تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۲۹: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۴۱: | خط ۱۴۱: | ||
<span id='link361'><span> | <span id='link361'><span> | ||
==آيات ۱۰۲ ۱۰۳ بقره == | ==آيات ۱۰۲ ۱۰۳ بقره == | ||
وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا | وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشيَطِيانُ عَلى مُلْكِ سلَيْمَانَ وَ مَا كفَرَ سلَيْمَانُ وَ لَكِنَّ الشيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاس السحْرَ وَ مَا أُنزِلَ عَلى الْمَلَكينِ بِبَابِلَ هَارُوت وَ مَارُوت وَ مَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتى يَقُولا إِنَّمَا نحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَينَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ مَا هُم بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ مَا يَضرُّهُمْ وَ لا يَنفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشترَاهُ مَا لَهُ فى الاَخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَ لَبِئْس مَا شرَوْا بِهِ أَنفُسهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(۱۰۲) | ||
وَ لَوْ أَنَّهُمْ ءَامَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ خَيرٌ لَّوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(۱۰۳) | وَ لَوْ أَنَّهُمْ ءَامَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ خَيرٌ لَّوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(۱۰۳) | ||
ترجمه | <center> «'''ترجمه آیات'''» </center> | ||
يهوديان آنچه را كه شيطانها بنادرست بسلطنت سليمان نسبت ميدادند پيروى كردند در حاليكه سليمان با سحر، آن سلطنت را بدست نياورده و كافر نشده بود ولكن شيطانها بودند كه كافر شدند و سحر را بمردم ياد ميدادند | يهوديان آنچه را كه شيطانها بنادرست بسلطنت سليمان نسبت ميدادند پيروى كردند در حاليكه سليمان با سحر، آن سلطنت را بدست نياورده و كافر نشده بود ولكن شيطانها بودند كه كافر شدند و سحر را بمردم ياد ميدادند | ||
خط ۱۵۱: | خط ۱۵۱: | ||
و اگر ايمان آورده و تقوى پيشه مى كردند مثوبتى نزد خدا داشتند كه اگر مى فهميدند از هر چيز ديگرى برايش آن بهتر بود (۱۰۳) | و اگر ايمان آورده و تقوى پيشه مى كردند مثوبتى نزد خدا داشتند كه اگر مى فهميدند از هر چيز ديگرى برايش آن بهتر بود (۱۰۳) | ||
<span id='link362'><span> | <span id='link362'><span> | ||
==اختلاف عجيب مفسران در تفسير آيه ۱۰۲ == | ==اختلاف عجيب مفسران در تفسير آيه ۱۰۲ == | ||
نسخهٔ ۱ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۴۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
مثلا وقتى ميگوئيم : بجان خودم سوگند كه زيد ايستاده ، صدق اين جمله خبرى را مقيد بشرافت عمر و حيات خود كرديم ، و وابسته بآن نموده ايم ، بطورى كه اگر خبر ما دروغ در آيد عمر ما فاقد شرافت شده است ، و همچنين وقتى بگوئيم بجان خودم اينكار را ميكنم ، و يا بشخصى بگوئيم : بجان من اينكار را بكن ، كار نامبرده را با شرافت زندگى خود گره زده ايم ، بطوريكه در مثال دوم اگر طرف ، كار نامبرده را انجام ندهد، شرافت حيات و بهاى عمر ما را از بين برده است .
از اينجا دو نكته روشن ميشود، اول اينكه سوگند براى تاءكيد كلام ، عالى ترين مراتب تاءكيد را دارد همچنانكه اهل ادب نيز اين معنى را ذكر كرده اند.
دوم اينكه آنچيزيكه ما به آن سوگند ميخوريم ، بايد شريفتر و محترم تر از آنچيزى باشد كه بخاطر آن سوگند ميخوريم ، چون معنى ندارد كلام را بابرو و شرف چيزى گره بزنيم كه شرافتش مادون كلام باشد، و لذا مى بينيم خداى تعالى در كتاب خود باسم خود و بصفات خود، سوگند ميخورد و ميفرمايد: «و اللّه ربنا» و نيز ميفرمايد: «فوربك لنسالنهم » و نيز «فبعزتك لاغوينهم » و همچنين به پيامبر و ملائكه و كتب و نيز بمخلوقات خود، چون آسمان ، و زمين و شمس ، قمر و نجوم ، شب و روز، كوه ها، درياها، شهرها، انسانها، درختان ، انجير، زيتون سوگند خورده .
و اين نيست مگر بخاطر اينكه خدا اين نامبردگان را شرافت داده و بدين جهت شرافت حقه و كرامتى نزد خدا يافته اند و هر يك از آنها يا بكرامت ذات متعاليه خدا داراى صفتى از اوصاف مقدس او شده اند و يا آنكه فعلى از منبع بهاء و قدس كه همه اش بخاطر شرف ذات شريف خدا، شريفند هستند.
