تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۳۴: تفاوت میان نسخهها
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۲۰۲: | خط ۲۰۲: | ||
«'''وَ اللّيل إذَا يَسرِ'''»: | «'''وَ اللّيل إذَا يَسرِ'''»: | ||
يعنى شب در هنگامى كه مى گذرد. و اين جمله، در معناى آيه «و اللّيل إذ أدبر» است، و ظاهرش اين است كه «لام» در آن، براى جنس باشد. پس مراد از «الليل»، مطلق و | يعنى شب در هنگامى كه مى گذرد. و اين جمله، در معناى آيه «و اللّيل إذ أدبر» است، و ظاهرش اين است كه «لام» در آن، براى جنس باشد. پس مراد از «الليل»، مطلق و همۀ آخر شب ها است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۶۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۶۹ </center> | ||
و بعضى گفته اند: مراد از آن، شب «مُزدلفه» است، كه همان شب عيد قربان است، كه حاجيان از عرفات وارد مزدلفه مى شوند و در آن جا، همگى به عبادت خدا مى پردازند، تا صبح شود. آنگاه از آن جا به منى كوچ مى كنند. ولى اين وجه صحيح نيست و مخصوصا، بنابر اين كه مراد از شبهاى ده گانه، دهۀ اول ذى الحجه باشد، درست در نمى آيد. چون شب مُزدلفه هم، جزو آن ده شب است، كه بدان سوگند ياد شده؛ ديگر معنا ندارد به آن سوگند خورده باشد. | و بعضى گفته اند: مراد از آن، شب «مُزدلفه» است، كه همان شب عيد قربان است، كه حاجيان از عرفات وارد مزدلفه مى شوند و در آن جا، همگى به عبادت خدا مى پردازند، تا صبح شود. آنگاه از آن جا به منى كوچ مى كنند. ولى اين وجه صحيح نيست و مخصوصا، بنابر اين كه مراد از شبهاى ده گانه، دهۀ اول ذى الحجه باشد، درست در نمى آيد. چون شب مُزدلفه هم، جزو آن ده شب است، كه بدان سوگند ياد شده؛ ديگر معنا ندارد به آن سوگند خورده باشد. | ||
خط ۲۱۷: | خط ۲۱۷: | ||
«'''إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ * الَّتى لَمْ يخْلَقْ مِثْلُهَا فى الْبِلَادِ'''»: | «'''إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ * الَّتى لَمْ يخْلَقْ مِثْلُهَا فى الْبِلَادِ'''»: | ||
كلمۀ «عماد» - كه جمعش | كلمۀ «عماد» - كه جمعش «عمد» مى آيد - به معناى پايه اى است كه ساختمان بدان تكيه دارد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۷۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۷۰ </center> | ||
مراد از «'''إرم ذات العماد'''»: | مراد از «'''إرم ذات العماد'''»: | ||
و ظاهر دو آيه مورد بحث، اين است كه: «إرم»، نام شهرى براى قوم عاد بوده. شهرى آباد و بى نظير و داراى قصرهاى بلند و ستون هاى كشيده؛ و در زمان نزول اين آيات، اثرى از آنان باقى نمانده، آثارشان به كلّى از بين رفته بود، و هيچ دسترسى بر جزئيات تاريخ آن ها نمانده بود. البته ممكن است چيزى از تاريخ آنان در افسانه ها آمده باشد، ولى مدرك قابل اعتمادى | و ظاهر دو آيه مورد بحث، اين است كه: «إرم»، نام شهرى براى قوم عاد بوده. شهرى آباد و بى نظير و داراى قصرهاى بلند و ستون هاى كشيده؛ و در زمان نزول اين آيات، اثرى از آنان باقى نمانده، آثارشان به كلّى از بين رفته بود، و هيچ دسترسى بر جزئيات تاريخ آن ها نمانده بود. البته ممكن است چيزى از تاريخ آنان در افسانه ها آمده باشد، ولى مدرك قابل اعتمادى ندارد. | ||
ولى بعضى گفته اند: مراد از | |||
و معناى آيه اين است كه : آيا نديدى كه پروردگارت به قوم عاد كه همان قوم | تنها خاطره قابل اعتمادى كه از آن ها بر جاى مانده، همين مقدارى است كه قرآن كريم نقل كرده و به طور اجمال مى فهماند كه: قوم «عاد» بعد از قوم نوح بودند و در احقاف زندگى مى كردند، و مردمى درشت هيكل و نيرومند، و در عهد خود از ساير اقوام متمدن تر بودند. شهرهايى آباد و خرّم و زمين هايى حاصلخيز و باغ هايى از خرما و انواع زراعت ها داشتند، و در بين اقوام ديگر مقامى ارجمند داشتند، كه شرح داستانشان در تفسير سوره «هود» گذشت. | ||
و از آن | |||
و داستان | ولى بعضى گفته اند: مراد از «إرم» همان قوم عاد است. و اگر قوم عاد را «إرم» خوانده، بدان جهت بوده كه چون كلمۀ «إرم»، نام پدر بزرگ اين قوم بوده، لذا خود قوم را هم «إرم» گفتند. همان طور كه تيره اى از اهل مكّه را قريش مى نامند و معنايش قريشيان است. و يا يهوديان را «اسرائيل» مى نامند، با اين كه منظور بنى إسرائيل است. و مراد از ذات عماد بودن آنان، نيرومندى و سطوت ايشان است. | ||
وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصخْرَ بِالْوَادِ | |||
و معناى آيه اين است كه: آيا نديدى كه پروردگارت به قوم عاد - كه همان قوم إرم باشند - چه كرد؟ قوم إرم كه مردمى نيرومند و قهرمان بودند، و نظيرشان در هيچ سرزمينى خلق نشده بود كه مانند آنان، درشت هيكل و نيرومند باشند، و تسمه از پشت همۀ بلاد و يا همۀ اقطار زمين كشيده باشند. وليكن اين معنا از ظاهر لفظ آيه، بعيد است. | |||
و از آن دورتر، معنايى است كه بعضى ديگر كرده و گفته اند كه: مراد از ذات العماد بودن آنان، اين است كه: تا هوا مساعد بوده، در شهر خود بودند و در فصول ديگر، به نقاط خوش آب و هوا رفته، سپس مجددا به منزل خود بر مى گشتند. | |||
و داستان «بهشت إرم» يكى از افسانه هاى معروف قديمى است، كه از وهب بن منبه و كعب الاحبار روايت شده. | |||
«'''وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصخْرَ بِالْوَادِ'''»: | |||
مادۀ «جوب» به معناى قطع كردن است. مى فرمايد: مردم عاد، صخره هاى عظيم دامنه كوه ها را قطع كردند و به صورت خانه در آوردند. پس اين جمله، در معناى آيه «و تنحتون من الجبال بيوتا» است. | |||
نسخهٔ ۲۶ اسفند ۱۴۰۰، ساعت ۰۴:۳۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
وصف جنّت عاليه اى كه چهره هاى ناعمه در قيامت در آن جاى دارند
فى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ ... وَ زَرَابىُّ مَبْثُوثَةٌ مراد از «عالى بودن بهشت » ارتفاع درجات و شرافت و جلالت قدر و گوارايى عيش آن است ، چون در بهشت حياتى هست كه دنبالش مماتى نيست ، و لذتى است كه آميخته با الم و درد نيست ، و سرورى هست كه مشوب با هيچ غم و اندوهى نيست ، و اهل بهشت نه تنها هر چه دوست بدارند در دسترسشان هست ، بلكه لذايذى هست كه مافوق خواست آنان است . «لا تسمع فيها لاغيه » - يعنى وجوه نامبرده و يا به عبارتى اهل بهشت ، در بهشت حتى يك كلمه لاغيه - بيهوده و بى فايده - نمى شنوند. «فيها عين جاريه » - مراد از كلمه «عين » جنس چشمه است ، نه اينكه بخواهد بفرمايد در بهشت تنها يك چشمه هست ، چون در جاى ديگر صريحا فرموده در بهشت چشمه هايى هست ، مانند «چشمه سلسبيل » و «چشمه شراب » و «چشمه طهور» و غير آن . «فيها سرر مرفوعه » - كلمه «سرر» جمع «سرير - تخت » است ، و منظور از «مرفوع بودن تخت »، مرفوع بودن مقام و منزلت كسى است كه بر آن تكيه مى زند. «و اكواب موضوعه » - كلمه «اكواب » جمع «كوب » است ، كه به معناى آفتابه بدون خرطوم و دسته است (كه در فارسى آن را تنگ مى گويند) كه در آن شراب مى گيرند. «و نمارق مصفوفه » - كلمه «نمارق » جمع «نمرقه » است ، كه به معناى بالش و پشتى است ، كه بدان تكيه مى دهند. و «مصفوفه بودن نمارق » به اين معنا است كه اين پشتى ها را در مجلس پشت سر هم بگذارند، همانطور كه در مجالس فاخر دنيا چنين مى كنند.
«و زرابى مبثوثه » - كلمه «زرابى » جمع «زربيه » است كه هم با فتحه اول و هم با ضمه و هم با كسره آن خوانده مى شود، و زربيه به معناى بساط فاخر است ، و منظور از مبثوثه آن مبسوطه بودن و گسترده شدن آن است ، تا رويش بنشينند.
دعوت به نظر در مظهر تدبير الهى
أَ فَلا يَنظرُونَ إِلى الابِلِ كيْف خُلِقَت بعد از آنكه اوصاف غاشيه و حال دو طايفه مؤ من و كافر را بيان نمود، دنبالش اشاره اى اجمالى كرد به تدبير ربوبى كه به خوبى دلالت بر ربوبيت خداى تعالى مى كند، ربوبيتى كه مقتضى وجوب عبادت است ، و لازمه آن هم رسيدن به حساب اعمال و جزا دادن به مؤ من و كافر است ، مؤ من را در برابر ايمانش ، وكافر را در برابر كفرش ، و ظرفى كه اين حساب و جزا در آن واقع مى شود همان روز غاشيه است . در اين آيه منكرين ربوبيت خداى تعالى را نخست دعوت مى كند به اينكه در كيفيت خلقت شتر نظر و دقت كنند كه چگونه خلق شده ، و خداى تعالى آن را چگونه از زمينى مرده و فاقد حيات و بى شعور به اين صورت عجيب در آورده ، صورتى كه نه تنها خودش عجيب است ، بلكه اعضا و قوا و افعالش نيز عجيب است ، و اين هيكل درشت را مسخر انسانها كرده ، (يك كودك از انسانها افسارش را مى كشد، و به هر جا بخواهد مى برد)، و انسانها از سوارى و باركشى و گوشت و شير و پوست و كركش و حتى از بول و پشكلش استفاده مى كنند، آيا هيچ انسان عاقلى به خود اجازه مى دهد كه احتمال معقول بدهد كه شتر و اين فوايدش به خودى خود پديد آمده باشد، و در خلقت او براى انسان هيچ غرضى در كار نبوده ، و انسان هيچ مسؤ وليتى در برابر آن و ساير نعمت ها ندارد؟ و اگر در بين همه تدابير الهى و نعمت هايش خصوص تدبير در خلقت شتر را ذكر كرد، از اين جهت است كه سوره مورد بحث در مكه نازل شده و جزو اولين سوره هايى است كه به گوش مردم عرب مى خورد، و در مكه در آن ايام داشتن شتر از اركان اصلى زندگيشان بوده . وَ إِلى السمَاءِ كَيْف رُفِعَت و چرا به آسمان نمى نگرند كه چگونه افراشته شده ، و به قنديل هاى پر نور چون خورشيد و ماه و ستارگان درخشنده آراسته گشته ، و در زير آن كره هوا قرار داده شده كه مايه بقاى هر جاندار است و بدون تنفس آن هوا زنده نمى ماند. وَ إِلى الجِْبَالِ كَيْف نُصِبَت و چرا به كوهها نمى انديشند كه چگونه ايستاده اند، و ريشه هاى آنها مانند ميخ اجزاى زمين را بهم ميخكوب كرده ، و از مخازن آن چشمه ها و نهرها جارى مى شود، و معادن را در سينه خود حفظ مى كنند.
وَ إِلى الاَرْضِ كَيْف سطِحَت و چرا به وضع خلقت زمين فكر نمى كنند كه چگونه گسترده شده ، به طورى كه شايسته سكنى براى بشر گشته و نقل و انتقال در آن آسان و انواع تصرفات صناعى كه انسانها دارند در آن مسير گشته است ؟ پس تدابير كلى همه اش بدون هيچ شكى مستند به خداى تعالى است ، بنابر اين ، او رب آسمان و زمين و موجودات بين آنها است ، در نتيجه رب عالم انسانى هم او است كه بر انسانها واجب است ربوبيتش را گردن نهند، و يگانه در ربوبيتش بدانند و تنها او را بپرستند، و چگونه واجب نباشد با اينكه در پيش رويشان عالم آخرت و غاشيه را دارند كه به حسابشان رسيدگى شده ، جزاى نيك و بدشان را مى بينند. فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنت مُذَكرٌ اين جمله به دليل اينكه حرف «فاء» بر سر دارد تفريع بر مطالب گذشته و نتيجه گيرى از آن است ، و معنايش اين است كه وقتى معلوم شد خداى سبحان رب ايشان است و رب ديگرى سواى او ندارند، و نيز معلوم شد كه در پيش رو يوم الحساب و يوم الجزا را دارند كه در آن روز مؤ من و كافرشان جزا داده مى شوند، پس تو اى پيامبر ايشان را به اين حقايق تذكر بده كه «انما انت مذكر»، وظيفه تو - كه پيامبر خدايى - تنها همين تذكر دادن است ، به اميد اينكه دعوتت را اجابت كنند و به طيب خاطر و بدون اكراه و اجبار ايمان آورند. لَّست عَلَيْهِم بِمُصيْطِرٍ كلمه «مصيطر» در اصل «مسيطر» با سين بوده ، كه به معناى متسلط است ، و جمله مورد بحث بيان و تفسير جمله «انما انت مذكر» است . توضيحى راجع به استثناء «الّا من تولّى و كغر» از «فذّكر انّما انت مذّكر» إِلا مَن تَوَلى وَ كَفَرَ اين جمله استثنايى است از مفعول جمله «فذكر» كه در كلام نيامده بود، و تقدير كلام چنين است : «فذكر الناس انما انت مذكر و لست عليهم بمصيطر الا من تولى منهم عن التذكره و كفر - مردم را تذكر بده كه وظيفه تو تنها تذكر دادن است ، تو دست زور به ايشان ندارى مگر افرادى از ايشان كه از تذكر و پندگيرى روى گردانند و كفر مى ورزند»، چون تذكر دادن آن جناب به افراد آن چنانى لغو و بى فايده است و معلوم است كه تولى و اعراض و كفر، همواره بعد از تذكر رخ مى دهند، پس آنچه با اين استثناء نفى شد تذكر مكرر است ، گويا فرموده : تو به ايشان تذكر بده و تذكر خود را پى بگير و آن را قطع مكن ، مگر از كسى كه يكبار و دو بار تذكرش دادى و او روى گردانيد و كفر ورزيد كه در اين صورت ديگر لازم نيست به تذكر خود ادامه دهى ، بلكه بايد از او اعراض كنى ، تا خداى تعالى به عذاب بزرگتر معذبش سازد.
پس جمله «فذكر... الا من تولى و كفر فيعذبه اللّه العذاب الاكبر» در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: «فذكر ان نفعت الذكرى ... و يتجنبها الاشقى الذى يصلى النار الكبرى » كه ترجمه و بيانش گذشت . بعضى از مفسرين درباره اين استثناء گفته اند: استثناء منقطع و به معناى ليكن است ، و معناى آيه اين است كه تو بر آنان دست زور ندارى ، و ليكن هر كس كه از دعوت تو اعراض كند و كفر بورزد خداى تعالى به عذاب اكبر گرفتارش مى كند، ولى آنچه به نظر ما رسيد، بهتر و به ذهن نزديك تر است . بعضى ديگر گفته اند: استثناء متصل است ، و مستثنى منه آن كلمه «عليهم » است ، و معنايش اين است كه تو دست زورى به مردم ندارى ، مگر به كسى كه از تذكر روى گردان شود و كفر بورزد كه خداى تعالى به زودى تو را بر او مسلط نموده ، دستور مى دهد تا با او جهاد و قتال كنى ، و در آخر به قتلش برسانى . فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذَاب الاَكْبرَ منظور از عذاب اكبر عذاب جهنم است ، پس آيه شريفه همانطور كه گفتيم محاذى آيه سوره اعلى است كه مى فرمود: «الذى يصلى النار الكبرى ». إِنَّ إِلَيْنَا إِيَابهُمْ مصدر «اياب » به معناى بازگشتن است ، و كلمه «الينا» خبر مقدم براى كلمه «ان » است ، و اگر جلوتر ذكر شده براى تاءكيد و نيز براى رعايت فواصل آيات بوده نه اينكه بخواهد انحصار را برساند، چون هيچ كس نگفته كه مردم بعد از مرگ بغير خداى سبحان بر مى گردند، تا آيه شريفه بفرمايد: تنها برگشتشان به سوى ما است ، و اين جمله در مقام بيان علت عذاب اكبر در آيه قبل است . ثمَّ إِنَّ عَلَيْنَا حِسابهُم گفتار درباره اين آيه همان گفتارى است كه در آيه قبل داشتيم .
بحث روائى (رواياتى در ذيل آيات «عاملة ناصبة » «فذّكر انّما انت مذكر» و درباره حساباعمال ) در مجمع البيان آمده كه ابو عبد اللّه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هر مسلمان ناصبى كه با على (عليه السلام ) و دودمانش دشمنى مى ورزد، هر چند اهل عبادت و رياضت باشد، سرانجامش به اين آيه است كه مى فرمايد: «عامله ناص به تصلى نارا حاميه ». مؤ لف : اين روايت را صاحب كتاب ثواب الاعمال هم با ذكر سند نقل كرده ، به اين عبارت كه هر ناصبى هر چند اهل عبادت و رياضت باشد سرانجام به اين عاقبت مى رسد كه آيه «عامله ناصبه تصلى نارا حاميه » بيانگر آن است . و در همان كتاب از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: «ضريع » چيزى است كه در آتش دوزخ شبيه بخار كه از صمغ صبر تلخ تر، و از جيفه متعفن بدبوتر، و از آتش سوزنده تر است ، و نام ضريع را خداى تعالى بر آن نهاده . و در تفسير قمى در ذيل آيه «لا تسمع فيها لاغيه » آمده كه امام فرمود: لاغيه به معناى شوخى و دروغ است . و در معناى جمله «لست عليهم بمصيطر» فرمود يعنى تو نه حافظ ايشانى ، و نه نويسنده اعمالشان . و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، احمد، عبد بن حميد، مسلم ، ترمذى ، نسائى ، ابن ماجه ، ابن جرير، حاكم ، ابن مردويه ، و بيهقى در كتاب «الاسماء و الصفات » از جابر روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: من ماءمور شدم به اينكه با مردم جنگ كنم تا بگويند «لا اله الا الله »، همينكه اين كلمه را گفتند از ناحيه من اموال و خونهايشان محفوظ و محترم خواهد بود، و من جز به حق نه مالى از ايشان مى ستانم و نه خونى مى ريزم ، حال چه اينكه گفتن اين كلمه توام با اعتقاد درونى باشد، و چه صرف لقلقه زبان ، حساب اين معنا با خداست ، آنگاه اين آيه را قرائت كردند: «فذكر انما انت مذكر لست عليهم بمصيطر».
مؤ لف : اين روايت دلالتى بر اين معنا ندارد كه استثناء در جمله «الا من تولى و كفر» از ضمير در «عليهم » است . و نيز در همان كتاب يعنى تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) در ذيل آيه «الا من تولى و كفر» آمده كه منظور كسى است كه از تذكر تومتعظ نشود و تو را تصديق نكند، و ربوبيت مرا انكار كند و نعمت مرا كفران نمايد، «فيعذبه اللّه العذاب الاكبر» منظور عذاب غليظ و شديد و دائمى است «ان الينا ايابهم » يعنى بازگشتشان به سوى ما است ، «ثم ان علينا حسابهم »، يعنى جزايشان با ما است . و در نهج البلاغه آمده كه شخصى از امير المؤ منين (صلوات اللّه عليه ) پرسيد: چگونه خداى عزوجل به حساب اعمال خلائق با آن كثرت كه در آنهاست مى رسد؟ فرمود: به همان جورى كه رزقشان را مى دهد، و با آن كثرتى كه در عدد آنها است رزق هيچ جنبنده اى را فراموش نمى كند. شخصى پرسيد چطور به حساب آنان مى رسد، با اينكه خلائق او را نمى بينند؟ فرمود همانطور كه روزيشان مى دهد، با اينكه خلائق او را نمى بينند. و نيز در همان كتاب است كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: حساب هر امتى را امام زمانش مى رسد و امامان ، دوست داران خود و اعدايشان را به سيمايشان مى شناسند، و اين كلام خداست كه مى فرمايد: «و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم - بر اعراف مردانى هستند كه هر كسى را به سيمايش مى شناسند...» مؤ لف : در سابق يعنى در تفسير همين آيه از سوره اعراف توضيح معناى اين حديث گذشت ، و اين معنا در كتاب بصائر الدرجات نيز از امام صادق و با سند نقل شده و كافى آن را از امام باقر و امام كاظم (عليهما السلام ) و فقيه آن را از امام هادى (عليه السلام ) در ضمن زيارت جامعه روايت كرده . سوره فجر
آيات ۱ - ۳۰ سوره فجر
سوره «فجر»، مكّى است و سى آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * وَ الْفَجْرِ(۱) وَ لَيَالٍ عَشرٍ(۲) وَ الشفْع وَ الْوَتْرِ(۳) وَ اللَّيْلِ إِذَا يَسرِ(۴) هَلْ فى ذَلِك قَسمٌ لِّذِى حِجْرٍ(۵) أَ لَمْ تَرَ كَيْف فَعَلَ رَبُّك بِعَادٍ(۶) إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ(۷) الَّتى لَمْ يخْلَقْ مِثْلُهَا فى الْبِلَادِ(۸) وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصخْرَ بِالْوَادِ(۹) وَ فِرْعَوْنَ ذِى الاَوْتَادِ(۱۰) الَّذِينَ طغَوْا فى الْبِلَادِ(۱۱) فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ(۱۲) فَصب عَلَيْهِمْ رَبُّك سوْط عَذَابٍ(۱۳) إِنَّ رَبَّك لَبِالْمِرْصادِ(۱۴) فَأَمَّا الانسانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبى أَكْرَمَنِ(۱۵) وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبى أَهَانَنِ(۱۶) َكلا بَل لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ(۱۷) وَ لا تحَضونَ عَلى طعَامِ الْمِسكِينِ(۱۸) وَ تَأْكلُونَ الترَاث أَكلاً لَّمًّا(۱۹) وَ تحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا(۲۰) َكلا إِذَا دُكَّتِ الاَرْض دَكًّا دَكًّا(۲۱) وَ جَاءَ رَبُّك وَ الْمَلَك صفًّا صفًّا(۲۲) وَ جِاى ءَ يَوْمَئذِ بجَهَنَّمَ يَوْمَئذٍ يَتَذَكرُ الانسانُ وَ أَنى لَهُ الذِّكْرَى (۲۳) يَقُولُ يَلَيْتَنى قَدَّمْت لحَِيَاتى (۲۴) فَيَوْمَئذٍ لا يُعَذِّب عَذَابَهُ أَحَدٌ(۲۵) وَ لا يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ(۲۶) يَأَيَّتهَا النَّفْس الْمُطمَئنَّةُ(۲۷) ارْجِعِى إِلى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً(۲۸) فَادْخُلى فى عِبَدِى (۲۹) وَ ادْخُلى جَنَّتى (۳۰)
به نام خداوند بخشنده مهربان.
سوگند به صبحدم. (۱)
و به شب هاى دهگانه. (۲)
و به زوج و فرد. (۳)
و به شب وقتى كه پشت مى كند. (۴)
آيا اين سوگندها براى يك خردمند كافى نيست؟ (۵)
آيا نديدى كه رفتار پروردگارت با قوم عاد چگونه بود؟ (۶)
همان قوم ارم، شهرى كه بناهاى ستوندار داشت. (۷)
و نظيرش در هيچ سرزمينى ساخته نشده بود. (۸)
و با قوم ثمود، كه صخره هاى بيابان را مى بريدند. (۹)
و با فرعون كه مردم را چار ميخ مى كرد. (۱۰)
اين ها، اقوامى بودند كه در بلاد طغيان كردند. (۱۱)
و در نتيجه طغيان خود، فساد را در بلاد بگستردند. (۱۲)
پس پروردگارت تازيانه عذاب را بر سر آن ها فرود آورد. (۱۳)
آرى، پروردگار تو همواره در كمين است. (۱۴)
اما انسان چنين طبعى دارد كه وقتى پروردگارش امتحانش كند و در محيط زندگيش ارجمندش كند و نعمتش بدهد، گويد: پروردگارم ارجمندم كرده است. (۱۵)
و اما چون امتحانش كند و روزى او را تنگ بسازد، گويد: پروردگارم خوارم كرده است.(۱۶)
هرگز چنين نيست، (نه ارجمند نشانه گرامى بودن آدمى نزد خداست و نه فقر نشانه خوارى است، بلكه هر دو امتحان است تا معلوم شود چقدر مال را دوست مى داريد و معلوم شد آن قدر دوست مى داريد كه) شما براى يتيم حرمتى قائل نيستيد! (۱۷)
و يكديگر را بر اطعام مسكين تشويق نمى كنيد. (۱۸)
و ارث يتيم را مى بلعيد. (۱۹)
و مال را به مقدار افراط دوست مى داريد. (۲۰)
نه، در روزى كه زمين متلاشى شود. (۲۱)
و ملائكه، صف به صف، امر پروردگارت را بياورند. (۲۲)
و جهنم را حاضر سازند (مال) دردى از شما را دوا نمى كند، در آن روز انسان همه چيز را مى فهمد، اما چه وقت فهميدن است؟! (۲۳)
مى گويد: اى كاش براى امروز چيزى از پيش فرستاده بودم. (۲۴)
آرى، عذاب آن روز آن چنان سخت است كه هيچ كس، دشمن خود را به چنان عذابى شكنجه نكرده. (۲۵)
و كُنده و زنجير آن را به پاى كسى نبسته. (۲۶)
تو اى جان با ايمان. (۲۷)
خشنود و پسنديده به سوى پروردگارت باز گرد. (۲۸)
و به صف بندگان من درآى. (۲۹)
و به بهشت من در آى. (۳۰)
مضامين سوره مباركه فجر
در اين سوره، تعلق به دنيا بدان جهت كه طغيان و كفران به دنبال دارد، مذمت شده، و اهل دنيا را به شديدترين عذاب دنيا و آخرت تهديد نموده؛ روشن مى سازد كه انسان به خاطر كوتاه فكری اش، خيال مى كند اگر خدا به او نعمتى داده، به خاطر آن است كه نزد خدا كرامت و احترامى دارد، و آن كه مبتلا به فقر و فقدان است ، به خاطر اين است كه در درگاه خدا خوار و بى مقدار است. ولى به خاطر پندار غلطش، هر فساد و طغيانى را مرتكب مى شود و آن پندار غلط را، روپوش و رفوى خطاهاى خود مى كند. و دومى هم به خاطر آن پندار غلطش، كفر مى گويد (و به هر ذلتى تن مى دهد) و حال آن كه امر بر او مشتبه شده، بلكه اگر قدرت و ثروت دارد و اگر مبتلا به فقر و تنگى معاش است، همه به منظور امتحان الهى است، تا روشن كند چه چيز از دنيايش براى آخرتش از پيش مى فرستد.
پس قضيه به آن صورت كه انسان توهم مى كند و به زبان هم جارى مى سازد، نيست؛ بلكه به صورتى است كه به زودى در قيامت - كه حساب و جزا به پا مى شود - روشن مى سازد كه آنچه به او رسيد، چه فقر و ناتوانى و چه ثروت و قدرت، همه امتحان بود، كه او مى توانست از دنيايش براى آخرتش گرفته، از پيش بفرستد، ولى نفرستاد، و عذاب آخرت را بر ثوابش ترجيح داد.
پس از ميان همه مردم دنيا، كسى به سعادت زندگى آخرت نمى رسد، مگر نفس مطمئنه و كسى كه دلش به پروردگارش گرم است و تسليم امر اوست. و در نتيجه، بادهاى كننده گرفتاری ها، او را از جاى نمى كَند،
و در او تغيير حالت پديد نمى آورد. و اگر ثروتمند شد، طغيان نمى كند و اگر فقير شد، كفران نمى ورزد. و سوره مورد بحث، به شهادت سياق آياتش، در مكه نازل شده.
«وَ الْفَجْرِ وَ لَيَالٍ عَشرٍ * وَ الشفْع وَ الْوَتْرِ * وَ الَّيْلِ إِذَا يَسرِ * هَلْ فى ذَلِك قَسمٌ لِّذِى حِجْرٍ»
«فجر»، به معناى صبح و «شفع»، به معناى جفت است. راغب مى گويد: «شفع»، به معناى ضميمه كردن چيزى به مثل آن است، و به اين دو مثل هم، شفع مى گويند.
و در جملۀ «و الليل إذا يَسر»، كلمۀ «يَسر» مضارع از مصدر «سرى» است، كه به معناى رفتن شب، و پشت كردن آن است. و كلمۀ «حجر» به معناى عقل است. پس در اين آيه، به صبح و شب هاى دهگانه و شفع و وتر و شب، وقتى پشت مى كند، سوگند ياد شده.
- «وجوه مختلف درباره مراد از «فجر»، «ليال عشر» و «شفع» و «وتر»:
و چه بسا بتوان ادعا كرد كه ظاهر سوگند به «فجر»، قسم به همه صبح ها باشد، و بعيد هم نيست كه منظور از آن، تنها صبح روز «عيد قربان»، دهم ذى الحجه باشد.
و بعضى گفته اند: مراد، «صبح» ذى الحجه است. بعضى ديگر گفته اند: صبح محرّم. يعنى اول سال قمرى است. و بعضى گفته اند: صبح روز جمعه است. بعضى ديگر گفنه اند: فجر، شب مزدلفه است . و بعضى مراد از آن را، نماز صبح دانسته اند. بعضى منظور از آن را، همه روز، يعنى از صبح تا شام دانسته اند. و بعضى گفته اند: منظور شكافته شدن و جوشيدن چشمه سارها از لاى سنگ هاست. و از اين قبيل سخنان، كه هيچ مدركى بر آن دلالت ندارد، زياد گفته اند.
«و ليال عشر»: چه بسا مراد از آن، از اول تا دهم ذى الحجه باشد. و اگر كلمۀ «ليال» را نكره آورده، خواسته است به عظمت آن اشاره كند، نه اين كه عموميت آن را برساند.
بعضى گفته اند: منظور دهۀ آخر ماه رمضان است. يكى ديگر گفته: دهۀ اول رمضان است. سومى گفته: دهۀ اول محرم است. چهارمى گفته: اگر مراد از فجر، نماز صبح باشد، مراد از شب هاى دهگانه هم، عبادت در آن هاست.
«و الشفع و الوتر»: اين جمله، با روز «ترويه» - هشتم ذى الحجه - و روز «عرفه» قابل انطباق هست. مخصوصا اين تطبيق، در صورتى كه مراد از فجر و ليالى دهگانه فجر، ذى الحجه و شب هاى دهۀ اول آن باشد، مناسب تر است.
ولى بعضى گفته اند: مراد، دو ركعت نماز معروف به «شفع» و يك ركعت نماز معروف به «وتر» است، كه در آخر شب خوانده مى شود.. بعضى ديگر گفته اند: مراد، مطلق نماز هاست، كه بعضى شفع - دو ركعتى و چهار ركعتى - و بعضى ديگر وتر - يك ركعتى و سه ركعتى - است. بعضى ديگر گفته اند: «شفع»، روز قربان و «وتر»، روز عرفه، نهم ذى الحجه است. و بعضى گفته اند: شفع تمام انسان هاست، به دليل اين كه فرموده: «و خلقناكم أزواجا»، و «وتر»، خداى تعالى است، كه تك است، و بر طبق هر يك از اين اقوال، رواياتى هم رسيده، كه به زودى در بحث روايتى آينده، از نظر خواننده خواهد گذشت؛ إن شاء الله.
بعضى ديگر گفته اند: منظور، جفت و طاق از هر عددى است، و اگر به شفع و وتر سوگند ياد كرده، در حقيقت به عدد قسم خورده. چون هر اندازه و مقدارى، به وسيله «عدد» حساب و ضبط مى شود. و اين نعمت «عدد»، خود از بزرگترين نعمت هاى خداست. بعضى هم گفته اند: شفع و وتر، همۀ مخلوقات است. براى اين كه هر چيزى كه تصور كنى، يا طاق است و يا جفت. بعضى ديگر گفته اند: «وتر» آدم و «شفع» همسر اوست. بعضى گفته اند: «شفع»، شبها و روزهاست، و «وتر»، تنها آن روزى است كه دنبالش شب نيايد و آن، روز قيامت است.
بعضى ديگر گفته اند: «شفع»، صفا و مروه، و «وتر»، بيت الحرام است. بعضى گفته اند: مراد از كلمۀ «شفع»، روزهاى قوم عاد، و منظور از «وتر»، شبهاى آن است. و بعضى گفته اند: «شفع»، درهاى بهشت است، كه جفت است، چون هشت در است. و «وتر»، درهاى دوزخ است كه هفت در است؛ و از اين قبيل اقوال - بسيارى كه بعضى از مفسّران تا سى و شش قول شمرده اند و اكثر آن ها، بدون دليل است.
«وَ اللّيل إذَا يَسرِ»: يعنى شب در هنگامى كه مى گذرد. و اين جمله، در معناى آيه «و اللّيل إذ أدبر» است، و ظاهرش اين است كه «لام» در آن، براى جنس باشد. پس مراد از «الليل»، مطلق و همۀ آخر شب ها است.
و بعضى گفته اند: مراد از آن، شب «مُزدلفه» است، كه همان شب عيد قربان است، كه حاجيان از عرفات وارد مزدلفه مى شوند و در آن جا، همگى به عبادت خدا مى پردازند، تا صبح شود. آنگاه از آن جا به منى كوچ مى كنند. ولى اين وجه صحيح نيست و مخصوصا، بنابر اين كه مراد از شبهاى ده گانه، دهۀ اول ذى الحجه باشد، درست در نمى آيد. چون شب مُزدلفه هم، جزو آن ده شب است، كه بدان سوگند ياد شده؛ ديگر معنا ندارد به آن سوگند خورده باشد.
«هل فى ذلك قسم لذى حجر»: آيا اين سوگندها براى هر صاحب خرد كافى نيست؟ يعنى كافى است، و صاحب عقل كه معناى سخن را مى فهمد و حق را از باطل تميز مى دهد؛ كه وقتى خداى تعالى، به چيزى سوگند خورد، با در نظر داشتن اين كه سوگند را به چيزى مى خورند كه داراى شرافت و منزلتى باشد، يقين مى كند كه آنچه به خاطرش سوگند خورده، حق است. آن هم حقى مؤكّد، كه جاى هيچ ترديدى در درستى آن نيست.
جواب قَسَم هاى مذكور حذف شده. چون آيات بعدى كه از عذاب اهل طغيان و كفران در دنيا و آخرت و ثواب نفوس مطمئنه خبر مى دهد، بر آن دلالت داشته، مى رساند كه: سوگندها براى اثبات اين معنا بوده كه خداى تعالى، به بعضى از خلائق نعمت مى دهد، و از بعضى ديگر دريغ مى دارد، همه براى امتحان است، و حذف اين جواب و اشاره به آن، هم به طور كنايه رساتر است و هم، در باب تهديد و انذار و بشارت، مؤكّدتر است.
«أَ لَمْ تَرَ كَيْف فَعَلَ رَبُّك بِعَادٍ»:
منظور از «عاد»، قوم عاد اولى است، كه امّت هود پيامبر بودند و داستانشان در قرآن كريم مكرر آمده، و اشاره شده به اين كه: آنان در احقاف مى زيستند. و ما در تفسير سوره هود، آنچه را كه از آيات كريمه قرآن در باره آنان استفاده مى شود، ذكر كرديم.
«إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ * الَّتى لَمْ يخْلَقْ مِثْلُهَا فى الْبِلَادِ»:
كلمۀ «عماد» - كه جمعش «عمد» مى آيد - به معناى پايه اى است كه ساختمان بدان تكيه دارد.
مراد از «إرم ذات العماد»:
و ظاهر دو آيه مورد بحث، اين است كه: «إرم»، نام شهرى براى قوم عاد بوده. شهرى آباد و بى نظير و داراى قصرهاى بلند و ستون هاى كشيده؛ و در زمان نزول اين آيات، اثرى از آنان باقى نمانده، آثارشان به كلّى از بين رفته بود، و هيچ دسترسى بر جزئيات تاريخ آن ها نمانده بود. البته ممكن است چيزى از تاريخ آنان در افسانه ها آمده باشد، ولى مدرك قابل اعتمادى ندارد.
تنها خاطره قابل اعتمادى كه از آن ها بر جاى مانده، همين مقدارى است كه قرآن كريم نقل كرده و به طور اجمال مى فهماند كه: قوم «عاد» بعد از قوم نوح بودند و در احقاف زندگى مى كردند، و مردمى درشت هيكل و نيرومند، و در عهد خود از ساير اقوام متمدن تر بودند. شهرهايى آباد و خرّم و زمين هايى حاصلخيز و باغ هايى از خرما و انواع زراعت ها داشتند، و در بين اقوام ديگر مقامى ارجمند داشتند، كه شرح داستانشان در تفسير سوره «هود» گذشت.
ولى بعضى گفته اند: مراد از «إرم» همان قوم عاد است. و اگر قوم عاد را «إرم» خوانده، بدان جهت بوده كه چون كلمۀ «إرم»، نام پدر بزرگ اين قوم بوده، لذا خود قوم را هم «إرم» گفتند. همان طور كه تيره اى از اهل مكّه را قريش مى نامند و معنايش قريشيان است. و يا يهوديان را «اسرائيل» مى نامند، با اين كه منظور بنى إسرائيل است. و مراد از ذات عماد بودن آنان، نيرومندى و سطوت ايشان است.
و معناى آيه اين است كه: آيا نديدى كه پروردگارت به قوم عاد - كه همان قوم إرم باشند - چه كرد؟ قوم إرم كه مردمى نيرومند و قهرمان بودند، و نظيرشان در هيچ سرزمينى خلق نشده بود كه مانند آنان، درشت هيكل و نيرومند باشند، و تسمه از پشت همۀ بلاد و يا همۀ اقطار زمين كشيده باشند. وليكن اين معنا از ظاهر لفظ آيه، بعيد است.
و از آن دورتر، معنايى است كه بعضى ديگر كرده و گفته اند كه: مراد از ذات العماد بودن آنان، اين است كه: تا هوا مساعد بوده، در شهر خود بودند و در فصول ديگر، به نقاط خوش آب و هوا رفته، سپس مجددا به منزل خود بر مى گشتند.
و داستان «بهشت إرم» يكى از افسانه هاى معروف قديمى است، كه از وهب بن منبه و كعب الاحبار روايت شده.
«وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصخْرَ بِالْوَادِ»:
مادۀ «جوب» به معناى قطع كردن است. مى فرمايد: مردم عاد، صخره هاى عظيم دامنه كوه ها را قطع كردند و به صورت خانه در آوردند. پس اين جمله، در معناى آيه «و تنحتون من الجبال بيوتا» است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |