تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۸: تفاوت میان نسخهها
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۲۸۳: | خط ۲۸۳: | ||
و به جاى اين كه بگويند «خدا، عالِم است»، مى گفتند: «جاهل نيست». و همچنين در مورد ساير صفات، مانند قدرت، خالقيت، رحمت، مُلك و غير اين ها. | و به جاى اين كه بگويند «خدا، عالِم است»، مى گفتند: «جاهل نيست». و همچنين در مورد ساير صفات، مانند قدرت، خالقيت، رحمت، مُلك و غير اين ها. | ||
با اين تفاوت كه مشركان مى گفتند: اين خداى داراى چنين صفات، امر تدبير مخلوقات را به مقرّبان درگاه خود، مانند ملائكه واگذار نموده، و ديگر خودش در تدبير عالَم، هيچ كاره است. ارباب و مدبّران عالَم، ملائكه و آلهه هستند، و اما خدا (عزّ اسمه)، | با اين تفاوت كه مشركان مى گفتند: اين خداى داراى چنين صفات، امر تدبير مخلوقات را به مقرّبان درگاه خود، مانند ملائكه واگذار نموده، و ديگر خودش در تدبير عالَم، هيچ كاره است. ارباب و مدبّران عالَم، ملائكه و آلهه هستند، و اما خدا (عزّ اسمه)، او، تنها در اين ارباب، ربوبيت و تدبير دارد. پس خدا، ربّ ارباب و إله آلهه است. | ||
ممكن هم هست اسم «رحمان»، تنها در حكايت قصه آمده باشد، نه در خود قصه. به اين معنا كه اهل قريه نگفته باشند: «و رحمان چيزى نازل نكرده، شما دروغ مى گوييد»، بلكه يا گفته باشند: «خدا چيزى نازل نكرده»، و يا «چيزى نازل نشده». و آنگاه قرآن، در نقل قصه، كلمۀ «رحمان» را آورده باشد، تا به حلم و رحمت خداى تعالى، در قبال انكار و تكذيب حق صريحى كه مشركان داشتند، اشاره كند. | ممكن هم هست اسم «رحمان»، تنها در حكايت قصه آمده باشد، نه در خود قصه. به اين معنا كه اهل قريه نگفته باشند: «و رحمان چيزى نازل نكرده، شما دروغ مى گوييد»، بلكه يا گفته باشند: «خدا چيزى نازل نكرده»، و يا «چيزى نازل نشده». و آنگاه قرآن، در نقل قصه، كلمۀ «رحمان» را آورده باشد، تا به حلم و رحمت خداى تعالى، در قبال انكار و تكذيب حق صريحى كه مشركان داشتند، اشاره كند. | ||
و جملۀ «إن أنتُم إلّا تَكذِبُون»، به منزله نتيجه است براى صدر آيه. و حاصل كلامشان، اين مى شود كه: شما هم بشرى هستيد مثل ما، و ما با اين كه مثل شما بشر هستيم، در نفس خود، چيزى از وحى كه ادعا مى كنيد به شما نازل شده، نمى يابيم. و چون شما هم مثل ماييد، پس رحمان هيچ وحيى نازل نكرده، و شما دروغ مى گوييد. و چون غير از اين ادعا ،ادعاى ديگرى نداريد، پس غير از دروغ، چيز ديگرى نداريد. | و جملۀ «إن أنتُم إلّا تَكذِبُون»، به منزله نتيجه است براى صدر آيه. و حاصل كلامشان، اين مى شود كه: | ||
شما هم بشرى هستيد مثل ما، و ما با اين كه مثل شما بشر هستيم، در نفس خود، چيزى از وحى كه ادعا مى كنيد به شما نازل شده، نمى يابيم. و چون شما هم مثل ماييد، پس رحمان هيچ وحيى نازل نكرده، و شما دروغ مى گوييد. و چون غير از اين ادعا ،ادعاى ديگرى نداريد، پس غير از دروغ، چيز ديگرى نداريد. | |||
و با اين بيان، نكته حصر در جملۀ «إن أنتُم إلّا تَكذِبُون» روشن شد. و همچنين وجه اين كه چرا فعل را نفى كرد، (و گفت: شما دروغ مى گوييد، ولى اسم فاعل را نفى نكرد) و نفرمود: «شما نيستيد، مگر دروغگو». براى اين كه مراد، تكذيب و نفى فعل در حال گفتگو بوده، نه مستمرا و در آينده. (چون اسم فاعل، زمان حال و آينده را به طور استمرار شامل مى شود. به خلاف فعل، كه تنها شامل حال و آينده مى شود). | و با اين بيان، نكته حصر در جملۀ «إن أنتُم إلّا تَكذِبُون» روشن شد. و همچنين وجه اين كه چرا فعل را نفى كرد، (و گفت: شما دروغ مى گوييد، ولى اسم فاعل را نفى نكرد) و نفرمود: «شما نيستيد، مگر دروغگو». براى اين كه مراد، تكذيب و نفى فعل در حال گفتگو بوده، نه مستمرا و در آينده. (چون اسم فاعل، زمان حال و آينده را به طور استمرار شامل مى شود. به خلاف فعل، كه تنها شامل حال و آينده مى شود). |
نسخهٔ کنونی تا ۲۶ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۵۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
تمثيل حال كفار، و دلیل هدايت نشدن آنان
«إِنَّا جَعَلْنَا فى أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالاً فَهِىَ إِلى الاَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ»:
كلمه «أعناق»، جمع «عُنُق» - به دو ضمّه - به معناى گردن است. و كلمه «أغلال»، جمع «غُل» - به ضمّه غين - است. و غُل - به طورى كه بعضى گفته اند - به معناى هر وسيله اى (از قبيل طناب و زنجير و امثال آن) است، كه با آن، دست را براى شكنجه دادن و تشديد عذاب به گردن ببندند.
و كلمه «مُقمَحُون»، اسم مفعول از مادّه «إقماح» است، و «إقماح»، به معناى سربلند كردن است. از اين كلمه بر مى آيد غُل هايى كه در اهل دوزخ به كار مى رود، طورى است كه بين سينه تا زير چانه آنان را پُر مى كند، به طورى كه سرهايشان رو به بالا قرار مى گيرد، و ديگر نمى توانند سر را پايين آورند، و راه پيش روى خود را ببينند، و آن را از چاه تميز دهند.
و اگر كلمۀ «أغلال» را نكره (بدون الف و لام) آورده، براى اين بود كه: به اهميت و هول انگيزى آن، اشاره كرده باشد.
و اين آيه شريفه، در مقام تعليل آيه سابق است، كه مى فرمود: «فَهُم لَا يُؤمِنُون».
«وَ جَعَلْنَا مِن بَينِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشيْنَاهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ»:
كلمه «سدّ»، به معناى حائل بين دو چيز است. و جملۀ «مِن بَينِ أيدِيهِم وَ مِن خَلفِهِم»، كنايه از همه جهات است. و كلمۀ «غشى» و «غشيان»، به معناى پوشاندن است. مثلا مى گويند: «غَشِيَهُ كَذَا»، يعنى: فلان چيز او را پوشاند و فرا گرفت. و نيز مى گويند: «أغشَى الأمرُ فُلاناً»، يعنى: فلان گرفتارى، شروع كرد فلانى را در خود فرو ببرد و بپوشاند.
و اين آيه شريفه، متمم تعليل سابق است. و جملۀ «جَعَلنَا» در اين آيه، عطف است بر «جَعَلنَا» در آيه قبلى.
و از تفسير فخررازى حكايت شده، كه در معناى تشبيهى كه در اين دو آيه آمده، گفته است:
مانعى كه نمى گذارد آدمى در آيات خدا نظر كند، دو قسم است: يكى از نظر در «آيات أنفُس» جلو مى گيرد. و ديگرى از نظر در «آيات آفاق».
موانع قسم اول را تشبيه كرده به غُل و زنجيرى، كه صاحبش را مقمح مى كند، و نمى گذارد سرِ خود را پايين آورده و خود را نگاه كند، و چشم بر بدن خود بيفكند.
و قسم دوم را تشبيه كرده به سدّى كه اطراف آدمى كشيده شده باشد و نگذارد انسان، «آفاق» را ببيند، و آياتى كه در «آفاق» هست، برايش ظاهر گردد. كسى كه مبتلا به اين دو مانع شود، به كلّى از نظر كردن محروم مى مانَد.
و معناى دو آيه، اين است كه: كسانى كه از اين كفار ايمان نمى آورند، براى اين است كه ما در گردنشان غُل افكنده ايم و دستشان را بر گردنشان بسته ايم، و غُل، تا چانه شان را فرا گرفته و سرهايشان را بالا نگه داشته، به همين حال هستند. و نيز از همه اطراف آنان، سدّ بسته ايم. ديگر، نه مى توانند ببينند و نه هدايت شوند.
پس در اين دو آيه، حال كفار را در محروميت از هدايت يافتن به سوى ايمان، و اين كه خدا آنان را به كيفر كفرشان و گمراهى و طغيانشان، محروم كرده، مَثَل زده و مجسّم ساخته است.
در تفسير آيه «إنّ اللّهَ لَا يَستَحيِى أن يَضرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوقَهَا»، در جلد اول اين كتاب گفتيم: اين اوصافى كه در اين مَثَل و در نظايرش در قرآن براى مؤمنان و كفار ذكر شده، كشف مى كند از اين كه: براى انسان، حياتى ديگر در باطن اين حيات دنيوى هست، كه از حسّ مادى ما پوشيده شده، و به زودى در هنگام مرگ و يا در روز بعث، آن حيات براى ما ظاهر و محسوس مى شود.
پس بنابراين، كلام در نظاير اين آيات و در مَثَل هاى مورد بحث، بر مبناى حقيقت گويى است، نه مجازگويى، كه بعضى از مفسران پنداشته اند.
«وَ سوَاءٌ عَلَيهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ»:
اين جمله، عطف تفسيرى و بيانى است، و تقرير است براى مضمون سه آيه قبل. و منظور از آن ها را خلاصه گيرى نموده و در عين حال، زمينه چينى مى كند براى آيه «إنّمَا تُنذِرُ مَنِ اتّبَعَ الذّكرَ...».
احتمال هم دارد عطف بر جمله «لا يُبصِرُون» بوده باشد، و معنايش اين باشد كه: اين ها، نمى بينند. در نتيجه، چه تو ايشان را انذار كنى و چه نكنى، ايمان نخواهند آورد. ولى وجه اول، به ذهن نزديك تر است.
«إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكرَ وَ خَشىَ الرَّحْمَانَ بِالْغَيْبِ فَبَشّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ»:
انحصارى كه كلمه «إنّما»، آن را افاده مى كند، به اصطلاح ادبيات، قصر افراد است - كه معنايش در جلدهاى قبل گذشت. و مراد از «إنذار»، انذار مفيد و مؤثر است. و مراد از «ذكر»، قرآن كريم است.
و مراد از «إتّباع ذكر»، تصديق قرآن است، و اين كه وقتى آياتش تلاوت مى شود، به سوى شنيدن آن متمايل شوى. و تعبير به «اتّبَعَ: پيروى كرد»، كه صيغه ماضى است، براى اشاره به تحقق وقوع است. و مراد از «خشيت رحمان به غيب»، خشيت از خدا در عالَم ماده، يعنى در پس پردۀ ماديت است، قبل از آن كه با مرگ يا قيامت، حقيقت مكشوف گردد.
بعضى از مفسران گفته اند: يعنى در حالى كه آن شخص از مردم غايب است، به خلاف منافق، كه چنين ايمانى ندارد. ولى اين احتمال، بعيد است.
در اين آيه شريفه، «خشيت»، متعلق شده است بر اسم «رحمان»، كه خود دلالت بر صفت رحمت خدا مى كند، و اميد اميدواران را تحريك و جلب مى نمايد. (با اين كه مقام خشيت اقتضا داشت، يكى از صفات قهريه خدا را به كار ببرد). و اين، به خاطر آن است كه اشاره كند به اين كه خشيت مؤمنان، ترسى است آميخته با رجاء و اين، همان حالتى است كه: عبد را در مقام عبوديت نگه مى دارد. در نتيجه، نه از عذاب معبودش، ايمن مى شود و نه از رحمت خدا، نوميد.
