت خدا و توحيد در عبادتش راه يابيد. ولى معناى اول روشن تر است. | ||
در اين آيه شريفه بعد از التفاتى كه در دو آيه قبل از خطاب به غيبت شده بود، دوباره التفاتى از غيبت به خطاب | در اين آيه شريفه بعد از التفاتى كه در دو آيه قبل از خطاب به غيبت شده بود، دوباره التفاتى از غيبت به خطاب شده، و بعد از آن كه در دو آيه قبل، مردم غايب فرض شده بودند و روى سخن را متوجه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كرده بود، در اين آيه، دوباره روى سخن را متوجه مردم كرده، همچنان كه در آغاز سوره هم متوجه ايشان بود. | ||
و بعيد نيست وجه | و بعيد نيست وجه آن، عنايتى باشد كه به اين نكته داشته كه از مشركان اين اعتراف را بگيرد كه غير از خدا، خالقى نيست. آنگاه اين معنا را ضميمه آن كند كه تدبير نيز از خلقت است، و نتيجه بگيرد كه مرام «وثنيّت» كه مرام شما مخاطبين است، داراى تناقض است. از يكسو خالق را منحصرا خدا مى دانيد، و از سوى ديگر، از نادانى خود، تدبير را كار غير خدا مى دانيد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۲۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۲۸ </center> | ||
«'''وَ الَّذِى نَزَّلَ مِنَ | «'''وَ الَّذِى نَزَّلَ مِنَ السّمَاءِ مَاءَ بِقَدَرٍ فَأَنشرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتاً كَذَلِك تخْرَجُونَ'''»: | ||
در اين آيه | در اين آيه شريفه، نازل كردن آب از آسمان را مقيد كرده به قيد «قَدَر»، تا اشاره كرده باشد به اين كه نازل شدن باران عبث و بى حساب نيست، بلكه از اراده و تدبير خدا ناشى مى شود. و كلمه «أنشَرنَا» ماضى، از مصدر «إنشَار» و به معناى إحياء است. و كلمه «مَيتاً»، مخفف ميّت - با تشديد - است. و اگر كلمه «بَلدَة» را با كلمه «ميّت» توصيف كرده و فرموده «شهرى مُرده»، تنها بدين اعتبار است كه شهر براى خود مكانى است، چون همان طور كه زراعت، مُرده و زنده دارد، شهر را هم مى توان متصف به اين دو صفت كرد. چون گفتيم شهر نيز مكان و سرزمينى است. | ||
در اين آيه در آغاز، خداى تعالى غايب فرض شده بود، مى فرمود | در اين آيه در آغاز، خداى تعالى غايب فرض شده بود، مى فرمود: «خدا آن كسى است كه آبى از آسمان به اندازه نازل كرد»، و سپس متكلم با غير فرض شده و فرمود: «پس ما به وسيله آن آب، شهرى مُرده را زنده كرديم»، و اين التفات، صرفا براى اين است كه عنايت خود را به زنده كردن مكان هاى مُرده اظهار بدارد. | ||
و بعد از | و بعد از آن كه با نازل كردن آب به اندازه، و زنده كردن شهرى مُرده، استدلال كرد بر خلقت و تدبير خود، در آخر نتيجه ديگرى هم از اين استدلال گرفت. نتيجه اى كه توحيد تمام نمى شود مگر به آن و آن، عبارت است از: مسأله معاد. يعنى برگشتن همه به سوى خدا: «وَ كَذَلِكَ تُخرَجُون». يعنى همان طور كه شهرى مُرده را زنده مى كند، همين طور شما هم از قبورتان سر بر مى داريد و زنده مى شويد. | ||
بعضى از | بعضى از مفسران گفته اند: اگر از روياندن گياهان تعبير كرد به «إنشار» - كه در واقع به معناى احياى مُردگان است - و از احياى مُردگان هم تعبير كرد به «إخراج»، براى اين است كه در اولى روياندن را امرى عظيم نشان دهد، و در دومى مسأله بعث و معاد را كارى آسان جلوه داده باشد، تا در نتيجه هم سنن استدلال را ارج نهاده باشد، و هم راه قياس را روشن تر ساخته باشد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۲۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۲۹ </center> | ||
«'''وَ الَّذِى خَلَقَ الاَزْوَاجَ كُلَّهَا وَ جَعَلَ لَكُم | «'''وَ الَّذِى خَلَقَ الاَزْوَاجَ كُلَّهَا وَ جَعَلَ لَكُم مِنَ الْفُلْكِ وَ الاَنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ'''»: | ||
بعضى از | بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «أزواج»، اصناف موجودات از نر و ماده و سياه و سفيد و امثال آن است. بعضى ديگر گفته اند: مراد جفت از هر چيز است. چون هر چيزى - به جز خداى تعالى - زوجى دارد. مانند: بالا و پايين، چپ و راست، ماده و نر. | ||
«''' | |||
«'''وَ جَعَلَ لَكُم مِنَ الفُلك وَ الأنعَام مَا تَركَبُون'''» - يعنى «تركبونه»، و برايتان از كشتى و چارپايان چيزهايى قرار داد كه سوارش شويد. كلمه «تَركَبُون»، از «ركوب» است كه وقتى در مورد حيوانات، يعنى اسب و شتر و امثال آن استعمال شود، به خودى خود متعدى مى گردد، و مى گوييم «رَكِبتُ الفَرَس»، و چون در مورد كشتى و مانند آن به كار مى رود، با كلمۀ «فِى» متعدى مى گردد. مى گوييم: «رَكَبَ فِيه». همان طور كه در كلام خداى تعالى آمده: «وَ إذَا رَكِبُوا فِى الفُلك»، و اگر در آيه مورد بحث كه سخن از كشتى هم به ميان آمده، كلمۀ «فِى» نياورده، براى اين است كه جانب انعام را غلبه داده باشد. | |||
«'''لِتَستَوُا عَلى ظهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا استَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا ... لَمُنقَلِبُونَ'''»: | «'''لِتَستَوُا عَلى ظهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا استَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا ... لَمُنقَلِبُونَ'''»: | ||
«استواء بر ظَهر»، به معناى استقرار بر پشت حيوان، و يا هر مركب ديگر است. و ضمير در كلمه «ظُهُورِهِ»، به «ما» ى موصوله در جمله «مَا تَركَبُون» و ضمير در جمله «إذَا استَوَيتُم عَلَيه» نيز، به همان موصول بر مى گردد، و در اين آيه، جمله «لِتَستَوُوا عَلى ظُهُورِهِ» با آوردن كلمه «ظُهُور»، و جمله «استَوَيتُم علیه»، بدون آوردن كلمه «ظُهُور»، به يك معنا است. چون هم مى توان گفت بر پشت حيوان سوار شدم، و هم مى توان گفت بر حيوان سوار شدم. | |||
<span id='link96'><span> | <span id='link96'><span> | ||
نسخهٔ ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۱۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
تعريف رسول، نبى و محدث، از زبان امام باقر«ع»
و در كتاب بصائر، از على بن حسان، از ابن بكير، از زراره روايت آمده كه گفت: من از امام باقر «عليه السلام»، از اين كه چه كسى «رسول» و چه كسى «نبى» و چه كسى «محدث» است، پرسيدم؟
فرمود: «رسول»، كسى است كه: جبرئيل نزدش مى آيد و با او، رو در رو سخن مى گويد و او جبرئيل را مى بيند، همان طور كه شما طرف صحبت خود را مى بينيد و با او حرف مى زنيد. چنين كسى را «رسول» مى گويند.
و اما «نبى»، عبارت است از: كسى كه جبرئيل را در خواب مى بيند، مانند خوابى كه ابراهيم «عليه السلام» ديد (كه فرزند خود را قربانى مى كند)، و نظير رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كه بسيار مى شد خواب سبكى او را مى گرفت، و در آن حالت، جبرئيل نزدش مى آمد. اين را «نبى» مى گويند، كه گاهى نبوت با رسالت هم جمع مى شود. مانند رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، كه هم «رسول» بود و جبرئيل را در بيدارى، رو در روى خود مى ديد و با او سخن مى گفت. و هم «نبى» بود و جبرئيل را در خواب مى ديد.
و اما «محدث»، عبارت است از: كسى كه كلام فرشته را مى شنود و با او سخن مى گويد، ولى او را نمى بيند. نه در خواب و نه در بيدارى.
مؤلف: در معناى اين روايت، روايات ديگرى نيز هست.
و در كتاب توحيد، به سند خود، از محمد بن مسلم و محمد بن مروان، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، تشخيص نمى داد كه اين شخصى كه با او سخن مى گويد، جبرئيل و از طرفِ خدا است، مگر به توفيق.
و در تفسير عياشى، از زراره روايت آورده كه گفت: به امام صادق «عليه السلام» عرضه داشتم: چطور رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هنگامى كه پيامى از ناحيه خدا به سويش مى آمد، از اين معنا نمى ترسيد كه اين پيام از طرف ابليس باشد، و اين شيطان است كه در قلب او مداخله مى كند؟
امام «عليه السلام» فرمود: خداى تعالى، وقتى بنده اى را رسول خود مى سازد، سكينت و وقار بر او نازل مى كند. در نتيجه، پيام آور خدا نزدش مى آيد و رسول او را به چشم مى بيند، همان طور كه اشخاص ديگر را به چشم مى بيند.
و در كافى، به سند خود، از ابى بصير روايت كرده كه گفت: من از امام صادق «عليه السلام»، از كلام خداى تبارك و تعالى پرسيدم كه مى فرمايد: «وَ كَذَلِكَ أوحَينَا إلَيكَ رُوحاً مِن أمرِنَا مَا كُنتَ تَدرِى مَا الكِتَابُ وَ لَا الإيمَانُ».
فرمود: «روح» عبارت است از خلقى كه در ميان خلایق از جبرئيل و ميكائيل هم بزرگتر است، و اين «روح»، همواره با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و ائمه بعد از آن جناب هست، و كارش تسديد و تأييد آن حضرات است.
مؤلف: در معناى اين حديث، تعدادى روايت هست كه در بعضى از آن ها آمده كه آن «روح»، از ملكوت است.
صاحب تفسير روح المعانى مى گويد: «طبرسى، از حضرت ابى جعفر و ابى عبداللّه روايت كرده كه مراد از اين «روح»، فرشته اى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل، كه همواره با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بوده و هيچ گاه به آسمان صعود نمى كرده. و اين حرف، در نهايت غرابت و شگفتى است، و احتمال مى رود كه استنادش به اين دو امام درست نباشد».
و ما براى روشن شدن مطلب، عين كلام طبرسى، در مجمع البيان را نقل مى كنيم: «از ابى جعفر و ابى عبداللّه «عليهما السلام» روايت شده كه فرمودند: «روح»، هرگز به آسمان صعود نكرده، و همواره در ما هست».
و اما اين كه صاحب روح المعانى آن را غريب و شگفت خوانده، شگفتى در سخن خود او است، كه هيچ دليلى بر درست نبودن اين حديث نياورده. علاوه بر اين كه خود او، تسديد و تأييد كردن اين «روح» را در باره غير رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، يعنى بعضى از افراد امت قبول كرده، آن وقت چطور آن را در باره رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و ائمه اهل بيت انكار مى كند؟
و خواننده اگر بخواهد به اعتراف وى در باره تسديد «روح» اطلاع يابد، بايد به تفسير روح المعانى، در قسم اشاراتش مراجعه نمايد.
و در نهج البلاغه آمده: «و خداى تعالى، از روزى كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از شير گرفته شد، بزرگترين فرشته خود را قرين او ساخت، تا آن جناب را، شب و روز، به طريق مكارم و به سوى محاسن اخلاق عالم سوق دهد».
و در الدر المنثور است كه ابونعيم - در كتاب دلائل - و ابن عساكر، از على «عليه السلام» روايت كرده اند كه گفت: شخصى از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» پرسيد: آيا هيچ بتى را پرستيده اى؟
فرمود: نه. پرسيدند: هيچ شراب نوشيده اى؟ فرمود: هرگز. من از اولين روز زندگى ام، همين مقدار را مى دانستم كه اين عقايدى كه مردم دارند، كفر است، ولى نمى دانستم «كتاب» و «ايمان» چيست. در اين جا بود كه آيه شريفه «مَا كُنتَ تَدرِى مَا الكِتَابُ وَ لَا الإيمَانُ» نازل شد.
و در كافى، به سند خود، از ابى عمرو زبيرى، از امام صادق «عليه السلام» روايتى آورده كه در ضمن آن، در ضمير آيه «وَ إنّكَ لَتَهدِى إلَى صِرَاطٍ مُستَقِيم» فرمود: يعنى تو مردم را به سوى صراط مستقيم دعوت مى كنى.
و در كافى، به سند خود، از جابر، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: از آن جناب شنيدم كه فرمود: قرآنى به دريا افتاد، ديدند كه تمامى آياتش سياه شده، جز اين آيه كه مى فرمايد: «ألا إلَى اللّه تَصِيرُ الأُمُور».
آيات ۱ - ۱۴ سوره زخرف
- سوره «زخرف»، مكّى است و هشتاد و نه آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * حم (۱) وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ(۲) إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْءآناً عَرَبِيًّا لَّعَلَّكمْ تَعْقِلُونَ(۳) وَ إِنَّهُ فى أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلىُّ حَكِيمٌ(۴) أَ فَنَضرِب عَنكُمُ الذِّكرَ صفْحاً أَن كنتُمْ قَوْماً مُّسرِفِينَ(۵) وَ كَمْ أَرْسلْنَا مِن نَّبىٍّ فى الاَوَّلِينَ(۶) وَ مَا يَأْتِيهِم مِّن نَّبىٍ إِلا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(۷) فَأَهْلَكْنَا أَشدَّ مِنهُم بَطشاً وَ مَضى مَثَلُ الاَوَّلِينَ(۸) وَ لَئن سأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السمَاوَاتِ وَ الاَرْض لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ(۹) الَّذِى جَعَلَ لَكمُ الاَرْض مَهْداً وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سبُلاً لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ(۱۰) وَ الَّذِى نَزَّلَ مِنَ السمَاءِ مَاءَ بِقَدَرٍ فَأَنشرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتاً كَذَلِك تخْرَجُونَ(۱۱) وَ الَّذِى خَلَقَ الاَزْوَاجَ كلَّهَا وَ جَعَلَ لَكم مِّنَ الْفُلْكِ وَ الاَنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ(۱۲) لِتَستَوُا عَلى ظهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا استَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سبْحَانَ الَّذِى سخَّرَ لَنَا هَذَا وَ مَا كنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ(۱۳) وَ إِنَّا إِلى رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ(۱۴)
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
حم (۱).
سوگند به كتاب روشنگر (۲).
كه ما آن را خواندنى عربى كرديم، شايد تعقيل كنيد (۳).
و سوگند كه اين خواندنى، قبلا در اُمّ الكتاب نزد ما بود، كه مقامى بلند و فرزانه دارد (۴).
آيا به جرم اين كه شما مردمى اسرافگريد، از فرستادن قرآن به سوى شما صرف نظر كنيم (۵).
و چه بسا انبيایى كه در اقوام گذشته فرستاديم (۶).
اقوامى كه هيچ پيغمبرى به سويشان نيامد، مگر آن كه مسخره اش كردند(۷).
و ما نيرومندتر آن ها را هلاك كرديم، كه داستان آن ها (در سوره هاى پيش) گذشت (۸).
و اگر از اين بت پرستان بپرسى چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده، قطعا مى گويند: خداى عزيز عليم(۹).
خدايى كه زمين را براى شما گهواره كرد، و در آن برايتان راه ها قرار داد، تا شايد به مقاصد خود، راه يابيد (۱۰).
و همان خدايى كه آب را به اندازه از آسمان نازل كرد، پس به وسيله آن آب، سرزمينى مرده را زنده كرديم، شما هم همين طور سر از خاك در مى آوريد (۱۱).
و آن خدايى كه همه جفت ها را او آفريد، و برايتان از كشتى ها و چارپايان مركب درست كرد (۱۲).
تا بر پشت آن ها قرار گيريد، و آنگاه هنگام قرار گرفتن بر پشت آن ها، به ياد نعمت پروردگارتان افتيد، و بگوييد: منزه است آن خدايى كه اين مركب را براى ما مسخر كرد، و گرنه ما نمى توانستيم آن را رام خود كنيم (۱۳).
و ما به يقين، به سوى پروردگارمان بر مى گرديم (۱۴).
اين سوره، به طورى كه آغاز و انجام آن و نيز مطالبى كه بين اين آغاز و انجام فاصله شده، شهادت مى دهد، در مقام انذار و هشدار دادن بشر است، مگر شش آيه آن، كه از جملۀ «إلّا المُتّقِين يَا عِبَاد لَا خَوفٌ عَلَيكُمُ اليَومَ» آغاز مى شود، كه اين شش آيه استطرادى (و از باب حرف، حرف مى آورد)، در وسط آيات سوره قرار گرفته.
محتوای كلّى سوره مباركه زخرف
در اين سوره، اين معنا را خاطر نشان مى سازد كه سنت الهى بر اين جريان يافته كه انبياء و رسولانى برگزيند، و كتاب و ذكرى بر آنان نازل كند، و هيچ گاه اسراف و افراط مردم در قول و فعلشان، او را از اين كار باز نمى دارد، بلكه همواره رسولان و انبيايى فرستاده، و استهزاء كنندگان و تكذيب كنندگان ايشان را هلاك نموده، و سپس به سوى آتشى جاودانه سوق داده است.
و در اين بيان، نخست مسأله ارسال رسل را به طور اجمال ذكر مى كند، و سپس از بين آنان، ابراهيم و سپس موسى و آنگاه عيسى «عليهم السلام» را نام مى برد، و مطالبى از اسراف كفار نقل نموده. از آن جمله، يكى از مهمترين گفتار آنان را كه مى گفتند «خداى سبحان، فرزند گرفته، و ملائكه دختران او هستند»، ذكر مى كند. و اين، بدان جهت است كه نسبت به خصوص اين عقيده و ردّ آن عنايت داشته، و به همين جهت، آن را مكرر نقل مى كند و جواب مى گويد، و گويندگان آن را به عذاب تهديد مى كند. البته در اين سوره، حقايق متفرق ديگرى نيز هست.
و اين سوره، به شهادت مضامينش در مكّه نازل شده، مگر آيه «وَ اسئَل مَن أرسَلنَا مِن قَبلِكَ مِن رُسُلِنَا...»، كه هنوز براى ما ثابت نشده كه در مكه نازل شده، و به زودى در باره اش سخن خواهيم گفت - ان شاء اللّه تعالى.
«وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ»:
از ظاهر اين جمله بر مى آيد كه سوگند است و جواب آن، جملۀ «إنّا جَعَلناَهُ قرَآناً عَرَبِيّاً» تا آخر دو آيه - مى باشد. و اين كه قرآن را «كتابى مبين» خوانده، بدين جهت است كه قرآن، طريق هدايت را ظاهر مى كند، همچنان كه فرموده: «وَ نَزّلنَا عَلَيكَ الكِتَابَ تِبيَاناً لِكُلّ شَئ». و يا بدين جهت است كه خودش ظاهر و روشن است، و نقطه ضعفى در آن نيست، همچنان كه در اين باره نيز فرموده: «ذَلِكَ الكِتَابُ لا رَيبَ فِيهِ».
«إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَّعَلَّكمْ تَعْقِلُونَ»:
ضمير در «جَعَلنَاهُ» به كتاب بر مى گردد، و معناى «قُرآناً عَرَبِيّاً» اين است كه: اين كتابى است كه به لغت عربى قرائت مى شود. «لَعَلّكُم تَعقِلُون». اين جمله غايت و غرض جعل آن كتاب را بيان مى كند.
و همين كه اميد تعقل و فهميدن مردم را غايت و غرض جعل مذكور قرار داده، خود شاهد بر اين است كه قرآن قبل از آن كه به زبان عربى درآيد، در مرحله اى از كينونت (هستى) وجود داشته، كه در آن مرحله، عقول بشر دسترسى بدان نداشته. با اين كه كار عقل اين است كه هر امر فكرى و مسأله ذهنى را درك كند، هرچند كه آن مسأله در نهايت درجه دقت و لطافت باشد.
در نتيجه، از اين آيه فهميده مى شود كه: «كتاب»، بر حسب موطن نَفسُ الأمرى و واقعيتش، مافوق فكر و اجنبى از عقول بشرى است و خداى تعالى، آن را از آن موطن پايين آورده، و در خور فهم بشر كرده، و به لباس واژۀ عربيت در آورده، به اين اميد كه عقول بشر با آن انس بگيرد و حقايقش را بفهمد. و چون استعمال كلمه «اميد» در باره خداى تعالى صحيح نيست، لاجرم بايد گفت اميد قائم به مقام و يا به مخاطب است، نه به خود گوينده، كه خداى تعالى است.
«وَ إِنَّهُ فى أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلىُّ حَكِيمٌ»:
اين جمله آنچه را كه آيه قبلى بيان مى كرد، تأكيد نموده و روشن مى سازد و آن، اين بود كه: قرآن كريم در موطن اصلی اش، مافوق تعقّل عقول است. ضمير در «إنّهُ» به كتاب بر مى گردد. و مراد از «أُمّ الكتاب»، لوح محفوظ است، همچنان كه آيه «بَل هُوَ قُرآنٌ مَجِيدٌ * فِى لَوحٍ مَحفُوظ» به آن تصريح دارد.