و بنابراين چه مانعى دارد كه يك دعاگوئى از ما وقتى از خدا چيزيرا درخواست ميكند، او را بچيزى از نامبردگان سوگند دهد، از آنجهت كه خدا آن را شرافت داده است ؟ و اگر اين كار صحيح باشد، ديگر چه اشكالى دارد كه كسى خدا را به حق و حرمت رسولخدا (ص ) سوگند دهد؟ و چه دليلى ممكن است تصور شود كه آنجناب را از اين قاعده كلى استثناء كرده باشد؟.
و بجان خودم سوگند كه محمد رسول اللّه (ص ) از انجير عراق ، و يا زيتون شام ، كمتر نيست ، كه به آندو سوگند بخورد، ولى صحيح نباشد كه بآنجناب سوگند بخورد علاوه بر اينكه مى بينيم در قرآن كريم به جان آن جناب هم سوگند خورده ، و فرموده : «لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون :» (به جان تو سوگند كه ايشان در مستى خود حيرانند).
سخنى در معناى (حق ) و پاسخ از اشكال سوگند دادن به حق پيامبر(ص )
اين بود جواب از اشكال سوگند دادن خدا بشخص رسولخدا (ص ) و اما جواب از اشكال سوگند دادن به حق رسولخدا (ص )، اين است كه كلمه (حق ) كه در مقابل كلمه (باطل ) است ، بمعناى چيزيست كه در واقع و خارج ثابت شده باشد، نه اينكه موهوم و پوچ باشد، مانند انسان و زمين ، و هر امر ثابت ديگر كه در حد نفس خود ثابت باشد.
و يكى از مصاديق حق ، حق مالى ، و ساير حقوق اجتماعى است ، كه در نظر اجتماع امرى است ثابت ، جز اينكه قرآن كريم هر چيزى را حق نميداند، هر چند كه مردم آنرا حق بپندارند، بلكه حق را تنها عبارت از چيزى ميداند كه خدا آنرا محقق و داراى ثبوت كرده باشد، چه در عالم ايجاد، و چه در عالم تشريع ، پس حق در عالم تشريع و در ظرف اجتماع دينى عبارتست از چيزيكه خدا آنرا حق كرده باشد، مانند حقوق مالى ، و حقوق برادران ، حقوقيكه پدر و مادر بر فرزند دارد.
و اين حقوق را هر چند خداوند قرار داده ، اما در عين حال خودش محكوم به حكم احدى نميشود، و نميتوان چيزى را بگردن خدا انداخت ، و او را ملزم بچيزى كرد، همانطور كه از پاره اى استدلالهاى معتزله بر مى آيد كه خواسته اند خدايرا مواخذه كنند، لكن ممكن است خود خدايتعالى حقى را با زبان تشريع بر خود واجب كند، آنگاه گفته شود كه فلانى حقى بر خدا دارد،
همچنانكه فرموده : «كذلك حقا علينا ننج المؤ منين :» (اين حق بر ما واجب شد كه مؤ منين را نجات دهيم ) و نيز فرموده : «ولقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين ، انهم لهم المنصورون ، و ان جندنا لهم الغالبون :» (سخن ما در سابق بسود بندگان مرسل ما گذشت ، كه ايشان آرى تنها ايشان منصورند) و بطوريكه ملاحظه مى فرمائيد نصر در آيه مطلق است ، و مقيد بچيزى نشده پس نجات دادن مؤ منين حقى بر خدا شده است ، و نصرت مرسلين حقى بر او گشته و خدا اين نصرت و انجاء را آبرو و شرف داده ، چون خودش آنرا جعل كرده ، و فعلى از ناحيه خودش ، و منسوب باو شده و بهمين جهت هيچ مانعى ندارد كه بدان سوگند خورد، و همچنين باولياء طاهرينش ، و يا بحق ايشان سوگند بخورد چون خودش حقى براى آنان بر خود واجب كرده ، و آن اين استكه ايشانرا به هر نصرتى كه بدان مرتبط شود، و بيانش گذشت ، يارى فرمايد.
و اما اينكه آن گوينده گفته بود: احدى بر خدا حقى ندارد سخنى است واهى و بى پايه . بله اين حرف درست است كه كسى بگويد، هيچ كس نميتواند حقى براى خودش بر خدا واجب ساخته ، و خلاصه خدا را محكوم غير سازد، و بقهر غير، و مقهورش كند، ما هم در اين مطلب حرفى نداريم ، و ما نيز ميگوئيم : هيچ دعاگوئى نميتواند خدا را بحقى سوگند دهد كه غير خدا بر خدا واجب كرده باشد، ولى سوگند دادن خدا بحقى كه خودش بر خودش و براى كسى واجب كرده ، مانعى ندارد، چون خدا وعده خود را خلف نميكند (دقت فرمائيد).
آيات ۹۴ ۹۹ بقره
قُلْ إِن كانَت لَكمُ الدَّارُ الاَخِرَةُ عِندَ اللَّهِ خَالِصةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْت إِن كنتُمْ صادِقِينَ(۹۴) وَ لَن يَتَمَنَّوْهُ أَبَدَا بِمَا قَدَّمَت أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِالظالِمِينَ(۹۵) وَ لَتَجِدَنهُمْ أَحْرَص النَّاسِ عَلى حَيَوةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْف سنَةٍ وَ مَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِمَا يَعْمَلُونَ(۹۶) قُلْ مَن كانَ عَدُوًّا لِّجِبرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِك بِإِذْنِ اللَّهِ مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَيْهِ وَ هُدًى وَ بُشرَى لِلْمُؤْمِنِينَ(۹۷) مَن كانَ عَدُوًّا لِّلَّهِ وَ مَلَائكتِهِ وَ رُسلِهِ وَ جِبرِيلَ وَ مِيكَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوُّ لِّلْكَافِرِينَ(۹۸) وَ لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْك ءَايَاتِ بَيِّنَاتٍ وَ مَا يَكْفُرُ بِهَا إِلا الْفَاسِقُونَ(۹۹)
«ترجمه آيات »:
بگو اگر خانه آخرت نزد خدا در حاليكه از هر ناملايمى خالص باشد، خاص براى شما است و نه ساير مردم و شما در اين دعوى خود، راست مى گوئيد پس تمناى مرگ كنيد (تا زودتر بآن خانه برسيد) (۹۴) در حاليكه هرگز چنين تمنائى نخواهند كرد براى آن جرمها كه مرتكب شدند و خدا هم از ظلم ظالمان بى خبر نيست (۹۵)
تو ايشان را قطعا خواهى يافت كه حريص ترين مردمند بر زندگى ، حتى حريص تر از مشركين كه اصلا ايمانى بقيامت ندارند هر يك از ايشانرا كه وارسى كنى خواهى ديد كه دوست دارد هزار سال زندگى كند غافل از اينكه زندگى هزارساله او را از عذاب دور نميكند و خدا به آن چه ميكنند بينا است (۹۶) بگو آنكس كه دشمن جبرئيل است بايد بداند كه وى قرآن را باذن خدا بر قلب تو نازل كرده نه از پيش خود قرآنيكه مصدق كتب آسمانى قبل و نيز هدايت و بشارت براى مؤ منين است (۹۷) كسيكه دشمن خدا و ملائكه و رسولان او و جبرئيل و ميكائيل است بايد بداند كه خدا هم دشمن كافران است (۹۸) با اينكه آياتى كه ما بر تو نازل كرده ايم همه روشن است و كسى بدان كفر نمى ورزد مگر فاسقان (۹۹) «بيان آيات »:
قل ان كانت لكم ... از آنجا كه قول يهود: «لن تمسنا النار، الا اياما معدودة »، (جز چند روزى آتش با ما تماس نمى گيرد) و نيز در پاسخ اينكه «آمنوا بما انزل اللّه :» (ايمان بياوريد به آنچه خدا نازل كرده ) گفته بودند: «نؤ من بما انزل علينا،» (به آنچه بر خود ما نازل شده ايمان مى آوريم ) و اين دو جمله بالتزام دلالت ميكرد بر اينكه يهوديان مدعى نجات در آخرتند، و ديگرانرا اهل نجات و سعادت نميدانند، و نجات و سعادت خود را هم مشوب به هلاكت و شقاوت نميدانند، چون بخيال خود جز ايامى چند معذب نميشوند، و آن ايام هم عبارتست از آن چند صباحى كه گوساله پرستيدند.
لذا خدايتعالى با خطابى با ايشان مقابله كرد، كه دروغگوئى آنان را در دعويشان ظاهر سازد، خطابيكه خود يهود بدون هيچ ترديدى آن را قبول دارد و آن اين استكه برسول گراميش دستور ميدهد بايشان بگويد: «قل ان كانت لكم الدار الاخرة » يعنى اگر خانه آخرت از آن شما است ، و مراد از خانه آخرت سعادت در آخرت است براى اينكه وقتى كسى مالك خانه اى شد، به هر نحو كه خوشش آيد و دوست بدارد در آن تصرف مى كند، و به بهترين وجه دلخواه و سعادت مندانه ترين وجه وارد آن ميشود، «عند اللّه »، يعنى مستقر در نزد خدا و يا بگو بحكم خدا يا باذن او در حقيقت اين جمله نظير جمله : «ان الدين عنداللّه الاسلام » (دين نزد خدا اسلام است ) ميباشد. (خالصة ) يعنى اگر خانه آخرت در نزد خدا خالص از آن شما است ، و مراد از خالص اين استكه مشوب بچيزى كه مكروه شما باشد نيست ، خلاصه عذاب و ذلتى مخلوط با آن نيست ، چون شما معتقديد كه در آن عالم عذاب نميشويد مگر چند روزى .
«من دون الناس »، برخلاف مردم ، چون شما تمامى اديان به جز دين خود را باطل مى دانيد «فتمنوا الموت ان كنتم صادقين »، پس آرزوى مرگ و رفتن بدان سراى را بكنيد، اگر راست ميگوئيد، و اين خطاب نظير خطاب «قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين » (بگو اى كسانيكه يهودى گرى را شعار خود كرده ايد، اگر ميپنداريد كه تنها شما اولياء خدائيد نه مردم ، پس آرزوى مرگ كنيد، اگر راست مى گوئيد) ميباشد. و اين مؤ اخذه بلازمه امرى فطرى است ، امرى كه بيّن الاثر است ، يعنى اثرش براى همه روشن است ، بطوريكه احدى در آن كمترين شك نميكند و آن اين است كه انسان و بلكه هر موجود داراى شعور، وقتى كه بين راحتى و تعب مختار شود، البته راحتى را اختيار ميكند، و اگر ميان دو قسم زندگى يكى مكدر و آميخته با ناراحتى ها، و ديگرى خالص و صافى ، مخير شود، بدون هيچ ترديدى عيش خالص و گوارا را اختيار مى كند، و بفرضى هم كه بدون اختيار گرفتار زندگى پست و عيش مكدر شده باشد پيوسته آرزوى نجات از آن و رسيدن بعيش طيب و گوارا در سر مى پروراند، و حتى يك لحظه هم از حسرت بر آن زندگى خالى نيست ، نه قلبش ، و نه زبانش ، بلكه همواره براى رسيدن بآن سعى و عمل مى كند.
اين امر فطرى است ، حال ببينيم يهود در دعوى خود كه زندگى قرين به سعادت آخرت را خاص خود ميداند، راست مى گويد يا دروغ ، امتحانش مجانى است ، و آن اين است كه اگر راست بگويند، و آن زندگى خاص ايشان باشد، نه ساير مردم ، بايد بزبان دل و زبان سر، و با اركان بدن ، همواره آرزوى رسيدن بآنرا داشته باشند، و حال اينكه مى بينيم ابدا آرزوى آن را ندارند، چون ريگ در كفش دارند، انبياى خدا را كشته اند، بموسى كفر ورزيده اند، و پيمانهائى از خدا را نقض كرده اند، خدا هم كه داناى بستمكاران است .
«بما قدمت ايديهم » اين جمله كنايه از عمل است ، از اين جهت كه بيشتر اعمال ظاهرى انسان ، با دست انجام ميشود، و انسان بعد از انجام ، آنرا بهر كس كه بدردش بخورد، و يا از او بخواهد، تقديم ميدارد، پس در اين جمله دو عنايت است اول اينكه تقديم را بدستها نسبت داده ، نه صاحبان دست ، دوم اينكه هر فعلى را عمل دانسته .
و سخن كوتاه آنكه : اعمال انسان و مخصوصا آن اعمالى كه بطور مستمر انجام ميدهد، بهترين دليل است بر آنچه كه در دل پنهان كرده ، اعمال زشت و افعال خبيث جز از باطنى خبيث حكايت نميكند،
باطنی كه هرگز ميل ديدار خدا و وارد شدن بخانه اولياء او را ندارد.
يهود نسبت به هر ملت ديگرى نسبت به زندگى دنيا مريض تر است
ولتجدنهم احرص الناس على حيوة اين جمله بمنزله دليلى است كه جمله ولن يتمنوه ابدا... را بيان ميكند، و شاهد بر اين است كه ايشان هرگز تمناى مرگ نمى كنند، چون مى بينيم كه از هر مردمى ديگر بزندگى دنيا كه يگانه مانع آرزوى آخرت ، حرص بر آنست ، حريصترند.
و اينكه كلمه (حياة ) را نكره آورد، براى تحقير دنيا بود، همچنانكه در آيه و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب ، و ان الدار الاخرة لهى الحيوان ، لو كانوا يعلمون (اين زندگى دنيا جز لهوى و لعبى نيست و تنها زندگى آخرت است كه حيات محض است ، اگر بدانند) نيز زندگى دنيا را به لهو و لعب تعبير كرده .
«و من الذين اشركوا»، از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين جمله عطف است بر كلمه (الناس )، و معنايش اينستكه يهوديان را مى يابى ، كه از همه مردم حتى از مشركين حريص تر به دنيايند.
«و ما هو بمز حزحه من العذاب اءن يعمر»، باز از ظاهر بر مى آيد كه كلمه (ما) در اول اين جمله ماى نافيه است ، و ضمير (هو) يا ضمير شاءن و قصه است ، و جمله «اءن يعمر» مبتداء، و جمله : «بمزحزحه من العذاب »، خبر آن باشد، و معنا چنين است كه (قصه از اين قرار است كه آرزوى هزار سال عمر، او را از عذاب دور نميكند) و يا راجع است باينكه قبلا فرمود: (يك يك آنان دوست ميدارند هزار سال زندگى كنند)، و معنا چنين است كه (آن ، يعنى دوستى هزار سال عمر، او را از عذاب دور نميكند).
