تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۲۶: تفاوت میان نسخهها
خط ۳۰: | خط ۳۰: | ||
==چگونگى تعدد «ِوزر» و «عذاب»، در ازای عمل واحد == | ==چگونگى تعدد «ِوزر» و «عذاب»، در ازای عمل واحد == | ||
اين، به حسب لفظ و ظاهر آيات بود. و اما بر حسب حقيقت، بايد بگوييم: همان طور كه يك عمل، چه حسنه و چه سيئه باشد، يك عمل است و دو تا نمى شود، همچنين «وِزر» و «عذاب» آن نيز، بايد يكى باشد و تعدد بردار نيست. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۳۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۳۳۷ </center> | ||
منتهى چيزى كه هست، گاهى خود عمل، از آن جايى كه قائم به بيش از يك نفر است - البته قيامش به آمر و فاعل، قيامى است طولى نه عرضى تا باعث اشكال شود - قهرا وِزر و عذاب آن نيز، قائم به بيش از يك نفر خواهد بود. پس در حقيقت، در مسأله باب كردن كار زشت هم، يك | منتهى چيزى كه هست، گاهى خود عمل، از آن جايى كه قائم به بيش از يك نفر است - البته قيامش به آمر و فاعل، قيامى است طولى نه عرضى تا باعث اشكال شود - قهرا وِزر و عذاب آن نيز، قائم به بيش از يك نفر خواهد بود. پس در حقيقت، در مسأله باب كردن كار زشت هم، يك «وِزر» و «عذاب» بيشتر نيست. چيزى كه هست، با اين يك عذاب، دو نفر معذب مى شوند: يكى عامل و يكى هم آمر. | ||
براى اين كه تصور اين معنا آسان شود، كافى است در مضمون آياتى كه به تجسم اعمال بر مى گردد، دقت كنيم، كه در اين صورت خواهيم ديد يك عمل مثلا زشت، در صورت تجسم، به صورت واحد شخصى مجسم مى شود، وليكن بيش از يك نفر را معذب مى كند، و براى بيش از يك نفر مجسم مى شود: يكى آمر و باعث و يكى هم عامل و مباشر. بنابراين، مى توان مسأله را به وجهى بعيد، به چيزى مَثَل زد كه دو نفر آن را تصور كنند و از تصور آن معذب شوند، يا لذت برند. | براى اين كه تصور اين معنا آسان شود، كافى است در مضمون آياتى كه به تجسم اعمال بر مى گردد، دقت كنيم، كه در اين صورت خواهيم ديد يك عمل مثلا زشت، در صورت تجسم، به صورت واحد شخصى مجسم مى شود، وليكن بيش از يك نفر را معذب مى كند، و براى بيش از يك نفر مجسم مى شود: يكى آمر و باعث و يكى هم عامل و مباشر. بنابراين، مى توان مسأله را به وجهى بعيد، به چيزى مَثَل زد كه دو نفر آن را تصور كنند و از تصور آن معذب شوند، يا لذت برند. |
نسخهٔ ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۴۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
« قَالُوا أسَاطِيرُ الأوَّلِين » - يعنى: اين چيزى كه از آن پرسش مى شود، اكاذيب و خرافاتى است كه گذشتگان نوشته و ثبت كرده و براى آيندگان باقى گذاشته اند، كه لازمۀ اين پاسخ، اين است كه اين قرآن از ناحيه خداى سبحان نازل نشده باشد.
بيان اين كه گمراه كنندگان، همانند بارِ گناهان ناشى از اضلالشان را بر دوش مى كشند
«لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ...»:
راغب در مفردات گفته: كلمۀ «وَزَر» - به فتحه «واو» و «زاء» - به معناى ملجأ و پناهگاه كوه است، كه در مواقع خطر بدان جا پناهنده مى شوند، همچنان كه خداى سبحان فرموده: «كَلَّا لَا وَزَرَ * إلَى رَبِّكَ يَومَئِذٍ المُستَقَر».
و كلمۀ «وِزر» - به كسره «واو» و سكون «زاء» - به معناى ثقل و بار است، و به مناسبت سنگينى كوه، بار را هم «وِزر» گفته اند، و از بار سنگين هم تجاوز نموده، گناهان را هم «وِزر» خوانده اند، همچنان كه «ثقل» هم مى خوانند.
و در قرآن، از گناهان، هم به «وِزر» تعبير شده و فرموده: «لِيَحمِلُوا أوزَارَهُم كَامِلَةً». و هم به «ثِقل» تعبير شده و فرموده: «وَلَيَحمِلُنَّ أثقَالَهُم وَ أثقَالاً مَعَ أثقَالِهِم».
آنگاه اضافه كرده است كه: وزر ديگران را بر دوش كشيدن، در حقيقت همان معنايى است كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، در حديث: «مَن سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً كَانَ لَهُ أجرَهَا وَ أجرَ مَن عَمِلَ بِهَا مِن غَيرِ أن يَنقُصَ مِن أجرِهِ شَئٌ، وَ مَن سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةً كَانَ لَهُ وِزرَهَا وَ وِزرَ مَن عَمِلَ بِهَا» بيان فرموده است، و معناى حديث اين است كه:
«هر كس، سنّت خوبى را باب كند و مردم را بدان عادت دهد، هم اجر عمل خود را مى برد، و هم اجر هر كسى را كه بدان عمل كند، بدون اين كه از اجر عاملين آن، چيزى كم شود. و هر كس سنّت زشتى را باب كند، هم وزر آن عمل را به دوش خواهد كشيد، و هم وزر هر كسى را كه به آن عمل كند.
البته در حديث، كلمۀ «مِثل» در تقدير است، و تقدير كلام «مِثلِ أجرِ» و «مِثلِ وِزر» كسى است كه بدان عمل كند، مى باشد، و اين، با آيه: «لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ أُخرَى» منافات ندارد. زيرا در اين آيه، كشيدن «وِزر» به نحوى مقصود است كه صاحب «وِزر»، از آن عارى شود، و به كلّى بارش را ديگرى بكشد.
حديثى كه وى از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نقل كرده، از طرق خاصه و عامه، هر دو روايت شده، و كتاب عزيز هم، آن را تأييد مى كند. مثلا مى فرمايد: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتهُم ذُرِّيَّتُهُم بِإيمَانٍ ألحَقنَا بِهِم ذُرِّيَّتَهُم وَ مَا ألَتنَاهُم مِن عَمَلِهِم مِن شَئٍ كُلُّ امرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ». و نيز مى فرمايد: «وَ نَكتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُم». و آياتى كه اين معنا را افاده كند، بسيار است.
و اما اين كه در تفسير جملۀ «كَانَ لَهُ وِزرَهَا وَ وِزرَ مَن عَمِلَ بِهَا» گفته: كلمۀ «مِثل» در تقدير است، از نظر لفظ و ظاهر، حرف بدى نيست، و عيبى ندارد كه به وسيله آن تقدير، تناقضى را كه ميان اين روايات و آيات مطابق آن و ميان آيه: «لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ أُخرَى» و امثال آن، مانند: «لَيُوَفِّيَنَّهُم رَبُّكَ أعمَالَهُم» به چشم می خورد، بر طرف نمود.
زيرا اگر بگویيم: باب كننده سنّت بد، همه وزرهاى عاملين آن را به گردن مى گيرد، و خود عاملين، مسؤول نيستند، بر خلاف آيه اولى سخن گفته ايم. و اگر بگویيم: باب كننده و عاملين، شريك در «وِزر» هستند، بر خلاف آيه دومى سخن گفته ايم. اما اگر بگویيم: باب كننده و دستور دهنده، مثل «وِزر» عامل را دارد، بر خلاف هيچ يك از اين دو آيه حرف نزده ايم.
چگونگى تعدد «ِوزر» و «عذاب»، در ازای عمل واحد
اين، به حسب لفظ و ظاهر آيات بود. و اما بر حسب حقيقت، بايد بگوييم: همان طور كه يك عمل، چه حسنه و چه سيئه باشد، يك عمل است و دو تا نمى شود، همچنين «وِزر» و «عذاب» آن نيز، بايد يكى باشد و تعدد بردار نيست.
منتهى چيزى كه هست، گاهى خود عمل، از آن جايى كه قائم به بيش از يك نفر است - البته قيامش به آمر و فاعل، قيامى است طولى نه عرضى تا باعث اشكال شود - قهرا وِزر و عذاب آن نيز، قائم به بيش از يك نفر خواهد بود. پس در حقيقت، در مسأله باب كردن كار زشت هم، يك «وِزر» و «عذاب» بيشتر نيست. چيزى كه هست، با اين يك عذاب، دو نفر معذب مى شوند: يكى عامل و يكى هم آمر.
براى اين كه تصور اين معنا آسان شود، كافى است در مضمون آياتى كه به تجسم اعمال بر مى گردد، دقت كنيم، كه در اين صورت خواهيم ديد يك عمل مثلا زشت، در صورت تجسم، به صورت واحد شخصى مجسم مى شود، وليكن بيش از يك نفر را معذب مى كند، و براى بيش از يك نفر مجسم مى شود: يكى آمر و باعث و يكى هم عامل و مباشر. بنابراين، مى توان مسأله را به وجهى بعيد، به چيزى مَثَل زد كه دو نفر آن را تصور كنند و از تصور آن معذب شوند، يا لذت برند.
در سابق هم، در ذيل آيه: «لِيَمِيزَ اللهُ الخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّب...»، در جلد نهم اين كتاب، راجع به اين معنا بياناتى گذشت، و إن شاء الله، به زودى نيز بحث مفصل آن را در جاى مناسب، ايراد مى كنيم.
و به هر حال، در جملۀ «لِيَحمِلُوا أوزَارَهُم كَامِلَةً يَومَ القِيَامَة»، «لام» براى غايت است، و جار و مجرور، متعلق به جملۀ «أسَاطِيرُ الأوَّلِين» است. و جملۀ «يُضِلُّونَهُم» دلالت دارد بر اين كه تحمل كردن وزرهاى ديگران، جهت گمراه كردن ايشان بوده، و نتيجه اضلال، حمل أوزار است، و تقدير كلام چنين است:
«براى اين گفتند اساطير اولين است كه ايشان را گمراه كنند و خودشان گمراه بودند، كه هم وزر گناهان خود را حمل كردند و هم وزر اينان را كه بدون علم گمراهشان كردند».
و اگر جملۀ «لِيَحمِلُوا أوزَارَهُم» را با قيد «كاملة» مقيد نمود، براى اين بود كه كسى توهم نكند كه بعضى از گناهان خود و بعضى از گناهان گمراه شدگان خود را حمل مى كنند، نه همه وزرهاى خود و همه وزرهاى گمراه شدگان خود را.
«وَ مِن أوزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم» - كلمۀ «مِن» در اين جمله، تبعيضى است. چون گمراه كنندگان، تمامى وزرهاى گمراه شدگان خود را به دوش نمى كشند، بلكه تنها آن وزرهايى را حمل مى كنند كه نتيجه اضلال ايشان بوده، و خود سياق شاهد اين معنا است.
پس آوردن «مِن» تبعيضيّه، براى فرق نهادن ميان گناهان و وزرهاى ناشى از اضلال و گناهان غير ناشى از آن بوده است. نه براى اين كه بر تبعيض دلالت كند، تا معنايش اين شود كه بعضى از وزرهاى ناشى از اضلال را به حساب ايشان و بعضى ديگرش را به حساب اضلال شدگان مى نويسند. و يا معنايش تقسيم باشد، به اين معنا كه تمامى وزرهاى اضلال را جمع نموده، بعضى را به اين و قسمتى را به آن بار مى كنند. زيرا امثال آيه: «وَ مَن يَعمَل مِثقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ» با آن منافات دارد (دقت بفرماييد).
برداشت هاى نادرست از آيه: «لِيَحمِلُوا أوزَارَهُم كَامِلَةً يَومَ القِيَامَة»
از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه استفاده اى كه بعضى از مفسرين از آيه «ليحملوا اوزارهم كاملة يوم القيامة» كرده اند كه: به مقتضاى آن از گناه آنان هيچ كم نمى شود، و به امثال گرفتاريهاى دنيايى و يا اطاعتهاى مقبول كه در مؤمنين، كفاره گناهان اند، كفاره پذير نيست.
استفاده صحيح و مقبولى نيست. و همچنين استفاده اى كه بعضى ديگر كرده اند كه : آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه خداى تعالى بعضى عذاب ها را از مؤمنين ساقط مى كند، و در حقشان تخفيف قائل مى شود(حرف درستى نيست) زيرا اگر ميان مؤمنين و غير مؤمنين فرقى نبود جهت نداشت كفار را اختصاص داده ، تنها گناهان ايشان را غير قابل تخفيف بداند.
وجه نامقبولى اين دو احتمال اين است كه هر چند خوارى كفار و احترام مؤمنين مطلبى است در جاى خود محفوظ، همچنان كه آيات دلالت كننده بر خفت و خوارى كفار به عذاب هاى دنيوى و حبط اعمال و نيز آيات دلالت كننده بر شفاعت بعضى از مؤ منين نيز بر آن دلالت دارد، ليكن آيه مورد بحث ناظر به اين جهت نيست، تنها عنايت آيه در فرق ميان وزرهاى خود گمراه شدگان به دست كفار، و وزرهايى است كه كفار در آنها دخالت داشته اند، و مى خواهد بفرمايد گمراه شدگان بدست كفار خودشان وزر عمل خود را خواهند كشيد، و گمراه كنندگان، تنها آن وزرهايى از ايشان را به دوش مى كشند كه اضلال ايشان باعث آن شده باشد.
سست ترين وجه از دو وجه گذشته وجهى است كه بعضى ذكر كرده و گفته اند: كلمه «من» در «من اوزار الذين...» زائده و يا بيانيه است. ولى خواننده خود بى وجهى آن را مى داند.
و اگر در جمله «يضلونهم» قيد «بغير علم» را آورد براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه كسانى كه بدست مشركين گمراه شدند، و فريب گفته آنان را كه گفتند «اساطير الاولين» خوردند فريب خوردنى بى دليل بوده و بدون دليل از آنان پيروى كردند، پس گويندگان اين سخن ائمه ضلال بودند، و گمراهان، مقلدين و اتباع ايشان ، و خداوند در توبيخ و تقبيح هر دو طائفه فرمود: «الا ساء ما يزرون».
«قَدْ مَكرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتى اللَّهُ بُنْيَانَهُم مِّنَ الْقَوَاعِدِ ...»:
اتيان خداى تعالى بنيان ايشان را «از قواعد» به معناى اين است كه امر او بعد از آنكه حاضر نبوده حاضر شود، و اين تعبير در كلام عرب شايع است، و «خرور سقف» به معناى سقوط و فرو ريختن آن است.
و ظاهرا آنطور كه سياق اشعار دارد جمله «فاتى الله بنيانهم من القواعد فخر عليهم السقف من فوقهم» كنايه است از ابطال كيد و افساد مكر ايشان از راهى كه خود آنان انتظارش را نداشتند، مثل كسى كه مى ترسد از جلو او را بزنند، و همه حواسش جمع پيش رويش است ، ناگهان دشمن از پشت سر بر او وارد مى شود خداوند هم بنيان مكر ايشان را از پايه منهدم مى كند، در حالى كه آنان حواسشان جمع بالاى سر و ناحيه سقف است، ناگهان بينند كه سقف بر سرشان فرو ريخت ، اما نه اينكه سقف را خراب كرده باشند، بلكه پايه را از زير سقف بكشند.
بنابراين، جمله «فاتيهم العذاب من حيث لا يشعرون» عطف تفسيرى براى جمله «فاتى الله بنيانهم...» است و مقصود از عذاب دنيوى است. و در آيه شريفه مشركين را كه با خدا و رسول مكر مى كرده اند تهديد نموده خاطر نشان مى سازد كه خدا با مكر كنندگان قبل از ايشان چه معامله اى كرده است، و بر سر امتهاى مستكبر گذشته چه آورده و چگونه مكر ايشان را به خود آنان برگردانيده است.
«ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يخْزِيهِمْ وَ يَقُولُ أَيْنَ شرَكاءِى الَّذِينَ كُنتُمْ تُشاقُّونَ فِيهِمْ»:
كلمه «يخزيهم» از «خزى» است و آن بنا بر آنچه كه راغب ذكر كرده ذلت و خوارى است كه صاحبش از دارا بودن آن شرمنده شود، و كلمه «تشاقون» از «شاقه» و آن از ماده شقق است كه در لغت به معناى قطع و جدا كردن مقدارى از هر چيز است، و اصطلاحا به معناى مخاصمه و دشمنى و اختلاف كسى است كه نبايد اختلاف كند و بايد دوستى و اتفاق بنمايد،
پس مشاقه مشركين در شركاءشان به معناى اختلاف آنان با اهل توحيد است با اينكه امت واحدى هستند كه خدا همگيشان را بر فطرت توحيد و دين حق خلق كرده و اين مشاقه كنندگان با مؤمنين، مخاصمه مى كنند و خود را از ايشان جدا مى سازند.
و معناى آيه اين است كه خداى سبحان به زودى در روز قيامت ايشان را به عذاب شرم آور مبتلا نموده، از ايشان مى پرسد: پس كجايند آن شريكان من كه بر سر آنها با اهل حق دشمنى مى كرديد و در دين فطرت اختلاف مى انداختيد؟
مقصود از كسانى كه علم داده شده اند، در آيه شریفه
«قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْى الْيَوْمَ وَ السوءَ عَلى الْكفِرِينَ»:
به طورى كه از سياق بر مى آيد مقصود از «خزى»، ذلت موقف و بدى عذاب است ، و اينها كه خدا به داشتن علم توصيفشان كرده و خبر داده كه در قيامت چنين و چنان مى گويند همان كسانيند كه به وحدانيت خدا علم يافته و حقيقت توحيد بر ايشان مكشوف گشته است ، زيرا علمى كه با سياق آيه بسازد اين علم است، چون در مقابل خطاى مشركين قرار گرفته و خطاى مشركين همان است كه انكشاف آن را در قيامت نقل نموده كه براى ايشان معلوم مى شود كه آنچه در دنيا مى پرستيدند جز اسمائى كه خود نهاده بودند و جز سرابى كه خود آب پنداشته بودند نبوده است.
بعلاوه ، آيات ديگر قرآنى نيز اين معنا را تاييد مى كند، زيرا در آيه مورد بحث فرموده : روز قيامت كسانى كه علم دارند چنين و چنان مى گويند. و در وصف آن روز مى فرمايد: «لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا» و معلوم است كه تنها كسى صواب مى گويد كه از خطاء و لغو و باطل محفوظ باشد، و هرگز از باطل در سخن محفوظ نمى شود مگر آنكه در عملش نيز از باطل محفوظ باشد، پس بايد كسانى باشند كه جز حق نمى بينند و جز حق عمل نمى كنند و جز به حق ، لب نمى گشايند.
اگر بگويى بنا به گفته تو مقصود از «الذين اوتوا العلم» تنها اهل عصمت مى باشند و حال آنكه اين تعبير در قرآن كريم در باره غير معصومين هم آمده و از آن جمله فرموده: «و قال الذين اوتوا العلم ويلكم ثواب الله خير» و نيز فرموده: «و ليعلم الذين اوتوا العلم انه الحق من ربك فيؤمنوا به» و همچنين مواردى ديگر كه ظهور در غير معصومين دارند.
جواب مى گوييم اين كه ما گفتيم: «خصوص آيه مورد بحث راجع به معصومين است»، استفاده اى بود كه با كمك مقام از آيه كرديم نه اين كه لفظ «الذين اوتوا العلم» به معناى معصومين فقط باشد، تا لازمه اش اين شود كه هر جاى قرآن اين تعبير آمده باشد به آن معنا بوده باشد.
و اما اين كه گفتند: مراد از «الذين اوتوا العلم» تنها انبياء و يا انبياء و مؤمنينى است كه در دنيا به دلائل توحيد عالم شدند، و يا مراد از آن، مؤمنين به تنهايى و يا ملائكه است، گفته هايى است كه در آيه شريفه ، دليلى بر هيچ يك از آنها نيست.
«الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائكَةُ ظالِمِى أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السلَمَ ...»:
ظاهرا اين جمله تفسير كلمه «كافرين» است كه در آخر آيه قبلى قرار داشت ، همچنانكه جمله آينده كه مى فرمايد: «الذين تتوفيهم الملائكة طيبين...» تفسير است براى كلمه «متقين» كه در آخر آيه قبل آن قرار گرفته است.
و لازمه اينكه گفتيم تفسير كلمه كافرين است اين نيست كه تتمه گفتار «الذين اوتوا العلم» باشد تا كسى بگويد در اين صورت نظم كلام مختل مى شود، زيرا لازمه اش اين است كه نامبردگان در «الذين اوتوا العلم» اول گفته باشند كه امروز خزى و سوء بر كافرين است آنگاه بجاى اينكه در باره كافرين بگويند: «الذين تتوفيهم الملائكة: آن هايى كه ملائكه جانشان را گرفته» گفته باشند. «الذين تتوفيهم الملائكة: آن هايى كه ملائكه جانشان را مى گيرند».
كلمه «سلم» در جمله «فالقوا السلم» به معناى استسلام و خضوع و انقياد است ، و ضمير جمع در «القوا» به كافرين بر مى گردد و معناى آيه چنين است كه:
كافران همان كسانى هستند كه ملائكه جانهايشان راگيرند در حالى كه سرگرم ظلم و كفر خويشند ناگهان تسليم گشته خضوع و انقياد پيش مى گيرند، و چنين وانمود مى كنند كه هيچ كار زشتى نكرده اند، ولى در همان حال مرگ، گفتارشان رد شده و تكذيب مى شوند و به ايشان گفته شود: آرى، شما چنين و چنان كرديد اما خدا به آنچه مى كرديد قبل از اينكه به اين ورطه يعنى مرگ بيفتيد آگاه بود.
«فَادْخُلُوا أَبْوَاب جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَلَبِئْس مَثْوَى الْمُتَكَبرِينَ»:
خطاب در اين آيه هم مانند خطاب در آيه «ان الخزى اليوم و السوء على الكافرين»، و در آيه «الذين تتوفيهم الملائكة» به مجموع كافرين است ، نه يك يك آنان، و بنابراين، برگشت معناى آيه مورد بحث نظير اين مى شود كه مثلا بگوييم: «تا يك يك شما از درى از درهاى جهنم كه مناسب كرده هايتان است وارد شويد»، نه اين كه معنايش اين باشد كه: «هر يك از شما از همه درهاى جهنم، و يا از چند تاى آن وارد شويد»، تا بگويى معناى صحيحى نيست، و ما در تفسير آيه «لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم» در معناى چند در داشتن جهنم بحثى گذرانديم.
مقصود از متكبرين همان مستكبرين اند، به اين معنا كه مصداقا هر دو يكى هستند، هر چند كه عنايت لفظى در آن دو مختلف است، يك جا اقتضاء كند آن طور تعبير شود، و يك جا اين طور، مانند مسلم و مستسلم ، كه از نظر مصداق يكى هستند پس مستكبر، آن كسى است كه براى خود طلب بزرگى مى كند و آن خواسته را از قوه به فعليت و از دل به خارج در مى آورد، و متكبر آن كسى است كه تكبر را براى خود قبول كرده آن را براى خود صفتى مى سازد.
معناى آيه: «قيل للذين اتقوا ماذا انزل اليكم قالوا خيرا» و مراد از «الذين اتقوا»
«وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَا ذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيراً ...»:
در اين جمله مردمان با تقوا كه در دنيا چنين وصفى داشتند مسؤ ول قرار گرفته اند، و اين كه گفتيم: «الذين اتقوا» دارندگان اين صفت بوده و تقوا وصف استمرارى ايشان است ، دليلش هم اين است كه در آخرين آيه و در آيه بعدى، تقوا را صفت استمرارى آنان گرفته و از ايشان به متقين تعبير فرموده است. پس مى توان گفت: مسؤولين از ميان مردم با تقوا در اين آيه آن عده اى هستند كه در تقوا و ايمان، كامل و برجسته شده اند، همچنان كه مسؤولين از آن طائفه ديگر نيز شرار و كملين كفر هستند.
پس اين كه بعضى گفته اند: مراد از اين كلمه مطلق مؤمنين هستند كه از شرك ، تقوا ورزيده اند و يا حد اكثر از بعضى از گناهان هم پرهيز كرده اند كلام صحيحى نيست. و اين كه از قول مسؤولين، حكايت كرد كه در جواب سائل گفتند «خيرا»، معنايش اين است كه خدا خير نازل كرده، چون قرآنى نازل كرده،
كه متضمن معارف و شرايعى است كه در اخذ آن، خير دنيا و آخرت است.
و در اين كه گفتند: «خيرا»، اعتراف به دو چيز است: يكى اين كه: قرآن كريم از طرف خداى عالم نازل شده است، و دوم اين كه: متضمن سعادت دنيا و آخرت بشر است. و ضمن اين اعتراف به مخالفين خود (مستكبرين) كه آن را اساطير خوانده بودند پاسخ داده اند.
و اگر كلمه «خير» مرفوع، نازل مى شد، ديگر اين نكات را افاده نمى كرد، يعنى اعتراف به نزول از ناحيه خدا نمى بود. همچنان كه اگر كفار در پاسخ همين سؤال مى گفتند: «اساطير الاولين»، و اساطير را با فتح مى گفتند، - به طورى كه گفته شده - اعترافى بود از ايشان به اينكه قرآن از ناحيه خدا نازل شده است.
« للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنة و لدار الاخرة خير» - از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين جمله بيان براى جوابى است كه دادند و گفتند: «خيرا» حال آيا اين بيان از خود مسؤولين و تتمه پاسخ ايشان است، و يا بيانى است از خداى تعالى؟ ظاهر اين كه مى فرمايد: «و لنعم دار المتقين جنات عدن...»، اين است كه كلام خداى تعالى باشد، كه گويا خواسته است، جواب متقين را شرح دهد و وجه خيريت قرآن را بيان نمايد، چون در دوران امر ميان اينكه كلام مذكور از رب باشد يا از مربوبين، به كلام رب شبيه تر است تا كلام مربوبين، آن هم مربوبينى كه خدا به صفت تقوايشان ستوده، زيرا مردم با تقوا چنين جرأتى به خود نمى دهند كه سرنوشت خود را جنات عدن تعيين كنند.
و مراد از «حسنه» پاداش نيكو است. آرى مردم با تقوا به خاطر احسانى كه مى كنند، به دستورات قرآن عمل مى نمايند، مجتمع صالحى تشكيل دهند، كه حاكم در آن عدل و احسان و زندگى طيب است، زندگى اى كه بر اساس رشد و سعادت استوار است، در نتيجه خودشان هم از دنياى خوشى برخوردار مى شوند، به دليل اين كه فرمود: «لهم فى الدنيا»، و معلوم است كه زندگى آخرت براى چنين مردمى از دنيايشان بهتر است، چون خوشى آن زوال ناپذير است و نعمتش آميخته با نقمت و كامش متعقب به ناكامى نيست.
و معناى آيه اين است كه: به متقين از مردم با ايمان گفته مى شود: پروردگارتان چه نازل كرده و آنچه نازل كرده بود چگونه بود؟ گفتند: خير بود، زيرا براى مردمى كه احسان مى كنند - يعنى به دستورات آن كتاب عمل مى كنند، و اين تعبير براى اشاره به اين است كه كتاب مزبور به نيكى و احسان دستور مى دهد - در اين دنيا پاداش نيك است، و در آخرت پاداش بهترى است.
آنگاه در آخر، آنان را مى ستايد تا كلام را تاكيد كرده باشد، و مى فرمايد: و چه نيك است خانه متقين. آنگاه مجددا توضيح می دهد كه: خانه ايشان جنات عدنى است كه به آن داخل مى شوند و از دامنه آن نهرها روان است، و در آن جا هر چه را بخواهند در اختيار دارند، و خدا اين چنين متقين را پاداش دهد.
« الذين تتوفيهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون»:
معناى «طيب» و «طاهر» و مقصود از طيب بودن متقين در حال توفى و مرگ
اين آيه بيان وضع متقين است، كه چگونه مردمى هستند، همچنان كه آيه «الذين تتوفيهم الملائكة ظالمى انفسهم...»، بيان وضع مستكبرين بود، و كلمه «طيب» به معناى عارى بودن هر چيزى است از خلطى كه آن را تيره و ناپاك سازد و خلوص آن را از بين ببرد. گفته مى شود: «طاب لى العيش: زندگى برايم طيب شد». يعنى از هر چيزى كه كدر و ناگوارش كند پاك گرديد، و «قول طيب» آن كلامى است كه از لغو و شتم و خشونت و ساير كدورت ها پاك باشد، و فرق ميان «طيب» و «طهارت» اين است كه طهارت به معناى بودن هر چيزى است بر وضع و طبع اوليش، به طورى كه از هر چيزى كه مايه تنفر باشد پاك بوده باشد.
و اما طيب به معناى بودن هر چيزى است بر وضع اصلى خود، به طورى كه از هر چيزى كه آن را كدر و فاسد كند خالى و عارى باشد، چه اين كه از آن تنفر بشود و چه نشود، و به همين جهت طيب را در مقابل خبيث به كار مى برند، كه مشتمل بر خبائث زائد بر اصل خود باشد، و در قرآن كريم فرموده: «الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات و الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات'». و نيز فرموده: «و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لا يخرج الا نكدا».
و بنابراين، معناى طيب بودن متقين، در حال توفى و مرگ، خلوص آنان از خبث ظلم است، در مقابل مستكبرين، كه ايشان را به ظلم در حال مرگ توصيف كرده، و فرموده: «الذين تتوفيهم الملائكة ظالمى انفسهم».
و معناى آيه چنين مى شود: متقين كسانى هستند كه ملائكه آنان را قبض روح مى كنند، در حالى كه از خبث ظلم - شرك و معاصى - عاری اند، و به ايشان مى گويند سلام عليكم - كه تامين قولى آنان است به ايشان - به بهشت وارد شويد به پاداش آنچه مى كرديد، و با اين سخن ايشان را بسوى بهشت راهنمايى مى كنند.
پس اين آيه همان طور كه ملاحظه مى فرماييد متقين را به پاكى و تخلص از آلودگى به ظلم توصيف نموده، و به ايشان وعده امنيت و راهنمايى بسوى بهشت مى دهد، پس در نتيجه برگشت معنايش به اين آيه است كه مى فرمايد: «الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون».
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از طيب، در آيه شريفه پاكى از پليدى شرك است. بعضى ديگر به پاكى گفتار و كردار تفسيرش كرده اند. ولى اكثر مفسرين بر آنند كه به طهارت از آلودگى گناهان تفسيرش كنند، و تو خواننده عزيز با دقت در آنچه گذرانديم مى فهمى كه هيچ يك از اين تفسيرها خالى از مسامحه و سهل انگارى نيست.
«هَلْ يَنظرُونَ إِلا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَائكةُ أَوْ يَأْتىَ أَمْرُ رَبِّك كَذَلِك فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ...»:
در اين جا به داستان مستكبرين از مشركين برگشته پاره اى از اقوال و افعالشان را ذكر نموده و وضعشان را با طاغيان از امتهاى گذشته و مال امر آنان مقايسه مى كند. «هل ينظرون الا ان تاتيهم الملائكة او ياتى امر ربك» - سياق آيه و مخصوصا داستان عذابى كه در آيه بعدى آن است ظهور در اين دارد كه آيه در مقام تهديد است.
و بنابراين، مراد از آمدن ملائكه، نازل شدن آنان براى عذاب استيصال و خانمان برانداز است، و خلاصه در مقام بيان مطلبى است كه امثال آيه «ما ننزل الملائكة الا بالحق و ما كانوا اذا منظرين» در مقام بيان آنند، و مقصود از اتيان امر رب تعالى، قيام قيامت و فصل قضاء و انتقام الهى از ايشان است.
و اما احتمال اين كه مقصود از آمدن امر، همان امرى باشد كه در اول سوره فرمود: «اتى امر الله» با در نظر گرفتن اين كه در آن جا گفتيم مقصود آمدن نصرت الهى و غلبه اسلام بر شرك است احتمال ضعيفى خواهد بود، چون با لحن شديدى كه در آيه مورد بحث است نمى سازد، علاوه بر اين در ذيل آيات مورد بحث خواهيد ديد كه گفتگو از انكار قيامت و جواب از آن است، و همين خود مؤيد احتمال ما است كه گفتيم مقصود از آمدن امر خدا آمدن قيامت است.
و اگر كلمه رب را بر كافى كه خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است اضافه كرد و فرمود: «امر ربك: امر پروردگار تو» و نفرمود: «امر الله» و يا «امر ربهم: امر پروردگار ايشان» براى اشاره به اين معنا بود كه آمدن امر خدا، نصرتى براى تو و نكبتى براى دشمنان تو خواهد بود.
«كذلك فعل الذين من قبلهم » - اين جمله ، هم تاكيد تهديد سابق است و هم تاييد مطلب است به ارائه نظير و مانند، و معنايش اين است كه كسانى هم كه قبل از ايشان بودند، مانند ايشان حق را انكار و استهزاء كردند، و خلاصه كارى كه بحسب طبع، باعث نگرانى از عذاب خدا مى شود مرتكب شدند، «فاصابهم سيئات ما عملوا...: و عذاب آنچه كردند به ايشان رسيد».
«و ما ظلمهم الله و لكن كانوا انفسهم يظلمون » - اين جمله ، كلامى است معترضه كه علت نزول عذاب بر ايشان را ظلم دانسته و بيان مى كند كه اين ظلم از خداى تعالى نبود، بلكه ظلمى بود كه خود ايشان به خود كردند، و خداى تعالى هم اين عذاب را براى يكبار و دو بار ظلم ايشان نفرستاد، بلكه ايشان را مهلت داد تا آن جا كه بر ظلم خود ادامه دادند، آنگاه عذاب را فرستاد، و اگر بپرسى از كجاى آيه اين نكته را استفاده كرديد مى گوييم از كلمه كانوا كه دوام و ثبات را مى رساند، پس در جمله «و ما ظلمهم الله...» استمرارشان را بر ظلم اثبات نموده و اصل ظلم را از ناحيه خداى سبحان نفى مى كند.
«فَأَصابَهُمْ سيِّئَات مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِم مَّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ»:
«حاق بهم» به معناى «عذاب بر ايشان حلول كرد» است. بعضى هم گفته اند: به معناى «نازل شد و به ايشان رسيد» مى باشد و مقصود از «آنچه بدان استهزاء مى كردند»، همان عذاب هايى است كه پيغمبرانشان از آن انذارشان مى كردند، و معناى آيه روشن است.
«وَ قَالَ الَّذِينَ أَشرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شىْءٍ نحْنُ وَ لا ءَابَاؤُنَا وَ لا حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شىْءٍ...»:
در اين آيه از زبان بت پرستان منكر نبوت، شبه اى را عليه نبوت نقل كرده، و بهمين جهت ايشان را با صفت صريحشان تعريف كرده و فرموده است: «و قال الذين اشركوا: آنان كه شرك ورزيدند، چنين گفتند» و به آوردن ضمير اكتفاء نكرد، و نفرمود: «قالوا: گفتند» با اين كه در آيات قبل همه جا به آوردن ضمير اكتفاء مى كرد، و اين بدان جهت بود كه شنونده بفهمد كه شبهه مذكور شبهه خود آنان است.
و جمله «لو شاء الله ما عبدنا» جمله اى است شرطيه كه مفعول «شاء» در آن حذف شده، چون جزاء شرط بر آن دلالت مى كرده، و تقدير كلام چنين است: «لو شاء الله ان لا نعبد من دونه شيئا ما عبدنا: اگر خدا مى خواست غير او را نپرستيم، نمى پرستيديم».
تعلق مشيت خداوند، به امر عدمى، در آيه شریفه و توجيه آن
بعضى اشكال كرده اند كه: اراده و مشيت به امر عدمى (نپرستيدن) تعلق نمى گيرد و معنا ندارد كه مشيت به عدم پرستيدن تعلق گيرد، لذا بايد يك امر وجودى براى مشيت در تقدير بگيريم كه آن امر وجودى ملازم با نپرستيدن باشد، مثلا بگوييم اگر خدا مى خواست كه ما موحد باشيم و يا اينكه تنها او را بپرستيم غير او را نمى پرستيديم، و استدلال كرده اند به حديث: «ما شاء الله كان و ما لم يشا لم يكن: آنچه خدا بخواهد شدنى است و آنچه نخواهد شدنى نيست»، زيرا در اين حديث عدم وجود را معلق بر عدم مشيت كرده نه بر مشيت.
ليكن اين اشكال وارد نيست، هر چند اصل حرف در جاى خود صحيح است ولى عنايات لفظى و مجازات كلام دائر مدار حقايق كونى و نظريات فلسفى نيست. آرى سطح افكار عموم مردم كه بت پرستان هم از همانها بودند و افكار عالى ترى نداشتند همان طور كه ترتب امور وجودى را بر مشيت جائز مى دانند ترتب امور عدمى را نيز بر مشيت جايز و ممكن مى شمارند، كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هم بر اين عنايات لفظى جارى شده همچنان كه در كلام ديگرش خطاب به خداى تعالى عرض مى كند: «اللهم ان شئت ان لا تعبد لم تعبد: پروردگارا! اگر بخواهى پرستش نشوى تو را پرستش نمى كنند».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |