تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۳۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۶۴: خط ۱۶۴:
<span id='link308'><span>
<span id='link308'><span>


== گفتارى پيرامون داستان هود، قوم عاد، تكذيب هود و نزول عذاب ==
== گفتارى پيرامون داستان هود«ع» ==
۱ - عاد، قوم هود: اما قوم او مردمى عرب از انسانهاى ما قبل تاريخ بوده و در جزيره زندگى مى كرده اند،
'''* ۱ - عاد، قوم هود:'''
 
اما قوم او، مردمى عرب از انسان هاى ماقبل تاريخ بوده و در جزيره زندگى مى كرده اند، و آن چنان منقرض شده اند كه نه خبرى از آن ها باقى مانده و نه اثرى، و تاريخ از زندگى آنان، جز قصه هايى كه اطمينانى به آن ها نيست، ضبط نكرده و در تورات موجود نيز، نامى از آن قوم برده نشده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۶ </center>
و آنچنان منقرض شده اند كه نه خبرى از آنها باقى مانده و نه اثرى ، و تاريخ از زندگى آنان جز قصه هايى كه اطمينانى به آنها نيست ضبط نكرده و در تورات موجود نيز نامى از آن قوم برده نشده است.


و آنچه قرآن كريم از سرگذشت اين قوم آورده چند كلمه است : يكى اينكه قوم عاد، (كه چه بسا از آنان به تعبير عاد اولى نيز تعبير شده ، و از آن به دست مى آيد كه عاد دومى نيز بوده ) مردمى بوده اند كه در احقاف زندگى مى كردند و «'''احقاف '''» كه جمع «'''حقف '''» (شنزار و ناهموار) است و در كتاب عزيز خدا نامش آمده ، بيابانى بوده بين عمان و سرزمين مهره (واقع در يمن و بعضى گفته اند: بيابان شنزار ساحلى بوده بين عمان و حضر موت و مجاور سرزمين ساحلى شجر.  
و آنچه قرآن كريم، از سرگذشت اين قوم آورده، چند كلمه است:  
 
يكى اين كه: «قوم عاد»، (كه چه بسا از آنان به تعبير «عاد اولى» نيز تعبير شده، و از آن به دست مى آيد كه عاد دومى نيز بوده)، مردمى بوده اند كه در «احقاف» زندگى مى كردند. و «احقاف»، كه جمع «حقف» (شنزار و ناهموار) است، و در كتاب عزيز خدا نامش آمده، بيابانى بوده بين عمان و سرزمين مهره (واقع در يمنو بعضى گفته اند: بيابان شنزار ساحلى بوده، بين عمان و حضر موت و مجاور سرزمين ساحلى شجر.  


و ضحاك گفته : احقاف نام كوهى است در شام . و اين نام در سوره احقاف ، آيه ۲۱ آمده و از آيه شريفه ۶۹ از سوره اعراف و آيه ۴۶ سوره ذاريات برمى آيد كه اين قوم بعد از قوم نوح بوده اند.
و ضحاك گفته: «احقاف»، نام كوهى است در شام. و اين نام، در سوره «احقاف»، آيه ۲۱ آمده، و از آيه شريفه ۶۹ از سوره «اعراف»، و آيه ۴۶ سوره «ذاريات» بر مى آيد كه اين قوم، بعد از قوم نوح بوده اند.


و از آيه ۲۰ سوره قمر، آيه ۷ سوره الحاقه استفاده مى شود كه : آنها مردمى بوده اند بلند قامت چون درخت خرما، و از آيه ۶۹ سوره اعراف برمى آيد كه : مردمى بوده اند بسيار فربه و درشت هيكل ، و از آيه ۱۵ سوره سجده و آيه ۱۳۰ سوره شعراء برمى آيد: مردمى بوده اند سخت نيرومند و قهرمان ، و از آيات سوره شعراء و سوره هايى غير آن بر مى آيد كه:  
و از آيه ۲۰ سوره «قمر»، و آيه ۷ سوره «الحاقه» استفاده مى شود كه: آن ها مردمى بوده اند بلند قامت، چون درخت خرما. و از آيه ۶۹ سوره «اعراف» بر مى آيد كه: مردمى بوده اند بسيار فربه و درشت هيكل. و از آيه ۱۵ سوره «سجده»، و آيه ۱۳۰ سوره «شعراء» بر مى آيد: مردمى بوده اند سخت نيرومند و قهرمان. و از آيات سوره «شعراء» و سوره هايى غير آن، بر مى آيد كه:  


اين قوم براى خود تمدنى داشته و مردمى مترقى بوده اند داراى شهرهايى آباد و سرزمينى حاصلخيز و پوشيده از باغها و نخلستان ها و زراعت ها بوده اند و در آن عصر مقامى برجسته داشته اند و در پيشرفتگى و عظمت تمدن آنان همين بس كه در سوره فجر درباره آنان فرموده : «'''الم تر كيف فعل ربك بعاد ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى البلاد'''».
اين قوم براى خود تمدنى داشته و مردمى مترقى بوده اند، داراى شهرهايى آباد و سرزمينى حاصلخيز و پوشيده از باغ ها و نخلستان ها و زراعت ها بوده اند و در آن عصر، مقامى برجسته داشته اند و در پيشرفتگى و عظمت تمدن آنان، همين بس كه در سوره «فجر»، درباره آنان فرموده: «ألَم تَرَ كَيفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ * إرَمَ ذَاتِ العِمَادِ * الَّتِى لمَ يُخلَق مِثلُهَا فِى البِلاَد».


و اين قوم بطور دوام ، غرق در نعمت خدا و متنعم به نعم او بودند تا اينكه وضع خود را تغيير دادند و مسلك بت پرستى در بينشان ريشه دوانيده و در هر مرحله اى براى خود بتى به عنوان سرگرمى ساختند و در زير زمين مخزنهاى آب درست كردند به اميد اينكه جاودانه خواهند بود،
و اين قوم، به طور دوام، غرق در نعمت خدا و متنعم به نعم او بودند، تا اين كه وضع خود را تغيير دادند و مسلك بت پرستى در بينشان ريشه دوانيده و در هر مرحله اى براى خود، بتى به عنوان سرگرمى ساختند و در زير زمين، مخزن هاى آب درست كردند، به اميد اين كه جاودانه خواهند بود، و طاغيان مستكبر خود را اطاعت مى كردند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۷ </center>
و طاغيان مستكبر خود را اطاعت مى كردند، خداى تعالى به خاطر همين انحرافهايشان برادرشان هود (عليه السلام ) را مبعوث كرد تا به سوى حق دعوتشان نموده ، و ارشادشان كند به اينكه : خداى تعالى را بپرستند و بتها را ترك گويند و از استكبار و طغيان دست برداشته به عدل و رحمت در بين خود رفتار كنند.


هود (عليه السلام ) در پند و اندرز آنان نهايت سعى را كرد و خيرخواهى خود را به همه نشان داد، راه را برايشان روشن و از بيراهه مشخص كرد و هيچ عذرى براى آنان باقى نگذاشت ، با اين حال مردم خيرخواهى آن جناب را با اباء و امتناع مقابله كردند و با انكار و لجبازى با او روبرو شدند، و بجز عده كمى ايمان نياوردند و اكثريت جمعيت بر دشمنى و لجبازيهاى خود اصرار ورزيدند و نسبت سفاهت و ديوانگى به آن حضرت دادند، و اصرار و پافشارى كردند كه آن عذابى كه ما را از آن مى ترسانى و به آن تهديد مى كنى بياور، آن جناب در پاسخ اين اصرار و شتابزدگى آنان مى فرمود: «انما العلم عند اللّه و ابلغكم ما ارسلت به و لكنى اريكم قوما تجهلون».
خداى تعالى، به خاطر همين انحراف هايشان، برادرشان هود «عليه السلام» را مبعوث كرد تا به سوى حق دعوتشان نموده، و ارشادشان كند به اين كه: خداى تعالى را بپرستند و بت ها را ترك گويند و از استكبار و طغيان دست برداشته، به عدل و رحمت در بين خود رفتار كنند.
 
هود «عليه السلام»، در پند و اندرز آنان، نهايت سعى را كرد و خيرخواهى خود را به همه نشان داد. راه را برايشان روشن و از بيراهه مشخص كرد و هيچ عذرى براى آنان باقى نگذاشت. با اين حال، مردم خيرخواهى آن جناب را با اباء و امتناع مقابله كردند و با انكار و لجبازى با او روبرو شدند، و به جز عده كمى، ايمان نياوردند و اكثريت جمعيت، بر دشمنى و لجبازی هاى خود اصرار ورزيدند و نسبت سفاهت و ديوانگى به آن حضرت دادند، و اصرار و پافشارى كردند كه آن عذابى كه ما را از آن مى ترسانى و به آن تهديد مى كنى، بياور.
 
آن جناب، در پاسخ اين اصرار و شتابزدگى آنان مى فرمود: «إنَّمَا العِلمُ عِندَ اللّهِ وَ أُبَلِّغُكُم مَا أُرسِلتُ بِهِ وَ لَكِنِّى أرَيكُم قَوماً تَجهَلُونَ».


چيزى نگذشت كه خداى تعالى عذاب را بر آنان نازل كرد به اين صورت كه بادى عقيم از باران (باد بدون باران ) به سوى آنها گسيل داشت ، بادى كه در سر راه خود هيچ چيزى بر جاى نگذاشت ، همه را مانند استخوان پوسيده كرد، بادى صرصر (داراى صدايى مهيب ) و در ايامى نحس به مدت هفت شب و هشت روز پشت سر هم وزيد كه اگر آنجا بودى ، مى ديدى كه مردم به حال غش افتاده اند، گويى تنه هاى خرماى سرنگون شده اند، بادى كه مردم بلند بالاى آن قوم را مانند نخل منقعر (كنده شده ) از جاى مى كند.
چيزى نگذشت كه خداى تعالى، عذاب را بر آنان نازل كرد، به اين صورت كه بادى عقيم از باران (باد بدون باران)، به سوى آن ها گسيل داشت. بادى كه در سرِ راه خود، هيچ چيزى بر جاى نگذاشت، همه را مانند استخوان پوسيده كرد. بادى صرصر (داراى صدايى مهيب)، و در ايامى نحس، به مدت هفت شب و هشت روز، پشت سرِ هم وزيد، كه اگر آن جا بودى، مى ديدى كه مردم به حال غش افتاده اند. گويى تنه هاى خرماى سرنگون شده اند. بادى كه مردم بلندبالاى آن قوم را، مانند نخل منقعر (كنده شده)، از جاى مى كَند.





نسخهٔ کنونی تا ‏۳ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۰۶

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بعضى ديگر گفته اند: مراد همان نيروى بدنی شان است، همچنان كه مى بينيم نوح «عليه السلام»، آن جا كه همين وعده را به قوم خود مى دهد، مى فرمايد: «استَغفِرُوا رَبَّكُم إنَّهُ كَانَ غَفَّاراً يُرسِلِ السَّمَاءَ عَلَيكُم مِدرَاراً وَ يُمدِدكُم بِأموَالٍ وَ بَنِينَ»، ولى بعيد نيست كه بگوييم: هر دو جور زيادتى را شامل شود، بهتر است.

«وَ لَا تَتَوَلَّوا مُجرِمِينَ » - اين جمله، به منزله تفسير براى جملۀ: «استَغفِرُوا رَبَّكُم ثُمَّ تُوبُوا إلَيهِ» است و چنين معنا مى دهد كه عبادت كردنتان در برابر آلهه اى كه به جاى خداى تعالى اتخاذ كرده ايد، جرمى است از شما، و معصيتى است كه شما را مستوجب آن مى كند كه سخط الهى و عذابش بر شما نازل گردد، و چون چنين است، پس بايد هر چه زودتر از جرمى كه كرده ايد، استغفار نموده و با ايمان آوردنتان، به سوى خدا برگرديد، تا او شما را رحم كند و ابرهاى بارنده را با باران هاى مفيد برايتان بفرستد و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد.

از اين آيه، دو نكته استفاده مى شود:

يكى اين كه: آيه شريفه، إشعار و بلكه دلالت مى كند بر اين كه قوم هود گرفتار خشكسالى بوده اند و آسمان از باريدن بر آنان دريغ مى ورزيده، و در نتيجه گرانى و قحطى در بين آنان پديد آمده بوده، كه اين معنا هم از جملۀ «يُرسِلِ السَّمَاءَ» استفاده مى شود، و هم از آيه شريفه زير كه مى فرمايد: «فَلَمَّا رَأوهُ عَارِضاً مُستَقبِلَ أودِيَتِهِم قَالُوا هَذَا عَارِضٌ مُمطِرُنَا بَل هُوَ مَا استَعجَلتُم بِهِ رِيحٌ فِيهَا عَذَابٌ ألِيمٌ».

نكته دوم اين كه: مى فهماند ارتباطى كامل بين اعمال انسان ها با حوادث عالَم برقرار است. حوادثى كه با زندگى انسان ها تماس دارد. اعمال صالح باعث مى شود كه خيرات عالَم زياد شود و بركات نازل گردد، و اعمال زشت، باعث مى شود بلاها و محنت ها، پشت سرِ هم، بر سر انسان ها فرود آيد و نقمت و بدبختى و هلاكت به سوى او جلب شود.

و اين نكته، از آيات ديگر قرآنى نيز استفاده مى شود. از آن جمله، آيه زير همين مطلب را بطور صريح خاطرنشان نموده، می فرماید:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۴۶

«وَ لَو أنَّ أهلَ القُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنَا عَلَيهِم بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الأرض»، كه ما در تفسير آيات ۹۴ - ۱۰۲ سوره «اعراف»، در جلد هشتم اين كتاب، و نيز در تحت عنوان احكام اعمال، در جلد دوم اين كتاب، پيرامون اين مطلب به طور مفصل بحث كرديم.

جواب ردّ قوم هود، و پاسخ آن حضرت

«قَالُوا يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَ مَا نحْنُ بِتَارِكى آلِهَتِنَا عَن قَوْلِك وَ مَا نَحْنُ لَك بِمُؤْمِنِينَ»:

هود «عليه السلام» در آيه «يَا قَومِ اعبُدُوا اللّهَ مَا لَكُم مِن إلَهٍ غَيرُهُ...»، از مردمش دو چيز خواسته بود:

يكى اين كه: خدايان دروغين را ترك نموده و به عبادت خداى تعالى برگردند و يكتاپرست شوند. و دوم اين كه: به او ايمان بياورند و اطاعتش كنند و خيرخواهى هايش را بپذيرند. مردم، در پاسخ آن جناب، هر دو پيشنهادش را رد كردند. هم به طور اجمال و هم به طور تفصيلش را.

اما بيانگر ردّ اجمالى آنان، جمله كوتاه «مَا جِئتَنَا بِبَيِّنَةٍ» است كه گفته اند: تو دليل و معجزه اى بر دعوت خود ندارى، تا ما ناگزير باشيم دعوت تو را بپذيريم و هيچ موجبى نيست كه گوش دادن به سخنى را كه چنين وصفى دارد، بر ما واجب كند.

و اما بيانگر ردّ تفصيلى، آنان جملۀ «وَ مَا نَحنُ بِتَارِكِى آلِهَتِنَا عَن قَولِكَ» است، كه گفته اند: ما دعوت تو را مبنى بر اين كه شركا و خدايان خود را به صرف دعوت تو رها كنيم، نخواهيم پذيرفت.

و دعوت دوم آن جناب را، مبنى بر اين كه به وى ايمان آورند و اطاعتش كنند، اين طور رد كردند كه: «وَ مَا نَحنُ لَكَ بِمُؤمِنِينَ»، و با اين جمله، آن جناب را از قبول هر دو خواسته اش نوميد كردند.

آنگاه براى اين كه آن جناب، به طور كلى از اجابت آنان مأيوس شود، نظريه خود را برايش شرح داده و گفتند: «إن نَقُولُ إلّا اعتَرَيكَ بَعضُ آلِهَتِنَا بِسُوء»، كه كلمۀ «اعتراء»، به معناى برخورد و اصابه است.

يعنى گفتند: فكر ما درباره تو جز به اين نرسيده كه بعضى از خدايان ما، به تو آسيب رسانده اند، و به خاطر اين كه تو، به آن ها توهين و بدگويى كرده اى، بلايى از قبيل نقصان عقل يا ديوانگى بر سرت آورده اند و در نتيجه عقلت را از دست داده اى. پس ديگر اعتنايى به سخنان دعوت گونۀ تو نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۴۷

«قَالَ إِنّى أُشهِدُ اللَّهَ وَ اشهَدُوا أَنّى بَرِئُ مِمَّا تُشرِكُونَ»:

اين آيه، پاسخ هود «عليه السلام» را حكايت مى كند كه آن جناب در پاسخ، از شركاء آنان بيزارى جسته، پس تحدّى مى كند كه: اگر راست مى گوييد كه شما صاحب نظر و من بى عقلم، پس همه فكرهايتان را جمع كنيد و مرا از بين ببريد و مهلتم ندهيد.

پس اين كه در آغاز پاسخ فرمود: «إنّى بَرِئٌ مِمَّا تُشرِكُونَ مِن دُونِهِ»، انشاء بيزارى است، نه اين كه خواسته باشد از بيزارى خود خبر دهد. چون در مقام بيزارى، مناسب آن است كه بيزارى را انشاء كند و اين منافات ندارد كه آن جناب از سابق، يعنى از اول امر، نيز بيزار باشد. چون به رُخ كشيدن بيزارى، منافات ندارد كه آن جناب در تمامى عمر گذشته اش نيز بيزار بوده باشد، و اين كه فرمود: «فَكِيدُونِى جَمِيعاً ثُمّ لَا تُنظِرُونِ»، دو امر و نهى هستند، كه در هر دوى آن ها، تعجيز است. يعنى مى خواهد بفرمايد: آيا توانايى آن را داريد كه با من كيد كنيد و در از بين بردنم شتاب نماييد.

و اگر هود «عليه السلام»، اين طور پاسخ داد، براى اين بود كه مردم، نخست به بت هاى خود اميد ببندند كه با اين تحدّى كه آن جناب كرده، زودتر بلايى بر سر او آورند و بعدا كه ببينند بت ها هيچ كارى در حق آن جناب نكردند، به خود بيايند و بفهمند كه بت ها، كمترين اثرى ندارند، و اگر آن طور كه آن ها معتقد بودند آلهۀ نامبرده قدرت و علمى مى داشتند، حتما با هود كه آن طور صريح و پوست كنده از آن ها بيزارى جست، انتقام مى گرفتند، آن هم در چنين زمينه و زمانى كه مريدان آن ها، به آن جناب گفتند بعضى از خدايان ما به تو آسيب رسانده و اين، خود حجتى است روشن بر اين كه آن سنگ و چوب ها، معبود نيستند. و نيز دليلى است قاطع بر اين كه بت ها، به آن جناب آسيب نرسانده اند و مردم، بيهوده چنين خيالى كرده اند.

از سوى ديگر، درباره خود كه مردمى قهرمان و جنگاورانى نامدار بودند، بينديشند كه ما با اين كه اين قدر نيرومند هستيم، چرا نتوانستيم به آن جناب صدمه اى وارد آوريم، و اگر او پيغمبرى از ناحيه خداى تعالى نبوده و در ادعايش صادق نبود و خداى تعالى او را از ناحيه خودش مصونيت نداده بود، ما بايد می توانستيم به آسان ترين وجه و با سخت ترين شكنجه، او را از بين برده و شرش را از خود دفع كنيم.

از اين بيان، وجه شاهدگيرى نوح «عليه السلام» بر بيزاری اش از بت ها روشن مى شود. اما اين كه خدا را شاهد گرفت، براى اين بود كه اظهار بيزاری اش، از صميم دل و بر وجه حقيقت باشد، نه تزويق و نفاق. و اما اين كه خود كفار را شاهد گرفت، براى اين بود كه كاملا به آن یقین پيدا كنند و سپس ببينند آن جناب، چه وضعى پيدا مى كند و چگونه خدايانشان سكوت مى كنند، خودشان هم هيچ انتقامى از او نمى توانند بگيرند و از آزارش عاجز مى مانند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۴۸

و نيز روشن گرديد كه: آن احتمالى كه بعضى از مفسران داده و گفته اند: اين سخن هود «ع»، معجزه اى بوده، احتمال درستى است. چون از ظاهر جواب بر مى آيد كه آن جناب، خواسته است دليل مشركان را رد كند. آن ها گفتند: «مَا جِئتَنَا بِبَيِّنَةٍ»: تو هيچ دليلى و معجزه اى بر دوستى دعوت خود ندارى، و اين بعيد است كه هود پيغمبر «عليه السلام» در مقام دعوت و اثبات حجيت دعوتش، متعرض پاسخ به دليل آنان نشود. با اين كه همين تحدّى و تعجيز، خودش فى نفسه می توانسته آيت و نشانه اى معجزه آسا باشد، همچنان كه بيزارى از خدايان دروغين مى توانسته كشف كند از اين كه آن ها خدا نيستند و از اين كه آن ها هيچ آسيبى به آن جناب نرسانده اند.

پس حق مطلب اين است كه: جملۀ «إنّى أُشهِدُ اللّهَ وَ اشهَدُوا...»، هم مشتمل است بر يك حجت عقلى و دليل قاطعى بر بطلان الوهيت شركاء، و هم آيتى است معجزه آسا براى صحت رسالت هود «عليه السلام».

و در اين كه فرمود: «جَمِيعاً»، اشاره است به اين كه منظور آن جناب، تعجيز آن ها به تنهايى نبوده، بلكه تعجيز آن ها و بت ها، هر دو بوده تا دلالتش بر حقانيت خود و بطلان عقايد آنان قاطع تر باشد.

«إنِّی تَوَکَّلتُ عَلَی اللهِ رَبِّی وَ رَبُّکُم...»:

از آن جا كه در امر «كِيدُونِى» و نهى «لَا تُنظِرُونِ»، دو احتمال مى رفته و كفار درباره آن، دو احتمال مى داده اند: يكى اين كه آيتى باشد معجزه بر درستى رسالت آن جناب و اين كه كفار هيچ كارى به او نمى توانند بكنند. و ديگر اين كه آن جناب از ايشان ترسى ندارد، هر چند كه آن ها قادر باشند به اين كه او را طبق دستور خودش از بين ببرند و مهلتش ندهند، ولى اين قدرتشان او را نمى ترساند و نمى تواند او را تسليم كند. و خلاصه خواسته باشد همان پيشنهادى را بكند كه ساحران زمان فرعون كرده و به فرعون گفتند: «فَاقضِ مَا أنتَ قَاضٍ إنَّمَا تَقضِى هَذِهِ الحَيَوةَ الدُّنيَا».

لذا هود، براى اين كه احتمال دوم را نفى كند، دنبال جملۀ «فَكِيدُونِى وَ لَا تُنظِرُونِ» اضافه كرد كه: «إنِّى تَوَكَّلتُ عَلَى اللّهِ رَبِّى وَ رَبِّكُم»: من در كار خودم، بر خدا توكل كرده ام، كه مدبّر امر من و شما است و براى اين كه بفهماند شما هيچ كارى نمى توانيد به من بكنيد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۴۹

- نه اين كه مى توانيد، ولى من نمى ترسم - اضافه كرد: «مَا مِن دَابَّةٍ إلّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إنَّ رَبِّى عَلَى صِرَاطٍ مُستَقِيم»، و فهمانيد كه من در توكل كردنم به خدا، پيروزم. چون خداى تعالى، محيط بر كار من و شما است و او شما را هلاك مى كند، نه مرا. زيرا او بر صراط مستقيم است. يعنى در برخورد حق با باطل، همواره سنتش يك سنت بوده و آن، عبارت بوده: از يارى كردن حق و غلبه دادن آن بر باطل.

پس بيزارى آن جناب از بت هاى مشركان و تعجيزشان با جملۀ «فَكِيدُونِى وَ لَا تُنظِرُونِ» در حالى كه آنان مردمى نيرومند بودند و اين كه با اين تعجيز، مع ذلك در كمال عافيت و سلامت در بين آنان رفت و آمد مى كرده، نه از ناحيه آنان آسيبى ديده و نه از ناحيه خدايان آنان، خود آيتى بوده معجزه و حجتى بوده آسمانى بر اين كه آن جناب، رسول و فرستاده اى از ناحيه خداى تعالى، به سوى آنان بوده است.

«مَا مِن دَابَّةٍ إلّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إنَّ رَبِّى عَلَى صِرَاطٍ مُستَقِيم » - كلمۀ «دابّه»، به معناى هر جنبنده و جاندارى است كه روى زمين حركت و جنبشى دارد، و شامل تمامى حيوانات مى شود، و «گرفتن به ناصيه» (سوى جلوى سر)، كنايه است از كمال تسلط و نهايت قدرت، و بر صراط مستقيم بودن خداى تعالى، به معناى اين است كه: او، سنتش در ميان مخلوقات، يك سنت ثابت است و هرگز، تغيير نمى كند و آن، اين است كه: امور را بر يك منوال، يعنى بر منوال عدل و حكمت تدبير كند و چون چنين است، پس او همواره حق را به كرسى مى نشاند و باطل را هر جا كه با حق در بيفتد، رسوا مى سازد.

پس معناى آيه، اين شد كه: من بر اللّه توكل مى كنم كه ربّ من و ربّ شماست، اوست كه مى تواند حجتى را كه به شما القاء كردم (و آن حجت اين بود كه علنا از آلهه شما بيزارى جستم و اعلام كردم كه نه شما با همه زور و قلدری تان مى توانيد به من آسيبى برسانيد و نه آلهه شما)، به ثمر برساند. چون اوست تنها مالك و صاحب سلطنت بر من و بر شما و بر هر جنبنده، و سنت او عادله و تغييرناپذير است. پس به زودى، دين خود را يارى نموده و مرا از شرّ شما حفظ مى كند.

هود «عليه السلام» در اين گفتار خود گفت: «پروردگار من بر صراط مستقيم» است، و نگفت «پروردگار من و شما»، با اين كه قبلا گفته بود: «توكل من بر پروردگار من و شماست»، علت اين، آن است كه مقام آن سخن و اين سخن، دو مقام است. در اين جا، هود «عليه السلام»، در مقام دعا به جان خود و عليه قوم خويش است،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۰

در مقامى است كه توقع دارد خداى تعالى، او را از شرّ آنان حفظ كند و لازم است خداى تعالى را، به عنوان ربّ و مدبّر امور خود ياد كند، به خلاف قومش كه خدا را ربّ خود نمى دانستند. پس مناسب همين بود كه خداى تعالى را ربّ خود بشمارد و به رابطه عبوديتى كه بين خود و ربّش برقرار است، تمسك بجويد تا توقعش برآورده شود. به خلاف آن مقامى كه در آن مقام مى گفت: «تَوَكَّلتُ عَلَى اللّهِ رَبّى وَ رَبِّكُم»، كه در آن جا مى خواست عموميت سلطنت الهى و احاطه قدرتش را برساند.

معناى اين سخن هود «ع» به قوم خود كه گفت: «وَ يَستَخلِفُ رَبّى قَوماً غَيرَكُم وَ لَا تَضُرُّونَهُ شَيئاً»

«فَإِن تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُم مَا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ»:


اين قسمت از كلام هود «عليه السلام»، به آخر جدال كفار نظر دارد كه گفتند: «إن نَقُولُ إلّا اعتَرَيكَ بَعضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ»، كه از آن به دست مى آيد قوم هود خواسته اند به طور قطع بگويند كه ايمان نخواهند آورد و بر انكار خود دوام و استمرار خواهند داد.

و معناى جمله اين است كه: اگر از ايمان آوردن به من اعراض مى كنيد و به هيچ وجه حاضر نيستيد امر مرا اطاعت كنيد، ضررى به من نمى زنيد. زيرا من وظيفه الهى خود را انجام داده و رسالت پروردگارم را ابلاغ نمودم، و حجت بر شما تمام شده و نزول بلا بر شما حتمى گشت.

«وَ يَستَخْلِفُ رَبّى قَوْماً غَيرَكُمْ وَ لا تَضُرُّونَهُ شيْئاً إِنَّ رَبّى عَلى كُلِّ شئٍ حَفِيظٌ»:

اين قسمت از كلام هود «عليه السلام»، تهديد قوم و اعلام به آثار سوئى است كه جرم آنان به دنبال دارد. چون آن جناب قبلا به آنان وعده داده بود كه اگر از خداى تعالى طلب مغفرت كرده و به سوى او برگردند، ابر آسمان را مأمور مى كند تا بر آنان ببارد و نيرويى بر نيروى آنان مى افزايد، و نهيشان كرده بود از اين كه از قبول دعوتش سر برتابند و به جرم شرك خود ادامه دهند كه در اين كار، عذابى شديد هست.

اينك در اين جمله مورد بحث مى فرمايد: اگر روى برتابيد، علاوه بر آنچه گفته شد، خداى تعالى، شما را از بين مى برد و قومى ديگر خلق مى كند كه جاى شما را بگيرند و مانند شما نباشند و خلفاى خدا در زمين باشند. چون انسان خليفه خدا در زمين است. همچنان كه خودش فرمود: «إنّى جَاعِلٌ فِى الأرضِ خَلِيفَة»، خود هود «عليه السلام» نيز براى قومش بيان كرده بود كه آنان، خلفاى روى زمين بعد از قوم نوح اند، و خداى تعالى، در كلام مجيدش، اين بيان آن جناب را آورده و فرموده است: «وَ اذكُرُوا إذ جَعَلَكُم خُلَفَاءَ مِن بَعدِ قَومِ نُوحٍ وَ زَادَكُم فِى الخَلقِ بَصطَةً...».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۱

و از ظاهر سياق و زمينه كلام بر مى آيد كه جملۀ خبريه «وَ يَستَخلِفُ رَبّى...»، عطف باشد به جمله اى مقدر و تقدير كلام چنين باشد: «وَ سَيَذهَبُ بِكُم رَبّى وَ يَستَخلِفُ قَوماً غَيرَكُم: بزودى پروردگار من، شما را از بين مى برد و قومى ديگر را غير شما جانشين مى سازد»، همچنان كه در آيه زير، كه در چنين زمينه اى قرار دارد، جمله تقديرى در اين جا را ظاهر ساخته، فرموده: «إن يَشَأ يُذهِبكُم وَ يَستَخلِف مِن بَعدِكُم مَا يَشَاءُ».

«وَ لَا تَضُرُّونَهُ شَيئاً» - از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين جمله، تتمه جمله قبل باشد و معناى مجموع دو جمله، چنين باشد كه: شما نمى توانيد به خداى تعالى، هيچ گونه ضررى از قبيل فوت كردن چيزى از او و يا غير آن برسانيد، اگر او اراده كرده باشد كه شما را هلاك كند، نه هلاكت شما چيزى از خواسته هاى او را از او فوت مى كند و نه عذابتان. «إنَّ رَبّى عَلَى كُلّ شَئٍ حَفِيظٌ». براى اين كه پروردگار من، مسلط بر هر چيز و حافظ آن است، نه چيزى از علم او پنهان مى ماند و نه چيزى از حيطه قدرت او بيرون گشته، از او فوت مى شود.

اين بود نظر ما در تفسير اين آيه، ولى مفسران ديگر، وجوهى ديگر ذكر كرده اند، كه چون بعيد از صواب بود، از نقل آن وجوه صرف نظر كرديم.

«وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَّيْنَا هُوداً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَ نجَّيْنَاهُم مِنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ»:

منظور از آمدن امر، در جملۀ «همين كه امر ما آمد»، نازل شدن عذاب است و به وجهى دقيق تر، صدور امر الهى است كه به دنبال آن قضاء فصل و حكم نهايى براى جداسازى بين يك رسول و قومش صادر مى گردد. همچنان كه در آيه زير، درباره قضاء فصل فرموده: «وَ مَا كَانَ لِرَسُولٍ أن يَأتِىَ بِآيَةٍ إلّا بِإذنِ اللّه فَإذَا جَاءَ أمرُ اللّه قُضِىَ بِالحَقّ وَ خَسِرَ هُنَالِكَ المُبطِلُونَ».

«بِرَحمَةٍ مِنّا» - ظاهرا مراد از اين رحمت، آن رحمت عمومى كه كل جهان را فرا گرفته نباشد، بلكه مراد رحمت خاصه الهى باشد، كه مخصوص بندگان مؤمن اوست. بندگانى كه موجب شده اند تا خدا آنان را در دينشان يارى دهد و از شمول غضب الهى و عذاب ريشه كن كننده نجاتشان بخشد. همچنان كه در آيه زير، درباره اين رحمت فرموده: «إنّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِى الحَيَوةِ الدُّنيَا وَ يَومَ يَقُومُ الأشهَادُ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۲

«وَ نَجَّينَاهُم مِن عَذَابٍ غَلِيظ» - از ظاهر سياق بر مى آيد كه منظور از اين عذاب غليظ، همان عذابى است كه كفار قوم هود «عليه السلام» را به كام خود كشيد. در نتيجه، جمله مورد بحث، از قبيل عطف تفسير است نسبت به جمله قبلش. ولى بعضى از مفسران گفته اند: مراد از آن، عذاب آخرت است، ليكن اين نظريه خيلى قابل اعتنا نيست.

«وَ تِلْك عَادٌ جَحَدُوا بِآيَاتِ رَبّهِمْ وَ عَصوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ ...»:

و در اين دو آيه، دو بار از داستان قوم عاد خلاصه گيرى شده. بار اول خلاصه گيرى كرده و فرمود: «وَ تِلكَ عَادٌ جَحَدُوا بِآيَاتِ رَبِّهِم وَ عَصَوا رُسُلَهُ... وَ يَومَ القِيَامَة»: قوم عاد، آيات پروردگار خود را كه همه حكمت و موعظت بود، انكار كردند و نيز معجزه اى كه راه رشد را برايشان روشن ساخته و حق را از باطل برايشان مشخص مى كرد، حاشا نمودند، با اين كه علم به حقانيت آن پيدا كردند، و تلخيص بار دوم، از كلمه «ألا إنّ عَاداً» شروع مى شود، كه إن شاء اللّه به آن مى رسيم.

عصيان در برابر يك پيغمبر، عصيان در برابر همه پيامبران است

قوم عاد، علاوه بر انكار آيات مشتمل بر حكمت و موعظت و انكار معجزه اى كه - گفتيم - راه رشد را بر ايشان روشن مى ساخت، رسولان پروردگار خود، كه عبارت بودند از هود و انبياء قبل از آن جناب را نيز عصيان نمودند.

خواهيد پرسيد كه: قوم هود، همزمان با انبياء قبل از خود نبودند، چطور آنان را عصيان كردند؟

در پاسخ مى گوييم: عصيان يك پيغمبر، عصيان همه پيغمبران است. براى اين كه دعوت همه انبياء به يك دين است. پس قوم هود، اگر شخص هود پيغمبر «عليه السلام» را عصيان كردند، با عصيان كردن او ساير انبياء را نيز عصيان كرده اند و اين مطلب، از ظاهر كلام خداى تعالى، در مواضعى ديگر نيز، استفاده مى شود. مانند آيه شريفه: «كَذَّبَت عَادٌ المُرسَلِينَ * إذ قَالَ لَهُم أخُوهُم هُودٌ ألَا تَتَّقُونَ»، كه صريحا مى فرمايد: عصيانشان نسبت به هود، عصيان همه مرسلين بود.

و آيه زير نيز، اگر به صراحت آيه قبل دلالت ندارد، ليكن اشعار بر مطلب ما دارد، كه مى فرمايد: «وَ اذكُر أخَا عَادٍ إذ أنذَرَ قَومَهُ بِالأحقَافِ وَ قَد خَلَتِ النُّذُر مِن بَينِ يَدَيهِ وَ مِن خَلفِهِ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۳

البته احتمال هم دارد كه قوم عاد، غير از جناب هود «عليه السلام»، پيغمبران ديگرى نيز داشته اند كه قبل از هود و بعد از جناب نوح «عليه السلام» در بين آنان مبعوث شده باشد، ولى قرآن كريم، نام آنان را نبرده باشد، وليكن سياق آيات با اين احتمال مساعد نيست.

«وَ اتَّبَعُوا أمرَ كُلّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ» - دستورات هر جبار و زورگوى عنيدى را كه داشتند، پيروى كردند و همين گوش به فرمان جباران بودن، آنان را از پيروى هود «عليه السلام» و پذيرفتن دعوتش باز داشت، و كلمۀ «جبّار»، به معناى گردن كلفتى است كه با اراده خود بر مردم غالب گشته و آنان را اجبار مى كند تا مطابق دلخواه او عمل كنند. و كلمۀ «عنيد»، به معناى كسى است كه عناد و زير بار حق نرفتنش شديد و بسيار باشد.

سه خصلت قوم هود: انكار آيات الهى، نافرمانى انبياء و اطاعت از جباران

پس اين قسمت از آيه، آن خلاصه گيرى نوبت اول بوده كه گفتيم در دو آيه مورد بحث، از سرگذشت هود «عليه السلام» و قومش شده و حاصلش اين است كه قوم هود، گرفتار سه خصلت نكوهيده بودند: يكى انكار آيات الهى. دوم نافرمانى انبياء. و سوم اطاعت كردن از جبّاران.

خداى تعالى، سپس وبال امر آنان را بيان كرده، مى فرمايد: «وَ أُتبِعُوا فِى هَذِهِ الدُّنيَا لَعنَةً وَ يَومَ القِيَامَة». يعنى به خاطر آن سه خصلت نكوهيده، لعنت در همين دنيا و در قيامت دنبالشان كرد و از رحمت خدا دور شدند. مصداق اين لعن، همان عذابى بود كه آن قدر تعقيب شان كرد تا به آن ها رسيد و از بينشان برد.

ممكن هم هست، مصداقش آن گناهان و سيئاتى باشد كه تا روز قيامت، عليه آنان در نامه اعمالشان نوشته مى شود و تا قيامت هر مشركى پيدا شود و هر شركى بورزد، گناهش به حساب آنان نيز نوشته مى شود. چون سنت گذار كفر بودند، همچنان كه قرآن كريم، درباره همه سنت گذاران فرموده: «وَ نَكتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُم».

بعضى از مفسران، جمله مورد بحث را اين طور معنا كرده اند كه: نتيجه آن خصلت هاى نكوهيده شان، اين شد كه هر انسانى كه بعد از آن قوم آمد و از سرگذشت آنان خبردار شد و آثار آن ها را ديد و يا پيامبران بعد، سرگذشت آنان را برايش بازگو كردند، لعنتشان كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۴

اين معناى لعنتشان در دنيا بود و اما لعنتشان در روز قيامت، مصداقش عذاب جاودانه اى است، كه در آن روز گريبانشان را مى گيرد. چون روز قيامت، روز جزا است، نه جز آن.

و در اين كه بعد از جملۀ «وَ أتَّبَعُوا: پيروى كردند»، تعبير «وَ أُتبِعُوا: دنبال شدند» را آورد، لطفى است كه بر كسى پوشيده نيست.

«أَلا إِنَّ عَاداً كَفَرُوا رَبّهُمْ أَلا بُعْداً لِعَادٍ قَوْمِ هُودٍ»:

يعنى: آگاه باشيد كه قوم عاد، به پروردگار خود كافر شدند. بنابراين ، منصوب شدن كلمۀ «رَبَّهُم» در آيه، به خاطر اين است كه حرف جر «با» از آن حذف شده، و به اصطلاح اهل ادب، منصوب به خاطر نزع خافض است، و اين جمله، خلاصه گيرى نوبت دوم است كه قبلا به آن اشاره نموديم.

چون با اين جمله، خلاصه گيرى نوبت اول، مجددا خلاصه گيرى مى شود، و جملۀ «ألَا إنّ عَاداً كَفَرُوا رَبَّهُم»، خلاصه جملۀ «وَ تِلكَ عَادٌ جَحَدُوا بِآيَاتِ رَبِّهِم وَ عَصَوا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أمرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيد» است، و جملۀ «ألَا بُعداً لِعَادٍ قَومِ هُود»، خلاصه جملۀ «وَ أُتبِعُوا فِى هَذِهِ الدُّنيَا لَعنَةً وَ يَومَ القِيامَة» است.

و با اين جمله، نظريه اى كه درباره لعنت در جمله سابق هست، تأييد مى شود و آن نظريه اى است كه مراد از لعنت، لعنت الهى و دورى از رحمت خدا است، نه لعنت مردم. به شهادت اين كه در جمله مورد بحث كه خلاصه گيرى جمله سابق است، كه در مقابل كلمه لعنت فرموده: «ألَا بُعداً لِعَادٍ قَومِ هُود: آگاه باشيد كه دورى از رحمت خدا نصيب عاد، قوم هود شد».

پس اين كه بعضى گفتند مراد از لعنت، لعنت آيندگان از بشر است، درست نيست، و مناسب با اين بيان هم، يا وجه اول است كه مصداق لعنت را عبارت مى دانست از عذاب الهى، و يا وجه دوم است، كه عبارت مى دانست از آثارى كه شرك آنان در بشريت باقى گذاشت، و مخصوصا وجه دوم مناسب تر است. اما وجه سوم، كه مراد لعنت مردم باشد، هيچ تناسبى با آن ندارد.

بحث روايتى: (رواياتى ذیل آیات گذشته)

در تفسير عياشى، از ابى عمرو سعدى روايت آورده كه گفت: على بن ابی طالب «عليه السلام»، در تفسير جملۀ «إنَّ رَبّى عَلَى صِرَاطٍ مُستَقِيم» فرمود: يعنى پروردگار من بر حق است، به اين معنا كه احسان را با احسان جزاء مى دهد و عمل بد را با كيفر، و از هر كس كه بخواهد، عفو مى كند و مى آمرزد، به راستى كه خداى تعالى، منزه و متعالى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۵

مؤلف: توضيح اين حديث در سابق گذشت.

و در روايات وارده از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» نيز آمده كه: خانه ها و بلاد قوم عاد، در بيابان بود و داراى زراعتى گسترده و باغ هاى خرما بودند. عمرهايى طولانى و هيكل هايى بلند داشتند و بتان را مى پرستيدند.

خداى تعالى، جناب هود «عليه السلام» را به سوى آنان مبعوث كرد، تا به اسلام و خلع شركایى كه براى خدا درست كرده بودند، دعوتشان كند. مردم زير بار نرفته و به آن جناب ايمان نياوردند. در نتيجه، خداى تعالى، آسمان را از باريدن باران، بر آنان باز داشت. هفت سال باران بر آنان نباريد، تا دچار قحطى شدند...

مسأله نيامدن باران براى قوم عاد، از طرق اهل سنت، از ضحاك نيز روايت شده، كه او گفته است: سه سال باران نباريد. هود به مردم فرمود: «استَغفِرُوا رَبَّكُم ثُمَّ تُوبُوا إلَيهِ يُرسِلِ السَّمَاءَ عَلَيكُم مِدرَاراً: از پروردگارتان طلب مغفرت نموده، پس از شرك ورزيدن توبه كنيد، تا خدا، باران را به سوى شما گسيل دارد». اما آن ها زير بار نرفتند و همچنان به شرك خود ادامه دادند.

و در سابق، خود ما نيز گفتيم كه آيات مورد بحث، خالى از اشاره به چنين وضعى نيست.

اين را هم بايد دانست كه روايات درباره داستان هود و عاد، بسيار وارد شده، اما مشتمل بر امورى است كه به هيچ راهى نمى توان اصلاحش كرد. نه از طريق قرآن كريم و نه از طريق عقل و اعتبار، و به همين جهت، از ذكر آن روايات صرف نظر كرديم.

و نيز اخبارى ديگر از طرق شيعه و اهل سنت آمده، كه بيانگر وضع باغى است كه در اين قوم بوده و مردى به نام «شداد»، پادشاه آنان، آن را پديد آورده بودند و اين روايات، همان است كه در تفسير آيه شريفه: «إرَمَ ذَاتِ العِمَادِ * الَّتِى لَم يُخلَق مِثلُهَا فِى البِلَاد» وارد شده، و به زودى، در تفسير سوره «فجر»، درباره بى اعتبار بودن آن روايات بحث خواهيم كرد. إن شَاءَ اللّهُ تَعَالَى.

گفتارى پيرامون داستان هود«ع»

* ۱ - عاد، قوم هود:

اما قوم او، مردمى عرب از انسان هاى ماقبل تاريخ بوده و در جزيره زندگى مى كرده اند، و آن چنان منقرض شده اند كه نه خبرى از آن ها باقى مانده و نه اثرى، و تاريخ از زندگى آنان، جز قصه هايى كه اطمينانى به آن ها نيست، ضبط نكرده و در تورات موجود نيز، نامى از آن قوم برده نشده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۶

و آنچه قرآن كريم، از سرگذشت اين قوم آورده، چند كلمه است:

يكى اين كه: «قوم عاد»، (كه چه بسا از آنان به تعبير «عاد اولى» نيز تعبير شده، و از آن به دست مى آيد كه عاد دومى نيز بوده)، مردمى بوده اند كه در «احقاف» زندگى مى كردند. و «احقاف»، كه جمع «حقف» (شنزار و ناهموار) است، و در كتاب عزيز خدا نامش آمده، بيابانى بوده بين عمان و سرزمين مهره (واقع در يمن)، و بعضى گفته اند: بيابان شنزار ساحلى بوده، بين عمان و حضر موت و مجاور سرزمين ساحلى شجر.

و ضحاك گفته: «احقاف»، نام كوهى است در شام. و اين نام، در سوره «احقاف»، آيه ۲۱ آمده، و از آيه شريفه ۶۹ از سوره «اعراف»، و آيه ۴۶ سوره «ذاريات» بر مى آيد كه اين قوم، بعد از قوم نوح بوده اند.

و از آيه ۲۰ سوره «قمر»، و آيه ۷ سوره «الحاقه» استفاده مى شود كه: آن ها مردمى بوده اند بلند قامت، چون درخت خرما. و از آيه ۶۹ سوره «اعراف» بر مى آيد كه: مردمى بوده اند بسيار فربه و درشت هيكل. و از آيه ۱۵ سوره «سجده»، و آيه ۱۳۰ سوره «شعراء» بر مى آيد: مردمى بوده اند سخت نيرومند و قهرمان. و از آيات سوره «شعراء» و سوره هايى غير آن، بر مى آيد كه:

اين قوم براى خود تمدنى داشته و مردمى مترقى بوده اند، داراى شهرهايى آباد و سرزمينى حاصلخيز و پوشيده از باغ ها و نخلستان ها و زراعت ها بوده اند و در آن عصر، مقامى برجسته داشته اند و در پيشرفتگى و عظمت تمدن آنان، همين بس كه در سوره «فجر»، درباره آنان فرموده: «ألَم تَرَ كَيفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ * إرَمَ ذَاتِ العِمَادِ * الَّتِى لمَ يُخلَق مِثلُهَا فِى البِلاَد».

و اين قوم، به طور دوام، غرق در نعمت خدا و متنعم به نعم او بودند، تا اين كه وضع خود را تغيير دادند و مسلك بت پرستى در بينشان ريشه دوانيده و در هر مرحله اى براى خود، بتى به عنوان سرگرمى ساختند و در زير زمين، مخزن هاى آب درست كردند، به اميد اين كه جاودانه خواهند بود، و طاغيان مستكبر خود را اطاعت مى كردند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴۵۷

خداى تعالى، به خاطر همين انحراف هايشان، برادرشان هود «عليه السلام» را مبعوث كرد تا به سوى حق دعوتشان نموده، و ارشادشان كند به اين كه: خداى تعالى را بپرستند و بت ها را ترك گويند و از استكبار و طغيان دست برداشته، به عدل و رحمت در بين خود رفتار كنند.

هود «عليه السلام»، در پند و اندرز آنان، نهايت سعى را كرد و خيرخواهى خود را به همه نشان داد. راه را برايشان روشن و از بيراهه مشخص كرد و هيچ عذرى براى آنان باقى نگذاشت. با اين حال، مردم خيرخواهى آن جناب را با اباء و امتناع مقابله كردند و با انكار و لجبازى با او روبرو شدند، و به جز عده كمى، ايمان نياوردند و اكثريت جمعيت، بر دشمنى و لجبازی هاى خود اصرار ورزيدند و نسبت سفاهت و ديوانگى به آن حضرت دادند، و اصرار و پافشارى كردند كه آن عذابى كه ما را از آن مى ترسانى و به آن تهديد مى كنى، بياور.

آن جناب، در پاسخ اين اصرار و شتابزدگى آنان مى فرمود: «إنَّمَا العِلمُ عِندَ اللّهِ وَ أُبَلِّغُكُم مَا أُرسِلتُ بِهِ وَ لَكِنِّى أرَيكُم قَوماً تَجهَلُونَ».

چيزى نگذشت كه خداى تعالى، عذاب را بر آنان نازل كرد، به اين صورت كه بادى عقيم از باران (باد بدون باران)، به سوى آن ها گسيل داشت. بادى كه در سرِ راه خود، هيچ چيزى بر جاى نگذاشت، همه را مانند استخوان پوسيده كرد. بادى صرصر (داراى صدايى مهيب)، و در ايامى نحس، به مدت هفت شب و هشت روز، پشت سرِ هم وزيد، كه اگر آن جا بودى، مى ديدى كه مردم به حال غش افتاده اند. گويى تنه هاى خرماى سرنگون شده اند. بادى كه مردم بلندبالاى آن قوم را، مانند نخل منقعر (كنده شده)، از جاى مى كَند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←