گمنام

تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۱۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۸: خط ۸:
«'''إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ * فَقُتِلَ كَيْف قَدَّرَ * ثمَّ قُتِلَ كَيْف قَدَّرَ'''»:
«'''إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ * فَقُتِلَ كَيْف قَدَّرَ * ثمَّ قُتِلَ كَيْف قَدَّرَ'''»:


«تفكير» كه مصدر «فكر» است، به معناى انديشيدن است، و «تقدير» كه مصدر «قدر» است، به معناى اندازه گيرى و سنجيدن است. و «تقدير از روى تفكير»، به معناى آن است كه چند معنا و چند وصف را در ذهن بچينى، يعنى آن ها را در ذهن جا به جا كنى، يكى را بگذارى و ديگرى را بردارى، تا از رديف شدن آن ها غرض مطلوب خود را نتيجه بگيرى. وليد بن مغيره هم، در اين انديشه بود كه چيزى بگويد كه با آن گفته، دعوت اسلام را باطل كند، و مردم معاند مثل خودش، آن گفته را بپسندند. پيش خود فكر كرد آيا بگويد اين قرآن شعر است؛ يا بگويد كهانت و جادوگرى است؟ آيا بگويد هذيان ناشى از جنون است؛ يا بگويد از اسطوره ها و افسانه هاى قديمى است؟ بعد از آن كه همه فكرهايش را كرد، اين طور اندازه گيرى كرد كه بگويد: قرآن سحرى از كلام بشر است، چون بين زن و شوهر و پدر و فرزند جدايى مى اندازد.
«تفكير» كه مصدر «فكر» است، به معناى انديشيدن است، و «تقدير» كه مصدر «قدر» است، به معناى اندازه گيرى و سنجيدن است. و «تقدير از روى تفكير»، به معناى آن است كه چند معنا و چند وصف را در ذهن بچينى، يعنى آن ها را در ذهن جا به جا كنى، يكى را بگذارى و ديگرى را بردارى، تا از رديف شدن آن ها غرض مطلوب خود را نتيجه بگيرى.  
 
وليد بن مغيره هم، در اين انديشه بود كه چيزى بگويد كه با آن گفته، دعوت اسلام را باطل كند، و مردم معاند مثل خودش، آن گفته را بپسندند. پيش خود فكر كرد آيا بگويد اين قرآن شعر است؛ يا بگويد كهانت و جادوگرى است؟ آيا بگويد هذيان ناشى از جنون است؛ يا بگويد از اسطوره ها و افسانه هاى قديمى است؟ بعد از آن كه همه فكرهايش را كرد، اين طور اندازه گيرى كرد كه بگويد: قرآن سحرى از كلام بشر است، چون بين زن و شوهر و پدر و فرزند جدايى مى اندازد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۳۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۳۶ </center>
«'''فَقُتِلَ كَيفَ قَدّرَ'''» - اين جمله - به طورى كه از سياق بر مى آيد - نفرينى است بر او. نظير جمله «قَاتَلَهُمُ اللّه أنّى يُؤفَكُون»، و جمله «ثُمّ قُتِلَ كَيفَ قَدّرَ»، تكرار همان نفرين و تأكيد آن است.
«'''فَقُتِلَ كَيفَ قَدّرَ'''» - اين جمله - به طورى كه از سياق بر مى آيد - نفرينى است بر او. نظير جمله «قَاتَلَهُمُ اللّه أنّى يُؤفَكُون»، و جمله «ثُمّ قُتِلَ كَيفَ قَدّرَ»، تكرار همان نفرين و تأكيد آن است.
خط ۱۶: خط ۱۸:
اين آيات، حال وليد را كه بعد از تفكير و تقدير به خود گرفته بود، ممثّل مى سازد، و با لطيف ترين و در عين حال رساترين تمثيلى مجسّم مى كند. چون معناى اين كه فرموده «ثُمّ نَظَر» به طورى كه از سياق استفاده مى شود - اين است كه: وى بعد از تفكير و تقدير، مثل كسى نظر كرد كه مى خواهد درباره امرى كه از او نظريه خواسته باشند، نظريه بدهد.
اين آيات، حال وليد را كه بعد از تفكير و تقدير به خود گرفته بود، ممثّل مى سازد، و با لطيف ترين و در عين حال رساترين تمثيلى مجسّم مى كند. چون معناى اين كه فرموده «ثُمّ نَظَر» به طورى كه از سياق استفاده مى شود - اين است كه: وى بعد از تفكير و تقدير، مثل كسى نظر كرد كه مى خواهد درباره امرى كه از او نظريه خواسته باشند، نظريه بدهد.


«'''ثُمّ عَبَسَ وَ بَسَرَ'''» - فعل «عَبَس» از ماده «عبوس» است كه به معناى تقطيب چهره است. در مجمع البيان مى گويد: عبوس كردن چهره و تقطيب و تكليح آن در معنا، نظير هم اند. و جامع همه، ترش كردن رو، و گرفتگى صورت است. در مقابل طلاقت و بشاشت، كه به معناى گشاده رويى است. و فعل «بَسَرَ» از مصدر «بسور» است، كه به معناى بى ميلى و كراهت نمايان از چهره است. پس معناى جمله اين است كه: وليد بعد از نظر كردن، چهره خود را گرفت و اظهار كراهت نمود.
«'''ثُمّ عَبَسَ وَ بَسَرَ'''» - فعل «عَبَس» از ماده «عبوس» است كه به معناى تقطيب چهره است. در مجمع البيان مى گويد: عبوس كردن چهره و تقطيب و تكليح آن در معنا، نظير هم اند. و جامع همه، ترش كردن رو، و گرفتگى صورت است. در مقابل طلاقت و بشاشت، كه به معناى گشاده رويى است.  
 
و فعل «بَسَرَ» از مصدر «بسور» است، كه به معناى بى ميلى و كراهت نمايان از چهره است. پس معناى جمله اين است كه: وليد بعد از نظر كردن، چهره خود را گرفت و اظهار كراهت نمود.
 
«'''ثُمّ أدبَرَ وَ استَكبَرَ'''» - «إدبار از هر چيزى»، به معناى اعراض از آن است، و استكبار به معناى امتناع ورزيدن از درِ كبر و طغيان است.  


«'''ثُمّ أدبَرَ وَ استَكبَرَ'''» - «إدبار از هر چيزى»، به معناى اعراض از آن است، و استكبار به معناى امتناع ورزيدن از درِ كبر و طغيان است. و اين دو، يعنى ادبار و استكبار، از احوالات روحى و درونى است، و اگر آن را فرع و نتيجه تمثيل بر نظر و عبوس و بسور - كه از احوالات ظاهر و محسوس آدمى است - گرفته، از اين جهت است كه اثر ادبار و استكبار وليد، در ظاهر حالش هم اثر گذاشته، و آن اثر را قرآن كريم نقل كرده كه گفت: «إن هذا إلّا سِحرٌ...». و به همين جهت، اين جمله را با فاى تفريع و نتيجه گيرى عطف كرده، فرمود: «ثُمّ أدبَرَ وَ استَكبَرَ فَقَال إن هذا...»، و گرنه مى توانست اين را هم با كلمه «ثُمّ» عطف كند.
و اين دو، يعنى ادبار و استكبار، از احوالات روحى و درونى است، و اگر آن را فرع و نتيجه تمثيل بر نظر و عبوس و بسور - كه از احوالات ظاهر و محسوس آدمى است - گرفته، از اين جهت است كه اثر ادبار و استكبار وليد، در ظاهر حالش هم اثر گذاشته، و آن اثر را قرآن كريم نقل كرده كه گفت: «إن هذا إلّا سِحرٌ...». و به همين جهت، اين جمله را با فاى تفريع و نتيجه گيرى عطف كرده، فرمود: «ثُمّ أدبَرَ وَ استَكبَرَ فَقَال إن هذا...»، و گرنه مى توانست اين را هم با كلمه «ثُمّ» عطف كند.


«'''فَقَال إن هذا إلّا سِحرٌ يُؤثَر'''» - يعنى در نتيجه ادبار و استكبار، باطن خود را اين طور اظهار كرد كه: «أن هذَا»: نيست اين - يعنى قرآن - «إلّا سِحرٌ یُؤثَر»: مگر سحری که از قدیم روایت شده و
«'''فَقَال إن هذا إلّا سِحرٌ يُؤثَر'''» - يعنى در نتيجه ادبار و استكبار، باطن خود را اين طور اظهار كرد كه: «أن هذَا»: نيست اين - يعنى قرآن - «إلّا سِحرٌ یُؤثَر»: مگر سحری که از قدیم روایت شده و
خط ۲۴: خط ۳۰:
هم اكنون نيز، دانايان آن به نادانان تعليم مى دهند.
هم اكنون نيز، دانايان آن به نادانان تعليم مى دهند.


«'''إن هذا إلّا قَولُ البَشَر'''» - يعنى اين قرآن آن طور كه محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» ادعا مى كند، كلام خدا نيست، بلكه كلام بشر است. بعضى گفته اند: اين آيه به منزله تأكيد آيه قبلى است، هر چند دو معناى مختلف دارند، ولى مقصود از هر دو، اين است كه قرآن، كلام خدا نيست و چون هر دو، يك معنا را مى رساندند، جمله دوم را با «واو» به جمله اول عطف نكرد.
«'''إن هذا إلّا قَولُ البَشَر'''» - يعنى اين قرآن آن طور كه محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» ادعا مى كند، كلام خدا نيست، بلكه كلام بشر است.  
 
بعضى گفته اند: اين آيه به منزله تأكيد آيه قبلى است، هر چند دو معناى مختلف دارند، ولى مقصود از هر دو، اين است كه قرآن، كلام خدا نيست و چون هر دو، يك معنا را مى رساندند، جمله دوم را با «واو» به جمله اول عطف نكرد.


«'''سَأُصلِيهِ سَقَرَ * وَ مَا أَدْرَاك مَا سقَرُ * لا تُبْقِى وَ لا تَذَرُ * لَوَّاحَةٌ لِّلْبَشرِ * عَلَيهَا تِسعَةَ عَشرَ'''»:
«'''سَأُصلِيهِ سَقَرَ * وَ مَا أَدْرَاك مَا سقَرُ * لا تُبْقِى وَ لا تَذَرُ * لَوَّاحَةٌ لِّلْبَشرِ * عَلَيهَا تِسعَةَ عَشرَ'''»:
خط ۱۰۵: خط ۱۱۳:
<span id='link94'><span>
<span id='link94'><span>


<center> «'''بحث روایی'''»  </center>
==بحث روایتی: (رواياتى درباره گفتار «وليد بن مغيره» درباره قرآن)==
 
==رواياتى درباره گفتار «وليد بن مغيره» درباره قرآن==
در تفسير قمى، در ذيل «فَإذَا نُقِرَ فِى النّاقُور... وَحيداً» آمده كه: اين آيات، در باره وليد بن مغيره، پيرمردى مجرّب از هوشمندان عرب نازل شد. وى يكى از كسانى است كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» استهزاء مى كرد.
در تفسير قمى، در ذيل «فَإذَا نُقِرَ فِى النّاقُور... وَحيداً» آمده كه: اين آيات، در باره وليد بن مغيره، پيرمردى مجرّب از هوشمندان عرب نازل شد. وى يكى از كسانى است كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» استهزاء مى كرد.


رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در حجر اسماعيل مى نشست و قرآن مى خواند.
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در حجر اسماعيل مى نشست و قرآن مى خواند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۴۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۴۴ </center>
روزى قريش كه دور وليد بن مغيره جمع شده بودند، از او پرسيدند: اى ابوعبدالشمس! اين چيست كه محمد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى گويد؟ آيا شعر است يا كهانت، و يا خطابه؟ در پاسخ گفت: بگذاريد نزديكش شوم و كلامش را بشنوم. پس نزد آن جناب رفت و گفت: اى محمّد! از اشعارى كه سروده اى برايم، بخوان. فرمود: آنچه مى خوانم، شعر نيست، بلكه كلامى از خداى تعالى است، كه آن را براى ملائكه و انبيا و رسولان خود پسنديده است. وليد گفت: مقدارى از آن برايم تلاوت كن.
روزى قريش كه دور وليد بن مغيره جمع شده بودند، از او پرسيدند: اى ابوعبدالشمس! اين چيست كه محمد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى گويد؟ آيا شعر است يا كهانت، و يا خطابه؟  
 
در پاسخ گفت: بگذاريد نزديكش شوم و كلامش را بشنوم. پس نزد آن جناب رفت و گفت: اى محمّد! از اشعارى كه سروده اى برايم، بخوان. فرمود: آنچه مى خوانم، شعر نيست، بلكه كلامى از خداى تعالى است، كه آن را براى ملائكه و انبيا و رسولان خود پسنديده است. وليد گفت: مقدارى از آن برايم تلاوت كن.


رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، سوره «حم سجده» را خواند. وقتى رسيد به آيه شريفه: «فَإن أعرَضُوا فَقُل أنذَرتُكُم صَاعِقَةً مِثل صَاعِقَة عَادٍ وَ ثَمُود»، لرزه بر اندام وليد افتاد و موى بدنش راست شد، و بدون اين كه براى قريش خبر ببرد كه چه شد، مستقيما به خانه خود رفت.  
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، سوره «حم سجده» را خواند. وقتى رسيد به آيه شريفه: «فَإن أعرَضُوا فَقُل أنذَرتُكُم صَاعِقَةً مِثل صَاعِقَة عَادٍ وَ ثَمُود»، لرزه بر اندام وليد افتاد و موى بدنش راست شد، و بدون اين كه براى قريش خبر ببرد كه چه شد، مستقيما به خانه خود رفت.  
خط ۱۲۷: خط ۱۳۵:
و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و بيهقى، در كتاب «دلائل»، از طريق عكرمه، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: وليد بن مغيره نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آمد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از قرآن برايش خواند، به طورى كه گويا دلش نرم شد. جريان به اطلاع ابوجهل رسيد، نزد وى رفت و گفت عمو جان! قوم تو مى خواهند برايت مالى جمع آورى نموده، در اختيارت قرار دهند، چون شنيده اند تو به دين او گرويده اى، تا از اين راه مالى به دست آورى.  
و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و بيهقى، در كتاب «دلائل»، از طريق عكرمه، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: وليد بن مغيره نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آمد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از قرآن برايش خواند، به طورى كه گويا دلش نرم شد. جريان به اطلاع ابوجهل رسيد، نزد وى رفت و گفت عمو جان! قوم تو مى خواهند برايت مالى جمع آورى نموده، در اختيارت قرار دهند، چون شنيده اند تو به دين او گرويده اى، تا از اين راه مالى به دست آورى.  


وليد گفت: مگر قريش نمى داند كه من ثروتمندترين ايشانم؟! ابوجهل گفت: اگر چنين است، پس در باره محمد چيزى بگو تا قومت بفهمند كه تو منكر دين او هستى، و يا حداقل بى ميل به گرويدن به آنى. وليد پرسيد: آخر چه بگويم؟ به خدا سوگند احدى در ميان شما نيست كه از من به شعر و به رجز و قصيده آن، و حتى به اشعار جنيان داناتر باشد. به خدا سوگند، كلام محمد هيچ شباهتى به هيچ يك از اين اقسام شعر ندارد، و به خدا سوگند، براى كلام او كه كلام خدايش مى خواند، حلاوتى و بر آن طلاوتى (حسن و بهجتى) مخصوص است. كلام او اعلايش مثمر و اسفلش مغدق است. كلامى است برتر از هر كلام، و هيچ كلامى برتر از او نمى شود. كلامى است كه مادون خود را، خُرد و بى مقدار مى كند.
وليد گفت: مگر قريش نمى داند كه من ثروتمندترين ايشانم؟! ابوجهل گفت: اگر چنين است، پس در باره محمد چيزى بگو تا قومت بفهمند كه تو منكر دين او هستى، و يا حداقل بى ميل به گرويدن به آنى.  
 
وليد پرسيد: آخر چه بگويم؟ به خدا سوگند احدى در ميان شما نيست كه از من به شعر و به رجز و قصيده آن، و حتى به اشعار جنيان داناتر باشد. به خدا سوگند، كلام محمد هيچ شباهتى به هيچ يك از اين اقسام شعر ندارد، و به خدا سوگند، براى كلام او كه كلام خدايش مى خواند، حلاوتى و بر آن طلاوتى (حسن و بهجتى) مخصوص است. كلام او اعلايش مثمر و اسفلش مغدق است. كلامى است برتر از هر كلام، و هيچ كلامى برتر از او نمى شود. كلامى است كه مادون خود را، خُرد و بى مقدار مى كند.


ابوجهل گفت: قوم تو، به اين سخنان راضى نمى شوند تا در باره او چيزى بگويى. وليد گفت: مرا واگذار تا فكرى كنم. بعد از آن كه همه فكرهايش را كرد، گفت: كلام او چيزى به جز سحر نيست، سحرى كه آن را از ديگران گرفته است. اين جا بود كه آيه «ذَرنِى وَ مَن خَلَقتُ وَحيداً» نازل شد.
ابوجهل گفت: قوم تو، به اين سخنان راضى نمى شوند تا در باره او چيزى بگويى. وليد گفت: مرا واگذار تا فكرى كنم. بعد از آن كه همه فكرهايش را كرد، گفت: كلام او چيزى به جز سحر نيست، سحرى كه آن را از ديگران گرفته است. اين جا بود كه آيه «ذَرنِى وَ مَن خَلَقتُ وَحيداً» نازل شد.
خط ۱۴۰: خط ۱۵۰:


==آيات ۳۲ - ۴۸  سوره مدثّر ==
==آيات ۳۲ - ۴۸  سوره مدثّر ==
َكلا وَ الْقَمَرِ(۳۲)
كلا وَ الْقَمَرِ(۳۲)
 
وَ الَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ(۳۳)
وَ الَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ(۳۳)
وَ الصبْح إِذَا أَسفَرَ(۳۴)
 
إِنهَا لاحْدَى الْكُبرِ(۳۵)
وَ الصُّبْح إِذَا أَسفَرَ(۳۴)
 
إِنّهَا لاحْدَى الْكُبرِ(۳۵)
 
نَذِيراً لِّلْبَشرِ(۳۶)
نَذِيراً لِّلْبَشرِ(۳۶)
لِمَن شاءَ مِنكمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ(۳۷)
 
كلُّ نَفْسِ بِمَا كَسبَت رَهِينَةٌ(۳۸)
لِمَن شاءَ مِنكُمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ(۳۷)
إِلا أَصحَاب الْيَمِينِ(۳۹)
 
كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسبَت رَهِينَةٌ(۳۸)
 
إِلّا أَصحَاب الْيَمِينِ(۳۹)
 
فى جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ(۴۰)
فى جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ(۴۰)
عَنِ الْمُجْرِمِينَ(۴۱)
عَنِ الْمُجْرِمِينَ(۴۱)
مَا سلَككمْ فى سقَرَ(۴۲)
 
قَالُوا لَمْ نَك مِنَ الْمُصلِّينَ(۴۳)
مَا سلَككُمْ فى سقَرَ(۴۲)
وَ لَمْ نَك نُطعِمُ الْمِسكِينَ(۴۴)
 
وَ كنَّا نخُوض مَعَ الخَْائضِينَ(۴۵)
قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصلِّينَ(۴۳)
وَ كُنَّا نُكَذِّب بِيَوْمِ الدِّينِ(۴۶)
 
وَ لَمْ نَكُ نُطعِمُ الْمِسكِينَ(۴۴)
 
وَ كُنَّا نخُوضُ مَعَ الخَْائضِينَ(۴۵)
 
وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ(۴۶)
 
حَتى أَتَانَا الْيَقِينُ(۴۷)
حَتى أَتَانَا الْيَقِينُ(۴۷)
فَمَا تَنفَعُهُمْ شفَاعَةُ الشافِعِينَ(۴۸)
فَمَا تَنفَعُهُمْ شفَاعَةُ الشافِعِينَ(۴۸)


خط ۲۰۰: خط ۲۲۶:
«'''كَلّا'''»:
«'''كَلّا'''»:


كلمه «كَلّا» (مانند حاشا در فارسى)، رد و انكار مطالب ماقبل خودش است. در تفسير كشاف گفته: آوردن كلمه «كَلّا» بعد از جمله «وَ مَا هِىَ إلّا ذِكرى لِلبَشَر»، انكار ذكرى بودن قرآن براى منافقين و كفار است. مى فرمايد: قرآن كه براى بشر تذكر است، براى اينان تذكر نيست. چون اينان متذكر نمى شوند. احتمال هم دارد به خاطر اين كه قبل از جمله «إنّهَا لَإحدَى الكُبَر» واقع شده، ردّ منكرين همين جمله باشد و بفرمايد على رغم منكران قيامت، واقعه قيامت يكى از بزرگترين دواهى است.
كلمه «كَلّا» (مانند حاشا در فارسى)، رد و انكار مطالب ماقبل خودش است. در تفسير كشاف گفته: آوردن كلمه «كَلّا» بعد از جمله «وَ مَا هِىَ إلّا ذِكرى لِلبَشَر»، انكار ذكرى بودن قرآن براى منافقين و كفار است.  
 
مى فرمايد: قرآن كه براى بشر تذكر است، براى اينان تذكر نيست. چون اينان متذكر نمى شوند. احتمال هم دارد به خاطر اين كه قبل از جمله «إنّهَا لَإحدَى الكُبَر» واقع شده، ردّ منكرين همين جمله باشد و بفرمايد على رغم منكران قيامت، واقعه قيامت يكى از بزرگترين دواهى است.


پس بنابه احتمال اول، انكار مطلب گذشته است و بنابر احتمال دوم، انكار و ردّ مطلب آينده است. البته احتمال سومى نيز هست، كه به زودى از نظر خواننده خواهد گذشت.
پس بنابه احتمال اول، انكار مطلب گذشته است و بنابر احتمال دوم، انكار و ردّ مطلب آينده است. البته احتمال سومى نيز هست، كه به زودى از نظر خواننده خواهد گذشت.
۱۴٬۴۵۵

ویرایش