تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۳: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۵: خط ۳۵:
«'''فَلا أُقْسِمُ بِرَبّ المَْشارِقِ وَ المَْغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ * عَلى أَن نُّبَدِّلَ خَيراً مِّنْهُمْ وَ مَا نحْنُ بِمَسبُوقِينَ'''»:
«'''فَلا أُقْسِمُ بِرَبّ المَْشارِقِ وَ المَْغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ * عَلى أَن نُّبَدِّلَ خَيراً مِّنْهُمْ وَ مَا نحْنُ بِمَسبُوقِينَ'''»:


يعنى مشارق خورشيد، و مغارب آن. چون خورشيد در هر روز از ايام سال هاى شمسىT مشرق و مغربى جداگانه دارد. هيچ روزى از مشرِقِ ديروزش طلوع و در مغربِ ديروزش غروب نمى كند، مگر در مثل همان روز در سال هاى آينده. احتمال هم دارد مراد از «مشارق و مغارب»، مشرق هاى همه ستارگان و مغرب هاى آن ها باشد.
يعنى مشارق خورشيد، و مغارب آن. چون خورشيد در هر روز از ايام سال هاى شمسى، مشرق و مغربى جداگانه دارد. هيچ روزى از مشرِقِ ديروزش طلوع و در مغربِ ديروزش غروب نمى كند، مگر در مثل همان روز در سال هاى آينده. احتمال هم دارد مراد از «مشارق و مغارب»، مشرق هاى همه ستارگان و مغرب هاى آن ها باشد.
<span id='link21'><span>
<span id='link21'><span>



نسخهٔ ‏۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۰۴

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بیان این که: مراد از «الّذِينَ كفَرَوُا»، منافقان اطراف پيامبر«ص» بودند

بعضى گفته اند كه: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در كنار كعبه نماز مى خواند و قرآن تلاوت مى كرد. مشركان پيرامونش جمع مى شدند و حلقه حلقه مى نشستند و به او گوش فرا داده، مسخره اش مى كردند، و مى گفتند: اگر اين مؤمنان آن طور كه محمّد مى گويد، داخل بهشت شوند، ما قبل از آنان داخل خواهيم شد. و بدين مناسبت بود كه اين آيات نازل گرديد.

ليكن اين معنا با سياق آيات سازگار نيست. چون از ظاهر جمله «فَمَالِ الّذِين...» بر مى آيد كه مى خواهد رفتار آنان را متفرع كند بر ماقبل، يعنى بر محروميت مردم از بهشت، بجز طايفه اى از آنان (مؤمنان). ولى بنابه مضمون روايت، جمع شدن پيرامون پيغمبر از ناحيه مشركان از شدّت عداوت بوده، مى خواستند هرچه بيشتر آن جناب را اذيت و اهانت كنند، و اين كه گفتند ما، قبل از مؤمنان داخل بهشت مى شويم - با اين كه مشرك و منكر معاد بودند، و اصلا دوزخ و بهشتى را قبول نداشتند - نمى تواند جز از درِ استهزاء باشد.

با اين حال چگونه ممكن است اين رفتار مشركان را متفرع بر آيات قبل كرد كه سخن از دوزخ و بهشت دارد؟ و به طور تعجب پرسيده: چه چيز اينان را وادار كرده كه به جنّت طمع ببندند، با اين كه خداى تعالى مى داند كه آنان اصلا بهشت و دوزخى را قبول ندارند.

پس ناگزير بايد بگوييم: مراد از جملۀ «لِلّذِينَ كَفَرُوا»، منافقانى است كه ظاهرا به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» ايمان آوردند، ولى دوباره در دل به كفر اول خود برگشتند، و پاره اى از احكام را رد نمودند. همچنان كه از آيه: «ذَلِكَ بِأنّهُم آمَنُوا ثُمّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِم» و آيه: «لا تَعتَذِرُوا قَد كَفَرتُم بَعدَ إيمَانِكُم»، و آيه: «فَأعقَبَهُم نِفَاقاً فِى قُلُوبِهِم» بر مى آيد كه قرآن، منافقان را كافر خوانده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۳۱

بنابراين، آيه مورد بحث مربوط به طايفه اى از مسلمانان است كه ايمان آورده و داخل مؤمنان بودند، و بيشتر از مؤمنان واقعى، چپ و راست رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را احاطه مى كردند، ولى در باطن به بعضى از احكام كه بر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نازل شده، كفر ورزيدند و اعتنايى به آن نكردند. خداى سبحان در اين آيات، توبيخشان كرده كه از احاطه كردن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و همواره با آن جناب بودن، سودى نخواهند برد و نبايد طمع بهشت كنند. چون از آنانى كه داخل بهشت شوند، نيستند، و نه مى توانند قضا و قدر خدا را لغو كنند، و نه خدا را به ستوه آورند.

مؤيد اين وجه، آيه بعدى است كه مى فرمايد: «إنّا لَقَادِرُونَ عَلى أن نُبَدّلَ خَيراً مِنهُم...» كه معنايش به زودى مى آيد.

َ«كَلّا إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِّمَّا يَعْلَمُونَ»:

در اين آيه، طمع آنان را رد مى كند كه به هيچ وجه ممكن نيست با كفر داخل بهشت شوند. و منظور از اين كه فرمود: ما ايشان را از چيزى خلق كرده ايم كه خودشان مى دانند، اين است كه ما ايشان را از نطفه خلق كرديم. و اين جمله مربوط به مابعد است، و مجموع آن و جمله ما بعدش، ردّ قبلى را تعليل مى كند. و خلاصه آن تعليل اين است كه: ما آنان را از نطفه خلق كرديم، كه خودشان هم مى دانند. وقتى چنين است، براى ما آسان است كه آنان را از بين برده، قومى ديگر به جاى آنان خلق كنيم، كه بهتر از آنان و مؤمن باشند، و چيزى از احكام دين خدا را رد نكنند. و كسى نيست كه بر قضا و قدر ما سبقت گيرد و ما را عاجز سازد، تا اين كفار هم طمع كنند از آنان باشند، و با كفر داخل بهشت گردند و قضاء و قدر ما را نقض كنند.

چند وجه در معناى «إنّا خَلَقنَاهُم مِمّا يَعلَمُون»

«إنّا خَلَقنَاهُم مِمّا يَعلَمُونَ»:

بعضى از مفسران گفته اند: كلمه «مِن» در جمله: «مِن مَا يَعلَمُون»، معناى لام تعليم ترجمه را مى دهد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۳۲

و به آيه چنين معنا مى دهد: «ما آنان را براى آنچه مى دانند، خلق كرديم»، كه همان استكمال به وسيله ايمان و اطاعت است، و از طريق وحى و اخبار رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، اين معنا را فهميده اند. پس چون براى اين منظور خلقشان كرده ايم، بايد خود را به اين غرض برسانند، و داراى ايمان و اطاعت كنند، تا ما داخل جنتشان كنيم. پس چگونه طمع دارند با حالت كفر، داخل جنت شوند.

بعضى ديگر گفته اند: كلمۀ «مِن»، ابتداى غايت را مى رساند، و معناى آيه اين است كه: ما ابتداى خلقت آنان را از نطفه اى چركين - كه هيچ تناسبى با عالَم قدس و طهارت ندارد - آغاز كرديم، تا به وسيله ايمان و اطاعت، طاهر شود و به اخلاق ملائكه متخلّق گردد و داخل بهشت شود. و اينان كه كافرند، كجا مى توانند چنين شوند.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از «مَا يَعلَمُون»، جنس است و معنايش اين است كه: ما اين كفار را از جنس آدميان كه خودشان مى دانند، خلق كرديم؛ و يا از جنس آنچه خود مى دانند، خلق كرديم، نه از جنس حيواناتى كه عقل و فهم ندارند، پس حجت ما بر آنان تمام است. ليكن اين سه وجه، از نظر ما، وجوهى بى ارزش است.

«فَلا أُقْسِمُ بِرَبّ المَْشارِقِ وَ المَْغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ * عَلى أَن نُّبَدِّلَ خَيراً مِّنْهُمْ وَ مَا نحْنُ بِمَسبُوقِينَ»:

يعنى مشارق خورشيد، و مغارب آن. چون خورشيد در هر روز از ايام سال هاى شمسى، مشرق و مغربى جداگانه دارد. هيچ روزى از مشرِقِ ديروزش طلوع و در مغربِ ديروزش غروب نمى كند، مگر در مثل همان روز در سال هاى آينده. احتمال هم دارد مراد از «مشارق و مغارب»، مشرق هاى همه ستارگان و مغرب هاى آن ها باشد.

بيان وجوهى از التفات در آيه: «فلا اقسم برب المشارق و المغارب ...»

در اين آيه شريفه با همه كوتاهی اش، وجوهى از التفات به كار رفته. در جملۀ «فَلا أُقسِمُ»، التفاتى از تكلم با غير، (ما ايشان را خلق كرديم)، به متكلم وحده (من سوگند مى خورم)، به كار رفته، و وجه آن، تأكيد بيشتر سوگند است. چون سوگند را به شخص خودش نسبت مى دهد.

و در جمله «بِرَبّ المَشَارِقِ وَ المَغَارِب»، التفاتى از تكلّم وحده (من سوگند مى خورم)، به غيبت (به پروردگار مشرق ها و مغرب ها) به كار رفته. و وجه آن، اين است كه خواسته به صفتى از صفات خودش اشاره نموده، بفهماند اين كه مى گويم: «مَن»، يعنى همان «مَن» كه مبدأ خلقت انسان ها در قرون متوالى هستم، و اداره كنندۀ مشرق ها و مغرب هايم. چون طلوع هاى پشت سرِ هم و غروب هاى متوالى، ملازم با گذشت زمان است، و گذشت زمان دخالتى تامّ در تكوّن انسان ها در قرون متوالى، و نيز پيدايش حوادث در روى زمين دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۳۳

و در جملۀ «إنّا لَقَادِرُون»، دوباره از غيبت (پروردگار مشارق و مغارب)، به متكلّم مع الغير التفات شده و وجه آن، اين است كه: خواسته به عظمت خودش اشاره كند. چون زمينه كلام، زمينۀ به رُخ كشيدن قدرتش بود. و نكته ديگر اين كه: در چنين زمينه اى، سخن از ربوبيت مشارق و مغارب گفتن، در حقيقت علت قدرت را ذكر كردن است، تا با اين تعليل بفهماند كسى كه تدبير همه حوادث عالَم منتهى به او است، هيچ حادثه اى او را به ستوه نمى آورد و او را از پديد آوردن حادثى ديگر جلوگير نمى شود. چون حوادث، فعل او هستند. پس هيچ خلقى از خلایق، او را از اين كه آن خلق را مبدل به خلقى بهتر كند، مانع نمى تواند بشود، و گرنه خود آن خلق هم شريك او در تدبير عالَم مى شد، و خداى سبحان، واحدى است كه در ربوبيت شريكى ندارد - دقت فرماييد.

و در جملۀ «إنّا لَقَادِرُون عَلى أن نُبَدّلَ خَيراً مِنهُم»، كلمه «عَلى»، متعلق به لَقَادِرُونَ است، و مفعول اول فعل «نُبَدّلُ»، ضمير حذف شده اى است كه به كفار بر مى گردد، و به اين منظور حذف شده، و نفرموده «نُبَدّلُهُم» كه به خوارى و بى مقدارى امر آنان اشاره نموده، بفهماند كه خداى تعالى، اعتنايى به كارشان ندارد. و كلمۀ «خَيراً»، مفعول دوم است كه در حقيقت صفتى است كه جاى موصوف خود نشسته، و تقدير كلام: «إنّا لَقَادِرُونَ عَلى أن نُبَدّلَهُم قَوماً خَيراً مِنهُم» است. يعنى ما قادريم بر اين كه ايشان را مبدّل كنيم به قومى كه بهتر از آنان باشند، و بهتر بودن آن ها به اين است كه مردمى با ايمان باشند و به او كفر نورزند. پيروِ حق باشند و حق را رد نكنند.

«وَ مَا نَحنُ بِمَسبُوقِين» - منظور از «سبقت»، غلبه است كه به طور استعاره سبقت خوانده شده، و مسبوق شدن خدا، استعاره از اين است كه مخلوق او، جلوی كار او را بگيرد و نگذارد آنان را مبدّل به قومى بهتر كند. و سياق آيه شريفه، خالى از تأييد مطالب قبل نيست، كه گفتيم مراد از «الّذِينَ كَفَرُوا»، قومى از منافقان است، نه مشركان، كه معاند با دين و منكر اصل معادند.

وجه اين تأييد اين است كه: ظاهر عبارت «خَيراً مِنهُم»، يا دلالت دارد و يا حداقل إشعار دارد بر اين كه در افراد مورد نظر، شائبۀ خيريّت هست، كه خدا مى خواهد كسانى را به جاى آنان قرار دهد كه از آنان، خيريّت بيشترى داشته باشند، و در مشركان هيچ شائبه خيريت نيست تا آنان كه به جاى ايشان مى آيند، بهتر باشند. به خلاف منافقانى كه اين مقدار خيريت دارند كه حفظ ظاهر اسلام را نموده، آن را رد نكردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۳۴

پس از آنچه گذشت، روشن گرديد كه جملۀ «إنّا خَلَقنَاهُم مِمّا يَعلَمُون» تا آخر سه آيه ، كلمۀ «كَلّا» را تعليل مى كند. و حاصل مضمون اين سه آيه، اين است كه: نه، حاشا، براى اين كه اين ها خودشان مى دانند كه از نطفه خلق شده اند و خلقت از نطفه، خلقتى است جارى، و ربّ و مدبّر اين حوادث جاريه - كه يكى از آن ها همين خلقت انسان ها، نسلا بعد نسل است - خداست، و خدا قادر است كه اينان را از بين برده، اشخاصى بهتر از آنان را به جايشان قرار دهد. اشخاصى كه اعتناى به امر دين دارند و لياقت دارند كه داخل بهشت شوند، و اين طايفه نمى توانند خدا را از خلقت اشخاص بهتر و داخل بهشت كردن آنان جلوگير شوند. البته اگر آنان را داخل بهشت كند، به خاطر كمال ايمان ايشان است، نه اين كه محكوم و مجبور به اين كار شده باشد. پس اين تقدير الهى - كه بهشت مخصوص صالحان از اهل ايمان است - هرگز نقض نمى شود.

«فَذَرْهُمْ يخُوضوا وَ يَلْعَبُوا حَتى يُلَاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِى يُوعَدُونَ»:

در اين آيه، رسول گرامى خود را دستور مى دهد آنان را در آنچه هستند، رها كند و اصرار نورزد به اين كه با استدلال، آنان را به راه آورد و با موعظه و اندرز آنان، خود را به تعب اندازد. و اين كه وضع آنان را خوض و لعب ناميده، دلالت دارد بر اين كه طايفه مورد بحث، از اصرار و لجبازى كه دارند، خير نمى بينند، و اين اصرارشان، نظير بازى است كه جز در عالَم خيال، هيچ سود حقيقى در آن نيست. پس بايد رها شوند، تا آن روزى را كه وعده داده شده اند، ديدار كنند و آن، روز قيامت است.

و اين كه كلمۀ «يَوم» را اضافه كرد به ضميرى كه به آنان بر مى گردد، و فرمود روزشان، اشاره دارد به اين كه آن روز، به نوعى اختصاص به ايشان دارد، و آن عبارت است از اختصاص به عذاب.

بيان وعدۀ «روز قيامت» به كافران و حوادث دشوار آن روز

«يَوْمَ يخْرُجُونَ مِنَ الاَجْدَاثِ سِرَاعاً كَأَنهُمْ إِلى نُصبٍ يُوفِضُونَ»:

اين آيه، روز مذكور را كه وعده اش را به آنان داده اند، يعنى روز قيامت را بيان مى كند. كلمه اجداث جمع «جدث » است كه به معناى قبر است ، و كلمه «سراع » جمع «سريع » است ، و كلمه «نصب » آن چيزى را گويند كه به منظور علامت در سر راهها نصب مى كنند تا رهنورد به وسيله آن ، راه را گم نكند. ولى بعضى از مفسرين اين كلمه را به معناى صنم (بت ) كه به منظور عبادت نصب مى شود گرفته اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۳۵

ليكن اين معنا از كلام خدا به دور است ، كه مردگان زنده شده از قبر را به كسانى تشبيه كند كه به سوى بت مى دوند. چون مصدر «ايفاض » كه فعل «يوفضون » از آن مشتق است به معناى سرعت گرفتن است.

خَاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذَلِك الْيَوْمُ الَّذِى كانُوا يُوعَدُونَ

كلمه خشوع به معناى تاءثر خاصى است در قلب كه به دنبال مشاهده عظمت و كبريا در قلب پيدا مى شود، نظير اين كلمه در اعضاى بدن كلمه خضوع است ، و اگر خشوع را به ديدگان نسبت داده ، با اينكه گفتيم حالت قلبى است ، بدين جهت است كه آثار خشوع قلبى در چشم ظاهر مى شود، و كلمه «رهق » به معناى پوشاندن و فراگرفتن چيزى است به قهر و غلبه . و معناى اين آيه و آيه قبلش اين است كه : روز قيامت از قبرها در مى آيند، در حالى كه سرگردان مى دوند، گويا به سوى علامتى مى دوند تا راه را پيدا كنند، در حالى كه اثر خشوع قلبى در ديدگانشان هويدا باشد، آرى آن روزى كه در دنيا وعده داده مى شدند، همين روز است .

«ذلك اليوم الذى كانوا يوعدون » - كلمه «ذلك » اشاره است به اوصافى كه قبلا براى قيامت ذكر كرده بود، يعنى بيرون شدن از قبر و سرگردان دويدن و هويدا شدن آثار خشوع قلبى در ديدگان.

رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته

«بحث روایی»

در الدر المنثور است كه عبد بن حميد، از عباده بن انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) داخل مسجد شد و فرمود: چرا مى بينم حلقه حلقه جمع شده ايد، مانند حلقه هايى كه در جاهليت تشكيل مى داديد، كه مردى پشت سر برادر خود نشسته است .

اين روايت را از ابن مردويه از ابو هريره نيز نقل كرده ، ولى عبارت روايت دوم چنين است : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) خارج شد، در حالى كه اصحابش حلقه حلقه نشسته بودند، فرمود: چرا شما را «عزين »)- حلقه حلقه - مى بينم . و نيز اين معنا را از جابر بن سمره نقل كرده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۳۶

و در تفسير قمى در ذيل آيه «كلا انا خلقناهم مما يعلمون » از معصوم نقل كرده كه فرمود: يعنى از نطفه و سپس علقه . و در معناى جمله «فلا اقسم » فرمود: يعنى «اقسم ». و در معناى جمله «برب المشارق و المغارب » فرمود: يعنى مشرقهاى زمستانى ، و مشرقهاى تابستانى ، مغربهاى زمستانى و مغربهاى تابستانى .

و در كتاب معانى به سند خود از عبد اللّه بن ابى حماد، و او بدون ذكر سندى كه تا امير المؤ منين برسد، از آن جناب روايت كرده كه فرمود: خورشيد سيصد و شصت مشرق و سيصد و شصت مغرب دارد، از آن نقطه اى كه امروز طلوع كرده ديگر طلوع نمى كند تا سال بعد در همان روز.

و در تفسير قمى در ذيل جمله «يوم يخرجون من الاجداث سراعا» فرمود: يعنى از قبر. و در معناى جمله «كانهم الى نصب يوفضون » فرمود: يعنى به طرف دعوت كنندگان مى روند و صدا مى زنند. و در معناى «ترهقهم ذله » فرمود: يعنى دچار ذلت مى شوند.

* * *
ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۳۷

«سوره نوح»

آيات ۱ - ۲۴ سوره نوح

  • سوره «نوح»، مكّى است و بيست و هشت آيه دارد

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * إِنَّا أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنذِرْ قَوْمَك مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(۱) قَالَ يَا قَوْمِ إِنى لَكمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ(۲) أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ(۳) يَغْفِرْ لَكم مِّن ذُنُوبِكمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ(۴) قَالَ رَب إِنى دَعَوْت قَوْمِى لَيْلاً وَ نَهَاراً(۵) فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَاءِى إِلّا فِرَاراً(۶) وَ إِنى كلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فى ءَاذَانهِمْ وَ استَغْشوْا ثِيَابهُمْ وَ أَصرُّوا وَ استَكْبرُوا استِكْبَاراً(۷) ثُمَّ إِنى دَعَوْتهُمْ جِهَاراً(۸) ثُمَّ إِنى أَعْلَنت لهَُمْ وَ أَسرَرْت لهَُمْ إِسرَاراً(۹) فَقُلْت استَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً(۱۰) يُرْسِلِ السمَاءَ عَلَيْكم مِّدْرَاراً(۱۱) وَ يُمْدِدْكم بِأَمْوَالٍ وَ بَنِينَ وَ يجْعَل لَّكمْ جَنَّاتٍ وَ يجْعَل لَّكمْ أَنهَاراً(۱۲) مَّا لَكمْ لا تَرْجُونَ للَّهِ وَقَاراً(۱۳) وَ قَدْ خَلَقَكمْ أَطوَاراً(۱۴) أَ لَمْ تَرَوْا كَيْف خَلَقَ اللَّهُ سبْعَ سمَاوَاتٍ طِبَاقاً(۱۵) وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشمْس سِرَاجاً(۱۶) وَ اللَّهُ أَنبَتَكم مِّنَ الاَرْضِ نَبَاتاً(۱۷) ثمَّ يُعِيدُكمْ فِيهَا وَ يخْرِجُكمْ إِخْرَاجاً(۱۸) وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكمُ الاَرْض بِساطاً(۱۹) لِّتَسلُكُوا مِنهَا سبُلاً فِجَاجاً(۲۰) قَالَ نُوحٌ رَّب إِنهُمْ عَصوْنى وَ اتَّبَعُوا مَن لَّمْ يَزِدْهُ مَالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلا خَساراً(۲۱) وَ مَكَرُوا مَكْراً كبَّاراً(۲۲) وَ قَالُوا لا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سوَاعاً وَ لا يَغُوث وَ يَعُوقَ وَ نَسراً(۲۳) وَ قَدْ أَضلُّوا كَثِيراً وَ لا تَزِدِ الظالِمِينَ إِلا ضلَالاً(۲۴)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۳۸
«ترجمه آيات»

به نام خدايى كه رحمتى عام و خاص و محدود و نامحدود دارد.

ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و گفتيم كه قوم خود را، قبل از آن كه عذابى دردناك فراشان گيرد، انذار كن (۱).

او به قوم خود گفت: اى مردم! من براى شما بيم رسانى روشنگرم (۲ ).

و دعوتم اين است كه اللّه را بپرستيد و از عذابش پروا نموده، مرا اطاعت كنيد(۳).

تا گناهانى از شما را بيامرزد و تا اجلى كه برايتان مقدر كرده مهلت دهد، كه اگر چنين نكنيد، قبل از رسيدن به اجل حتمى، دچار اجل ديگر مى شويد. آرى اگر بناى فهميدن داشته باشيد، مى دانيد كه اجل خدايى، وقتى برسد، تأخير نمى پذيرد (۴).

(اما هرچه بيشتر تذكر داد، كمتر به نتيجه رسيد، تا به كلّى از هدايت قومش مأيوس شد) گفت: پروردگارا! من قوم خود را شب و روز دعوت كردم (۵).

ولى دعوتم جز زيادتر شدن فرارشان، فايده اى نداد (۶).

و من هرچه دعوتشان كردم، تا تو ايشان را بيامرزى، انگشت ها به گوش نهاده، جامه به سر كشيدند و بر عناد خود اصرار و به وجهى ناگفتنى، استكبار ورزيدند (۷).

اين بار، به بانگ بلند دعوتشان كردم (۸).

و نوبتى علنى و گاهى سرّى، آن هم به چه زبانى دعوت نمودم (۹).

(مثلا به ايشان اين طور گفتم) كه از پروردگارتان طلب مغفرت كنيد، كه او بسيار آمرزنده است (۱۰).

كه اگر چنين كنيد، ابر آسمان را مرتب بر شما مى باراند (۱۱).

و به وسيله اموال و فرزندان، ياری تان مى كند و برايتان باغ ها رويانيده و نهرها جارى مى سازد (۱۲).

راستى، شما را چه مى شود كه براى خدا عظمتى قائل نيستيد (۱۳).

با اين كه اوست كه شما را به اشكال و احوالى مختلف آفريد (۱۴).

آيا نديديد كه چگونه خدا هفت طبقه آسمان را خلق كرد (۱۵).

و ماه را در آن ها، نور و خورشيد را، چراغ فروزنده قرار داد (۱۶).

آرى، و خدا بود كه شما را چون گياه از زمين به نحوى ناگفتنى رويانيد (۱۷).

و سپس او است كه شما را به زمين برگردانيده، و باز به نحوى ناگفتنى، از زمين خارج مى كند (۱۸).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۳۹

و خدا است كه زمين را برايتان گسترد (۱۹).

تا بعضى از قسمت هاى آن را، با راه هاى باريك و فراخ و يا كوهى و دشتى، طى كنيد (۲۰).

نوح سپس اضافه كرد: پروردگارا! ايشان نافرمانيم كردند و فرمان كسانى را بردند كه مال و اولاد، به جز خسارت، برايشان بار نياورد (۲۱).

(بار الها) نيرنگى عظيم كردند (۲۲).

و به مردم گفتند: آلهه خود را ترك مى گوييد، مخصوصا بت «ود» و «سواع» و «يغوث» و «يعوق» و «نسر» را (۲۳).

و آن ها، گروه بسيارى را گمراه كردند، خداوندا! ستمگران را جز ضلالت بيشتر سزا مده (۲۴).

«بیان آيات»

اين سوره، به رسالت نوح به سوى قومش، و به اجمالى از دعوتش، و اين كه قوم او اجابتش نكردند، و در آخر به پروردگار خود شكوه نمود و نفرينشان كرد، و براى خود و پدر و مادر خود و هر مرد و زنى كه با ايمان داخل خانه اش شود، استغفار كرد. و به اين كه در آخر، عذاب بر آن قوم نازل شده، همگى غرق شدند، اشاره مى كند. اين سوره، به شهادت سياق آياتش، در مكّه نازل شده است.

«إِنَّا أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنذِرْ قَوْمَك مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»:

جمله «أن أنذِر قَومَكَ...»، رسالت نوح را تفسير مى كند. در حقيقت، تقدير كلام «وُ أوحَينَا إلَيه أن أنذِر...» است. يعنى ما نوح را به سوى قومش فرستاده و به وى وحى كرديم كه قوم خودت را، قبل از اين كه عذابى اليم به سراغشان آيد، انذار كن.

و اين سخن دلالت دارد بر اين كه: قوم نوح، به خاطر شرك و گناهان در معرض عذاب بوده اند. همچنان كه از كلام آن جناب، در آيه بعدى كه فرموده: «إنّى لَكُم نَذِيرٌ مُبِين أنِ اعبُدُوا اللّهَ وَ اتّقُوهُ»، نيز اين معنا استفاده مى شود. چون «انذار» به معناى ترساندن است، و ترساندن همواره از خطر محتملى است كه اگر هشدار و تحذير نباشد، حتما مى رسد. و جمله «مِن قَبلِ أن يَأتِيَهُم عَذَابٌ ألِيمٌ» مى رساند كه اين عذاب اليم، متوجه ايشان بوده، و اگر هشدار نوح «عليه السلام» نباشد، حتما خواهد آمد، و از ايشان دست بردار نخواهد بود.

دعوت نوح«ع»، به اصول سه گانه دين: توحید و نبوت و معاد

«قَالَ يَا قَوْمِ إِنى لَكمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ * أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ»:

اين آيه شريفه، رسالت نوح «عليه السلام» را به طور اجمال و تفصيل بيان مى كند. جمله «إنّى لَكُم نَذِيرٌ مُبِين»، به طور اجمال و جمله «أنِ اعبُدُوا الله...»، به طور تفصيل.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۰

و اگر كلمه «قوم» را به ضمير راجع به خودش اضافه كرد و گفت «يَا قَومِى» - كه جمله «يَا قَومِ» مخفّف آن است، براى اين بود كه اظهار دلسوزى و مهربانى كند، و خواست بفرمايد: شما همگى مردم من ايد، و مجتمع قومى ما، من و شما را يك جا جمع كرده. بدى و ناراحتى شما مرا هم ناراحت مى كند. و من براى شما، جز خير و سعادت چيزى نمى خواهم. به همين جهت، شما را از عذابى كه پشتِ سر داريد، هشدار مى دهم.

در جمله «أنِ اعبُدُوا الله»، ايشان را به توحيد در عبادت مى خواند. چون مردم نوح بت پرست بودند، و مذهب وثنيّت (بت پرستى) داشتند، كه اجازه نمى دهد مردم، خداى تعالى را بپرستند. نه به تنهايى، و نه با غير. بلكه تنها مجازند با پرستش بت ها، ارباب بت ها را بپرستند، تا آن ارباب كه مستقيما خدا را مى پرستند، نزد خدا شفاعت ايشان كنند. در حقيقت، عبادت پرستندگان خود را روى عبادت خود نهاده، تحويل خدا دهند. و اگر اين مذهب، اجازه پرستش خداى تعالى را مى داد، حتما خدا را به تنهايى مى پرستيدند. پس دعوت چنين مردمى به عبادت خدا، در حقيقت دعوت به «توحيد در عبادت» است.

و جمله «وَ اتّقُوهُ»، دعوتشان را به اجتناب از گناهان كبيره و صغيره است. يعنى شرك و پايين تر از شرك، و انجام اعمال صالحه اى كه انجام ندادنش گناه است.

و جمله «وَ أطِيعُونِ»، دعوتشان به اطاعت از خودش است، و اطاعتشان از او، مستلزم اين است كه رسالتش را تصديق نموده، معالم دين خود را و دستور يكتاپرستى را از او بگيرند. و اين دستورات را سنّت حياتى خود قرار دهند. پس جمله «أنِ اعبُدُوا اللّه وَ اتّقُوهُ وَ أطِيعُون»، ايشان را به اصول سه گانه دين دعوت مى كند.

جمله اول، يعنى: «وَ اعبُدُوا الله» به «توحيد»، و جملۀ «وَ اتّقُوهُ» به تصديق «معاد» - كه اساس تقوا است، دعوت مى كند. چون اگر معاد و حساب و جزاى آن نبود، تقواى دينى معناى درستى نمى داشت. و جملۀ «وَ أطِيعُون»، به تصديق اصل نبوت - كه همان اطاعت بى چون و چرا است - مى خوانَد.

بعضى از گناهانی كه با ايمان آوردن، آمرزيده مى شود

«يَغْفِرْ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ»:

كلمه «يَغفِر» در اين جا مجزوم است، چون جواب امر است، و در قواعد عربيت قرار بر همين است كه فعلى را كه در جواب امر قرار مى گيرد، به جزم بخوانند. و كلمه «مِن» در اين جمله - به طورى كه از سياق استفاده مى شود - براى تبعيض است، و معناى اين كه فرمود: «اين كه خدا را بپرستيد، و از او بترسيد، و مرا اطاعت كنيد، تا بعضى از گناهانتان را بيامرزد»، اين است كه: اگر چنين كنيد، خدا چنين مى كند، (پس در حقيقت برگشت امر و جواب امر، به دو جمله شرط و جزا است، و بدين سبب، جوابش به جزم خوانده مى شود)،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۱

و منظور از بعضى گناهان، آن گناهانى است كه قبل از ايمان و در حال كفر مرتكب شدند، به خدا شرك ورزيدند، و گناهانى كوچكتر مرتكب شدند. و اما گناهانى كه از آن به بعد مرتكب نشده اند، و بعد از ايمان آوردن در آينده مرتكب مى شوند، منظور نيست. چون معنا ندارد گناهانى كه هنوز رُخ نداده، آمرزيده شود. و نيز معنا ندارد كه از حالا وعدۀ آمرزش آن را بدهد و بفرمايد گناهان آينده شما و يا هر گناهى كه از شما محقق شود، مى آمرزد. چون چنين وعده اى، مستلزم آن است كه تكاليف الهى ملغى شود. چون وقتى مجازات در مقابل مخالفت آن تكاليف لغو شد، خود تكاليف هم لغو مى شود.

مؤيد اين معنا، ظاهر آيه زير است كه مى فرمايد: «يَا قَومَنَا أجِيبُوا دَاعِىَ اللّه وَ آمِنُوا ِبهِ يَغفِر لَكُم مِن ذُنُوبِكُم»، و آيه زير كه مى فرمايد: «يَدعُوكُم لِيَغفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُم»، و آيه زير كه مى فرمايد: «قُل لِلّذِين كَفَرُوا إن يَنتَهُوا يَغفِر لَهُم مَا قَد سَلَفَ».

وسعت آمرزش گناهان، به مقدار وسعت ايمان وعمل صالح است

و اما آيه شريفه «يَا أيّهَا الّذِينَ آمَنُوا هَل أدُلّكُم عَلى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِن عَذَابٍ ألِيمٍ * تُؤمِنُونَ بِاللّه وَ رَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللّه بِأموَالِكُم وَ أنفُسِكُم ذَلِكُم خَيرٌ لَكُم إن كُنتُم تَعلَمُونَ * يَغفِر لَكُم ذُنُوبَكُم وَ يُدخِلكُم جَنّات»، كه ظاهرش آمرزش همه گناهان است، منافاتى با آيات مذكور ندارد. براى اين كه مغفرت را در اين آيه، مترتب كرده بر استمرار ايمان و عمل صالح، و ادامۀ آن تا آخر عمر. پس اين آيه هم، شامل گناهانى كه هنوز واقع نشده، مى شود، و چنين وعده اى نداده كه ايمان امروز، گناهان آينده و يا به طور كلى گناهان را مى آمرزد. نه، بلكه وسعت آمرزش، درست به مقدار وسعت ايمان و عمل صالح است، و حاصلش ‍ اين است كه: ايمانِ تا آخر عمر، گناهان تا آخرِ عمر را مى آمرزد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۲

بعضى از مفسران به عموميت آيه سوره صف اعتماد نموده، متمايل به اين نظريه شده اند كه آمرزش گناهان به وسيله ايمان در بين امت ها فرق دارد. به حكم اين آيه، در امت اسلام، باعث آمرزش همه گناهان است و در ساير امت ها، باعث آمرزش بعضى از گناهان مى شود. كما اين كه اين ظاهر قول نوح به امتش مى باشد: «يَغفِر لَكُم مِن ذُنُوبِكُم»، و قول رسولان در آيه دهم سوره ابراهيم: «يَدعُوكُم لِيَغفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُم: خداوند شما را دعوت مى كند تا بعضى از گناهانتان را بيامرزد»؛ و قول جن در آيه سى و يكم سوره احقاف: «يَا قَومَنَا أجِيبُوا دَاعِىَ اللّه وَ آمِنُوا بِهِ يَغفِر لَكُم مِن ذُنُوبِكُم» = «اى قوم ما! دعوت كننده الهى را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد، تا بعضى از گناهانتان را ببخشد».

ليكن اين نظريه درست نيست، براى اين كه هرچند ظهور آيه سوره صف چنين ظهورى است، اما مورد آن با مورد آيات ديگر تفاوت دارد، كه بيانش گذشت. علاوه بر اين، آيه سوره انفال صراحت داشت در مغفرت گناهان گذشته و مخاطب در آن، كفّار همين امت اند.

بعضى ديگر گفته اند: كلمه «مِن» در جمله «مِن ذُنُوبِكُم» اصلا براى تبعيض نيست، تا اين همه بگومگو راه بيندازد، بلكه زايده است. اين سخن هم درست نيست، براى اين كه اين كلمه در جمله اثباتى (مثبت) زايده واقع نمى شود و اگر بعضى از علما اين كلمه را در بعضى از جملات اثباتى زايده گرفته اند، قولشان ضعيف است. و نظير اين قول در ضعف، قول كسى است كه گفته: كلمه «مِن» بيانيه است. و قول آن ديگرى كه گفته: اين كلمه براى ابتداى غايت است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←