تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۱۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
 
(۶ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۱۰: خط ۱۱۰:
<span id='link121'><span>
<span id='link121'><span>


==نقد سخن صاحب المنار در مورد ابلاغ آيات برائت و بدگویى او از شيعه ==
==نقد سخن صاحب «المنار»، در باره ابلاغ آيات برائت ==
صاحب المنار در تفسير خود مى گويد: روايات زيادى است كه دلالت مى كند بر اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ابى بكر را در سال نهم هجرت امير الحاج قرار داد، و به وى دستور داد به مشركين كه به زيارت حج مى آيند برساند كه از اين ببعد حق زيارت ندارند و على (عليه السلام ) را هم همراه او فرستاد تا نقض عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را به آنان ابلاغ نمايند، و به آنان برسانند هر طايفه كه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عهدى داشته اند اگر عهدشان مطلق بوده ، تا چهار ماه مهلت دارند، و اگر موقت بوده تا سررسيد مدتش معتبر است ، و آيات برائت را كه متضمن لغو پيمانهاى مذكور است از اول سوره برائت براى ايشان بخوانند.
صاحب المنار، در تفسير خود مى گويد:  


و آيات مزبور چهل و يا سى و سه آيه است ، و اين اختلاف كه در روايات مشاهده مى شود از جهت اين است كه راويان خواسته اند عشرات عدد آيات را بيان كنند و به اصطلاح زبان فارسى بگويند سى ، چهل آيه است ، نه اينكه عدد واقعى حتى خرده آن را هم معلوم كنند.
روايات زيادى است كه دلالت مى كند بر اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ابوبكر را در سال نهم هجرت، امير الحاج قرار داد، و به وى دستور داد به مشركان، كه به زيارت حج مى آيند، برساند كه از اين به بعد، حق زيارت ندارند و على «عليه السلام» را هم، همراه او فرستاد تا نقض عهد رسول خدا «صلى الله عليه و آله» را به آنان ابلاغ نمايند، و به آنان برسانند هر طايفه كه با رسول خدا «صلى الله عليه و آله» عهدى داشته اند، اگر عهدشان مطلق بوده، تا چهار ماه مهلت دارند، و اگر موقت بوده، تا سررسيد مدتش معتبر است، و آيات برائت را كه متضمن لغو پيمان هاى مذكور است، از اول سوره «برائت»، براى ايشان بخوانند.
 
و آيات مزبور، چهل و يا سى و سه آيه است، و اين اختلاف كه در روايات مشاهده مى شود، از جهت اين است كه راويان خواسته اند عشرات عدد آيات را بيان كنند و به اصطلاح زبان فارسى بگويند سى، چهل آيه است، نه اين كه عدد واقعى، حتى خرده آن را هم معلوم كنند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۲۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۲۹ </center>
و جهت اينكه على (عليه السلام ) را هم همراه او كرد اين بود كه مى خواست سنت عرب را رعايت كرده باشد، چون عرب وقتى مى خواست پيمانى را لغو كند مى بايست اين عمل را يا شخص طرف معاهده انجام دهد، و يا يكى از خاندان او. لذا با اينكه ابو بكر امير الحاج بود و در پست خود باقى بود على ماءمور اين كار شد، تا هم سنت نامبرده رعايت شود، و هم ابو بكر او را كمك كند، همچنانكه مى بينيم ابو بكر به كاركنان خود كه يكى از آنها ابو هريره است مى گفت تا او را كمك كنند.
و جهت اين كه على «عليه السلام» را هم، همراه او كرد، اين بود كه مى خواست سنّت عرب را رعايت كرده باشد. چون عرب وقتى مى خواست پيمانى را لغو كند، مى بايست اين عمل را يا شخص طرف معاهده انجام دهد، و يا يكى از خاندان او.  


وى سپس اضافه مى كند: شيعه اين پيشامد ساده را بر حسب عادتى كه دارند بزرگ كرده، و چيرهاى ديگرى را هم كه نه روايت صحيحى بر طبق آن وارد شده و نه دليل منطقى آنها را تاييد مى كند بر آن افزوده و داستان را دليل بر افضليت على (عليه السلام ) از ابى بكر گرفته و گفته اند: «رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ابى بكر را از ماءموريت تبليغ برائت عزل كرد، چون جبرئيل پيغام آورده بود كه رفتن ابى بكر صحيح نيست ، زيرا اين رسالت را جز خودت و يا يكى از خاندانت نبايد ابلاغ كند» شيعه پا را از مساله برائت هم فراتر گذاشته و پيام جبرئيل را عام و شامل تمامى احكام دين گرفته اند.
لذا با اين كه ابوبكر، امير الحاج بود و در پست خود باقى بود، على مأمور اين كار شد، تا هم سنّت نامبرده رعايت شود، و هم ابوبكر او را كمك كند، همچنان كه مى بينيم ابوبكر به كاركنان خود، كه يكى از آن ها ابوهريره است مى گفت تا به او كمك كنند.


با اينكه اخبار داله بر تبليغ احكام و جهاد در راه حمايت و دفاع از دين و وجوب آن بر همه مسلمانان به حد استفاضه است (يعنى بسيار زياد است ) و اين اخبار همه دلالت دارند بر اينكه تبليغ احكام دين فريضه است نه فضيلت. از آن جمله كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در حجه الوداع است كه در برابر هزاران نفر فرمود: «الا فليبلغ الشاهد الغائب : آگاه كه بايد حاضرين به غائبين برسانند» و اين كلام در صحيح بخارى و مسلم و غير آن دو مكرر روايت شده . و در بعضى از روايات كه از ابن عباس نقل شده دارد كه وى گفت: «به آن خدائى كه جان من به دست اوست اين كلام وصيت آنحضرت به امت خود بود...».
وى، سپس اضافه مى كند: شيعه، اين پيشامد ساده را بر حسب عادتى كه دارند، بزرگ كرده، و چيزهاى ديگرى را هم كه نه روايت صحيحى بر طبق آن وارد شده و نه دليل منطقى آن ها را تأييد مى كند، بر آن افزوده و داستان را دليل بر افضليت على «عليه السلام» از ابوبكر گرفته و گفته اند: «رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ابوبكر را از مأموريت تبليغ برائت عزل كرد، چون جبرئيل پيغام آورده بود كه رفتن ابوبكر صحيح نيست. زيرا اين رسالت را جز خودت و يا يكى از خاندانت نبايد ابلاغ كند». شيعه پا را از مسأله برائت هم فراتر گذاشته و پيام جبرئيل را، عام و شامل تمامى احكام دين گرفته اند.
 
با اين كه اخبار دالّه بر تبليغ احكام و جهاد در راه حمايت و دفاع از دين و وجوب آن بر همه مسلمانان به حد استفاضه است. (يعنى بسيار زياد است)، و اين اخبار همه دلالت دارند بر اين كه تبليغ احكام دين فريضه است، نه فضيلت.  
 
از آن جمله، كلام رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در حجة الوداع است، كه در برابر هزاران نفر فرمود: «ألَا فَليَبلُغَ الشَّاهِد الغَائِبَ: آگاه كه بايد حاضران، به غائبان برسانند»، و اين كلام، در صحيح بخارى و مسلم و غير آن دو، مكرر روايت شده. و در بعضى از روايات كه از ابن عباس نقل شده، دارد كه وى گفت: «به آن خدایى كه جان من به دست اوست، اين كلام وصيت آن حضرت به امت خود بود...».
   
   
و از آنجمله نيز كلام آن حضرت است كه فرمود: «بلغوا عنى و لو آية: از طرف من به مردم برسانيد هرچند يك آيه را» بخارى در صحيح خود و ترمذى آن را روايت كرده اند. و اگر غير اين بود و چنين سفارشاتى صادر نمى شد و مردم ماءمور به تبليغ نمى بودند، اسلام اينطور كه اكنون در دنيا منتشر گشته انتشار نمى يافت.
و از آن جمله نيز، كلام آن حضرت است كه فرمود: «بَلِّغُوا عَنِّى وَ لَو آيَةً: از طرف من به مردم برسانيد، هرچند يك آيه را». بخارى در صحيح خود و ترمذى آن را روايت كرده اند. و اگر غير اين بود و چنين سفارشاتى صادر نمى شد و مردم مأمور به تبليغ نمى بودند، اسلام اين طور كه اكنون در دنيا منتشر گشته انتشار نمى يافت.


بعضى از شيعيان از اين نيز تجاوز كرده و بطورى كه شنيده مى شود خيال كرده اند رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابوبكر را از امارت حجاج نيز عزل كرده و على را بدان ماءمور نمود و اين بهتانى است صريح و مخالف با يك مساله عمليى كه خاص و عام از آن با خبرند.
بعضى از شيعيان از اين نيز تجاوز كرده و به طورى كه شنيده مى شود، خيال كرده اند رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ابوبكر را از امارت حجاج نيز عزل كرده و على را بدان مأمور نمود و اين، بهتانى است صريح و مخالف با يك مسأله عمليى كه خاص و عام از آن باخبرند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۰ </center>
بلكه حق مطلب اين است كه على (كرم الله وجهه ) مكلف به يك امر مخصوصى بوده، و در سفر مورد بحث تابع ابى بكر و او امير الحاج و ماءمور به اقامه يكى از اركان اجتماعى اسلام بوده است ، چه تبعيتى از اين بهتر كه حتى وقت و زمان انجام وظيفه را هم ابو بكر براى على تعيين مى كرده و همانطورى كه در روايات گذشته مشاهده شد مى گفته است: «يا على برخيز و رسالت رسول خدا را به اين مردم برسان»، و همانطورى كه در روايت ابوهريره تصريح بر اين مطلب بود كه به ساير پيروانش مى گفت: «برخيزيد و على را كمك كنيد» روايت مزبور را صحيح بخارى و مسلم و ديگران نقل كرده اند.
بلكه حق مطلب اين است كه على «كَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ»، مكلف به يك امر مخصوصى بوده، و در سفر مورد بحث، تابع ابوبكر و او، امير الحاج و مأمور به اقامه يكى از اركان اجتماعى اسلام بوده است. چه تبعيتى از اين بهتر، كه حتى وقت و زمان انجام وظيفه را هم ابوبكر، براى على تعيين مى كرده، و همان طورى كه در روايات گذشته مشاهده شد، مى گفته است: «يا على برخيز و رسالت رسول خدا را به اين مردم برسان». و همان طورى كه در روايت ابوهريره تصريح بر اين مطلب بود كه به ساير پيروانش مى گفت: «برخيزيد و على را كمك كنيد». روايت مزبور را صحيح بخارى و مسلم و ديگران نقل كرده اند.


صاحب المنار سپس مساله امارت ابى بكر را دنبال كرده و با آن و همچنين به اينكه ابى بكر نزديك وفات رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در محراب آنحضرت به نماز ايستاد استدلال كرده است بر اينكه ابى بكر در ميان تمامى اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از همه افضل بوده.
صاحب المنار، سپس مسأله امارت ابوبكر را دنبال كرده و با آن و همچنين به اين كه ابوبكر نزديك وفات رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، در محراب آن حضرت به نماز ايستاد، استدلال كرده است بر اين كه ابوبكر، در ميان تمامى اصحاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، از همه افضل بوده.
<span id='link122'><span>
<span id='link122'><span>
اما اينكه گفت: «با اينكه اخبار داله بر وجوب تبليغ دين به حد استفاضه است...» معلوم مى شود كه وى معناى كلمه وحى را كه فرمود: «لا يودى عنك الا انت او رجل منك» آنطور كه بايد نفهميده و نتوانسته است ميان آن و ميان «لا يودى منك الا رجل منك» فرق بگذارد، و در نتيجه خيال كرده است اطلاق وحى مزبور با وجوب تبليغ دين بر غير رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و خاندانش از ساير مسلمين منافات داشته ، و لذا در مقام برآمده كه اطلاق مزبور را به وسيله اخبار مستفيضه اى كه دلالت مى كند بر وجوب تبليغ دين بر همه مسلمانان دفع كند، و آن را مقيد و مخصوص نقض و الغاء پاره اى از پيمانها سازد، و به همين منظور حكم الهى را به يك سنت عربى تبديل نموده ، و همين اشتباه وادارش كرده كه خيال كند كسانى كه كلمه وحى را بر اطلاقش باقى گذاشته اند از يك امرى كه نزديك به ضرورى در نزد مسلمين است غفلت ورزيده اند، و آن امر ضرورى وجوب تبليغ بر عامه مسلمين است ، تا آنجا كه براى ضرورى بودن آن به روايات صحيح بخارى و مسلم و غير آن دو تمسك كرده كه در آنها دارد رسول خدا فرمود: «حاضرين به غائبين ابلاغ كنند» و حال آنكه همانطورى كه از نظرتان گذشت معناى جمله وحى اين نيست كه صاحب المنار فهميده.  
 
اما اين كه گفت: «با اين كه اخبار داله بر وجوب تبليغ دين، به حد استفاضه است...»، معلوم مى شود كه:
 
وى، معناى كلمۀ «وحى» را كه فرمود: «لَا يُؤَدِّى عَنكَ إلَّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنكَ»، آن طور كه بايد، نفهميده و نتوانسته است ميان آن و ميان «لَا يُؤدِّى مِنكَ إلّا رَجُلٌ مِنكَ» فرق بگذارد، و در نتيجه خيال كرده است اطلاق وحى مزبور، با وجوب تبليغ دين بر غير رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و خاندانش از ساير مسلمين منافات داشته، و لذا در مقام برآمده كه اطلاق مزبور را، به وسيله اخبار مستفيضه اى كه دلالت مى كند بر وجوب تبليغ دين بر همه مسلمانان دفع كند، و آن را مقيد و مخصوص نقض و الغاء پاره اى از پيمان ها سازد.
 
و به همين منظور، حكم الهى را به يك سنت عربى تبديل نموده، و همين اشتباه وادارش كرده كه خيال كند كسانى كه كلمۀ «وحى» را بر اطلاقش باقى گذاشته اند، از يك امرى كه نزديك به ضرورى در نزد مسلمين است، غفلت ورزيده اند، و آن امر ضرورى، وجوب تبليغ بر عامه مسلمين است. تا آن جا كه براى ضرورى بودن آن، به روايات صحيح بخارى و مسلم و غير آن دو، تمسك كرده، كه در آن ها دارد: رسول خدا فرمود: «حاضران به غائبان ابلاغ كنند»، و حال آن كه همان طورى كه از نظرتان گذشت، معناى جملۀ «وحى»، اين نيست كه صاحب المنار فهميده.  
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۱ </center>
و اما اينكه گفت: «بعضى از شيعيان از اين نيز تجاوز كرده...» جوابش اين است كه آنچه شيعه به آن معتقد است خيالى نيست كه مشار اليه به شيعه نسبت مى دهد، بلكه روايتى است كه شيعه آن را معتبر دانسته و به آن تمسك جسته است و ما آن روايت را در خلال روايات گذشته ايراد كرديم.
و اما اين كه گفت: «بعضى از شيعيان از اين نيز تجاوز كرده...»، جوابش اين است كه آنچه شيعه به آن معتقد است، خيالى نيست كه مشارٌ اليه، به شيعه نسبت مى دهد، بلكه روايتى است كه شيعه آن را معتبر دانسته و به آن تمسك جسته است، و ما آن روايت را در خلال روايات گذشته ايراد كرديم.
<span id='link123'><span>
<span id='link123'><span>
از اين بيشتر بحث كردن در مساله امارت حاج در سال نهم هجرت دخالت زيادى در فهم كلمه وحى يعنى جمله «لا يؤدى عنك الا انت او رجل منك» ندارد، چون امارت حجاج چه اينكه ابى بكر متصدى آن بوده و چه على (عليه السلام ) چه اينكه دلالت بر افضليت بكند و يا نكند يكى از شوون و شاخ و برگهاى ولايت عامه اسلامى است ؛ وحى مزبور مطلبى است و مساله امارت مساله ديگرى است كه امير مسلمانان و زمامدار ايشان كه بايد در امور مجتمع اسلامى دخالت نموده و احكام و شرايع دينى را اجراء كند بايد در آن نيز مداخله نمايد، بخلاف معارف الهى و موارد وحيى كه از آسمان در باره امرى از امور دين نازل مى شود، كه زمامدار در آن حق هيچگونه دخالت و تصرفى ندارد.


آرى ، تصرف و مداخله در امور اجتماعى در زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تصديش در دست خود آنحضرت بود، يك روز ابى بكر و يا على (عليه السلام ) را به امارت حاج منصوب مى كرد، و روزى ديگر اسامه را امير بر ابى بكر و عموم مسلمانان و صحابه مى گردانيد، و يك روز ابن ام مكتوم را امير مدينه قرار مى داد با اينكه در مدينه كسانى بالاتر از وى بودند. و بعد از فتح مكه يكى را والى مكه و آن ديگرى را والى بر يمن و سومى را متصدى امر صدقات مى كرد، ابا دجانه ساعدى و يا سباع بن عرفطه غفارى را - بنا بر آنچه كه در سيره ابن هشام آمده - در سال حجه الوداع والى بر مدينه قرار داد با اينكه ابو بكر در مدينه ماند و بطورى كه بخارى و مسلم و ابو داود و نسائى و غير ايشان روايت كرده اند به حج نرفت. اينگونه انتخابات تنها دلالت بر اين دارد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اشخاص نامبرده را براى تصدى فلان پست ، صالح تشخيص مى داده ، چون زمامدار بوده و به صلاح و فساد كار خود وارد بوده است.
از اين بيشتر بحث كردن در مسأله امارت حاجّ در سال نهم هجرت، دخالت زيادى در فهم كلمۀ «وحى»، يعنى جملۀ «لَا يُؤَدِّى عَنكَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنكَ» ندارد. چون امارت حجاج، چه اين كه ابوبكر متصدى آن بوده و چه على «عليه السلام»، چه اين كه دلالت بر افضليت بكند و يا نكند، يكى از شؤون و شاخ و برگ هاى ولايت عامه اسلامى است. وحى مزبور، مطلبى است و مسأله امارت، مسأله ديگرى است كه امير مسلمانان و زمامدار ايشان، كه بايد در امور مجتمع اسلامى دخالت نموده و احكام و شرايع دينى را اجراء كند، بايد در آن نيز مداخله نمايد. به خلاف معارف الهى و موارد وحيى كه از آسمان، در باره امرى از امور دين نازل مى شود، كه زمامدار، حق هيچ گونه دخالت و تصرفى در آن را ندارد.


و اما وحى آسمانى كه متضمن معارف و شرايع است نه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در آن حق مداخله اى داشت ، و نه كسى غير از او، و ولايتى كه بر امور مجتمع اسلامى دارد هيچ گونه تاثيرى در وحى ندارد، او نه مى تواند مطلق وحى را مقيد و مقيدش را مطلق كند، و نه مى تواند آن را نسخ و يا امضاء نموده و يا با سنت هاى قومى و عادات جارى تطبيق دهد، و به اين منظور كارى را كه وظيفه رسالت اوست به خويشاوندان خود واگذار كند.
آرى، تصرف و مداخله در امور اجتماعى، در زمان رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، تصديش در دست خود آن حضرت بود. يك روز ابوبكر و يا على «عليه السلام» را به امارت حاج منصوب مى كرد، و روزى ديگر، اسامه را امير بر ابوبكر و عموم مسلمانان و صحابه مى گردانيد، و يك روز، «ابن اُمّ مكتوم» را امير مدينه قرار مى داد، با اين كه در مدينه، كسانى بالاتر از وى بودند.
 
و بعد از فتح مكه، يكى را والى مكه و آن ديگرى را والى بر يمن و سومى را متصدى امر صدقات مى كرد. «ابادجانه ساعدى» و يا «سباع بن عرفطه غفارى» را - بنابر آنچه كه در سيره ابن هشام آمده - در سال حجة الوداع، والى بر مدينه قرار داد، با اين كه ابوبكر در مدينه ماند، و به طورى كه بخارى و مسلم و ابوداود و نسائى و غير ايشان روايت كرده اند به حج نرفت.
 
اين گونه انتخابات، تنها دلالت بر اين دارد كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، اشخاص نامبرده را براى تصدى فلان پست، صالح تشخيص مى داده، چون زمامدار بوده و به صلاح و فساد كار خود وارد بوده است.
 
و اما «وحى آسمانى»، كه متضمن معارف و شرايع است، نه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، در آن حق مداخله اى داشت، و نه كسى غير از او، و ولايتى كه بر امور مجتمع اسلامى دارد، هيچ گونه تأثيرى در وحى ندارد. او نه مى تواند مطلق وحى را مقيد و مقيدش را مطلق كند، و نه مى تواند آن را نسخ و يا امضاء نموده و يا با سنت هاى قومى و عادات جارى تطبيق دهد، و به اين منظور، كارى را كه وظيفه رسالت اوست، به خويشاوندان خود واگذار كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۲ </center>
آرى ، خلط ميان اين دو باب است كه باعث مى شود معارف الهى از اوج بلند و مقام كريم خود تا حضيض افكار اجتماعى كه جز رسوم ملى و عادات و اصطلاحات چيز ديگرى در آن حكومت ندارد پائين آيد، و آدمى حقايق معارف و معارف حقيقى را با افكار اجتماعى خود آن هم با آن مقدار اطلاعى كه در اين باره دارد تفسير نموده ، و از معارف آسمانى آنچه را كه به نظرش بزرگ مى رسد بزرگ و آنچه را كه به فكرش كوچك مى رسد كوچك بشمارد، تا آنجا كه يكى از صاحبان همين افكار در معناى وحى آسمانى بگويد: «از باب رعايت سنت عربى و مقدسات ملى عرب بوده است».
آرى، خلط ميان اين دو باب است كه باعث مى شود معارف الهى، از اوج بلند و مقام كريم خود، تا حضيض افكار اجتماعى، كه جز رسوم ملى و عادات و اصطلاحات، چيز ديگرى در آن حكومت ندارد، پایين آيد، و آدمى، حقايق معارف و معارف حقيقى را با افكار اجتماعى خود، آن هم با آن مقدار اطلاعى كه در اين باره دارد، تفسير نموده، و از معارف آسمانى آنچه را كه به نظرش بزرگ مى رسد، بزرگ و آنچه را كه به فكرش كوچك مى رسد، كوچك بشمارد، تا آن جا كه يكى از صاحبان همين افكار، در معناى «وحى» آسمانى بگويد: «از باب رعايت سنت عربى و مقدسات ملى عرب بوده است».
<span id='link124'><span>
<span id='link124'><span>


==اضطراب و اختلاف روايات راجع به اعلان آيات برائت ==
==اضطراب و اختلاف، در روايات راجع به اعلان آيات برائت ==
و خواننده محترم اگر داستان مورد بحث را كاملا مورد دقت و مطالعه قرار دهد خواهد ديد كه چه سهل انگارى عجيبى در حفظ و ضبط داستان و خصوصيات آن از ناحيه راويان شده است ، اگر حمل به صحت نموده و نگوئيم غرض هاى نامشروع ديگرى اعمال كرده اند.
و خواننده محترم، اگر داستان مورد بحث را كاملا مورد دقت و مطالعه قرار دهد، خواهد ديد كه چه سهل انگارى عجيبى در حفظ و ضبط داستان و خصوصيات آن، از ناحيه راويان شده است، اگر حمل به صحت نموده و نگویيم غرض هاى نامشروع ديگرى اعمال كرده اند.
 
مثلا در بيشتر آن روايات دارد: «رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ابوبكر را فرستاد تا آيات برائت را بر مشركان بخواند. آنگاه على «عليه السلام» را روانه كرد تا آن آيات را از ابوبكر گرفته و خود، آن ها را بر مردم تلاوت كند، ابوبكر برگشت و...».  


مثلا در بيشتر آن روايات دارد: «رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابى بكر را فرستاد تا آيات برائت را بر مشركين بخواند، آنگاه على (عليه السلام ) را روانه كرد تا آن آيات را از ابى بكر گرفته و خود آنها را بر مردم تلاوت كند، ابو بكر برگشت و... ».  
و در بعضى ديگر دارد: «ابوبكر را به عنوان امير الحاج روانه كرد، و سپس على را با آيات برائت به دنبالش فرستاد».  


و در بعضى ديگر دارد: «ابوبكر را به عنوان امير الحاج روانه كرد، و سپس ‍ على را با آيات برائت به دنبالش فرستاد» . و در دسته اى ديگر از روايات دارد: «ابوبكر به على (عليه السلام ) دستور داد آيات برائت را بر مردم بخواند، و عده ديگرى از نفرات خود را ماءمور كرد تا على را در نداى به آن كمك كنند» و كار به آنجا رسيد كه طبرى و ديگران از مجاهد روايت كرده اند كه در ذيل آيه «برائة من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين» گفته است:  
و در دسته اى ديگر از روايات دارد: «ابوبكر به على «عليه السلام» دستور داد آيات برائت را بر مردم بخواند، و عده ديگرى از نفرات خود را مأمور كرد تا على را در نداى به آن كمك كنند»، و كار به آن جا رسيد كه طبرى و ديگران از مجاهد روايت كرده اند كه در ذيل آيه: «بَرَائَةٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إلِى الَّذِينَ عَاهَدتُم مِنَ المُشرِكِين» گفته است:  


مقصود معاهدين از خزاعه و مدلج و هر صاحب عهد و غير ايشان است ، چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وقتى از جنگ تبوك مراجعت فرمود تصميم گرفت به زيارت خانه كعبه برود، ليكن فرمود: از آنجائى كه مشركين در ايام حج به مكه مى آيند و برهنه در خانه خدا طواف مى كنند من دوست ندارم آن موقع را مشاهده كنم ، و به همين جهت ابو بكر و على را فرستاد تا در ميان مردم در ذى المجاز و در جاهائى كه به داد و ستد مشغول بودند در همه موسم بگردند و به مردم اعلام كنند كه پيمانهايشان تا بيش از چهار ماه ديگر مهلت ندارد، و آن چهار ماه همان ماههاى حرام است ، يعنى بيست روز از آخر ذى الحجه تا ده روز از اول ربيع الثانى ، آنگاه اعلام كنند كه پس از اين قتال است و هيچ معاهده اى در كار نيست.
مقصود معاهدين از خزاعه و مدلج و هر صاحب عهد و غير ايشان است. چون رسول خدا «صلى الله عليه و آله» وقتى از جنگ تبوك مراجعت فرمود، تصميم گرفت به زيارت خانه كعبه برود، ليكن فرمود: از آن جایى كه مشركان در ايام حج به مكه مى آيند و برهنه در خانه خدا طواف مى كنند، من دوست ندارم آن موقع را مشاهده كنم، و به همين جهت، ابوبكر و على را فرستاد تا در ميان مردم، در ذى المجاز و در جاهایى كه به داد و ستد مشغول بودند، در همه موسم بگردند و به مردم اعلام كنند كه پيمان هايشان تا بيش از چهار ماه ديگر مهلت ندارد، و آن چهار ماه، همان ماه هاى حرام است. يعنى بيست روز از آخر ذى الحجّه، تا ده روز از اول ربيع الثانى، آنگاه اعلام كنند كه پس از اين، قتال است و هيچ معاهده اى در كار نيست.





نسخهٔ کنونی تا ‏۱۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۱۷

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



مؤلف: و همين معنا، از طريق عامه نيز روايت شده، همچنان كه در الدرّ المنثور، از ابوالشيخ، از على «رضى الله عنه» روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، مرا براى رساندن سوره «برائت» به يمن فرستاد. عرض كردم: يا رسول الله! آيا (صلاح هست) مرا بفرستى، با اين كه من جوانى كم سن هستم و ممكن است از من تقاضاى قضاوت و داورى كنند و من نمى دانم چگونه جواب دهم؟

حضرت فرمود: هيچ چاره اى نيست، مگر اين كه يا تو آن را ببرى و يا خود من. عرض كردم: اگر چاره اى نيست، من مى برم. فرمود: به راه بيفت كه خداوند زبانت را محكم و دلت را هدايت مى نمايد. آنگاه فرمود: برو و آيات را بر مردم بخوان.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۲۲

چيزى كه در اين روايت، باعث سوء ظنّ آدمى نسبت به آن است، اين است كه در آن، لفظ «يمن» آمده، با اين كه از واضحات الفاظ خود آيه است كه بايد آن را در روز «حج اكبر»، در مكه، بر مردم مكه بخوانند. مكه كجا، يمن و اهل آن كجا؟ و گويا عبارت روايت «به سوى مكه» بوده و براى اين كه مشتمل بر داستان قضاوت بوده، خواسته اند آن را تصحيح كنند «به سوى مكه» را برداشته و به جايش «به سوى يمن» گذاشته اند.

و در الدرّ المنثور است كه احمد و نسائى و ابن منذر و ابن مردويه، از ابوهريره روايت كرده اند كه گفت: من با على «رضى الله عنه» بودم، آن موقعى كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» روانه اش كرد. رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، او را با چهار پيغام فرستاد:

اول اين كه: ديگر هيچ برهنه اى حق ندارد طواف كند.

دوم اين كه: به جز امسال، ديگر هيچ گاه مسلمانان و مشركان، يكجا جمع نخواهند شد.

سوم اين كه: هر كس ميان او و رسول خدا «صلى الله عليه و آله» عهدى هست، عهدش تا سرآمد مدتش، معتبر است.

چهارم اين كه: خدا و رسولش، از مشركان بيزارند.

مؤلف: اين معنا به چند طريق و با عبارات مختلفى، از ابوهريره نقل شده - به طورى كه خواهد آمد - و متن آن خالى از اشكال نيست، و از همه آن ها، آن طريقى كه متنش متين تر است، همين طريق است.

و نيز، در آن كتاب آمده كه: احمد و نسائى و ابن منذر و ابن مردويه، از ابوهريره روايت كرده اند كه گفته است:

من در آن موقعى كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، على را به سوى اهل مكه روانه كرد تا آيات برائت را بر آنان بخواند، با او بودم، و دو تایى با هم، جار مى زديم به اين كه: كسى داخل بهشت نمى شود، مگر مؤمن، و كسى حق ندارد برهنه در اطراف خانه طواف كند، و هر كس كه ميان او و رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، عهدى است، اعتبار عهدش و مدت آن، چهار ماه است، و بعد از گذشتن چهار ماه، خدا و رسولش از همه مشركان بيزار است؛ و به جز امسال، ديگر هيچ مشركى حق زيارت اين خانه را ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۲۳

مؤلف: در متن اين روايت نيز، اضطراب روشنى است.

اما اولاً، براى اين كه: در اين روايت هم دارد «از جمله چيزهایى كه ندا داديم، اين بود كه هيچ كس داخل بهشت نمى شود، مگر مؤمن»، و ما گفتيم كه اين حرف صحيح نيست. زيرا مطلب مذكور، چند سال قبل، به مشركان گوشزد شده، و قبلا آياتى در باره آن نازل گشته بود و همه مردم از شهرى و دهاتى و مشرك و مؤمن، آن را شنيده بودند. ديگر چه احتياجى داشت كه در روز «حج اكبر»، آن را دوباره اعلام كنند.

و ثانياً، براى اين كه: نداى دومى، يعنى جملۀ «و هر كس كه ميان او و رسول خدا «صلى الله عليه و آله» عهدى است، اعتبار عهدش و مدت آن، چهار ماه است»، نه با مضامين آيات انطباق دارد و نه با مضامين روايات بسيارى كه قبلا نقل شد. علاوه بر اين كه در اين روايت، برائت خدا و رسول را بعد از گذشتن چهار ماه اعلام داشته اند.

و ثالثاً، به خاطر ناسازگارى با رواياتى كه ذيلا نقل مى شود.

و در الدرّ المنثور است كه بخارى و مسلم و ابن منذر و ابن مردويه و بيهقى، در كتاب دلائل، از ابوهريره نقل مى كنند كه گفته است: ابوبكر، در آن حج كه عده اى را فرستاد تا در روز قربانى جار بزنند، مرا نيز فرستاد، تا ندا دهيم:

به جز امسال، ديگر هيچ مشركى حق زيارت خانه را ندارد، و ديگر هيچ كس حق ندارد برهنه در اطراف خانه طواف كند. بعد از اين كه ابوبكر ما را براى اين كار روانه كرد، رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، على را نيز روانه كرد و او را مأمور نمود تا به برائت جار بزند. على، آن روز در منا، با ما جار مى زد و برائت را به مردم اعلام مى كرد، و نيز مى گفت كه: از اين به بعد، هيچ مشركى حق زيارت ندارد و هيچ كس حق ندارد عريان طواف كند.

و در تفسير المنار، از ترمذى، از ابن عباس نقل كرده كه گفت:

رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ابوبكر را فرستاد - تا آن جا كه مى گويد: على «عليه السلام»، در ايام تشريق (روز يازده و دوازده و سيزده ذى الحجه) برخاست و جار زد كه: ذمّۀ خدا و ذمه رسولش، از هر مشركى بيزار است. اينك اى مشركان، تا چهار ماه مى توانيد در زمين آزادانه سير كنيد، و از امسال به بعد، هيچ مشركى حق زيارت ندارد و كسى مجاز نيست عريان طواف نمايد، و داخل بهشت نمى شود، مگر هر مؤمنى.

على، به اين مطالب ندا در مى داد، تا صدايش گرفته مى شد. وقتى صدايش مى گرفت، ابوهريره بر مى خاست و جار مى زد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۲۴

و نيز، در همان كتاب، از احمد و نسائى، از طريق محرز بن ابى هريره، از پدرش نقل مى كند كه گفته است:

من در آن موقعى كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» على را به مكه فرستاد تا برائت را اعلام كند، با على بودم و ما دو نفرى ندا مى زديم كه: هيچ كس داخل بهشت نمى شود، مگر هر فرد مسلمانى، و هيچ كس حق ندارد عريان طواف كند، و هر كس كه ميان او و رسول خدا «صلى الله عليه و آله» عهدى بوده، عهدش تا سرآمد مدتش معتبر است، و هيچ مشركى بعد از امسال حق زيارت ندارد. من آن روز، آن قدر جار زدم كه صدايم گرفت.

مؤلف: از آنچه نقل شد، به خوبى به دست مى آيد كه: آنچه كه از اين همه روايات در داستان فرستادن على «عليه السلام» به اعلام برائت و عزل ابوبكر از قول جبرئيل آمده، اين است كه جبرئيل گفت: كسى از ناحيه تو، پيامى را به مردم نمى رساند، جز خودت و يا مردى از خودت.

و همچنين جوابى كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، به ابوبكر داد، در همه روايات اين بود كه فرمود: «هيچ كس پيامى از من نمى رساند، مگر خودم و يا مردى از خودم».

سخن مغرضانه «ابن كثير»، در باره حکم برائت به مشرکان مکه

پس به هر حال، معلوم شد كه آن وحى و اين كلام رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، مطلق است و مختص به اعلام برائت نيست، بلكه شامل تمام احكام الهى مى شود، و هيچ دليلى، نه در متون روايات و نه در غير آن، يافت نمى شود كه به آن دليل بگویيم كلام و وحى مزبور، مختص به اعلام برائت بوده. و همچنين مسأله منع از طواف با حالت عريان، و منع از حج مشركان در سنوات بعد، و تعيين مدت عهدهاى مدت دار و بى مدت، همه اين ها، احكام الهيه اى بوده كه قرآن آن ها را بيان كرده.

پس ديگر چه معنایى دارد كه امر آن ها را به ابوبكر ارجاع دهد، و يا ابوهريره، آن ها را به تنهایى جار بزند، زمانى كه صداى على «عليه السلام» گرفته مى شد، تا جایى كه كسى صداى ايشان را نمى فهميد. اگر اين معنا جايز بوده، چرا براى ابوبكر جايز نباشد؟ (و چرا رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ابوبكر را عزل كرد؟)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۲۵

آرى، اين كه بعضى از مفسران، مانند ابن كثير و امثالش گفته اند: «آيه مخصوص به حكم برائت است»، مقصودشان در حقيقت، توجيه همين روايات بوده، و لذا گفته اند: على «عليه السلام»، تنها مأمور بوده به اين كه حكم برائت را به اهل جمع برساند، نه ساير احكام را. چون آن ها را ابوهريره و ابوبكر رساندند، و انتخاب على «عليه السلام» هم، براى رساندن برائت، آن هم نه از نظر اين است كه در شخص على خصوصيتى بوده، بلكه از اين نظر بوده كه با رسم عرب آن وقت وفق مى داده.

چون عرب وقتى مى خواست عهدى را بشكند، يا خود معاهد آن را نقض مى كرد و يا مردى از اهل بيت او، و همين معنا باعث شد كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، حكم برائت را از ابوبكر گرفته و به دست على بسپارد و او را روانه كند، تا بدين وسيله، سنت عرب را حفظ كرده باشد.

آنگاه اضافه كرده اند: معناى اين كه آن حضرت در جواب اين سؤال ابوبكر كه گفت: «يا رسول الله! چيزى در باره من نازل شده»؟ فرمود: «نه، وليكن از من پيامى نمى برد، مگر خودم و يا مردى از من»، همين است كه اگر من تو را عزل كردم و على را نصب نمودم، براى اين بود كه اين سنت عربى را از بين نبرده باشم.

و لذا مى بينيم ابوبكر از پست خود عزل نمى شود، و همچنان اميرالحاج هست، و عده اى از قبيل ابوهريره و آن ديگران كه در روايات اسامی شان برده نشده، از طرفش مأمورند كه در ميان مردم، ساير احكام را جار بزنند، و على «عليه السلام»، يكى از اين عده و از مأموران ابوبكر بوده. و لذا در بعضى از روايات آمده كه ابوبكر، در منا به خطبه ايستاد و وقتى خطبه اش تمام شد، متوجه على «عليه السلام» شد و گفت: يا على! برخيز و رسالت پيغمبر را برسان.

اين بود آن مطالبى كه به منظور توجيه روايات گفته اند.

و هر دانشمند اهل بحثى، كه به روايات و آيات رجوع كند، آنگاه در بحث و مشاجره اى كه علماء كلامى دو فرقه شيعه و سنى در باب افضليت كرده اند، دقت نمايد، جاى ترديدى برايش نمى ماند كه اهل سنت، بحث تفسيرى را كه كارش به دست آوردن مدلول آيات قرآنى است، با بحث روایى كه كارش برچيدن روايات صحيح از ميان روايت مجعول است، و همچنين با بحث كلامى كه آيا ابوبكر افضل از على است و يا على افضل از ابوبكر است، و يا امير الحاج بودن افضل است از تبليغ آيات برائت، و اين كه اصلا در آن سال، امير الحاج، على بود يا ابوبكر، خلط كرده اند.

در حالى كه در بحث تفسيرى، در پيرامون آيه نبايد بحث كلامى را پيش كشيد. پس بحث كلامى بايد به كلى كنار رود، و اما بحثى كه از نظر تفسير و از نظر روايات مربوط به آيات برائت كرده اند، حق اين است كه: آقايان از نظر تشخيص معانى آيات و سبب نزول آن ها و همچنين در توجيهى كه كرده اند، به خطا رفته اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۲۶

و اى كاش مى فهميديم از كجا چنين مسلّم گرفته اند كه جملۀ «از تو پيامى نمى برد، مگر خودت و يا مردى از خاندانت»، منحصرا مربوط به برائت و نقض عهد است، و بيش از اين را نمى رساند؟ و حال آن كه هيچ دليلى از عقل و نقل، بر اين انحصار ديده نمى شود، بلكه جمله مذكور، به خودى خود و به تمام معنا ظهور دارد در اين كه هر چه را كه رساندنش وظيفه رسول الله است، جايز نيست كسى آن را برساند، مگر خود آن حضرت و يا مردى از خاندانش. چه اين كه نقض عهدى از جانب خدا باشد، مانند برائت در مسأله مورد بحث و يا حكم الهى ديگرى باشد كه رساندنش وظيفه شخص رسول بوده باشد.

در اين جا، مسأله مورد بحث، با مسأله نامه نگارى آن حضرت به كشورهاى همجوار اشتباه نشود. زيرا اين مسأله با ساير اقسام رسالت فرق دارد. در ساير اقسام، از قبيل نامه نوشتن به ملوك و امم و اقوام و يا فرستادن بعضى از مؤمنان به مأموريت ها و به عهده گرفتن حكومت ها و فرماندهى ها، رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، وظيفه خود را انجام داده، چون حكم خدا را به افرادى كه مى توانسته رسانده، و لذا در اين گونه موارد مى فرمايد: «لِيُبَلِّغَ الشَّاهِدُ مِنكُم الغَائِبَ»: حاضران، به غايبان برسانند، و اگر كسانى بوده اند كه عادتاً اطمينان پيدا نمى كرده كه حكم خدا به گوش آنان خورده باشد، براى اطمينان خاطر، اشخاصى را روانه مى كرده و يا نامه مى فرستاده.

و اين با مسأله برائت فرق دارد. زيرا مسأله برائت و همچنين نهى از طواف با بدن عريان و نهى مشركان از حج كردن در سال بعد، احكام الهيى بودند و ابتدایى و تا آن زمان رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، آن ها را تبليغ نكرده و وظيفه نبوت و رسالت خود را در باره آن ها انجام نداده، و آن ها را به كسانى كه بايد برساند، نرسانيده بود، و لذا جز خودش و يا مردى از خودش، كسى نمى توانست آن ها را به مشركان و زوار مكه برساند.

معنای حدیث پیامبر«ص»: «لَا یُؤَدِّى عَنكَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنكَ»

و اگر اهل بحث انصاف داشته باشند، اعتراف مى كنند كه ميان جملۀ «لَا يُؤَدِّى عَنكَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنكَ»، و جملۀ «لَا يُؤَدِّى إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنكَ» فرق هست.

زيرا اگر به عبارت اولى تعبير مى شد، اشتراك در رسالت را مى رسانيد، و معنايش اين مى شد كه: «اين رسالت را، كسى جز تو و يا مردى از خاندان تو، به مردم نمى رساند». به خلاف عبارت دومى، كه از اين جهت ساكت است، همچنان كه ميان جمله اولى و جملۀ «لَا يُوَدِّى مِنكَ إلّا رَجُلٌ مِنكَ» نيز فرق است.

زيرا اگر به عبارت دومى تعبير شده بود، رسالت هاى غير ابتدایى را كه همه شايستگان از مؤمنان مى توانستند عهده دار آن شوند، نيز شامل مى شد، و حال آن كه به طور مسلّم، آن گونه رسالت ها مراد نبوده، به شهادت اين كه مى بينيم رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، از اين گونه رسالت ها به اشخاص مى داده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۲۷

پس مقصود و معناى اين كه فرمود: «لَا يُؤَدِّى عَنكَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنكَ»، اين است كه: اى محمّد! امور رسالتى كه واجب بر شخص خود تو است، مانند رسالت ابتدائيى كه كسى جز خودت نبايد مباشر آن باشد، مردى از خاندانت مى تواند مباشر آن شود.

و ای كاش مى فهميديم چه باعث شد كه آقايان، وحى بودن كلام خداى تعالى را كه جبرئيل براى رسول خدا «صلى الله عليه و آله» آورد و گفت: «لَا يُؤَدِّى عَنكَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنكَ» مسكوت گذاشته، و آن را از باب يكى از سنن جارى عرب دانسته و گفته اند:

در عرب رسم بوده كه هيچ عهدى نقض نشود، مگر به وسيله شخص معاهد و يا مردى از خانواده اش. و اگر اين رسم در عرب بوده، چرا در هيچ يك از تواريخ ايام عرب و جنگ هاى آنان، اثرى از آن ديده نمى شود، و جز «ابن كثير»، كه در بحث برائت آن را به علما نسبت داده، كسى اسمى از آن نبرده است؟

علاوه بر اين، اگر اين معنا سنّت عرب بوده، چه ربطى به اسلام دارد، و چه ارزشى داشته كه اسلام آن را صحه بگذارد، با اين كه اسلام و رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، هر روز، يكى از سنن جاهليت را نقض مى نمود و با يكى از عادات قومى عرب مبارزه مى كرد. اين سنت مزبور هم، يكى از سنت هاى اخلاقى و عادات نافع نبوده كه اسلام آن را معتبر بشمارد، بلكه تنها يك سليقه قبائلى شبيه به سليقه هاى اشرافى بوده، كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، همه آن ها را در روز فتح مكه، در كنار خانه كعبه زير پا گذاشت و به طورى كه مورخان مى نويسند، فرمود: همه بدانيد و صريحا اعلام مى دارم كه من تمامى سنت ها و خون و مالى كه شما اعراب از يكديگر طلب داشتيد، زير اين دو پاى خود نهادم، و من همه را از درجه اعتبار ساقط كردم، مگر كليد دارى خانه خدا و سقايت حاج را.

از اين هم كه بگذريم، اگر حادثه مورد بحث يك سنت غير نكوهيده اى بوده، لابد بايد بگویيم رسول خدا «صلى الله عليه و آله» از آن غفلت داشته، و موقعى كه آيات برائت را به ابوبكر داد و او را به سوى مكه روانه كرد، به ياد اين رسم و سنت نبود، و بعد از آن كه ابوبكر مقدارى از راه را طى كرد، رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، به ياد اين سنت افتاد، و يا يكى از اصحابش به او يادآورى كرد. و حال آن كه آن حضرت، مَثَل اعلاى در مكارم اخلاق و رعايت حزم و احتياط و حُسن تدبير بود، و به فرضى كه آن حضرت فراموش كرد، يارانش چرا يادآوری اش نكردند؟ با اين كه مطلب يك امرى نبوده كه به حسب عادت فراموش شود، زيرا غفلت از آن عينا مانند غفلت مرد جنگى از برداشتن اسلحه است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۲۸

و آيا لزوم رعايت سنت مزبور با وحى الهى بوده و خداوند بر پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله» واجب كرده بود كه اين سنت را ملغى نكند؟ و اين يكى از احكام شرعى بوده و بر زمامدار مسلمين واجب بوده كه عهدى را نشكند، مگر به دست خودش و يا به دست يكى از اهل بيتش؟ و يا يك حكم اخلاقى و منظور از آن اين بوده كه مشركان نقض آن را نمى پذيرفتند، مگر از ناحيه خود آن حضرت و يا يك نفر از اهل بيتش؟

اگر حكم شرعى بوده، جاى اين سؤال هست كه معناى آن چيست و چه حكمتى معقول است، در آن بوده باشد؟ و اگر حكم اخلاقى بوده، رعايتش وقتى لازم است كه قدرت در دست مشركان باشد، و در روزهاى وقوع اين حادثه قدرت در دست رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بود، نه در دست مشركان، و ابلاغ هم ابلاغ است به وسيله هر كه مى خواهد باشد.

و اگر بگویى خود مسلمانان كه در جملۀ «عَاهَدتُم» و جملۀ «وَ أذَانٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إلَى النَّاس»، و جملۀ «فَاقتُلُوا المُشرِكِين»، مقصود و مورد خطاب بوده اند، زير بار اين مطلب نمى رفتند، مگر آن كه از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و يا يكى از اهل بيتش بشنوند؛ و هر چند اگر از ابوبكر مى شنيدند، يقين به نقض پيدا مى كردند.

در جواب مى گویيم: پس چرا از ابوهريره شنيدند و زير بار هم رفتند؟ آيا ابوهريره به خاطر اين كه مأمور از ناحيه على «عليه السلام» بود، اعتبارش در نظر مردم از ابوبكرى كه اگر از ناحيه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» مأمور مى شد، بيشتر بود؟

پس حق مطلب اين است كه روايات مذكور كه مى گفت: «ابوهريره و غير او، حكم برائت و آن احكام ديگر را به مردم ابلاغ كردند، و ابوهريره آن قدر جار زد تا صدايش گرفت» صحيح نبوده و نمى شود به آن ها اعتماد كرد.

نقد سخن صاحب «المنار»، در باره ابلاغ آيات برائت

صاحب المنار، در تفسير خود مى گويد:

روايات زيادى است كه دلالت مى كند بر اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ابوبكر را در سال نهم هجرت، امير الحاج قرار داد، و به وى دستور داد به مشركان، كه به زيارت حج مى آيند، برساند كه از اين به بعد، حق زيارت ندارند و على «عليه السلام» را هم، همراه او فرستاد تا نقض عهد رسول خدا «صلى الله عليه و آله» را به آنان ابلاغ نمايند، و به آنان برسانند هر طايفه كه با رسول خدا «صلى الله عليه و آله» عهدى داشته اند، اگر عهدشان مطلق بوده، تا چهار ماه مهلت دارند، و اگر موقت بوده، تا سررسيد مدتش معتبر است، و آيات برائت را كه متضمن لغو پيمان هاى مذكور است، از اول سوره «برائت»، براى ايشان بخوانند.

و آيات مزبور، چهل و يا سى و سه آيه است، و اين اختلاف كه در روايات مشاهده مى شود، از جهت اين است كه راويان خواسته اند عشرات عدد آيات را بيان كنند و به اصطلاح زبان فارسى بگويند سى، چهل آيه است، نه اين كه عدد واقعى، حتى خرده آن را هم معلوم كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۲۹

و جهت اين كه على «عليه السلام» را هم، همراه او كرد، اين بود كه مى خواست سنّت عرب را رعايت كرده باشد. چون عرب وقتى مى خواست پيمانى را لغو كند، مى بايست اين عمل را يا شخص طرف معاهده انجام دهد، و يا يكى از خاندان او.

لذا با اين كه ابوبكر، امير الحاج بود و در پست خود باقى بود، على مأمور اين كار شد، تا هم سنّت نامبرده رعايت شود، و هم ابوبكر او را كمك كند، همچنان كه مى بينيم ابوبكر به كاركنان خود، كه يكى از آن ها ابوهريره است مى گفت تا به او كمك كنند.

وى، سپس اضافه مى كند: شيعه، اين پيشامد ساده را بر حسب عادتى كه دارند، بزرگ كرده، و چيزهاى ديگرى را هم كه نه روايت صحيحى بر طبق آن وارد شده و نه دليل منطقى آن ها را تأييد مى كند، بر آن افزوده و داستان را دليل بر افضليت على «عليه السلام» از ابوبكر گرفته و گفته اند: «رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ابوبكر را از مأموريت تبليغ برائت عزل كرد، چون جبرئيل پيغام آورده بود كه رفتن ابوبكر صحيح نيست. زيرا اين رسالت را جز خودت و يا يكى از خاندانت نبايد ابلاغ كند». شيعه پا را از مسأله برائت هم فراتر گذاشته و پيام جبرئيل را، عام و شامل تمامى احكام دين گرفته اند.

با اين كه اخبار دالّه بر تبليغ احكام و جهاد در راه حمايت و دفاع از دين و وجوب آن بر همه مسلمانان به حد استفاضه است. (يعنى بسيار زياد است)، و اين اخبار همه دلالت دارند بر اين كه تبليغ احكام دين فريضه است، نه فضيلت.

از آن جمله، كلام رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در حجة الوداع است، كه در برابر هزاران نفر فرمود: «ألَا فَليَبلُغَ الشَّاهِد الغَائِبَ: آگاه كه بايد حاضران، به غائبان برسانند»، و اين كلام، در صحيح بخارى و مسلم و غير آن دو، مكرر روايت شده. و در بعضى از روايات كه از ابن عباس نقل شده، دارد كه وى گفت: «به آن خدایى كه جان من به دست اوست، اين كلام وصيت آن حضرت به امت خود بود...».

و از آن جمله نيز، كلام آن حضرت است كه فرمود: «بَلِّغُوا عَنِّى وَ لَو آيَةً: از طرف من به مردم برسانيد، هرچند يك آيه را». بخارى در صحيح خود و ترمذى آن را روايت كرده اند. و اگر غير اين بود و چنين سفارشاتى صادر نمى شد و مردم مأمور به تبليغ نمى بودند، اسلام اين طور كه اكنون در دنيا منتشر گشته انتشار نمى يافت.

بعضى از شيعيان از اين نيز تجاوز كرده و به طورى كه شنيده مى شود، خيال كرده اند رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ابوبكر را از امارت حجاج نيز عزل كرده و على را بدان مأمور نمود و اين، بهتانى است صريح و مخالف با يك مسأله عمليى كه خاص و عام از آن باخبرند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۰

بلكه حق مطلب اين است كه على «كَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ»، مكلف به يك امر مخصوصى بوده، و در سفر مورد بحث، تابع ابوبكر و او، امير الحاج و مأمور به اقامه يكى از اركان اجتماعى اسلام بوده است. چه تبعيتى از اين بهتر، كه حتى وقت و زمان انجام وظيفه را هم ابوبكر، براى على تعيين مى كرده، و همان طورى كه در روايات گذشته مشاهده شد، مى گفته است: «يا على برخيز و رسالت رسول خدا را به اين مردم برسان». و همان طورى كه در روايت ابوهريره تصريح بر اين مطلب بود كه به ساير پيروانش مى گفت: «برخيزيد و على را كمك كنيد». روايت مزبور را صحيح بخارى و مسلم و ديگران نقل كرده اند.

صاحب المنار، سپس مسأله امارت ابوبكر را دنبال كرده و با آن و همچنين به اين كه ابوبكر نزديك وفات رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، در محراب آن حضرت به نماز ايستاد، استدلال كرده است بر اين كه ابوبكر، در ميان تمامى اصحاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، از همه افضل بوده.

اما اين كه گفت: «با اين كه اخبار داله بر وجوب تبليغ دين، به حد استفاضه است...»، معلوم مى شود كه:

وى، معناى كلمۀ «وحى» را كه فرمود: «لَا يُؤَدِّى عَنكَ إلَّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنكَ»، آن طور كه بايد، نفهميده و نتوانسته است ميان آن و ميان «لَا يُؤدِّى مِنكَ إلّا رَجُلٌ مِنكَ» فرق بگذارد، و در نتيجه خيال كرده است اطلاق وحى مزبور، با وجوب تبليغ دين بر غير رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و خاندانش از ساير مسلمين منافات داشته، و لذا در مقام برآمده كه اطلاق مزبور را، به وسيله اخبار مستفيضه اى كه دلالت مى كند بر وجوب تبليغ دين بر همه مسلمانان دفع كند، و آن را مقيد و مخصوص نقض و الغاء پاره اى از پيمان ها سازد.

و به همين منظور، حكم الهى را به يك سنت عربى تبديل نموده، و همين اشتباه وادارش كرده كه خيال كند كسانى كه كلمۀ «وحى» را بر اطلاقش باقى گذاشته اند، از يك امرى كه نزديك به ضرورى در نزد مسلمين است، غفلت ورزيده اند، و آن امر ضرورى، وجوب تبليغ بر عامه مسلمين است. تا آن جا كه براى ضرورى بودن آن، به روايات صحيح بخارى و مسلم و غير آن دو، تمسك كرده، كه در آن ها دارد: رسول خدا فرمود: «حاضران به غائبان ابلاغ كنند»، و حال آن كه همان طورى كه از نظرتان گذشت، معناى جملۀ «وحى»، اين نيست كه صاحب المنار فهميده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۱

و اما اين كه گفت: «بعضى از شيعيان از اين نيز تجاوز كرده...»، جوابش اين است كه آنچه شيعه به آن معتقد است، خيالى نيست كه مشارٌ اليه، به شيعه نسبت مى دهد، بلكه روايتى است كه شيعه آن را معتبر دانسته و به آن تمسك جسته است، و ما آن روايت را در خلال روايات گذشته ايراد كرديم.

از اين بيشتر بحث كردن در مسأله امارت حاجّ در سال نهم هجرت، دخالت زيادى در فهم كلمۀ «وحى»، يعنى جملۀ «لَا يُؤَدِّى عَنكَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنكَ» ندارد. چون امارت حجاج، چه اين كه ابوبكر متصدى آن بوده و چه على «عليه السلام»، چه اين كه دلالت بر افضليت بكند و يا نكند، يكى از شؤون و شاخ و برگ هاى ولايت عامه اسلامى است. وحى مزبور، مطلبى است و مسأله امارت، مسأله ديگرى است كه امير مسلمانان و زمامدار ايشان، كه بايد در امور مجتمع اسلامى دخالت نموده و احكام و شرايع دينى را اجراء كند، بايد در آن نيز مداخله نمايد. به خلاف معارف الهى و موارد وحيى كه از آسمان، در باره امرى از امور دين نازل مى شود، كه زمامدار، حق هيچ گونه دخالت و تصرفى در آن را ندارد.

آرى، تصرف و مداخله در امور اجتماعى، در زمان رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، تصديش در دست خود آن حضرت بود. يك روز ابوبكر و يا على «عليه السلام» را به امارت حاج منصوب مى كرد، و روزى ديگر، اسامه را امير بر ابوبكر و عموم مسلمانان و صحابه مى گردانيد، و يك روز، «ابن اُمّ مكتوم» را امير مدينه قرار مى داد، با اين كه در مدينه، كسانى بالاتر از وى بودند.

و بعد از فتح مكه، يكى را والى مكه و آن ديگرى را والى بر يمن و سومى را متصدى امر صدقات مى كرد. «ابادجانه ساعدى» و يا «سباع بن عرفطه غفارى» را - بنابر آنچه كه در سيره ابن هشام آمده - در سال حجة الوداع، والى بر مدينه قرار داد، با اين كه ابوبكر در مدينه ماند، و به طورى كه بخارى و مسلم و ابوداود و نسائى و غير ايشان روايت كرده اند به حج نرفت.

اين گونه انتخابات، تنها دلالت بر اين دارد كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، اشخاص نامبرده را براى تصدى فلان پست، صالح تشخيص مى داده، چون زمامدار بوده و به صلاح و فساد كار خود وارد بوده است.

و اما «وحى آسمانى»، كه متضمن معارف و شرايع است، نه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، در آن حق مداخله اى داشت، و نه كسى غير از او، و ولايتى كه بر امور مجتمع اسلامى دارد، هيچ گونه تأثيرى در وحى ندارد. او نه مى تواند مطلق وحى را مقيد و مقيدش را مطلق كند، و نه مى تواند آن را نسخ و يا امضاء نموده و يا با سنت هاى قومى و عادات جارى تطبيق دهد، و به اين منظور، كارى را كه وظيفه رسالت اوست، به خويشاوندان خود واگذار كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۲

آرى، خلط ميان اين دو باب است كه باعث مى شود معارف الهى، از اوج بلند و مقام كريم خود، تا حضيض افكار اجتماعى، كه جز رسوم ملى و عادات و اصطلاحات، چيز ديگرى در آن حكومت ندارد، پایين آيد، و آدمى، حقايق معارف و معارف حقيقى را با افكار اجتماعى خود، آن هم با آن مقدار اطلاعى كه در اين باره دارد، تفسير نموده، و از معارف آسمانى آنچه را كه به نظرش بزرگ مى رسد، بزرگ و آنچه را كه به فكرش كوچك مى رسد، كوچك بشمارد، تا آن جا كه يكى از صاحبان همين افكار، در معناى «وحى» آسمانى بگويد: «از باب رعايت سنت عربى و مقدسات ملى عرب بوده است».

اضطراب و اختلاف، در روايات راجع به اعلان آيات برائت

و خواننده محترم، اگر داستان مورد بحث را كاملا مورد دقت و مطالعه قرار دهد، خواهد ديد كه چه سهل انگارى عجيبى در حفظ و ضبط داستان و خصوصيات آن، از ناحيه راويان شده است، اگر حمل به صحت نموده و نگویيم غرض هاى نامشروع ديگرى اعمال كرده اند.

مثلا در بيشتر آن روايات دارد: «رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ابوبكر را فرستاد تا آيات برائت را بر مشركان بخواند. آنگاه على «عليه السلام» را روانه كرد تا آن آيات را از ابوبكر گرفته و خود، آن ها را بر مردم تلاوت كند، ابوبكر برگشت و...».

و در بعضى ديگر دارد: «ابوبكر را به عنوان امير الحاج روانه كرد، و سپس على را با آيات برائت به دنبالش فرستاد».

و در دسته اى ديگر از روايات دارد: «ابوبكر به على «عليه السلام» دستور داد آيات برائت را بر مردم بخواند، و عده ديگرى از نفرات خود را مأمور كرد تا على را در نداى به آن كمك كنند»، و كار به آن جا رسيد كه طبرى و ديگران از مجاهد روايت كرده اند كه در ذيل آيه: «بَرَائَةٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إلِى الَّذِينَ عَاهَدتُم مِنَ المُشرِكِين» گفته است:

مقصود معاهدين از خزاعه و مدلج و هر صاحب عهد و غير ايشان است. چون رسول خدا «صلى الله عليه و آله» وقتى از جنگ تبوك مراجعت فرمود، تصميم گرفت به زيارت خانه كعبه برود، ليكن فرمود: از آن جایى كه مشركان در ايام حج به مكه مى آيند و برهنه در خانه خدا طواف مى كنند، من دوست ندارم آن موقع را مشاهده كنم، و به همين جهت، ابوبكر و على را فرستاد تا در ميان مردم، در ذى المجاز و در جاهایى كه به داد و ستد مشغول بودند، در همه موسم بگردند و به مردم اعلام كنند كه پيمان هايشان تا بيش از چهار ماه ديگر مهلت ندارد، و آن چهار ماه، همان ماه هاى حرام است. يعنى بيست روز از آخر ذى الحجّه، تا ده روز از اول ربيع الثانى، آنگاه اعلام كنند كه پس از اين، قتال است و هيچ معاهده اى در كار نيست.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←