«و جمله اءن يعمر» همان ضمير را بيان مى كند، و معناى آيه اين استكه يهوديان هرگز آرزوى مرگ نمى كنند، بلكه سوگند ميخورم كه ايشانرا حريص ترين مردم بر زندگى ناچيز و پست و جلوگير و مزاحم از زندگى سعيده آخرت خواهى يافت ، بلكه نه تنها حريص ترين مردم ، كه حتى حريص تر از مشركين خواهى يافت ، كه اصلا معتقد بقيامت و حشر و نشر نيستند، آرى يك يك يهود را خواهى يافت كه دوست ميدارد طولانى ترين عمرها را داشته باشد، و حال آنكه طولانى ترين عمر، او را از عذاب دور نميكند، چون عمر هر چه باشد بالاخره روزى بسر ميرسد.
«يود احدهم لو يعمر الف سنة »، منظور از هزار سال ، طولانى ترين عمر است ، و كلمه هزار، كنايه از بسيارى است ، چون در عرب آخرين مراتب عدد از نظر وضع فردى است ، و بيش از آن اسم جداگانه ندارد، بلكه با تكرار (هزار هزار) و يا تركيب (ده هزار و صد هزار) تعبير ميشود.
«بصير» يعنى عالم به ديدنى ها
و اللّه بصير بما يعملون كلمه (بصير) از اسماء حسناى الهى است ، و معنايش علم بديدنيها است ، نه اينكه به معناى بينا و داراى چشم باشد، و در نتيجه بصير از شعب اسم عليم است .
بهانه يهود براى عدم ايمان به قرآن: ما با جبرئيل دشمنيم
قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك ... سياق دلالت دارد بر اينكه آيه شريفه در پاسخ از سخنى نازل شده كه يهود گفته بودند، و آن اين بوده كه ايمان نياوردن خود را بر آنچه بر رسولخدا (ص ) نازل شده تعليل كرده اند باينكه ما با جبرئيل كه براى او وحى مى آورد دشمنيم ، شاهد بر اينكه يهود چنين حرفى زده بودند اينستكه خداى سبحان درباره قرآن و جبرئيل با هم در اين دو آيه سخن گفته ، رواياتى هم كه در شاءن نزول آيه وارد شده ، اين استفاده ما را تاءييد ميكند.
و اما آيات مورد بحث در پاسخ از اينكه گفتند: ما بقرآن ايمان نمى آوريم براى اينكه با جبرئيل كه قرآن را نازل مى كند دشمنيم ، مى فرمايد اولا: جبرئيل از پيش خود قرآنرا نمى آورد، بلكه باذن خدا بر قلب تو نازل مى كند، پس دشمنى يهود با جبرئيل نبايد باعث شود كه از كلاميكه باذن خدا مى آورد اعراض كنند. و ثانيا قرآن كتابهاى بر حق و آسمانى قبل از خودش را تصديق مى كند و معنا ندارد كه كسى به كتابى ايمان بياورد، و بكتابى كه آنرا تصديق مى كند ايمان نياورد.
و ثالثا قرآن مايه هدايت كسانى است كه بوى ايمان بياورند.
و رابعا قرآن بشارت است ، و چگونه ممكن است شخص عاقل از هدايت چشم پوشيده ، بشارتهاى آنرا بخاطر اينكه دشمن آنرا آورده ، ناديده بگيرد؟
و از بهانه دومشان كه گفتند: ما با جبرئيل دشمنيم جواب ميدهد باينكه جبرئيل فرشته اى از فرشتگان خداست و جز امتثال دستورات خداى سبحان كارى ندارد، مثل ميكائيل و ساير ملائكه ، كه همگى بندگان مكرم خدايند، و خدا را در آنچه امر كند، نافرمانى نمى كنند، و هر دستورى بدهد انجام ميدهند.
و همچنين رسولان خدا از ناحيه خود، كاره اى نيستند، هر چه دارند به وسيله خدا، و از ناحيه او است ، خشمشان و دشمنى هايشان براى خداست ، پس هر كس با خدا و ملائكه او، و پيامبرانش ، و جبرئيلش ، و ميكائيلش ، دشمنى كند، خدا دشمن او است ، اين بود آن دو جوابيكه دو آيه مورد بحث بدان اشاره دارد. فانه نزله على قلبك در اين آيه التفاتى از تكلم بخطاب كار رفته براى اينكه جمله (هر كس دشمن جبرئيل باشد) الخ ، كلام رسولخدا (ص ) است و جا داشت بفرمايد: (جبرئيل آنرا باذن خدا بر قلب من نازل كرده )، ولى اينطور نفرمود، بلكه فرمود: (بر قلب تو نازل كرده )، و اين تغيير اسلوب براى اين بوده كه دلالت كند بر اينكه قرآن همانطور كه جبرئيل در نازل كردنش هيچ استقلالى ندارد، و تنها مامورى است مطيع ، همچنين در گرفتن آن و رساندنش برسولخدا استقلالى ندارد،
بلكه قلب رسولخدا (ص ) خودش ظرف وحى خداست ، نه اينكه جبرئيل در آن قلب دخل و تصرفى كرده باشد و خلاصه جبرئيل صرفا ماءمور رساندن است .
اين را هم بدان كه آيات مورد بحث در اواخرش چند نوع التفات بكار رفته ، هر چند كه اساس و زمينه كلام خطاب به بنى اسرائيل است ، چيزى كه هست وقتى خطاب ، خطاب ملامت و سرزنش بود، و كلام هم بطول انجاميد، مقام اقتضاء مى كند كه گوينده بعنوان اينكه من از سخن با شما خسته شدم ، و شما لياقت آنرا نداريد كه بيش از اين روى سخن خود بشما بكنم لحظه به لحظه روى سخن از آنان برگرداند، و متكلم بليغ بايد باين منظور پشت سر هم التفات بكار ببرد، تا بفهماند من هيچ راضى نيستم با شما سخن بگويم ، از بس كه بد گوش و پست فطرتيد، از سوى ديگر اظهار حق را هم نميتوانم ترك نموده و از خطاب بشما صرفنظر كنم .
«عدو للكافرين » الخ ، در اين جمله بجاى اينكه ضمير كفار را بكار ببرد، و بفرمايد: «عدو لهم »، اسم ظاهر آنان را آورده ، و نكته اش اين است كه بر علت حكم دلالت كند، و بفهماند اگر دشمن ايشانست ، بخاطر اين است كه ايشان كافرند، و بطور كلى خدايتعالى دشمن كفار است .
«و ما يكفر بها الا الفاسقون » الخ ، اين جمله دلالت دارد بر اينكه علت كفر كفار چيست ؟ و آن فسق ايشانست ، پس كفار بخاطر فسق كافر شدند، و بعيد نيست كه الف و لام در «الفاسقون »، الف و لام عهد ذكرى ، و اشاره به اول سوره باشد، كه مى فرمود: «و ما يضل به الا الفاسقين ، الذين ينقضون عهد اللّه من بعد ميثاقه » الخ ، و معنا چنين باشد: كه كفر نمى ورزند بآيات خدا، مگر همان فاسقانى كه در اول سوره نام برديم .
و اما سخن از جبرئيل ، و اينكه قرآن را چگونه بر قلب رسولخدا (ص ) نازل ميكرده ، و نيز سخن از ميكائيل ، و ساير ملائكه ، بزودى در جاى مناسبى انشاءاللّه خواهد آمد.
بحث روايتى (شامل روايتى درباره دشمنى يهود با جبرئيل )
در مجمع البيان ذيل آيه ، «قل من كان عدوا لجبريل » روايت آورده ، كه ابن عباس گفت : سبب نزول اين دو آيه اين مطلب بود، كه روايت كنند چون رسولخدا (ص ) وارد مدينه شد، اين صوريا و جماعتى از يهود اهل فدك نزد آن جناب آمده پرسيدند: اى محمد خواب تو چگونه است ؟ چون ما درباره خواب پيامبرى كه در آخر زمان مى آيد چيزى شنيده ايم .
فرمود، ديدگانم بخواب مى رود، ولى قلبم بيدار است ، گفتند، درست گفتى اى محمد، حال بگو ببينيم فرزند از پدر است يا از مادر؟ فرمود: اما استخوانها و اعصاب و رگهايش از مرد است ،
و اما گوشت و خون و ناخن و مويش از زن است گفتند: اين را نيز درست گفتى اى محمد، حال بگو بدانيم : چه ميشود كه فرزند شبيه بعموهايش ميشود ولى بدائى هايش شباهت پيدا نمى كند؟ و يا فرزندى بدائى هايش شباهت بهم ميرساند، و هيچ شباهتى بعموهايش ندارد؟ فرمود: از نطفه زن و مرد هر يك بر ديگرى غلبه كند، فرزند بخويشان آن طرف شباهت پيدا مى كند، گفتند: اى محمد اينرا نيز درست گفتى ، حال از پروردگارت بگو كه چيست ؟
اينجا خداى سبحان سوره ، «قل هو اللّه احد» را تا بآخر نازل كرد، ابن صوريا گفت : يك سوال ديگر مانده ، اگر جوابم بگوئى بتو ايمان مى آورم ، و پيرويت مى كنم ، بگو ببينم : از ميان فرشتگان خدا كداميك بتو نازل ميشود. و وحى خدا را بر تو نازل مى كند؟ راوى ميگويد: رسولخدا فرمود: جبرئيل ، ابن صوريا گفت : اين دشمن ماست چون جبرئيل همواره براى جنگ و شدت و خونريزى نازل مى شود، ميكائيل خوبست ، كه همواره براى رفع گرفتاريها و آوردن خوشيها نازل ميشود، اگر فرشته تو ميكائيل بود، ما بتو ايمان مى آورديم .
كيفيت خواب رسول اللّه (ص )
مؤ لف : اينكه رسول خدا (ص ) فرمود: چشمم ميخوابد و قلبم بيدار است تنها در اين حديث نيامده ، بلكه احاديثى بسيار چه از عامه و چه از خاصه در اين باب رسيده ، و معنايش اين است كه آنجناب با خوابيدن از خود بيخود نميشده ، و در خواب ميدانسته كه خواب است ، و آنچه مى بيند در خواب ، مى بى ند، نه در بيدارى .
و اين حالت گاهى در بعضى از افراد صالح پيدا ميشود، و منشاء آن طهارت نفس و اشتغال بياد پروردگار، و مقام او است ، علتش هم اين است كه وقتى نفس آدمى بر مقام پروردگار اشراف يافت ، اين اشراف ديگر نمى گذارد از جزئيات زندگى دنيا و نحوه ارتباطى كه اين زندگى به پروردگار دارد غافل بماند، و اين خود يكنوع مشاهده است كه براى آنگونه افراد دست ميدهد و ما از آن ميفهميم كه آدمى در عالم حيات دنيوى در حال خواب است ، حال چه اينكه راستى بخواب هم رفته باشد، يا باصطلاح ما بيدار باشد، خلاصه آنكسى هم كه در نظر ما فرورفتگان در ماديات و محسوسات ، بيدار است ، در نظر آن افراد هوشيار، خواب است .
همچنانكه از اميرالمؤ منين على بن ابيطالب صلوات اللّه عليه هم روايت شده كه فرمود: «الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا» مردم در خوابند، و چون بميرند، بيدار ميشوند، (تا آخر حديث ) و بزودى انشاءاللّه بحث مفصلى پيرامون اين معنا، و نيز كلامى پيرامون ساير فقرات حديث بالا در موارديكه مناسب باشد در اين كتاب خواهد آمد.
آيات ۱۰۱ ۱۰۰ بقره
أَ وَ كلَّمَا عَاهَدُوا عَهْداً نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِّنْهُم بَلْ أَكْثرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ(۱۰۰) وَ لَمَّا جَاءَهُمْ رَسولٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَاب كتَاب اللَّهِ وَرَاءَ ظهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۱۰۱)
ترجمه آيات
آيا اين درست است كه هر وقت عهدى ببندند عده اى از ايشان ، آنرا بشكنند و پشت سر اندازند بلكه بيشترشان ايمان نمى آورند (۱۰۰) و چون فرستاده اى از ناحيه خدا بسويشان آيد كه كتب آسمانيشان را تصديق كند باز جمعى از آنها كه كتب آسمانى دارند كتاب خدا را پشت سر اندازند و خود را بنادانى بزنند (۱۰۱) بيان آيات كلمه «نبذه » از ماده (نون - باء ذال ) است ، كه بمعناى دور انداختن است ولما جائهم رسول ... مراد از اين رسول ، پيامبر عزيز اسلام است ، نه هر پيامبرى كه تورات يهود را تصديق داشته ،
چون جمله : «ولما جائهم » استمرار را نمى رساند، بلكه دلالت بر يكبار دارد، و اين آيه بمخالفت يهود با حق و حقيقت اشاره مى كند، كه از در دشمنى با حق ، بشارتهاى تورات بآمدن پيامبر اسلام را كتمان كردند، و به پيامبرى كه تورات آنان را تصديق ميكرد ايمان نياوردند.
آيات ۱۰۲ ۱۰۳ بقره
وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشيَطِيانُ عَلى مُلْكِ سلَيْمَانَ وَ مَا كفَرَ سلَيْمَانُ وَ لَكِنَّ الشيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاس السحْرَ وَ مَا أُنزِلَ عَلى الْمَلَكينِ بِبَابِلَ هَارُوت وَ مَارُوت وَ مَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتى يَقُولا إِنَّمَا نحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَينَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ مَا هُم بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ مَا يَضرُّهُمْ وَ لا يَنفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشترَاهُ مَا لَهُ فى الاَخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَ لَبِئْس مَا شرَوْا بِهِ أَنفُسهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(۱۰۲) وَ لَوْ أَنَّهُمْ ءَامَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ خَيرٌ لَّوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(۱۰۳)
يهوديان آنچه را كه شيطانها بنادرست بسلطنت سليمان نسبت ميدادند پيروى كردند در حاليكه سليمان با سحر، آن سلطنت را بدست نياورده و كافر نشده بود ولكن شيطانها بودند كه كافر شدند و سحر را بمردم ياد ميدادند
و نيز يهوديان آنچه را كه برد و فرشته بابل ، هاروت و ماروت نازل شده بود بنادرستى پيروى مى كردند چون آنها با حدى سحر تعليم نميدادند مگر بعد از آنكه زنهار ميدادند كه ما فتنه و آزمايشيم مبادا اين علم را در موارد نامشروع بكار بندى و كافر شوى ولى يهوديان از آندو نيز چيزها را از اين علم گرفتند كه با آن ميانه زن و شوهرها را بهم مى زدند، هر چند كه جز باذن خدا بكسى ضرر نمى زدند ولى اين بود كه از آندو چيزهائى آموختند كه مايه ضررشان بود و سودى برايشان نداشت با اينكه ميدانستند كسيكه خريدار اينگونه سحر باشد آخرتى ندارد و چه بد بهائى بود كه خود را در قبال آن فروختند، اگر ميدانستند (۱۰۲) و اگر ايمان آورده و تقوى پيشه مى كردند مثوبتى نزد خدا داشتند كه اگر مى فهميدند از هر چيز ديگرى برايش آن بهتر بود (۱۰۳)
اختلاف عجيب مفسران در تفسير آيه ۱۰۲
بيان آيات
واتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك ... مفسرين در تفسير اين آيه اختلاف عجيبى براه انداخته اند، بطوريكه نظير اين اختلاف را در هيچ آيه اى از ايشان نمى يابيم ، يك اختلاف كرده اند در اينكه مرجع ضمير «اتبعوا» چه كسانند؟ آيا يهوديان عهد سليمانند؟ و يا يهوديان عهد رسولخدا (ص )؟ و يا همه يهوديان ؟ دومين اختلافشان در اين است كه كلمه «تتلوا» آيا بمعناى اين است كه پيروى مى كردند آنچه را كه شياطين پيروى مى كردند و به آن عمل مى نمودند؟ يا بمعناى اين است كه (ميخواندند)؟ و يا به معناى (تكذيب مى كردند) مى باشد؟
اختلاف سومشان در اين است كه منظور از شياطين كدام شياطين است ؟ شياطين جن ؟ و يا شياطين انس ؟ و يا هر دو؟ اختلاف چهارمشان در اينست كه معناى «على ملك سليمان » چيست ؟
آيا بمعناى (در ملك سليمان است )؟ و يا به معناى (در عهد ملك سليمان است ؟ و يا همان ظاهر كلام با استعلائيكه در معناى كلمه (على ) هست مراد است ؟ و يا معنايش (على عهد ملك سليمان ) است ؟
اختلاف پنجمشان در معناى جمله : «ولكن الشياطين كفروا» الخ است ، كه آيا شيطانها بدين جهت كافر شدند كه سحر را براى مردم استخراج كردند؟ و يا براى اين بود كه سحر را به سليمان نسبت دادند؟ و يا آنكه اصلا معناى «كفروا» «سحروا» ميباشد؟
اختلاف ششم آنان در جمله : «يعلمون الناس السحر» الخ ، است كه آيا رسما سحر را به مردم آموختند؟ و يا راه استخراج آنرا ياد دادند؟ و گفتند كه سحر در زير تخت سليمان مدفون است ، و مردم آنرا بيرون آورده ، و ياد گرفتند؟
اختلاف هفتمشان در اين است : جمله «وما انزل على الملكين » الخ ، چه معنا دارد؟ آيا حرف (ما) در اين جمله موصوله ، و عطف بر (ما) ى موصوله در جمله «ما تتلوا» الخ ، است ؟ و يا آنكه موصوله و عطف بر كلمه «السحر» است ؟ و معنايش اينستكه بمردم آنچه را كه بر دو ملك نازل شد ياد دادند؟
و يا آنكه حرف (ما) موصوله نيست ؟ بلكه نافيه و واو قبل از آن استينافيه است ، و جمله ، ربطى بماقبل ندارد، و معنايش اين استكه هيچ سحرى بر دو ملك نازل نشد و ادعاى يهود بيهوده است ؟
اختلاف هشتمشان در معناى انزال است ، كه آيا منظور نازل كردن از آسمان است ؟ يا نازل كردن از بلنديهاى زمين ؟
اختلاف نهمشان در معناى كلمه (ملكين ) است ، كه آيا اين دو ملك از ملائكه آسمان بودند؟ يا دو انسان زمينى و دو ملك بكسره لام يعنى پادشاه بوده اند؟ البته اگر كلمه نامبرده را مانند بعضى از قرائتهاى شاذ بكسره لام بخوانيم و يا به قرائت مشهور دو ملك بفتحه لام بودند، ولى منظور از آن ، دو انسان صالح و متظاهر بصلاح مى باشد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |