تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۱۲: تفاوت میان نسخهها
جزبدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۴: | خط ۴: | ||
مراد از افترا بر خدا به | ==مراد از افترا بر خدا به كذب، در آيه «فمن أظلم ممن افترى...»== | ||
فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّب | «'''فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّب بِآيَاتِهِ'''»: | ||
اين آيه | |||
از اين جا معلوم مى شود كه | اين آيه همان طورى كه خاطر نشان ساختيم، متفرع بر مضمون آيه قبل است كه جميع بنى نوع آدم را مخاطب قرار داده، مى فرمود: ما به وسيله پيغمبران، شرايع را به همه شما بنى نوع بشر ابلاغ نموديم. و اينك در اين آيه مى فرمايد: حال كه خداوند دين عمومى خود را به جميع اولاد آدم ابلاغ كرده و آنان را به پاداش كسانى كه به احكام دين شان عمل مى كنند، و كيفر كسانى كه شانه خالى مى كنند، خبر داده. | ||
أُولَئك يَنَالهُُمْ نَصِيبهُم مِّنَ | |||
منظور از | پس با اين حال آيا ستمگرتر از كسى كه از عمل به دين استنكاف بورزد، يافت مى شود؟ هرگز! كيست ستمگرتر از كسى كه يا به دروغ به خدا افترا مى بندد و يا به جاى پذيرفتن دين توحيد كه انبيا به سوى آن دعوت مى كنند، دين ديگرى به خدا نسبت مى دهد؟ با اين كه خداوند اعلام كرده به اين كه انبيا «عليهم السلام»، واسطه هاى بين او و بين خلق و مبلغان دين اويند. | ||
از اين جا معلوم مى شود كه گرچه افتراى كذب بر خداى تعالى هر بدعتى را چه در اصول باشد و چه در فروع شامل مى شود، الا اين كه مورد آيه خصوص اصول دين و انكار توحيد و شرك ورزيدن به خدا است، جمله «قالوا أين ما كنتم تدعون من دون الله» نيز دلالت بر اين اختصاص دارد. | |||
«'''أُولَئك يَنَالهُُمْ نَصِيبهُم مِّنَ الْكِتَابِ حَتى إِذَا جَاءَتهُمْ رُسلُنَا ...'''»: | |||
منظور از «كتاب»، قضايى است كه خداوند گذرانيده، و مقدراتى است كه در مورد عمر، معيشت، بى نيازى، صحت، مال و اولاد انسان و ساير بهره هاى حياتى او حتمى نموده، به دليل اين كه آن را مقيد و محدود به آمدن «رسل» فرموده، كه مراد از آن، همان فرارسيدن اجل و مرگ است، و معلوم است كه با فرارسيدن مرگ، زندگى دنيا با همه شؤونش خاتمه پيدا مى كند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۴۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۴۱ </center> | ||
و منظور از | و منظور از «نصيب از كتاب»، سهمى است كه هر فردى از مقدرات دارد. و اين كه فرمود: «بهره هر يك از آنان از كتاب به ايشان مى رسد»، و حال آن كه به حسب ظاهر انسان به آن بهره ها مى رسد، نه آن بهره ها به انسان، براى اين است كه دلالت كند بر اين كه نصيب هر كس به طور مسلم به او خواهد رسيد، و چيزى كه براى او مقدر نشده، مسلما برايش دست نخواهد داد. | ||
در جواب مى گويند: ما نمى بينيم | بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: كسانى كه با ارتكاب شرك و عبادت بت ها به خداوند دروغ بسته و يا با رد همه احكام دين و يا بعضى از آن، آيات او را تكذيب نمودند، بهره شان از كتاب و آنچه كه از خير و شر در حقشان مقدر شده، در خلال زندگى دنيوی شان به آنان خواهد رسيد، تا آن كه اجل هايشان سر آمده و فرستادگان ما كه همان ملك الموت و ياران اويند، بر ايشان نازل شده، جانشان را بستانند. آن وقت است كه از ايشان سؤال مى شود كجايند آن شركايى كه براى خداوند اتخاذ كرده، آن ها را شفيع درگاه خدا مى دانستيد؟ | ||
اين آن مطالبى است كه از آيه استفاده مى شود، و در آن جهاتى از بحث هست كه در ذيل آيات ديگرى كه از حيث مضمون شبيه به | |||
قَالَ ادْخُلُوا فى أُمَمٍ قَدْ خَلَت مِن قَبْلِكم مِّنَ الْجِنِّ وَ الانسِ | در جواب مى گويند: ما نمى بينيم آن ها را، يعنى آن ها را آن اوصافى كه برايشان قائل بوديم، نمى يابيم. آرى، عليه خود شهادت مى دهند به اين كه در دنيا كافر بوده اند، چون با مشاهده حقيقت امر را مى بينند، و معلومشان مى شود كه غير از خداى سبحان، چيزى نيست كه مستقلا داراى نفع يا ضررى باشد، و آن نسبت ها كه به اولياى خود مى دادند، همه خطا بوده. | ||
اين خطاب از ناحيه خود پروردگار | |||
اين آن مطالبى است كه از آيه استفاده مى شود، و در آن جهاتى از بحث هست كه در ذيل آيات ديگرى كه از حيث مضمون شبيه به آنند، در سوره «انعام» و سوره هاى ديگر بحث شده است. | |||
«'''قَالَ ادْخُلُوا فى أُمَمٍ قَدْ خَلَت مِن قَبْلِكم مِّنَ الْجِنِّ وَ الانسِ'''»: | |||
اين خطاب از ناحيه خود پروردگار است، نه ملائكه كه واسطه هاى او در مسأله موت و غير آنند. مخاطبان به اين خطاب، به حسب سياق لفظ بعضى از كفارند، كه قبل از ايشان امت هايى مانندشان از جن و انس بوده و درگذشته اند، ظاهر سياق چنين است، وليكن خطاب در معناى اين است كه فرموده باشد: «داخل شويد در آنچه كه داخل شدند گذشتگان و آيندگان شما»، و اگر سياق را آن طور منتظم نمود، براى اين است كه زمينه را براى ذكر مشاجرات اهل دوزخ و اعتراضاتى كه هر تازه واردى به دوزخيان قبل از خود دارد، فراهم نمايد، چنان كه مى فرمايد: «إن ذلك لحق تخاصم أهل النار». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۴۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۴۲ </center> | ||
اين آيه دلالت دارد بر | اين آيه دلالت دارد بر اين كه از طايفه جن، امت هايى هستند كه بر خلاف ابليس - كه تا روز قيامت زنده است - به اجل هاى معين و معلومى مى ميرند. | ||
كلَّمَا دَخَلَت أُمَّةٌ لَّعَنَت أُخْتهَا | |||
اين يكى از مشاجرات دوزخيان | «'''كلَّمَا دَخَلَت أُمَّةٌ لَّعَنَت أُخْتهَا'''»: | ||
حَتى إِذَا ادَّارَكوا فِيهَا جَمِيعاً... | |||
كلمه | اين يكى از مشاجرات دوزخيان است، كه هر كدام كه در آتش داخل مى شوند، كسانى را كه قبل از ايشان وارد شده اند، لعنت مى كنند. يعنى مى گويند: از رحمت خدا و از هر چيز ديگرى دور باشى. كلمه «اخت» در اين جا به معناى مثل و مانند است. | ||
كلمه | «'''حَتى إِذَا ادَّارَكوا فِيهَا جَمِيعاً...'''»: | ||
كلمه «اداركوا» در اصل «تداركوا» بوده، و معنايش رسيدن به يكديگر است، يعنى تا آن كه همه در آتش جمع شوند. | |||
«'''قالت أخريهم لأوليهم'''» - «أولى» و «أخرى» يا به حسب رتبه است، و منظور از «أولى» رؤساى ضلالت و ائمه كفر است، كه پيروان خود را در گمراهى كمك مى كنند، و يا به حسب زمان و مراد اسلاف و پيشينيان است كه براى آيندگان خود فتح باب ضلالت كرده و راه كج را براى آنان هموار مى سازند. | |||
كلمه «ضِعف» - به كسر ضاد و سكون عين - تكرار كننده هر چيزى را گويند. مانند عدد دو كه تكرار كننده عدد يك است و عدد چهار كه تكرار كننده عدد دو است. و گاهى آن را تنها به يك چيز سنجيده، مثلا مى گويند عدد دو، ضعف عدد يك و عدد چهار، دو ضعف آن است. و گاهى هم آن را به معناى چيزى مى دانند كه به انضمام چيز ديگرى باعث تكرار شود. مانند واحد كه به انضمام واحدى ديگر، عدد يك را تكرار مى كنند، و به اين اعتبار، عدد يك را «ضِعف» و عدد دو را «ضِعفان» مى خوانند. و همچنين عدد دو را كه زوج است، «زوجين: مى گويند. در قرآن كريم هم، اين دو اعتبار به كار رفته، در آيه مورد بحث، عذاب دو چندان را «ضِعف»، و در آيه «ضِعفين من العذاب»، آن را «ضِعفين» خوانده. | |||
<span id='link94'><span> | <span id='link94'><span> | ||
==مشاجره و گفتگوى دوزخيان با يكديگر == | ==مشاجره و گفتگوى دوزخيان با يكديگر == | ||
در جمله | در جمله «قالت أخريهم لأوليهم ربنا هؤلاء أضلونا...»، يك نوع التفات لطيفى به كار رفته، و آن اين كه در حين مخاطبه و مشاجره با يكديگر، خداى تعالى را مخاطب قرار داده و به يكديگر نفرين كردند، و اين التفات هم كار اشاره به ملزوم و افاده ملازمه را كرده و هم باعث ايجاز كه نكته ادبى ديگرى است، گرديده و در نتيجه، از نقل دو محاوره و گفتگو، به نقل يكى اكتفا شده است. چون تقدير كلام اين است كه: | ||
طبقه بعدى، نخست به قبلى ها گفتند شما از ما ظالم تريد، براى اين كه هم خودتان گمراه بوديد و هم ما را گمراه كرديد. لذا اميدواريم خداوند عذاب آتش شما را دو برابر كند - آنگاه رو به درگاه خدا آورده و عرض كردند: «پروردگارا! اينان ما را گمراه ساختند، پس عذابشان را دو چندان كن. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۴۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۴۳ </center> | ||
خداوند هم در جوابشان فرمود: عذاب هر دوى | خداوند هم در جوابشان فرمود: عذاب هر دوى شما، دو چندان است، وليكن نمى فهميد. آنگاه طبقه قبلى در جوابشان گفتند: شما از جهت خفيف بودن عذاب فضيلتى بر ما نداريد...». | ||
بايد دانست كه اين خطاب | بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: «حتى إذا اداركوا» تا آن كه طبقه قبلى و بعدى با هم جمع شدند، «فيها» در دوزخ و مشاجره را به راه انداختند و «قالت أخريهم» و گفتند طبقه بعدى كه يا به حسب مرتبه و يا به حسب زمان تابع طبقه قبلى بودند «لأوليهم» به طبقه قبلی شان - يعنى نياكان و پدرانى كه قبل از آنان مى زيسته و طريق ضلالت را براى آنان هموار كرده بودند، و يا رؤسا و پيشوايان خود - شما ما را گمراه كرديد، پس خداوند عذابتان را از عذاب ما شديدتر كند. آنگاه به درگاه خدا روى آورده و گفتند: «ربنا هؤلاء أضلونا فآتهم عذابا ضعفا من النار»: خدايا! عذاب ايشان را دو برابر عذاب ما كن، چون هم خود گمراه بودند و هم باعث گمراهى ما شدند. | ||
إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا | |||
كلمه | «قال» خداى تعالى فرمود: «لكلّ» عذاب براى اولى و آخرى هر دو، «ضعف» است، اما براى اولى. به جهت اين كه هم خودشان گمراه بودند و هم ديگران را در گمراهى اعانت كردند. و اما براى شما، از اين جهت كه هم خودتان گمراه بوديد و هم در اين گمراهى، به گمراه كردن آنان كمك كرديد و حرفه ايشان را پذيرفته و دعوتشان را اجابت كرديد، و با پيوستن به آنان، باعث سياهى لشكرشان شديد، «و لكن لا تعلمون»: نمى فهميد و نمى توانيد بفهميد. | ||
چون فهميدن مقدار عذاب، فرع علم و ادراك است، و عذاب خود شما، شما را چنان احاطه كرده كه نمى توانيد نسبت به مقدار عذاب آنان علم پيدا كنيد. تنها از دور مى بينيد كه آنان نيز در آتش اند، و لذا خيال مى كنيد كه عذاب آنان مثل عذاب شما است، آنان نيز همين خيال را مى كنند و حال آن كه چنين نيست، هم عذاب آنان ضعف است، و هم عذاب شما. | |||
بايد دانست كه اين خطاب الهى، خطابى است از در قهر، تا هر دو طايفه با شنيدن آن ذليل تر و معذب تر شوند. لذا بنا به حكايت قرآن، طبقه قبلى پس از شنيدن جوابى كه خداوند به نفرين طبقه بعدى داد، «قالت أوليهم لأخريهم» گفتند: «فما كان لكم علينا من فضل» كار شما بهتر از ما و عذابتان خفيف تر از عذاب ما نيست، «فذوقوا العذاب بما كنتم تكسبون»: بچشيد عذاب را به كيفر گناهانى كه در دنيا كرديد. | |||
«'''إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ استَكْبرُوا عَنهَا لا تُفَتَّحُ لهَُمْ ...'''»: | |||
كلمه «سم» به معناى سوراخ و جمع آن «سموم» است، و كلمه «خياط»، مانند «مخيط»، به معناى سوزن است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۴۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۴۴ </center> | ||
نفيى كه خداوند از فتح درهاى آسمان | نفيى كه خداوند از فتح درهاى آسمان كرده، با قطع نظر از جمله «و لا يدخلون الجنة» كه دنبال آن ذكر شده، مطلق است. هم شامل فتح آن براى ورود و صعود ادعيه و اعمال آنان مى شود، و هم شامل فتح آن براى صعود ارواحشان، الا اين كه جمله مزبور قرينه است بر اين كه مقصود از نگشودن درهاى آسمان، تنها براى ورودشان به بهشت است. چون از ظاهر اين آيه و همچنين آيه «و فى السماء رزقكم و ما توعدون» بر مى آيد كه بهشت در آسمان است. | ||
لهَُم مِّن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَ مِن فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ ... | «'''حتى يلج الجمل فى سم الخياط'''» - در اين جمله، ورودشان به بهشت تعليق بر محال شده، و اين تعليق بر محال كنايه است از اين كه چنين چيزى محقق نخواهد شد، و بايد براى هميشه از آن مأيوس باشند، همچنان كه گفته مى شود: «من اين كار را نمى كنم، مگر بعد از آن كه كلاغ سفيد شود، و يا موش تخم بگذارد». در آيه مورد بحث، اين معنا را به كنايه فهمانده، چنان كه در آيه «و ما هم بخارجين من النار» تصريح نموده. مطلب ديگرى كه تذكرش لازم باشد در آيه نيست، جز اين كه اين آيه به منزله تعليل مضمون آيه قبلى است. | ||
«'''لهَُم مِّن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَ مِن فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ ...'''»: | |||
«جهنم»، اسمى است از اسماى آتش آخرت. بعضى گفته اند: اين لفظ از قول عرب كه به چاه بسيار عميق «جهنام» مى گويد، اخذ شده. بعضى ديگر گفته اند كه: اين كلمه لغتى است فارسى كه در زبان عربى شايع شده است. «مهاد»، بسترى است گستردنى. گهواره اطفال را هم از اين جهت مهد مى گويند. «غواشى»، جمع «غاشيه» و به معناى ساتر و هر چيز پوشاننده است. روپوش زين را هم از اين جهت «غاشيه السرج» گويند. | |||
اين جمله مى فهماند كه عذاب به اهل دوزخ از پايين و بالا احاطه دارد. | اين جمله مى فهماند كه عذاب به اهل دوزخ از پايين و بالا احاطه دارد. | ||
وَ الَّذِينَ | |||
اين آيه و آيه | «'''وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ لا نُكلِّف نَفْساً إِلا وُسعَهَا...'''»: | ||
جمله | اين آيه و آيه بعدش، مقدمه حال مؤمن و كافر را بيان مى كند، تا زمينه را براى آيه «و نادى أصحاب الجنة أصحاب النار...» فراهم سازد. | ||
جمله «لا نكلف نفسا إلا وسعها»، براى تقويت دل هاى مؤمنان و اميدوار ساختن آنان است. چون قبلا ايمان را به عمل صالح مقید كرده بود، و معلوم است كمتر كسى از مؤمنان موفق مى شود جميع اعمال صالح را انجام داده، و به مقتضاى كلمه «الصالحات» - كه جمع با الف و لام و مفيد استغراق است - هيچ يك از اعمال صالح را ترك نكند، و اين خود باعث نوميدى بيشتر مؤمنان است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۴۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۴۵ </center> | ||
لذا در جمله مورد | لذا در جمله مورد بحث، به خاطر رفع اين نگرانى مى فرمايد: تكليف هر كس به قدر وسع و استطاعت او است. پس هر كس به قدر طاقت خود، اعمال صالح انجام دهد، ولو خود را به مشقت هم نيندازد، باز از اهل اين آيه و از اصحاب بهشت جاودان خواهد بود. | ||
معناى | |||
وَ نَزَعْنَا مَا فى صدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ تجْرِى مِن تحْتهِمُ | ==معناى «غِل» و اين كه «غل»، از بزرگترين ناملايمات است== | ||
«'''وَ نَزَعْنَا مَا فى صدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ تجْرِى مِن تحْتهِمُ الاَنهَارُ'''»: | |||
جمله | |||
وَ قَالُوا الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنهْتَدِى | «غِل»، به معناى كينه و عداوت و خشم درونى است. در ماده اين كلمه، معناى توسط به لطف و حيله خوابيده، يكى از مشتقات آن، كلمه «غلاله» است، كه به معناى لباسى است كه بين شعار و دثار پوشيده مى شود. | ||
«غِل»، از بزرگترين ناملايماتى است كه آدمى را مكدر مى سازد. چون هيچ كسى نيست كه از آميزش و دوستى با ديگران بى نياز باشد، و دوستى با اشخاص تا زمانى قابل دوام است كه از يكديگر حركاتى كه موافق طبع نيست، نبينند. چون اگر حركات و توقعات طرف، مطابق ميل نباشد، الفت به خشم مبدل شده و همين خشم بر او، عيش را ناگوار مى سازد. روى اين حساب، اگر خداى تعالى انسان را طورى كند كه هر چه هم از ديگران حركات ناملايم ببيند، سينه اش تنگى نكند، در حقيقت بزرگترين نعمت را به انسان ارزانى داشته است. | |||
جمله «تجرى من تحتهم الأنهار»، كنايه است از اين كه صاحبان ايمان و عمل صالح، در آخرت در قصرهاى رفيع و عالى به سر مى برند. | |||
«'''وَ قَالُوا الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنهْتَدِى لَوْلا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ لَقَدْ جَاءَت رُسلُ رَبِّنَا بِالحَْقِّ'''»: | |||
اين كه نسبت حمد را به آنان داده، دلالت دارد بر اين كه آنان را خالص براى خود كرده، يعنى كارشان را به جايى رسانيده كه هيچ اعتقاد باطل و همچنين هيچ عمل زشت و باطلى ندارند، همچنان كه در سوره «واقعه» درباره آنان فرموده: «لا يسمعون فيها لغوا و لا تأثيما إلا قيلا سلاما سلاما». | |||
بنابراين، تنها چنين كسانى هستند كه مى توانند خدا را آن طور كه بايد و شايد توصيف و تحميد كنند، و توصيف خداى تعالى امر مبتذلى نيست كه هر كسى از عهده آن بر آيد، همچنان كه خود فرموده: «سبحان الله عما يصفون إلا عباد الله المخلصين». ما راجع به معناى حمد خداى تعالى و خصوصيات آن در تفسير سوره حمد بحث كرده ايم. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۴۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۴۶ </center> | ||
اين كه گفتند: «هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا أن هدانا الله»، اشاره است به اين كه هدايت كار خداى تعالى است، و انسان هيچ قدرت و اختيارى درباره آن ندارد. جمله «لقد جاءت رسل ربنا بالحق»، اعتراف به حقيقت داشتن وعده هايى است كه خداوند به وسيله انبياى خود داده، و اين اعتراف و همچنين ساير اعترافاتى كه در روز قيامت از طرف مصدر عظمت و كبريايى از مؤمن و كافر گرفته مى شود، خود ظهورى است براى قهاريت خداى تعالى و تماميت ربوبيت او، و اين اعتراف از ناحيه اهل بهشت شكر و از ناحيه دوزخيان اقرار به تماميت حجت پروردگار است، شايد به نظر ساده بعضى ها اعتراف دسته اول امرى پيش پا افتاده و مبتذل آيد، وليكن چنين نيست. اگر خداوند به ما توفيق دهد، در ذيل اين آيات بحثى مختصر درباره آن ايراد نموده، اثبات خواهيم كرد كه اين اعتراف، يكى از حقايق عالى قرآن و بسيار قابل اهميت است. | |||
وَ نُودُوا أَن تِلْكُمُ الجَْنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ | |||
اسم اشاره | «'''وَ نُودُوا أَن تِلْكُمُ الجَْنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ'''»: | ||
اسم اشاره «تلكم» كه مخصوص اشاره به دور است، در اين جا رفعت قدر و علو شان بهشت را مى رساند، نه دورى آن را. زيرا از ظاهر سياق به طورى كه ديگران هم گفته اند، چنين بر مى آيد كه اين ندا وقتى به آنان مى شود، كه خود در بهشت منزل گرفته اند، و با اين حال، اشاره براى افاده دورى مسافت نخواهد بود. | |||
<span id='link97'><span> | <span id='link97'><span> | ||
==توضيحى در مورد تعبير به | ==توضيحى در مورد تعبير به اين كه مؤمنان، بهشت را به ارث مى برند == | ||
در | در اين جا، سؤالى پيش مى آيد و آن اين كه چرا اين آيه، بهشت را در مقابل اعمال صالحشان، ارث آنان قرار داده؟ و حال آن كه معناى ارث، تملك مال و يا هر چيز قابل انتفاعى است از كسى كه قبلا او مالك بوده و با زوال، ملك او به ديگرى منتقل شده، مانند فرزند كه از پدر ارث مى برد، يعنى پدر مى ميرد و مالى باقى مى گذارد و فرزند آن را ارث مى برد. و يا انبيا كه از دنيا مى روند و علم را براى بازماندگان و ورثه خود، يعنى علما به ارث باقى مى گذارند، و يا مردم مى ميرند و زمين و آنچه را كه در آن است، براى مالك اصلی اش، خداى تعالى به ارث باقى مى گذارند. در همه اين موارد، معناى انتقال از غير در كلمه «ارث» نهفته است. | ||
جواب اين سؤال اين است كه در آيه مورد بحث نيز مى توان اين معنا را اعتبار كرد، براى اين كه خداى تعالى بهشت را آفريد تا تمامى بندگانش با سرمايه عمل صالح آن را به دست آورند، ولى كفار با ارتكاب شرك و معاصى، خود را از آن محروم ساختند. در نتيجه بهشت به ارث مؤمنان در آمد. | |||
پس در حقيقت، مؤمنان با عمل صالح خود آن را از ديگران ارث برده اند، چنان كه مى فرمايد: «اولئك هم الوارثون الذين يرثون الفردوس»، و از قول اهل جنت مى فرمايد: «الحمد لله الذى صدقنا وعده و أورثنا الأرض نتبوء من الجنة حيث نشاء». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۴۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۴۷ </center> | ||
راغب، در مفردات، درباره معناى آيه مورد بحث و ارث بهشت گفته است: «ارث» و «وراثت»، به معناى انتقال قهرى و بدون معامله دسترنج كسى است به غير. و به همين جهت، مالى را كه از ميت به وارثش منتقل مى شود، «ميراث» - با قلب واو بالف - و «تراث» - با قلب واو به تاء - گويند. مانند آيه «و تأكلون التراث»، و روايت «اثبتوا على مشاعركم فإنكم على إرث أبيكم»، و قول شاعر: | |||
فتنظر فى صحف كالرباط فيهن ارث كتاب محى | |||
كه در | فتنظر فى صحف كالرباط * فيهن ارث كتاب محى | ||
و اگر لفظ ارث را به كار | |||
خواننده محترم با مقايسه آنچه كه ما | كه در آن، «ارث» به معناى اصل و بقيه آمده اس . راغب اضافه كرده كه: اين كلمه به معناى منافعى كه در تحصيلش رنج و زحمتى تحمل نشده، نيز آمده، و در آيه «تلك الجنة التى أورثتموها»، و آيه «اولئك هم الوارثون الذين يرثون»، به معناى نعمت گوارا است، و منظور از ارث در آيه «و يرث من آل يعقوب» نبوت و فضيلت است، نه مال دنيا. | ||
چون مال دنيا در نظر انبيا «عليهم السلام» ارزش آن را ندارد كه دل بر او ببندند و به آن افتخار كنند. كمتر كسى از انبيا در صدد تحصيل مال بر آمده، همچنان كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: «كسى از ما گروه انبيا ارث نمى برد و آنچه از خود باقى گذاريم، صدقه است». يعنى: آنچه از ما بماند، علم است كه صدقه اى است مشترك ميان همه امت. | |||
و نيز فرموده: «علما ورثه انبيايند»، كه از آنان علم و فضيلت را به ارث مى برند. | |||
و اگر لفظ ارث را به كار برده، براى اين است كه اين علم و فضيلت را بدون ثمن و منتى به دست مى آورند. و نيز به على (رضى الله عنه ) فرمود: «تو اى على! برادر و وارث منى». پرسيد: از تو چه چيز ارث مى برم؟ فرمود: «همان چيزى كه من از انبياى قبل از خودم ارث بردم، تو نيز از من كتاب خدا و سنت مرا ارث مى برى». و اگر خداى تعالى در قرآن كريم، خود را وارث خوانده، براى اين است كه بازگشت جميع موجودات به سوى اوست. | |||
خواننده محترم با مقايسه آنچه كه ما گفتيم، با آنچه وى درباره معانى اين كلمه گفته، به خوبى مى فهمد كه بيان ما روشن تر است. زيرا معانيى كه او براى اين كلمه كرده، به يك اصل واحدى بر نمى گردد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۴۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۴۸ </center> | ||
وَ نَادَى | «'''وَ نَادَى أَصحَاب الجَْنَّةِ أَصحَاب النَّارِ...'''»: | ||
اين آيه | |||
وجه اختلاف تعبير در | اين آيه شريفه، كلامى را كه بهشتيان با دوزخيان دارند، حكايت مى كند، و كلام مزبور، هم اقرارگيرى از دوزخيان است، و هم استهزايى است كه بهشتيان از دوزخيان مى كنند. و اين نوع مسخره كردن، لغو و باطل نيست تا صدورش از اهل بهشت معقول نباشد. چون سخريه وقتى باطل است كه از آن هيچ غرض صحيحى منظور نباشد، مانند استهزاى حق. اما اگر منظور معارضه به مثل و يا غرض حق ديگرى باشد، البته لغو نخواهد بود. همچنان كه در آيه «و يصنع الفلك و كلما مرّ عليه ملأ من قومه سخروا منه قال إن تسخروا منا فإنا نسخر منكم كما تسخرون»، و آيه «إن الذين أجرموا كانوا من الذين آمنوا يضحكون * و إذا مروا بهم يتغامزون... فاليوم الذين آمنوا من الكفار يضحكون»، سخريه دو قسم آمده. يكى حق و يكى باطل. | ||
و اما | |||
ممكن هم هست بگوييم اختلافى كه متعلق اعتراف | ==وجه اختلاف تعبير در «وعدنا ربنا» و «وعد ربكم»، در آيه شريفه== | ||
و اما اين كه چرا اهل بهشت نسبت به وعده اى كه خداوند به دوزخيان داده گفتند: «ما وعد ربكم» و مفعول را كه همان دوزخيان اند، ذكر نكردند، و نسبت به وعده اى كه به خود آنان داده، گفتند: «ما وعدنا ربنا» و مفعول «نا» را ذكر كردند؟ شايد براى اين بوده كه دلالت كند بر تشريف و احترام، و گرنه «ما وعدنا الله» نيز ظاهر در جميع وعده هايى است كه خداوند به جميع مردم داده. چه وعده ثواب و چه وعده عقاب. | |||
ممكن هم هست بگوييم اختلافى كه متعلق اعتراف مؤمنان با متعلق انكار كفار داشته، باعث اين اختلاف تعبير شده. توضيح اين كه: مؤمنان جميع جزئيات و خصوصياتى را كه خداوند از امر معاد براى آنان بيان كرده، اثبات مى كردند، و كفار، اصل معاد را كه مؤمن و كافر در آن مشترك اند، انكار مى نمودند. به شهادت اين كه هر جا خداوند درباره معاد عليه كفار احتجاج فرموده، به جزئيات آن نپرداخته. مثلا فرموده: «و لو ترى إذ وقفوا على ربهم قال أليس هذا بالحق قالوا بلى و ربنا». و نيز فرموده: «و يوم يعرض الذين كفروا على النار أليس هذا بالحق قالوا بلى و ربنا». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۴۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۴۹ </center> | ||
از همين جهت | از همين جهت مؤمنان در مقام اعتراف گفته اند: «أن قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا»، و بدين وسيله به حقيت جميع خصوصيات و جزئياتى كه خداوند به زبان انبياى كرامش براى آنان از امر معاد بيان كرده، اعتراف نموده اند، وليكن در سؤال از كفار، اسمى از خصوصيات معاد و جزئيات عذابش نبرده و درباره اصل آن پرسيده اند: «فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا: آيا وعده پروردگارتان را حق يافتيد»؟ و نگفتند: «فهل وجدتم ما وعدكم ربكم حقا: آيا وعده هايى را كه پروردگارتان به شما داده بود، حق يافتيد»؟ | ||
به همين | |||
در جواب مى گوييم فرق است بين عقاب هاى خصوصى و بين اصل عقاب | براى اين كه وعده هايى كه خداوند فقط به كفار داده، همان خصوصيات عذاب قيامت است، نه اصل قيامت. چون اصل قيامت، وعده اى است كه هم به كفار داده و هم به مؤمنان. | ||
برخى در توجيه فرق بين | |||
به همين بيان، اشكالى هم كه بعضى ها به آيه كرده اند، جواب داده مى شود، و آن اشكال اين است كه: | |||
بنابر آنچه كه در علم كلام به ثبوت رسيده، وفاى به وعده پاداش واجب است، نه وفاى به وعده عذاب و كيفر. و با اين حال، چرا اين آيه از كفار اعتراف مى گيرد به اين كه آنچه كه در دنيا درباره عقاب و كيفر آخرت وعده داده بود، حق بوده؟ اين وقتى صحيح است كه تحقق دادن به آن وعيدها، مانند وفاى به وعده خير، لازم باشد و حال آن كه لازم نيست؟ | |||
در جواب مى گوييم: فرق است بين عقاب هاى خصوصى و بين اصل عقاب. آن عقابى كه علماى كلام گفته اند، تنجيزش واجب نيست. عقاب هاى خصوصى است كه چون حق خداى تعالى است مى تواند صرف نظر كند. به خلاف ثواب كه حق عامل به عمل صالح است و ابطالش روا نيست. و اما اصل عقاب بر گناه و ابطال اساس مجازات بر نافرمانى، هيچ متكلمى نمى تواند آن را تجويز كند. زيرا مستلزم ابطال اصل تشريع اديان و اخلال به نظام عام بشرى است. | |||
برخى در توجيه فرق بين «وعدنا ربنا» و بين «وعد ربكم» گفته اند: منظور از وعده در «وعدنا»، وعده هايى است كه خداوند فقط به متقين داده، و منظور از آن در «وعد ربكم»، عموم وعده ها و ثواب و عقاب هايى است كه به مؤمنان و كفار داده، و معلوم است كه همه اين وعده ها، مخصوص كفار نيست، تا گفته شود: «وعدكم ربكم». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۵۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۵۰ </center> | ||
اشكال اين | اشكال اين توجيه، اين است كه گرچه براى اصل فرق وجه صحيحى است، وليكن سؤال سائل و مستشكل را قطع نمى كند، زيرا سائل و آن كسى كه اشكال مى كرد، دوباره مى پرسد: چرا اصحاب جنت، وقتى اعتراف خودشان را به زبان مى آورند، اكتفا مى كنند به اعتراف به حقانيت ثواب هايى كه مخصوص خودشان است. و اما وقتى مى خواهند از كفار اقرار بگيرند، از ثواب و عقاب هر دو سؤال مى كنند؟ | ||
بعضى ديگر در توجيه فرق بين اين دو تعبير گفته اند: منظور از | |||
بعضى ديگر در توجيه فرق بين اين دو تعبير گفته اند: منظور از «ما وعد ربكم»، هم همان وعده هايى است كه خداوند به مؤمنان اهل بهشت داده. چون اهل جهنم همان طورى كه آتش خود را مى بينند، بهشت اهل ايمان را نيز مى بينند. اين وجه در سخافت و بطلان به حدى است كه احتياجى به ابطال ندارد. | |||
پس راهى كه انسان در زندگى خود مى | |||
«'''فأذن مؤذن بينهم أن لعنة الله على الظالمين'''» - اين جمله فرعى است كه بر تحقق اعتراف آن دو طايفه بر حقانيت وعده هاى خداى سبحان متفرع شده، و مقصود از «اذان»، اعلامى است كه به هر دو طايفه شده. براى اين كه مى فرمايد: «بينهم». و منظور از «لعنت»، راندن و دور كردن ستمكاران است از رحمت الهى، و اين ظالمين، با آيه «الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالآخرة هم كافرون» تفسير شده. | |||
پس «ظالمين»، عبارتند از كفار و منكران آخرت و معاندين حق، كه همواره راه خدا را ناهموار و منحرف مى خواهند، و ديگران را نيز از سلوك آن باز داشته، منصرف مى سازند. و اين وصف، شامل منكران صانع و بى دينان هم مى شود. براى اين كه خداى سبحان در كتاب مجيدش، مكرر فرموده كه دين او و راهى كه بندگان را به آن هدايت مى كند، همان راه انسانيتى است كه فطرت خود انسان به آن دعوت مى كند، و جز آن دين و راهى نيست. | |||
پس راهى كه انسان در زندگى خود مى پيمايد، همانا راه خدا و دين الهى است، ليكن اگر آن را مطابق آنچه فطرت به سوى آن دعوت مى كند و سعادتش نيز در آن است، سلوك كرد، همان صراط مستقيم و اسلام است، كه راه راست و دين پسنديده خدا مى باشد. و اگر آن را مطابق فطرت سلوك نكرد، خواه در خلال آن ايمانى به خدا و عبادت معبودى باشد، مانند دين هاى باطل و خواه خضوع و عبادتى در آن نباشد، مانند ماديت، در هرحال همان راه خدا است، كه كج گرفته شده و اسلامى است كه تحريف شده و نعمت خدا است، كه كفران شده - دقت فرماييد -. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۵۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۵۱ </center> | ||
<span id='link99'><span> | <span id='link99'><span> | ||
==اشاره به نفوذ حكم و امر انسان در قيامت == | ==اشاره به نفوذ حكم و امر انسان در قيامت == | ||
خداى تعالى در اين | خداى تعالى در اين آيه، تصريح نفرموده به اين كه اين مؤذن و منادى، از جنس بشر است و يا از جن است و يا از ملائكه، وليكن از تدبر در كلام مجيدش، چنين بر مى آيد كه اين مؤذن از جنس بشر باشد. نه جن و نه ملك. | ||
اين آيات و همچنين آيات راجع به شفاعت و شهادت | |||
اما جن، براى اين كه در سرتاسر كلام خداى تعالى، هيچ كجا ديده نمى شود كه جن از طرف او، متصدى امرى از امور آخرتى انسان شده باشد. پس احتمال اين كه مؤذن مزبور، از طايفه جن باشد، احتمال بى وجهى است. | |||
و اما ملائكه، اين طايفه گرچه واسطه هاى امر خدا و حاملين اراده او هستند، و انفاذ اوامر او به دست ايشان است، و اجراى قضا و قدر او در مخلوقات محول به ايشان، و قرآن كريم هم درباره نفوذ تصرفات آنان در مسأله مرگ و بهشت و دوزخ تصريحاتى دارد. | |||
از آن جمله، مثلا به ستمكاران مى گويند: «أخرجوا أنفسكم...»، و به اهل بهشت مى گويند: «سلام عليكم ادخلوا الجنة...»، و مالك دوزخ به دوزخيان مى گويد: «إنكم ماكثون...» و امثال اينها، الا اين كه درباره محشر، كه معركه بعث و سؤال و تطاير كتب و وزن و حساب و جاى حكم فصل است، هيچ تصرف و امر و نهيى را براى ملائكه و هيچ موجود ديگرى اثبات نكرده، جز انسان كه در ذيل آيات مورد بحث، از او چنين حكايت مى كند: «و نادوا أصحاب الجنة أن سلام عليكم». | |||
و نيز از اصحاب اعراف حكايت مى كند كه به يك دسته از مؤمنان مى گويند: «أدخلوا الجنة لا خوف عليكم و لا أنتم تحزنون»، و اين خود نفوذ حكم و امر انسان را در قيامت مى رساند. و همچنين درباره اوصاف روز قيامت مى فرمايد: «قال الذين أوتوا العلم إن الخزى اليوم و السوء على الكافرين». و نيز مى فرمايد: «و قال الذين أوتوا العلم و الإيمان لقد لبثتم فى كتاب الله إلى يوم البعث فهذا يوم البعث و لكنكم كنتم لا تعلمون». | |||
اين آيات و همچنين آيات راجع به شفاعت و شهادت انسان، قرائنى است كه احتمال انسان بودن مؤذن مزبور را در ذهن تقويت مى كند. در بحث روايتى آينده نيز، رواياتى خواهد آمد كه اين معنا را تأييد مى كند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۵۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۵۲ </center> | ||
وَ بَيْنهُمَا حِجَابٌ وَ عَلى الاَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلا بِسِيمَاهُمْ | ==معناى «أعراف» و مراد از آن، در آيه شريفه== | ||
«'''وَ بَيْنهُمَا حِجَابٌ وَ عَلى الاَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلا بِسِيمَاهُمْ'''»: | |||
معناى | |||
معناى «حجاب» روشن است، و آن ساترى است كه بين دو چيز حائل شود، و «اعراف»، به معناى قسمت هاى بالاى حجاب و تل هاى شنى و «عرف»، به معنى يال اسب و تاج خروس و قسمت بالاى هر چيزى است. | |||
دقت در اين آيه و آيات | |||
بنابراين معناى آيه اين مى شود كه : در قسمت هاى بالاى | معلوم مى شود كه اين كلمه به هر معنا كه استعمال شود، معناى علو و بلندى در آن هست. و از اين كه حجاب را قبل از اعراف ذكر كرده و همچنين از اين كه فرموده: اهل اعراف مشرف بر جميع مردم از بهشتيان و دوزخيان اند، معلوم مى شود كه منظور از «اعراف»، قسمت هاى بالاى حجابى است كه حائل بين دوزخ و بهشت است، به طورى كه اعرافيان در آن جا، هم دوزخيان را مى بينند و هم بهشتيان را. | ||
«سيما»، به معناى علامت است. راغب در مفردات مى گويد: «سيما» و «سيميا»، به معناى علامت است، همچنان كه شاعر گفته: «له سيمياء لا تشق على البصر». و در قرآن مى فرمايد: «سيماهم فى وجوههم». بنابراين، معناى «سومته»، «اعلمته» و معناى «مسومين»، «معلمين» است. | |||
دقت در اين آيه و آيات بعدی اش، اين معنا را به دست مى دهد كه حجاب مزبور بين دوزخيان و اهل بهشت قرار دارد، و مرجع ضميرى كه در «بينهما» است، همان اهل دوزخ و بهشت است. از آيه «يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين آمنوا أنظرونا نقتبس من نوركم قيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب» هم، كه درباره محاوره و گفتگوى مؤمنان با منافقان است، اين معنا استفاده مى شود، و اين حجاب از اين جهت حجاب خوانده شده، كه حائلى است بين دو طايفه اهل دوزخ و بهشت. نه از اين جهت كه مانند حجاب هاى دنيا، پارچه اى باشد كه از نخ بافته شده و در بين بهشت و جهنم آويزان شده باشد. | |||
بنابراين معناى آيه اين مى شود كه: در قسمت هاى بالاى حجاب، رجالى هستند كه بر هر دو طرف مشرف اند. چون در محل مرتفعى قرار دارند، مردانى هستند كه اهل جهنم و بهشت را به قيافه و علامت هايشان مى شناسند. | |||
نسخهٔ کنونی تا ۳۱ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۱۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
مراد از افترا بر خدا به كذب، در آيه «فمن أظلم ممن افترى...»
«فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّب بِآيَاتِهِ»:
اين آيه همان طورى كه خاطر نشان ساختيم، متفرع بر مضمون آيه قبل است كه جميع بنى نوع آدم را مخاطب قرار داده، مى فرمود: ما به وسيله پيغمبران، شرايع را به همه شما بنى نوع بشر ابلاغ نموديم. و اينك در اين آيه مى فرمايد: حال كه خداوند دين عمومى خود را به جميع اولاد آدم ابلاغ كرده و آنان را به پاداش كسانى كه به احكام دين شان عمل مى كنند، و كيفر كسانى كه شانه خالى مى كنند، خبر داده.
پس با اين حال آيا ستمگرتر از كسى كه از عمل به دين استنكاف بورزد، يافت مى شود؟ هرگز! كيست ستمگرتر از كسى كه يا به دروغ به خدا افترا مى بندد و يا به جاى پذيرفتن دين توحيد كه انبيا به سوى آن دعوت مى كنند، دين ديگرى به خدا نسبت مى دهد؟ با اين كه خداوند اعلام كرده به اين كه انبيا «عليهم السلام»، واسطه هاى بين او و بين خلق و مبلغان دين اويند.
از اين جا معلوم مى شود كه گرچه افتراى كذب بر خداى تعالى هر بدعتى را چه در اصول باشد و چه در فروع شامل مى شود، الا اين كه مورد آيه خصوص اصول دين و انكار توحيد و شرك ورزيدن به خدا است، جمله «قالوا أين ما كنتم تدعون من دون الله» نيز دلالت بر اين اختصاص دارد.
«أُولَئك يَنَالهُُمْ نَصِيبهُم مِّنَ الْكِتَابِ حَتى إِذَا جَاءَتهُمْ رُسلُنَا ...»:
منظور از «كتاب»، قضايى است كه خداوند گذرانيده، و مقدراتى است كه در مورد عمر، معيشت، بى نيازى، صحت، مال و اولاد انسان و ساير بهره هاى حياتى او حتمى نموده، به دليل اين كه آن را مقيد و محدود به آمدن «رسل» فرموده، كه مراد از آن، همان فرارسيدن اجل و مرگ است، و معلوم است كه با فرارسيدن مرگ، زندگى دنيا با همه شؤونش خاتمه پيدا مى كند.
و منظور از «نصيب از كتاب»، سهمى است كه هر فردى از مقدرات دارد. و اين كه فرمود: «بهره هر يك از آنان از كتاب به ايشان مى رسد»، و حال آن كه به حسب ظاهر انسان به آن بهره ها مى رسد، نه آن بهره ها به انسان، براى اين است كه دلالت كند بر اين كه نصيب هر كس به طور مسلم به او خواهد رسيد، و چيزى كه براى او مقدر نشده، مسلما برايش دست نخواهد داد.
بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: كسانى كه با ارتكاب شرك و عبادت بت ها به خداوند دروغ بسته و يا با رد همه احكام دين و يا بعضى از آن، آيات او را تكذيب نمودند، بهره شان از كتاب و آنچه كه از خير و شر در حقشان مقدر شده، در خلال زندگى دنيوی شان به آنان خواهد رسيد، تا آن كه اجل هايشان سر آمده و فرستادگان ما كه همان ملك الموت و ياران اويند، بر ايشان نازل شده، جانشان را بستانند. آن وقت است كه از ايشان سؤال مى شود كجايند آن شركايى كه براى خداوند اتخاذ كرده، آن ها را شفيع درگاه خدا مى دانستيد؟
در جواب مى گويند: ما نمى بينيم آن ها را، يعنى آن ها را آن اوصافى كه برايشان قائل بوديم، نمى يابيم. آرى، عليه خود شهادت مى دهند به اين كه در دنيا كافر بوده اند، چون با مشاهده حقيقت امر را مى بينند، و معلومشان مى شود كه غير از خداى سبحان، چيزى نيست كه مستقلا داراى نفع يا ضررى باشد، و آن نسبت ها كه به اولياى خود مى دادند، همه خطا بوده.
اين آن مطالبى است كه از آيه استفاده مى شود، و در آن جهاتى از بحث هست كه در ذيل آيات ديگرى كه از حيث مضمون شبيه به آنند، در سوره «انعام» و سوره هاى ديگر بحث شده است.
«قَالَ ادْخُلُوا فى أُمَمٍ قَدْ خَلَت مِن قَبْلِكم مِّنَ الْجِنِّ وَ الانسِ»:
اين خطاب از ناحيه خود پروردگار است، نه ملائكه كه واسطه هاى او در مسأله موت و غير آنند. مخاطبان به اين خطاب، به حسب سياق لفظ بعضى از كفارند، كه قبل از ايشان امت هايى مانندشان از جن و انس بوده و درگذشته اند، ظاهر سياق چنين است، وليكن خطاب در معناى اين است كه فرموده باشد: «داخل شويد در آنچه كه داخل شدند گذشتگان و آيندگان شما»، و اگر سياق را آن طور منتظم نمود، براى اين است كه زمينه را براى ذكر مشاجرات اهل دوزخ و اعتراضاتى كه هر تازه واردى به دوزخيان قبل از خود دارد، فراهم نمايد، چنان كه مى فرمايد: «إن ذلك لحق تخاصم أهل النار».
اين آيه دلالت دارد بر اين كه از طايفه جن، امت هايى هستند كه بر خلاف ابليس - كه تا روز قيامت زنده است - به اجل هاى معين و معلومى مى ميرند.
«كلَّمَا دَخَلَت أُمَّةٌ لَّعَنَت أُخْتهَا»:
اين يكى از مشاجرات دوزخيان است، كه هر كدام كه در آتش داخل مى شوند، كسانى را كه قبل از ايشان وارد شده اند، لعنت مى كنند. يعنى مى گويند: از رحمت خدا و از هر چيز ديگرى دور باشى. كلمه «اخت» در اين جا به معناى مثل و مانند است.
«حَتى إِذَا ادَّارَكوا فِيهَا جَمِيعاً...»:
كلمه «اداركوا» در اصل «تداركوا» بوده، و معنايش رسيدن به يكديگر است، يعنى تا آن كه همه در آتش جمع شوند.
«قالت أخريهم لأوليهم» - «أولى» و «أخرى» يا به حسب رتبه است، و منظور از «أولى» رؤساى ضلالت و ائمه كفر است، كه پيروان خود را در گمراهى كمك مى كنند، و يا به حسب زمان و مراد اسلاف و پيشينيان است كه براى آيندگان خود فتح باب ضلالت كرده و راه كج را براى آنان هموار مى سازند.
كلمه «ضِعف» - به كسر ضاد و سكون عين - تكرار كننده هر چيزى را گويند. مانند عدد دو كه تكرار كننده عدد يك است و عدد چهار كه تكرار كننده عدد دو است. و گاهى آن را تنها به يك چيز سنجيده، مثلا مى گويند عدد دو، ضعف عدد يك و عدد چهار، دو ضعف آن است. و گاهى هم آن را به معناى چيزى مى دانند كه به انضمام چيز ديگرى باعث تكرار شود. مانند واحد كه به انضمام واحدى ديگر، عدد يك را تكرار مى كنند، و به اين اعتبار، عدد يك را «ضِعف» و عدد دو را «ضِعفان» مى خوانند. و همچنين عدد دو را كه زوج است، «زوجين: مى گويند. در قرآن كريم هم، اين دو اعتبار به كار رفته، در آيه مورد بحث، عذاب دو چندان را «ضِعف»، و در آيه «ضِعفين من العذاب»، آن را «ضِعفين» خوانده.
مشاجره و گفتگوى دوزخيان با يكديگر
در جمله «قالت أخريهم لأوليهم ربنا هؤلاء أضلونا...»، يك نوع التفات لطيفى به كار رفته، و آن اين كه در حين مخاطبه و مشاجره با يكديگر، خداى تعالى را مخاطب قرار داده و به يكديگر نفرين كردند، و اين التفات هم كار اشاره به ملزوم و افاده ملازمه را كرده و هم باعث ايجاز كه نكته ادبى ديگرى است، گرديده و در نتيجه، از نقل دو محاوره و گفتگو، به نقل يكى اكتفا شده است. چون تقدير كلام اين است كه:
طبقه بعدى، نخست به قبلى ها گفتند شما از ما ظالم تريد، براى اين كه هم خودتان گمراه بوديد و هم ما را گمراه كرديد. لذا اميدواريم خداوند عذاب آتش شما را دو برابر كند - آنگاه رو به درگاه خدا آورده و عرض كردند: «پروردگارا! اينان ما را گمراه ساختند، پس عذابشان را دو چندان كن.
خداوند هم در جوابشان فرمود: عذاب هر دوى شما، دو چندان است، وليكن نمى فهميد. آنگاه طبقه قبلى در جوابشان گفتند: شما از جهت خفيف بودن عذاب فضيلتى بر ما نداريد...».
بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: «حتى إذا اداركوا» تا آن كه طبقه قبلى و بعدى با هم جمع شدند، «فيها» در دوزخ و مشاجره را به راه انداختند و «قالت أخريهم» و گفتند طبقه بعدى كه يا به حسب مرتبه و يا به حسب زمان تابع طبقه قبلى بودند «لأوليهم» به طبقه قبلی شان - يعنى نياكان و پدرانى كه قبل از آنان مى زيسته و طريق ضلالت را براى آنان هموار كرده بودند، و يا رؤسا و پيشوايان خود - شما ما را گمراه كرديد، پس خداوند عذابتان را از عذاب ما شديدتر كند. آنگاه به درگاه خدا روى آورده و گفتند: «ربنا هؤلاء أضلونا فآتهم عذابا ضعفا من النار»: خدايا! عذاب ايشان را دو برابر عذاب ما كن، چون هم خود گمراه بودند و هم باعث گمراهى ما شدند.
«قال» خداى تعالى فرمود: «لكلّ» عذاب براى اولى و آخرى هر دو، «ضعف» است، اما براى اولى. به جهت اين كه هم خودشان گمراه بودند و هم ديگران را در گمراهى اعانت كردند. و اما براى شما، از اين جهت كه هم خودتان گمراه بوديد و هم در اين گمراهى، به گمراه كردن آنان كمك كرديد و حرفه ايشان را پذيرفته و دعوتشان را اجابت كرديد، و با پيوستن به آنان، باعث سياهى لشكرشان شديد، «و لكن لا تعلمون»: نمى فهميد و نمى توانيد بفهميد.
چون فهميدن مقدار عذاب، فرع علم و ادراك است، و عذاب خود شما، شما را چنان احاطه كرده كه نمى توانيد نسبت به مقدار عذاب آنان علم پيدا كنيد. تنها از دور مى بينيد كه آنان نيز در آتش اند، و لذا خيال مى كنيد كه عذاب آنان مثل عذاب شما است، آنان نيز همين خيال را مى كنند و حال آن كه چنين نيست، هم عذاب آنان ضعف است، و هم عذاب شما.
بايد دانست كه اين خطاب الهى، خطابى است از در قهر، تا هر دو طايفه با شنيدن آن ذليل تر و معذب تر شوند. لذا بنا به حكايت قرآن، طبقه قبلى پس از شنيدن جوابى كه خداوند به نفرين طبقه بعدى داد، «قالت أوليهم لأخريهم» گفتند: «فما كان لكم علينا من فضل» كار شما بهتر از ما و عذابتان خفيف تر از عذاب ما نيست، «فذوقوا العذاب بما كنتم تكسبون»: بچشيد عذاب را به كيفر گناهانى كه در دنيا كرديد.
«إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ استَكْبرُوا عَنهَا لا تُفَتَّحُ لهَُمْ ...»:
كلمه «سم» به معناى سوراخ و جمع آن «سموم» است، و كلمه «خياط»، مانند «مخيط»، به معناى سوزن است.
نفيى كه خداوند از فتح درهاى آسمان كرده، با قطع نظر از جمله «و لا يدخلون الجنة» كه دنبال آن ذكر شده، مطلق است. هم شامل فتح آن براى ورود و صعود ادعيه و اعمال آنان مى شود، و هم شامل فتح آن براى صعود ارواحشان، الا اين كه جمله مزبور قرينه است بر اين كه مقصود از نگشودن درهاى آسمان، تنها براى ورودشان به بهشت است. چون از ظاهر اين آيه و همچنين آيه «و فى السماء رزقكم و ما توعدون» بر مى آيد كه بهشت در آسمان است.
«حتى يلج الجمل فى سم الخياط» - در اين جمله، ورودشان به بهشت تعليق بر محال شده، و اين تعليق بر محال كنايه است از اين كه چنين چيزى محقق نخواهد شد، و بايد براى هميشه از آن مأيوس باشند، همچنان كه گفته مى شود: «من اين كار را نمى كنم، مگر بعد از آن كه كلاغ سفيد شود، و يا موش تخم بگذارد». در آيه مورد بحث، اين معنا را به كنايه فهمانده، چنان كه در آيه «و ما هم بخارجين من النار» تصريح نموده. مطلب ديگرى كه تذكرش لازم باشد در آيه نيست، جز اين كه اين آيه به منزله تعليل مضمون آيه قبلى است.
«لهَُم مِّن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَ مِن فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ ...»:
«جهنم»، اسمى است از اسماى آتش آخرت. بعضى گفته اند: اين لفظ از قول عرب كه به چاه بسيار عميق «جهنام» مى گويد، اخذ شده. بعضى ديگر گفته اند كه: اين كلمه لغتى است فارسى كه در زبان عربى شايع شده است. «مهاد»، بسترى است گستردنى. گهواره اطفال را هم از اين جهت مهد مى گويند. «غواشى»، جمع «غاشيه» و به معناى ساتر و هر چيز پوشاننده است. روپوش زين را هم از اين جهت «غاشيه السرج» گويند.
اين جمله مى فهماند كه عذاب به اهل دوزخ از پايين و بالا احاطه دارد.
«وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ لا نُكلِّف نَفْساً إِلا وُسعَهَا...»:
اين آيه و آيه بعدش، مقدمه حال مؤمن و كافر را بيان مى كند، تا زمينه را براى آيه «و نادى أصحاب الجنة أصحاب النار...» فراهم سازد.
جمله «لا نكلف نفسا إلا وسعها»، براى تقويت دل هاى مؤمنان و اميدوار ساختن آنان است. چون قبلا ايمان را به عمل صالح مقید كرده بود، و معلوم است كمتر كسى از مؤمنان موفق مى شود جميع اعمال صالح را انجام داده، و به مقتضاى كلمه «الصالحات» - كه جمع با الف و لام و مفيد استغراق است - هيچ يك از اعمال صالح را ترك نكند، و اين خود باعث نوميدى بيشتر مؤمنان است.
لذا در جمله مورد بحث، به خاطر رفع اين نگرانى مى فرمايد: تكليف هر كس به قدر وسع و استطاعت او است. پس هر كس به قدر طاقت خود، اعمال صالح انجام دهد، ولو خود را به مشقت هم نيندازد، باز از اهل اين آيه و از اصحاب بهشت جاودان خواهد بود.
معناى «غِل» و اين كه «غل»، از بزرگترين ناملايمات است
«وَ نَزَعْنَا مَا فى صدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ تجْرِى مِن تحْتهِمُ الاَنهَارُ»:
«غِل»، به معناى كينه و عداوت و خشم درونى است. در ماده اين كلمه، معناى توسط به لطف و حيله خوابيده، يكى از مشتقات آن، كلمه «غلاله» است، كه به معناى لباسى است كه بين شعار و دثار پوشيده مى شود.
«غِل»، از بزرگترين ناملايماتى است كه آدمى را مكدر مى سازد. چون هيچ كسى نيست كه از آميزش و دوستى با ديگران بى نياز باشد، و دوستى با اشخاص تا زمانى قابل دوام است كه از يكديگر حركاتى كه موافق طبع نيست، نبينند. چون اگر حركات و توقعات طرف، مطابق ميل نباشد، الفت به خشم مبدل شده و همين خشم بر او، عيش را ناگوار مى سازد. روى اين حساب، اگر خداى تعالى انسان را طورى كند كه هر چه هم از ديگران حركات ناملايم ببيند، سينه اش تنگى نكند، در حقيقت بزرگترين نعمت را به انسان ارزانى داشته است.
جمله «تجرى من تحتهم الأنهار»، كنايه است از اين كه صاحبان ايمان و عمل صالح، در آخرت در قصرهاى رفيع و عالى به سر مى برند.
«وَ قَالُوا الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنهْتَدِى لَوْلا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ لَقَدْ جَاءَت رُسلُ رَبِّنَا بِالحَْقِّ»:
اين كه نسبت حمد را به آنان داده، دلالت دارد بر اين كه آنان را خالص براى خود كرده، يعنى كارشان را به جايى رسانيده كه هيچ اعتقاد باطل و همچنين هيچ عمل زشت و باطلى ندارند، همچنان كه در سوره «واقعه» درباره آنان فرموده: «لا يسمعون فيها لغوا و لا تأثيما إلا قيلا سلاما سلاما».
بنابراين، تنها چنين كسانى هستند كه مى توانند خدا را آن طور كه بايد و شايد توصيف و تحميد كنند، و توصيف خداى تعالى امر مبتذلى نيست كه هر كسى از عهده آن بر آيد، همچنان كه خود فرموده: «سبحان الله عما يصفون إلا عباد الله المخلصين». ما راجع به معناى حمد خداى تعالى و خصوصيات آن در تفسير سوره حمد بحث كرده ايم.
اين كه گفتند: «هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا أن هدانا الله»، اشاره است به اين كه هدايت كار خداى تعالى است، و انسان هيچ قدرت و اختيارى درباره آن ندارد. جمله «لقد جاءت رسل ربنا بالحق»، اعتراف به حقيقت داشتن وعده هايى است كه خداوند به وسيله انبياى خود داده، و اين اعتراف و همچنين ساير اعترافاتى كه در روز قيامت از طرف مصدر عظمت و كبريايى از مؤمن و كافر گرفته مى شود، خود ظهورى است براى قهاريت خداى تعالى و تماميت ربوبيت او، و اين اعتراف از ناحيه اهل بهشت شكر و از ناحيه دوزخيان اقرار به تماميت حجت پروردگار است، شايد به نظر ساده بعضى ها اعتراف دسته اول امرى پيش پا افتاده و مبتذل آيد، وليكن چنين نيست. اگر خداوند به ما توفيق دهد، در ذيل اين آيات بحثى مختصر درباره آن ايراد نموده، اثبات خواهيم كرد كه اين اعتراف، يكى از حقايق عالى قرآن و بسيار قابل اهميت است.
«وَ نُودُوا أَن تِلْكُمُ الجَْنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»:
اسم اشاره «تلكم» كه مخصوص اشاره به دور است، در اين جا رفعت قدر و علو شان بهشت را مى رساند، نه دورى آن را. زيرا از ظاهر سياق به طورى كه ديگران هم گفته اند، چنين بر مى آيد كه اين ندا وقتى به آنان مى شود، كه خود در بهشت منزل گرفته اند، و با اين حال، اشاره براى افاده دورى مسافت نخواهد بود.
توضيحى در مورد تعبير به اين كه مؤمنان، بهشت را به ارث مى برند
در اين جا، سؤالى پيش مى آيد و آن اين كه چرا اين آيه، بهشت را در مقابل اعمال صالحشان، ارث آنان قرار داده؟ و حال آن كه معناى ارث، تملك مال و يا هر چيز قابل انتفاعى است از كسى كه قبلا او مالك بوده و با زوال، ملك او به ديگرى منتقل شده، مانند فرزند كه از پدر ارث مى برد، يعنى پدر مى ميرد و مالى باقى مى گذارد و فرزند آن را ارث مى برد. و يا انبيا كه از دنيا مى روند و علم را براى بازماندگان و ورثه خود، يعنى علما به ارث باقى مى گذارند، و يا مردم مى ميرند و زمين و آنچه را كه در آن است، براى مالك اصلی اش، خداى تعالى به ارث باقى مى گذارند. در همه اين موارد، معناى انتقال از غير در كلمه «ارث» نهفته است.
جواب اين سؤال اين است كه در آيه مورد بحث نيز مى توان اين معنا را اعتبار كرد، براى اين كه خداى تعالى بهشت را آفريد تا تمامى بندگانش با سرمايه عمل صالح آن را به دست آورند، ولى كفار با ارتكاب شرك و معاصى، خود را از آن محروم ساختند. در نتيجه بهشت به ارث مؤمنان در آمد.
پس در حقيقت، مؤمنان با عمل صالح خود آن را از ديگران ارث برده اند، چنان كه مى فرمايد: «اولئك هم الوارثون الذين يرثون الفردوس»، و از قول اهل جنت مى فرمايد: «الحمد لله الذى صدقنا وعده و أورثنا الأرض نتبوء من الجنة حيث نشاء».
راغب، در مفردات، درباره معناى آيه مورد بحث و ارث بهشت گفته است: «ارث» و «وراثت»، به معناى انتقال قهرى و بدون معامله دسترنج كسى است به غير. و به همين جهت، مالى را كه از ميت به وارثش منتقل مى شود، «ميراث» - با قلب واو بالف - و «تراث» - با قلب واو به تاء - گويند. مانند آيه «و تأكلون التراث»، و روايت «اثبتوا على مشاعركم فإنكم على إرث أبيكم»، و قول شاعر:
فتنظر فى صحف كالرباط * فيهن ارث كتاب محى
كه در آن، «ارث» به معناى اصل و بقيه آمده اس . راغب اضافه كرده كه: اين كلمه به معناى منافعى كه در تحصيلش رنج و زحمتى تحمل نشده، نيز آمده، و در آيه «تلك الجنة التى أورثتموها»، و آيه «اولئك هم الوارثون الذين يرثون»، به معناى نعمت گوارا است، و منظور از ارث در آيه «و يرث من آل يعقوب» نبوت و فضيلت است، نه مال دنيا.
چون مال دنيا در نظر انبيا «عليهم السلام» ارزش آن را ندارد كه دل بر او ببندند و به آن افتخار كنند. كمتر كسى از انبيا در صدد تحصيل مال بر آمده، همچنان كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: «كسى از ما گروه انبيا ارث نمى برد و آنچه از خود باقى گذاريم، صدقه است». يعنى: آنچه از ما بماند، علم است كه صدقه اى است مشترك ميان همه امت.
و نيز فرموده: «علما ورثه انبيايند»، كه از آنان علم و فضيلت را به ارث مى برند.
و اگر لفظ ارث را به كار برده، براى اين است كه اين علم و فضيلت را بدون ثمن و منتى به دست مى آورند. و نيز به على (رضى الله عنه ) فرمود: «تو اى على! برادر و وارث منى». پرسيد: از تو چه چيز ارث مى برم؟ فرمود: «همان چيزى كه من از انبياى قبل از خودم ارث بردم، تو نيز از من كتاب خدا و سنت مرا ارث مى برى». و اگر خداى تعالى در قرآن كريم، خود را وارث خوانده، براى اين است كه بازگشت جميع موجودات به سوى اوست.
خواننده محترم با مقايسه آنچه كه ما گفتيم، با آنچه وى درباره معانى اين كلمه گفته، به خوبى مى فهمد كه بيان ما روشن تر است. زيرا معانيى كه او براى اين كلمه كرده، به يك اصل واحدى بر نمى گردد.
«وَ نَادَى أَصحَاب الجَْنَّةِ أَصحَاب النَّارِ...»:
اين آيه شريفه، كلامى را كه بهشتيان با دوزخيان دارند، حكايت مى كند، و كلام مزبور، هم اقرارگيرى از دوزخيان است، و هم استهزايى است كه بهشتيان از دوزخيان مى كنند. و اين نوع مسخره كردن، لغو و باطل نيست تا صدورش از اهل بهشت معقول نباشد. چون سخريه وقتى باطل است كه از آن هيچ غرض صحيحى منظور نباشد، مانند استهزاى حق. اما اگر منظور معارضه به مثل و يا غرض حق ديگرى باشد، البته لغو نخواهد بود. همچنان كه در آيه «و يصنع الفلك و كلما مرّ عليه ملأ من قومه سخروا منه قال إن تسخروا منا فإنا نسخر منكم كما تسخرون»، و آيه «إن الذين أجرموا كانوا من الذين آمنوا يضحكون * و إذا مروا بهم يتغامزون... فاليوم الذين آمنوا من الكفار يضحكون»، سخريه دو قسم آمده. يكى حق و يكى باطل.
وجه اختلاف تعبير در «وعدنا ربنا» و «وعد ربكم»، در آيه شريفه
و اما اين كه چرا اهل بهشت نسبت به وعده اى كه خداوند به دوزخيان داده گفتند: «ما وعد ربكم» و مفعول را كه همان دوزخيان اند، ذكر نكردند، و نسبت به وعده اى كه به خود آنان داده، گفتند: «ما وعدنا ربنا» و مفعول «نا» را ذكر كردند؟ شايد براى اين بوده كه دلالت كند بر تشريف و احترام، و گرنه «ما وعدنا الله» نيز ظاهر در جميع وعده هايى است كه خداوند به جميع مردم داده. چه وعده ثواب و چه وعده عقاب.
ممكن هم هست بگوييم اختلافى كه متعلق اعتراف مؤمنان با متعلق انكار كفار داشته، باعث اين اختلاف تعبير شده. توضيح اين كه: مؤمنان جميع جزئيات و خصوصياتى را كه خداوند از امر معاد براى آنان بيان كرده، اثبات مى كردند، و كفار، اصل معاد را كه مؤمن و كافر در آن مشترك اند، انكار مى نمودند. به شهادت اين كه هر جا خداوند درباره معاد عليه كفار احتجاج فرموده، به جزئيات آن نپرداخته. مثلا فرموده: «و لو ترى إذ وقفوا على ربهم قال أليس هذا بالحق قالوا بلى و ربنا». و نيز فرموده: «و يوم يعرض الذين كفروا على النار أليس هذا بالحق قالوا بلى و ربنا».
از همين جهت مؤمنان در مقام اعتراف گفته اند: «أن قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا»، و بدين وسيله به حقيت جميع خصوصيات و جزئياتى كه خداوند به زبان انبياى كرامش براى آنان از امر معاد بيان كرده، اعتراف نموده اند، وليكن در سؤال از كفار، اسمى از خصوصيات معاد و جزئيات عذابش نبرده و درباره اصل آن پرسيده اند: «فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا: آيا وعده پروردگارتان را حق يافتيد»؟ و نگفتند: «فهل وجدتم ما وعدكم ربكم حقا: آيا وعده هايى را كه پروردگارتان به شما داده بود، حق يافتيد»؟
براى اين كه وعده هايى كه خداوند فقط به كفار داده، همان خصوصيات عذاب قيامت است، نه اصل قيامت. چون اصل قيامت، وعده اى است كه هم به كفار داده و هم به مؤمنان.
به همين بيان، اشكالى هم كه بعضى ها به آيه كرده اند، جواب داده مى شود، و آن اشكال اين است كه:
بنابر آنچه كه در علم كلام به ثبوت رسيده، وفاى به وعده پاداش واجب است، نه وفاى به وعده عذاب و كيفر. و با اين حال، چرا اين آيه از كفار اعتراف مى گيرد به اين كه آنچه كه در دنيا درباره عقاب و كيفر آخرت وعده داده بود، حق بوده؟ اين وقتى صحيح است كه تحقق دادن به آن وعيدها، مانند وفاى به وعده خير، لازم باشد و حال آن كه لازم نيست؟
در جواب مى گوييم: فرق است بين عقاب هاى خصوصى و بين اصل عقاب. آن عقابى كه علماى كلام گفته اند، تنجيزش واجب نيست. عقاب هاى خصوصى است كه چون حق خداى تعالى است مى تواند صرف نظر كند. به خلاف ثواب كه حق عامل به عمل صالح است و ابطالش روا نيست. و اما اصل عقاب بر گناه و ابطال اساس مجازات بر نافرمانى، هيچ متكلمى نمى تواند آن را تجويز كند. زيرا مستلزم ابطال اصل تشريع اديان و اخلال به نظام عام بشرى است.
برخى در توجيه فرق بين «وعدنا ربنا» و بين «وعد ربكم» گفته اند: منظور از وعده در «وعدنا»، وعده هايى است كه خداوند فقط به متقين داده، و منظور از آن در «وعد ربكم»، عموم وعده ها و ثواب و عقاب هايى است كه به مؤمنان و كفار داده، و معلوم است كه همه اين وعده ها، مخصوص كفار نيست، تا گفته شود: «وعدكم ربكم».
اشكال اين توجيه، اين است كه گرچه براى اصل فرق وجه صحيحى است، وليكن سؤال سائل و مستشكل را قطع نمى كند، زيرا سائل و آن كسى كه اشكال مى كرد، دوباره مى پرسد: چرا اصحاب جنت، وقتى اعتراف خودشان را به زبان مى آورند، اكتفا مى كنند به اعتراف به حقانيت ثواب هايى كه مخصوص خودشان است. و اما وقتى مى خواهند از كفار اقرار بگيرند، از ثواب و عقاب هر دو سؤال مى كنند؟
بعضى ديگر در توجيه فرق بين اين دو تعبير گفته اند: منظور از «ما وعد ربكم»، هم همان وعده هايى است كه خداوند به مؤمنان اهل بهشت داده. چون اهل جهنم همان طورى كه آتش خود را مى بينند، بهشت اهل ايمان را نيز مى بينند. اين وجه در سخافت و بطلان به حدى است كه احتياجى به ابطال ندارد.
«فأذن مؤذن بينهم أن لعنة الله على الظالمين» - اين جمله فرعى است كه بر تحقق اعتراف آن دو طايفه بر حقانيت وعده هاى خداى سبحان متفرع شده، و مقصود از «اذان»، اعلامى است كه به هر دو طايفه شده. براى اين كه مى فرمايد: «بينهم». و منظور از «لعنت»، راندن و دور كردن ستمكاران است از رحمت الهى، و اين ظالمين، با آيه «الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالآخرة هم كافرون» تفسير شده.
پس «ظالمين»، عبارتند از كفار و منكران آخرت و معاندين حق، كه همواره راه خدا را ناهموار و منحرف مى خواهند، و ديگران را نيز از سلوك آن باز داشته، منصرف مى سازند. و اين وصف، شامل منكران صانع و بى دينان هم مى شود. براى اين كه خداى سبحان در كتاب مجيدش، مكرر فرموده كه دين او و راهى كه بندگان را به آن هدايت مى كند، همان راه انسانيتى است كه فطرت خود انسان به آن دعوت مى كند، و جز آن دين و راهى نيست.
پس راهى كه انسان در زندگى خود مى پيمايد، همانا راه خدا و دين الهى است، ليكن اگر آن را مطابق آنچه فطرت به سوى آن دعوت مى كند و سعادتش نيز در آن است، سلوك كرد، همان صراط مستقيم و اسلام است، كه راه راست و دين پسنديده خدا مى باشد. و اگر آن را مطابق فطرت سلوك نكرد، خواه در خلال آن ايمانى به خدا و عبادت معبودى باشد، مانند دين هاى باطل و خواه خضوع و عبادتى در آن نباشد، مانند ماديت، در هرحال همان راه خدا است، كه كج گرفته شده و اسلامى است كه تحريف شده و نعمت خدا است، كه كفران شده - دقت فرماييد -.
اشاره به نفوذ حكم و امر انسان در قيامت
خداى تعالى در اين آيه، تصريح نفرموده به اين كه اين مؤذن و منادى، از جنس بشر است و يا از جن است و يا از ملائكه، وليكن از تدبر در كلام مجيدش، چنين بر مى آيد كه اين مؤذن از جنس بشر باشد. نه جن و نه ملك.
اما جن، براى اين كه در سرتاسر كلام خداى تعالى، هيچ كجا ديده نمى شود كه جن از طرف او، متصدى امرى از امور آخرتى انسان شده باشد. پس احتمال اين كه مؤذن مزبور، از طايفه جن باشد، احتمال بى وجهى است.
و اما ملائكه، اين طايفه گرچه واسطه هاى امر خدا و حاملين اراده او هستند، و انفاذ اوامر او به دست ايشان است، و اجراى قضا و قدر او در مخلوقات محول به ايشان، و قرآن كريم هم درباره نفوذ تصرفات آنان در مسأله مرگ و بهشت و دوزخ تصريحاتى دارد.
از آن جمله، مثلا به ستمكاران مى گويند: «أخرجوا أنفسكم...»، و به اهل بهشت مى گويند: «سلام عليكم ادخلوا الجنة...»، و مالك دوزخ به دوزخيان مى گويد: «إنكم ماكثون...» و امثال اينها، الا اين كه درباره محشر، كه معركه بعث و سؤال و تطاير كتب و وزن و حساب و جاى حكم فصل است، هيچ تصرف و امر و نهيى را براى ملائكه و هيچ موجود ديگرى اثبات نكرده، جز انسان كه در ذيل آيات مورد بحث، از او چنين حكايت مى كند: «و نادوا أصحاب الجنة أن سلام عليكم».
و نيز از اصحاب اعراف حكايت مى كند كه به يك دسته از مؤمنان مى گويند: «أدخلوا الجنة لا خوف عليكم و لا أنتم تحزنون»، و اين خود نفوذ حكم و امر انسان را در قيامت مى رساند. و همچنين درباره اوصاف روز قيامت مى فرمايد: «قال الذين أوتوا العلم إن الخزى اليوم و السوء على الكافرين». و نيز مى فرمايد: «و قال الذين أوتوا العلم و الإيمان لقد لبثتم فى كتاب الله إلى يوم البعث فهذا يوم البعث و لكنكم كنتم لا تعلمون».
اين آيات و همچنين آيات راجع به شفاعت و شهادت انسان، قرائنى است كه احتمال انسان بودن مؤذن مزبور را در ذهن تقويت مى كند. در بحث روايتى آينده نيز، رواياتى خواهد آمد كه اين معنا را تأييد مى كند.
معناى «أعراف» و مراد از آن، در آيه شريفه
«وَ بَيْنهُمَا حِجَابٌ وَ عَلى الاَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلا بِسِيمَاهُمْ»:
معناى «حجاب» روشن است، و آن ساترى است كه بين دو چيز حائل شود، و «اعراف»، به معناى قسمت هاى بالاى حجاب و تل هاى شنى و «عرف»، به معنى يال اسب و تاج خروس و قسمت بالاى هر چيزى است.
معلوم مى شود كه اين كلمه به هر معنا كه استعمال شود، معناى علو و بلندى در آن هست. و از اين كه حجاب را قبل از اعراف ذكر كرده و همچنين از اين كه فرموده: اهل اعراف مشرف بر جميع مردم از بهشتيان و دوزخيان اند، معلوم مى شود كه منظور از «اعراف»، قسمت هاى بالاى حجابى است كه حائل بين دوزخ و بهشت است، به طورى كه اعرافيان در آن جا، هم دوزخيان را مى بينند و هم بهشتيان را.
«سيما»، به معناى علامت است. راغب در مفردات مى گويد: «سيما» و «سيميا»، به معناى علامت است، همچنان كه شاعر گفته: «له سيمياء لا تشق على البصر». و در قرآن مى فرمايد: «سيماهم فى وجوههم». بنابراين، معناى «سومته»، «اعلمته» و معناى «مسومين»، «معلمين» است.
دقت در اين آيه و آيات بعدی اش، اين معنا را به دست مى دهد كه حجاب مزبور بين دوزخيان و اهل بهشت قرار دارد، و مرجع ضميرى كه در «بينهما» است، همان اهل دوزخ و بهشت است. از آيه «يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين آمنوا أنظرونا نقتبس من نوركم قيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب» هم، كه درباره محاوره و گفتگوى مؤمنان با منافقان است، اين معنا استفاده مى شود، و اين حجاب از اين جهت حجاب خوانده شده، كه حائلى است بين دو طايفه اهل دوزخ و بهشت. نه از اين جهت كه مانند حجاب هاى دنيا، پارچه اى باشد كه از نخ بافته شده و در بين بهشت و جهنم آويزان شده باشد.
بنابراين معناى آيه اين مى شود كه: در قسمت هاى بالاى حجاب، رجالى هستند كه بر هر دو طرف مشرف اند. چون در محل مرتفعى قرار دارند، مردانى هستند كه اهل جهنم و بهشت را به قيافه و علامت هايشان مى شناسند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |