تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۳۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۹۴: خط ۹۴:
<span id='link283'><span>
<span id='link283'><span>


==خاتمه جنگ احزاب و روانه شدن سپاه اسلام به سوى بنى قريظه و محاصره آنان و... ==
==جنگ مسلمانان، با یهودیان پیمان شکن «بنی قُرَیظه»==
و نيز در مجمع البيان گفته : زهرى از عبدالرحمن بن عبدالله بن كعب بن مالك ، از پدرش مالك ، نقل كرده كه گفت : وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) از جنگ خندق برگشت ، و ابزار جنگ را به زمين گذاشت ، و استحمام كرد، جبرئيل برايش نمودار شد، و گفت در انجام جهاد هيچ عذرى باقى نگذاشتى ، حال مى بينيم لباس جنگ را از خود جدا مى كنى ، و حال آنكه ما نكنده ايم
و نيز در مجمع البيان گفته: زهرى، از عبدالرحمن بن عبدالله بن كعب بن مالك، از پدرش مالك نقل كرده كه گفت: وقتى رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» از جنگ خندق برگشت، و ابزار جنگ را به زمين گذاشت و استحمام كرد، جبرئيل برايش نمودار شد، و گفت: در انجام جهاد هيچ عذرى باقى نگذاشتى. حال مى بينيم لباس جنگ را از خود جدا مى كنى، و حال آن كه ما نكنده ايم.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از شدت ناراحتى از جاى پريد، و فورا خود را به مردم رسانيد، كه نماز عصر را نخوانند، مگر بعد از آنكه بنى قريظه را محاصره كرده باشند، مردم مجددا لباس جنگ به تن كردند، و هنوز به قلعه بنى قريظه نرسيده بودند كه آفتاب غروب كرد، و مردم با هم بگو مگو كردند، بعضى گفتند: ما گناهى نكرده ايم ، چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به ما فرمود نماز عصر را نخوانيد مگر بعد از آنكه به قلعه بنى قريظه برسيد، و ما امر او را اطاعت كرديم ، بعضى ديگر به احتمال اينكه دستور آن جناب منافاتى با نماز خواندن ندارد، نماز خود را خواندند، تا در انجام وظيفه مخالفت احتمالى هم نكرده باشند، ولى بعضى ديگر نخواندند، تا نمازشان قضاء شد، و بعد از غروب آفتاب كه به قلعه رسيدند نمازشان را قضاء كردند، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هيچ يك از دو طايفه را ملامت نفرمود
 
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، از شدت ناراحتى از جاى پريد، و فورا خود را به مردم رسانيد، كه نماز عصر را نخوانند، مگر بعد از آن كه «بنى قُرَيظه» را محاصره كرده باشند. مردم مجددا لباس جنگ به تن كردند، و هنوز به قلعه «بنى قريظه» نرسيده بودند كه آفتاب غروب كرد، و مردم با هم، بگو مگو كردند.
 
بعضى گفتند: ما گناهى نكرده ايم، چون رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» به ما فرمود: نماز عصر را نخوانيد، مگر بعد از آن كه به قلعه «بنى قُرَيظه» برسيد، و ما امر او را اطاعت كرديم.
 
بعضى ديگر به احتمال اين كه دستور آن جناب منافاتى با نماز خواندن ندارد، نماز خود را خواندند، تا در انجام وظيفه، مخالفت احتمالى هم نكرده باشند. ولى بعضى ديگر نخواندند، تا نمازشان قضاء شد، و بعد از غروب آفتاب كه به قلعه رسيدند، نمازشان را قضاء كردند، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، هيچ يك از دو طايفه را ملامت نفرمود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۵۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۵۰ </center>
عروه مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) على بن ابى طالب (عليه السلام ) را به عنوان مقدمه جلو فرستاد، و لواء جنگ را به دستش داد، و فرمود، همه جا پيش برو، تا لشكر را جلو قلعه بنى قريظه پياده كنى ، على (عليه السلام ) از پيش براند، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به دنبالش براه افتاد، در بين راه به عده اى از انصار كه از تيره بنى غنم بودند برخورد، كه منتظر رسيدن آن جناب بودند، و چون آن جناب را ديدند خيال كردند كه آن حضرت از دور به ايشان فرمود ساعتى قبل لشكر از اين جا عبور كرد؟ در پاسخ گفتند: دحيه كلبى سوار بر قاطرى ابلق از اين جا گذشت ، در حالى كه پتويى از ابريشم بر پشت قاطر انداخته بود، حضرت فرمود: او دحيه كلبى نبود، بلكه جبرئيل بود، كه خداوند او را ماءمور بنى قريظه كرده ، تا ايشان را متزلزل كند، و دلهايشان را پر از ترس سازد
عروه مى گويد: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، على بن ابى طالب «عليه السلام» را به عنوان مقدمه جلو فرستاد، و لواء جنگ را به دستش داد و فرمود: همه جا پيش برو، تا لشكر را جلو قلعه «بنى قُرَيظه» پياده كنى!
مى گويند: على (عليه السلام ) همچنان برفت تا به قلعه بنى قريظه رسيد، در آن جا از مردم قلعه ، ناسزاها به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيد، پس برگشت تا در راه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را بديد، و عرضه داشت : يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) سزاوار نيست شما نزديك قلعه بياييد، و به اين مردم ناپاك نزديك شويد
 
حضرت فرمود: مثل اينكه از آنان سخنان زشت نسبت به من شنيده اى ؟ عرضه داشت : بله يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: به محضى كه مرا ببينند ديگر از آن سخنان نخواهند گفت ، پس به اتفاق نزديك قلعه آمدند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اى برادران مردمى كه به صورت ميمون و خوك مسخ شدند، آيا خدا خوارتان كرد، و بلا بر شما نازل فرمود؟ يهوديان بنى قريظه گفتند: اى ابا القاسم تو مردى نادان نبودى
على «عليه السلام» از پيش براند، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، به دنبالش به راه افتاد. در بين راه به عده اى از انصار كه از تيره «بنى غنم» بودند برخورد، كه منتظر رسيدن آن جناب بودند، و چون آن جناب را ديدند، خيال كردند كه آن حضرت از دور به ايشان فرمود ساعتى قبل، لشكر از اين جا عبور كرد؟  
پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيست و پنج شب آنان را محاصره كرد، تا به ستوه آمدند، و خدا ترس را بر دلهايشان مسلط فرمود، تصادفا بعد از آنكه قريش و غطفان فرار كردند، حيى بن اخطب (بزرگ خيبريان ) با مردم بنى قريظه داخل قلعه ايشان شده بود، و چون يقين كردند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از پيرامون قلعه بر نمى گردد، تا آنكه با ايشان نبرد كند، كعب بن اسد به ايشان گفت : اى گروه يهود بلايى است كه مى بينيد به شما روى آورده ، و من يكى از سه كار را به شما پيشنهاد مى كنم ، هر يك را صلاح ديديد عملى كنيد
 
پرسيدند، بگو ببينيم چيست ؟ گفت : اول اينكه بياييد با اين مرد بيعت كنيم ، و دين او را بپذيريم ، براى همه شما روشن شده كه او پيغمبرى است مرسل ، و همان شخصى است كه در كتاب آسمانى خود نامش را يافته ايد، اگر اين كار را بكنيم ، هم جان و مال و زنانمان محفوظ مى شود، و هم دين خدا را پذيرفته ايم
در پاسخ گفتند: «دحيه كلبى»، سوار بر قاطرى ابلق از اين جا گذشت، در حالى كه پتويى از ابريشم بر پشت قاطر انداخته بود. حضرت فرمود: او «دحيه كلبى» نبود، بلكه جبرئيل بود، كه خداوند او را مأمور «بنى قُرَيظه» كرده، تا ايشان را متزلزل كند، و دل هايشان را پر از ترس سازد.
 
مى گويند: على «عليه السلام» همچنان برفت تا به قلعه «بنى قُرَيظه» رسيد. در آن جا، از مردم قلعه، ناسزاها به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» شنيد. پس برگشت تا در راه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را بديد، و عرضه داشت: يا رسول الله! سزاوار نيست شما نزديك قلعه بياييد، و به اين مردم ناپاك نزديك شويد.
 
حضرت فرمود: مثل اين كه از آنان سخنان زشت نسبت به من شنيده اى؟ عرضه داشت: بله، يا رسول الله. فرمود: به محضى كه مرا ببينند، ديگر از آن سخنان نخواهند گفت. پس به اتفاق نزديك قلعه آمدند. رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: اى برادرانِ مردمى كه به صورت ميمون و خوك مسخ شدند! آيا خدا خوارتان كرد، و بلا بر شما نازل فرمود؟  
 
يهوديان «بنى قُرَيظه» گفتند: اى ابا القاسم! تو مردى نادان نبودى.
 
پس رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، بيست و پنج شب آنان را محاصره كرد، تا به ستوه آمدند، و خدا ترس را بر دل هايشان مسلط فرمود. تصادفا بعد از آن كه «قريش» و «غطفان» فرار كردند، «حُيَى بن اخطب (بزرگ خيبريان)، با مردم «بنى قُرَيظه» داخل قلعه ايشان شده بود، و چون يقين كردند كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» از پيرامون قلعه بر نمى گردد، تا آن كه با ايشان نبرد كند، «كعب بن اسد»، به ايشان گفت: اى گروه يهود! بلايى است كه مى بينيد به شما روى آورده، و من يكى از سه كار را، به شما پيشنهاد مى كنم. هر يك را صلاح ديديد، عملى كنيد.
 
پرسيدند: بگو ببينيم، چيست؟
 
گفت: اول اين كه بياييد با اين مرد بيعت كنيم، و دين او را بپذيريم. براى همه شما روشن شده كه او، پيغمبرى است مُرسَل، و همان شخصى است كه در كتاب آسمانى خود، نامش را يافته ايد. اگر اين كار را بكنيم، هم جان و مال و زنانمان محفوظ مى شود، و هم دين خدا را پذيرفته ايم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۵۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۵۱ </center>
گفتند: ما هرگز از دين تورات جدا نخواهيم شد، و آن را با دينى ديگر معاوضه نخواهيم نمود
گفتند: ما هرگز از دين تورات جدا نخواهيم شد، و آن را با دينى ديگر، معاوضه نخواهيم نمود.
گفت : دوم اينكه اگر آن پيشنهاد را مى پذيريد، بياييد فرزندان و زنان خود را به دست خود بكشيم ، و سپس با محمد نبرد كنيم ، و حتى اموال خود را نيز نابود كنيم ، تا بعد از ما چيزى از ما باقى نماند، تا خدا بين ما و محمد حكم كند، اگر كشته شديم بدون دل واپسى كشته شده ايم ، چون نه زنى داريم ، و نه فرزندى و نه مالى ، و اگر غلبه كرديم تهيه زن و فرزند آسان است ، گفتند: مى گويى اين يك مشت بيچاره را بكشيم ؟ آن وقت ديگر چه خيرى در زندگى بدون آنان هست ؟ گفت : اگر اين را هم نمى پذيريد بياييد همين امشب كه شب شنبه است ، و محمد و يارانش مى دانند كه ما در اين شب نمى جنگيم ، از اين غفلت آنان استفاده نموده به ايشان شبيخون بزنيم ، گفتند: آيا حرمت شب شنبه خود را از بين ببريم ؟ و همان كارى را كه گذشتگان ما كردند بكنيم ، و به آن بلاى كه ميدانى دچار شدند، و مسخ شدند ما نيز دچار شويم ؟ نه ، هرگز اين كار را نمى كنيم ، كعب بن اسد وقتى ديد هيچ يك از پيشنهادهايش پذيرفته نشد، گفت : عجب مردم بى عقلى هستيد، خيال مى كنم از آن روز كه به دنيا آمده ايد حتى يك روز هم در خود حزم و احتياط نداشته ايد
 
گفت: دوم اين كه اگر آن پيشنهاد را مى پذيريد، بياييد فرزندان و زنان خود را به دست خود بكشيم، و سپس با محمد نبرد كنيم. و حتى اموال خود را نيز نابود كنيم، تا بعد از ما چيزى از ما باقى نماند، تا خدا بين ما و محمد حكم كند. اگر كشته شديم، بدون دل واپسى كشته شده ايم. چون نه زنى داريم، و نه فرزندى و نه مالى. و اگر غلبه كرديم، تهيه زن و فرزند آسان است.
 
گفتند: مى گويى اين يك مشت بيچاره را بكشيم؟ آن وقت ديگر چه خيرى در زندگى بدون آنان هست؟
 
گفت: اگر اين را هم نمى پذيريد، بياييد همين امشب كه شب شنبه است، و محمد و يارانش مى دانند كه ما در اين شب نمى جنگيم، از اين غفلت آنان استفاده نموده، به ايشان شبيخون بزنيم.
 
گفتند: آيا حرمت شب شنبه خود را از بين ببريم؟ و همان كارى را كه گذشتگان ما كردند، بكنيم و به آن بلایى كه می دانى دچار شدند، و مسخ شدند، ما نيز دچار شويم؟ نه، هرگز اين كار را نمى كنيم.
 
«كعب بن اسد»، وقتى ديد هيچ يك از پيشنهادهايش پذيرفته نشد، گفت: عجب مردم بى عقلى هستيد، خيال مى كنم از آن روز كه به دنيا آمده ايد، حتى يك روز هم در خود، حزم و احتياط نداشته ايد.
<span id='link284'><span>
<span id='link284'><span>
==سرانجام يهوديان بنى قريظه و حكميت سعد بن معاذ درباره آنها ==
==سرانجام يهوديان بنى قريظه و حكميت سعد بن معاذ درباره آنها ==
زهرى مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پاسخ بنى قريظه كه پيشنهاد كردند يك نفر را حكم قرار دهد، فرمود: هر يك از اصحاب مرا كه خواستيد مى توانيد حكم خود كنيد، بنى قريظه سعد بن معاذ را اختيار كردند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قبول كرد، و دستور داد تا هر چه اسلحه دارند در قبه آن جناب جمع كنند، و سپس دستهايشان را از پشت بستند، و به يكديگر پيوستند و در خانه اسامه باز داشت كردند، آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد سعد بن معاذ را بياورند، وقتى آمد، پرسيد: با اين يهوديان چه كنيم ؟ عرضه داشت جنگى هايشان كشته شوند، و ذرارى و زنانشان اسير گردند، و اموالشان به عنوان غنيمت تقسيم شود، و ملك و باغاتشان تنها بين مهاجرين تقسيم شود، آنگاه به انصار گفت كه اين جا وطن شما است ، و شما ملك و باغ داريد و مهاجران ندارند
زهرى مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پاسخ بنى قريظه كه پيشنهاد كردند يك نفر را حكم قرار دهد، فرمود: هر يك از اصحاب مرا كه خواستيد مى توانيد حكم خود كنيد، بنى قريظه سعد بن معاذ را اختيار كردند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قبول كرد، و دستور داد تا هر چه اسلحه دارند در قبه آن جناب جمع كنند، و سپس دستهايشان را از پشت بستند، و به يكديگر پيوستند و در خانه اسامه باز داشت كردند، آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد سعد بن معاذ را بياورند، وقتى آمد، پرسيد: با اين يهوديان چه كنيم ؟ عرضه داشت جنگى هايشان كشته شوند، و ذرارى و زنانشان اسير گردند، و اموالشان به عنوان غنيمت تقسيم شود، و ملك و باغاتشان تنها بين مهاجرين تقسيم شود، آنگاه به انصار گفت كه اين جا وطن شما است ، و شما ملك و باغ داريد و مهاجران ندارند