تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۹۶: خط ۹۶:
<span id='link147'><span>
<span id='link147'><span>


==نقد كلام زمخشرى كه قول بر تفضيل انسان بر ملك را مردود دانسته است ==
==نقد كلام زمخشرى، كه قول بر تفضيل انسان بر ملك را مردود دانسته است ==
روايتى كه نقل كرده كه ملائكه از خدا خواستند در مقابل دنيائى كه به بنى آدم اختصاص داده آخرت را هم به ايشان اختصاص دهد، روايتى است كه از ابن عمر و انس بن مالك و زيد بن اسلم و جابر بن عبداللّه انصارى از رسول خدا روايت شده.  
روايتى كه نقل كرده كه ملائكه از خدا خواستند در مقابل دنيایى كه به بنى آدم اختصاص داده، آخرت را هم به ايشان اختصاص دهد، روايتى است كه از ابن عُمَر و انس بن مالك و زيد بن اسلم و جابر بن عبداللّه انصارى، از رسول خدا روايت شده.  


و در روايت آخرى آمده كه وقتى خداوند آدم وذريه اورا خلق كرد ملائكه گفتند: پروردگارا اينها را خلق كردى وهمه گونه وسائل لذت مانند خوردن ، آشاميدن ونكاح كردن و بر اسب سوار شدن برايشان فراهم نمودى ، حال كه چنين كردى پس دنيا را به ايشان بده وآخرت را به ما فرشتگان واگذار، خداى تعالى فرمود: من هرگز كسى را كه با دودست خود خلقش كرده ام با كسى كه با يك كلمه ((كن (( او را آفريدم برابر نمى كنم.
و در روايت آخرى آمده كه: وقتى خداوند آدم و ذرّيه او را خلق كرد، ملائكه گفتند: پروردگارا! اين ها را خلق كردى و همه گونه وسائل لذت مانند خوردن، آشاميدن و نكاح كردن و بر اسب سوار شدن برايشان فراهم نمودى، حال كه چنين كردى، پس دنيا را به ايشان بده و آخرت را به ما فرشتگان واگذار. خداى تعالى فرمود: من هرگز كسى را كه با دو دست خود خلقش كرده ام، با كسى كه با يك كلمۀ «كُن» او را آفريدم، برابر نمى كنم.


صرفنظر از اين كه اصل مضمون روايت درست نيست ، زيرا در اين روايت خوردن وآشاميدن وازدواج كردن و امثال آن را لذت وكمال خوانده در حالى كه اين كارها در آدمى به منظور استكمال وبقاء انجام مى گيرد و ملائكه بدون اين اعمال آن را دارند، يعنى ملائكه از ابتداء وجود آن كمالاتى را كه بنى آدم با به كار بردن قواى مادى خود، و اعمال خسته كننده اش به دست مى آورد واجد است (اوبدون خوردن سير است وبدون تلاش جهت خريدن و دوختن لباس دارد) ولى انسان مجبور است نظام جارى در عالم ماده را بپذيرد، بنابراين چگونه ممكن است كه بگوئيم ملائكه از خدا چنين چيرهائى را خواسته اند، آرى محال است چيزى را مسئلت ودر خواست كنند كه داراى آن هستند و نسبت به امورى حرص به خرج دهند كه از آن محروم نيستند.
صرف نظر از اين كه اصل مضمون روايت درست نيست، زيرا در اين روايت خوردن و آشاميدن و ازدواج كردن و امثال آن را لذّت و كمال خوانده، در حالى كه اين كارها در آدمى به منظور استكمال و بقاء انجام مى گيرد و ملائكه بدون اين اعمال آن را دارند.  


نظير اين اشكال به استدلال قبليشان وارد است كه براى اثبات افضليت انسان از ملك ، كرده ومى گفتند: وجود انسان مركب است از قوائى كه او را به اطاعت مى خواند وهم از قوائى كه اورا به معصيت مى كشاند، واگر اطاعت را بر معصيت ترجيح داده وبه سوى اسلام وعبوديت گرايش ‍ پيدا كند ارزش اطاعت اورا از اطاعت ملائكه بيشتر است ، چون اطاعت ، فطرى ملائكه وترك معصيت نيز از فطريات اواست ، پس بنى آدم بيشتر از ملائكه مى تواند به خدا تقرب جويد وثواب واجر بيشترى كسب كند.
يعنى: ملائكه از ابتداء وجود، آن كمالاتى را كه بنى آدم با به كار بردن قواى مادى خود، و اعمال خسته كننده اش به دست مى آورد، واجد است. (او، بدون خوردن، سير است و بدون تلاش جهت خريدن و دوختن، لباس دارد)، ولى انسان مجبور است نظام جارى در عالم ماده را بپذيرد.  


و اين حرف پايه واساسش يك اصل عقلائى است كه در جامعه بشرى معتبر شمرده شده ، وآن اين است كه اطاعتى كه امتثال امر مولوى ويا نهى مولوى باشد از معصيت به تر است ، اطاعت باعث استحقاق اجر، و معصيت موجب استحقاق عقاب است، و اما اجر و ثواب هر وقت كه مورد استحقاق قرار گرفت وقتى اثر خود را مى كند كه انسان مخاطب به آن تكليف ، در شرائطى باشد كه هم بتواند اطاعت كند وهم بتواند نكند، فعل و ترك برايش مساوى باشد، و اما اگر مساوى الطرفين نبود مثلا مخاطب ، به اطاعت نزديك بود تا به معصيت و يا به عكس ، حكم تفاوت مى كند.  
بنابراين، چگونه ممكن است كه بگویيم: ملائكه از خدا چنين چيزهایى را خواسته اند. آرى، محال است چيزى را مسئلت و درخواست كنند كه داراى آن هستند و نسبت به امورى حرص به خرج دهند، كه از آن محروم نيستند.


مثلا در تكليف اجتناب از زنا يك مرد عنين ويا پيرمرد فرتوت كه تحصيل مقدمات چنين كارى برايش دشوار است ، با يك جوان قوى كه اكثر موانع از پيش پايش برداشته وجز ترس از خدا هيچ مانعى ندارد مساوى نيستند، اگر آن عنين زنا نكرد نمى گوئيم اطاعت كرده ولى اگر آن پير فرتوت زنا نكرد مى گوئيم اطاعت كرده، و اگر آن جوان نكرد مى گوئيم اطاعت بيشترى كرده، و بر همين قياس ساير تكاليف را حساب مى كنند.
نظير اين اشكال به استدلال قبلی شان وارد است كه براى اثبات افضليت انسان از مَلَك، كرده و مى گفتند: وجود انسان مركب است از قوایى كه او را به اطاعت مى خواند و هم از قوایى كه او را به معصيت مى كشاند، و اگر اطاعت را بر معصيت ترجيح داده و به سوى اسلام و عبوديت گرايش پيدا كند، ارزش اطاعت او را از اطاعت ملائكه بيشتر است. چون اطاعت، فطرى ملائكه و ترك معصيت نيز از فطريات اوست. پس بنى آدم بيشتر از ملائكه مى تواند به خدا تقرب جويد و ثواب و اجر بيشترى كسب كند.


و در ملائكه چون مى بينيم راهى به سوى معصيت ندارند، نه غريزه شهوت وغضب دارند ونه چون انسان دچار هواى نفس مى شوند، اگر اين ملائكه خطاب هاى مولوى خدا را اطاعت كنند اطاعتشان نظير زنا نكردن عنين و يا زنا نكردن پير فرتوت است، بنابراين انسان كه مجهز به وسائل گناه هست ولى گناه نمى كند از ملائكه برتر است.
و اين حرف پايه و اساسش، يك اصل عقلایى است كه در جامعه بشرى معتبر شمرده شده، و آن، اين است كه: اطاعتى كه امتثال امر مولوى و يا نهى مولوى باشد، از معصيت بهتر است. اطاعت باعث استحقاق اجر، و معصيت موجب استحقاق عقاب است. و اما اجر و ثواب، هر وقت كه مورد استحقاق قرار گرفت، وقتى اثر خود را مى كند كه انسان مخاطب به آن تكليف، در شرائطى باشد كه هم بتواند اطاعت كند و هم بتواند نكند، فعل و ترك برايش مساوى باشد. و اما اگر مساوى الطرفين نبود، مثلا مخاطب، به اطاعت نزديك بود تا به معصيت و يا به عكس، حكم تفاوت مى كند.  


اين آن تقريبى وآن حسابى است كه در جامعه بشرى اعتبار شده ، ولى اشكالش اين است كه اگر اين حرف تمام باشد بايد اطاعت ملائكه اصلا ارزشى نداشته باشد، چون بنابراين نمى توانند گناه بكنند، ومانند آدميان ، كردن و نكردن يك عمل برايشان يكسان نيست.  
مثلا در تكليف اجتناب از زنا يك مرد عنين و يا پيرمرد فرتوت، كه تحصيل مقدمات چنين كارى برايش دشوار است، با يك جوان قوى كه اكثر موانع از پيش پايش برداشته و جز ترس از خدا هيچ مانعى ندارد، مساوى نيستند. اگر آن عنين زنا نكرد، نمى گویيم اطاعت كرده، ولى اگر آن پير فرتوت زنا نكرد، مى گویيم اطاعت كرده. و اگر آن جوان نكرد، مى گویيم اطاعت بيشترى كرده. و بر همين قياس ساير تكاليف را حساب مى كنند.


بنابراين هيچ شرافت ذاتى وارزش جوهرى ندارند، زيرا اطاعتى اجر وشرافت دارد كه نافرمانيش هم ممكن باشد، و در حقيقت انقياد ذاتى كه هيچ وقت از ذات تخلف نمى كند اطاعت حقيقى نيست واگر هم اطاعتش بناميم مجازى است . واگر اين حرف درست باشد ديگر علتى ندارد كه ملائكه مقرب درگاه خدا باشند ويا اطاعتشان ارزش داشته وباعث مقام و منزلتشان شود.
و در ملائكه، چون مى بينيم راهى به سوى معصيت ندارند، نه غريزه شهوت و غضب دارند و نه چون انسان دچار هواى نفس مى شوند. اگر اين ملائكه خطاب هاى مولوى خدا را اطاعت كنند، اطاعتشان نظير زنا نكردن عنين و يا زنا نكردن پير فرتوت است. بنابراين، انسان كه مجهز به وسائل گناه هست، ولى گناه نمى كند، از ملائكه برتر است.
 
اين آن تقريب و آن حسابى است كه در جامعه بشرى اعتبار شده. ولى اشكالش اين است كه: اگر اين حرف تمام باشد، بايد اطاعت ملائكه اصلا ارزشى نداشته باشد. چون بنابراين نمى توانند گناه بكنند، و مانند آدميان، كردن و نكردن يك عمل برايشان يكسان نيست.
 
بنابراين، هيچ شرافت ذاتى و ارزش جوهرى ندارند. زيرا اطاعتى اجر و شرافت دارد كه نافرمانی اش هم ممكن باشد، و در حقيقت انقياد ذاتى كه هيچ وقت از ذات تخلف نمى كند، اطاعت حقيقى نيست، و اگر هم اطاعتش بناميم، مجازى است. و اگر اين حرف درست باشد، ديگر علتى ندارد كه ملائكه مقرب درگاه خدا باشند و يا اطاعتشان ارزش داشته و باعث مقام و منزلتشان شود.


<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۲۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۲۵ </center>
و حال آنكه مى بينيم خداى سبحان ملائكه را داراى مقام قرب وزلفى دانسته وايشان را در حظائر قدس ومنازل انس جاى داده خزينه هاى اسرار خود وحاملين امر وواسطه هاى ميان خود وخلقش قرار داده و آيا اين همه مقام و منزلت ها صرف گزاف وبدون شايستگى در خود ملائكه بوده؟
و حال آن كه مى بينيم خداى سبحان، ملائكه را داراى مقام قرب و زلفى دانسته و ايشان را در حظائر قدس و منازل انس جاى داده، خزينه هاى اسرار خود و حاملان امر و واسطه هاى ميان خود و خلقش قرار داده، و آيا اين همه مقام و منزلت ها، صرف گزاف و بدون شايستگى در خود ملائكه بوده؟
 
چطور ممكن است چنين سخنى را در باره ملائكه گفت؟ و حال آن كه خداى تعالى، در كتابش، ايشان را ثنا گفته.


چطور ممكن است چنين سخنى را در باره ملائكه گفت ؟ وحال آنكه خداى تعالى در كتابش ايشان را ثنا گفته ، يكجا فرموده است : ((بل عباد مكرمون لايسبقونه بالقول وهم بامره يعملون (( ونيز فرموده ((لايعصون اللّه ما امرهم ويفعلون ما يؤ مرون ((، به طورى كه ملاحظه مى كنيد ذات ايشان را گرامى داشته است ، بدون اينكه مقيد به قيدى كرده باشد، واطاعتشان را ومعصيت نكردنشان را مدح نموده است (پس معلوم مى شود نسبت به هر امرى از اوامر خدائى هم قدرت اطاعت دارند وهم قدرت معصيت)
يك جا فرموده است: «بَل عِبَادٌ مُكَرمُونَ لَا يَسبِقُونَهُ بِالقَولِ وَ هُم بِأمرِهِ يَعمَلُون». و نيز فرموده: «لَا يَعصُونَ اللّهَ مَا أمَرَهُم وَ يَفعَلُونَ مَا يُؤمَرُون». به طورى كه ملاحظه مى كنيد، ذات ايشان را گرامى داشته است، بدون اين كه مقيد به قيدى كرده باشد، و اطاعتشان را و معصيت نكردنشان را مدح نموده است. (پس معلوم مى شود نسبت به هر امرى از اوامر خدایى؛ هم قدرت اطاعت دارند و هم قدرت معصيت).


و نيز در مدح عبادت وتذلّل در برابر پروردگارشان فرموده ((و هم من خشيته مشفقون (( ونيز فرموده : ((فان استكبروا فالّذين عند ربّك يسبحون له بالليل و النّهار وهم لايسمون». و نيز فرمود: «و لاتكن من الغافلين ان الّذين عند ربك لايستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون»، كه پيغمبر گرامى خود را دستور مى دهد خداى را ياد كند آنطور كه ملائكه اورا ياد مى كنند وخداى را بندگى كند آنطور كه فرشتگان عبادتش مى كنند.
و نيز در مدح عبادت و تذلّل در برابر پروردگارشان فرموده: «وَ هُم مِن خَشيَتِهِ مُشفِقُون». و نيز فرموده: «فَإن استَكبَرُوا فَالَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيلِ وَ النَّهَارِ وَ هُم لَا يَسئَمُون». و نيز فرمود: «وَ لَا تَكُن مِنَ الغَافِلِينَ إنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لَا يَستَكبِرُونَ عَن عِبَادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسجُدُون»، كه به پيغمبر گرامى خود دستور مى دهد خداى را ياد كند، آن طور كه ملائكه او را ياد مى كنند، و خداى را بندگى كند، آن طور كه فرشتگان عبادتش مى كنند.
<span id='link148'><span>
<span id='link148'><span>
==افضل بودن اطاعت انسان از جهت كشف صفاى باطن وحسن سريره اوست ==
==افضل بودن اطاعت انسان از جهت كشف صفاى باطن وحسن سريره اوست ==
پس حق مطلب اين است كه صرف امكان فعل وترك واينكه انسان بطور مساوى به آن دوقدرت دارد ملاك اصلى فضيلت وبهترى اطاعت اونيست ، بلكه اطاعت بشر از اين جهت افضل است كه از صفاى طينت وحسن سريرة اوكشف مى كند، به دليل اينكه مى بينيم عبادت واطاعت كسى كه مى دانيم داراى خبث سريرة وپليدى نفس است هيچ قيمتى ندارد، هر چند در تصفيه عمل وبذل منتهاى قدرت نهايت درجه سعى را كرده باشد.
پس حق مطلب اين است كه صرف امكان فعل وترك واينكه انسان بطور مساوى به آن دوقدرت دارد ملاك اصلى فضيلت وبهترى اطاعت اونيست ، بلكه اطاعت بشر از اين جهت افضل است كه از صفاى طينت وحسن سريرة اوكشف مى كند، به دليل اينكه مى بينيم عبادت واطاعت كسى كه مى دانيم داراى خبث سريرة وپليدى نفس است هيچ قيمتى ندارد، هر چند در تصفيه عمل وبذل منتهاى قدرت نهايت درجه سعى را كرده باشد.