روایت:الکافی جلد ۸ ش ۴۱۸: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جز (Move page script صفحهٔ الکافی جلد ۸ ش ۴۱۸ را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به روایت:الکافی جلد ۸ ش ۴۱۸ منتقل کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۴۲
آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة
محمد بن يحيي عن احمد بن محمد بن عيسي عن ابن ابي عمير و علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابي عمير عن الحسين بن ابي حمزه عن ابي عبد الله ع قال :
الکافی جلد ۸ ش ۴۱۷ | حدیث | الکافی جلد ۸ ش ۴۱۹ | |||||||||||||
|
ترجمه
هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۲ ترجمه رسولى محلاتى, ۹۷
حسين بن ابى حمزه از امام صادق عليه السّلام روايت كند كه فرمود: هنگامى كه قريش تصميم بكشتن پيغمبر (ص) گرفتند با هم گفتند: با ابو لهب چه كنيم؟ (چون او روى حمايت كشى فاميلى و خانوادگى هم كه شده حاضر نيست تن باين كار دهد و اگر بفهمد حتما از ما هم جلوگيرى خواهد كرد) ام جميل (همسر ابو لهب) گفت: من او را از سر شما دور ميكنم و باو ميگويم: امروز ميل دارم در خانه بنشينى و با هم مى صبوح بنوشيم. چون فردا شد و مشركين آماده كشتن پيغمبر (ص) شدند، ابو لهب (طبق پيشنهاد ام جميل) با همسرش در خانه نشست و بميخوارگى مشغول شدند، ابو طالب (فرزندش) على عليه السّلام را طلبيد و باو گفت: پسر جانم بنزد عمويت ابو لهب برو و در خانهاش را بزن اگر در را باز كردند كه داخل شو و اگر باز نكردند در را بشكن و داخل شو و باو بگو: پدرم ميگويد: كسى كه عموئى (چون تو) بزرگ و نگهبان در قوم خويش دارد خوار نباشد. امير مؤمنان عليه السّلام (طبق دستور پدرش) بدر خانه ابو لهب آمد و مشاهده كرد كه در بسته است، پس در را كوبيد ولى باز نكردند، پس بدر حمله كرده آن را شكست و وارد خانه شد، ابو لهب كه او را ديدار كرد گفت: برادرزاده ترا چه شده؟ فرمود: پدرم ميگويد: كسى كه چون تو عموئى (بزرگ و نگهبان) در قوم خويش دارد خوار نباشد، ابو لهب گفت: پدرت راست گفته اكنون بگو چه اتفاقى افتاده؟ فرمود: برادرزادهات را ميكشند و تو نشستهاى و ميخورى و مىنوشى؟ ابو لهب از جا جست و شمشير خود برگرفت، ام جميل پيش آمده (براى جلوگيرى او از رفتن) باو درآويخت، ابو لهب دست خود را بالا برد و چنان سيلى بصورت ام جميل زد كه چشمش از حدقه بيرون افتاد و تا وقتى كه مرد همچنان يك چشم نداشت، و پس از اين جريان ابو لهب با شمشير از خانه خارج شد، قريش كه او را ديدند آثار خشم در چهرهاش مشاهده كردند و بدو گفتند: اى ابا لهب تو را چه شده؟ گفت: من بر ضد برادرزادهام با شما بيعت كردم (و در هر گونه آزارى با شما همدست شدم) ولى شما (از حد گذرانده) قصد كشتن او را داريد، سوگند بلات و عزى من تصميم گرفتهام مسلمان شوم و آن وقت است كه شما خواهيد ديد من چه خواهم كرد! قريش (كه اين سخن را شنيدند) از او عذرخواهى كردند و او بازگشت.
حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى, ۳۲۶
حسين بن ابو حمزه از امام صادق عليه السّلام روايت مىكند كه فرمود: هنگامى كه قريش آهنگ كشتن پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كردند گفتند: با ابو لهب چه كنيم؟ ام جميل [همسر ابو لهب] گفت: من براى او بس، به او مىگويم: امروز مىخواهم در خانه باشى و با هم صبوحى كنيم. چون فردا شد و مشركان براى كشتن پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آماده شدند ابو لهب با همسرش در خانه نشست و مى گسارد. ابو طالب على عليه السّلام را خواند و بدو گفت: فرزندم! به سوى عمويت ابو لهب برو و درب خانه او را بكوب، اگر درب خانه را باز كرد وارد شو و گر نه بر درب يورش ببر و آن را بشكن و داخل شو و به او بگو: پدرم مىگويد: كسى كه عمويش در ميان قومى، چشم اوست، خوار نگردد. ابو لهب گفت: پدرت راست گفته، اينك بگو چه شده است؟ گفت: برادرزادهات را مىكشند و تو نشستهاى و شراب مىگسارى! ابو لهب از جا برجست و شمشير خود برداشت. ام جميل پيش آمد و به او آويخت، ابو لهب دست خود بالا برد و چنان تپانچهاى بر صورت او نواخت كه چشمش از حدقه بيرون افتاد و تا هنگام مرگ همچنان يك چشم نداشت.پس از آن ابو لهب با شمشير از خانه بيرون رفت. قريش او را ديدند و آثار خشم را از چهره او خواندند و گفتند: تو را چه مىشود؟ گفت: من با شما عليه برادرزادهام بيعت كردم ولى شما اينك مىخواهيد او را بكشيد؟ به لات و عزّى سوگند تصميم گرفتهام اسلام بياورم و اينك مىبينيد چه مىكنم. آنها از او پوزش طلبيدند و او بازگشت.