گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۲۹: خط ۱۲۹:
<span id='link148'><span>
<span id='link148'><span>


==افضل بودن اطاعت انسان از جهت كشف صفاى باطن وحسن سريره اوست ==
==افضل بودن اطاعت، از جهت كشف صفاى باطن و حُسن سريره اوست ==
پس حق مطلب اين است كه صرف امكان فعل وترك واينكه انسان بطور مساوى به آن دوقدرت دارد ملاك اصلى فضيلت وبهترى اطاعت اونيست ، بلكه اطاعت بشر از اين جهت افضل است كه از صفاى طينت وحسن سريرة اوكشف مى كند، به دليل اينكه مى بينيم عبادت واطاعت كسى كه مى دانيم داراى خبث سريرة وپليدى نفس است هيچ قيمتى ندارد، هر چند در تصفيه عمل وبذل منتهاى قدرت نهايت درجه سعى را كرده باشد.
پس حق مطلب اين است كه: صرف امكان فعل و ترك و اين كه انسان به طور مساوى به آن دو قدرت دارد، ملاك اصلى فضيلت و بهترى اطاعت او نيست، بلكه اطاعت بشر از اين جهت افضل است كه از صفاى طينت و حُسن سريرۀ او كشف مى كند. به دليل اين كه مى بينيم عبادت و اطاعت كسى كه مى دانيم داراى خبث سريره و پليدى نفس است، هيچ قيمتى ندارد، هر چند در تصفيه عمل و بذل منتهاى قدرت نهايت درجه سعى را كرده باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۲۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۲۶ </center>
مانند اطاعت منافق وآنها كه دچار مرض درونى مى باشند كه عملشان نزد خداى سبحان حبط است و خداوند حسناتشان را از ديوان اعمالشان محومى كند، پس ملاك ارزش وفضيلت اطاعت ، صفاى نفس مطيع و جمال ذات او و خلوصش در عبوديت است. و همين است كه اورا از معصيت به سوى اطاعت مى كشاند، و وادارش مى سازد تا در راه خدا و اطاعت او و ترك معصيت او مشقت ها تحمل نموده در نتيجه عمل و اطاعتش ارزش و نفاست پيدا كند.
مانند اطاعت منافق و آن ها كه دچار مرض درونى مى باشند كه عملشان نزد خداى سبحان حبط است و خداوند حسناتشان را از ديوان اعمالشان محو مى كند. پس ملاك ارزش و فضيلت اطاعت، صفاى نفس مطيع و جمال ذات او و خلوصش در عبوديت است. و همين است كه او را از معصيت به سوى اطاعت مى كشاند، و وادارش مى سازد تا در راه خدا و اطاعت او و ترك معصيت او مشقت ها تحمل نموده، در نتيجه عمل و اطاعتش ارزش و نفاست پيدا كند.


و بنابراين ذات ملائكه كه قوامش بر طهارت وكرامت است واعمالش ‍ جز ذلت عبوديت وخلوص نيت حكمى ندارد از جنس وذات انسان كه با كدورت هاى هوا وتيرگى هاى غضب وشهوت مشوب ومكدر است افضل وشريف تر است، آرى كمتر اعمال انسانى از قضاياى شرك و شآمت نفس ودخالت طمع خالى است.
بنابراين، ذات ملائكه كه قوامش بر طهارت و كرامت است و اعمالش جز ذلت عبوديت و خلوص نيت حكمى ندارد، از جنس و ذات انسان كه با كدورت هاى هوا و تيرگى هاى غضب و شهوت مشوب و مكدر است، افضل و شريف تر است.  


به همين جهت قوام ذات فرشتگان از قوام ذات انسان افضل واعمال فرشته خالص تر وخدائى تر از اعمال انسان است ، اعمال فرشتگان همرنگ ذات آنان واعمال آدمى همرنگ ذات اواست ، وكمالى كه انسان آن را براى ذات خود هدف قرار داده ودر پرتواطاعت خدا جستجويش مى كند، اين كمال را ملائكه به بيانى كه گذشت در ابتداى وجودشان دارا هستند.
آرى، كمتر اعمال انسانى از قضاياى شرك و شآمت نفس و دخالت طمع خالى است.


البته اين هم هست كه ممكن است همين انسان كه كمال ذاتى خود را به تدريج يابه سرعت ويا به كندى از راه به دست آوردن استعدادهاى تازه كسب مى كند در اثر آن استعدادهاى حاصله به مقامى از قرب وبه حدى از كمال برسد كه مافوق حدى باشد كه ملائكه با نور ذاتيش در ابتداى وجودش رسيده ، ظاهر كلام خداى تعالى هم اين امكان را تاءييد مى كند.
به همين جهت، قوام ذات فرشتگان، از قوام ذات انسان افضل و اعمال فرشته، خالص تر و خدایى تر از اعمال انسان است. اعمال فرشتگان همرنگ ذات آنان و اعمال آدمى، همرنگ ذات اوست، و كمالى كه انسان آن را براى ذات خود هدف قرار داده و در پرتو اطاعت خدا جستجويش مى كند، اين كمال را ملائكه به بيانى كه گذشت، در ابتداى وجودشان دارا هستند.


براى اينكه در داستان خلق كردن خليفه براى زمين برترى انسان را براى ملائكه بيان كرده وفرمود: اين موجود در تحمل علم به اسماء، قدرتى دارد كه شما نداريد، اومى تواند علم به تمامى اسماء را تحمل كند، و همين تحمل مقامى است از كمال كه مقام تسبيح ملائكه به حمد خدا و تقديسشان به آن پايه نمى رسد، ومقامى است كه باطن انسان را از فساد و سفك دماء پاك مى كند، ولذا مى بينيم كه ملائكه به اين قانع شدند همچنانكه فرمود: «و اذ قال ربّك للملائكة انى جاعل فى الارض ‍ خليفة قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدّماء و نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك قال انّى اعلم ما لاتعلمون»، و ما تفصيل بحث آن را در جلد اول اين كتاب گذرانديم.
البته اين هم هست كه ممكن است همين انسان كه كمال ذاتى خود را به تدريج يا به سرعت و يا به كندى از راه به دست آوردن استعدادهاى تازه كسب مى كند، در اثر آن استعدادهاى حاصله به مقامى از قرب و به حدّى از كمال برسد، كه مافوق حدّى باشد كه ملائكه با نور ذاتی اش در ابتداى وجودش رسيده، ظاهر كلام خداى تعالى هم اين امكان را تأييد مى كند.


و نيز داستان ماءمور شدن ملائكه به سجده كردن بر آدم واينكه همه آنان وى را سجده كردند يادآور شده ومى فرمايد: «فسجد الملائكة كلّهم اجمعون»، و ما در تفسير آياتى كه راجع به اين داستان در سوره اعراف آمده روشن كرديم كه سجده ملائكه بر آدم از باب خضوع ايشان در برابر مقام كمال انسانى بوده ، وآدم جنبه قبله را براى ايشان داشته، وى با وجود خود، انسانيت را در برابر ايشان مجسم نموده بود.  
براى اين كه در داستان خلق كردن خليفه براى زمين، برترى انسان را براى ملائكه بيان كرده و فرمود: اين موجود در تحمل علم به اسماء، قدرتى دارد كه شما نداريد. او مى تواند علم به تمامى اسماء را تحمل كند، و همين تحمل، مقامى است از كمال، كه مقام تسبيح ملائكه به حمد خدا و تقديس شان به آن پايه نمى رسد، و مقامى است كه باطن انسان را از فساد و سفك دماء پاك مى كند.  


اين بود آنچه كه از ظاهر آيات مورد بحث و ساير آياتى كه آورديم استفاده مى شد، و البته در روايات هم گوشه ها واشاراتى كه اين معنا راتاءييد كند ديده مى شود، وچون اين بحث غير از جنبه قرآنيش جنبه عقلانى نيز دارد تفصيل آن را بايد در مباحث عقلى جستجو كرد.
و لذا مى بينيم كه ملائكه به اين قانع شدند، همچنان كه فرمود: «وَ إذ قَالَ رَبُّكَ لِلمَلَائِكَةِ إنّى جَاعِلٌ فِى الأرضِ خَلِيفَةً قَالُوا أتَجعَلُ فِيهَا مَن يُفسِدُ فِيهَا وَ يَسفِكُ الدِّمَاءَ وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إنِّى أعلَمُ مَا لَا تَعلَمُون»، و ما تفصيل بحث آن را در جلد اول اين كتاب گذرانديم.


«'''يَوْمَ نَدْعُوا كلَّ أُنَاسِ بِإِمَامِهِمْ'''»:
و نيز داستان مأمور شدن ملائكه به سجده كردن بر آدم و اين كه همه آنان وى را سجده كردند، يادآور شده و مى فرمايد: «فَسَجَدَ المَلَائِكَةُ كُلُّهُم أجمَعُون». و ما در تفسير آياتى كه راجع به اين داستان در سوره «اعراف» آمده، روشن كرديم كه سجده ملائكه بر آدم، از باب خضوع ايشان در برابر مقام كمال انسانى بوده، و آدم جنبۀ قبله را براى ايشان داشته، وى با وجود خود، انسانيت را در برابر ايشان مجسم نموده بود.


مقصود از اين ((يوم (( روز قيامت است ، وظرف يوم متعلق به مقدر است ، وتقدير كلام چنين است : ((اذكر يوم فلان - بياد آور روزى را كه ((
اين بود آنچه كه از ظاهر آيات مورد بحث و ساير آياتى كه آورديم، استفاده مى شد، و البته در روايات هم، گوشه ها واشاراتى كه اين معنا را تأييد كند، ديده مى شود، و چون اين بحث غير از جنبه قرآنی اش، جنبه عقلانى نيز دارد، تفصيل آن را بايد در مباحث عقلى جستجو كرد.
موارد استعمال كلمه ((امام (( در قرآن


و كلمه ((امام (( به معناى مقتداء است ، وخداى سبحان افرادى از بشر را به اين نام ناميده كه جامع آنان اين است كه بشر را با امر خدا هدايت مى كنند، همچنانكه در باره ابراهيم (عليه السلام) اين اسم را به كار برده و فرمود: ((انى جاعلك للناس اماما(( ودر باره سايرين فرموده: ((و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا(( و افراد ديگرى را كه مقتدا ورهبر گمراهانند ائمه كفر خوانده وفرمود (فقاتلوا ائمة الكفر( و نيز تورات را امام خوانده و فرمود: (و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة، وچه بسا از آن استفاده شود كه كتابهاى آسمانى كه مشتمل بر دين تازه و شريف اند. مانند كتاب نوح و ابراهيم و عيسى و محمد (صلوات اللّه عليهم) همه امام باشند.
«'''يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسِ بِإِمَامِهِمْ'''»:


و نيز لوح محفوظ را امام خوانده و فرمود: «و كلّ شى ء احصيناه فى امام مبين».
مقصود از اين «يوم»، روز قيامت است، و ظرف «يَوم»، متعلق به مقدّر است، و تقدير كلام چنين است: «أُذكُر يَومَ فُلَانٍ: به ياد آور روزى را كه».
 
==مراد از «امام» در جملۀ «يَومَ نَدعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإمَامِهِم»==
 
و كلمۀ «امام»، به معناى مقتداء است، و خداى سبحان، افرادى از بشر را به اين نام ناميده، كه جامع آنان، اين است كه بشر را با امر خدا هدايت مى كنند، همچنان كه در باره ابراهيم «عليه السلام»، اين اسم را به كار برده و فرمود: «إنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إمَاماً». و در باره سايرين فرموده: «وَ جَعَلنَاهُم أئِمَّةً يَهدُونَ بِأمرِنَا»، و افراد ديگرى را كه مقتدا و رهبر گمراهانند، ائمه كفر خوانده و فرمود: «فَقَاتِلُوا أئِمَّةَ الكُفر». و نيز تورات را امام خوانده و فرمود: «وَ مِن قَبلِهِ كِتَابُ مُوسَى إمَاماً وَ رَحمَةً»، و چه بسا از آن استفاده شود كه كتاب هاى آسمانى كه مشتمل بر دين تازه و شريف اند، مانند كتاب نوح و ابراهيم و عيسى و محمّد «صلوات اللّه عليهم»، همه امام باشند.
 
و نيز لوح محفوظ را امام خوانده و فرمود: «وَ كُلَّ شَئِ أحصَينَاهُ فِى إمَامٍ مُبِين».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۲۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۲۸ </center>
مراد از «امامهم» در جمله: «يوم ندعوا كل اناس بامامهم»


و وقتى از ظاهر آيه استفاده مى شود كه براى هر طائفه اى از مردم امامى است غير از امام طائفه ديگر، - چون امام را به جمعيت ها نسبت داده و فرمود ((امامهم (( - لذا نمى شود مراد از ((امام (( همان امام در آيه لوح باشد، براى اينكه در آنجا لوح محفوظ را يك امام ناميده كه دومى ندارد، ومخصوص به طائفه معينى نيست.
و وقتى از ظاهر آيه استفاده مى شود كه براى هر طایفه اى از مردم امامى است، غير از امام طایفه ديگر. - چون امام را به جمعيت ها نسبت داده و فرمود: «إمَامِهِم» - لذا نمى شود مراد از «امام»، همان امام در آيه لوح باشد. براى اين كه در آن جا لوح محفوظ را يك امام ناميده كه دومى ندارد، و مخصوص به طایفه معينى نيست.
 
و نيز ظاهر آيه، اين است كه: آيه مورد بحث، تمامى مردم - اعم از اولين و آخرين - را شامل است. در سابق هم، در تفسير آيه: «كَانَ النَّاسُ أمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ أنزَلَ مَعَهُمُ الكِتَاب» گفتيم كه اولين كتاب آسمانى كه مشتمل بر شريعتى تازه بود، كتاب نوح است، كه كتاب ديگرى قبل از آن نبوده. و از اين جا معلوم مى شود كه نمى توان مراد از «امام» در آيه مورد بحث را كتاب گرفت. براى اين كه لازمه اش اين مى شود كه امت هاى قبل از نوح، امام نداشته باشند، چون كتاب نداشتند، و حال آن كه ظاهرش اين است كه آن ها هم امام داشته اند.


و نيز ظاهر آيه اين است كه آيه مورد بحث ، تمامى مردم - اعم از اولين و آخرين - را شامل است ، در سابق هم در تفسير آيه ((كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النّبيين مبشّرين ومنذرين وانزل معهم الكتاب ((، گفتيم كه اولين كتاب آسمانى كه مشتمل بر شريعتى تازه بود كتاب نوح است كه كتاب ديگرى قبل از آن نبوده ، واز اينجا معلوم مى شود كه نمى توان مراد از امام در آيه مورد بحث را كتاب گرفت ، براى اينكه لازمه اش اين مى شود كه امتهاى قبل از نوح امام نداشته باشند، چون كتاب نداشتند، وحال آنكه ظاهرش اين است كه آنها هم امام داشته اند.
پس نتيجه اين مى شود كه بگویيم:


پس نتيجه اين مى شود كه بگوئيم : مراد از ((امام هر طائفه (( همان اشخاصى هستند كه مردم هر طائفه به آنها اقتداء ودر راه حق ويا باطل از آنها پيروى مى كرده اند، و قبلا هم گفتيم كه قرآن كريم هر دومقتداء را امام خوانده ، وامام حق كسى را دانسته كه خداوند سبحان او را در هر زمانى براى هدايت اهل آن زمان برگزيده است ، حال چه اينكه پيغمبر بوده باشد مانند ابراهيم و محمد (صلوات اللّه عليهما)، ويا غير پيغمبر.
مراد از «امام هر طایفه»، همان اشخاصى هستند كه مردم هر طایفه به آن ها اقتداء و در راه حق و يا باطل از آن ها پيروى مى كرده اند، و قبلا هم گفتيم كه قرآن كريم، هر دو مقتداء را امام خوانده، و «امام حق» كسى را دانسته كه خداوند سبحان، او را در هر زمانى براى هدايت اهل آن زمان برگزيده است. حال چه اين كه پيغمبر بوده باشد، مانند ابراهيم و محمّد «صلوات اللّه عليهما»، و يا غير پيغمبر.


و ما در تفسير آيه «و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمّهنّ قال انّى جاعلك للنّاس اماما قال و من ذرّيّتى قال لاينال عهدى الظالمين»، تفصيل اين بحث را مطرح كرديم.
و ما در تفسير آيه: «وَ إذ ابتَلَى إبرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأتَمَّهُنَّ قَالَ إنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إمَاماً قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لَا يَنَالُ عَهدِى الظَّالِمِين»، تفصيل اين بحث را مطرح كرديم.


چيزى كه هست از آيه اى كه در باره فرعون كه يكى از امامان ضلال و گمراهى است بحث مى كند يعنى از آيه ((يقدم قومه يوم القيمة فاوردهم النّار((، وهمچنين از آيه ((ليميز اللّه الخبيث من الطيّب و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا فيجعله فى جهنّم (( و غير اينها از آيات بسيارى ديگر استفاده مى شود كه اهل ضلال هيچوقت از اوليايشان جدا نمى شوند، ولازمه اين سخن آن است كه روز قيامت ايشان به اتفاق پيشوايان خود فرا خوانده مى شوند.
چيزى كه هست، از آيه اى كه در باره فرعون - كه يكى از امامان ضلال و گمراهى است - بحث مى كند، يعنى از آيه: «يَقدُمُ قَومَهُ يَومَ القِيَامَةِ فَأورَدَهُمُ النَّار»، و همچنين از آيه: «لِيَمِيزَ اللّهُ الخَبِيثَ مِنَ الطَيِّبِ وَ يَجَعَلُ الخَبِيثَ بَعضَهُ عَلَى بَعضٍ فَيَركُمَهُ جَمِيعاً فَيَجعَلَهُ فِى جَهَنَّم» و غير اين ها از آيات بسيارى ديگر استفاده مى شود كه اهل ضلال، هيچ وقت از اوليايشان جدا نمى شوند، و لازمه اين سخن، آن است كه روز قيامت، ايشان به اتفاق پيشوايان خود فرا خوانده مى شوند.


علاوه بر اين كلمه ((بامامهم (( مطلق است ، ومقيد به امام حق كه خدا اورا هادى به امر خود قرارش داده باشد نشده ، ومقتداى ضلالت عين مقتداى هدايت امام خوانده شده وسياق ذيل آيه وآيه دومى هم مشعر بر اين است كه امامى كه روز قيامت خوانده مى شود آن كسى است كه مردم اورا امام خود گرفته باشند وبه اواقتداء كرده باشند.
علاوه بر اين، كلمۀ «بِإمَامِهِم» مطلق است، و مقيد به «امام حق»، كه خدا او را هادى به امر خود قرارش داده باشد، نشده، و مقتداى ضلالت، عين مقتداى هدايت امام خوانده شده، و سياق ذيل آيه و آيه دومى هم، مشعر بر اين است كه امامى كه روز قيامت خوانده مى شود، آن كسى است كه مردم او را امام خود گرفته باشند و به اواقتداء كرده باشند.


نه آن كس كه خداوند به امامتش برگزيده باشد، وبراى هدايت به امرش انتخاب كرده باشد، چه اينكه مردم هم او را پيروى كرده باشند ويا كنارش زده باشند.
نه آن كس كه خداوند به امامتش برگزيده باشد، و براى هدايت به امرش انتخاب كرده باشد. چه اين كه مردم هم او را پيروى كرده باشند و يا كنارش زده باشند.


پس ظاهر اين مى شود كه مراد از امام هر طائفه ، آن كسى است كه مردم به پيشوائيش تن در داده باشند، حال چه اينكه امام حق باشد وچه امام باطل.
پس ظاهر اين مى شود كه مراد از امام هر طایفه، آن كسى است كه مردم به پيشوای اش تن در داده باشند. حال چه اين كه امام حق باشد و چه امام باطل.


و چنين نيست كه بعضى پنداشته اند كه روز قيامت مردم به اسم امامشان خوانده شوند، مثلا گفته شود ((اى امت ابراهيم» و «اى آل فرعون» و «اى آل فلان». براى اينكه اين معنا با ظاهر آيه نمى سازد، آيه شريفه نتيجه و فرع جمله «ندعوا كل اناس بامامهم» را، اين دوجمله : يعنى جمله ((فمن اوتى كتابه بيمينه (( وجمله ((و من كان فى هذه اعمى ...(( قرار داده ، واگر دعوت به امام معنايش آن باشد نتيجه بودن آن دوجمله فرع براى جمله دعوت به امام روشن نيست ، چه ربطى هست ميان اينكه مردم را به اسم امامشان بخوانند، و ميان به دست راست دادن نامه عمل ، ويا به كورى در دنيا وآخرت.
و چنين نيست كه بعضى پنداشته اند كه روز قيامت مردم به اسم امامشان خوانده شوند. مثلا گفته شود: «اى امت ابراهيم» و «اى آل فرعون» و «اى آل فلان». براى اين كه اين معنا با ظاهر آيه نمى سازد. آيه شريفه، نتيجه و فرع جملۀ «نَدعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإمَامِهِم» را، اين دو جمله، يعنى جملۀ «فَمَن أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ» و جملۀ «وَ مَن كَانَ فِى هَذِهِ أعمَى...» قرار داده، و اگر دعوت به امام، معنايش آن باشد، نتيجه بودن آن دو جمله فرع براى جمله دعوت به امام روشن نيست، چه ربطى هست ميان اين كه مردم را به اسم امامشان بخوانند، و ميان به دست راست دادن نامه عمل، و يا به كورى در دنيا و آخرت.


به خلاف اينكه مراد از ((دعوت (( را - به طورى كه از سياق بر مى آيد احضار بگيريم كه هر طائفه اى با پيشواى خودشان احضار شده وهر كه به امام حقى اقتداء كرده ونامه عملش را به دست راستش مى دهند، و هر كه از معرفت امام حق در دنيا كور بوده ، در آنجا هم كور خواهد بود، اين آن معنائى است كه از تدبر و دقت در آيه به دست مى آيد.
به خلاف اين كه مراد از «دعوت» را - به طورى كه از سياق بر مى آيد - احضار بگيريم كه هر طایفه اى با پيشواى خودشان احضار شده و هر كه به امام حقى اقتداء كرده و نامه عملش را به دست راستش مى دهند، و هر كه از معرفت امام حق در دنيا كور بوده، در آن جا هم كور خواهد بود. اين آن معنایى است كه از تدبر و دقت در آيه به دست مى آيد.


==اقوال و وجوه مختلف درباره مراد از «امام» در آیه فوق==
==اقوال و وجوه مختلف درباره مراد از «امام» در آیه فوق==
۱۴٬۴۹۲

ویرایش