و اگر لوح محفوظ را «أُمّ الكتاب» ناميده، بدين جهت است كه لوح محفوظ، ريشۀ تمامى كتب آسمانى است، و هر كتابى آسمانى از آن استنساخ مى شود. و اگر كلمه «قرآن» را مقيّد به قيد «أُمّ الكتاب» و «لَدَينَا» كرد، صرفا به منظور توضيح است، نه احتراز. ساده تر بگويم: براى اين بود كه بفرمايد: قرآن، همان كتابى است كه نزد ما است، نه اين كه بفرمايد: قرآن، دو تا است. يكى نزد ما و يكى هم نزد ديگرى.
و معناى آيه اين است: قرآن كريم، در حالى كه در أُمّ الكتاب و نزد ما بوده و همواره هست، هرآينه بلندمرتبه و سرشار از حكمت است. و به زودى - إن شاء اللّه - در اواخر سوره «جاثيه»، گفتارى در معناى أمّ الكتاب خواهد آمد.
و مراد از اين كه فرمود: «لَعَلِىّ» - به طورى كه از مفاد آيه قبلى استفاده مى شود - اين است كه: قرآن، در آن حال كه در أمّ الكتاب بود، قدر و منزلتى رفيع تر از آن داشت كه عقول بتوانند آن را درك كنند.
و مراد از اين كه فرمود: «حَكِيم»، اين است كه قرآن در أمّ الكتاب يك پارچه بوده است، و مانند قرآن نازل شده، مفصّل و جزء جزء و سوره سوره و آيه آيه و جمله جمله و كلمه كلمه نبوده. اين معنا را از آيه شريفه: «كِتَابٌ أحكِمَت آيَاتُهُ ثُمّ فُصّلَت مِن لَدُن حَكِيمٍ خَبِير» نيز استفاده مى كنيم.
و اين دو صفت، يعنى صفت «عَلِىّ» و «حكيم»، دلالت مى كنند بر اين كه أمّ الكتاب، فوق عقول بشرى باشد. چون عقل بشر در فكر كردنش، تنها مى تواند چيزهايى را بفهمد كه در آغاز از قبيل مفاهيم و الفاظ بوده باشد، و از مقدماتى تصديقى تركيب شده باشد، كه هر يك مترتب بر ديگرى است. مانند آيات و جملات قرآنى. و اما چيزى كه ماوراى مفاهيم و الفاظ است، و قابل تجزّی به اجزاء و فصول نيست، عقل راهى به درك آن ندارد.
پس حاصل معناى اين دو آيه اين شد: كتاب در نزد ما در لوح محفوظ مقامى رفيع دارد و داراى احكام و اتقانى است، كه به خاطر همان مقام رفيع و آن احكام و اتقان، عقول دسترسى بدان ندارد، و ما آن را نازل و در خور درك عقول كرديم. يعنى آن را خواندنى و عربى كرديم، باشد كه مردم آن را بفهمند.
گفتارى در باره نازل شدن قرآن به زبان عربی
در اين جا ممكن است كسى بگويد از ظاهر جمله «لَعَلّكُم تَعقِلُون» بر مى آيد كه فهميدن اين قرآن عربى، براى مردم ممكن است و ما مى توانيم اين كتاب را كه نازل و در خور فهم بشر شده است و به صورت كتابى عربى درآمده، بخوانيم و تعقل كنيم. حال يا اين است كه اين درك و تعقل ما از قرآن، عين همان چيزى است كه در أُمّ الكتاب است و مطابقت تام و تمام دارد، و يا اين است كه كاملا مطابق آن نيست.
قسمت دوم، قطعا باطل است. براى اين كه خودِ خداى تعالى مى فرمايد: «وَ إنّهُ فِى أُمّ الكتاب: قرآن، در أُمّ الكتاب است». و نيز مى فرمايد: «بَل هُوَ قُرآنٌ مَجِيدٌ * فِى لَوحٍ مَحفُوظ». و مى فرمايد: «إنّهُ لَقُرآنٌ كَرِيمٌ فِى كِتَابٍ مَكنُون». پس قهرا درك قرآن، درك همان است كه در «أُمّ الكتاب» و در «لوح محفوظ» و در «كتاب مكنون» است.
پس از آن دو احتمال، تنها احتمال اول را مى توانيم بپذيريم و بگوييم: آنچه از قرآن مى فهميم، همان است كه در أُمّ الكتاب است. و با اين حال ،ديگر چه معنا دارد كه گفته شود قرآن عربى كه نزد ما است، قابل درك هست، ولى آن كه در أُمّ الكتاب و نزد خدا است، قابل درك و تعقل نيست؟
در پاسخ مى گوييم: از كجا كه نسبت بين قرآنى كه نزد ما است و آنچه در أُمّ الكتاب است، نسبت مَثَل و ممثّل نباشد. مَثَل هم عين ممثّل هست، اما آن كس كه چيزى برايش ممثّل شده، از آن ممثّل، به جز مَثَل را نمى فهمد و راهى براى درك حقيقت ممثّل ندارد - دقت فرماييد.
از آنچه گذشت، روشن گرديد كه وجوهى كه مفسران در تفسير دو وصف «عَلِىّ» و «حكيم» آورده اند، ضعيف است، مثل كلام بعضى از ايشان كه گفته اند: مراد از «عَلِىّ» بودن قرآن، اين است كه در بلاغتش عالى و روشنگر هر چيزى است كه مردم بدان محتاج اند.
و يا گفته اند: معنايش اين است كه قرآن بر هر كتابى ديگر برترى و علوّ دارد. چون اعجازى، خاصِّ به خود دارد، و ناسخ هر كتاب ديگر است و هيچ كتابى نسخش نمى كند. و يا گفته اند: «عَلِىّ»، يعنى اين كه ملائكه و مؤمنان، آن را تعظيم مى كنند.
و مثل كلام بعضى ديگر كه در معناى كلمه «حكيم» گفته اند: يعنى حكمت بالغه را اظهار مى دارد. و يا گفته اند: قرآن جز با حكمت منطبق نمى شود، و جز حق و صواب نمى گويد. پس در حقيقت توصيف آن به وصف «حكيم»، توصيفى است مجازى و به منظور مبالغه.
ضعف اين وجوه با دقت در مفاد آيه قبلى روشن مى شود. و نيز روشن مى شود كه با نزول و درخور فهم بشرى ساختن، أُمّ الكتاب، قرآنى عربى شده است.
«أَ فَنَضرِبُ عَنكُمُ الذِّكرَ صَفْحاً أَن كنتُمْ قَوْماً مُّسرِفِينَ»:
استفهام در اين آيه انكارى است، و حرف «فاء» كه بر كلمه «نَضرِبُ» در آمده، براى اين است كه بفهماند مضمون اين جمله، فرع و نتيجه مطالب گذشته است، و معناى «ضُرِبَ الذّكرُ عَنهُم»، برگرداندن روى سخن از ايشان است.
در مجمع البيان گفته: ريشه اصلى اين جمله، اين بوده كه سواره وقتى بر مركب خود سوار مى شود و مى خواهد آن را به طرف ديگر متوجه كند، با تازيانه يا چوب دستی اش، آن را مى زند تا متوجه طرفى كه او مى خواهد بشود، كه در باره اين عمل مى گفتند: «صَرَفَهُ عَنهُ». حيوان را از آن سو منصرف كرد. و يا مى گفتند: «عَدَلَ عَنه». و سپس به جاى آن دو كلمه، «ضَرَبَهُ» را استعمال كردند.
كلمه «صَفح»، به معناى اعراض است، و در جمله مورد بحث، كلمه «صَفحاً»، مفعولٌ له است. احتمال هم دارد كه «صَفح»، به معناى جانب و طرف باشد. و در جمله «إن كُنتُم»، حرف جرّ حذف شده، و تقديرش «لِأن كُنتُم» باشد و اين جار و مجرور، متعلق باشد به جمله «أفَنَضرِبُ».
و معناى آيه اين است كه: آيا ذكر را كه همان كتابى است كه عربى و خواندنی اش كرديم تا تعقلش كنيد، از شما برگردانيم، به خاطر اين كه شما مردمى اسرافگريد؟ و يا معنايش اين است كه: آيا قرآن را از شما به سویی ديگر برگردانيم، به خاطر اين كه شما اسرافگريد؟ يعنى ما به صرف اسرافگرى شما، اين كار را نمى كنيم.
«وَ كَمْ أَرْسلْنَا مِن نَبىٍّ فى الاَوَّلِينَ * وَ مَا يَأْتِيهِم مِّن نَّبىٍ إِلا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ»:
كلمه «كَم» براى تكثير است. يعنى «و چه بسا»، و منظور از كلمۀ «اوّلون»، امت هاى گذشته است. و جمله «وَ مَا يَأتِيهِم...»، حال است و عامل آن، جملۀ «أرسَلنَا» است.
اين دو آيه و آيه بعد آن، در مقام تعليل آيه قبل است. مى فهماند كه چرا «ذكر» را از ايشان برنگردانيد، و چرا از نازل كردن قرآن صرف نظر نكرد. به اين بيان كه: صرف اين كه شما مردمى اسرافگر و متجاوز هستيد، ما را از اجراى سنّت الهی مان - كه همان سنت هدايت از طريق وحى است - باز نمى دارد. چون اعراض شما براى ما تازگى ندارد. چه بسيار پيامبرانى در امت هاى گذشته فرستاديم، در حالى كه هيچ پيامبرى برايشان نيامد مگر آن كه او را استهزاء كردند، و كار بدين جا منجر شد كه آن ها را هلاك كرديم، با اين كه خيلى نيرومندتر از شما بودند. آرى، آن ها را هلاك كرديم، نه اين كه از كار خود دست برداريم.
پس همان طور كه عاقبت اسراف و استهزاء آنان هلاكت خود آنان بود، نه دست بردارى ما از سنت خود، همچنين عاقبت اسرافگرى شما هم هلاكت شما است.
پس در حقيقت اين آيات سه گانه، وعده اى به رسول خدا و تهديدى به قوم آن جناب است.
«فَأَهْلَكْنَا أَشدَّ مِنهُم بَطشاً وَ مَضى مَثَلُ الاَوَّلِينَ»:
راغب مى گويد: كلمۀ «بَطش»، به معناى اين است كه چيزى را با صولت بگيرى. و در آيه مورد بحث، التفاتى از خطاب در آيه قبل «أفَنَضرِبُ عَنكُم»، به غيبت «مِنهُم» به كار رفته. و گويا وجه اين التفات اين باشد كه چون ديده مردم اسرافگر از تهديد «فَأهلَكنَا» عبرت نمى گيرند، روى سخن را كه تاكنون با خود اسرافگران بود، از آنان برگردانيده و متوجه رسول خود كرده، تا هم تعريضى به آن ها كرده باشد و هم زمينه را براى جمله «وَ مَضَى مَثَلُ الأوّلِين» فراهم نموده باشد. مؤيد آن، جملۀ «وَ لَئِن سَألتَهُم» است كه خطاب را متوجه رسول خود كرده.
و در نتيجه، معناى آيه چنين مى شود: ما اقوامى نيرومندتر از ايشان را هلاك كرديم. و داستان آن گذشتگان در سوره هايى كه قبل از اين سوره نازل شد، گذشت كه چگونه كيفر استهزاى خود را ديدند.
«وَ لَئن سأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْض لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ»:
در اين آيه و آيات بعدش - تا شش آيه - بر ربوبيت خداى تعالى و يگانگى اش در ربوبيت احتجاج شده، و اشاره اى هم به مسأله معاد شده و اعترافشان را به اين كه خدا خالق هر چيز است، سندى قرار داده بر بطلان اسرافگری شان، و گوشه هايى از كار خلقت را - مانند: او است كه زمين را گهواره خلق كرده، و در آن راه هايى قرار داده و باران هايى نازل مى كند - كه در عين حال، تدبير امور بندگان هم هست، دليل قرار مى دهد بر اين كه پس غير از خدا، مالك و مدبّرى براى امور خلق نيست. پس تنها ربّ او است و غير او، ربّى نيست.
و با اين بيان روشن مى گردد كه آيه مورد بحث، مقدمه و زمينه چينى است براى مضمون آيات بعد - و همان طور كه گفتيم - بر ربوبيت و يگانگى خدا در آن احتجاج مى كند. و در اين كتاب مكرر گذشت كه وثنيّت منكر اين معنا نيست كه صنع و ايجاد، تنها كارِ خداى تعالى است، بلكه تنها تدبير را مستند به غير خدا مى كند.
«الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الاَرْض مَهْداً وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»:
يعنى: خدا آن كسى است كه زمين را براى شما طورى آفريد كه در دامن آن پرورش يابيد، آن طور كه اطفال در گهواره تربيت شده و نشو و نما مى كنند، و برايتان در زمين، راه ها و بزرگراه هايى درست كرد تا به وسيله آن ها، به سوى مقاصد خود راه يافته و هدايت شويد.
بعضى از مفسران گفته اند معناى «لَعلّكُم تَهتَدُون»، اين است كه: شايد شما به معرفت خدا و توحيد در عبادتش راه يابيد. ولى معناى اول روشن تر است.
در اين آيه شريفه بعد از التفاتى كه در دو آيه قبل از خطاب به غيبت شده بود، دوباره التفاتى از غيبت به خطاب شده، و بعد از آن كه در دو آيه قبل، مردم غايب فرض شده بودند و روى سخن را متوجه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كرده بود، در اين آيه، دوباره روى سخن را متوجه مردم كرده، همچنان كه در آغاز سوره هم متوجه ايشان بود.
و بعيد نيست وجه آن، عنايتى باشد كه به اين نكته داشته كه از مشركان اين اعتراف را بگيرد كه غير از خدا، خالقى نيست. آنگاه اين معنا را ضميمه آن كند كه تدبير نيز از خلقت است، و نتيجه بگيرد كه مرام «وثنيّت» كه مرام شما مخاطبين است، داراى تناقض است. از يكسو خالق را منحصرا خدا مى دانيد، و از سوى ديگر، از نادانى خود، تدبير را كار غير خدا مى دانيد.
«وَ الَّذِى نَزَّلَ مِنَ السّمَاءِ مَاءَ بِقَدَرٍ فَأَنشرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتاً كَذَلِك تخْرَجُونَ»:
در اين آيه شريفه، نازل كردن آب از آسمان را مقيد كرده به قيد «قَدَر»، تا اشاره كرده باشد به اين كه نازل شدن باران عبث و بى حساب نيست، بلكه از اراده و تدبير خدا ناشى مى شود. و كلمه «أنشَرنَا» ماضى، از مصدر «إنشَار» و به معناى إحياء است. و كلمه «مَيتاً»، مخفف ميّت - با تشديد - است. و اگر كلمه «بَلدَة» را با كلمه «ميّت» توصيف كرده و فرموده «شهرى مُرده»، تنها بدين اعتبار است كه شهر براى خود مكانى است، چون همان طور كه زراعت، مُرده و زنده دارد، شهر را هم مى توان متصف به اين دو صفت كرد. چون گفتيم شهر نيز مكان و سرزمينى است.
در اين آيه در آغاز، خداى تعالى غايب فرض شده بود، مى فرمود: «خدا آن كسى است كه آبى از آسمان به اندازه نازل كرد»، و سپس متكلم با غير فرض شده و فرمود: «پس ما به وسيله آن آب، شهرى مُرده را زنده كرديم»، و اين التفات، صرفا براى اين است كه عنايت خود را به زنده كردن مكان هاى مُرده اظهار بدارد.
و بعد از آن كه با نازل كردن آب به اندازه، و زنده كردن شهرى مُرده، استدلال كرد بر خلقت و تدبير خود، در آخر نتيجه ديگرى هم از اين استدلال گرفت. نتيجه اى كه توحيد تمام نمى شود مگر به آن و آن، عبارت است از: مسأله معاد. يعنى برگشتن همه به سوى خدا: «وَ كَذَلِكَ تُخرَجُون». يعنى همان طور كه شهرى مُرده را زنده مى كند، همين طور شما هم از قبورتان سر بر مى داريد و زنده مى شويد.
بعضى از مفسران گفته اند: اگر از روياندن گياهان تعبير كرد به «إنشار» - كه در واقع به معناى احياى مُردگان است - و از احياى مُردگان هم تعبير كرد به «إخراج»، براى اين است كه در اولى روياندن را امرى عظيم نشان دهد، و در دومى مسأله بعث و معاد را كارى آسان جلوه داده باشد، تا در نتيجه هم سنن استدلال را ارج نهاده باشد، و هم راه قياس را روشن تر ساخته باشد.
«وَ الَّذِى خَلَقَ الاَزْوَاجَ كُلَّهَا وَ جَعَلَ لَكُم مِنَ الْفُلْكِ وَ الاَنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ»:
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «أزواج»، اصناف موجودات از نر و ماده و سياه و سفيد و امثال آن است. بعضى ديگر گفته اند: مراد جفت از هر چيز است. چون هر چيزى - به جز خداى تعالى - زوجى دارد. مانند: بالا و پايين، چپ و راست، ماده و نر.
«وَ جَعَلَ لَكُم مِنَ الفُلك وَ الأنعَام مَا تَركَبُون» - يعنى «تركبونه»، و برايتان از كشتى و چارپايان چيزهايى قرار داد كه سوارش شويد. كلمه «تَركَبُون»، از «ركوب» است كه وقتى در مورد حيوانات، يعنى اسب و شتر و امثال آن استعمال شود، به خودى خود متعدى مى گردد، و مى گوييم «رَكِبتُ الفَرَس»، و چون در مورد كشتى و مانند آن به كار مى رود، با كلمۀ «فِى» متعدى مى گردد. مى گوييم: «رَكَبَ فِيه». همان طور كه در كلام خداى تعالى آمده: «وَ إذَا رَكِبُوا فِى الفُلك»، و اگر در آيه مورد بحث كه سخن از كشتى هم به ميان آمده، كلمۀ «فِى» نياورده، براى اين است كه جانب انعام را غلبه داده باشد.
«لِتَستَوُا عَلى ظهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا استَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا ... لَمُنقَلِبُونَ»:
«استواء بر ظَهر»، به معناى استقرار بر پشت حيوان، و يا هر مركب ديگر است. و ضمير در كلمه «ظُهُورِهِ»، به «ما» ى موصوله در جمله «مَا تَركَبُون» و ضمير در جمله «إذَا استَوَيتُم عَلَيه» نيز، به همان موصول بر مى گردد، و در اين آيه، جمله «لِتَستَوُوا عَلى ظُهُورِهِ» با آوردن كلمه «ظُهُور»، و جمله «استَوَيتُم علیه»، بدون آوردن كلمه «ظُهُور»، به يك معنا است. چون هم مى توان گفت بر پشت حيوان سوار شدم، و هم مى توان گفت بر حيوان سوار شدم.
مقصود از به ياد آوردن نعمت پروردگار پس از سوار شدن بر كشتى ها و چهارپايان
و مراد از ((به ياد آوردن نعمت رب بعد از استواء بر پشت حيوان يا كشتى (( اين است كه به ياد نعمت هايى بيفتى كه خدا آنها را مسخر انسان كرده ، و انسان از آنها استفاده مى كند مثلا از يك محل به محل ديگر مى رود، و بار و بنه خود را حمل مى كند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : ((و سخر لكم الفلك لتجرى فى البحر بامره (( و نيز فرموده : ((و الانعام خلقها... و تحمل اثقالكم الى بلد لم تكونوا بالغيه الا بشق الانفس ((.
و ممكن هم هست مراد از يادآورى نعمت ، يادآورى مطلق نعمت ها باشد، چون معمولا آدمى از ياد يك نعمت به ياد نعمت هاى ديگر نيز منتقل مى شود.
«و تقولوا سبحان الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين» - كلمه ((مقرنين (( به معناى ((مطيقين (( است چون مصدر ((اقران (( به معناى اطاقه است .
و ظاهر ذكر نعمت در موقع به كار بستن و انتفاع از آن اين است كه شكر منعم را بجا آورد. و لازمه آن اين است كه ذكر نعمت غير از گفتن ((سبحان الذى ...(( بوده باشد، چون اين كلمه تسبيح و تنزيه خدا است از هر چيزى كه لايق ساحت كبريايى او نباشد، از قبيل شريك داشتن در ربوبيت و الوهيت . و معلوم است كه ذكر نعمت و شكر منعم - همان طور كه گفتيم - غير از تنزيه است .
مؤ يد اين معنا رواياتى است كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده كه : در هنگام سوار شدن بر مركب بگوييد: ((الحمد لله الذى سخر لنا هذا و ما كنا له مقرنين (( با اينكه در آيه آمده : ((سبحان الذى ...((
و در كشاف از حسن بن على (عليهماالسلام ) روايت كرده كه مردى را ديد بر حيوان خود سوار مى شود، و مى گويد: ((سبحان الذى سخر لنا هذا((. حضرت پرسيد آيا ماءمور شده ايد اين چنين بگوييد؟ عرضه داشت : پس ماءمور شده ايم چه بگوييم ؟ فرمود: اينكه به ياد نعمت پروردگار خود بيفتيد.
«و انا الى ربنا لمنقلبون» - اين جمله شهادت به حقانيت معاد است ، مى گويند ما گواهى مى دهيم كه به سوى پروردگار خود برمى گرديم .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |