تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۲۳: تفاوت میان نسخهها
خط ۱۶۲: | خط ۱۶۲: | ||
در آيه مورد بحث هم، «مقام خداى تعالى» به همين معنا است. يعنى صفت ربوبيت و ساير صفات كريمۀ او - چون علم و قدرت مطلقه اش و قهر و غلبه اش و رحمت و غضبش كه از لوازم ربوبيت اوست - مقام اوست، كه در آيه: «وَ لا تَطغَوا فِيهِ فَيَحِلّ عَلَيكُم غَضَبِى وَ مَن يَحلُل عَلَيه غَضَبِى فَقَد هَوى وَ إنّى لَغُفّارٌ لِمَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمّ اهتَدى»، و آيه: «نَبِّئ عِبَادِى أنّى أنَا الغَفُورُ الرّحِيم وَ أنّ عَذَابِى هُوَ العَذَابُ الألِيم»، مقام خود را به بندگانش اعلام مى دارد. | در آيه مورد بحث هم، «مقام خداى تعالى» به همين معنا است. يعنى صفت ربوبيت و ساير صفات كريمۀ او - چون علم و قدرت مطلقه اش و قهر و غلبه اش و رحمت و غضبش كه از لوازم ربوبيت اوست - مقام اوست، كه در آيه: «وَ لا تَطغَوا فِيهِ فَيَحِلّ عَلَيكُم غَضَبِى وَ مَن يَحلُل عَلَيه غَضَبِى فَقَد هَوى وَ إنّى لَغُفّارٌ لِمَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمّ اهتَدى»، و آيه: «نَبِّئ عِبَادِى أنّى أنَا الغَفُورُ الرّحِيم وَ أنّ عَذَابِى هُوَ العَذَابُ الألِيم»، مقام خود را به بندگانش اعلام مى دارد. | ||
پس «مقام خداى تعالى» - كه بندگان خود را از آن مى ترساند - همان مرحلۀ ربوبيّت اوست كه | پس «مقام خداى تعالى» - كه بندگان خود را از آن مى ترساند - همان مرحلۀ ربوبيّت اوست كه مبدأ رحمت و مغفرت او نسبت به كسانى است كه ايمان آورده، تقوا پيشه كنند، و نيز مبدأ عذاب سخت و عقاب شديد اوست، نسبت به كسانى كه آيات او را تكذيب نموده و نافرمانی اش كنند. | ||
بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از «مقام رب»، مقام پروردگار در قيامت است، آن هنگامى كه از اعمال او سؤال مى كند، ولى اين نظريه به طورى كه ملاحظه مى كنيد، درست نيست. چون در آن جا نيز خداى تعالى، مكان قيام ندارد. | بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از «مقام رب»، مقام پروردگار در قيامت است، آن هنگامى كه از اعمال او سؤال مى كند، ولى اين نظريه به طورى كه ملاحظه مى كنيد، درست نيست. چون در آن جا نيز خداى تعالى، مكان قيام ندارد. | ||
و بعضى ديگر گفته اند: معناى اين كه فرمود: «از مقام پروردگارش | و بعضى ديگر گفته اند: معناى اين كه فرمود: «از مقام پروردگارش مى ترسد»، ترس به طريق ديدن عظمت است، همچنان كه همين سخن را در معناى جمله: «أكرِمِى مَثوَاهُ» بعضى گفته اند: منظور از «مثوا»، اطاق زندگى نيست، بلكه مقام و منزلت است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۳۱۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۳۱۴ </center> | ||
<span id='link203'><span> | <span id='link203'><span> |
نسخهٔ ۲۰ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۲۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
داستان موسى «ع» و فرعون
«هَلْ أَتَاك حَدِيث مُوسى ...»:
اين آيه تا پايان دوازده آيه، اشاره اى است به خلاصه اى از داستان موسى «عليه السلام»، و فرستاده شدنش به سوى فرعون، و اين كه فرعون دعوت آن جناب را رد نموده، و خداى تعالى؛ او را به عذاب دنيا و آخرت گرفتار ساخت.
اين آيات، در عين حال مشركان را كه منكر قيامت اند و با اين انكار خود دعوت دينى اسلام را رد كردند - چون بدون معاد، تشريع دين معنا ندارد - اندرز مى دهد و موعظه مى كند. و اين آيات در عين حال، تسليتى براى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و تهديدى براى كفّار نيز هست. مؤيّد اين معنا، اين است كه در اين آيات، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را مورد خطاب قرار مى دهد و مى فرمايد: «هَل أتاكَ».
و در اين داستان، علاوه بر همه نكات گذشته، استدلال بر وقوع قيامت و جزاء نيز هست. چون هلاكت فرعون و لشكريانش با آن وضع هراسناك، دليل روشنى است بر حقانيّت رسالت موسى از جانب خداى تعالى به سوى مردم، و اين رسالت از جانب خدا تمام نمى شود، مگر با ربوبيّت خداى تعالى نسبت به مردم، و اين بر خلاف پندار غلطى است كه مشركان دارند و معتقدند خداى تعالى، تنها خالق است و ربوبيّتى براى مردم ندارد و ارباب مردم، كسانى ديگرند و خدا ربّ آن ارباب است.
پس اين كه فرمود: «هَل أتيكَ حَدِيثُ مُوسى» هرچند استفهام است، اما منظور از آن، ترغيب شنونده است به اين كه اين داستان را خوب گوش بدهد. (مثل اين كه خود ما، وقتى مى خواهيم خبر مهمى به طرف مقابل خود بدهيم و او خوب گوش بدهد، در آغاز مى گوييم: هيچ خبر دارى؟) و اين خطاب به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» تسليت خاطر آن جناب و انذار منكرين است. چون در آن، سخن از عذاب هم رفته و نيز، اتمام حجت است، به آن بيانى كه گذشت.
و اين نوع از استفهام، منافاتى با اطلاع قبلى شنونده از داستان ندارد، براى اين كه منظور اين نيست كه به راستى و حقيقتاً، داستان را به اطلاع شنونده برساند؛ بلكه منظور اين است كه او را متوجه آن بسازد و به يادش بيندازد. پس ممكن است اولاً آيات اين سوره، اولين نوبتى باشد كه قرآن كريم داستان موسى را شرح داده و شنونده هيچ اطلاعى قبلى از آن نداشته باشد. و در ثانى، ممكن است اگر هم اطلاع داشته، و مثلا سورۀ «مزمّل» را و داستان موسى را در آن سوره - كه قبل از نازعات نازل شده - شنيده باشد؛ ولى به طور اجمال شنيده، چون در «مُزمّل»، تنها اجمالى از آن آمده، همچنان كه در سورۀ «اعراف» و «طه» و غير آن دو، به تفصيل آمده.
«إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ المُْقَدَّسِ طوىً»:
كلمۀ «إذ» ظرف است براى قصه و اين نداء مربوط به اولين بارى است كه خداى تعالى به موسى وحى نموده، و مسؤوليت رسالت را به عهده اش انداخته؛ و كلمۀ «طُوى»، اسمى است براى وادى مقدس.
«إذْهَب إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طغَى»:
اين جمله، نداى در آيه قبل را تفسير مى كند، كه آن نداء چه بوده. و بعضى گفته اند: در اين كلام، قولى در تقدير است، و تقدير كلام «قَائلاً إذهَب ...» بوده. و يا كلمۀ «إن» تفسيرى در تقدير است، و تقدير آن: «إن اذهب ...» است، و اشكالى كه به اين دو قول وارد است، اين است كه هيچ احتياجى به اين تقديرها نيست، و جملۀ «إنّه طَغى»، دستور «إذهَب» را تعليل مى كند.
پیامی كه حضرت موسى«ع» مأمور شد به فرعون بگويد
«فَقُلْ هَل لَّك إِلى أَن تَزَكى»:
كلمۀ «إلى» متعلّق به محذوف است، و تقدير كلام: «هَل لَكَ مِيلٌ إلى أن تَزَكّى: آيا ميل به اين دارى كه پاك شوى»؟ و يا چيزى مثل اين است، و مراد از «تَزَكّى»، پاك شدن از قذارت طغيان است.
«وَ أَهْدِيَك إِلى رَبِّك فَتَخْشى»:
عطف است بر جملۀ «تَزَكّى»، و منظورش از هدايت وى به سوى پروردگارش - به طورى كه گفته اند - معرّفى خداى تعالى براى او، و ارشاد او به معرفت خداست، كه ترس از خدا، نتيجۀ اين معرفت و دست بردارى از طغيان و تعدّى از طور و حقيقت عبوديت نتيجه آن ترس است، همچنان كه فرمود: «إنّمَا يَخشَى اللّه مِن عِبَادِهِ العُلَمَاء».
حال ببينيم مراد از تزكّى چيست؟ اگر مراد پاك شدن از طغيان از راه توبه و برگشت به خداى تعالى باشد، آن وقت، «خشيت» اثر مترتب بر آن است. و مراد از «خشيت»، همان ترسى است كه هميشه ملازم با ايمان به خداست، و انسان مؤمن را وادار مى كند به اطاعت از او و ترك معصيتش. و اگر مراد از آن پاك شدن به وسيله اطاعت و ترك معصيت باشد، جملۀ «وَ أهدِيَكَ إلى رَبّكَ فَتَخشَى» مفسّر ما قبل خود، و عطفش به ما قبل، عطف تفسيرى خواهد بود.
«فَأَرَاهُ الاَيَةَ الْكُبرَى»:
«فاء» در اين جمله فصيحه است، و مى فهماند چيرهايى در وسط كلام حذف شده، چون احتياج به ذكر آن ها نبوده، و تقدير كلام «فَأتَاهُ وَ دَعَاهُ فَأرَاهُ ...» بوده. يعنى: پس موسى به نزد فرعون رفت، و او را دعوت كرد، و آيت كبرايى نشانش داد.
و مراد از آيت كبرى - به طورى كه از تفصيل قصه بر مى آيد - معجزۀ عصا بوده.
ولى بعضى گفته اند: منظور تمام معجزاتى است كه به فرعون و درباريانش نشان داده. ولى اين احتمال بعيد است.
«فَكَذَّب وَ عَصى»:
يعنى فرعون موسى و رسالت او را تكذيب نموده، ساحرش خواند و نافرمانی اش كرد.
«ثُمَّ أَدْبَرَ يَسعَى»:
كلمۀ «إدبَار» به معناى پشت كردن، و كلمۀ «سعى» به معناى جد و كوشش است. مى فرمايد: فرعون، پشت كرد در حالى كه تصميم گرفته بود دعوت موسى را باطل نموده، با او به معارضه برخيزد.
«فَحَشرَ فَنَادَى»:
«حشر»، به معناى جمع كردن مردم به زور و جبر است. مى فرمايد: به همين منظور، مردم را از اطراف مملكت جمع كرد. دليل اين كه از همه جا جمع كرد، جملۀ بعدى از كلام او است كه به مردم گفت: پروردگار بزرگتر شما، منم. چون فرعون در مصر ادعاى ربوبيّت داشت، و معلوم است كه خود را ربّ تمام مردم مملكت مى دانسته، نه يك طائفه خاصى از ايشان.
بعضى گفته اند: مراد از «حشر»، جمع كردن همه مردم نيست، بلكه تنها جمع آورى ساحران است. چون در جاى ديگر آمده: «فَأرسَلَ فِرعَونُ فِى المَدائِنِ حَاشِرِين»، و نيز در جاى ديگر فرموده: «فَتَوَلّى فِرعَونُ فَجَمَعَ كَيدَهُِ ثُمّ أتى»، ولى اين دليل نمى شود كه مراد از «حشر» در سوره شعراء، عين «حشر» در سوره مورد بحث است و مراد در هر دو آيه يك چيز است.
مراد فرعون از اين كه به مردم مصر گفت: «أنا رَبُّكُم الأعلى»
«فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الاَعْلى»:
فرعون در اين جمله ادعاى ربوبيت مى كند، و ظاهرش اين است كه خود را ربّ اعلا مى پنداشته. يعنى از ساير ارباب كه مورد پرستش مصريان بودند، بلند مرتبه تر مى دانسته.
و بعيد نيست منظورش از اين برترى، با اين كه خودش هم بت پرست بوده، و به حكايت قرآن درباريانش براى تحريكش مى گفتند: «آيا موسى را آزاد مى گذارى تا در زمين فساد نموده، تو را و خدايانت را تباه كند»، اين بوده كه بگويد: من از همه خدايان به شما نزديك ترم، براى اين كه ارزاق شما به دست من تأمين مى شود، و شؤون زندگى و شرافت و آقایی تان به همت من حفظ مى شود، ولى ساير خدايان داراى اين صفت نيستند.
بعضى گفته اند: مرادش اين بوده كه خود را بر همه كسانى كه متولّى امور مردم اند، برترى بدهد، نه اين كه ادّعاى خدايى كند. و حاصل دعوتش اين است كه: من سلطان شما، و مافوق ساير اولياى امور مملكت شمايم، مافوق حكام و عمّال مملكتم. پس آيه مورد بحث در معناى آيه ديگرى است كه در آن، كلام فرعون را حكايت نموده، مى فرمايد: «وَ نَادى فِرعَونُ فِى قَومِهِ قَالَ: يَا قَوم ألَيسَ لِى مُلك مِصر...»؟
ليكن اين قول با ظاهر كلام مخالف است. چون فرعون در ضمن سخنانش با قوم، به الاهيت خود تصریح كرده، مى گويد: «يَا أيّهَا المَلَأ مَا عَلِمتُ لَكُم مِن إلهٍ غَيرِى»، و نيز به موسى گفت: «لَئن اتّخَذتَ إلهاً غَيرِى لَأجعَلَنّكَ مِنَ المَسجُونِين».
چند وجه در معناى «فاخذه الله نكال الاخرة و الاولى»
«فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الاَخِرَةِ وَ الاُولى»:
كلمۀ «اخذ» كنايه است از تعذيب، همچنان كه كلمۀ «نكال» هم، به معناى تعذيبى است كه هر كس آن را ببيند و يا بشنود، از ارتكاب مثل آن خوددارى مى كند. و عذاب آخرت از اين جهت «نكال» خوانده شده كه يكى از آثارش اين است كه هر كس آن را بشنود، از هر عملى كه وى را بدان گرفتار سازد، خوددارى مى كند. همچنان كه عذاب استيصال و انقراض در دنيا هم، به همين جهت «نكال» خوانده مى شود.
و معناى آيه اين است كه: خدا فرعون را بگرفت. يعنى به عذاب دنيا و آخرت بگرفت. در دنيا او و لشكرش را غرق كرد، و در آخرت بعد از مُردن، به آتش دوزخ گرفتارش ساخت. پس مراد از «اولى» و «آخرة»، دنيا و آخرت است.
ولى بعضى گفته اند: مراد از «آخرت» و «اولى»، دو گفتارى است كه فرعون گفته بود. كلمه اولش اين بود كه گفته بود: «مَا عَلمتُ لَكُم مِن إله غَيرى»، و كلمه آخرش اين بود كه گفته بود: «أنَا رَبُّكَمَ الأعلى»، و خدا او را به خاطر اين دو كلمه، اخذ و عذاب كرد، ليكن اين معنا خالى از بُعد نيست.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از «اولى»، تكذيب آيات خدا و نافرمانى اوست، كه در اول قصه نقل شده؛ و مراد از «آخرت»، جمله «أنَا رَبُّكُمُ الأعلى» است، كه در آخر قصه نقل شده. اين وجه هم مثل قبلى اش، بعيد است.
بعضى ديگر گفته اند: «اولى»، اولين معصيت، و «آخرة»، آخرين معصيت اوست. و معناى آيه اين است كه: خداى تعالى، او را به جرم همه گناهانش بگرفت. اين وجه هم، خالى از خفاء نيست.
«إِنَّ فى ذَلِك لَعِبرَةً لِّمَن يخْشى»:
كلمۀ «ذَلِكَ» اشاره است به داستان موسى «عليه السلام»، و ظاهراً مفعول «يَخشى» به فراموشى سپرده شده. يعنى عمداً از ذكرش خوددارى شده، و معناى عبارت اين است كه: در اين حديث - يعنى داستان موسى - عبرتى است براى هر كس كه خشيت داشته باشد. يعنى داراى غريزۀ ترس از شقاوت و عذاب باشد. و انسان سالم، چنين غريزه اى دارد. پس در داستان موسى عبرتى است براى هر كس كه انسان باشد و فطرت انسانيش را از دست نداده باشد. بعضى هم گفته اند: مفعول حذف شده، و تقدير كلام «لِمَن يَخشَى الله» است؛ ولى وجه قبلى بليغ تر است.
خطاب توبيخى به مشرکان و منکران قیامت
«ءَ أَنتُمْ أَشدُّ خَلْقاً أَمِ السمَاءُ بَنَاهَا ... وَ لاَنْعَامِكمْ»:
اين خطاب، خطابى است توبيخى به مشركان، كه منكر قيامت بوده و آن را مسخره مى كردند. خطابى است هم بر سبيل عتاب، و هم متضمن جواب استبعاد آنان بر بعث كه گفتند: «ءَإنّا لَمَردُودُونَ فِى الحَافِرَة ءَإذَا كُنّا عِظاماً نَخِرَة». مى فرمايد: خداى تعالى، چيزهايى خلق كرده كه خيلى بزرگتر از شما است. پس او مى تواند دوباره شما را در نشأۀ ديگر زنده كند، و ايجاد نمايد.
و نيز متضمن اشاره اى است به دليل وقوع قيامت. چون در اين آيه، تدبير عام عالَمى و ارتباط آن به عالَم انسانى را خاطر نشان مى سازد، و لازمه اين تدبير، ربوبيت خداى تعالى است، و لازمۀ ربوبيت او، صحت نبوت و تكليف است، و لازمه آن نيز اين است كه روز جزايى باشد و آن، همان روز بعث و حشر است. و به همين جهت، مساله بعث را بر اين آيه متفرع نموده، فرمود: «فَإذَا جَاءت الطّامّةُ الكُبرى ...».
پس جملۀ «ءَأنتُم أشَدُّ خَلقاً أم السّماءُ»، استفهامى است توبيخى، به داعى رفع استبعاد منكرين بعث بعد از مرگ، و نيز اشاره به تفصيل خلقت آسمان با جملۀ «بَناهَا...»، دليلى است بر اين كه مراد تثبيت و مسجّل نمودن اين معنا است كه خلقت آسمان شديدتر است.
و جملۀ «بَناهَا»، استينافى و بيانى تفصيلى است براى خلقت آسمان.
«رَفَعَ سَمكَهَا فَسَوّيهَا» - يعنى سقف آسمان و نقطه مرتفع آن را بلند كرد، و منظور از «تسويه آسمان»، ترتيب اجزاى آن، و تركيب آن است، تا هر جزئى در موضعى كه حكمت اقتضاء دارد، قرار گيرد. همچنان كه درباره آدم فرمود: «فَإذَا سَوّيتُهُ وَ نَفَختُ فِيه مِن رُوحِى».
«وَ أغطَشَ لَيلَهَا وَ أخرَجَ ضُحيهَا» - يعنى شبش را تاريك و روزش را روشن كرد، و اصل در معناى كلمۀ «ضُحى» گسترده شدن نور خورشيد، و امتداد يافتن روز است، ولى در اين جا منظور مطلق روز است، به قرينه اين كه در مقابل شب قرار گرفته، و اگر شب و روز را به آسمان نسبت داده، بدين جهت بوده كه سبب اصلى پيدايش آن دو آسمانى است، و آن پيدا شدن اجرام تاريك و ناپيدا به وسيله انوار آسمانى از قبيل نور خورشيد و غيره است، و همين كه اين نورها غروب مى كنند، دوباره اجرام مستور مى شوند، و مسأله شب و روز، به كره زمين كه ما روى آنيم، اختصاص ندارد، بلكه ساير اجرام آسمانى هم تاريكى و روشنى و شب و روز دارند.
«وَ الأرضَ بَعدَ ذَلِكَ دَحَيهَا» - يعنى بعد از آن كه آسمان را بنا كرد و سقفش را بلند نمود، و هر جزئش را در جاى خود قرار داد، و شبش را تاريك و روزش را روشن ساخت، زمين را بگسترانيد.
بعضى گفته اند: معنايش اين است كه زمين را با اين حال بگسترد، (و خلاصه كلمۀ «بعد ذلك»، به معناى «مع ذلك» است)، همچنان كه در جملۀ «عَتُّلٍ بَعدَ ذَلِكَ زَنِيم»، كلمۀ «بعد» به معناى «مع» آمده، و ما در تفسير سوره «الم سجده»، گفتارى پيرامون اين كه از كلام خدا درباره خلقت آسمان و زمين چه استفاده مى شود، داشتيم. و بعضى گفته اند: كلمه «دَحو» - كه فعل «دَحيهَا» از آن مشتق است - به معناى «دَحَرجَهُ» يعنى غلتاندن است.
«أخرَجَ مِنهَا مَاءَهَا وَ مَرعيهَا» - بعضى گفته اند: كلمۀ «مَرعى» در معناى «رِعى» - به كسره راء و سكون عين - يعنى گياه نيز اطلاق مى شود، همان طور كه به معناى مصدر ميمى و اسم زمان و مكان مى آيد. و مراد از بيرون كردن آب زمين از زمين، شكافتن چشمه ها و جارى ساختن نهرها است. و مراد از اخراج مرعاى زمين، روياندن نبات بر روى زمين است. نباتاتى كه حيوانات و انسان ها، از آن ها تغذيه مى كنند.
پس از ظاهر اين آيه بر مى آيد كه مراد از «مرعى»، مطلق گياهانى باشد كه حيوان و انسان از آن تغذيه مى كند، همچنان كه آيه «مَتَاعاً لَكُم وَ لِأنعَامِكُم» هم بدان اشعار دارد. نه تنها گياهانى كه مختص حيوان است، هرچند كه كلمه «مرعى» بيشتر در آن خصوص استعمال مى شود.
«وَ الجِبَالَ أرسيهَا» - يعنى كوه ها را بر زمين استوار كرد تا زمين نوسان و اضطراب نكند، و بتواند آب ها و معدن ها را در جوف خود ذخيره كند. همچنان كه ساير آيات قرآنى از اين جريان خبر داده.
«مَتَاعاً لَكُم وَ لِأنعَامِكُم » - يعنى آنچه از آسمان و زمين كه گفته شد، خلق كرديم و امر آن را تدبير نموديم تا متاعى باشد براى شما و چارپايان شما. چارپايانى كه خداوند براى شما مسخر كرد، تا در زندگيتان از آن ها بهره مند شويد. پس اين خلقت و تدبير كه بهره مندى شما در آن است، بر شما واجب مى سازد در پى معرفت پروردگارتان باشيد و از مقام او بترسيد و نعمتش را شكر گزاريد. چون در اين ميان، روزى هست كه در آن بدانچه كرده ايد، جزاء داده مى شويد. خير باشد، خير و شر باشد، شر. همچنان كه اين خلقت و تدبير از خلقت شما شديدتر است، پس شما ديگر نبايد از خلقت بار دوم خود استبعاد و تعجب كنيد و آن را بر خدا دشوار بپنداريد.
نامگذاری قيامت به «الطّامَةُ الكُبرى»
«فَإِذَا جَاءَتِ الطّامَّةُ الْكُبرَى»:
در مجمع البيان مى گويد: كلمۀ «طَامّه»، به معناى عاليه و غالبه است. وقتى گفته مى شود: اين اطم از آن است، معنايش اين است كه از آن عالى تر است. «وَطم الطَائِرُ الشّجَرَةَ»، به اين معناست كه طائر به بالاى درخت پرواز كرد. و هر داهيه و بلايى را كه انسان ها از دفع آن عاجز باشند، «طامه» مى گويند. و بنا به گفته وى، «طامۀ كُبرى»، همان قيامت است. چون قيامت، داهيه اى است كه از هر داهيه ديگرى عالى تر است، و بر هر داهيه اى غالب است. اين است معناى كبرى بودن طامّۀ قيامت، و چون نفرموده قيامت از هر داهيه اى بزرگتر است، به طور مطلق فرموده داهيه بزرگتر، معلوم مى شود هيچ داهيه و واقعه اى بزرگتر از آن نيست.
و اگر در اول جمله فاء تفريع آورده، براى اشاره به اين معنا بوده كه مضمون آيه، يعنى آمدن قيامت از لوازم خلقت آسمان و زمين و تدبير جارى در آن دو است، كه قبلا هم به اين معنا اشاره شد.
«يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الإنسانُ مَا سَعَى»:
كلمه «يَوم»، ظرف است براى آمدن طامّۀ كبرى، و «سعى» به معناى عمل جدّى است.
«وَ بُرِّزَتِ الجَْحِيمُ لِمَن يَرَى»:
كلمه «بُرّزَت» ماضى مجهول از مصدر «تبريز» است، كه به معناى اظهار است، و از آوردن مفعول كلمه «يَرى» عمداً اعراض شده، و مراد از كلمه «مَن» هر كسى است كه چشم دارد و مى تواند ببيند. و معناى آيه اين است كه: در آن روز، دوزخ ظاهر مى شود، و پرده از روى آن بر مى دارند، تا هر صاحب چشم و بينايى آن را به عيان ببيند.
پس آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «لَقَد كُنتَ فِى غَفلَةٍ مِن هذَا فَكَشَفنَا عَنكَ غِطَائَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَدِيد». چيزى كه هست، آيه سورۀ «ف» مفصل تر است. مى فرمايد: تو از اين، در غفلت بودى، پس ما پرده ات را كنار زديم، اينك امروز چشمت تيزبين شده است.
و از ظاهر آيه مورد بحث بر مى آيد كه جهنّم قبل از روز قيامت خلق شده، تنها در روز قيامت با كشف غطاء ظاهر مى شود، و مردم آن را مى بينند.
ویژگی های کلّی انسان های بهشتی و دوزخی
«فَأَمَّا مَن طَغَى * وَ ءَاثَرَ الحَْيَوةَ الدُّنْيَا * فَإِنَّ الجَْحِيمَ هِىَ الْمَأْوَى * وَ أَمَّا مَنْ خَاف مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْس عَنِ الهَْوَى * فَإِنَّ الجَْنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى»:
در اين آيات، حال مردم در آن روز به تفصيل بيان شده، مى فرمايد: مردم دو قسم مى شوند و اين تفصيل، به جاى جواب اجمالى كلمۀ «فَإذَا جَاءت ...» نشسته، و تقدير كلام «فَإذَا جَاءَت الطّامّةُ الكَبرى، انقسم النّاسُ قِسمَين فَأمّا مَن طَغى ...» است. يعنى وقتى طامّۀ كبرى بيايد، مردم دو دسته مى شوند: طاغيان، ترسندگان از خداوند.
خداى تعالى در اين آيات سه گانه، مردم را به دو دسته تقسيم فرموده: اهل جهنم و اهل بهشت - و اگر صفت اهل جهنم را جلوتر ذكر كرد، براى اين بود كه روى سخن با مشركان بود - و اهل جهنم را به همان اوصافى توصيف كرد كه در آيه «مَن طَغى وَ آثَرَ الحَيوةَ الدُّنيا» به آن توصيف كرده، و تعريف آنان را مقابل تعريف اهل بهشت قرار داده، كه در آن فرموده: «مَن خَافَ مَقَامَ رَبّه وَ نَهَى النّفسَ عَنِ الهَوى»، و به هر حال توصيفى كه از دو طائفه كرده، جنبه بيان ضابطه دارد.
و چون اين دو طائفه - به حسب حالى كه دارند - مقابل يكديگر قرار دارند، قهرا وصفى كه براى هر يك آورده، مقابل وصفى است كه براى ديگرى آورده. پس اين كه اهل بهشت را توصيف كرده به ترس از مقام پروردگارش، - با در نظر گرفتن اين كه ترس، نوعى تأثّر است از ضعيف و مقهور در برابر شخصى قوى و قاهر، و خشوع و خضوعش در برابر او- اقتضا دارد كه طغيان اهل جهنم - با در نظر گرفتن اين كه طغيان به معناى تعدّى از حد است - عبارت باشد از: عدم تأثر طاغيان از مقام پروردگارشان، و استكبار ورزيدن و خروجشان از حدّ عبوديت، و در نتيجه خاشع و خاضع نشدن، و طبق اراده او عمل نكردن، و بر وفق اختيار او - كه همان سعادت جاودانه ايشان است - اختيار نكردن، و بر عكس به پيروى هواى نفس، دنبال زينت حيات دنيا رفتن.
آثار و نشانه های طغيان و خوف از مقام پروردگار
پس از لوازم طغيان اين طائفه يكى همين است كه: زندگى دنيا را اختيار كنند و اين، همان است كه بعد از توصيف آنان به طغيان، با جملۀ «وَ آثَرَ الحَيَاةَ الدّنيا» توصيفشان كرده.
و چون از لوازم طغيان، رها كردن آخرت و ايثار حيات دنيا، يعنى پيروى هواى نفس در آنچه مى خواهد، و اطاعتش در آنچه دوست دارد، و نيز از آثار ديگرش مخالفت خداست در آنچه مى خواهد مى باشد؛ قهرا مقابل اين طغيان، يعنى خوف هم اثرى مخالف اثر طغيان دارد. اثر طغيان، ايثار حيات دنيا بود و اثر خوف، خلاف آن است و آن، ردع و پرهيز از دنياپرستى و نهى نفس از پيروى هواى نفس است. و لذا دنبال جملۀ «مَن خَافَ مَقَام رَبّه»، اثر آن را ذكر كرد و فرمود: «وَ نَهَى النّفسَ عَنِ الهَوى».
و اگر در بيان اين حالت فرمود: «نفس را از هوى نهى مى كند»، و نفرمود: «پيروى نفس را ترك مى كند»، براى اين بود كه بفهماند انسان ضعيف است، و چه بسا كه نادانى او را وادار به معصيت كند، بدون اين كه نسبت به خداى تعالى استكبار داشته باشد، پس او نمى تواند به كلى پيروى هواى نفس را ترك كند. همين كه در مقام نهى خود از آن باشد، خدا هم واسع المغفره است، همچنان كه فرمود: «وَ لله مَا فِى السّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الأرضِ لِيَجزِى الّذِينَ أسَاؤا بِمَا عَمِلُوا وَ يَجزِىَ الِذينَ أحسَنُوا بِالحُسنى الِذِينَ يَجتَنِبُونَ كَبَائِرَ الإثمِ وَ الفَوَاحِش إلّا اللَّمَم إنّ رَبَّكَ وَاسِعُ المَغفِرَة»، و نيز فرموده: «إن تَجتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنهَونَ عَنهُ نُكَفّر عَنكُم سَيّئاتِكُم وَ نُدخِلكُم مُدخَلاً كَرِيماً».
و معناى آيات سه گانه در دادن ضابطه كلى براى صفت اهل دوزخ و اهل بهشت در اين خلاصه مى شود كه: اهل جهنّم، اهل كفر و فسوق و اهل بهشت، اهل ايمان و تقوايند. و در اين ميان، طوائف ديگرى غير آن دو طائفه هستند، كه از مستضعفين مى باشند. كسانى كه به گناهان خود اعتراف داشته، اعمالى صالح را با اعمالى زشت مخلوط مى كنند، و نيز طوائف ديگرى كه امرشان به دست خداى سبحان است، و چه بسا با شفاعت و وسائل ديگر مشمول مغفرت خدا بشوند.
پس معناى جملۀ «هِىَ المَأوى» در آيه «فَأمّا مَن طَغى ... هِىَ المَأوى»، «هِىَ مَأوَاهُ» است. يعنى جهنم، مأواى اوست، و الف و لام كه در اول كلمه است، به جاى ضمير آمده. ممكن هم هست ضمير حذف شده و تقدير كلام «هِىَ المَأوى لَهُ» باشد.
مقصود از مقام پروردگار و خوف از آن
و در آيه «وَ أمّا مَن خَافَ مَقَامَ رَبّه ...»، كلمۀ «مَقَام» اسم مكان است، و منظور مكانى است كه در آن جسمى از اجسام بايستد. اين اصل در معناى كلمه مقام است، همچنان كه اسم زمان و مصدر ميمى نيز معناى اصلى آن است، وليكن بسا مى شود كه صفات و احوال چيزى به نوعى عنايت محل و قرارگاه آن چيز اعتبار مى شود، و به آن صفات و احوال، مقام و منزلت اطلاق مى شود. مثل آن آيه اى كه در مورد شهادت مى فرمايد: «فَآخَرَانِ يَقُومَانِ مَقَامَهُمَا»، و قول نوح كه به حكايت قرآن به قوم خود گفت: «إن كَانَ كَبُرَ عَلَيكُم مَقَامِى وَ تَذكِيرِى بِآيَاتِ الله»، و قول ملائكه كه بنا به حكايت خداى تعالى گفتند: «وَ مَا مِنّا إلّا لَهُ مَقَامٌ مَعلُومٌ»، كه در اين چند مورد، كلمه «مقام»، نه اسم مكان واقعى است، و نه اسم زمان و نه مصدر ميمى؛ بلكه همان طور كه گفتيم صفات، به نوعى عنايت محل استقرار و مكان فرض شده است.
در آيه مورد بحث هم، «مقام خداى تعالى» به همين معنا است. يعنى صفت ربوبيت و ساير صفات كريمۀ او - چون علم و قدرت مطلقه اش و قهر و غلبه اش و رحمت و غضبش كه از لوازم ربوبيت اوست - مقام اوست، كه در آيه: «وَ لا تَطغَوا فِيهِ فَيَحِلّ عَلَيكُم غَضَبِى وَ مَن يَحلُل عَلَيه غَضَبِى فَقَد هَوى وَ إنّى لَغُفّارٌ لِمَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمّ اهتَدى»، و آيه: «نَبِّئ عِبَادِى أنّى أنَا الغَفُورُ الرّحِيم وَ أنّ عَذَابِى هُوَ العَذَابُ الألِيم»، مقام خود را به بندگانش اعلام مى دارد.
پس «مقام خداى تعالى» - كه بندگان خود را از آن مى ترساند - همان مرحلۀ ربوبيّت اوست كه مبدأ رحمت و مغفرت او نسبت به كسانى است كه ايمان آورده، تقوا پيشه كنند، و نيز مبدأ عذاب سخت و عقاب شديد اوست، نسبت به كسانى كه آيات او را تكذيب نموده و نافرمانی اش كنند.
بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از «مقام رب»، مقام پروردگار در قيامت است، آن هنگامى كه از اعمال او سؤال مى كند، ولى اين نظريه به طورى كه ملاحظه مى كنيد، درست نيست. چون در آن جا نيز خداى تعالى، مكان قيام ندارد.
و بعضى ديگر گفته اند: معناى اين كه فرمود: «از مقام پروردگارش مى ترسد»، ترس به طريق ديدن عظمت است، همچنان كه همين سخن را در معناى جمله: «أكرِمِى مَثوَاهُ» بعضى گفته اند: منظور از «مثوا»، اطاق زندگى نيست، بلكه مقام و منزلت است.
رواياتى درباره سوگندهاى سوره نازعات و ...
در كتاب فقيه آمده كه على بن مهزيار گفته به امام جواد (عليه السلام ) عرضه داشتم سوگند «و الليل اذا يغشى و النهار اذا تجلى » و «و النجم اذا هوى » و نظائر آن چه معنا دارد؟ فرمود: خداى تعالى مى تواند به هر يك از مخلوقاتش كه بخواهد سوگند ياد كند ولى خلق او جز به خود او نمى توانند سوگند بخورند. مؤ لف : روايتى در همين معنا از كافى از محمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير اول سوره نجم گذشت . و در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور، و ابن منذر، از على (عليه السلام ) روايت كرده اند كه در تفسير آيه «و النازعات غرقا» فرموده : نازعات ملائكه هستند كه ارواح كفار را از بدنهايشان به شدت مى كنند، و ناشطات نيز ملائكه هستند كه ارواح كفار را تا مابين ناخن ها و پوست جذب نموده ، سپس بيرون مى كشند، و سابحات نيز ملائكه اند كه ارواح مؤ منين را در بين آسمان و زمين شناور مى سازند، و سابقات نيز ملائكه اند، كه بعضى براى بردن روح مؤ من بسوى خدا از بعضى ديگر سبقت مى گيرند، و مدبرات هم ملائكه اند، كه امور بندگان را از اين سال تا سال ديگر تدبير مى كنند. مؤ لف : بنابر اينكه روايت صحيح باشد بايد آن را حمل كنيم بر اينكه امام خواسته اند بعضى از مصاديق اين عناوين را ذكر كنند، و اينكه فرمود: «ارواح كفار را تا ما بين ناخن ها و پوست جذب نموده ، سپس بيرون مى كشند» نوعى از تمثيل است ، كه شدت عذاب را مى رساند. و نيز در همان كتاب آمده كه ابن ابى حاتم از على بن ابى طالب (عليه السلام ) روايت كرده كه ابن الكوا از آن جناب از آيه «فالمدبرات امرا» پرسيد، فرمود: ملائكه اند، كه ذكر رحمان و امر او را تدبير مى كنند. و در تفسير قمى در ذيل آيه «يوم ترجف الراجفه تتبعها الرادفه » آمده كه امام فرمود: يعنى زمين زير پاى اهلش شكافته مى شود، و رادفه به معناى صيحه است . و نيز در همان كتاب در ذيل آيه «ءانا لمردودون فى الحافره » آمده كه امام در معناى آن فرمود: قريش مى پرسيدند آيا بعد از مرگ دوباره بر مى گرديم ؟.
و نيز در همان كتاب در ذيل آيه «تلك اذا كره خاسره » امام فرمود: كفار اين سخن را از در استهزاء زدند. و باز در همان كتاب در روايت ابى الجارود امام باقر (عليه السلام ) در معناى «ءانا لمردودون فى الحافره » فرمود: يعنى در خلقتى جديد و در معناى «فاذا هم بالساهره » فرمود: ساهره يعنى زمين ، چون كفار در قبرها قرار دارند، همينكه زجره و صيحه را مى شنوند از قبرشان در مى آيند، و با خلقتى تمام عيار روى زمين قرار مى گيرند. و در اصول كافى به سندى كه به داوود رقى دارد از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه «و لمن خاف مقام ربه جنتان » فرموده : كسى كه بداند كه خدا او را مى بيند، و آنچه مى گويد مى شنود، و آنچه از اعمال خوب و بد مى كند خبر دارد چنين علمى او را از اعمال زشت باز مى دارد، اين همان كسى است كه از مقام پروردگارش مى ترسد، و نفس خود را از پيروى هوا نهى مى كند. مؤ لف : مويد اين حديث معنايى است كه ما براى خوف از مقام خداى تعالى كرديم . و نيز در اصول كافى به سند خود از يحيى بن عقيل روايت كرده كه گفت : امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمود: من تنها از دو چيز بر شما مى ترسم ، يكى پيروى هوا، و يكى آرزوى دراز، چون پيروى هوا آدمى را از حق باز مى دارد، و آرزوى دراز آخرت را از ياد مى برد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |