تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۴۷: خط ۴۷:


==روش فلاسفه مشاء و اشراقى و متصوفه در تفسير قرآن ==
==روش فلاسفه مشاء و اشراقى و متصوفه در تفسير قرآن ==
و اما فلاسفه ؟ آنان نيز به همان دچار شدند كه متكلمين شدند، وقتى به بحث در پيرامون قرآن پرداختند، سر از تطبيق و تاءويل آيات مخالف با آراء مسلم شان در آوردند، البته منظور ما از فلسفه ، فلسفه بمعناى اخص آن يعنى فلسفه الهى به تنهائى نيست ، بلكه منظور، فلسفه بمعناى اعم آن است ، كه شامل همه علوم رياضيات و طبيعيات و الهيات و حكمت عملى ميشود.
و اما فلاسفه؟ آنان نيز به همان دچار شدند كه متكلمين شدند. وقتى به بحث در پيرامون قرآن پرداختند، سر از تطبيق و تأويل آيات مخالف با آراء مسلم شان در آوردند. البته منظور ما از فلسفه، فلسفه به معناى اخص آن يعنى فلسفه الهى به تنهایى نيست، بلكه منظور، فلسفه به معناى اعم آن است، كه شامل همه علوم رياضيات و طبيعيات و الهيات و حكمت عملى می شود.
البته خواننده عزيز توجه دارد كه فلسفه به دو مشرب جداى از هم تقسيم مى شود، يكى مشرب مشاء، كه بحث و تحقيق را تنها از راه استدلال معتبر ميداند و ديگرى مشرب اشراق است كه ميگويد حقايق و معارف را بايد از راه تهذيب نفس و جلا دادن دل ، به وسيله رياضت ، كشف كرد.
البته خواننده عزيز توجه دارد كه فلسفه به دو مشرب جداى از هم تقسيم مى شود. يكى مشرب «مشاء»، كه بحث و تحقيق را تنها از راه استدلال معتبر می داند و ديگرى مشرب «اشراق» است كه می گويد حقايق و معارف را بايد از راه تهذيب نفس و جلا دادن دل، به وسيله رياضت كشف كرد.
مشائيان وقتى به تحقيق در قرآن پرداختند، هر چه از آيات قرآن درباره حقايق ماوراء طبيعت و نيز درباره خلقت و حدوث آسمانها و زمين و برزخ و معاد بود، همه را تاءويل كردند، حتى باب تاءويل را آنقدر توسعه دادند، كه به تاءويل آياتى كه با مسلميات فلسفيان ناسازگار بود قناعت نكرده ، آياتى را هم كه با فرضياتشان ناسازگار بود تاءويل نمودند.
مشائيان وقتى به تحقيق در قرآن پرداختند، هرچه از آيات قرآن درباره حقايق ماوراء طبيعت و نيز درباره خلقت و حدوث آسمان ها و زمين و برزخ و معاد بود، همه را تأويل كردند، حتى باب تأويل را آن قدر توسعه دادند، كه به تأويل آياتى كه با مسلميات فلسفيان ناسازگار بود قناعت نكرده، آياتى را هم كه با فرضياتشان ناسازگار بود، تأويل نمودند.
مثلا در طبيعيات ، در باب نظام افلاك ، تئورى و فرضيه هائى براى خود فرض كردند، و روى اين اساس فرضى ديوارها چيدند، و بالا بردند، ببينند آيا فرو مى ريزد يا خير، كه در اصطلاح علمى اين فرضيه ها را (اصول موضوعه ) مى نامند، افلاك كلى و جزئى فرض كردند، عناصر را مبدا پيدايش موجودات دانسته ، و بين آنها ترتيب قائل شدند، و براى افلاك و عناصر، احكامى درست كردند، و معذلك با اينكه خودشان تصريح كرده اند كه همه اين خشت ها روى پايه اى فرضى چيده شده ، و هيچ شاهد و دليل قطعى براى آن نداريم ، با اين حال اگر آيه اى از قرآن مخالف همين فرضيه ها بود تاءويلش كردند (زهى بى انصافى ).
مثلا در طبيعيات، در باب نظام افلاك، تئورى و فرضيه هایى براى خود فرض كردند و روى اين اساس فرضى، ديوارها چيدند و بالا بردند، ببينند آيا فرو مى ريزد يا خير، كه در اصطلاح علمى اين فرضيه ها را (اصول موضوعه) مى نامند. افلاك كلى و جزئى فرض كردند، عناصر را مبدأ پيدايش موجودات دانسته، و بين آن ها ترتيب قائل شدند، و براى افلاك و عناصر، احكامى درست كردند، و معذلك با اين كه خودشان تصريح كرده اند كه همه اين خشت ها روى پايه اى فرضى چيده شده، و هيچ شاهد و دليل قطعى براى آن نداريم. با اين حال، اگر آيه اى از قرآن مخالف همين فرضيه ها بود، تأويلش كردند (زهى بى انصافى).
و اما آن دسته ديگر فلاسفه كه متصوفه از آنهايند، بخاطر اشتغالشان به تفكر و سير در باطن خلقت ، و اعتنايشان به آيات انفسى ، و بى توجهيشان بعالم ظاهر، و آيات آفاقى ، بطور كلى باب تنزيل يعنى ظاهر قرآن را رها نموده ، تنها به تاءويل آن پرداختند، و اين باعث شد كه مردم در تاءويل آيات قرآنى ، جرات يافته ، ديگر مرز و حدى براى آن نشناسند، و هر كس هر چه دلش خواست بگويد، و مطالب شعرى كه جز در عالم خيال موطنى ندارد، بر هم بافته آيات قرآنى را با آن معنا كنند، و خلاصه بهر چيزى بر هر چيزى استدلال كنند، و اين جنايت خود را به آنجا بكشانند، كه آيات قرآنى را با حساب جمل و باصطلاح بازتر و بيشتر و حروف نورانى و ظلمانى تفسير كنند، حروفى را نورانى و حروفى ديگر را ظلمانى نام گذاشته ، حروف هر كلمه از آيات را به اين دو قسم حروف تقسيم نموده ، آنچه از احكام كه خودشان براى اين دو قسم حروف تراشيده اند، بر آن كلمه و آن آيه مترتب سازند.
و اما آن دسته ديگر فلاسفه كه متصوفه از آنهايند، به خاطر اشتغالشان به تفكر و سير در باطن خلقت، و اعتنايشان به آيات انفسى، و بى توجهی شان به عالم ظاهر، و آيات آفاقى، به طور كلى باب تنزيل يعنى ظاهر قرآن را رها نموده، تنها به تأويل آن پرداختند، و اين باعث شد كه مردم در تأويل آيات قرآنى، جرأت يافته، ديگر مرز و حدى براى آن نشناسند، و هر كس هرچه دلش خواست بگويد، و مطالب شعرى كه جز در عالم خيال موطنى ندارد، بر هم بافته آيات قرآنى را با آن معنا كنند. و خلاصه به هر چيزى بر هر چيزى استدلال كنند، و اين جنايت خود را به آن جا بكشانند، كه آيات قرآنى را با حساب جمل و به اصطلاح بازتر و بيشتر و حروف نورانى و ظلمانى تفسير كنند. حروفى را نورانى و حروفى ديگر را ظلمانى نام گذاشته، حروف هر كلمه از آيات را به اين دو قسم حروف تقسيم نموده، آنچه از احكام كه خودشان براى اين دو قسم حروف تراشيده اند، بر آن كلمه و آن آيه مترتب سازند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۲ </center>
و پر واضح است كه قرآن كريم نازل نشد كه تنها اين صوفيان خيالباف را هدايت كند، و مخاطبين در آيات آن ، تنها علماى علم اعداد، وايقوف و حروف نيستند، و معارف آنهم بر پايه حساب جمل كه ساخته و پرداخته منجمين است ، پى ريزى نشده ، و چگونه شده باشد؟ و حال آنكه نجوم از سوقاتيهاى يونان است ، كه به زبان عربى ترجمه شد.
و پر واضح است كه قرآن كريم نازل نشد كه تنها اين صوفيان خيالباف را هدايت كند، و مخاطبين در آيات آن، تنها علماى علم اعداد وايقوف و حروف نيستند، و معارف آن هم بر پايه حساب جمل كه ساخته و پرداخته منجمين است، پى ريزى نشده، و چگونه شده باشد و حال آن كه نجوم از سوقاتی هاى يونان است، كه به زبان عربى ترجمه شد.
خواهيد گفت روايات بسيارى از رسول خدا(ص ) و ائمه اهل بيت عليهم السلام رسيده ، كه مثلا فرموده اند: براى قرآن ظاهرى و باطنى است ، و براى باطن آن باز باطن ديگرى است ، تا هفت بطن ، و يا هفتاد بطن ، (تا آخر حديث ).
 
در پاسخ مى گوئيم : بله ما نيز منكر باطن قرآن نيستيم ، و لكن پيغمبر و ائمه عليهم السلام هم به ظاهر قرآن پرداختند، و هم به باطن آن ، هم به تنزيل آن ، و هم به تاءويلش ، نه چون نامبردگان كه بكلى ظاهر قرآن را رها كنند، آنوقت تازه درباره تاءويل حرف داريم ، منظور از تاءويل در لسان پيامبر و ائمه عليهم السلام آن تاءويلى نيست كه نامبردگان پيش گرفته اند، چه تاءويل باصطلاح آقايان عبارتست از معنائى كه مخالف ظاهر كلام باشد، و با لغات و واژه هاى مستحدثى كه در زبان مسلمانان و بعد از نزول قرآن و انتشار اسلام رايج گشته جور درآيد، ولى تاءويلى كه منظور قرآن كريم است ، و در آياتى از قرآن نامش برده شده ، اصلا از مقوله معنا و مفهوم نيست ، كه انشاءالله در اوائل سوره آل عمران توضيح بيشتر آن خواهد آمد.
خواهيد گفت روايات بسيارى از رسول خدا(ص) و ائمه اهل بيت عليهم السلام رسيده كه مثلا فرموده اند: براى قرآن ظاهرى و باطنى است، و براى باطن آن باز باطن ديگرى است، تا هفت بطن، و يا هفتاد بطن، (تا آخر حديث).
در پاسخ مى گویيم: بله ما نيز منكر باطن قرآن نيستيم، ولكن پيغمبر و ائمه عليهم السلام، هم به ظاهر قرآن پرداختند و هم به باطن آن. هم به تنزيل آن و هم به تأويلش، نه چون نامبردگان كه به كلى ظاهر قرآن را رها كنند، آنوقت تازه درباره تأويل حرف داريم، منظور از تأويل در لسان پيامبر و ائمه عليهم السلام آن تأويلى نيست كه نامبردگان پيش گرفته اند. چه تأويل به اصطلاح آقايان عبارت است از معنایى كه مخالف ظاهر كلام باشد، و با لغات و واژه هاى مستحدثى كه در زبان مسلمانان و بعد از نزول قرآن و انتشار اسلام رايج گشته جور درآيد، ولى تأويلى كه منظور قرآن كريم است و در آياتى از قرآن نامش برده شده، اصلا از مقوله معنا و مفهوم نيست، كه إن شاء الله در اوائل سوره آل عمران، توضيح بيشتر آن خواهد آمد.
<span id='link6'><span>
<span id='link6'><span>
==تفسير در قرن حاضر و تفسير قرآن بر مبناى علوم طبيعى و اجتماعى ==
==تفسير در قرن حاضر و تفسير قرآن بر مبناى علوم طبيعى و اجتماعى ==
اين وضع تفسير قرآن در قرون گذشته بود، و اما در قرن حاضر؟ در اين اعصار مسلك تازه اى در تفسير پيدا شد، و آن اين است ، جمعى كه خود را مسلمان مى دانند، در اثر فرورفتگى و غور در علوم طبيعى ، و امثال آن ، كه اساسش حس و تجربه است ، و نيز غور در مسائل اجتماعى ، كه اساسش تجربه و آمارگيرى است ، روحيه حسى گرى پيدا كرده ، يا بطرف مذهب فلاسفه مادى و حسى سابق اروپائى تمايل پيدا كردند، و يا به سمت مذهب اصالت عمل ليز خوردند، مذهبى كه مى گويد: (هيچ ارزشى براى ادراكات انسان نيست ، مگر آن ادراكاتى كه منشاء عمل باشد، آنهم عملى كه
اين وضع تفسير قرآن در قرون گذشته بود، و اما در قرن حاضر؟ در اين اعصار مسلك تازه اى در تفسير پيدا شد، و آن اين است ، جمعى كه خود را مسلمان مى دانند، در اثر فرورفتگى و غور در علوم طبيعى ، و امثال آن ، كه اساسش حس و تجربه است ، و نيز غور در مسائل اجتماعى ، كه اساسش تجربه و آمارگيرى است ، روحيه حسى گرى پيدا كرده ، يا بطرف مذهب فلاسفه مادى و حسى سابق اروپائى تمايل پيدا كردند، و يا به سمت مذهب اصالت عمل ليز خوردند، مذهبى كه مى گويد: (هيچ ارزشى براى ادراكات انسان نيست ، مگر آن ادراكاتى كه منشاء عمل باشد، آنهم عملى كه