تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۵: تفاوت میان نسخهها
خط ۵۹: | خط ۵۹: | ||
==تسلی و دلداری حضرت عيسى«ع»، به مادر خود == | ==تسلی و دلداری حضرت عيسى«ع»، به مادر خود == | ||
«'''فَنَادَاهَا مِن تحْتهَا | «'''فَنَادَاهَا مِن تحْتهَا أَلّا تَحْزَنى ... تُساقِط عَلَيْكِ رُطباً جَنِيًّا'''»: | ||
ظاهر سياق مى رساند كه ضمير فاعل در | ظاهر سياق مى رساند كه ضمير فاعل در جملۀ «نَادَاهَا» به عيسى «عليه السلام» برگردد، نه به روح كه در سابق نامش به ميان آمده بود، و اين ظهور، قيد «مِن تَحتِهَا» را تءييد مى كند. چون با حال مولود نسبت به مادرش در حين وضع حمل مناسب تر است، تا حال روح و مريم، و نيز برگشتن ضمير در جمله قبل و بعد به عيسى، مؤيد ديگرى است براى اين كه ضمير مورد بحث هم، به آن جناب برگردد. | ||
بعضى گفته اند ضمير به | بعضى گفته اند: ضمير به «روح» بر مى گردد، و چنين تصوير كرده اند كه مريم «عليها السلام»، هنگام وضع حمل در بلندى قرار داشته و جبرئيل در پایين آن بوده و از آن جا وى را ندا داده، وليكن هيچ دليلى از لفظ آيه بر اين گفتار نيست. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۶ </center> | ||
و بعيد نيست كه از ترتب | و بعيد نيست كه از ترتب جملۀ «فَنَادَاهَا»، بر جملۀ «قَالَت يَا لَيتَنِى...» استفاده شود كه مريم اين جمله را در حين وضع حمل يا بعد از آن گفته، كه دنبالش بلافاصله عيسى «عليه السلام» گفته است: «لَا تَحزَنِى...». | ||
و | و جملۀ «ألّا تَحزَنِى»، تسليت و دلدارى است به مادرش از آن اندوه و غم شديدى كه به وى دست داده بود. | ||
و اين كه | آرى براى زنى عابد و زاهد، هيچ مصيبتى تلخ تر و سخت تر از اين نيست كه او را در عِرض و ناموسش متهم كنند. آن هم زنى باكره، آن هم از خاندانى كه در گذشته و حال معروف به عفت و پاكى بوده اند، و مخصوصا تهمتى كه بچسبد و هيچ راهى هم براى انكار آن نباشد، و همه حجت و دليل هم در دست خصم باشد. | ||
لذا عيسى «عليه السلام» به اشاره سفارش كرد كه با احدى حرف نزن و در مقام دفاع بر ميا، بلكه خود حضرت عيسى «عليه السلام» در مقام دفاع از مادرش بر آمد و اين حجتى بود كه هيچ دفع كننده اى نمى توانست آن را دفع كند. | |||
و | و اين كه گفت: «قَد جَعَلَ رَبُّكِ تَحتَكِ سَرِيّا»، مقصود از «سَرىّ»، جوى آب است، هرچند كه به معناى شريف و رفيع هم آمده، ولى معناى اول، با سياق مناسب تر است. و جملۀ «فَكُلِى وَ اشرَبِى»، هم قرينه بر همان معنا است. | ||
بعضى گفته اند: مراد معناى دوم است و مصداق شريف و منيع هم خود عيسى «عليه السلام» است، ولى شما خواننده دانستيد كه سياق با آن مساعدت ندارد. و به هر تقدير، اين جمله تا آخر كلام عيسى «عليه السلام»، تسليت خاطر مريم «عليها السلام» است. | |||
و كلمه | و كلمه «هُز» در جملۀ «وَ هُزِّى إلَيكِ بِجِذعِ النَّخلَةِ تُسَاقِط عَلَيكِ رُطَباً جَنِيّا»، به معناى تكان دادن به شدت است. و از فراء نقل شده كه عرب آن را، هم لازم استعمال مى كنند و هم متعدى. يعنى هم مى گويند: «هُزَّ بِهِ»، و هم مى گويند: «هُزَّهُ». | ||
و كلمه «تُسَاقِط»، از «مُسَاقطه» است كه به معناى إسقاط است، و ضمير در آن به «نَخلة» بر مى گردد، و اگر تكان دادن را به ساقه درخت، و خرما ريختن را به «نخله» نسبت داده، خالى از إشعار به اين نكته نيست كه «نخله»، خشك بوده و در همان ساعت سبز شده، و برگ و بار آورده. | |||
و كلمۀ «رُطَب»، به معناى خرماى پخته و رسيده است. چون قبل از رسيدنش، آن را «بسر» مى گويند، و كلمه «جَنِىّ» به معناى «مَجنِىّ»، يعنى چيده شده است. و در قانوس گفته «جَنِى»، چيزى را مى گويند كه در دم چيده شده باشد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۷ </center> | ||
«''' | «'''فَكُلِى وَ اشرَبى وَ قَرِّى عَيْناً'''»: | ||
«قرار العين»، كنايه از مسرت است. وقتى گفته مى شود: «أقَرَّ اللّهُ عَينَك»، معنايش اين است كه خداوند خوشنودت كند. و معناى جمله اين است كه: از رطب تازه رسيده بخور و از جوى آبى كه زير پايت جارى شده، بياشام، و بدون اين كه اندوهى به خود راه دهى، خوشنود باش. | |||
و اگر به خوردن و آشاميدن سفارش كرد، براى اين بود كه هر كدام از اين دو، يكى از نشانه هاى مسرت و خوشوقتى است، و كسى كه گرفتار مصيبتى است، ديگر نمى تواند از غذاى لذيذ و آب گوارا لذت ببرد، و مصيبت، شاغل او از اين كارها است. | |||
و معناى آيه اين است كه از رطب تازه بخور و از جوى آب بياشام و از عنايتى كه خدا به تو | و معناى آيه اين است كه: از رطب تازه بخور و از جوى آب بياشام و از عنايتى كه خدا به تو كرده، خرسندى كن، بدون اين كه غمگين و محزون شوى. و اما اين كه مى ترسى مردم به تو تهمت بزنند و از تو بازخواست كنند كه اين فرزند را از كجا آورده اى؟ در پاسخشان سكوت كن، و با احدى حرف مزن، من جوابشان را مى دهم. | ||
<span id='link43'><span> | <span id='link43'><span> | ||
==سفارش به روزه سكوت گرفتن براى رهايى از زخم زبان مردم == | ==سفارش به روزه سكوت گرفتن براى رهايى از زخم زبان مردم == | ||
«'''فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشرِ أَحَداً فَقُولى إِنى نَذَرْت لِلرَّحْمَانِ صوْماً فَلَنْ أُكلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيًّا'''»: | «'''فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشرِ أَحَداً فَقُولى إِنى نَذَرْت لِلرَّحْمَانِ صوْماً فَلَنْ أُكلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيًّا'''»: |
نسخهٔ ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۰۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
كه اين دومى سفسطه است، نه اولى و در علم حصولى، توقع بيش از اين داشتن توقعى است بيجا، و تفصيل اين بحث موكول به محل خودش است (و خدا راهنما است).
پناه بردن مريم به خدا، هنگام رویارویی با جبرئيل«ع»
«قَالَت إِنّى أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنك إِن كُنت تَقِيًّا»:
مريم «عليها السلام» از شدت وحشتى كه از حضور جبرئيل عارضش شده بود، مبادرت به سخن كرد. او خيال مى كرد كه وى، بشرى است كه به قصد سوء بدان جا شده. لذا خود را به پناه رحمان سپرد، تا رحمت عامه الهى را كه هدف نهایى منقطعين عباد است، متوجه خود سازد.
و اگر اين پناهندگى خود را مشروط به جملۀ «إن كُنتَ تَقِيّا» نمود، از قبيل اشراط به وصفى است كه مخاطب براى خود ادعا مى كند و يا واقعا در او هست، تا در حكم مشروط افاده طلاق نموده، بفهماند كه علت حكم همان وصف است. چون تقوآ، وصف جميلى است كه هر انسانى از اين كه آن را از خود نفى كند، كراهت دارد، و بر هر كس گران است كه به نداشتن آن اعتراف بورزد.
پس برگشت معنا به اين مى شود كه: «من از تو به رحمان پناه مى برم، اگر تو با تقوا باشى». و چون بايد باتقوا باشى، پس همان تقوايت بايد تو را از سوء قصد و متعرض شدنت به من باز بدارد.
پس اين آيه، از قبيل خطابى است كه در امثال آيه «وَ اتَّقُوا اللّهَ إن كُنتُم مُؤمِنين»، و آيه «وَ عَلَى اللّه فَتَوَكَّلُوا إن كُنتُم مُؤمِنِين»، به مؤمنان شده است.
و چه بسا احتمال داده اند كه كلمۀ «إن» در جملۀ «إن كُنتُ» نافيه باشد، و معنا چنين باشد كه: «تو تقوا ندارى، چون پردۀ خانه مرا دريدى و بدون اجازه بر من در آمدى». ولى وجه اولى با سياق سازگارتر است، و اين كه بعضى گفته اند كه: كلمۀ «تقى»، نام مردى صالح و يا فاجر بوده، قابل اعتناء نيست.
«قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لاَهَب لَكِ غُلَاماً زَكيًّا»:
اين جمله، پاسخى است كه «روح» به مريم داد. و اگر كلام خود را با قصر «إنَّمَا» افتتاح كرد، براى اين بود كه بفهماند آن طور كه مريم پنداشته، يعنى فردى از بشر، نيست، تا هرچه زودتر دهشت مريم زايل گشته، از بشارت فرزنددار شدن خوشحال گردد. كلمۀ «زَكِى»، به معناى هر چيز پر نمو و شايسته و بته دار است.
و از لطافت هایى كه در اين سوره در نقل داستان هاى زكريا و مريم و ابراهيم و موسى به كار برده، تعبير واحدى است كه همه جا فرمود: «وَهَبَ». يعنى يحيى را به زكريا، و عيسى را به مريم، و اسحاق و يعقوب را به ابراهيم و هارون را به موسى بخشيد.
«قَالَت أَنى يَكُونُ لى غُلَامٌ وَ لَمْ يَمْسسنى بَشرٌ وَ لَمْ أَك بَغِيًّا»:
مسّ بشر به قرينه اين كه در مقابل زنا قرار گرفته، كنايه از نكاح است و اين در ذات خود اعم است. و لذا در سوره «آل عمران»، كه بعد از «مريم» نازل شده، اكتفاء كرده است به جملۀ «لَم يَمسَسنِى بَشَرٌ» و ديگر نامى از بغى (زنا) نبرده. و استفهام در آيه شريفه، از باب تعجب است. يعنى چگونه براى من فرزند مى شود با اين كه قبل از اين با هيچ مردى نياميخته ام. نه از راه حلال و ازدواج، و نه از راه حرام و زنا؟!
