تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۲۰: تفاوت میان نسخهها
از الکتاب
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۹: | خط ۹: | ||
==گفتارى در چند فصل، پيرامون داستان يونس «ع»== | ==گفتارى در چند فصل، پيرامون داستان يونس «ع»== | ||
۱ - قرآن كريم | '''۱ - قرآن كريم:''' | ||
قرآن کریم، از سرگذشت اين پيامبر و قوم او، جز قسمتى را متعرض نشده. در سوره «صافّات»، اين مقدار را متعرض شده كه آن جناب، به سوى قومى فرستاده شد و از بين مردم فرار كرده و به كشتى سوار شد و در آخر، نهنگ او را بلعيد. و سپس نجات داده شده و بار ديگر، به سوى آن قوم فرستاده شد و مردم، به وى ايمان آوردند. اينك، آيات آن سوره، از نظر خواننده مى گذرد: | |||
«'''وَ إنّ يُونُسَ لَمِنَ المُرسَلِينَ * إذ أبَقَ إلَى الفُلكِ المَشحُون * فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ المُدحَضِينَ * فَالتَقَمَهُ الحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ * فَلَولَا أنّهُ كَانَ مِنَ المُسَبّحِينَ * لَلَبِثَ فِى بَطنِهِ إلَى يَومِ يُبعَثُونََ * فَنَبَذنَاهُ بِالعَرَاءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ * وَ أنبَتنَا عَلَيهِ شَجَرةً مِن يَقطِينٍ * وَ أرسَلنَاهُ إلَى مِائَةِ ألفٍ أو يَزِيدُونََ * فَآمَنُوا فَمَتّعنَاهُم إلَى حِينٍ'''». | |||
و در سوره | و در سوره «انبياء»، متعرض تسبيح گويى او در شكم ماهى شده، كه علت نجاتش از آن بليه شد. مى فرمايد: | ||
«'''وَ ذَا النُّونِ إذ ذَهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أن لَن نَقدِرَ عَلَيهِ فَنَادَى فِى الظُّلُمَاتِ أن لَا إلَهَ إلّا أنتَ سُبحَانَكَ إنّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ * فَاستَجَبنَا لَهُ وَ نَجَّينَاهُ مِنَ الغَمِّ وَ كَذَلِكَ نُنجِى المُؤمِنِينَ'''». | |||
خلاصه آنچه از مجموع آيات قرآنى استفاده مى شود، با كمك قرائن موجود در اطراف اين | و در سوره «قلم»، متعرض ناله اندوهگين او، در شكم ماهى شده و سپس بيرون شدنش و رسيدن به مقام اجتباء را آورده، مى فرمايد: | ||
«'''فَاصبِر لِحُكمِ رَبّكَ وَ لَا تَكُن كَصَاحِبِ الحُوتِ إذ نَادَى وَ هُوَ مَكظُومٌ * لَولَا أن تَدَارَكَهُ نِعمَةٌ مِن رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالعُرَاءِ وَ هُوَ مَذمُومٌ * فَاجتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصّالِحِينَ'''». | |||
و در سوره «يونس»، متعرض ايمان آوردن قومش و بر طرف شدن عذاب از ايشان شده، مى فرمايد: | |||
«'''فَلَولَا كَانَت قَريَةً آمَنَت فَنَفَعَهَا إيمَانُهَا إلّا قَومَ يُونُسَ لَمّا آمَنُوا كَشَفنَا عَنهُم عَذَابَ الخِزىِ فِى الحَيَوةِ الدُّنيَا وَ مَتَّعنَاهُم إلى حِينٍ'''». | |||
خلاصه آنچه از مجموع آيات قرآنى استفاده مى شود، با كمك قرائن موجود در اطراف اين داستان، اين است كه: | |||
يونس «عليه السلام»، يكى از پيامبران بوده، كه خدا، وى را به سوى مردمى گسيل داشته، كه جمعيت بسيارى بوده اند. يعنى آمارشان از صد هزار نفر تجاوز مى كرده، و آن قوم دعوت وى را اجابت نكردند، و به غير از تكذيب، عكس العملى نشان ندادند، تا آن كه عذابى كه يونس «عليه السلام»، با آن تهديدشان مى كرد، فرارسيد. و يونس «عليه السلام»، خودش از ميان قوم بيرون رفت. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۵۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۵۳ </center> | ||
همين كه عذاب نزديك ايشان رسيد و با چشم خود آن را ديدند، همگى به خدا ايمان آورده و توبه كردند خدا | همين كه عذاب نزديك ايشان رسيد و با چشم خود آن را ديدند، همگى به خدا ايمان آورده و توبه كردند. خدا هم، آن عذاب را كه در دنيا خوارشان مى ساخت، از ايشان بر داشت. | ||
و اما يونس | و اما يونس «عليه السلام»، وقتى خبردار شد كه آن عذابى كه خبر داده بود، از ايشان برداشته شده، و گويا متوجه نشده كه قوم او ايمان آورده و توبه كرده اند، لذا ديگر به سوى ايشان برنگشت، در حالى كه از آنان خشمگين و ناراحت بود. همچنان پيش رفت. در نتيجه، ظاهر حالش، حال كسى بود كه از خدا فرار مى كند و به عنوان قهر كردن از اين كه چرا خدا او را نزد اين مردم خوار كرد، دور مى شود. و نيز، در حالى مى رفت كه گمان مى كرد، دست ما به او نمى رسد. پس سوار كشتى پُر از جمعيت شد و رفت. | ||
در بين | در بين راه، نهنگى بر سرِ راه كشتى آمد. چاره اى نديدند، جز اين كه يك نفر را نزد آن بيندازند، تا سرگرم خوردن او شود و از سرِ راه كشتى، به كنارى رود. به اين منظور، قرعه انداختند و قرعه، به نام يونس در آمد. او را در دريا انداختند. نهنگ او را بلعيد و كشتى نجات يافت. | ||
آنگاه خداى | آنگاه خداى سبحان، او را در شكم ماهى، چند شبانه روز زنده نگه داشت، و حفظ كرد. يونس «عليه السلام»، فهميد كه اين جريان يك بلا و آزمايشى است، كه خدا، وى را بدان مبتلا كرده، و اين مؤاخذه اى است از خدا، در برابر رفتارى كه او با قوم خود كرد. لذا از همان تاريكى شكم ماهى، فريادش بلند شد به اين كه: «لَا إلهَ إلّا أنتَ سُبحَانَكَ إنّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمِين». | ||
خداى | خداى سبحان، اين ناله او را پاسخ گفت و به نهنگ دستور داد، تا يونس را بالاى آب و كنار دريا بيفكند. نهنگ چنين كرد. يونس، وقتى به زمين افتاد، مريض بود. خداى تعالى، بوتۀ كدويى بالاى سرش رويانيد، تا بر او سايه بيفكند. پس همين كه حالش جا آمد، و مثل اولش شد، خدا او را به سوى قومش فرستاد، و قوم هم، دعوت او را پذيرفتند و به وى ايمان آوردند. در نتيجه، با اين كه أجلشان رسيده بود، خداوند تا يك مدت معين، عمرشان داد. | ||
و رواياتى كه از طرق امامان اهل بيت | و رواياتى كه از طرق امامان اهل بيت «عليهم السلام»، در تفسير اين آيات وارد شده، با اين كه بسيار زياد است و نيز بعضى از رواياتى كه از طرق اهل سنت آمده، هر دو در اين قسمت شريك اند، كه بيش از آنچه از آيات استفاده مى شود، چيزى ندارند. البته با مختصر اختلافى كه در بعضى از خصوصيات دارند، و ما هم به همين جهت، از نقل آن ها، صرف نظر كرديم. هم به دليلى كه گفتيم، و هم به اين دليل كه يك يك آن احاديث، خبر واحدند و خبر واحد، تنها در احكام حجت است، نه در مثال مقام ما، كه مقام تاريخ و سرگذشت است. | ||
علاوه بر اين، وضع آن روايات، طورى است كه اگر مراجعه كنى، خواهى ديد نمى توان خصوصيات آن ها را به وسيلۀ آيات قرآنى تصحيح كرد. حرف هايى دارد، كه قابل تصحيح نيست. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۵۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۵۴ </center> | ||
<span id='link163'><span> | <span id='link163'><span> | ||
۲ - در اين | '''۲- در اين فصل، به سرگذشت آن جناب، از ديدگاه «اهل كتاب» مى پردازيم:''' | ||
داستان يونس «عليه السلام» در چند جاى از عهد قديم به عنوان «يوناه بن امتاى» آمده. و همچنين، در چند جا از عهد جديد آمده كه در بعضى از موارد، به داستان زندانى شدنش در شكم ماهى اشاره مى كند. وليكن هيچ يك از آن ها، سرگذشت كامل يونس «عليه السلام» را نياورده اند. | |||
آلوسى، در تفسير روح المعانى، در داستان يونس «عليه السلام»، از ديدگاه اهل كتاب مطالبى آورده كه بعضى از كتب اهل كتاب هم، آن را تأييد مى كند. | |||
او نقل كرده كه: خداى تعالى، يونس «عليه السلام«''' را امر فرمود تا براى دعوت اهل «نينوا»، بدان جا رود. «نينوا»، يكى از شهرهاى بسيار بزرگ آشور بود، كه در كنار دجله قرار داشت و تا آنجايى كه يونس قرار داشت، سه روز راه بود. علاوه بر اين، مردم نينوا، مردمى شرور و فاسد بودند. لذا اين مأموريت بر يونس گران آمد، و از آن جايى كه بود به سوى «ترسيس»، فرار كرد كه آن نيز، نام يكى ديگر از شهرهاى آن روز است. | |||
بعضى از | سپس به شهر «يافا» آمد، كه هم اكنون نيز، «يافا» خوانده مى شود. در آن جا، يك كشتى آماده يافت كه قصد داشت سرنشينان خود را به «ترسيس» ببرد. او هم، اجرتى داد تا به «ترسيس» برود. همين كه سوار بر كشتى شد و كشتى به راه افتاد، بادى سخت وزيدن گرفت و امواج دريا، بلند و بسيار شد و كشتى، مُشرف به غرق گشت. | ||
پس ملاحان ترسيدند و مقدارى از بارهاى مسافرين را به دريا انداختند، تا كشتى سبك شود. در همين هنگام بود كه يونس در شكم كشتى، به خواب خوش رفته بود و صداى خرنايش بلند شده بود. رئيس كشتى، وقتى او را ديد، از درِ تعجب پرسيد: چه خبر هست، كه در چنين هنگامه اى به خواب رفته اى. برخيز و معبودت را بخوان، بلكه ما را از اين مهلكه نجات بخشد، و ما در اين ورطه هلاك نشويم. | |||
بعضى از مسافران به بعضى ديگر گفتند: بياييد قرعه بيندازيم تا معلوم شود اين شر از جانب كيست، خود او را به دريا بيندازيم، تا تنها او هلاك گردد. پس قرعه انداختند، به نام يونس اصابت كرد. به او گفتند: مگر تو، چه كرده اى كه قرعه به نام تو در آمد، و تو اهل كجايى، از كجا مى آيى و به كجا می روى و از چه تيره اى هستى؟ | |||
گفت: من، بندۀ ربّ كه إله آسمان و خالق دريا و خشكى است، هستم. آنگاه جريان خود را براى آنان نقل كرد. آن ها بسيار ترسيدند و او را توبيخ كردند كه چرا فرار كردى، و يك مشت مردم را در هلاكت گذاشتى؟! | |||
آنگاه گفتند: حالا به نظر شما چه كارى در حق تو بكنيم تا اين دريا آرام گيرد؟ | آنگاه گفتند: حالا به نظر شما چه كارى در حق تو بكنيم تا اين دريا آرام گيرد؟ | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۵۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۵۵ </center> | ||
گفت : بايد مرا به دريا | گفت: بايد مرا به دريا بيندازيد، تا آرام گيرد. چون من مى دانم تمامى ناآرامی هاى دريا، به خاطر من است. مردم، هر چه تلاش كردند تا شايد كشتى را به طرف خشكى برگردانند و بدون غرق شدن يونس، از ورطه نجات يابند، نشد. و ناگزير و به اصرار خود آن جناب، او را به دريا انداختند و كشتى در همان دَم، آرام گرفت. | ||
خداى تعالى، به نهنگى دستور داد تا يونس را ببلعد. و يونس، سه روز، در شكم نهنگ ماند و در همان جا نماز خواند و به درگاه پروردگار خود، استغاثه كرد. پس خداى سبحان، به نهنگ دستور داد تا به ساحل آيد، و يونس را در خشكى بيندازد. نهنگ چنين كرد. همين كه يونس در خشكى قرار گرفت، پروردگارش فرمود: برخيز و به طرف اهل نينوا برو، و در بين آنان به بانگ بلند، آنچه به تو گفته ام، ابلاغ كن. | |||
يونس «عليه السلام»، به طرف نينوا رفت و در بين اهلش فرياد زد: هان اى مردم! تا سه روز ديگر، نينوا در زمين فرو مى رود. پس جمعى از مردان آن شهر، به خدا ايمان آوردند. ندا دادند كه: هان اى مردم! روزه بگيريد، و همگى لباس پشمينه پوشيدند. و چون خبر به پادشاه رسيد، او هم از تخت سلطنت خود برخاست و جامه هاى سلطنتى را از خود كَند، و لباس كهنه اى پوشيده و روى خاكستر نشست، و دستور داد مناديان ندا دهند كه هيچ انسان و حيوانى، طعام و شراب نخورد و به سوى پروردگار، ناله و فرياد سر دهند، و از شرّ و ظلم برگردند. و چون چنين كردند، خدا هم به ايشان رحم كرد، و عذاب نازل نشد. | |||
يونس «عليه السلام»، ناراحت شد و عرضه داشت: الهى! من هم از اين عذاب كه فرار كردم، با اين كه از رحمت و رأفت و صبر و توابيّت تو، خبر داشتم. پروردگارا! پس جان مرا بگير، كه ديگر مرگ از زندگى، برايم بهتر است. خداى تعالى فرمود: اى يونس! آيا جدّاً از اين كار خودت غصه دار شدى؟ عرضه داشت: آرى، پروردگارا. | |||
يونس | پس يونس از شهر خارج شد، و در مقابل شهر نشست و در آن جا برايش سايبانى درست كردند. در زير آن سايبان نشست، ببيند در شهر چه مى گذرد؟ پس خداى تعالى، به درخت كدويى دستور داد بالاى سرِ يونس، قرار بگير و بر او سايه بيفكن. | ||
يونس، از اين جريان بسيار خوشنود شد، ولى چيزى نگذشت كه به كرمى دستور داد تا ريشه كدو را بخورد و كدو را خشك كند. كرم نيز، كار خود را كرد. باد سموم هم، از طرفى ديگر برخاست. آفتاب هم، به شدت تابيد. امر بر يونس «عليه السلام» دشوار شد، به حدّى كه آرزوى مرگ كرد. | |||
خداى تعالى فرمود: اى يونس! جدّاً از خشكيدن بوتۀ كدو ناراحت شدى؟ عرضه داشت: پروردگارا! آرى، سخت اندوهناك شدم. | |||
خداى تعالى فرمود: اى يونس | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۵۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۵۶ </center> | ||
فرمود: آيا از خشك شدن يك | فرمود: آيا از خشك شدن يك بوتۀ كدو ناراحت شدى، با اين كه نه زحمت كاشتنش را كشيده بودى، و نه زحمت آبياری اش را، بلكه خودش، يك شبه روييد و يك شبه هم خشكيد. آنگاه انتظار دارى كه من بر مردم نينوا، آن شهر بزرگ و آن جمعيتى كه بيش از دوازده ربوه مى شدند، ترحم نكنم؟ و با اين كه مردمى نادان هستند، دست چپ و راست خود را تشخيص نمى دهند، آنان را و حيوانات بسيارى را كه دارند، هلاك سازم؟ | ||
<span id='link164'><span> | <span id='link164'><span> | ||