۱۴٬۴۱۸
ویرایش
خط ۲۲۱: | خط ۲۲۱: | ||
<span id='link176'><span> | <span id='link176'><span> | ||
==توضيحى پيرامون به راه انداخته شدن كوه ها و سراب | ==توضيحى پيرامون به راه انداخته شدن كوه ها و سراب شدن شان == | ||
توضيح اين كه: به راه انداختن كوه ها و متلاشى كردنشان، بالاخره طبعا به | توضيح اين كه: به راه انداختن كوه ها و متلاشى كردنشان، بالاخره طبعا به اين جا منتهى مى شود كه شكل كوهى خود را از دست داده، اجزايش متفرق شود. همچنان كه در چند جا از كلام مجيدش، وقتى سخن از زلزله قيامت دارد و آثار آن را بيان مى كند، از كوه ها هم خبر داده، مى فرمايد: «وَ تَسيرُ الجِبال سَيراً»، و نيز مى فرمايد: «وَ حُمِلَت الأرضُ وَ الجِبَالُ فَدُكّتا دَكّة وَاحِدَة»، و نيز مى فرمايد: «وَ كَانَت الجِبالُ كَثِيباً مَهيلاً»، و نيز مى فرمايد: «وَ تَكُونُ الجِبالُ كَالعِهن المَنفُوش»، و نيز مى فرمايد: «وَ بُسّتِ الجِبالُ بَسّاً»، و نيز فرموده: «وَ إذَا الجِبَالُ نُسِفَت». | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۷۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۷۰ </center> | ||
پس به راه انداختن كوه ها و | پس به راه انداختن كوه ها و خُرد كردن آن ها، بالاخره منتهى مى شود به پراكنده شدن و پاره پاره شدن آن ها و به صورت تپه هاى پراكنده در آمدنشان و در نتيجه، چون پشم حلاجى شده ساختن شان. و اما سراب شدنشان به چه معنا است؟ و چه نسبتى با به راه انداختن آن دارد؟ به طور مسلّم، سراب به آن معنا كه به نظر آبى درخشنده برسد، نسبتى با به راه انداختن كوه ها ندارد. | ||
بله، اين را مى توان گفت كه: وقتى كوه ها به راه افتادند و در آخر، حقيقتشان باطل شد و ديگر چيزى به صورت جبال باقى نماند، در حقيقت آن «جِبَال رَاسِيات» - كه حقايقى داراى جرمى بس بزرگ و نيرومند بود، و هيچ چيز آن را تكان نمى داد - با به حركت در آمدن و باطل شدن، سرابى مى شود خالى از حقيقت. پس به اين اعتبار مى توان گفت: «وَ سُيّرَت الجِبَالُ فَكَانَت سَرَاباً» و نظير اين بيان در كلام خداى تعالى آمده، آن جا كه در باره اقوام هلاك شده مى فرمايد: «فَجَعلنَاهُم أحَادِيثَ»، و يا مى فرمايد: «فَأتبَعنَا بَعضَهُم بَعضاً وَ جَعَلنَاهُم أحَادِيثَ»، و يا در باره بت ها مى فرمايد: «إن هِىَ إلّا أسماء سَمّيتُمُوهاَ أنتُم وَ آبَاؤُكُم». | |||
پس آيه | پس آيه شريفه، به وجهى نظير آيه زير است كه مى فرمايد: «وَ تَرَى الجِبالَ تَحسَبُها جَامِدة وَ هِىَ تَمُرُّ مَرّ السّحَاب»، كه اگر بگوييم درباره صفت زلزله قيامت است، شباهتى با آيه مورد بحث خواهد داشت. | ||
«'''إِنَّ جَهَنَّمَ كانَت مِرْصاداً'''»: | «'''إِنَّ جَهَنَّمَ كانَت مِرْصاداً'''»: | ||
راغب در مفردات گفته: كلمه | راغب در مفردات گفته: كلمه «رصد» به معناى آماده شدن براى مراقبت است، - تا آن جا كه مى گويد - و «مَرصد» به معناى آن محلى است كه براى مراقبت در آن جا قرار بگيرى، و اين كلمه در قرآن آمده. تا آن جا كه مى فرمايد: «وَ اقعُدُوا لَهُم كُلّ مَرصَد - براى دستگيرى آنان، در هر كمين گاهى به كمين بنشينيد». كلمه «مِرصَاد» هم شبيه به «مرصد» است، اما مرصاد، تنها به آن محلى كه براى اين كار آماده شده، اطلاق مى شود. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۷۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۷۱ </center> | ||
و اين كلمه نيز در قرآن | و اين كلمه نيز در قرآن آمده، مى فرمايد: «إنّ جَهَنّم كَاَنت مِرصَاداً»، و اين آيه، اين نكته را مى فهماند كه جهنم محل عبور همه مردم است، و از همين باب است آيه زير كه مى فرمايد «وَ إن مِنكُم إلّا وَارِدُها - هيچ كس از شما نيست مگر آن كه به جهنم وارد خواهد شد». | ||
«'''لِّلطاغِينَ مَئَاباً'''»: | «'''لِّلطاغِينَ مَئَاباً'''»: | ||
طاغيان كسانى هستند كه متصف به طغيان باشند، و خروج از حد، كار هميشگى آنان باشد، و كلمه | طاغيان كسانى هستند كه متصف به طغيان باشند، و خروج از حد، كار هميشگى آنان باشد، و كلمه «مَآب»، اسم مكان از ماده «اوب» است، كه به معناى رجوع است، و اگر جهنم را محل برگشت طاغيان خوانده، به اين عنايت بوده كه خود طاغيان در همان دنيا، جهنم را مأواى خود كردند. پس صحيح است بگوييم به جهنم بر مى گردند. | ||
«'''لَّابِثِينَ فِيهَا أَحْقَاباً'''»: | «'''لَّابِثِينَ فِيهَا أَحْقَاباً'''»: | ||
كلمه | كلمه «أحقاب»، به معناى زمان هاى بسيار و روزگاران طولانى است كه آغاز و انجام آن مشخص نباشد. | ||
و اين | و اين كلمه، جمع است و اما در اين كه مفردش چيست؟ آيا حُقب - به ضمه اول و سكون دوم است - و يا حُقُب - به دو ضمه - است، اختلاف كرده اند. و حُقُب - به دو ضمه - در قرآن كريم آمده، مى فرمايد: «أو أمضى حُقُبا». بعضى هم گفته اند: مفردش «حَقب» - به فتح اول و سكون دوم - است، و واحد «حقب» هم، حِقبه - به كسر اول و سكون دوم - است. راغب گفته: حق اين است كه «حقبه»، به معناى مدت نامعلومى از زمان است. | ||
بعضى هم كلمه | بعضى هم كلمه «حُقُب» را به هشتاد و يا هشتاد و چند سال تحديد كرده اند. و بعضى ديگر اضافه كرده اند كه: هر سال از اين حقب، سيصد و شصت روز و هر روزش برابر هزار سال است. و از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: حُقُب، به معناى چهل سال است. و از بعضى ديگر آمده كه گفته اند: هفتاد سال است. و اقوالى ديگر در معناى «حُقُب» گفته اند، اما از خود قرآن كريم دليلى بر هيچ يك از اين تحديدها وارد نشده، علم لغت هم چيزى در اين باب نگفته. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۷۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۷۲ </center> | ||
و از ظاهر آيه بر مى آيد كه مراد از طاغيان، معاندين از كفار | و از ظاهر آيه بر مى آيد كه مراد از طاغيان، معاندين از كفار هستند. مؤيد اين ظهور، ذيل سوره است كه مى فرمايد: «إنّهُم كَانُوا لا يَرجُون حِساباً وَ كَذّبُوا بِآياتنا كِذّاباً»، و مفسّران كلمه «أحقاب» در آيه را، به «حقب بعد از حقب» تفسير كرده اند، كه در نتيجه آيه را چنين معنا كرده اند: | ||
جهنّم برگشتگاه طاغيان است، در حالى كه در جهنّم، حقبى بعد از حقب ديگر مى مانند، بدون اين كه اين حقب ها، آخرى داشته باشد. پس آيه شريفه با آيات ديگر قرآن كه تصريح دارد بر خلود كفار در جهنم، منافات ندارد. | |||
بعضى گفته اند: آيه | بعضى گفته اند: آيه «لا يَذُوقُون فِيها...» صفت احقاب است، و معناى آيه اين است كه: طاغيان در دوزخ احقابى می مانند، كه صفتش اين است كه در آن اثرى از خنكى و نوشيدنى نيست، مگر حميم و غساق، و آنگاه بعد از اين احقاب، وضعى غير آن وضع را خواهند داشت، و جاودانه به وضعى كه معلوم نيست چگونه است، در دوزخ خواهند بود. و اين معنا در صورتى كه سياق آيه با آن مساعدت كند، معناى خوبى است. | ||
«'''لا يَذُوقُونَ فِيهَا بَرْداً وَ لا شرَاباً'''»: | «'''لا يَذُوقُونَ فِيهَا بَرْداً وَ لا شرَاباً'''»: | ||
در اين آيه بين | در اين آيه بين «بَرد» و «شَراب»، مقابله افتاده، و ظاهر اين مقابله آن است كه مراد از «برد»، مطلق هر چيز غير نوشيدنى باشد، كه آدمى با آن خُنَك شود. نظير سايه اى كه بتوانند در آن استراحت كنند. پس مراد از چشيدن خنكى، مطلق دسترسى و تماس با خنكى است، نه خصوص چشيدنی هاى آن. | ||
«'''إِلا حَمِيماً وَ غَساقاً'''»: | «'''إِلا حَمِيماً وَ غَساقاً'''»: | ||
كلمه | كلمه «حَميم» به معناى آب بسيار داغ است، و كلمه «غَسّاق» به معناى چرك و خون اهل دوزخ است. | ||
<span id='link178'><span> | <span id='link178'><span> | ||
ویرایش