گمنام

تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۲۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۱۳: خط ۱۳:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۶ </center>
<span id='link133'><span>
<span id='link133'><span>
==بررسى و ريشه يابى انعقاد عقود و معاهدات (به معناى اعم) بين اشخاص ==
'''بررسى و ريشه يابى انعقاد عقود و معاهدات، بين اشخاص:'''
۱ - از بحث هائى كه تا اينجا در اين كتاب ايراد شد اين معنا براى خواننده روشن گرديد كه انسان در مسير زندگيش همواره كارهاى خود را و آن موادى را كه كارهايش مربوط به آن است به صورت امور وجودى و موجودات خارجى تصوير نموده و احكام و آثار امور خارجى را بر آن مترتب نموده و قوانين جارى در كون را آنطور كه با غرضهايش مناسب باشد در آنها اجرا مى كند.


همچنان كه مثلا صوتهاى گوناگونى از قبيل «ز»، «ى» و «د» را گرفته و آنها را به شكل مخصوص تركيب نموده بصورت لفظ «زيد» درمى آورد، آنگاه فرض مى كند كه اين كلمه فلان انسان معين خارجى است ، آنگاه همان انسان را به اين نام مى نامد و در نتيجه هر وقت بخواهد آن انسان را در ذهن مخاطب و طرف صحبتش وارد سازد همين كلمه را مى گويد و بلافاصله آن انسان معين در ذهن مخاطبش مجسم مى شود و غرض گوينده به دست مى آيد.
۱ - از بحث هایى كه تا اين جا در اين كتاب ايراد شد، اين معنا براى خواننده روشن گرديد كه انسان در مسير زندگی اش، همواره كارهاى خود را و آن موادى را كه كارهايش مربوط به آن است، به صورت امور وجودى و موجودات خارجى تصوير نموده و احكام و آثار امور خارجى را بر آن مترتب نموده و قوانين جارى در كون را آن طور كه با غرض هايش مناسب باشد، در آن ها اجرا مى كند.  


و اگر بخواهد يك عملى را كه جز با عده چند نفرى انجام نمى شود اداره كند چند نفر را انتخاب مى كند، و همه آنها را يك انسان واحد فرض ‍ نموده و يكى از آنها را نسبت به بقيه به منزله سرى فرض مى كند كه نسبت به ساير اعضاء يك بدن رياست دارد و آن يك نفر را رئيس و افراد ديگر را اعضاء مى خواند، آنگاه احكام يك سر خارجى را بر آن يكنفر و احكام اعضاى خارجى يك بدن را بر افراد عضو و زير دست بار مى كند و همچنين.
همچنان كه مثلا صوت هاى گوناگونى از قبيل «ز»، «ى» و «د» را گرفته و آن ها را به شكل مخصوص تركيب نموده، به صورت لفظ «زيد» در مى آورد. آنگاه فرض مى كند كه اين كلمه، فلان انسان معين خارجى است، آنگاه همان انسان را به اين نام مى نامد و در نتيجه، هر وقت بخواهد آن انسان را در ذهن مخاطب و طرف صحبتش وارد سازد، همين كلمه را مى گويد و بلافاصله آن انسان معين، در ذهن مخاطبش مجسم مى شود و غرض گوينده به دست مى آيد.


و اگر تمامى افكار يك انسان اجتماعى را بطور صحيح تجزيه و تحليل كنيد خواهيد ديد كه برگشت همه آنها به اين تصورها و تصديق هاست ، حال يا اين تصور و تصديق بدون واسطه از يك انسان اجتماعى صورت مى گيرد، و يا آنكه با واسطه يك نفر و يا وسائط افراد بيشترى انجام مى شود، و هيچ فرقى ميان افكار شخصى و افكار اجتماعى او نيست.
و اگر بخواهد يك عملى را كه جز با عده چند نفرى انجام نمى شود، اداره كند، چند نفر را انتخاب مى كند، و همه آن ها را يك انسان واحد فرض نموده و يكى از آن ها را نسبت به بقيه، به منزله سرى فرض مى كند كه نسبت به ساير اعضاء يك بدن رياست دارد و آن يك نفر را رئيس و افراد ديگر را اعضاء مى خواند. آنگاه احكام يك سر خارجى را بر آن يكنفر و احكام اعضاى خارجى يك بدن را بر افراد عضو و زيردست بار مى كند و همچنين.


و اگر مى بينيم انسان در باره عقد قراردادها و پيمانها و متعلقات آن از سوگند و بيعت و امثال آن اهتمام مى ورزد نخستين عامل و داعيش ‍ تحفظ بر زندگى و رسيدن به مزاياى آن و در نتيجه بهره مندى از سعادت خويش است ، چون آدمى وقتى از زندگيش تمتع مى گيرد كه زندگيش بر مجراى حقيقيش جريان يابد.
و اگر تمامى افكار يك انسان اجتماعى را، به طور صحيح تجزيه و تحليل كنيد، خواهيد ديد كه برگشت همه آن ها به اين تصورها و تصديق هاست. حال يا اين تصور و تصديق، بدون واسطه از يك انسان اجتماعى صورت مى گيرد، و يا آن كه با واسطه يك نفر و يا وسائط افراد بيشترى انجام مى شود، و هيچ فرقى ميان افكار شخصى و افكار اجتماعى او نيست.


آرى، او به هر مقصدى از مقاصد خود كه دست يابد و بر آن مسلط شود شروع مى كند به تمتع از آن ، اما تمتعى كه مناسب با آن بوده و خود را مجهز به ادوات و وسايل تمتع از آن ببيند، و بدين منظور اگر به موانعى برخورد با تمام قوا در رفع آنها مى كوشد، و خود را كه موفق به اين استفاده مى داند بخاطر سلطه و قدرتى است كه به او اعطا شده است.
و اگر مى بينيم انسان در باره عقد قراردادها و پيمان ها و متعلقات آن، از سوگند و بيعت و امثال آن اهتمام مى ورزد، نخستين عامل و داعی اش، تحفظ بر زندگى و رسيدن به مزاياى آن و در نتيجه بهره مندى از سعادت خويش است. چون آدمى وقتى از زندگی اش تمتع مى گيرد كه زندگی اش، بر مجراى حقيقيش جريان يابد.
 
آرى، او به هر مقصدى از مقاصد خود كه دست يابد و بر آن مسلط شود، شروع مى كند به تمتع از آن، اما تمتعى كه مناسب با آن بوده و خود را به ادوات و وسايل تمتع از آن مجهز ببيند، و بدين منظور اگر به موانعى برخورد، با تمام قوا در رفع آن ها مى كوشد، و خود را كه موفق به اين استفاده مى داند، به خاطر سلطه و قدرتى است كه به او اعطا شده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۷ </center>
يكى از وسايل و ادواتى كه در اختيار بشر است سرمايه فكر او است كه با آن امر زندگى خود را تدبير نموده و كار معاش خود را اصلاح مى كند كار امروزش را انجام داده و زمينه كار فردايش را فراهم مى سازد. و كارهايش كه يا بطور مستقيم تصرف در ماده و يا برگشتش به آن است در عين اينكه همه بستگى دارد به مقدار تسلطش بر عمل و احاطه اش به متعلقات آن از نظر دوام تسلط و قدرت يكسان نيستند، بعضى از كارهايش بستگى دارد به سلطنتى كه به مقدار زمان عمل دوام داشته باشد، مانند گرسنه اى كه به غذائى رسيده و آن را بخورد، كه خوردن آن جز به مقدار سلطنتى كه تا پايان عمل ادامه داشته باشد، احتياج ندارد، چون خوردن چنين كسى احتياج به تمهيد مقدمه ندارد.
يكى از وسايل و ادواتى كه در اختيار بشر است، سرمايه فكر اوست كه با آن، امر زندگى خود را تدبير نموده و كار معاش خود را اصلاح مى كند. كار امروزش را انجام داده و زمينه كار فردايش را فراهم مى سازد. و كارهايش كه يا به طور مستقيم، تصرف در ماده و يا برگشتش به آن است، در عين اين كه همه بستگى دارد به مقدار تسلطش بر عمل و احاطه اش به متعلقات آن، از نظر دوام تسلط و قدرت يكسان نيستند. بعضى از كارهايش بستگى دارد به سلطنتى كه به مقدار زمان عمل دوام داشته باشد، مانند گرسنه اى كه به غذایى رسيده و آن را بخورد، كه خوردن آن، جز به مقدار سلطنتى كه تا پايان عمل ادامه داشته باشد، احتياج ندارد. چون خوردن چنين كسى به تمهيد مقدمه احتیاج ندارد.


و بعضى ديگر كه قسمت عمده اعمال انسانى است ، بستگى دارد به داشتن قدرت و سلطنتى كه هم در موقع انجام آن و هم قبل از آن ، و در بعضى حتى بعد از آن امتداد داشته باشد و آن اعمال اجتماعى اوست كه محتاج به تمهيد مقدمات و زمينه سازى قبلى است ، پس نمى توان گفت تمامى كارهاى انسان تصادفى و اتفاقى است بلكه قسمت عمده آن وضعش طورى است كه قبل از رسيدن موقعش بايد زمينه اش را فراهم كرد.
و بعضى ديگر، كه قسمت عمده اعمال انسانى است، بستگى دارد به داشتن قدرت و سلطنتى كه هم در موقع انجام آن و هم قبل از آن، و در بعضى حتى بعد از آن امتداد داشته باشد و آن اعمال اجتماعى اوست كه محتاج به تمهيد مقدمات و زمينه سازى قبلى است. پس نمى توان گفت تمامى كارهاى انسان تصادفى و اتفاقى است، بلكه قسمت عمده آن، وضعش طورى است كه قبل از رسيدن موقعش، بايد زمينه اش را فراهم كرد.


يكى از مقدمات عمل ، فراهم آوردن تمامى اسباب و منظم نمودن وسايل آن است ، و يكى ديگر بر طرف كردن موانعى است كه ممكن است در حين عمل از انجام آن جلوگيرى كند، و خلاصه انسان موفق به اعمال حياتيش نمى شود مگر بعد از آنكه از فوت شدن وسايل و مزاحمت موانع در امان باشد.
يكى از مقدمات عمل، فراهم آوردن تمامى اسباب و منظم نمودن وسايل آن است، و يكى ديگر بر طرف كردن موانعى است كه ممكن است در حين عمل از انجام آن جلوگيرى كند. و خلاصه انسان موفق به اعمال حياتی اش نمى شود، مگر بعد از آن كه از فوت شدن وسايل و مزاحمت موانع در امان باشد.


تنبه و توجه به اين حقيقت است كه آدمى را وادار مى كند به اينكه خود را از ناحيه رقباى خود خاطر جمع نموده و اطمينان پيدا كند علاوه بر اينكه از اعمال حياتيش مانع نمى شود بلكه او را در آنچه محتاج به مساعدت و كمك است يارى مى كنند.
تنبه و توجه به اين حقيقت است كه آدمى را وادار مى كند به اين كه خود را از ناحيه رقباى خود، خاطرجمع نموده و اطمينان پيدا كند، علاوه بر اين كه از اعمال حياتی اش مانع نمى شود، بلكه او را در آنچه محتاج به مساعدت و كمك است، يارى مى كنند.


مثلا انسانى محتاج به لباس است و ناگزير است از يك ماده بسيط و ساده اى مانند پنبه و يا پشم براى خود لباس تهيه كند، ليكن اين عمل حياتى وقتى انجام مى شود كه ريسندگان و بافندگان و دوزندگان و كارگران كارخانه هائى كه ماشين ريسندگى و بافندگى و خياطى مى سازند همه به او مساعدت كنند، و او وقتى مى تواند به مقصود خود نايل شود كه از ناحيه ايشان اطمينان و ايمنى داشته باشد، و بداند كه او را تنها نمى گذارند. و همچنين كسى كه مى خواهد در سرزمينى و يا در خانه اى سكونت گزيند وقتى مى تواند به مقصود برسد كه مطمئن باشد ديگران ممانعتش نمى كنند، و علاوه ، مى تواند در آن زمين و يا خانه به نحوى كه صلاحش باشد تصرف كند.
مثلا انسانى محتاج به لباس است و ناگزير است از يك ماده بسيط و ساده اى مانند پنبه و يا پشم براى خود لباس تهيه كند، ليكن اين عمل حياتى وقتى انجام مى شود كه ريسندگان و بافندگان و دوزندگان و كارگران، كارخانه هایى كه ماشين ريسندگى و بافندگى و خياطى مى سازند همه به او مساعدت كنند، و او وقتى مى تواند به مقصود خود نايل شود، كه از ناحيه ايشان، اطمينان و ايمنى داشته باشد، و بداند كه او را تنها نمى گذارند.  
 
و همچنين كسى كه مى خواهد در سرزمينى و يا در خانه اى سكونت گزيند، وقتى مى تواند به مقصود برسد كه مطمئن باشد ديگران ممانعتش نمى كنند، و علاوه، مى تواند در آن زمين و يا خانه، به نحوى كه صلاحش باشد، تصرف كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۸ </center>
درك اين حقيقت است كه انسان را نيازمند و وادار مى كند به اينكه با رقيب هاى خود عهد و پيمان ببندد و بدين وسيله عمل خود را با عمل ديگران پيوسته و مرتبط سازد، همانطورى كه با عقد (گره ) چند قطعه طناب را به هم متصل مى سازد، و همچنين او را وادار مى كند به اينكه متقابلا ديگران را با عمل خود مساعدت نموده و عقد و عهد آنان را امضاء كند، و متعهد شود كه مانع كار آنان نگردد.
درك اين حقيقت است كه انسان را نيازمند و وادار مى كند به اين كه با رقيب هاى خود عهد و پيمان ببندد و بدين وسيله، عمل خود را با عمل ديگران پيوسته و مرتبط سازد، همان طورى كه با عقد (گره)، چند قطعه طناب را به هم متصل مى سازد. و همچنين او را وادار مى كند به اين كه متقابلا ديگران را با عمل خود مساعدت نموده و عقد و عهد آنان را امضاء كند، و متعهد شود كه مانع كار آنان نگردد.


اين است برگشت تمامى عقدها و قراردادهائى كه در ميان مردم منعقد مى شود، مانند عقد نكاح و عقد خريد و فروش و عقد اجاره و امثال آن كه هم عقد است و هم مصداق عهد به معناى عام ، چون معناى عام عهد اين است كه انسان به ديگران قول بدهد و يا سند بسپارد كه ايشان را در فلان عمل مساعدت نموده و يا تا فلان مدت و يا بدون ذكر مدت متعهد شود كه مانع كار ايشان نشود.
اين است برگشت تمامى عقدها و قراردادهایى كه در ميان مردم منعقد مى شود. مانند عقد نكاح و عقد خريد و فروش و عقد اجاره و امثال آن، كه هم عقد است و هم مصداق عهد به معناى عام. چون معناى عام عهد، اين است كه: انسان به ديگران قول بدهد و يا سند بسپارد كه ايشان را در فلان عمل مساعدت نموده و يا تا فلان مدت و يا بدون ذكر مدت، متعهد شود كه مانع كار ايشان نشود.


و همين معناى عام عهد مورد بحث ما است ، نه عهد به معناى خاص و به اسم مخصوص مانند عقد بيع و يا نكاح و يا غير آن از معاملات ، چون اينگونه عهدها فعلا مورد غرض ما نيست ، زيرا هر كدام در مجتمعات بشرى احكام و آثار و خواص مخصوصى دارند، بلكه گفتار ما در عهد به معناى قراردادهائى است كه انسان با غير خود مى بندد مبنى بر اينكه او را كمك نموده و علاوه مانع و مزاحم كارهاى اجتماعى او نشود و در مقابل فلان عوض را بگيرد، مانند كسى كه معاهده مى بندد كه در هر سال فلان مقدار مال به فلان شخص بدهد و او را در رسيدن به هدفش كمك كند، و در مقابل ، فلان سود را بگيرد، و يا معاهده كند كه او را تا مدتى معين و يا بدون ذكر مدت در رسيدن به هدفش مزاحمت نكند، كه اين يك نوع عقديست كه جز با نقض يك طرف و يا طرفين منحل نمى شود.
و همين معناى عام عهد مورد بحث ما است، نه عهد به معناى خاص و به اسم مخصوص، مانند عقد بيع و يا نكاح و يا غير آن از معاملات. چون اين گونه عهدها فعلا مورد غرض ما نيست، زيرا هر كدام در مجتمعات بشرى، احكام و آثار و خواص مخصوصى دارند، بلكه گفتار ما در عهد، به معناى قراردادهایى است كه انسان با غير خود مى بندد، مبنى بر اين كه او را كمك نموده و علاوه مانع و مزاحم كارهاى اجتماعى او نشود و در مقابل فلان عوض را بگيرد. مانند كسى كه معاهده مى بندد كه در هر سال، فلان مقدار مال به فلان شخص بدهد و او را در رسيدن به هدفش كمك كند، و در مقابل، فلان سود را بگيرد، و يا معاهده كند كه او را تا مدتى معين و يا بدون ذكر مدت در رسيدن به هدفش مزاحمت نكند، كه اين، يك نوع عقدی است كه جز با نقض يك طرف و يا طرفين منحل نمى شود.


و چه بسا علاوه بر استحكام عهد پاى سوگند هم به ميان آيد، يعنى شخص معاهد عهدى را كه مى سپارد به يكى از مقدسات كه معتقد به احترام آنست مربوط كند، و گويا احترام و عزت آن امر مقدس و عظيم را رهن و گروگان عهد خود كرده ، و اين معنا را مجسم مى سازد كه اگر عهدش را بشكند حرمت آن محترم را هتك كرده است ، مثل اينكه بگويد: «به خدا سوگند به تو خيانت نمى كنم» و يا بگويد: «به جان خودم ياريت مى كنم» و يا «سوگند مى خورم كه ياريت مى كنم» ، و با اين سوگندها به طرف بفهماند كه اگر به وعده اش عمل نكند و عهد خود را بشكند حرمت پروردگار و يا عزت جان عزيزش و يا سوگندش را ابطال كرده و خود را ناجوانمرد و بى مروت كرده است.
و چه بسا علاوه بر استحكام عهد، پاى سوگند هم به ميان آيد. يعنى شخص معاهد، عهدى را كه مى سپارد، به يكى از مقدسات كه معتقد به احترام آن است، مربوط كند، و گويا احترام و عزت آن امر مقدس و عظيم را، رهن و گروگان عهد خود كرده، و اين معنا را مجسم مى سازد كه اگر عهدش را بشكند، حرمت آن محترم را هتك كرده است. مثل اين كه بگويد: «به خدا سوگند به تو خيانت نمى كنم». و يا بگويد: «به جان خودم ياری ات مى كنم». و يا «سوگند مى خورم كه ياری ات مى كنم». و با اين سوگندها، به طرف بفهماند كه اگر به وعده اش عمل نكند و عهد خود را بشكند، حرمت پروردگار و يا عزّت جان عزيزش و يا سوگندش را ابطال كرده و خود را ناجوانمرد و بى مروت كرده است.


و چه بسا براى چهارميخه كردن عهدش آن را با بيعت و دست دادن ابرام مى كند، يعنى دست خود را در دست طرف گذاشته و مى فهماند كه من دست خودم را به تو سپردم و ديگر دستى ندارم تا با آن برخلاف عهدم رفتارى كنم.
و چه بسا براى چهارميخه كردن عهدش، آن را با بيعت و دست دادن ابرام مى كند. يعنى دست خود را در دست طرف گذاشته و مى فهماند كه من دست خودم را به تو سپردم و ديگر دستى ندارم تا با آن برخلاف عهدم رفتارى كنم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۹ </center>
<span id='link134'><span>
<span id='link134'><span>
== نياز اجتماعات به پيمانها و معاهدات ==
== نياز اجتماعات به پيمانها و معاهدات ==
۲ - اين عهد و پيمانها همانطورى كه مورد احتياج افراد انسان قرار مى گيرد همچنين اجتماعات بشرى بدان محتاج مى شوند، چون اجتماع جز جمع شدن همين افراد چيز ديگرى نيست ، حيات اجتماع عبارتست از مجموع حيات افراد، كارهاى اجتماع عبارتست از مجموع كارهاى افراد و همچنين خير و شر و نفع و ضرر و سلامتى و مرض و ترقى و رشد و استقامت و انحراف و نيز سعادت و شقاوت و بقاء و زوال اجتماع عبارتست از مجموع آنچه از اينها كه در افراد است.
۲ - اين عهد و پيمانها همانطورى كه مورد احتياج افراد انسان قرار مى گيرد همچنين اجتماعات بشرى بدان محتاج مى شوند، چون اجتماع جز جمع شدن همين افراد چيز ديگرى نيست ، حيات اجتماع عبارتست از مجموع حيات افراد، كارهاى اجتماع عبارتست از مجموع كارهاى افراد و همچنين خير و شر و نفع و ضرر و سلامتى و مرض و ترقى و رشد و استقامت و انحراف و نيز سعادت و شقاوت و بقاء و زوال اجتماع عبارتست از مجموع آنچه از اينها كه در افراد است.
۱۶٬۹۰۷

ویرایش