شَيْطَان: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
(Added word proximity by QBot) |
||
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
__TOC__ | |||
''' [[ویژه:پیوند_به_این_صفحه/شَيْطَان | آیات شامل این کلمه ]]''' | ''' [[ویژه:پیوند_به_این_صفحه/شَيْطَان | آیات شامل این کلمه ]]''' | ||
خط ۱۱: | خط ۱۲: | ||
دور شده. متمرد. اين كلمه به صورت مفرد هفتاد بار و به صورت جمع (شياطين) هيجده بار در قرآن مجيد آمده است (المعجم المفهرس) و بررسى در آن از چند لازم است. معناى لغوى به عقيده طبرسى و راغب و ابن اثير و ديگران نون شيطان اصل كلمه است و آن از شطن يشطن مىباشد شطن چنانكه سه دانشمند فوق و جوهرى گفته به معنى دور شدن است «شَطَنَ عَنْهُ:بَعُدَ» على هذا شيطان به معنى دور شده از خير است چنانكه در مجمع البعيد من الخير گفته است. به قول بعضى نون آن زايد و اصل آن از شاط يشيط است و آن به معنى هلاكت است وآن به معنى هلاكت يا شدّت غضب است (نهايه) ولى محققين اين قول را قبول ندارند. آنگاه نگارنده: شيطان وصف است نه اسم خاص آن روح شرير و به مناسبت دورى از خير و از رحمت حق تعالى وصف شيطان بر او اطلاق شده است چنانكه نظير اين كلمه در «بلس ابليس» گذشت و توصيف آن با رجيم (مطرود) شاهد اين مطلب است. شيطان از ملائكه است يا از جن؟ صريح آيه [كهف:50] آن است كه شيطان از نوع جنّ است و رواياتى در اين باره نقل شده است از جمله در تفسير عياشى ذيل آيه 34 بقره از حضرت صادق عليع السلام نقل شده: جميل بن درّاج از آن حضرت پرسيد آيا ابليس از ملائكه بود يا كارى از آسمان را عهده دار بود؟ فرمود: از ملائكه نبود و كارى از آسمان را مباشرت نداشت. از جنّ بود در ميان ملائكه. فرشتگان چنان مىدانستند كه او از آنها نيست چون به سجده مأمور شد از او واقع شد آنچه واقع شد. در مجمع ذيل آيه 24 بقره از شيخ مفيد رحمة اللّه نقل شده كه گويد: او از جنّ بود و از ملائكه نبود در اين باره از ائمه هدى عليهم السلام روايات متواتر نقل شده و اين قول مذهب اماميّه است (تمام شد). از طرف ديگر ظهور استثناء در آيه [بقره:34]. و آيات ديگر كه اين سياق را دارند. آن است كه او از ملائكه بود و گرنه دستور به او شامل نمىشد و جائى براى عتاب و طرد نداشت و حق داشت كه بگويد خطاب شامل من نبود. در خطبه 190 نهج البلاغه صريحاً او را ملك گفته است و آن چنين است «كَلّا ما كانَِ اللّهُ سُبْحانَهُ لِيُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِاَمْرٍ اَخْرَجَ بِهِ مِنْها مَلَكاً». در مجمع ذيل آيه فوق فرموده: شيخ طوسى ملك بودن او را اختيار فرموده وآن در ظاهر تفاسير ما از امام صادق عليه السلام نقل شده. و از ابن عباس و ابن مسعود و قتاده منقول است (تمام شد). به نظر نگارندهچنانكه در «بلس» گذشت جنّ. ملائكه از يك حقيقت اند و اختلاف صنفى و وصفى دارند به «ابليس» رجوع شود در اين صورت اطلاق جنّ و ملك هر دو به او صادق است اين مطلب را المنار نيز گفته و قول راغب در ذيل نقل خواهد شده اگر گوئى: درباره ملائكه هست [انبياء:26-27]. پس چطور شيطان نا فرمانى كرد؟ گوئيم: اين سخن در «ملك» بررسى خواهد شد و اشكالى ندارد كه صنف جنّ از ملائكه اهل گناه باشند. چنانكه در سوره جنّ هست. راغب در مفردات گويد: جنّ به دو وجه گفته مىشود يكى روحانيّين كه از ديده پنهان اند در اين صورت ملائكه و شياطين داخل در جنّ اند هر ملك جنّ است ولى هر جنّ ملك نيست (محل حاجت تمام شد). ولى اگر ملك و جنّ از يك حقيقت نباشد ناچار بايد گفت: او از جنّ بود نه از كلائك زيرا آيه فوق الذكر در جنّ بودن او صريح و غير قابل تأويل است. حدود تسلط شيطان در كيش ثنويت ايران قديم اهريمن خالق مطلق بدىها و شروز و آفات و موجودات زيان آور از قبيل مار، عقرب و غيره است، ممكن است بعضى خيال كنند: شيطان در قرآن و اسلام مرادف اهريمن در عقيده ايران باستان است. ولى اين اشتباه محض است. شيطان و جنّ نقشى در كار خلقت ندارند. خالق تمام اشياء خداوند است و كسى جز خدا در كار خلقت و تدبير آن استقلالى ندارد چنانكه مفصلاً در «شرك» و و كلمه «اللّه» گذشت. قرآن در مقام ذمّ و ردّ چنين افكار باطل فرموده [انعام:100]. ايضاً فرموده [صافات:158]. آنچه به شيطان و اعوان او داده شده از حول و قوّه الهى است و آنهامطلقاً استقلالى ندارند گر چه در علت تفويض قدرت وسوسه به آنهاسخن بسيار است. حدود تسلّط شيطان و شياطين فقط وسوسه قلبى و بهتر نماياندن بديها و بالعكس است و جز اين تسلّط ندارند و در قرآن مجيد هر چه در كار آنها گفته شده برگشت همه بر اين اصل است. چنانكه شيطان خود در روز قيامت به مردم خواهد گفت [ابراهيم:22]. يعنى من بر ما تسلّطى نداشتم جزآن كه شما را خواندم و از من قبول كرديد. چنانكه در «سلطان» تحت عنوان تسلّط شسطان مفصلاً گذشت. و آيات [اعراف:20]، [نساء:120]، [انفال:48]، [بقره:268]. و آيات ديگر همه راجع به اين مطلب اند. و اين قدرت از جانب خدا اعطا شده ولى چند آيه هست كه بايد بررسى شوند. اول آيه [بقره:275]. در «خبط» مفصلاً در اين باره صحبت شد رجوع شود و گفته شد كه المنار شيطان را در آيه ميكرب دانسته و به عقيده الميزان: اشعار آيه به دخالت جنّ در بعضى از ديوانگان قطعى است. دوم آياتيكه نسيان را به شيطان نسبت ميدهند نحو [انعام:68]. ايضاً آيه 42 يوسف، 63 كهف، 201 اعراف،. شايد اين نسيان در اثر وسوسههاى مخصوص باشد و شايد شيطان اين تسلّط را نيز دارد. سوم آيه [ص:41]. در «ايّوب»احتمال داديم كه شايد منظور وسوسه رنج مىداد نه اينكه شيطان سبب بيمارى او بود. چهارم [زخرف:36]، [مريم:83]. در اين دو آيه نيز تحريك شيطان و قرين بودنش به وسيله وسوسه است با اضافه اينكه خداوند در صورت كورى از ذكر خدا و كفر به آيات شيطان را مسلّط مىكند. حكايت تمرد شيطان حكايت عصيان اين روح شرير در جاهاى متعدد از قرآن كريم نقل شده ما آن را از سوره اعراف نقل مىكنيم: اى بشر ما شما را اندازه گرفته به ادم سجده كنيد (و اعتراف نمائيد كه او لايق خلافة اللّه در زمين است). ملائكه سجده كردند (و اعتراف كرده خاضع شدند) مگر ابليش كه از ساجدان نبود. خدا فرمود: ابليس چه مانع شد تو را كه سجده نكردى؟ گفت: من از او بهترم كه مرا از آتش به خصوصى آفريدهاى ولى او را از گل مخصوص (اين استدلال از او بى جا و باطل بود كه برتريّت در اثر استعداد و كار است و آدم استعداد خلافت خدائى داشت نه او). خدا فرمود: از آنجا فروش و تو را نرسد كه در اينجا بزرگى كنى برون شو كه تو از حقيران هستى. گفت:مرا تا روزيكه از نو زنده مىشوند مهلت بده. فرمود: تو از مهلت شدگانى. (منظورش آن بود كه مرا فعلاً از بين مبرو گرفتار منما خدا در جواب فرموده «اِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ» گويا منظور اين است كه وجود تو طورى است كه نخواهى مرد بلكه از زمره آنانيكه از مردن مهلت داديم. شيطان چون اين معلت را فهميد) گفت: پروردگارا در قبال اينكه مرا به فساد انداختى براى كمين آنهادر راه راست تو خواهم نشست سپس از جلو و پشت سرشان و از راست و چپ به سوى آنها خواهم آمد، طورى كه بشتر آنها را بنده شكر گزار نخواهى يافت. خدا فرمود: «از اينجا مذموم و مطرود بيرون شو هر كه از مردم پيروى تو كند حتماً حتماً جهنم را از شما پر خواهم كرد» اعراف:11-18. به نظر الميزان اين حكايت و اغفال شدن آدم حاكى از روابط واقعى ميان نوع انسان و ملائكه و ابليس است كه به صورت امر، امتثال، طرد، رجم، سؤال و جواب آمده است. غرض الميزان ظاهراً آن است كه امر و نهى و خطاب به ابليس و گفتگوى او با خدا در بين نبوده بلكه واقعيّت به اين صورت ذكر شده است . در المنار ج 8 ص 329 گويد: آن (خطاب خدا و جواب شيطان و عصيان و نهى آدم) بيان واقعى صفت طبيعت بشر و طبيعت بشر شيطان و استعداد و كارهاى آن دو است. سخن المنار و الميزان جواب اشكال بعضى مفسران كه گفتهاند: خدا چگونه به ابليس خطاب كرد؟ آيا به وسيله ملائكه بود يا مطالب را در لوح محفوظ ميديد؟ و آيا اين عرضه را داشت كه خدا او را طرف سؤال و جواب قرار بدهد؟ (مشروح اشكال مفسران). چرا اين تسلط به شيطان داده شد؟ عالم ايجاد با همه وسعت و كثرت اجزاء، به هم ديگر مربوط و اخرش به اولش معطوف است. اين ارتباط در حكمت الهى به طور ضرورت بايد با تنافى و تضاد يا با كمال و نقص و وجدان و فقدان و رسيدن و حرمان باشد. اگر شرّ، فساد، رنج، فقدان، نقص، ضعف و امثال اينها در عالم نبود، براى خير، صحت، راحت، وجدان، كمال و قدرت مصداقى نبود و چيزى از آنها درك نمىشد. اگر شقاوت نبود سعادت يافت نمىشد، اگر معصيت نبود طاعتى محقق نمىگرديد و اگر قبح و ذمّ نبود مدح و حسن پيدا نمىشد و هر گاه عقاب نمىبود ثواب حاصل نمىشد. و اگر دنيا وجود نداشت آخرتى متكوّن نمىشد. اطاعت مثا امتثال امر خداست اگر عدم امتثال ممكن نبود فعل ضرورى مىشد و در آن صورت امر خدائى معنائى نداشت و تحصيل حاصل مىشد. و آنگاه براى طاعت و عصيان، مدح و ذمّ و ثواب و عقاب باطل مىگرديد .و سپس دين، شريعت و دعوت وآنگاه نبوّت و رسالت و اجتماع و مدنيّت و انسانيّت سپس هر شىء باطل مىشد. از اينجا روشن مىشود كه وجود شيطان داعى بر شرّ و معصيت از اركان نظام عالم انسانى است كه بر سنت اختيار جارى است. شيطان مثل حاشيهاى در كنار صراط مستقيم كه بايد انسان آن را برود واقع شده است و كعلوم است كه استقامت صراط با حاشيهاى كه خارج از اوست معين مىشود. (تلخيص از الميزان ج 8 ص 36-37). جنود و اولاد شيطان شيطان در اضلال بشر تنها نيست بلكه اعوان و انصار دارد قرآن فرموده: شيطان و دارو دستهاش شما را از محلى مىبينند كه شما آنها را نمىبينيد [اعراف:27]. و در جاى ديگر فرموده: آيا او و ذريهاش را دوستان غير از من مىگيريد حالآن كه آنها به شما دشمن اند [كهف:50]. و در جاى ديگر فرموده:بتها و اغواء شدگان و جنود ابليس همه برو در آتش افتند [شعراء:94-95]. هكذا تمام آياتيكه نسبت اضلال و اغفال را شياطين مىدهند. در اين صورت همانطور كه ملك الموت اعوان و انصار دارد و يك جا [سجده:11]. و در جاى ديگر فرموده [انعام:61]. و ميدانيم كه ديگران اعوان ملك الموت اند همچنين شيطان نيز جنود و اعوان دارد و از عنوان «جنود ابليس»بدست مىآيد كه تمام ارواح شريره از ابليس كه رئيس آنهاست پيروى آنها است پيروى مىكنند . روايات اهل بيت عليهم السلام در اين باره زياد است براى نمونه به سفينة البحار لفظ «بلس»و «شطن» رجوع شود. قسم به خدائيكه محمد صلى اللّه و عليه و آله و سلم را به حق فرستاد عفريتها و ابليسها بر مؤمن بيشتر از زنبوران بر گوشت اند مؤمن از كوه محكمتر است، كوه را با تبر مىتوان تراشيد ولى مؤمن از دين خود كم نمىكند. لفظ شيطان بانس گفته مىشود. به انسانهاى دور از حق و متمرّد شيطان اطلاق مىشود در قرآن كريم نيز يافته است مثل ]بقره:14]. ايضاً [انعام:112]. درست است كه در اينگونه موارد شياطين معروف نيز بدون الف و لام آمده است مثل [حجر:17]. و مثل [زخرف:36]. در اين صورت شايد مراد از الشيطان يا الشياطين انسانها باشند بايد در اين باره در آيات دقت بيشتر كرد. مثلاً شايد مراد از [بقره:102]، [انعام:121]. انسانهاى متمرد باشند. نگارنده اين احتمال را نزديك به يقين مىداند. خاتمه مطالب ديگرى درباره شياطين و شيطان هست از قبيل رانده شدن از آسمانها، كار كردن براى حضرت سليمان و غيره مثل [انبياء:82]. كه در جنّ گذشت و در جاهاى مناسب ذكر شده است. | دور شده. متمرد. اين كلمه به صورت مفرد هفتاد بار و به صورت جمع (شياطين) هيجده بار در قرآن مجيد آمده است (المعجم المفهرس) و بررسى در آن از چند لازم است. معناى لغوى به عقيده طبرسى و راغب و ابن اثير و ديگران نون شيطان اصل كلمه است و آن از شطن يشطن مىباشد شطن چنانكه سه دانشمند فوق و جوهرى گفته به معنى دور شدن است «شَطَنَ عَنْهُ:بَعُدَ» على هذا شيطان به معنى دور شده از خير است چنانكه در مجمع البعيد من الخير گفته است. به قول بعضى نون آن زايد و اصل آن از شاط يشيط است و آن به معنى هلاكت است وآن به معنى هلاكت يا شدّت غضب است (نهايه) ولى محققين اين قول را قبول ندارند. آنگاه نگارنده: شيطان وصف است نه اسم خاص آن روح شرير و به مناسبت دورى از خير و از رحمت حق تعالى وصف شيطان بر او اطلاق شده است چنانكه نظير اين كلمه در «بلس ابليس» گذشت و توصيف آن با رجيم (مطرود) شاهد اين مطلب است. شيطان از ملائكه است يا از جن؟ صريح آيه [كهف:50] آن است كه شيطان از نوع جنّ است و رواياتى در اين باره نقل شده است از جمله در تفسير عياشى ذيل آيه 34 بقره از حضرت صادق عليع السلام نقل شده: جميل بن درّاج از آن حضرت پرسيد آيا ابليس از ملائكه بود يا كارى از آسمان را عهده دار بود؟ فرمود: از ملائكه نبود و كارى از آسمان را مباشرت نداشت. از جنّ بود در ميان ملائكه. فرشتگان چنان مىدانستند كه او از آنها نيست چون به سجده مأمور شد از او واقع شد آنچه واقع شد. در مجمع ذيل آيه 24 بقره از شيخ مفيد رحمة اللّه نقل شده كه گويد: او از جنّ بود و از ملائكه نبود در اين باره از ائمه هدى عليهم السلام روايات متواتر نقل شده و اين قول مذهب اماميّه است (تمام شد). از طرف ديگر ظهور استثناء در آيه [بقره:34]. و آيات ديگر كه اين سياق را دارند. آن است كه او از ملائكه بود و گرنه دستور به او شامل نمىشد و جائى براى عتاب و طرد نداشت و حق داشت كه بگويد خطاب شامل من نبود. در خطبه 190 نهج البلاغه صريحاً او را ملك گفته است و آن چنين است «كَلّا ما كانَِ اللّهُ سُبْحانَهُ لِيُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِاَمْرٍ اَخْرَجَ بِهِ مِنْها مَلَكاً». در مجمع ذيل آيه فوق فرموده: شيخ طوسى ملك بودن او را اختيار فرموده وآن در ظاهر تفاسير ما از امام صادق عليه السلام نقل شده. و از ابن عباس و ابن مسعود و قتاده منقول است (تمام شد). به نظر نگارندهچنانكه در «بلس» گذشت جنّ. ملائكه از يك حقيقت اند و اختلاف صنفى و وصفى دارند به «ابليس» رجوع شود در اين صورت اطلاق جنّ و ملك هر دو به او صادق است اين مطلب را المنار نيز گفته و قول راغب در ذيل نقل خواهد شده اگر گوئى: درباره ملائكه هست [انبياء:26-27]. پس چطور شيطان نا فرمانى كرد؟ گوئيم: اين سخن در «ملك» بررسى خواهد شد و اشكالى ندارد كه صنف جنّ از ملائكه اهل گناه باشند. چنانكه در سوره جنّ هست. راغب در مفردات گويد: جنّ به دو وجه گفته مىشود يكى روحانيّين كه از ديده پنهان اند در اين صورت ملائكه و شياطين داخل در جنّ اند هر ملك جنّ است ولى هر جنّ ملك نيست (محل حاجت تمام شد). ولى اگر ملك و جنّ از يك حقيقت نباشد ناچار بايد گفت: او از جنّ بود نه از كلائك زيرا آيه فوق الذكر در جنّ بودن او صريح و غير قابل تأويل است. حدود تسلط شيطان در كيش ثنويت ايران قديم اهريمن خالق مطلق بدىها و شروز و آفات و موجودات زيان آور از قبيل مار، عقرب و غيره است، ممكن است بعضى خيال كنند: شيطان در قرآن و اسلام مرادف اهريمن در عقيده ايران باستان است. ولى اين اشتباه محض است. شيطان و جنّ نقشى در كار خلقت ندارند. خالق تمام اشياء خداوند است و كسى جز خدا در كار خلقت و تدبير آن استقلالى ندارد چنانكه مفصلاً در «شرك» و و كلمه «اللّه» گذشت. قرآن در مقام ذمّ و ردّ چنين افكار باطل فرموده [انعام:100]. ايضاً فرموده [صافات:158]. آنچه به شيطان و اعوان او داده شده از حول و قوّه الهى است و آنهامطلقاً استقلالى ندارند گر چه در علت تفويض قدرت وسوسه به آنهاسخن بسيار است. حدود تسلّط شيطان و شياطين فقط وسوسه قلبى و بهتر نماياندن بديها و بالعكس است و جز اين تسلّط ندارند و در قرآن مجيد هر چه در كار آنها گفته شده برگشت همه بر اين اصل است. چنانكه شيطان خود در روز قيامت به مردم خواهد گفت [ابراهيم:22]. يعنى من بر ما تسلّطى نداشتم جزآن كه شما را خواندم و از من قبول كرديد. چنانكه در «سلطان» تحت عنوان تسلّط شسطان مفصلاً گذشت. و آيات [اعراف:20]، [نساء:120]، [انفال:48]، [بقره:268]. و آيات ديگر همه راجع به اين مطلب اند. و اين قدرت از جانب خدا اعطا شده ولى چند آيه هست كه بايد بررسى شوند. اول آيه [بقره:275]. در «خبط» مفصلاً در اين باره صحبت شد رجوع شود و گفته شد كه المنار شيطان را در آيه ميكرب دانسته و به عقيده الميزان: اشعار آيه به دخالت جنّ در بعضى از ديوانگان قطعى است. دوم آياتيكه نسيان را به شيطان نسبت ميدهند نحو [انعام:68]. ايضاً آيه 42 يوسف، 63 كهف، 201 اعراف،. شايد اين نسيان در اثر وسوسههاى مخصوص باشد و شايد شيطان اين تسلّط را نيز دارد. سوم آيه [ص:41]. در «ايّوب»احتمال داديم كه شايد منظور وسوسه رنج مىداد نه اينكه شيطان سبب بيمارى او بود. چهارم [زخرف:36]، [مريم:83]. در اين دو آيه نيز تحريك شيطان و قرين بودنش به وسيله وسوسه است با اضافه اينكه خداوند در صورت كورى از ذكر خدا و كفر به آيات شيطان را مسلّط مىكند. حكايت تمرد شيطان حكايت عصيان اين روح شرير در جاهاى متعدد از قرآن كريم نقل شده ما آن را از سوره اعراف نقل مىكنيم: اى بشر ما شما را اندازه گرفته به ادم سجده كنيد (و اعتراف نمائيد كه او لايق خلافة اللّه در زمين است). ملائكه سجده كردند (و اعتراف كرده خاضع شدند) مگر ابليش كه از ساجدان نبود. خدا فرمود: ابليس چه مانع شد تو را كه سجده نكردى؟ گفت: من از او بهترم كه مرا از آتش به خصوصى آفريدهاى ولى او را از گل مخصوص (اين استدلال از او بى جا و باطل بود كه برتريّت در اثر استعداد و كار است و آدم استعداد خلافت خدائى داشت نه او). خدا فرمود: از آنجا فروش و تو را نرسد كه در اينجا بزرگى كنى برون شو كه تو از حقيران هستى. گفت:مرا تا روزيكه از نو زنده مىشوند مهلت بده. فرمود: تو از مهلت شدگانى. (منظورش آن بود كه مرا فعلاً از بين مبرو گرفتار منما خدا در جواب فرموده «اِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ» گويا منظور اين است كه وجود تو طورى است كه نخواهى مرد بلكه از زمره آنانيكه از مردن مهلت داديم. شيطان چون اين معلت را فهميد) گفت: پروردگارا در قبال اينكه مرا به فساد انداختى براى كمين آنهادر راه راست تو خواهم نشست سپس از جلو و پشت سرشان و از راست و چپ به سوى آنها خواهم آمد، طورى كه بشتر آنها را بنده شكر گزار نخواهى يافت. خدا فرمود: «از اينجا مذموم و مطرود بيرون شو هر كه از مردم پيروى تو كند حتماً حتماً جهنم را از شما پر خواهم كرد» اعراف:11-18. به نظر الميزان اين حكايت و اغفال شدن آدم حاكى از روابط واقعى ميان نوع انسان و ملائكه و ابليس است كه به صورت امر، امتثال، طرد، رجم، سؤال و جواب آمده است. غرض الميزان ظاهراً آن است كه امر و نهى و خطاب به ابليس و گفتگوى او با خدا در بين نبوده بلكه واقعيّت به اين صورت ذكر شده است . در المنار ج 8 ص 329 گويد: آن (خطاب خدا و جواب شيطان و عصيان و نهى آدم) بيان واقعى صفت طبيعت بشر و طبيعت بشر شيطان و استعداد و كارهاى آن دو است. سخن المنار و الميزان جواب اشكال بعضى مفسران كه گفتهاند: خدا چگونه به ابليس خطاب كرد؟ آيا به وسيله ملائكه بود يا مطالب را در لوح محفوظ ميديد؟ و آيا اين عرضه را داشت كه خدا او را طرف سؤال و جواب قرار بدهد؟ (مشروح اشكال مفسران). چرا اين تسلط به شيطان داده شد؟ عالم ايجاد با همه وسعت و كثرت اجزاء، به هم ديگر مربوط و اخرش به اولش معطوف است. اين ارتباط در حكمت الهى به طور ضرورت بايد با تنافى و تضاد يا با كمال و نقص و وجدان و فقدان و رسيدن و حرمان باشد. اگر شرّ، فساد، رنج، فقدان، نقص، ضعف و امثال اينها در عالم نبود، براى خير، صحت، راحت، وجدان، كمال و قدرت مصداقى نبود و چيزى از آنها درك نمىشد. اگر شقاوت نبود سعادت يافت نمىشد، اگر معصيت نبود طاعتى محقق نمىگرديد و اگر قبح و ذمّ نبود مدح و حسن پيدا نمىشد و هر گاه عقاب نمىبود ثواب حاصل نمىشد. و اگر دنيا وجود نداشت آخرتى متكوّن نمىشد. اطاعت مثا امتثال امر خداست اگر عدم امتثال ممكن نبود فعل ضرورى مىشد و در آن صورت امر خدائى معنائى نداشت و تحصيل حاصل مىشد. و آنگاه براى طاعت و عصيان، مدح و ذمّ و ثواب و عقاب باطل مىگرديد .و سپس دين، شريعت و دعوت وآنگاه نبوّت و رسالت و اجتماع و مدنيّت و انسانيّت سپس هر شىء باطل مىشد. از اينجا روشن مىشود كه وجود شيطان داعى بر شرّ و معصيت از اركان نظام عالم انسانى است كه بر سنت اختيار جارى است. شيطان مثل حاشيهاى در كنار صراط مستقيم كه بايد انسان آن را برود واقع شده است و كعلوم است كه استقامت صراط با حاشيهاى كه خارج از اوست معين مىشود. (تلخيص از الميزان ج 8 ص 36-37). جنود و اولاد شيطان شيطان در اضلال بشر تنها نيست بلكه اعوان و انصار دارد قرآن فرموده: شيطان و دارو دستهاش شما را از محلى مىبينند كه شما آنها را نمىبينيد [اعراف:27]. و در جاى ديگر فرموده: آيا او و ذريهاش را دوستان غير از من مىگيريد حالآن كه آنها به شما دشمن اند [كهف:50]. و در جاى ديگر فرموده:بتها و اغواء شدگان و جنود ابليس همه برو در آتش افتند [شعراء:94-95]. هكذا تمام آياتيكه نسبت اضلال و اغفال را شياطين مىدهند. در اين صورت همانطور كه ملك الموت اعوان و انصار دارد و يك جا [سجده:11]. و در جاى ديگر فرموده [انعام:61]. و ميدانيم كه ديگران اعوان ملك الموت اند همچنين شيطان نيز جنود و اعوان دارد و از عنوان «جنود ابليس»بدست مىآيد كه تمام ارواح شريره از ابليس كه رئيس آنهاست پيروى آنها است پيروى مىكنند . روايات اهل بيت عليهم السلام در اين باره زياد است براى نمونه به سفينة البحار لفظ «بلس»و «شطن» رجوع شود. قسم به خدائيكه محمد صلى اللّه و عليه و آله و سلم را به حق فرستاد عفريتها و ابليسها بر مؤمن بيشتر از زنبوران بر گوشت اند مؤمن از كوه محكمتر است، كوه را با تبر مىتوان تراشيد ولى مؤمن از دين خود كم نمىكند. لفظ شيطان بانس گفته مىشود. به انسانهاى دور از حق و متمرّد شيطان اطلاق مىشود در قرآن كريم نيز يافته است مثل ]بقره:14]. ايضاً [انعام:112]. درست است كه در اينگونه موارد شياطين معروف نيز بدون الف و لام آمده است مثل [حجر:17]. و مثل [زخرف:36]. در اين صورت شايد مراد از الشيطان يا الشياطين انسانها باشند بايد در اين باره در آيات دقت بيشتر كرد. مثلاً شايد مراد از [بقره:102]، [انعام:121]. انسانهاى متمرد باشند. نگارنده اين احتمال را نزديك به يقين مىداند. خاتمه مطالب ديگرى درباره شياطين و شيطان هست از قبيل رانده شدن از آسمانها، كار كردن براى حضرت سليمان و غيره مثل [انبياء:82]. كه در جنّ گذشت و در جاهاى مناسب ذكر شده است. | ||
===کلمات [[راهنما:نزدیک مکانی|نزدیک مکانی]]=== | |||
<qcloud> | |||
وَ:100, کُل:83, رَجِيم:56, هُو:56, مِن:51, مَن:48, إِلاّ:48, لا:30, مَارِد:30, بِقَوْل:30, مَرِيد:30, فَأَيْن:30, کُتِب:30, عَلَيْه:27, تَذْهَبُون:27, يَتّبِع:27, إِن:27, يَسّمّعُون:27, إِلَى:25, مَا:25, حِفْظا:25, أَنّه:25, اسْتَرَق:25, حَفِظْنَاهَا:25, الْکَوَاکِب:22, السّمْع:22, بِضَنِين:22, لِلنّاظِرِين:22, الْمَلَإ:22, عِلْم:22, الْأَعْلَى:19, فَأَتْبَعَه:19, بِزِينَة:19, تَوَلاّه:19, ذِکْر:19, زَيّنّاهَا:19, بِغَيْر:19, الْغَيْب:19, عَلَى:16, شِهَاب:16, فَأَنّه:16, الدّنْيَا:16, اللّه:16, يُضِلّه:13, فِي:13, السّمَاء:13, بُرُوجا:13, مُبِين:13, يُقْذَفُون:13, يُجَادِل:10 | |||
</qcloud> | |||
===تکرار در هر سال نزول=== | |||
{{#ask:[[رده:آیات قرآن]] [[نازل شده در سال::+]] [[کلمه غیر ربط::شَيْطَان]] | |||
|?نازل شده در سال | |||
|mainlabel=- | |||
|headers=show | |||
|limit=2000 | |||
|format=jqplotchart | |||
|charttype=line | |||
|charttitle=نمودار تکرار در هر سال نزول | |||
|labelaxislabel=سال نزول | |||
|smoothlines=yes | |||
|numbersaxislabel=دفعات تکرار | |||
|distribution=yes | |||
|min=0 | |||
|datalabels=value | |||
|distributionsort=none | |||
|ticklabels=yes | |||
|colorscheme=rdbu | |||
|chartlegend=none | |||
}} | |||
[[رده:كلمات قرآن]] | [[رده:كلمات قرآن]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۵۱
«شیطان» از مادّه «شطن» گرفته شده، و «شاطن» به معناى خبیث و پست آمده است و شیطان به موجود سرکش و متمرّد اطلاق مى شود، اعم از انسان و یا جنّ و یا جنبندگان دیگر، و به معناى روح شریر و دور از حق، نیز آمده است، که در حقیقت همه اینها به یک قدر مشترک بازگشت مى کنند. باید دانست «شیطان» اسم عام (اسم جنس) است، و به عبارت دیگر «شیطان» به هر موجود موذى و منحرف کننده و طاغى و سرکش، خواه انسانى یا غیر انسانى مى گویند.
مراد از «شیطان» در سوره «حجر» همان موجودات خبیثه متمردند که مى خواهند به آسمانها بروند و گوشه اى از اخبار این عالم ما که در آسمانها منعکس است، از طریق «استراق سمع» (گوش دادن مخفیانه) در یابند، و به دوستان خود در زمین برسانند، ولى شهابها همچون تیر به سوى آنها پرتاب مى شوند و آنها را از رسیدن به این هدف باز مى دارند.
ریشه کلمه
- شطن (۸۸ بار)
قاموس قرآن
دور شده. متمرد. اين كلمه به صورت مفرد هفتاد بار و به صورت جمع (شياطين) هيجده بار در قرآن مجيد آمده است (المعجم المفهرس) و بررسى در آن از چند لازم است. معناى لغوى به عقيده طبرسى و راغب و ابن اثير و ديگران نون شيطان اصل كلمه است و آن از شطن يشطن مىباشد شطن چنانكه سه دانشمند فوق و جوهرى گفته به معنى دور شدن است «شَطَنَ عَنْهُ:بَعُدَ» على هذا شيطان به معنى دور شده از خير است چنانكه در مجمع البعيد من الخير گفته است. به قول بعضى نون آن زايد و اصل آن از شاط يشيط است و آن به معنى هلاكت است وآن به معنى هلاكت يا شدّت غضب است (نهايه) ولى محققين اين قول را قبول ندارند. آنگاه نگارنده: شيطان وصف است نه اسم خاص آن روح شرير و به مناسبت دورى از خير و از رحمت حق تعالى وصف شيطان بر او اطلاق شده است چنانكه نظير اين كلمه در «بلس ابليس» گذشت و توصيف آن با رجيم (مطرود) شاهد اين مطلب است. شيطان از ملائكه است يا از جن؟ صريح آيه [كهف:50] آن است كه شيطان از نوع جنّ است و رواياتى در اين باره نقل شده است از جمله در تفسير عياشى ذيل آيه 34 بقره از حضرت صادق عليع السلام نقل شده: جميل بن درّاج از آن حضرت پرسيد آيا ابليس از ملائكه بود يا كارى از آسمان را عهده دار بود؟ فرمود: از ملائكه نبود و كارى از آسمان را مباشرت نداشت. از جنّ بود در ميان ملائكه. فرشتگان چنان مىدانستند كه او از آنها نيست چون به سجده مأمور شد از او واقع شد آنچه واقع شد. در مجمع ذيل آيه 24 بقره از شيخ مفيد رحمة اللّه نقل شده كه گويد: او از جنّ بود و از ملائكه نبود در اين باره از ائمه هدى عليهم السلام روايات متواتر نقل شده و اين قول مذهب اماميّه است (تمام شد). از طرف ديگر ظهور استثناء در آيه [بقره:34]. و آيات ديگر كه اين سياق را دارند. آن است كه او از ملائكه بود و گرنه دستور به او شامل نمىشد و جائى براى عتاب و طرد نداشت و حق داشت كه بگويد خطاب شامل من نبود. در خطبه 190 نهج البلاغه صريحاً او را ملك گفته است و آن چنين است «كَلّا ما كانَِ اللّهُ سُبْحانَهُ لِيُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِاَمْرٍ اَخْرَجَ بِهِ مِنْها مَلَكاً». در مجمع ذيل آيه فوق فرموده: شيخ طوسى ملك بودن او را اختيار فرموده وآن در ظاهر تفاسير ما از امام صادق عليه السلام نقل شده. و از ابن عباس و ابن مسعود و قتاده منقول است (تمام شد). به نظر نگارندهچنانكه در «بلس» گذشت جنّ. ملائكه از يك حقيقت اند و اختلاف صنفى و وصفى دارند به «ابليس» رجوع شود در اين صورت اطلاق جنّ و ملك هر دو به او صادق است اين مطلب را المنار نيز گفته و قول راغب در ذيل نقل خواهد شده اگر گوئى: درباره ملائكه هست [انبياء:26-27]. پس چطور شيطان نا فرمانى كرد؟ گوئيم: اين سخن در «ملك» بررسى خواهد شد و اشكالى ندارد كه صنف جنّ از ملائكه اهل گناه باشند. چنانكه در سوره جنّ هست. راغب در مفردات گويد: جنّ به دو وجه گفته مىشود يكى روحانيّين كه از ديده پنهان اند در اين صورت ملائكه و شياطين داخل در جنّ اند هر ملك جنّ است ولى هر جنّ ملك نيست (محل حاجت تمام شد). ولى اگر ملك و جنّ از يك حقيقت نباشد ناچار بايد گفت: او از جنّ بود نه از كلائك زيرا آيه فوق الذكر در جنّ بودن او صريح و غير قابل تأويل است. حدود تسلط شيطان در كيش ثنويت ايران قديم اهريمن خالق مطلق بدىها و شروز و آفات و موجودات زيان آور از قبيل مار، عقرب و غيره است، ممكن است بعضى خيال كنند: شيطان در قرآن و اسلام مرادف اهريمن در عقيده ايران باستان است. ولى اين اشتباه محض است. شيطان و جنّ نقشى در كار خلقت ندارند. خالق تمام اشياء خداوند است و كسى جز خدا در كار خلقت و تدبير آن استقلالى ندارد چنانكه مفصلاً در «شرك» و و كلمه «اللّه» گذشت. قرآن در مقام ذمّ و ردّ چنين افكار باطل فرموده [انعام:100]. ايضاً فرموده [صافات:158]. آنچه به شيطان و اعوان او داده شده از حول و قوّه الهى است و آنهامطلقاً استقلالى ندارند گر چه در علت تفويض قدرت وسوسه به آنهاسخن بسيار است. حدود تسلّط شيطان و شياطين فقط وسوسه قلبى و بهتر نماياندن بديها و بالعكس است و جز اين تسلّط ندارند و در قرآن مجيد هر چه در كار آنها گفته شده برگشت همه بر اين اصل است. چنانكه شيطان خود در روز قيامت به مردم خواهد گفت [ابراهيم:22]. يعنى من بر ما تسلّطى نداشتم جزآن كه شما را خواندم و از من قبول كرديد. چنانكه در «سلطان» تحت عنوان تسلّط شسطان مفصلاً گذشت. و آيات [اعراف:20]، [نساء:120]، [انفال:48]، [بقره:268]. و آيات ديگر همه راجع به اين مطلب اند. و اين قدرت از جانب خدا اعطا شده ولى چند آيه هست كه بايد بررسى شوند. اول آيه [بقره:275]. در «خبط» مفصلاً در اين باره صحبت شد رجوع شود و گفته شد كه المنار شيطان را در آيه ميكرب دانسته و به عقيده الميزان: اشعار آيه به دخالت جنّ در بعضى از ديوانگان قطعى است. دوم آياتيكه نسيان را به شيطان نسبت ميدهند نحو [انعام:68]. ايضاً آيه 42 يوسف، 63 كهف، 201 اعراف،. شايد اين نسيان در اثر وسوسههاى مخصوص باشد و شايد شيطان اين تسلّط را نيز دارد. سوم آيه [ص:41]. در «ايّوب»احتمال داديم كه شايد منظور وسوسه رنج مىداد نه اينكه شيطان سبب بيمارى او بود. چهارم [زخرف:36]، [مريم:83]. در اين دو آيه نيز تحريك شيطان و قرين بودنش به وسيله وسوسه است با اضافه اينكه خداوند در صورت كورى از ذكر خدا و كفر به آيات شيطان را مسلّط مىكند. حكايت تمرد شيطان حكايت عصيان اين روح شرير در جاهاى متعدد از قرآن كريم نقل شده ما آن را از سوره اعراف نقل مىكنيم: اى بشر ما شما را اندازه گرفته به ادم سجده كنيد (و اعتراف نمائيد كه او لايق خلافة اللّه در زمين است). ملائكه سجده كردند (و اعتراف كرده خاضع شدند) مگر ابليش كه از ساجدان نبود. خدا فرمود: ابليس چه مانع شد تو را كه سجده نكردى؟ گفت: من از او بهترم كه مرا از آتش به خصوصى آفريدهاى ولى او را از گل مخصوص (اين استدلال از او بى جا و باطل بود كه برتريّت در اثر استعداد و كار است و آدم استعداد خلافت خدائى داشت نه او). خدا فرمود: از آنجا فروش و تو را نرسد كه در اينجا بزرگى كنى برون شو كه تو از حقيران هستى. گفت:مرا تا روزيكه از نو زنده مىشوند مهلت بده. فرمود: تو از مهلت شدگانى. (منظورش آن بود كه مرا فعلاً از بين مبرو گرفتار منما خدا در جواب فرموده «اِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ» گويا منظور اين است كه وجود تو طورى است كه نخواهى مرد بلكه از زمره آنانيكه از مردن مهلت داديم. شيطان چون اين معلت را فهميد) گفت: پروردگارا در قبال اينكه مرا به فساد انداختى براى كمين آنهادر راه راست تو خواهم نشست سپس از جلو و پشت سرشان و از راست و چپ به سوى آنها خواهم آمد، طورى كه بشتر آنها را بنده شكر گزار نخواهى يافت. خدا فرمود: «از اينجا مذموم و مطرود بيرون شو هر كه از مردم پيروى تو كند حتماً حتماً جهنم را از شما پر خواهم كرد» اعراف:11-18. به نظر الميزان اين حكايت و اغفال شدن آدم حاكى از روابط واقعى ميان نوع انسان و ملائكه و ابليس است كه به صورت امر، امتثال، طرد، رجم، سؤال و جواب آمده است. غرض الميزان ظاهراً آن است كه امر و نهى و خطاب به ابليس و گفتگوى او با خدا در بين نبوده بلكه واقعيّت به اين صورت ذكر شده است . در المنار ج 8 ص 329 گويد: آن (خطاب خدا و جواب شيطان و عصيان و نهى آدم) بيان واقعى صفت طبيعت بشر و طبيعت بشر شيطان و استعداد و كارهاى آن دو است. سخن المنار و الميزان جواب اشكال بعضى مفسران كه گفتهاند: خدا چگونه به ابليس خطاب كرد؟ آيا به وسيله ملائكه بود يا مطالب را در لوح محفوظ ميديد؟ و آيا اين عرضه را داشت كه خدا او را طرف سؤال و جواب قرار بدهد؟ (مشروح اشكال مفسران). چرا اين تسلط به شيطان داده شد؟ عالم ايجاد با همه وسعت و كثرت اجزاء، به هم ديگر مربوط و اخرش به اولش معطوف است. اين ارتباط در حكمت الهى به طور ضرورت بايد با تنافى و تضاد يا با كمال و نقص و وجدان و فقدان و رسيدن و حرمان باشد. اگر شرّ، فساد، رنج، فقدان، نقص، ضعف و امثال اينها در عالم نبود، براى خير، صحت، راحت، وجدان، كمال و قدرت مصداقى نبود و چيزى از آنها درك نمىشد. اگر شقاوت نبود سعادت يافت نمىشد، اگر معصيت نبود طاعتى محقق نمىگرديد و اگر قبح و ذمّ نبود مدح و حسن پيدا نمىشد و هر گاه عقاب نمىبود ثواب حاصل نمىشد. و اگر دنيا وجود نداشت آخرتى متكوّن نمىشد. اطاعت مثا امتثال امر خداست اگر عدم امتثال ممكن نبود فعل ضرورى مىشد و در آن صورت امر خدائى معنائى نداشت و تحصيل حاصل مىشد. و آنگاه براى طاعت و عصيان، مدح و ذمّ و ثواب و عقاب باطل مىگرديد .و سپس دين، شريعت و دعوت وآنگاه نبوّت و رسالت و اجتماع و مدنيّت و انسانيّت سپس هر شىء باطل مىشد. از اينجا روشن مىشود كه وجود شيطان داعى بر شرّ و معصيت از اركان نظام عالم انسانى است كه بر سنت اختيار جارى است. شيطان مثل حاشيهاى در كنار صراط مستقيم كه بايد انسان آن را برود واقع شده است و كعلوم است كه استقامت صراط با حاشيهاى كه خارج از اوست معين مىشود. (تلخيص از الميزان ج 8 ص 36-37). جنود و اولاد شيطان شيطان در اضلال بشر تنها نيست بلكه اعوان و انصار دارد قرآن فرموده: شيطان و دارو دستهاش شما را از محلى مىبينند كه شما آنها را نمىبينيد [اعراف:27]. و در جاى ديگر فرموده: آيا او و ذريهاش را دوستان غير از من مىگيريد حالآن كه آنها به شما دشمن اند [كهف:50]. و در جاى ديگر فرموده:بتها و اغواء شدگان و جنود ابليس همه برو در آتش افتند [شعراء:94-95]. هكذا تمام آياتيكه نسبت اضلال و اغفال را شياطين مىدهند. در اين صورت همانطور كه ملك الموت اعوان و انصار دارد و يك جا [سجده:11]. و در جاى ديگر فرموده [انعام:61]. و ميدانيم كه ديگران اعوان ملك الموت اند همچنين شيطان نيز جنود و اعوان دارد و از عنوان «جنود ابليس»بدست مىآيد كه تمام ارواح شريره از ابليس كه رئيس آنهاست پيروى آنها است پيروى مىكنند . روايات اهل بيت عليهم السلام در اين باره زياد است براى نمونه به سفينة البحار لفظ «بلس»و «شطن» رجوع شود. قسم به خدائيكه محمد صلى اللّه و عليه و آله و سلم را به حق فرستاد عفريتها و ابليسها بر مؤمن بيشتر از زنبوران بر گوشت اند مؤمن از كوه محكمتر است، كوه را با تبر مىتوان تراشيد ولى مؤمن از دين خود كم نمىكند. لفظ شيطان بانس گفته مىشود. به انسانهاى دور از حق و متمرّد شيطان اطلاق مىشود در قرآن كريم نيز يافته است مثل ]بقره:14]. ايضاً [انعام:112]. درست است كه در اينگونه موارد شياطين معروف نيز بدون الف و لام آمده است مثل [حجر:17]. و مثل [زخرف:36]. در اين صورت شايد مراد از الشيطان يا الشياطين انسانها باشند بايد در اين باره در آيات دقت بيشتر كرد. مثلاً شايد مراد از [بقره:102]، [انعام:121]. انسانهاى متمرد باشند. نگارنده اين احتمال را نزديك به يقين مىداند. خاتمه مطالب ديگرى درباره شياطين و شيطان هست از قبيل رانده شدن از آسمانها، كار كردن براى حضرت سليمان و غيره مثل [انبياء:82]. كه در جنّ گذشت و در جاهاى مناسب ذكر شده است.