مَارِد
«مَارِد» از مادّه «مرد» (بر وزن سرد)، در اصل به معناى سرزمین بلندى است که خالى از هرگونه گیاه باشد، به درختى که از برگ، برهنه شود، نیز «امرد» گویند، و به همین مناسبت به نوجوانى که مو در صورتش نروییده این کلمه اطلاق مى شود و در اینجا منظور از «مارد» کسى است که عارى از هرگونه خیر و برکت و به تعبیر خودمانى «بى همه چیز»! باشد.
ریشه کلمه
- مرد (۵ بار)
قاموس قرآن
آنچه از اقوال اهل لغت به دست مىآيد اين است كه مرد به معنى عارى بودن و به معنى مستمر بودن است.راغب گويد: مارِد و مَريد از شياطين جن و انس آن است كه از خيرات عارى باشد. شجر اَمْرَد درختى را گويند كه خالى از برگ باشد. رَمْلَةٌ مَرْداء خاكى است كه كه چيزى نروياند. جوان بى ريش اَمْرَد گويند كه صورتش عارى از مو است. در قاموس و اقرب آمده: «مَرَدَ عَلَى الشَّىْءِ: مَرَنَ وَ اسْتَمَرَّ عَلَيْهِ» يعنى در آن مستمر و پيوسته شد و بر آن عادت كرد. [صافات:7]. [حج:3]. مريد و مارد به معنى عارى از خير و بى فايده است و اينكه آن را طاغى و عاصى گفتهاند ظاهراً بدان جهت است كه از طاعت حق عارى و خالى است. * [توبه:101]. مَرَدُوا ظاهراً به معنى استمرار است چنانكه نقل شد يعنى از اهل مدينه كسانى هستند كه بر نفاق عادت كردهاند. * [نمل:44]. مُمَرَّد به معنى صاف شده است و آن به معناى اولى مناسب است كه صاف شده عارى از خلل و فرج است و آيه روشن مىكند كه سليمان قصر آئينه كارى شده داشته است.