تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۴۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۹۶: خط ۱۹۶:
و در تفسير قمى نيز، در ذيل آيه «بَل هُم قَومٌ يَعدِلُون» نقل كرده كه فرمودند: يعنى از حق عدول مى كنند.
و در تفسير قمى نيز، در ذيل آيه «بَل هُم قَومٌ يَعدِلُون» نقل كرده كه فرمودند: يعنى از حق عدول مى كنند.


و نيز در همان تفسير، در ذيل آيه «أمَّن يُجِيبُ المُضطَرَّ إذَا دَعَاهُ...» مى گويد: پدرم، از حسن بن على بن فضال، از صالح بن عقبه، از امام صادق «عليه السّلام» روايت كرده كه فرمود: اين آيه، درباره قائم آل محمّد «صلى اللّه عليه و آله» نازل شده. به خدا سوگند، «مضطر»، اوست، كه در مقام ابراهيم، دو ركعت نماز مى خواند و خداى عزّوجلّ را مى خواند. پس او اجابتش مى فرمايد و خليفه در زمينش مى سازد.
و نيز در همان تفسير، در ذيل آيه «أمَّن يُجِيبُ المُضطَرَّ إذَا دَعَاهُ...» مى گويد: پدرم، از حسن بن على بن فضال، از صالح بن عقبه، از امام صادق «عليه السّلام» روايت كرده كه فرمود:  
 
اين آيه، درباره قائم آل محمّد «صلى اللّه عليه و آله» نازل شده. به خدا سوگند، «مضطر»، اوست، كه در مقام ابراهيم، دو ركعت نماز مى خواند و خداى عزّوجلّ را مى خواند. پس او اجابتش مى فرمايد و خليفه در زمينش مى سازد.


مؤلف: اين روايت هم، از باب جرى و تطبيق مصداق بر كلّى است. زيرا آيه درباره عموم مضطرّين است.
مؤلف: اين روايت هم، از باب جرى و تطبيق مصداق بر كلّى است. زيرا آيه درباره عموم مضطرّين است.
خط ۲۰۲: خط ۲۰۴:
روايتى كه در آن از جمله : «و يجعلكم خلفاء الارض» وجوب مطلق فرمانبرى از خليفه(حاكم ) استفاده شده و بيان مجعول بودن آن
روايتى كه در آن از جمله : «و يجعلكم خلفاء الارض» وجوب مطلق فرمانبرى از خليفه(حاكم ) استفاده شده و بيان مجعول بودن آن


و در الدر المنثور است كه طبرانى، از سعد بن جناده روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرمود: هر كس از جماعت جدا و دور شود، در آتش است، آن هم با صورتش. براى اين كه خداى تعالى مى فرمايد: «أمَّن يُجِيبُ المُضطَرَّ إذَا دَعَاهُ وَ يَكشِفُ السُّوء وَ يَجعَلكُم خُلَفَاءَ الأرض». پس به حكم اين آيه، خلافت از خداى عزوجل است. اوست كه خليفه را خليفه مى كند. چيزى كه هست، اگر خير باشد كه هيچ و اگر شر باشد، باز خود او مؤاخذه اش مى كند. اما تو! بر تو واجب است كه هرچه خدا گفته، اطاعت كنى.
و در الدر المنثور است كه طبرانى، از سعد بن جناده روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» فرمود:  
 
هر كس از جماعت جدا و دور شود، در آتش است، آن هم با صورتش. براى اين كه خداى تعالى مى فرمايد: «أمَّن يُجِيبُ المُضطَرَّ إذَا دَعَاهُ وَ يَكشِفُ السُّوء وَ يَجعَلكُم خُلَفَاءَ الأرض». پس به حكم اين آيه، خلافت از خداى عزوجل است. اوست كه خليفه را خليفه مى كند. چيزى كه هست، اگر خير باشد كه هيچ و اگر شر باشد، باز خود او مؤاخذه اش مى كند. اما تو! بر تو واجب است كه هرچه خدا گفته، اطاعت كنى.


مؤلف: اين روايت، خالى از بوى جعل و دسيسه نيست. براى اين كه در سابق معلوم شد كه مراد از خلافت در آيه - به طورى كه از سياقش بر مى آيد - خلافت زمينى است، كه براى هر انسانى مقدّر شده و معنايش اين است كه نوع بشر، جانشين خداست در زمين و در اين كه انواع تصرفات را در زمین بکند
مؤلف: اين روايت، خالى از بوى جعل و دسيسه نيست. براى اين كه در سابق معلوم شد كه مراد از خلافت در آيه - به طورى كه از سياقش بر مى آيد - خلافت زمينى است، كه براى هر انسانى مقدّر شده و معنايش اين است كه نوع بشر، جانشين خداست در زمين و در اين كه انواع تصرفات را در زمین بکند
خط ۲۰۸: خط ۲۱۲:
(و خداوند زمين و آنچه در شكم آن و در دريا و خشكى آن است، براى بشر مسخر و رام كرده است، تا بتواند در آن ها تصرف كند)، نه خلافت به معناى حكومت بر امت و چرخاندن آسياى مجتمع آن، (تا معنايش اين شود كه هر كس خليفه مسلمين شود، خدايش خليفه كرده. اگر خوب باشد كه هيچ، اگر هم بد باشد، خدا خودش مى داند با او چه معامله كند، و اما افراد امت، بايد اوامر آن خليفه را هر چند مثلا كشتن اخيار و ابرار باشد، اطاعت كنند).
(و خداوند زمين و آنچه در شكم آن و در دريا و خشكى آن است، براى بشر مسخر و رام كرده است، تا بتواند در آن ها تصرف كند)، نه خلافت به معناى حكومت بر امت و چرخاندن آسياى مجتمع آن، (تا معنايش اين شود كه هر كس خليفه مسلمين شود، خدايش خليفه كرده. اگر خوب باشد كه هيچ، اگر هم بد باشد، خدا خودش مى داند با او چه معامله كند، و اما افراد امت، بايد اوامر آن خليفه را هر چند مثلا كشتن اخيار و ابرار باشد، اطاعت كنند).


از اين هم كه صرف نظر كنيم، اصلا متن روايت اضطراب دارد و صدر و ذيلش، با هم تطبيق نمى كند. براى اين كه اگر مراد از اين كه گفت خلافت از جانب خداست، اين باشد كه تسلط خليفه بر مردم به تقدير خداست. و به عبارت ديگر: تكوين آن، منسوب به خداى سبحان است، همچنان كه درباره سلطنت نمرود فرموده: «أن آتَيهُ اللّهُ المُلكَ: اين كه خدا سلطنتش داده». و از فرعون حكايت كرده كه گفت: «ألَيسَ لِى مُلكُ مِصر»، كه خود بسيار روشن است كه خلافت به اين معنا، مستلزم وجوب اطاعت خليفه و حرمت مخالفت با وى نيست، و گرنه لازم مى آيد كه اصل دعوت دينى نقض شود و اطاعت امثال نمرودها و فرعون ها و صدها نظائر آن واجب باشد.
از اين هم كه صرف نظر كنيم، اصلا متن روايت اضطراب دارد و صدر و ذيلش، با هم تطبيق نمى كند. براى اين كه اگر مراد از اين كه گفت خلافت از جانب خداست، اين باشد كه تسلط خليفه بر مردم به تقدير خداست.  
 
و به عبارت ديگر: تكوين آن، منسوب به خداى سبحان است، همچنان كه درباره سلطنت نمرود فرموده: «أن آتَيهُ اللّهُ المُلكَ: اين كه خدا سلطنتش داده». و از فرعون حكايت كرده كه گفت: «ألَيسَ لِى مُلكُ مِصر»، كه خود بسيار روشن است كه خلافت به اين معنا، مستلزم وجوب اطاعت خليفه و حرمت مخالفت با وى نيست، و گرنه لازم مى آيد كه اصل دعوت دينى نقض شود و اطاعت امثال نمرودها و فرعون ها و صدها نظائر آن واجب باشد.


و اگر مراد از اين جمله در صدر روايت، اين باشد كه خدا به حكم دين، خلافت او را امضاء كرده و به عبارت ديگر، قانونا منسوب به خداى تعالى است و در نتيجه اطاعتش در آنچه امر مى كند، واجب است، هرچند كه امر به گناه و خيانت باشد، اين هم كه نقض صريح احكام دينى است.  
و اگر مراد از اين جمله در صدر روايت، اين باشد كه خدا به حكم دين، خلافت او را امضاء كرده و به عبارت ديگر، قانونا منسوب به خداى تعالى است و در نتيجه اطاعتش در آنچه امر مى كند، واجب است، هرچند كه امر به گناه و خيانت باشد، اين هم كه نقض صريح احكام دينى است.