و اگر كلمه «مغفرة»، و نيز «أجر كريم» را نكره آورد، براى اشاره به اهميت و عظمت آن دو است. يعنى: «او را به آمرزش عظيمى از خدا و اجر كريمى بشارت بده، كه با هيچ مقياسى، نمى توان آن را اندازه گيرى كرد، و آن، عبارت است از بهشت». و دليل بر همه نكاتى كه ما آورديم، سياق آيه است، نه الفاظ آن.
و معناى آيه، اين است كه: تو تنها كسى را انذار مى كنى، يعنى انذارت، تنها در كسى نافع و مؤثر است، كه تابع قرآن باشد، و چون آيات قرآن تلاوت مى شود، دلش متمايل بدان مى شود. و از رحمان، خشيتى دارد آميخته با رجاء. پس تو او را به آمرزشى عظيم و اجرى كريم، بشارت ده، كه با هيچ مقياسى اندازه گيرى نمى شود.
«إِنَّا نَحْنُ نُحْىِ الْمَوْتى وَ نَكتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ ءَاثَارَهُمْ وَ كُلَّ شئٍ أَحْصيْنَاهُ فِى إِمَامٍ مُّبِينٍ»
مراد از «إحياى موتى»، زنده كردن ايشان، براى جزا است.
ثبت اعمال قبل از مرگ، و پس از مرگ آدمی
و مراد از «مَا قَدّمُوا»، اعمالى است كه قبل از مرگ خودشان كردند و از پيش، براى روز جزاى خود فرستادند.
و مراد از «آثَارَهُم»، باقياتى است كه براى بعد از مُردن خود، به جاى گذاشتند، كه يا سنّت خيرى است كه مردم، بعد از او به آن سنت عمل كنند. مانند علمى كه از خود به جاى گذاشته، مردم بعد از او، از آن علم بهره مند شوند. و يا مسجدى كه بنا كرده، تا مردم بعد از او، در آن نماز بخوانند. و يا وضوخانه اى كه مردم در آن وضو بگيرند.
و يا سنّت شرّى است، كه باب كرده و مردم بعد از او هم، به آن سنت عمل كنند. مانند اين كه: محلّى براى فسق و نافرمانى خدا بنا نهاده. همۀ اين ها، آثار آدمى است كه خدا به حسابش مى آورد.
و چه بسا گفته شده كه: مراد از «مَا قَدّمُوا»، نيات، و مراد از «آثار»، اعمالى است كه مترتب و متفرع بر آن نيات مى شود. ولى اين معنا، از سياق بعيد است.
و مراد از نوشتن «مَا قَدَّمُوا» و نوشتن «آثار»، ثبت آن در صحيفۀ اعمال، و ضبطش در آن، به وسيلۀ مأموران و ملائكۀ نويسنده اعمال است. و اين كتابت، غير از كتابت اعمال و شمردن آن در «امام مبين» است، كه عبارت است از: «لوح محفوظ».
گويا بعضى توهم كرده اند كه نوشتن اعمال و آثار، همان احصاء در «امام مبين» است، وليكن اين اشتباه است. چون قرآن كريم، از وجود كتابى خبر مى دهد كه تمامى موجودات و آثار آن ها، در آن نوشته شده، كه اين، همان «لوح محفوظ» است. و از كتابى ديگر خبر مى دهد كه خاصّ امت هاست، و اعمال آنان، در آن ضبط مى شود. و از كتابى ديگر خبر مى دهد كه خاصّ فرد فرد بشر است، و اعمال آنان را احصاء مى كند.
همچنان كه درباره «كتاب اوّلى» فرموده: «وَ لَا رَطبٍ وَ لَا يَابِسٍ إلّا فِى كِتَابٍ مُبِين».
و درباره «دوّمى» فرموده: «كُلّ أُمّةٍ تُدعَى إلَى كِتَابِهَا».
و درباره «سوّمى» فرموده: «وَ كُلّ إنسَانٍ ألزَمنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ وَ نُخرِجُ لَهُ يَومَ القِيَامَةِ كِتَاباً يَلقَاهُ مَنشُوراً».
ظاهر آيه هم، به نوعى از بينونت حكم مى كند، به اين كه: كتاب ها، يكى نيست، و «كتاب اعمال»، غير از «امام مبين» است. چون بين آن دو فرق گذاشته. يكى را خاصّ اشخاص دانسته، و ديگرى را براى عموم موجودات (كُلّ شَئ) خوانده است. و نيز تعبير را در يكى به «كتابت» آورده، و در ديگرى به «احصاء».
سخن مفسران، در معنای مراد از «امام مُبين»
«وَ كُلّ شَئٍ أحصَينَاهُ فِى إمَامٍ مُبِين» - منظور از «امام مُبين»، لوح محفوظ است. لوحى كه از دگرگون شدن و تغيير پيدا كردن، محفوظ است، و مشتمل است بر تمامى جزئياتى كه خداى سبحان، قضايش را در خلق رانده. در نتيجه، آمار همه چيز در آن هست، و اين كتاب، در كلام خداى تعالى، با اسم هاى مختلفى ناميده شده: «لوح محفوظ»، «أُمّ الكتاب»، «كتاب مُبين» و «إمام مُبين»، كه در هر يك از اين اسماى چهارگانه، عنايتى مخصوص هست.
و شايد عنايت در ناميدن آن به «إمام مُبين»، به خاطر اين باشد كه بر قضاهاى حتمى خدا مشتمل است. قضاهايى كه خلق تابع آن ها هستند، و آن ها مقتداى خلق.
و «نامۀ اعمال» هم - به طورى كه در تفسير سورۀ «جاثيه» مى آيد - از آن كتاب استنساخ مى شود. چون در آن سوره فرموده: «هَذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيكُم بِالحَقّ إنّا كُنّا نَستَنسِخُ مَا كُنتُم تَعمَلُون».
بعضى از مفسران گفته اند: «مراد از امام مبين، نامۀ اعمال است»، ليكن سخن وى بيهوده است.
بعضى ديگر گفته اند: «علم خدا است». اين هم، مثل همان تفسير قبل است. بله، اگر مراد شان از علم خدا، علم فعلى او باشد، باز وجهى دارد.
و از حرف هاى عجيبى كه در اين مقام گفته شده، سخن بعضى از مفسران است، كه گفته: «آنچه در لوح محفوظ نوشته مى شود، عبارت است از: آنچه بوده و آنچه خواهد بود، اما تا روز قيامت، نه تا ابد. براى اين كه «لوح» نزد مسلمانان، عبارت است از جسم، و هر جسمى هر قدر هم بزرگ باشد، بالاخره محدود و داراى ابعادى متناهى است، و ادلۀ علمى بر اين معنا شاهد است. بنابراين، ممكن نيست اين جسم محدود، حاوى و مشتمل بر تمامى جزئيات حوادث آينده باشد،
و گرنه لازمه اش، اين مى شود كه متناهى، ظرف باشد براى غير متناهى، و اين، بالبداهه محال است. پس چاره همين است كه عموميت «كُلّ شَئ» را تخصيص بزنيم، و بگوييم حوادث تا روز قيامت منظور است». و اين سخن، تحكّم و بى دليل است، - كه إن شاء اللّه، به زودى به طور مفصل، متعرض آن مى شويم.
و آيه شريفه نسبت به ماقبل، در معناى تعليل است. گويا فرموده: آنچه گفتيم و آنچه از اوصاف آنان كه كلمۀ عذاب بر ايشان حتمى شده، برشمرديم، و آنچه درباره پيروان قرآن گفتيم، كه به غيب از پروردگارشان خشيت دارند، همه مطابق با واقع است. زيرا زمام حيات همه به دست ماست، و اعمال و آثارشان، نزد ما محفوظ است. پس ما در هر حال، به سرانجام هر يك از دو گروه، علم و اطلاع داريم.
بحث روايتى
در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «فَهُم مُقمَحُون» فرموده: يعنى سرهايشان را بالا دارند.
و نيز، در همان تفسير، در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» آمده كه در ذيل جملۀ «وَ جَعَلنَا مِن بَينِ أيدِيهِم سَدّاً وَ مِن خَلفِهِم سَدّاً فَأغشَينَاهُم فَهُم لَا يُبصِرُون» فرموده: يعنى هدايت را نمى بينند. چون خدا گوش و چشم و دل و اعمالشان را از اين كه هدايت شوند، گرفته است.
اين آيه، درباره ابوجهل بن هشام و چند تن از خاندان وى نازل شده. و جريان چنين بوده كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» برخاست نماز بخواند، ابوجهل (لعنة اللّه عليه) هم، سوگند خورده بود هر وقت او را ديد نماز مى خواند، فرقش را بشكافد.
پس ابوجهل آمد، در حالى كه سنگى هم به دست داشت، و رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را ديد، كه مشغول نماز است. هرچه دست بلند كرد تا سنگ را به طرف آن جناب پرتاب كند، خدا دستش را در گردنش بخشكانيد و نتوانست پايين بياورد، و سنگ هم، در دستش نمى چرخيد. ناگزير به طرف اصحاب خود برگشت. آن وقت، سنگ از دستش بيفتاد.
بعد از او، مردى ديگر برخاست كه او نيز از فاميل هاى ابوجهل بود. گفت: من او را مى كشم. همين كه نزديكش شد، گوش به قرائت او داد و دلش پُر از رعب گشته، برگشت و به ياران خود گفت: بين من و او، چيزى به شكل «فَحل: شتر نر» فاصله شد، و با دنب خود، به من اعلام خطر كرد، و من ترسيدم نزديكش شوم.
خداوند فرموده: «وَ سَوَاءٌ عَلَيهِم ءأنذَرتَهُم أم لَم تُنذِرهُم لَا يُؤمِنُون». همچنان كه تاريخ ثابت كرده، كه از بنى مخزوم (ابوجهل و يارانش)، احدى ايمان نياوردند.
مؤلف: نظير اين روايت را، الدرّ المنثور، از بيهقى در دلائل، از ابن عباس روايت كرده، و در روايت او آمده:
جمعى از بنى مخزوم، با يكديگر عليه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» توطئه كردند تا او را به قتل برسانند. از آن جمله، ابوجهل و وليد بن مغيره بودند. روزى در حالى كه آن جناب به نماز ايستاده بود، صداى قرائتش را شنيدند، وليد را فرستادند تا او را به قتل برساند. وليد، تا نزديك محلى كه آن جناب ايستاده بود، آمد، ولى ديد صداى قرائتش مى آيد، اما خودش نيست. او برگشت و جريان را نقل كرد.
ناگزير، دسته جمعى آمدند و تا آن جا كه نماز مى خواند، آمدند و صدايش را شنيدند. به سوى او رفتند، ديدند صدايش از پشت سرشان مى آيد، و بالاخره، به او دست نيافته، برگشتند. و آيه «وَ جَعَلنَا مِن بَينِ أيدِيهِم سَدّاً وَ مِن خَلفِهِم سَدّاً»، در اين باره نازل شده.
و در الدرّ المنثور است كه: ابن مردويه و ابونعيم، در كتاب دلائل، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» در مسجد نماز مى خواند، و نماز را بلند مى خواند، به حدّى كه مردمى از قريش، از شنيدن آن ناراحت شدند. تا آن جا كه برخاستند، او را دستگير كنند، ليكن دست هاى آنان به گردن هايشان بسته شد، و ديدگانشان، آن جناب را نديد.
ناگزير، به التماس نزد آن جناب آمدند، و او را به حرمت قرابت و رحم سوگند دادند. چون هيچ تيره اى از عرب نبود، مگر آن كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در آن ها قرابتى داشت. پس رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» دعا كرد، و دست هايشان باز شد. و آيات «يس وَ القُرآنِ الحَكِيم... أم لَم تُنذِرهُم لا يُؤمِنُون»، در اين باره نازل شد. و همان طور كه اين آيات فرموده، احدى از اين چند نفر ايمان نياوردند.
مؤلف: اين داستان را، به اشكال مختلفى روايت كرده اند. در بعضى از آن روايات آمده كه: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، وقتى ديد قصد سوء برايش دارند، اين آيات را خواند و از نظر آن ها ناپديد شد. دشمن، او را نديد و خدا، كيد و شرشان را از وى دفع كرد.
و در بعضى ديگر آمده كه: آيات اول سوره تا جملۀ «فَهُم لا يُؤمِنُون»، همه اش درباره اين قصه نازل شده. و در نتيجه، آيه «إنّا جَعَلنَا» تا آخر دو آيه، رفتار خدا را حكايت مى كند، كه با دشمنان آن جناب چه كرد، و چگونه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را، از نظر آنان ناپديد ساخت. و آيه «سَوَاءٌ عَلَيهِم...»، پيشگويى از اين است كه: اين چند نفر، هرگز ايمان نمى آورند.
ولى خواننده عزيز، خودش توجه دارد به اين كه: سياق آيات مورد بحث، با اين روايات انطباق ندارد. چون آيات مورد بحث، داراى يك سياق و يك نظم هستند، و حال دو طائفه از مردم را بيان مى كنند:
يكى، آن هايى كه قول خدا، عليه آنان حتمى و ثابت شده، و در نتيجه ايمان نمى آورند. و يكى ديگر، طايفه اى كه پيروى ذكر (قرآن) مى كنند، و از پروردگارشان به غيب، خشيت دارند.
و اين مضمون، چه ارتباطى با قصه هاى مذكور دارد، و چگونه مى توان آيه «لَقَد حَقّ القَولُ عَلَى أكثَرِهِم» را - كه سخن از اكثريت مردم دارد - حمل كرد بر مردم انذار شده. و آيه «إنّا جَعَلنَا فِى أعنَاقِهِم...»، و آيه «وَ جَعَلنَا مِن بَينِ أيدِيهِم سَدّاً...» را حمل كرد بر داستان ابوجهل و نزديكان او؟ و آيه «سَوَاءٌ عَلَيهِم ءأنذَرتَهُم» را حمل كرد بر خصوص اين چند نفر؟
و از همه بالاتر، جملۀ «وَ نَكتُبُ مَا قَدّمُوا وَ آثَارَهُم» را، حمل كرد بر داستان جمعى از انصار در مدينه، كه روايتش به زودى، از نظرت خواهد گذشت؟ چون حمل هاى مزبور، وحدت نظم و سياق آيات را به هم مى زند.
پس حق مطلب اين است كه: آيات شريفه مورد بحث، يك دفعه و با يك نظم و سياق نازل شده، و در آن، حال مردم را در هنگام شنيدن دعوت و انذار پيامبر بيان مى كند و مى فرمايد:
مردم، در برابر دعوت آن جناب، دو دسته شدند. و اين، منافات ندارد كه داستان ابوجهل و مستور شدن رسول خدا «صلى اللّه عليه وآله و سلم» از دشمن، مقارن اين آيات اتفاق افتاده باشد.
چند روايت در ذيل آیه: «وَ نَكتُبُ مَا قَدّمُوا وَ آثَارَهُم»
و نيز، در آن كتاب آمده كه: عبدالرزاق، ترمذى - وى، حديث را حسن دانسته - بزاز، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - ابن مردويه و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - همگى، از ابى سعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت: «بنوسلمه»، در محله اى از مدينه منزل داشتند، خواستند از آن جا به نزديكى مسجد كوچ كنند.
خداى تعالى، اين آيه را فرستاد: «إنّا نَحنُ نُحيِى المَوتَى وَ نَكتُبُ مَا قَدّمُوا وَ آثَارَهُم».
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، ايشان را خواست و فرمود: خدا، آثار شما را هم مى نويسد، و آيه را برايشان خواند. ايشان قانع شده، در جاى خود باقى ماندند.
و باز، در همان كتاب است كه: فاريابى، احمد، عبد بن حميد، ابن ماجه - در كتاب زهد - ابن جرير، ابن منذر، طبرانى، و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند، كه گفت: منزل هاى انصار از مسجد دور بود. خواستند به نزديك مسجد كوچ كنند، آيه «وَ نَكتُبُ مَا قَدّمُوا وَ آثَارَهُم» نازل شد. پس با خود گفتند: در همان محل خود، باقى مى مانيم.
مؤلف: اشكالى كه در اين دو روايت هست، عين همان اشكالى است كه: در روايات قبل بود.
و نيز، در همان كتاب آمده كه: ابن ابى حاتم، از جرير بن عبداللّه بجلى روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود:
«هر كس سنّت نيكى را باب كند، مادامى كه در دنيا، مردمى به آن سنّت عمل مى كنند، ثواب آن اعمال را به حساب اين شخص هم مى گذارند، بدون اين كه از اجر عامل آن، كم بگذارند».
«و هر كس، سنّت زشتى در بين مردم باب كند، مادامى كه در دنيا، مردمى به اين سنّت عمل مى كنند، وِزر آن عمل ها را به حساب او نيز مى گذارند، بدون اين كه از وِزر عامل آن، كم بگذارند». آنگاه اين آيه را تلاوت كردند: «وَ نَكتُبُ مَا قَدّمُوا وَ آثَارَهُم».
و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «وَ كُلّ شَئٍ أحصَينَاهُ فِى إمَامٍ مُبين» فرموده: يعنى در كتابى مبين، و آن محكم است. يعنى تأويل نمى خواهد.
و ابن عباس، از اميرالمؤمنين «عليه السلام» روايت كرده، كه فرمود: به خدا سوگند، منم «امام مبين»، كه مابين حق و باطل جدايى مى اندازم، و اين را، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، ارث برده ام.
و در كتاب معانى الاخبار، به سند خود، از ابى الجارود، از امام باقر، از پدرش، از جدّش «عليهم السلام»، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت آورده، كه در ضمن حديثى، درباره على «عليه السلام» فرمود: او، امامى است كه خداى تعالى، علم هر چيزى را در او إحصاء كرده است.
مؤلف: اين دو حديث، در صورتى كه از نظر سند صحيح باشد، ربطى به تفسير ندارد، بلكه مضمون آن دو، جزو بطن قرآن و اشارات آن است، و هيچ مانعى ندارد كه خداى تعالى، به بنده اى از بندگانش، كه داراى توحيد و عبوديت خالص براى اوست، علم به همه معلوماتى كه در «كتاب مُبين» است بدهد، و آن كس بعد از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، سيّد الموحدين، اميرالمؤمنين على «عليه السلام» است.
آيات ۱۳ - ۳۲ سوره يس
وَ اضرِب لهَُم مَّثَلاً أَصحَاب الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ(۱۳) إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيهِمُ اثْنَينِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسلُونَ(۱۴) قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلّا بَشرٌ مِّثْلُنَا وَ مَا أَنزَلَ الرَّحْمَانُ مِن شىْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلّا تَكْذِبُونَ(۱۵) قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسلُونَ(۱۶) وَ مَا عَلَيْنَا إِلّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ(۱۷) قَالُوا إِنَّا تَطيرْنَا بِكُمْ لَئن لَّمْ تَنتَهُوا لَنرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ(۱۸) قَالُوا طائرُكُم مَّعَكُمْ أَئن ذُكّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسرِفُونَ(۱۹) وَ جَاءَ مِنْ أَقْصا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسلِينَ(۲۰) اتَّبِعُوا مَن لا يَسئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُم مُّهْتَدُونَ(۲۱) وَ مَا لىَ لا أَعْبُدُ الَّذِى فَطرَنى وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(۲۲) ءَ أَتّخِذُ مِن دُونِهِ ءَالِهَةً إِن يُرِدْنِ الرَّحْمَانُ بِضرٍّ لا تُغْنِ عَنى شفَاعَتُهُمْ شيْئاً وَ لا يُنقِذُونِ(۲۳) إِنّى إِذاً لَّفِى ضَلَالٍ مُّبِينٍ(۲۴) إِنّى ءَامَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسمَعُونِ(۲۵) قِيلَ ادْخُلِ الجَْنَّةَ قَالَ يَا لَيْت قَوْمِى يَعْلَمُونَ(۲۶) بِمَا غَفَرَ لى رَبّى وَ جَعَلَنى مِنَ الْمُكْرَمِينَ(۲۷) وَ مَا أَنزَلْنَا عَلى قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِن جُندٍ مِّنَ السمَاءِ وَ مَا كُنَّا مُنزِلِينَ(۲۸) إِن كانَت إِلّا صيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ(۲۹) يَا حَسرَةً عَلى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسولٍ إِلّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ(۳۰) أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ أَنّهُمْ إِلَيهِمْ لا يَرْجِعُونَ(۳۱) وَ إِن كُلُّ لَّمَّا جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ(۳۲)
مردم قريه را، برايشان مَثَل بياور، كه فرستادگان خدا به سوى آنان آمدند (۱۳).
آن زمان كه ما، دو نفر از رسولان را به سوى ايشان گسيل داشتيم، و آن دو را تكذيب كردند. پس به وسيلۀ رسول سومى، آن دو رسول را تقويت كرديم و همگى گفتند كه ما فرستاده به سوى شماييم(۱۴).
گفتند: شما به جز بشرى مثل ما نيستيد و رحمان، هيچ پيامى نازل نكرده و مدّعاى شما، به جز دروغ نمى تواند باشد(۱۵).
گفتند: پروردگار ما مى داند كه ما، فرستادگان به سوى شماييم(۱۶).
و ما، به جز رساندن پيام او، به طور آشكار، وظيفه ديگرى نداريم(۱۷).
گفتند: ما شما را بدقدم و نحس مى دانيم، اگر دست از گفته خود برنداريد، قطعا سنگسارتان مى كنيم و از ناحيه ما، عذابى دردناك به شما خواهد رسيد(۱۸).
(رسولان) گفتند: نحوست، با خود شماست كه وقتى تذكرتان مى دهند، حق را نمى پذيريد، بلكه شما مردم مسرف و متجاوزيد(۱۹).
و از دورترين نقطۀ شهر، مردى شتابان آمد و گفت: هان اى مردم! فرستادگان خدا را پيروى كنيد(۲۰).
پيروى كنيد كسانى را كه هم، راه يافتگانند و هم، به طمع مزد، شما را به پيروى خود نمى خوانند(۲۱).
و چرا من آفرينندۀ خود را نپرستم، در صورتى كه بازگشت شما به سوى او است(۲۲).
آيا به جاى او، خدايانى ديگر اتخاذ كنم، كه اگر خداى رحمان ضررى برايم بخواهد، شفاعت آن ها، هيچ دردى از من دوا و از آن ضرر نجاتم نمى دهند(۲۳).
مسلّم است كه من در اين صورت، در ضلالتى روشن قرار گرفته ام(۲۴).
من به پروردگار شما رسولان ايمان مى آورم و شما بشنويد، تا فردا شهادت دهيد(۲۵).
(مردم او را كشتند)، در همان دَم، به او گفته شد: به بهشت، درآى و او كه داشت داخل بهشت مى شد، گفت: اى كاش، مردم من مى دانستند چه سعادتى نصيبم شده(۲۶).
مى دانستند چگونه پروردگارم، مرا بيامرزيد و مرا از مُكرَمين قرار داد(۲۷).
و ما براى هلاك ساختن مردم او، لشكرى از آسمان نفرستاديم و نبايد هم مى فرستاديم(۲۸).
چون از بين بردن آن ها، به بيش از يك صيحه نياز نداشت. آرى، يك صيحه برخاست و همۀ آن ها، در جاى خود خشكيدند(۲۹).
اى حسرت و ندامت بر بندگان من، كه هيچ رسولى نزدشان نيامد، مگر آن كه به جز استهزاء، عكس العملى نشان ندادند(۳۰).
آيا نديدند چقدر از اقوام قبل از ايشان را هلاك كرديم، و ديگر به سوى آنان برنمى گردند(۳۱).
با اين كه هيچ يك از آنان نيست، مگر آن كه همگى نزد ما حاضر خواهند شد(۳۲).
اين آيات، مَثَلى است مشتمل بر انذار و تبشير، كه خداى سبحان، آن را براى عموم مردم آورده، كه در آن به رسالت الهى و تبعات و آثار دعوت به حق اشاره مى كند كه عبارت است از:
مغفرت و اجر كريم، براى هركس كه ايمان آورد و پيروى ذكر (قرآن) كند، و از رحمان به غيب، خشيت داشته باشد.
و نيز، عبارت است از: عذاب اليم، براى هر كس كه كفر بورزد، و آن دعوت را تكذيب كند. و نيز، به وحدانيت خداى تعالى، و مسأله معاد و برگشت همۀ مردم به سوى او اشاره مى نمايد.
انذار و تبشير سیه دلان، برای اتمام حجّت است
در اين جا، ممكن است اين اشكال به ذهن كسى وارد شود كه: در آيات قبل مى فرمود: آن ها كه كلمۀ عذاب عليه آنان ثابت شده، ايمان نمى آورند. چه انذارشان بكنى و چه نكنى. آن وقت در اين آيات، خودش آن ها را انذار مى كند.
جواب اين اشكال اين است كه: منافاتى بين اين دو دسته آيات نيست. براى اين كه منظور از آيات مورد بحث، اين است كه با ابلاغ انذار، حجت بر آن ها تمام شود، و شقاوتشان به حدّ كمال برسد. البته از طرف ديگر، مؤمنان هم، سعادتشان به حدّ كمال برسد.
همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيّنَة وَ يَحيَى مَن حَىّ عَن بَيّنَة».
و نيز فرموده: «وَ نُنَزّلُ مِنَ القُرآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنِين وَ لا يَزِيدُ الظّالِمِينَ إلّا خَسَاراً».
«وَ اضرِب لهَُم مَّثَلاً أَصحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ»:
كلمۀ «مَثَلاً» كه در اين جمله آمده، به معناى كلام و يا داستانى است كه گوينده، آن را مى گويد، تا مقصدى از مقاصدش را براى شنونده ممثّل و مجسّم كند. و چون داستان اصحاب قريه، وعده و وعيد آيات قبل را روشن مى كند، لذا خداوند، به رسول گرامى خود، دستور داد تا قصه را به صورت اين مَثَل، براى كفار بيان كند.
و ظاهرا كلمۀ «مَثَلاً»، مفعول دوم باشد براى «اضرِب»، و مفعول اول آن، «أصحابَ القَرية» باشد. و معنا چنين باشد: براى آن ها، اصحاب قريه را كه چنين و چنان بودند، مَثَل بزن. و مفعول دوم، كه بايد بعد از مفعول اول بيايد، در اين جا، جلوتر آمده، تا از فاصلۀ زياد كه مُخلّ به معنا است، جلوگيرى شده باشد.
«إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيهِمُ اثْنَينِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسلُونَ»:
كلمه «عَزّزنَا»، از «تَعزِيز» است كه: مصدر باب تفعيل، از مادۀ «عزّت» است، و «عزّت»، به معناى نيرو و شوكت و آسيب ناپذيرى است. و جملۀ «إذ أرسَلنَا إلَيهِم»، بيان تفصيلى جملۀ «إذ جَاءَهَا المُرسَلُون» است.
و معناى آيه، اين است كه: براى آن ها، مَثَل بزن اصحاب قريه را كه در زمانى مى زيستند، كه ما دو تا از رسولان خود را به سويشان فرستاده بوديم و مردم، آن دو را تكذيب كرده بودند، و ما آن دو را به رسول سوم تقويت كرديم، و اين سه رسول گفتند: اى مردم! ما، از جانب خدا، به سوى شما فرستاده شده ايم.
وجه اين كه مشركان، در تکذیب پیامبران گفتند: «شما، بشری مانند ما هستید»؟
«قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلّا بَشرٌ مِّثْلُنَا وَ مَا أَنزَلَ الرَّحْمَانُ مِن شَئٍ إِنْ أَنتُمْ إِلّا تَكْذِبُونَ»:
مردم چنين مى پنداشتند كه بشر نمى تواند پيغمبر شود، و وحى آسمانى را بگيرد، و استدلال مى كردند به خودشان كه پيغمبر نيستند، و چنين چيزى را در خودشان سراغ ندارند. و آن وقت، حكم خود را به انبياء هم سرايت داده، مى گفتند: پس آن ها هم پيغمبر نيستند؛ چون حكم امثال، يكى است.
و بر اين اساس، معناى جمله «وَ مَا أنزَلَ الرَّحمَانُ مِن شَئ» چنين مى شود: خدا، هيچ وحيى نازل نكرده. چون اگر وحيى بر بشرى نازل كرده بود، ما نيز در نفوس خود از آن خبردار مى شديم، و خدا به ما هم، وحى مى كرد. همان طور كه شما ادّعاى آن را مى كنيد.
و اگر از خداى تعالى، تعبير به «رحمان» كردند، براى اين است كه مشركان عرب، مانند همه بت پرستان، خدا را قبول داشتند، و او را به صفات كمال، متّصف مى دانستند. چيزى كه بود، در تفسير آن صفات، با هم اختلاف داشتند. صابئى ها، آن صفات را به نفى معنا مى كردند،
و به جاى اين كه بگويند «خدا، عالِم است»، مى گفتند: «جاهل نيست». و همچنين در مورد ساير صفات، مانند قدرت، خالقيت، رحمت، مُلك و غير اين ها.
با اين تفاوت كه مشركان مى گفتند: اين خداى داراى چنين صفات، امر تدبير مخلوقات را به مقرّبان درگاه خود، مانند ملائكه واگذار نموده، و ديگر خودش در تدبير عالَم، هيچ كاره است. ارباب و مدبّران عالَم، ملائكه و آلهه هستند، و اما خدا (عزّ اسمه)، او، تنها در اين ارباب، ربوبيت و تدبير دارد. پس خدا، ربّ ارباب و إله آلهه است.
ممكن هم هست اسم «رحمان»، تنها در حكايت قصه آمده باشد، نه در خود قصه. به اين معنا كه اهل قريه نگفته باشند: «و رحمان چيزى نازل نكرده، شما دروغ مى گوييد»، بلكه يا گفته باشند: «خدا چيزى نازل نكرده»، و يا «چيزى نازل نشده». و آنگاه قرآن، در نقل قصه، كلمۀ «رحمان» را آورده باشد، تا به حلم و رحمت خداى تعالى، در قبال انكار و تكذيب حق صريحى كه مشركان داشتند، اشاره كند.
و جملۀ «إن أنتُم إلّا تَكذِبُون»، به منزله نتيجه است براى صدر آيه. و حاصل كلامشان، اين مى شود كه:
شما هم بشرى هستيد مثل ما، و ما با اين كه مثل شما بشر هستيم، در نفس خود، چيزى از وحى كه ادعا مى كنيد به شما نازل شده، نمى يابيم. و چون شما هم مثل ماييد، پس رحمان هيچ وحيى نازل نكرده، و شما دروغ مى گوييد. و چون غير از اين ادعا ،ادعاى ديگرى نداريد، پس غير از دروغ، چيز ديگرى نداريد.
و با اين بيان، نكته حصر در جملۀ «إن أنتُم إلّا تَكذِبُون» روشن شد. و همچنين وجه اين كه چرا فعل را نفى كرد، (و گفت: شما دروغ مى گوييد، ولى اسم فاعل را نفى نكرد) و نفرمود: «شما نيستيد، مگر دروغگو». براى اين كه مراد، تكذيب و نفى فعل در حال گفتگو بوده، نه مستمرا و در آينده. (چون اسم فاعل، زمان حال و آينده را به طور استمرار شامل مى شود. به خلاف فعل، كه تنها شامل حال و آينده مى شود).
«قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسلُونَ * وَ مَا عَلَيْنَا إِلّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ»:
خداى تعالى، در اين قصه، حكايت نكرده كه رسولان در پاسخ مردم كه گفتند: «مَا أنتُم إلّا بَشَرٌ مِثلُنَا...: شما جز بشرى چون ما نيستيد...»، چه جوابى دادند. در حالى كه در جاى ديگر، از رسولان امت هاى گذشته حكايت كرده كه در پاسخ مردم خود كه گفته بودند: «إن أنتُم إلّا بَشَرٌ مِثلُنَا: شما، جز بشرى چون ما نيستيد»، گفتند: «إن نَحنُ إلّا بَشَرٌ مِثلُكُم وَلكِنّ اللّهَ يَمُنُّ عَلَى مَن يَشَاءُ مِن عِبَادِهِ»، كه بيانش گذشت.
بلكه تنها از آن رسولان حكايت كرده، كه به قوم خود گفتند: ما فرستادۀ خدا به سوى شما و مأمور تبليغ رسالت او هستيم، و جز اين، شأنى نداريم و احتياجى نداريم به اين كه ما را تصديق بكنيد و به ما ايمان بياوريد. تنها براى ما اين كافى است كه: خدا مى داند كه ما فرستادۀ او هستيم، و ما به بيش از اين هم، احتياج نداريم.
پس در جمله «قَالُوا رَبُّنَا يَعلَمُ إنّا إلَيكُم لَمُرسَلُون»، رسولان، از رسالت خود خبر مى دهند، و كلام خود را با حرف «إنّ: به درستى كه»، و حرف «لام: هر آينه»، تأكيد كرده اند. و نيز، به منظور تأكيد كلام خود، پروردگار خود را شاهد گرفته اند كه: «رَبّنَا يَعلَمُ: پروردگار ما مى داند».
و جمله «رَبّنَا يَعلَمُ»، معترضه و به منزله سوگند است، و به آيه چنين معنا مى دهد:
ما فرستادگان به سوى شماييم، و در ادعاى رسالت صادقيم، و اين دليل ما را بس، كه خدايى كه ما را به سوى شما فرستاده، خود شاهد اين مدعاى ماست، و ديگر ما حاجتى نداريم به اين كه شما هم ما را تصديق بكنيد، و از تصديق شما، سودى عايد ما نمى شود، تا در صدد جلب تصديق شما برآييم، بلكه آنچه براى ما مهم است، اين است كه: رسالت خود را انجام بدهيم و حجت تمام شود.
«وَ مَا عَلَينَا إلّا البَلَاغُ المُبِين» - كلمه «بلاغ»، به معناى تبليغ است و مراد از آن، تبليغ رسالت است، و معناى جمله اين است كه: ما مأمور نشده ايم، مگر تنها به اين كه رسالت خدا را به شما ابلاغ كنيم و حجت را تمام نماييم.
«قَالُوا إِنَّا تَطيّرْنَا بِكُمْ لَئن لَّمْ تَنتَهُوا لَنرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ»:
گويندگان اين سخن، مردم قريه اند و روى سخنشان، با رسولان است. و كلمه «تَطَيّرنَا»، از مصدر «تَطَيّر» است، كه به معناى شوم دانستن و فال بد زدن به چيزى است. و اين كه گفتند: «اگر از حرف هايتان دست برنداريد، شما را سنگسار مى كنيم و عذابى دردناك به شما خواهد رسيد»، تهديد رسولان است از سوى مردم.
و معناى آيه، اين است كه: مردم قريه، به رسولان گفتند: ما شما را بدقدم و شوم مى دانيم، و سوگند مى خوريم كه اگر دست از سخنان خود برنداريد و تبليغات خود را ترك نكنيد و همچنان به كار دعوت بپردازيد، ما شما را سنگباران مى كنيم، و از ما به شما، عذابى دردناك خواهد رسيد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |