سَلِيم: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
(Added word proximity by QBot)
 
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
__TOC__
''' [[ویژه:پیوند_به_این_صفحه/سَلِيم | آیات شامل این کلمه ]]'''
''' [[ویژه:پیوند_به_این_صفحه/سَلِيم | آیات شامل این کلمه ]]'''


خط ۶: خط ۷:
*[[ریشه سلم‌ | سلم‌]] (۱۴۰ بار) [[کلمه با ریشه:: سلم‌| ]]
*[[ریشه سلم‌ | سلم‌]] (۱۴۰ بار) [[کلمه با ریشه:: سلم‌| ]]


=== قاموس قرآن ===
(مثل فلس) و سلامت و سلام يعنى كنار بودن از آفات ظاهرى و باطنى. (راغب) در اقرب آمده: «سَلَمَ مِنَ الْعُيُوبِ وَ الْآفاتِ سَلاماً وَ سَلامَةِ» يعنى از بلاى و عيبها نجات يافت و كنار شد. مثل: [صافات:84]. كه در سلامت باطن است قلب سليم آن است كه از شك و حسد و كفر و غيره سالم و كنار باشد. و مثل [بقره:71]. از عيوب سلامت است و خالى در آن نيست كه مراد از آن سلامت ظاهرى است. سلام: يكدفعه سلام خارجى است به معنى سلامت مثل [ق:34]. به سلامت وارد بهشت شويد. آن روز خلود است. و مثل [انبياء:69]. سلام بودن آتش بى حرارت و بى سوزش بودن آن است نسبت به ابراهيم عليه السلام. و ايضاً [مائده:16]، [انعام:127]. كه همه اينها به معنى سلامت و سلام خارجى است. يكدفعه سلام به قولى است مثل [انعام:54]، [اعراف:46]. سلام قولى در اسلام همين است و آن دعا و خواستن سلامت از خداوند به شخص است سلام عليكم يعنى سلامت باد از خدا بر شما و چون از جانب خداست لذا تحيّتى است از خدا و با بركت و پاك و دلچسب است [نور:61]، [يس:58]. اين سلام قولى از جانب خداوند است كه به اهل بهشت اعلام مى‏شود و ميدانند كه پيوسته در سلامت و امن خواهند بود ممكن است مراد از آن قول ملائكه باشد كه به اهل بهشت گويند [رعد:24]. چون سلام ملائكه با اجازه خداست لذا در سوره يس سلام خدا خوانده شده است. و ممكن است بگوئيم: خداوند صدا خلق مى‏كند و اهل بهشت مى‏شوند مثل وحى به موسى در طور سيناء. * [نساء:94]. ظاهراً مراد از آن سلام قولى است چنانكه در سبب نزول آيه نقل شده كه اسامة بن زيد و يارانش مردى را كه اسلام آورده بود و به آنهاسلام داد و شهادتين گفت كشتند و گوسفندانش را يه غنيمت گرفتند. در نتيجه آيه‏فوق نازل شد. * [فرقان:63]. ممكن است سلاماً مفعول فعل محذوف باشد يعنى «نَطْلُبُ مِنْكُمُ السَلامَةَ» و شايد صفت محذوف باشد يعنى «قالوا قَوْلاً سَلاماً» (راغب). * [صافات:79-181] واقع اند. و در ما قبل هر دو آيه اول و آيه چهارم اين آيه هست «وِ تَرَكْنا عَلَيْهِ فى الْآخِرينَ» اينها سلام و تحيّت قولى است از جتنب خدا و اثر واقعى و خارجى دارد آيه پنجم شامل تمام مرسلين است و آيه اول درباره نوح عليه السلام از همه وسيع است كه در آن عالم بشر و يا عالم جن و انس و ملائكه است. و ظاهراً عالم بشر و ادوار بشرى مراد باشد. به نظر مى‏آيد «فِى الْعالَمينَ» حال باشد از اسلام يعنى سلام بر نوح در حاليكه آن سلام پيوسته در ميان عالميان هست و خواهد بود. ظاهراً براى همين است كه الميزان گويد: اين سلام تحيّتى است براى نوح از خدا هديّه مى‏شود بر او از جانب امّتهاى انسانيت ماداميكه چيزى از خيرات قولا و عملاً در جوامع بشرى واقع شود. چون او عليه السلام اول كسى است كه به دعوت توحيد برخاسته و شرك و اثر آن را كوبيده و در حدود هزار سال در اين راه رنج برده... پس براى اوست نصيبى از هر خير تا روز قيامت و در تمام قرآن سلامى به اين وسعت جز درباره نوح يافته نيست. راغب گويد: اين سلامها روشن مى‏كنند كه خدا خواسته به پيامبران ثنا و دعا شود. * [واقعة:25-26]. بهتر است بگوئيم مراد از سلام قولى و فعلى هر دو است يعنى به هم ديگر سلام گويند و از هم ديگر در سلام باشند. و شايد قولى مراد باشد يعنى «نطلب لكم سلاماً». * [قدر:5]. «هى» راجع به ليلة قدر است يعنى آن شب تا طلوع فجر سلام و سلامت است و درست فهميده نمى‏شود كه چگونه سلام است آيا براى همه يا براى افراد به خصوصى؟ از كلام امام سجاد عليه السلام بدست مى‏آيد كه براى عدّه به خصوصى است در دعاى 44 صحيفه چنين آمده «سَمّاها لَيْلَةَ الْقَدْرِ... سَلامٌ دائِمُ الْبَرَكَةِ اِلى طُلُوعِ الْفَجْرِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ بِما اَحْكَمَ مِنْ قَضائِهِ» در اين صورت براى كسانى سلامت است كه تقديرشان در ان شب به نحو احسن معين مى‏گردد. مثل قرآن كه براى مؤمنان شفاست و كافراى را جز خسارت نيافزايد «وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ اِلّا خَساراً». * [واقعة:90-91] ممكن است مراد از اين سلام همان باشد كه درباره اهل بهشت آمده [مريم:62]. ولى «سَلاماًسَلاماً» در سوره واقعه راجع به مقربين است معنى آيه چنين مى‏شود: اما اگر شخص متوفى از اصحاب يمين باشد سلام آنها مخصوص تو است و شايد «لك» خطاب به حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم بوده باشد. * [حشر:23]. سلام از اسماء حسنى است راغب گويد: گفته‏اند علّت توصيف خداوند به سلام آن است كه عيوب و آفات به حضرتش راه ندارد چنانكه به خلائق مى‏رسد. در اين صورت سلام به معنى سالم است طبرسى گويد: سلام يعنى آنكه بندگان از ظلمش سالم اند و گفته‏اند: آن به معنى سالم از هر نقص و عيب و آفت است. صدوق در توحيد آن را سلامت دهنده. و سالم از هر عيب گفته است. ابن اثير نيز مثل راغب گفته و بيضاوى آن رااختيار كرده است. در اقرب نيز چنين است. در جوامع الجامع و كشّاف نيز سلامت دهنده يا سالم از هر عيب ذكر شده. الميزان آن را تقريباً بى آزار معنى كرده گويد: سلام كسى است كه با تو به سلامت و عافيت ملاقات كند بدون شر و ضرر. خلاصه آنكه: معنى سلام يا سلامت دهنده و يا سالم از هر عيب است. و در صورت اول از صفات فعل و در صورت دوم از صفات جلال است و آن در اصل مصدر است و از باب مبالغه وصفحق تعالى آمده. اقرب الموارد عقيده دارد كه در اسماء جز سلام مصدر نيامده است * سِلْم (بر وزن علم) اخفش آن را صلح گفته هكذا سلم (بر وزن فَلَس و فَرَس) ابو عبيده گويد: سلم و اسلام هر دو يكى است و سلم در جاى ديگر به معنى مسالمت و صلح است (مجمع) [بقره:208]. آن را در آيه به فتح (س) و كسر آن خوانده‏اند ولى در قرآنها به كسر است. آيه ما قبل و ذيل آيه شاهد است كه آن به معنى تسليم شدن به فرمان حق و در اخبار شيعه به معنى ورود به ولايت اهل بيت عليهم السلام تفسير شده است. * سلم (به فتح، ل) به معنى اطاعت و انقياد است [نحل:87]. يعنى آن روز به خدا تسليم و منقاد مى‏شوند. آن چهار بار در قرآن آمده: نساء آيه 90و91. نحل آيه 28 و 87. * سَلْم (بر وزن عَقْل) مسالمت و صلح و سازش [انفال:61]. اگر كفار مايل به سازش و صلح شدند تو هم مايل باش و توكّل به خدا كن سخن ما را درباره اين آيه در «قتل» مطالعه كنيد. * سُلّم (به ضمّ س و تشديد لام) نردبان. خواه از چوب باشد و يا از سنگ و غيره علت اين تسميه آن است كه تو به آنچه مى‏خواهى تسليم مى‏كند و مى‏رساند (اقرب) [انعام:35]. اعراض مشركان بر آن حضرت گران مى‏آمد خدا در رفع آن فرمايد: اگر مى‏آمد خدا در رفع آن فرمايد: اگر اعراض آنها بر تو گران باشد اگر بتوانى منفذى در زمين بيابى يا نردبان و وسيله بالا رفتن به آسمان پيدا كنى و آيه‏اى براى آنها بياورى كه وادار به ايمانشان كند نتوانى آورد چون خدا خواسته ايمان و كفر با اختيار باشد نه اجبار. سلّم دو بار در قرآن آمده: انعام:35، طور:38. * تسليم: يكدفعه به معنى سلام كردن است مثل [نور:61]. يعنى به اهل خانه سلام كنيد كه مسلمانان به حكم يك جسداند [احزاب:56]. و نيز به معنى سالم كردن و نگاه داشتن است مثل [انفال:43]. اگر خدا دشمنان را به تو بسيارشان نسان داده بود دل به ترس مى‏داديد و در كار جنگ منازعه مى‏كردولى خدا از ترس و منازعه نگاه داشت و سلامت كرد. و ايضاً به معنى دادن چيزى آمده نحو [بقره:233]. و نيز در معناى انقياد و طاعت به كار رفته است نظير [نساء:65]. يعنى از حكم تو در دل خويش تنگى احساس نكنند و تسليم و منقاد محض شوند. اسلام: انقياد و تسليم شدن در اقرب گويد: «اسلم الرجل:انقاد» [آل عمران:83]. آنكه در آسمانها و زمين است به او منقاد و مطيع اند. [صافات:103]. چون هر دو به دستور خدا تسليم و منقاد شدند و او را به پيشانى در تل خوابانيد. [بقره:131]. گاهى از اسلام تسليم ظاهرى مراد است نه تسليم و انقياديكه از علم و يقين ناشى مى‏شود بلكه يكى از طرفين خود را زبون و فاقد قدرت ديده به ظاهر منقاد مى‏شود و آن از نظر قرآن ارزشى ندارد نظير [حجرات:14]. اعراب بعديه نشين مى‏گفتند: ايمان آورديم آنچه مى‏گوئيم در دل داريم و دلمان به آن مطمئن و آرام است. در جواب آمده: بگو ايمان نياورده‏ايد بلكه بگوئيد تسليم شده‏ايم يعنى اسلام را قوى ديده و با آن در حال جنگ نيستيم و تسليم هستيم. همچنين است [صافات:26]. و شايد استفهام براى زيادت تسليم بوده باشد. * [آل عمران:19]. (اسلام» در آيات ديگر نيز آمده است نظير [آل عمران:85]، [مائده:3]. اسلام هر چند مخصوص شريعت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم شده ولى تمام اديان اسلام اند و پيامبران ازمردم جز تسليم شدن به خدا و انقياد، چيزى نخواسته‏اند . آيه اول اين حقيقت را روشن مى‏كند: دين در نزد خدا فقط اسلام و انقياد به خداست. و اختلاف اهل كتاب از روى جهل و نادانى نيست بلكه دانسته و از رويحسد اختلاف كرده‏اند و گرنه مى‏دانند كه دين خضوع به اراده حق و انقيادبه آن است و مى‏دانند كه دين حق است و جز تسليم شدن به خدا نيست آنها دانسته به آيات دانسته به آيات حق كافر مى‏شوند. درسوره آل عمران از آيه 81 ميثاق پيامبران در تصديق يكديگر و انقياد اهل آسمانها و زمين، بيان شده و سپس فرموده: بگو به خدا و به آنچه بر ما و بر ابراهيم، اسمعيل، اسحق، يعقوب، اسباط، موسى، عيسى، و ساير پيامبران نازل شده ايمان آوريم و تسليم شديم و همه را پيامبر خدا مى‏دانيم و آنگاه فرمود:«وَ مَنْ يَنْتَغِ غَيِْز الْاِسلام ديناً فَلَنْ يُقبَلَ مِنهُ...». فرق اسلام و ايمان نظر به اصل لغت: اسلام ناشى از ايمان و نتيجه آن است كه ايمان از امن و آرامش قلب است، مؤمن كسى است كه عقايد حقه را تصديق كند و قلبش درباره آنها آرام و مطمئن و بى تشويق باشد [حجرات:15]. ريب چنانكه گفته‏ايم قلق و اضطراب و تشويش قلب است. چنين كسى قهراً به آنچه مى‏داند تسليم و منقاد مى‏شود. و انقياد در بيشتر موارد توأم با عمل و يا عين عمل و يا عين عمل است در آيه [احزاب:22]. به هر دو از ايمان و اسلام توجّه شده يعنى: آن پيش آمد هم تصديق و اطمينان قلبى و هم انقيادشان را در مقابل فرمان حق افزود. اگر گوئى: اكنون كه اسلام ناشى از ايمان است پس چرا در آيه [احزاب:35]. و آيه [تحريم:5]. مسلمات از مؤمنات پيش افتاده است و لازم بود كه مؤمنات پيش آيد كه ايمان نسبت به اسلام در حكم مقدمه است؟ گوئيم: به نظر مى‏آيد كه اين از اهميت اسلام باشد چون ايمان بدون اسلام و انقياد فائده‏اى ندارد مگر در بعضى موارد كه به انقياد فائده‏اى و عمل اصلاً مجالى نباشد. به نظر من در تمام آياتيكه «آمَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات» آمده، «آمَنوا» مبيّن ايمان و تصديق قلبى و «عَمِلُوا الصّالِحات» مبين اسلام و انقياد است كه انقياد را اگر عين عمل هم ندانيم از عمل قابل انفكاك نيست. و آنها همه در جاى «آمنوا و اَسْلَموا» هستند و اين هر دو مقام عبوديّت و بندگى را مجسّم مى‏كنند. اين فرق كه درباره ايمان و اسلام گفته شد. راجع به اصل لغت و بعضى از موارد قرآن بود ولى در بسيارى از آيات ايمان به معنى اسلام و اسلام به معنى هر دو به كار رفته است. مثل [مؤمنون:47]. مراد از ايمان در آيه ظاهراً تسليم است يعنى آيا به دو نفر كه مثل تسليم است يعنى آيا به دو نفر كه مثل ما بشراند تسليم و مطيع شويم حال آنكه قومشان نوكران ما اند، و غرض آن نيست كه حاضر نيستيم درباره معجزات آن دو فكر كنيم تا ايمان بياوريم. همچنين است در آيات [بقره:13]. [شورى:15]. [بقره:85]. و بيشتر آيات ديگر. و آياتى كه در آنها مسلمون، مسلمات، مسلم، اسلم،. اسلموا، آمده ايمان در همه منظور است و همه با ايمان يكى اند جز در آياتى كه ايمان و اسلام هر دو ذكر شده است نحو [آل عمران:52]، [احزاب:22]، [احزاب:35]. مراتب تسليم تسليم را به سه مرحله نقسيم كرده‏اند: تسليم تن، تسليم عقل، تسليم قلب. تسليم تن همان است كه آن را تسليم ظاهرى گفتيم. شخص خود را زبون و لاعلاج ديده در مقابل حريف مغلوب و تسليم مى‏شود و در اطاعت او در مى‏آيد ولى فكر و عقلش تسليم نشده بلكه پيوسته در انتظار فرصت است تا بار ديگر به ستيز برخيزد. و اين همان است كه در آيه [حجرات:14]. گفته‏اند . تسليم عقل و فكر آن است كه شخص در مقابل دليل و منطق تسليم شود. در اين تسليم نمى‏شود شخص را با كتك زدن و شكنجه دادن تسليم كرد ولى هر گاه دليل كافى وجود داشت عقل تسليم مى‏گردد. بيشتر كفارى كه اهل عذاب اند و قرآن مى‏گويد: دانسته از خدا و دستور او اعراض مى‏كنند از اين قبيل اند، مى‏دانند و يقين دارند ولى از روى حسد يا حرص و يا خود پسندى و خود بينى تن به حق در نمى‏دهند عقلشان تسليم است ولى قلبشان تسليم نيست چنانكه فرموده: [نمل:14]. يعنى آيات ما انكار كردند و تسليم نشدند ولى ضميرشان و عقلشان يقين كرد علت انكارشان ستم و برترى جوئى بود. موسى در مقابل انكار فرعون مى‏گويد [اسراء:102] ميدانى كه اين آيات را پروردگار آسمانها و زمين نازل كرده، اى فرعون: من و تو را هلاك شده مى‏دانم. آرى فرعون مى‏دانست كه موسى حق است عقلش تسليم شده بود از روى خود پسندى و جاه‏طلبى تسليم قلبى نداشت، مى‏دانست ولى خاضع نبود مثل معاويه عليه لعائن اللّه كه امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه را بيشتر از ديگران مى‏شناخت. ولى خاضع نبود. هم خود را بدبخت كرد و هم ديگران را. درباره اختلاف اهل كتاب و قبول نكردن اسلام، مكرر در آيات مى‏خوانيم كه مى‏دانستند قرآن حق و اسلام همان دين موعود است ولى در اثر حسد حاضر به تسليم نشدند [آل عمران :19]. و در جاى ديگر فرمود: آنها پيامبر اسلام را همانطور مى‏شناختند كه پسران خود را و عدّه‏اى از آنهاحق را مى‏دانند و نهان مى‏دارند [بقره:146]. رجوع شود به «خلف» و بقيّه مطلب در «كفر» خواهد آمد. تسليم سوّم، تسليم قلب است و آن همان انقياد و مطيع بودن است كه توأم با ايمان و عمل است. نا گفته نماند تسليم نشدن قلب پس از تسليم عقل، سه چيز است: حرص، تكبر، حسد، لذا در روايات اسلامى نقل شده: گناهان اولى سه گناهند از آنهابپرهيزيد حرص همان است كه آدم را به خوردن شجره منّهى واداشت. شيطان از روى تكبر بر آدم سجده نكرد. پسر آدم از روى حسد برادر خويش را بكشت. اگر درباره گناهان مردم كه دانسته و از روى علم گناه مى‏كنند دقّت كنيم خواهيم ديد علت ارتكاب گناه يكى از سه چيز فوق است.
===کلمات [[راهنما:نزدیک مکانی|نزدیک مکانی]]===
<qcloud>
وَ:100, بِقَلْب:66, إِذ:59, قَال:33, أُزْلِفَت:33, رَبّه:29, الْجَنّة:29, اللّه:29, لِأَبِيه:29, أَتَى:25, جَاء:25, لِلْمُتّقِين:25, لَإِبْرَاهِيم:21, بُرّزَت:21, مَن:21, قَوْمِه:21, مَا:18, الْجَحِيم:18, شِيعَتِه:18, بَنُون:18, إِلاّ:18, ذَا:14, لا:14, مِن:14, تَعْبُدُون:10, إِن:10
</qcloud>
===تکرار در هر سال نزول===
{{#ask:[[رده:آیات قرآن]] [[نازل شده در سال::+]] [[کلمه غیر ربط::سَلِيم]]
|?نازل شده در سال
|mainlabel=-
|headers=show
|limit=2000
|format=jqplotchart
|charttype=line
|charttitle=نمودار تکرار در هر سال نزول
|labelaxislabel=سال نزول
|smoothlines=yes
|numbersaxislabel=دفعات تکرار
|distribution=yes
|min=0
|datalabels=value
|distributionsort=none
|ticklabels=yes
|colorscheme=rdbu
|chartlegend=none
}}
[[رده:كلمات قرآن]]
[[رده:كلمات قرآن]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۱ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۵

آیات شامل این کلمه

«سلیم» از مادّه «سلامت» است، و هنگامى که سلامت به طور مطلق مطرح مى شود، سلامتى از هر گونه بیمارى اخلاقى و اعتقادى را شامل مى شود.

ریشه کلمه

قاموس قرآن

(مثل فلس) و سلامت و سلام يعنى كنار بودن از آفات ظاهرى و باطنى. (راغب) در اقرب آمده: «سَلَمَ مِنَ الْعُيُوبِ وَ الْآفاتِ سَلاماً وَ سَلامَةِ» يعنى از بلاى و عيبها نجات يافت و كنار شد. مثل: [صافات:84]. كه در سلامت باطن است قلب سليم آن است كه از شك و حسد و كفر و غيره سالم و كنار باشد. و مثل [بقره:71]. از عيوب سلامت است و خالى در آن نيست كه مراد از آن سلامت ظاهرى است. سلام: يكدفعه سلام خارجى است به معنى سلامت مثل [ق:34]. به سلامت وارد بهشت شويد. آن روز خلود است. و مثل [انبياء:69]. سلام بودن آتش بى حرارت و بى سوزش بودن آن است نسبت به ابراهيم عليه السلام. و ايضاً [مائده:16]، [انعام:127]. كه همه اينها به معنى سلامت و سلام خارجى است. يكدفعه سلام به قولى است مثل [انعام:54]، [اعراف:46]. سلام قولى در اسلام همين است و آن دعا و خواستن سلامت از خداوند به شخص است سلام عليكم يعنى سلامت باد از خدا بر شما و چون از جانب خداست لذا تحيّتى است از خدا و با بركت و پاك و دلچسب است [نور:61]، [يس:58]. اين سلام قولى از جانب خداوند است كه به اهل بهشت اعلام مى‏شود و ميدانند كه پيوسته در سلامت و امن خواهند بود ممكن است مراد از آن قول ملائكه باشد كه به اهل بهشت گويند [رعد:24]. چون سلام ملائكه با اجازه خداست لذا در سوره يس سلام خدا خوانده شده است. و ممكن است بگوئيم: خداوند صدا خلق مى‏كند و اهل بهشت مى‏شوند مثل وحى به موسى در طور سيناء. * [نساء:94]. ظاهراً مراد از آن سلام قولى است چنانكه در سبب نزول آيه نقل شده كه اسامة بن زيد و يارانش مردى را كه اسلام آورده بود و به آنهاسلام داد و شهادتين گفت كشتند و گوسفندانش را يه غنيمت گرفتند. در نتيجه آيه‏فوق نازل شد. * [فرقان:63]. ممكن است سلاماً مفعول فعل محذوف باشد يعنى «نَطْلُبُ مِنْكُمُ السَلامَةَ» و شايد صفت محذوف باشد يعنى «قالوا قَوْلاً سَلاماً» (راغب). * [صافات:79-181] واقع اند. و در ما قبل هر دو آيه اول و آيه چهارم اين آيه هست «وِ تَرَكْنا عَلَيْهِ فى الْآخِرينَ» اينها سلام و تحيّت قولى است از جتنب خدا و اثر واقعى و خارجى دارد آيه پنجم شامل تمام مرسلين است و آيه اول درباره نوح عليه السلام از همه وسيع است كه در آن عالم بشر و يا عالم جن و انس و ملائكه است. و ظاهراً عالم بشر و ادوار بشرى مراد باشد. به نظر مى‏آيد «فِى الْعالَمينَ» حال باشد از اسلام يعنى سلام بر نوح در حاليكه آن سلام پيوسته در ميان عالميان هست و خواهد بود. ظاهراً براى همين است كه الميزان گويد: اين سلام تحيّتى است براى نوح از خدا هديّه مى‏شود بر او از جانب امّتهاى انسانيت ماداميكه چيزى از خيرات قولا و عملاً در جوامع بشرى واقع شود. چون او عليه السلام اول كسى است كه به دعوت توحيد برخاسته و شرك و اثر آن را كوبيده و در حدود هزار سال در اين راه رنج برده... پس براى اوست نصيبى از هر خير تا روز قيامت و در تمام قرآن سلامى به اين وسعت جز درباره نوح يافته نيست. راغب گويد: اين سلامها روشن مى‏كنند كه خدا خواسته به پيامبران ثنا و دعا شود. * [واقعة:25-26]. بهتر است بگوئيم مراد از سلام قولى و فعلى هر دو است يعنى به هم ديگر سلام گويند و از هم ديگر در سلام باشند. و شايد قولى مراد باشد يعنى «نطلب لكم سلاماً». * [قدر:5]. «هى» راجع به ليلة قدر است يعنى آن شب تا طلوع فجر سلام و سلامت است و درست فهميده نمى‏شود كه چگونه سلام است آيا براى همه يا براى افراد به خصوصى؟ از كلام امام سجاد عليه السلام بدست مى‏آيد كه براى عدّه به خصوصى است در دعاى 44 صحيفه چنين آمده «سَمّاها لَيْلَةَ الْقَدْرِ... سَلامٌ دائِمُ الْبَرَكَةِ اِلى طُلُوعِ الْفَجْرِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ بِما اَحْكَمَ مِنْ قَضائِهِ» در اين صورت براى كسانى سلامت است كه تقديرشان در ان شب به نحو احسن معين مى‏گردد. مثل قرآن كه براى مؤمنان شفاست و كافراى را جز خسارت نيافزايد «وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ اِلّا خَساراً». * [واقعة:90-91] ممكن است مراد از اين سلام همان باشد كه درباره اهل بهشت آمده [مريم:62]. ولى «سَلاماًسَلاماً» در سوره واقعه راجع به مقربين است معنى آيه چنين مى‏شود: اما اگر شخص متوفى از اصحاب يمين باشد سلام آنها مخصوص تو است و شايد «لك» خطاب به حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم بوده باشد. * [حشر:23]. سلام از اسماء حسنى است راغب گويد: گفته‏اند علّت توصيف خداوند به سلام آن است كه عيوب و آفات به حضرتش راه ندارد چنانكه به خلائق مى‏رسد. در اين صورت سلام به معنى سالم است طبرسى گويد: سلام يعنى آنكه بندگان از ظلمش سالم اند و گفته‏اند: آن به معنى سالم از هر نقص و عيب و آفت است. صدوق در توحيد آن را سلامت دهنده. و سالم از هر عيب گفته است. ابن اثير نيز مثل راغب گفته و بيضاوى آن رااختيار كرده است. در اقرب نيز چنين است. در جوامع الجامع و كشّاف نيز سلامت دهنده يا سالم از هر عيب ذكر شده. الميزان آن را تقريباً بى آزار معنى كرده گويد: سلام كسى است كه با تو به سلامت و عافيت ملاقات كند بدون شر و ضرر. خلاصه آنكه: معنى سلام يا سلامت دهنده و يا سالم از هر عيب است. و در صورت اول از صفات فعل و در صورت دوم از صفات جلال است و آن در اصل مصدر است و از باب مبالغه وصفحق تعالى آمده. اقرب الموارد عقيده دارد كه در اسماء جز سلام مصدر نيامده است * سِلْم (بر وزن علم) اخفش آن را صلح گفته هكذا سلم (بر وزن فَلَس و فَرَس) ابو عبيده گويد: سلم و اسلام هر دو يكى است و سلم در جاى ديگر به معنى مسالمت و صلح است (مجمع) [بقره:208]. آن را در آيه به فتح (س) و كسر آن خوانده‏اند ولى در قرآنها به كسر است. آيه ما قبل و ذيل آيه شاهد است كه آن به معنى تسليم شدن به فرمان حق و در اخبار شيعه به معنى ورود به ولايت اهل بيت عليهم السلام تفسير شده است. * سلم (به فتح، ل) به معنى اطاعت و انقياد است [نحل:87]. يعنى آن روز به خدا تسليم و منقاد مى‏شوند. آن چهار بار در قرآن آمده: نساء آيه 90و91. نحل آيه 28 و 87. * سَلْم (بر وزن عَقْل) مسالمت و صلح و سازش [انفال:61]. اگر كفار مايل به سازش و صلح شدند تو هم مايل باش و توكّل به خدا كن سخن ما را درباره اين آيه در «قتل» مطالعه كنيد. * سُلّم (به ضمّ س و تشديد لام) نردبان. خواه از چوب باشد و يا از سنگ و غيره علت اين تسميه آن است كه تو به آنچه مى‏خواهى تسليم مى‏كند و مى‏رساند (اقرب) [انعام:35]. اعراض مشركان بر آن حضرت گران مى‏آمد خدا در رفع آن فرمايد: اگر مى‏آمد خدا در رفع آن فرمايد: اگر اعراض آنها بر تو گران باشد اگر بتوانى منفذى در زمين بيابى يا نردبان و وسيله بالا رفتن به آسمان پيدا كنى و آيه‏اى براى آنها بياورى كه وادار به ايمانشان كند نتوانى آورد چون خدا خواسته ايمان و كفر با اختيار باشد نه اجبار. سلّم دو بار در قرآن آمده: انعام:35، طور:38. * تسليم: يكدفعه به معنى سلام كردن است مثل [نور:61]. يعنى به اهل خانه سلام كنيد كه مسلمانان به حكم يك جسداند [احزاب:56]. و نيز به معنى سالم كردن و نگاه داشتن است مثل [انفال:43]. اگر خدا دشمنان را به تو بسيارشان نسان داده بود دل به ترس مى‏داديد و در كار جنگ منازعه مى‏كردولى خدا از ترس و منازعه نگاه داشت و سلامت كرد. و ايضاً به معنى دادن چيزى آمده نحو [بقره:233]. و نيز در معناى انقياد و طاعت به كار رفته است نظير [نساء:65]. يعنى از حكم تو در دل خويش تنگى احساس نكنند و تسليم و منقاد محض شوند. اسلام: انقياد و تسليم شدن در اقرب گويد: «اسلم الرجل:انقاد» [آل عمران:83]. آنكه در آسمانها و زمين است به او منقاد و مطيع اند. [صافات:103]. چون هر دو به دستور خدا تسليم و منقاد شدند و او را به پيشانى در تل خوابانيد. [بقره:131]. گاهى از اسلام تسليم ظاهرى مراد است نه تسليم و انقياديكه از علم و يقين ناشى مى‏شود بلكه يكى از طرفين خود را زبون و فاقد قدرت ديده به ظاهر منقاد مى‏شود و آن از نظر قرآن ارزشى ندارد نظير [حجرات:14]. اعراب بعديه نشين مى‏گفتند: ايمان آورديم آنچه مى‏گوئيم در دل داريم و دلمان به آن مطمئن و آرام است. در جواب آمده: بگو ايمان نياورده‏ايد بلكه بگوئيد تسليم شده‏ايم يعنى اسلام را قوى ديده و با آن در حال جنگ نيستيم و تسليم هستيم. همچنين است [صافات:26]. و شايد استفهام براى زيادت تسليم بوده باشد. * [آل عمران:19]. (اسلام» در آيات ديگر نيز آمده است نظير [آل عمران:85]، [مائده:3]. اسلام هر چند مخصوص شريعت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم شده ولى تمام اديان اسلام اند و پيامبران ازمردم جز تسليم شدن به خدا و انقياد، چيزى نخواسته‏اند . آيه اول اين حقيقت را روشن مى‏كند: دين در نزد خدا فقط اسلام و انقياد به خداست. و اختلاف اهل كتاب از روى جهل و نادانى نيست بلكه دانسته و از رويحسد اختلاف كرده‏اند و گرنه مى‏دانند كه دين خضوع به اراده حق و انقيادبه آن است و مى‏دانند كه دين حق است و جز تسليم شدن به خدا نيست آنها دانسته به آيات دانسته به آيات حق كافر مى‏شوند. درسوره آل عمران از آيه 81 ميثاق پيامبران در تصديق يكديگر و انقياد اهل آسمانها و زمين، بيان شده و سپس فرموده: بگو به خدا و به آنچه بر ما و بر ابراهيم، اسمعيل، اسحق، يعقوب، اسباط، موسى، عيسى، و ساير پيامبران نازل شده ايمان آوريم و تسليم شديم و همه را پيامبر خدا مى‏دانيم و آنگاه فرمود:«وَ مَنْ يَنْتَغِ غَيِْز الْاِسلام ديناً فَلَنْ يُقبَلَ مِنهُ...». فرق اسلام و ايمان نظر به اصل لغت: اسلام ناشى از ايمان و نتيجه آن است كه ايمان از امن و آرامش قلب است، مؤمن كسى است كه عقايد حقه را تصديق كند و قلبش درباره آنها آرام و مطمئن و بى تشويق باشد [حجرات:15]. ريب چنانكه گفته‏ايم قلق و اضطراب و تشويش قلب است. چنين كسى قهراً به آنچه مى‏داند تسليم و منقاد مى‏شود. و انقياد در بيشتر موارد توأم با عمل و يا عين عمل و يا عين عمل است در آيه [احزاب:22]. به هر دو از ايمان و اسلام توجّه شده يعنى: آن پيش آمد هم تصديق و اطمينان قلبى و هم انقيادشان را در مقابل فرمان حق افزود. اگر گوئى: اكنون كه اسلام ناشى از ايمان است پس چرا در آيه [احزاب:35]. و آيه [تحريم:5]. مسلمات از مؤمنات پيش افتاده است و لازم بود كه مؤمنات پيش آيد كه ايمان نسبت به اسلام در حكم مقدمه است؟ گوئيم: به نظر مى‏آيد كه اين از اهميت اسلام باشد چون ايمان بدون اسلام و انقياد فائده‏اى ندارد مگر در بعضى موارد كه به انقياد فائده‏اى و عمل اصلاً مجالى نباشد. به نظر من در تمام آياتيكه «آمَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات» آمده، «آمَنوا» مبيّن ايمان و تصديق قلبى و «عَمِلُوا الصّالِحات» مبين اسلام و انقياد است كه انقياد را اگر عين عمل هم ندانيم از عمل قابل انفكاك نيست. و آنها همه در جاى «آمنوا و اَسْلَموا» هستند و اين هر دو مقام عبوديّت و بندگى را مجسّم مى‏كنند. اين فرق كه درباره ايمان و اسلام گفته شد. راجع به اصل لغت و بعضى از موارد قرآن بود ولى در بسيارى از آيات ايمان به معنى اسلام و اسلام به معنى هر دو به كار رفته است. مثل [مؤمنون:47]. مراد از ايمان در آيه ظاهراً تسليم است يعنى آيا به دو نفر كه مثل تسليم است يعنى آيا به دو نفر كه مثل ما بشراند تسليم و مطيع شويم حال آنكه قومشان نوكران ما اند، و غرض آن نيست كه حاضر نيستيم درباره معجزات آن دو فكر كنيم تا ايمان بياوريم. همچنين است در آيات [بقره:13]. [شورى:15]. [بقره:85]. و بيشتر آيات ديگر. و آياتى كه در آنها مسلمون، مسلمات، مسلم، اسلم،. اسلموا، آمده ايمان در همه منظور است و همه با ايمان يكى اند جز در آياتى كه ايمان و اسلام هر دو ذكر شده است نحو [آل عمران:52]، [احزاب:22]، [احزاب:35]. مراتب تسليم تسليم را به سه مرحله نقسيم كرده‏اند: تسليم تن، تسليم عقل، تسليم قلب. تسليم تن همان است كه آن را تسليم ظاهرى گفتيم. شخص خود را زبون و لاعلاج ديده در مقابل حريف مغلوب و تسليم مى‏شود و در اطاعت او در مى‏آيد ولى فكر و عقلش تسليم نشده بلكه پيوسته در انتظار فرصت است تا بار ديگر به ستيز برخيزد. و اين همان است كه در آيه [حجرات:14]. گفته‏اند . تسليم عقل و فكر آن است كه شخص در مقابل دليل و منطق تسليم شود. در اين تسليم نمى‏شود شخص را با كتك زدن و شكنجه دادن تسليم كرد ولى هر گاه دليل كافى وجود داشت عقل تسليم مى‏گردد. بيشتر كفارى كه اهل عذاب اند و قرآن مى‏گويد: دانسته از خدا و دستور او اعراض مى‏كنند از اين قبيل اند، مى‏دانند و يقين دارند ولى از روى حسد يا حرص و يا خود پسندى و خود بينى تن به حق در نمى‏دهند عقلشان تسليم است ولى قلبشان تسليم نيست چنانكه فرموده: [نمل:14]. يعنى آيات ما انكار كردند و تسليم نشدند ولى ضميرشان و عقلشان يقين كرد علت انكارشان ستم و برترى جوئى بود. موسى در مقابل انكار فرعون مى‏گويد [اسراء:102] ميدانى كه اين آيات را پروردگار آسمانها و زمين نازل كرده، اى فرعون: من و تو را هلاك شده مى‏دانم. آرى فرعون مى‏دانست كه موسى حق است عقلش تسليم شده بود از روى خود پسندى و جاه‏طلبى تسليم قلبى نداشت، مى‏دانست ولى خاضع نبود مثل معاويه عليه لعائن اللّه كه امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه را بيشتر از ديگران مى‏شناخت. ولى خاضع نبود. هم خود را بدبخت كرد و هم ديگران را. درباره اختلاف اهل كتاب و قبول نكردن اسلام، مكرر در آيات مى‏خوانيم كه مى‏دانستند قرآن حق و اسلام همان دين موعود است ولى در اثر حسد حاضر به تسليم نشدند [آل عمران :19]. و در جاى ديگر فرمود: آنها پيامبر اسلام را همانطور مى‏شناختند كه پسران خود را و عدّه‏اى از آنهاحق را مى‏دانند و نهان مى‏دارند [بقره:146]. رجوع شود به «خلف» و بقيّه مطلب در «كفر» خواهد آمد. تسليم سوّم، تسليم قلب است و آن همان انقياد و مطيع بودن است كه توأم با ايمان و عمل است. نا گفته نماند تسليم نشدن قلب پس از تسليم عقل، سه چيز است: حرص، تكبر، حسد، لذا در روايات اسلامى نقل شده: گناهان اولى سه گناهند از آنهابپرهيزيد حرص همان است كه آدم را به خوردن شجره منّهى واداشت. شيطان از روى تكبر بر آدم سجده نكرد. پسر آدم از روى حسد برادر خويش را بكشت. اگر درباره گناهان مردم كه دانسته و از روى علم گناه مى‏كنند دقّت كنيم خواهيم ديد علت ارتكاب گناه يكى از سه چيز فوق است.


کلمات نزدیک مکانی

تکرار در هر سال نزول

در حال بارگیری...