و سياق اين معنا را مى رساند كه مريم از كلام جبرئيل كه گفت: «تا پسرى به تو ببخشم...»، فهميده كه اين پسر را در همين حال مى بخشد. و لذا گفت: «هيچ بشرى با من تماس نگرفته و زناكار هم نبوده ام»، و در اين جمله فهماند كه فرزنددار شدن من الآن منوط به اين است كه چند ماه قبل نكاح و يا زنایى صورت گرفته باشد و حال آن كه صورت نگرفته.
«قَالَ كَذَلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلىَّ هَينٌ...»:
يعنى «روح» به او گفت: مطلب از همين قرار است كه به تو گفتم. (آنگاه گفت:) پروردگارت گفته كه: آن براى من آسان است. و توضيح اين دو جمله، در داستان زكريا و يحيى «عليهما السلام» گذشت.
«وَ لِنَجعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحمَةً مِنّا» - بعضى از اغراض خلقت مسيح را به اين طرز خارق العاده خاطرنشان مى شود، و اين جمله عطف است بر مقدر، و معنايش اين است كه: ما او را با نفخ روح، و بدون پدر به خاطر اين منظور خلق كرديم، و نيز به خاطر اين كه آيتى باشد براى مردم و رحمتى باشد از ما، با خلقتش آيتى باشد و با رسالت و معجزاتش رحمتى.
و از اين قبيل تعبيرها، كه غرض هایى را حذف و غرض هاى ديگرى بر آن محذوف عطف شود، در قرآن كريم بسيار است. مانند آيه «وُ لِيَكُونَ مِنَ المُوقِنِين»، و اين تعبير، خود اشاره به اين معنا است كه غرض هاى الهى، امورى نيست كه فهم بشر بدان احاطه يافته و الفاظ گنجايش همه آن ها را داشته باشد.
«وَ كَانَ أمراً مَقضِيّاً» - اين جمله، اشاره به حتميت قضایى است كه خدا درباره ولادت اين «غلام زكىّ» رانده. ديگر نه امتناع مريم جلو آن را مى گيرد، و نه دعايش.
حكايت وضع حمل مريم و اندوه و نگرانى او در اين باره
«فَحَمَلَتْهُ فَانتَبَذَت بِهِ مَكاناً قَصِيًّا»:
كلمۀ «قَصِىّ»، به معناى دور است. يعنى باردار شد به فرزند، پس انفراد و اعتزال جست، و او را به محل دورى از خانواده اش برد.
«فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلى جِذْع النَّخْلَةِ...»:
كلمۀ «أجَائَهُ»، باب إفعال، از «جَاءَ» است. چه بگویى «جَاءَ بِهِ»، و چه بگویى «أجَاءَهُ»، هر دو به معناى «او را آورد» است، كه در آيه شريفه، كنايه از دفع و إلجاء است. يعنى درد زایيدن او را مجبور به آمدن كرد. و كلمۀ «مَخَاض» و همچنين «طلق»، به معناى درد زایيدن است، «وَ جِذعِ النَّخلَة»، به معناى ساقه درخت خرما است.
و كلمه «نَسِى» - به فتحه و به كسره نون - بر وزن «وَتر» و «وِتر»، به معناى هر چيز حقير و ناچيزى است كه بايد فراموش شود. و معناى آيه اين است كه: - بعد از آن كه از اهل خود اعتزال جست و به محل دورى آمد - درد زایيدن او را مجبور نمود و به كنار تنۀ درخت خرمایى آورد، تا در آن جا حمل خود را بزايد - و از اين كه تعبير به «تنۀ درخت» كرد، نه خود درخت، فهميده مى شود كه درخت مزبور خشكيده بوده - و از خجالت و شرمش از مردم گفت: اى كاش قبل از اين مُرده بودم.
و «نَسى»، يعنى چيزى غيرقابل اعتنا بودم كه فراموش مى شدم، تا مردم درباره ام حرف نمى زدند، كه به زودى خواهند زد.
تسلی و دلداری حضرت عيسى«ع»، به مادر خود
«فَنَادَاهَا مِن تحْتهَا أَلّا تَحْزَنى ... تُساقِط عَلَيْكِ رُطباً جَنِيًّا»:
ظاهر سياق مى رساند كه ضمير فاعل در جملۀ «نَادَاهَا» به عيسى «عليه السلام» برگردد، نه به روح كه در سابق نامش به ميان آمده بود، و اين ظهور، قيد «مِن تَحتِهَا» را تءييد مى كند. چون با حال مولود نسبت به مادرش در حين وضع حمل مناسب تر است، تا حال روح و مريم، و نيز برگشتن ضمير در جمله قبل و بعد به عيسى، مؤيد ديگرى است براى اين كه ضمير مورد بحث هم، به آن جناب برگردد.
بعضى گفته اند: ضمير به «روح» بر مى گردد، و چنين تصوير كرده اند كه مريم «عليها السلام»، هنگام وضع حمل در بلندى قرار داشته و جبرئيل در پایين آن بوده و از آن جا وى را ندا داده، وليكن هيچ دليلى از لفظ آيه بر اين گفتار نيست.
و بعيد نيست كه از ترتب جملۀ «فَنَادَاهَا»، بر جملۀ «قَالَت يَا لَيتَنِى...» استفاده شود كه مريم اين جمله را در حين وضع حمل يا بعد از آن گفته، كه دنبالش بلافاصله عيسى «عليه السلام» گفته است: «لَا تَحزَنِى...».
و جملۀ «ألّا تَحزَنِى»، تسليت و دلدارى است به مادرش از آن اندوه و غم شديدى كه به وى دست داده بود.
آرى براى زنى عابد و زاهد، هيچ مصيبتى تلخ تر و سخت تر از اين نيست كه او را در عِرض و ناموسش متهم كنند. آن هم زنى باكره، آن هم از خاندانى كه در گذشته و حال معروف به عفت و پاكى بوده اند، و مخصوصا تهمتى كه بچسبد و هيچ راهى هم براى انكار آن نباشد، و همه حجت و دليل هم در دست خصم باشد.
لذا عيسى «عليه السلام» به اشاره سفارش كرد كه با احدى حرف نزن و در مقام دفاع بر ميا، بلكه خود حضرت عيسى «عليه السلام» در مقام دفاع از مادرش بر آمد و اين حجتى بود كه هيچ دفع كننده اى نمى توانست آن را دفع كند.
و اين كه گفت: «قَد جَعَلَ رَبُّكِ تَحتَكِ سَرِيّا»، مقصود از «سَرىّ»، جوى آب است، هرچند كه به معناى شريف و رفيع هم آمده، ولى معناى اول، با سياق مناسب تر است. و جملۀ «فَكُلِى وَ اشرَبِى»، هم قرينه بر همان معنا است.
بعضى گفته اند: مراد معناى دوم است و مصداق شريف و منيع هم خود عيسى «عليه السلام» است، ولى شما خواننده دانستيد كه سياق با آن مساعدت ندارد. و به هر تقدير، اين جمله تا آخر كلام عيسى «عليه السلام»، تسليت خاطر مريم «عليها السلام» است.
و كلمه «هُز» در جملۀ «وَ هُزِّى إلَيكِ بِجِذعِ النَّخلَةِ تُسَاقِط عَلَيكِ رُطَباً جَنِيّا»، به معناى تكان دادن به شدت است. و از فراء نقل شده كه عرب آن را، هم لازم استعمال مى كنند و هم متعدى. يعنى هم مى گويند: «هُزَّ بِهِ»، و هم مى گويند: «هُزَّهُ».
و كلمه «تُسَاقِط»، از «مُسَاقطه» است كه به معناى إسقاط است، و ضمير در آن به «نَخلة» بر مى گردد، و اگر تكان دادن را به ساقه درخت، و خرما ريختن را به «نخله» نسبت داده، خالى از إشعار به اين نكته نيست كه «نخله»، خشك بوده و در همان ساعت سبز شده، و برگ و بار آورده.
و كلمۀ «رُطَب»، به معناى خرماى پخته و رسيده است. چون قبل از رسيدنش، آن را «بسر» مى گويند، و كلمه «جَنِىّ» به معناى «مَجنِىّ»، يعنى چيده شده است. و در قانوس گفته «جَنِى»، چيزى را مى گويند كه در دم چيده شده باشد.
«فَكُلِى وَ اشرَبى وَ قَرِّى عَيْناً»:
«قرار العين»، كنايه از مسرت است. وقتى گفته مى شود: «أقَرَّ اللّهُ عَينَك»، معنايش اين است كه خداوند خوشنودت كند. و معناى جمله اين است كه: از رطب تازه رسيده بخور و از جوى آبى كه زير پايت جارى شده، بياشام، و بدون اين كه اندوهى به خود راه دهى، خوشنود باش.
و اگر به خوردن و آشاميدن سفارش كرد، براى اين بود كه هر كدام از اين دو، يكى از نشانه هاى مسرت و خوشوقتى است، و كسى كه گرفتار مصيبتى است، ديگر نمى تواند از غذاى لذيذ و آب گوارا لذت ببرد، و مصيبت، شاغل او از اين كارها است.
و معناى آيه اين است كه: از رطب تازه بخور و از جوى آب بياشام و از عنايتى كه خدا به تو كرده، خرسندى كن، بدون اين كه غمگين و محزون شوى. و اما اين كه مى ترسى مردم به تو تهمت بزنند و از تو بازخواست كنند كه اين فرزند را از كجا آورده اى؟ در پاسخشان سكوت كن، و با احدى حرف مزن، من جوابشان را مى دهم.
سفارش به روزه سكوت گرفتن براى رهايى از زخم زبان مردم
«فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشرِ أَحَداً فَقُولى إِنى نَذَرْت لِلرَّحْمَانِ صوْماً فَلَنْ أُكلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيًّا»:
مقصود از روزه ، روزه سكوت است همچنانكه از جمله ((فلن اكلم اليوم انسيا(( نيز به خوبى بر مى آيد، و نيز از سياق بر مى آيد كه اين قسم روزه در آن دوره مرسوم بوده و لذا مريم عذراء هم آن را پذيرفت ، و كلمه ((انسى (( منسوب به انس است كه در مقابل جن به كار مى رود، و مراد از آن يك فرد از انسان است.
و كلمه «ما» در جمله «فاما ترين...» زائده است، و كلام اصلى «ان ترى بشرا فقولى» بوده ، و معنايش اين است كه اگر فردى از بشر را ديدى و با تو حرفى زدو پرسيد كه اين بچه را از كجا آورده اى؟ بگو... و مراد از «قولى: بگو»، سخن گفتن نيست. چون بنا شد سخن نگويد، بلكه مقصود از آن فهماندن است، و لو به اشاره، چون تفهيم به اشاره را هم قول مى گويند، و از فراء نقل شده كه هر چيزى را كه به انسان برسد، به هر طريق كه باشد عرب آن را كلام مىگويد مگر آن كه با مصدر تاءكيد شود كه در آن صورت مقصود تنها سخن گفتن خواهد بود.
و بعيد نيست كه از جمله ((فقولى انى نذرت للرحمان صوما(( با كمك سياق فهميده
شود كه عيسى به مادرش دستور داده كه رسما نيت روزه هم بكند، و آن را براى خدا بر خود نذر كند، تا دروغ و بر خلاف واقع سخن نگفته باشد.
و جمله ((فاما ترين ...(( على اى حال متفرع بر جمله ((و قرى عينا(( است ، و مراد اين است كه با احدى حرف مزن و جواب پرسش احدى را مده ، بلكه امر جواب را به من واگذار، من جواب گوى آنان و مدافع از باز خواست ايشان هستم.
«فَأَتَت بِهِ قَوْمَهَا تحْمِلُهُ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شيْئاً فَرِيًّا»:
ضمير در ((به (( و در ((تحمله (( به عيسى بر مى گردد، و استفهام هم استفهام انكارى است و آن جمله طعن و نوعى تقبيح است از مردم به مريم ، كه منشاء آن همان امر عجيبى است كه با آن سابقه زهد و محجوبى از مريم دختر عمران و آل هارون قديس مشاهده كردند، و كلمه ((فرى ((، به معناى نو ظهور و عظيم است . بعضى هم گفته اند: از افتراء، و به معناى دروغ ، و كنايه از قبيح و منكر است ، ولى آيه بعدى معناى اول را تاييد مى كند و معناى آيه روشن است.
«يَا أُخْت هَارُونَ مَا كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سوْءٍ وَ مَا كانَت أُمُّكِ بَغِيًّا»:
در مجمع البيان گفته: در خصوص هارون چهار قول است.
اول اينكه : مردى صالح در بنى اسرائيل بوده كه هر صالح ديگرى را به او نسبت مى دادند، و بنابراين ، مراد از خواهرى هارون ، شباهت به او است ،
دوم اينكه مريم برادرى پدرى داشته به نام هارون ،
سوم اينكه : مراد از او همان هارون برادر موساى كليم است و بنابراين مراد از خواهرى با او صرف انتساب است ، همچنانكه مى گويند: برادر بنى تميم ،
چهارم اينكه : مردى در آن زمان بوده معروف به زنا و فساد، اين بود خلاصه گفتار مجمع . و كلمه ((بغى (( به معناى زنا كار است ، و معناى آيه روشن است.
«فَأَشارَت إِلَيْهِ قَالُوا كَيْف نُكلِّمُ مَن كانَ فى الْمَهْدِ صبِيًّا»:
يعنى اشاره كرد به عيسى و اين اشاره ارجاع ايشان است به وى تا جواب خود را از او بگيرند و او حقيقت امر را برايشان روشن كند، چون عيسى قبلا به او گفته بود كه چنين كند، كه ما قبلا در ذيل آيه ((فاما ترين من البشر احدا فقولى انى نذرت للرحمان صوما...(( بحث آن را كرديم.
كلمه ((مهد(( به معناى گهواره و سريرى است كه براى بچه ها درست مى كنند و بچه ها را روى آن گذاشته مى خوابانند.
بعضى گفته اند: مراد از مهد در آيه شريفه آغوش و دامن مادر او است . بعضى ديگر گفته اند: مرباه، يعنى مرجحه است.
و بعضى گفته اند به معناى هر جائى است كه طفل در آن جاى گرفته باشد. چون مريم هنوز براى عيسى گهواره اى تهيه نكرده بود. وليكن حق مطلب اين است كه آيه شريفه ظهور در گهواره دارد و هيچ دليلى نيست بر اينكه آن جناب گهواره تهيه نكرده بود. ممكن است مردم بعد از آنكه مريم به خانه رسيده و براى فرزندش گهواره و يا مرجحه كه آن نيز در آن روزگار گهواره ناميده مى شده تهيه كرده است ، به وى هجوم آورده باشند كه اين كودك را از كجا آورده اى؟!
وجوم مختلف درباره لفظ «كان» در جمله: «كيف نكلم من كان فى المهد صبيا»
در اين تعبير آيه شريفه كه فرموده : «من كان فى المهد صبيا: كسى كه در گهواره طفل بوده»، اشكال شده است كه كلمه ((كان ((مخل به معناى آيه است زيرا پاسخ دادن آن كودك وقتى غريب و معجزه است كه فعلا درگهواره و طفل باشد، نه آنكه در روزگار گذشتهطفل و در گهواره بوده ، چون همه افراد بزرگسال هم روزى در گهواره طفل بوده اند، پس بهتر آن بود كه بفرمايد: «من فى المهد صبى = كسى كه در گهواره طفل است».
از اين اشكال چند جواب داده اند:
اول اينكه: زمان ماضى دو قسم است ، يكى ماضى و گذشته دور و يكى گذشته نزديك و متصل به حال ، آنكه مخل به معنا است ماضى دور است و اما اگر مدلول ((كان (( در آيه شريفه ماضى نزديك و متصل به حال يعنى همان حالى كه گفتگو مى كردند باشد ضررى به معنا نمى زند، اين جواب را زمخشرى در كشاف داده.
ولى هر چند كه اشكال را دفع كرده ليكن با انكار مردم زمان مريم تطبيق نمى كند، زيرا آنان از اين رو گفتگوى با عيسى را غير معقول مى دانستند كه طفلى گهواره اى است ، نه اينكه در زمان گذشته نزديك طفلى گهوارئى بوده است ، پس باز هم لفظ كان زيادى خواهد بود.
دوم اينكه: جمله ((كيف نكلم (( حكايت حال گذشته است و مراد از ((من (( كه موصوله است نيز اطفال گذشته است ، و معنا اين است كه ما چگونه با اطفالى كه اين صفت دارند كه در گهواره اند گفتگو كنيم ، يعنى تاكنون ما با چنين اطفالى صحبت نكرده ايم ، تا با اين طفل تو هم صحبت كنيم ، اين وجه نيز از زمخشرى است.
هر چند اين وجه را خيلى ها پسنديده اند، و ليكن اشكالش اين است كه از فهم دور است.
سوم اينكه: كلمه ((كان (( زائده است ، و تنها به منظور تاءكيد آورده شده و هيچ گونه دلالتى بر زمان ندارد، و جمله ((من فى المهد(( مبتداء و خبر و كلمه ((صبيا(( حال و مؤكد است.
اشكال اين وجه هم اين است كه علاوه بر اينكه دليلى بر آن نيست ، يك نوع زيادى بى جهت و باعث اشتباه است ، علاوه بر اينكه بعضى گفته اند ((كان (( زائده هم باشد دلالت بر زمان مى كند، و تنها فرقش با غير زائده اين است كه دلالت بر حدث ندارد.
چهارم اينكه: كلمه ((من (( در آيه شرطيه و جمله ((كان فى المهد صبيا(( شرط آن ، و ((جمله كيف نكلم (( در محل جزاء است و معنايش اين است كه : ((كسى كه در گهواره در حال كودكى است ممكن نيست گفتگوى با او(( و صيغه ماضى ((كان (( در جمله شرطيه به معناى مستقبل است و هيچ اشكالى هم وارد نيست.
اشكالش اين است كه خود را به زحمت انداختن است.
ممكن هم هست بگوئيم كلمه ((كان (( از دلالت بر زمان منعزل است چون كلام بوئى از معناى شرط و جزاء دارد زيرا در معناى آن اين است كه بگوئيم : كسى كه كودك است گفتگوى با او ممكن نيست .
و يا بگوييم : اين كلمه براى دلالت بر زمان نيامده بلكه براى اين آمده كه بر ثبوت وصف براى موصوفش دلالت كند ثبوتى كه اقتضاء حتميت و تحقق آن در موصوف و لزومش براى آن باشد نظير همين كلمه در آيه ((قل سبحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا(( يعنى بشريت و رسالت در من ثابت و متحقق است ، پس هر چه كه از بشرى رسول (ديگر پيامبران رسل=) برنخاسته از من نيز بر نمى آيد.
و نيز مانند اين كلمه در آيه ((و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف فى القتل انه كان منصورا((
كه معناى ((انه كان منصورا(( اين است كه نصرت لازم براى او است، و ما وصف گذشته را براى موصوفش لازم كرديم ، پس معناى آيه مورد بحث اين مى شود كه: ((كيف نكلم صبيا فى المهد(( چگونه با كودكى كه واقعا كودك است و به همان حال هم هست گفتگو كنيم؟
سخن گفتن حضرت عيسى «ع»، در گهواره با مردم
«قَالَ إِنى عَبْدُاللَّهِ ءَاتَانی الْكِتَاب وَ جَعَلَنى نَبِيًّا»:
از اينجا پاسخ عيسى (عليه السلام)، شروع مى شود و آن جناب اصلا متعرض مساله ولادتش نشد، با اينكه همه مشكل مردم از آن بود، و اين بدان جهت است كه سخن گفتن كودك مولود معجزه اى است كه هر چه بگويد جاى ترديدى نمى گذارد در اينكه حق است ، چون معجزه اى است ، مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه در آخر گفتارش بر خود سلام كرد، يعنى بر نزاهت و ايمنيش از هر قذارت و خباثتى شهادت داده و از پاكى و طهارت موادش خبر داد.
عيسى (عليه السلام) سخن خود را با جمله ((انى عبد اللّه (( آغاز نمود تا به عبوديت خود براى خدا اعتراف نموده ، از غلو غلو كنندگان جلوگيرى كند و حجت را بر آنان تمام سازد، همچنانكه در آخر كلامش گفت ((و ان اللّه ربى و ربكم فاعبدوه».
و در جمله ((آتانى الكتاب (( از دادن خدا كتاب را به او خبر داد، و ظاهرا مقصود از آن همان انجيل است، و در جمله ((و جعلنى نبيا(( به نبوت خود اعلام فرمود كه ما در مباحث نبوت در جزء دوم اين كتاب فرق ميان نبوت و رسالت را بيان كرديم، و با در نظر گرفتن آن بيان معلوم مى شود كه عيسى (عليه السلام) در آن روز تنها نبى بوده ، و بعدها خداوند او را به رسالت برگزيده ، و از ظاهر كلامش بر مى آيد كه در همان روز كتاب و نبوت داده شده ، نه اينكه بخواهد از آينده خبر دهد.
«وَ جَعَلَنى مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كنت وَ أَوْصانى بِالصلَوةِ وَ الزَّكوةِ مَا دُمْت حَيًّا»:
معناى مبارك بودنش هر جا كه باشد اين است كه محل براى هر بركتى باشد، و بركت به معناى نمو خير است. يعنى او براى مردم منافع بسيار دارد، علم نافع به ايشان مى آموزد، و به عمل صالح دعوتشان مى كند، و به ادبى پاكيزه تر تربيتشان مى كند، و كور و پيس را شفا داده ، اقويا را اصلاح و ضعفا را تقويت و يارى مى كند.
جمله «و اوصانى بالصلوه و الزكوه...»، اشاره به اين است كه در شريعت او نماز و زكات تشريع شده ،
و نماز عبارت است از توجه بندگى مخصوص به سوى خداى سبحان و زكات عبارت است از انفاق مالى ، و اين دو حكم در بيش از بيست جاى قرآن قرين هم ذكر شده ، بنابراين ديگر به گفته آن كسى كه گفته مراد از زكات تزكيه نفس و تطهير آن است ، نه واجب مالى ، اعتناء نمى شود.
«وَ بَرَّا بِوَالِدَتى وَ لَمْ يجْعَلْنى جَبَّاراً شقِيًّا»:
يعنى مرا مهربان و رؤ وف نسبت به مردم قرار داد، و يكى از مظاهر آن اين است كه من به مادرم مهربانم، و نسبت به ساير مردم هم جبار و شقى نيستم ، و جبار كسى را گويند كه جور خود را به مردم تحميل كند، ولى خودش جور مردم را تحمل نكند و از ابن عطاء نقل شده كه جبار آن كسى است كه خير خواه نباشد و شقى آن كسى است كه پذيراى خير خواهى ديگران نباشد.
«وَ السلَامُ عَلىَّ يَوْمَ وُلِدت وَ يَوْمَ أَمُوت وَ يَوْمَ أُبْعَث حَيًّا»:
در اين آيه در سه موطن تكون و هستيش به خودش سلام كرده ، كه توضيحش در آخر داستان يحيى گذشت. بله ، ميان اين سلام كردن و آن سلام كردن فرقى هست ، و آن اين است كه سلام در داستان يحيى، نكره (يعنى بدون الف و لام ) آمده ، و اين خود دلالت برنوعى خاص دارد، و در اين قصه با الف و لام آمده كه جنس و عموميت را مى رساند، و فرق ديگر اينكه در داستان يحيى سلام كننده بر او خداى سبحان بود، و در اين داستان خود عيسى بوده است.
«ذَلِك عِيسى ابْنُ مَرْيمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِى فِيهِ يَمْترُونَ»:
از ظاهر اين آيه بر مى آيد كه اين آيه و آيه بعديش دو جمله معترضه هستند و آيه سوم تتمه كلام عيسى (عليه السلام) است.
در جمله ((ذلك عيسى بن مريم (( كلمه ((ذلك (( اشاره به سراپاى داستانى است كه قرآن كريم از سر گذشت و اوصاف عيسى آورده ، و معنايش اين است كه اين شخصى كه ما، درباره ولادتش سخن گفتيم و او خود را به عبوديت و نبوت و كتاب معرفى كرد همان عيسى بن مريم است.
و كلمه ((قول الحق (( كه به صداى بالا خوانده مى شود عامل نصبش مقدر است و تقدير كلام ((اقول قول الحق (( مى باشد، و جمله ((الذى فيه يمترون (( يعنى آنكه درباره اش شك و نزاع مى كنند، وصف عيسى است ، و معنايش اين است كه اين همان عيسى بن مريم است كه درباره اش شك و نزاع مى كنند.
بعضى گفته اند: مراد از قول حق ، كلمه حق است يعنى خود عيسى (عليه السلام ) است ، چون خداى سبحان او را كلمه ناميده و فرموده : ((و كلمته القيها الى مريم (( و نيز فرمود: ((يبشرك بكلمه منه (( و نيز فرمود: ((لكلمه من اللّه (( و بنابراين كلمه قول حق منصوب به مدح است ، ولى آيه ((الحق من ربك فلا تكن من الممترين (( كه در همين داستان در سوره آل عمران است معناى اول را تاءييد مى كند.
تقرير حجتى بر نفى فرزند بودن عيسى «ع»، براى خدا
«مَا كانَ للَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سبْحَانَهُ إِذَا قَضى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ»:
در اين آيه گفتار نصارى راجع به فرزند بودن مسيح براى خدا ابطال و نفى شده و جمله ((اذا قضى امرا فانما يقول له كن (( حجتى است كه بر اين معنا اقامه شده ، و اگر به لفظ ((قضى (( تعبير شده براى اين است كه بر علت و ملاك مساله يعنى محال بودن فرزندى مسيح براى خدا دلالت كند.
چون فرزنددار شدن به خاطر اين است كه فرزند، آدمى را در حوايج زندگيش كمك كند، ولى خداى سبحان بى نياز از كمك است، او هيچ وقت خواسته اش از خواستش تخلف نمى كند، و مرادش از اراده اش عقب نمى افتد، او هر قضايى كه مى راند تنها مايه اش اين است كه بگويد: «كن».
و نيز فرزند، خود جزئى از اجزاى وجود والد است كه از او جدا مى شود، و در تحت تربيت تدريجى به صورت فرد جداگانه اى مانند خود او در مى آيد، و خداى سبحان از اينكه در كارهايش متوسل به تدريج شود بى نياز است ، و نيز مثل و مانندى ندارد، بلكه آنچه اراده كند همانطور كه اراده مى كند و بدون كمترين مهلت و تدريج موجود مى شود، بدون اينكه شباهتى به او داشته باشد، كه نظير اين معنا در تفسير آيه «و قالوا اتخذ اللّه ولدا سبحانه...» در جلد اول اين كتاب گذشت.
«وَ إِنَّ اللَّهَ رَبى وَ رَبُّكمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّستَقِيمٌ»:
اين جمله عطف است بر جمله «انى عبد اللّه» و تتمه كلام عيسى (عليه السلام)
استكه به دليل اينكه عين همين كلام از آن جناب در سوره آل عمران حكايت شده كه در ضمن دعوت قومش فرمود، و نيز نظيرش در سوره زخرف آمده كه فرموده «ان اللّه هو ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم فاختلف الاحزاب من بينهم فويل للذين ظلموا من عذاب يوم اليم».
پس هيچ وجهى براى اين احتمال كه بعضى داده اند نيست ، كه آيه شريفه استينافى و كلامى ابتدائى از خداى سبحان، و يا امرى از او به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) باشد، كه به مردم برساند كه «خدا پروردگار من و شما است...».
علاوه بر اين، سياق آيات هم هيچ مساعدتى با اين دو وجه ندارد، بلكه بطور مسلم تتمه و دنباله كلام عيسى است كه در آن سخن خود را به اعتراف به مربوبيت ختم مى كند، همانطور كه آن را با شهادت بر بندگيش آغاز كرد، تا غلو غاليان را از بيخ و بن ريشه كن سازد و حجت را بر آنان تمام كند.
توبيخ و تهدید كسانى كه درباره عيسى «ع» اختلاف كردند و گمراه گشتند
«فَاخْتَلَف الاَحْزَاب مِن بَيْنهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن مَّشهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ»:
كلمه «احزاب»، جمع حزب است، و حزب به معناى گروهى است كه راءى و نظريه شاناز ديگران جدا است ، پس اختلاف احزاب درباره عيسى (عليه السلام) اين است كه هرطايفه اى درباره اش نظريه اى بدهد بر خلاف نظريه ديگران، و اگر فرمود «ازميان آنان»، براى اين بود كه همه درباره آن جناب غلو نكردند، بعضى ها بوده اند كه بر حق ثابت بوده اند، و چه بسا برخى مفسرين در علت آمدن كلمه «من: از» گفته باشند كه اين كلمه زائد است، و اصل كلام «اختلف الاحزاب بينهم» بوده، ليكن بهطورى كه خود شما خواننده نيز درك مى كنيد وجه صحيحى نيست.
كلمه «ويل»، كلمه اى است تهديدى كه شدت عذاب را افاده مى كند، و كلمه «مشهد»، مصدر ميمى و به معناى شهود است.
اين معناى مفردات آيه ، و اما درباره اينكه اختلافاتفات غاليان چه بوده ؟ شرحى در تفصيل داستانهاى مسيح (عليه السلام)، و كليات اختلافات نصارى درباره او در جلد سوم اين كتاب گذشت.
«أَسمِعْ بهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا لَكِنِ الظالِمُونَ الْيَوْمَ فى ضلَالٍ مُّبِينٍ»:
يعنى در آن روز كه به سوى ما مى آيند چقدر شنوا و بينا خواهند شد، و در آن روز كه روز قيامت است ، حق مطلب در آنچه كه درباره اش اختلاف مى كردند برايشان روشن مى شود،
همچنان كه قرآن كريم اعترافشان را در آيه «ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون» حكايت كرده است.
معناى جلمه (لكن الظالمون اليوم فى ظلال مبين )
و اما اينكه با كلمه ((لكن (( مطلب را استدراك نمود براى اين بود كه كسى توهم نكند كه ستمكاران وقتى در قيامت حق را بشنوند و ببينند و كاملا برايشان منكشف شود هدايت مى شوند، و با يقين و معرفتى كه برايشان دست داده سعادتمند مى گردند، لذا فرمود: نه ، ستمگران امروز در گمراهى روشنى هستند، يعنى از كشف حقيقت منتفع نگشته هدايت نمى شوند، بلكه به خاطر ستمشان همچنان بر ضلالت آشكار خود خواهند بود.
چون روز قيامت روز پاداش است نه روز عمل ، پس در آن روز جز با آثار و نتيجه كرده هاى خويش مواجه نمى شوند، و اما اين كه آن روز، عمل را از سر بگيرند و به طمع پاداش فردا به كار نيك بپردازند، نه، چون براى روز قيامت فردائى نيست.
و به عبارت ديگر، ملكه ضلالت در دل هاى اينان رسوخ يافته ، و به كلى اين رنگ را به خود گرفته اند، و با آمدن مرگ از موطن اختيار منقطع مى شوند و ديگر در هيچ كارى اختيارى ندارند، ناگزير و مضطرند به اين كه به آنچه براى خود كسب كرده اند بسازند، راه گريز و تبديلى هم ندارند، پس هر چه هم كه حق برايشان منكشف شود و جلوه كند از آن سودى نمى برند.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد آيه شريفه دستور به پيامبر است به اين كه بگوش و چشم مردم برساند كه روزى كه براى حساب حاضر مى شوند در ضلالت آشكارى هستند. ولى اين تفسير، تفسير بى پايه اى است كه به هيچ وجه با آيه تطبيق نمى شود.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |