تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۲۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۶ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۳۲: خط ۳۲:
«'''أَ فَأَمِنُوا مَكرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكرَ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ'''»:
«'''أَ فَأَمِنُوا مَكرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكرَ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ'''»:


كلمه «مكر» به معناى اين است كه شخصى ديگرى را غافل گير كرده و به او آسيبى برساند، اين عمل از خداى تعالى وقتى صحيح است كه به عنوان مجازات صورت بگيرد، انسان معصيتى كند كه مستحق عذاب شود، و خداوند او را از آنجايى كه خودش نفهمد معذب نمايد و يا سرنوشتى براى او تنظيم كند كه او خودش با پاى خود و غافل از سرنوشت خود بسوى عذاب برود، و اما مكر ابتدايى و بدون اينكه بنده معصيتى كرده باشد، البته صدورش از خداوند ممتنع است ، و ما اين معنا را مكرر خاطرنشان كرده ايم .
كلمه «مكر» به معناى اين است كه شخصى، ديگرى را غافلگير كرده و به او آسيبى برساند. اين عمل از خداى تعالى، وقتى صحيح است كه به عنوان مجازات صورت بگيرد. انسان معصيتى كند كه مستحق عذاب شود، و خداوند او را از آن جايى كه خودش نفهمد، معذب نمايد و يا سرنوشتى براى او تنظيم كند كه او خودش با پاى خود و غافل از سرنوشت خود، به سوى عذاب برود.  


نكته بسيار لطيفى در اين سه آيه يعنى آيه (( افامن اهل القرى (( و آيه (( او امن اهل القرى (( و آيه (( افامنوا مكر الله (( بكار رفته و آن اين است كه در دو آيه اول فاعل (( امن (( را اسم ظاهر (اهل القرى ) آورده ، با اينكه ممكن بود در آيه دومى ضمير بياورد و بفرمايد: (( اوامنوا(( ليكن اين كار را نكرد تا ضمير در آيه سومى كه فاعل فعل است به هر دو آيه برگشته و در نتيجه جمعيت هلاك شده در خواب غير از جمعيتى به حساب آيد كه در حالت غفلت و لعب دستخوش عذاب شدند.
و اما «مكر ابتدايى» و بدون اين كه بنده معصيتى كرده باشد، البته صدورش از خداوند ممتنع است، و ما اين معنا را مكرر خاطرنشان كرده ايم.


و اما اينكه فرمود: (( فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون (( جهتش را در آيه اول بيان كرد، و آن اين بود كه فرمود: ايمن بودن از مكر خدا در حقيقت خود مكرى است از خداى تعالى كه دنبالش عذاب است ، پس صحيح است گفته شود: مردم ايمن از مكر خدا زيانكارانند، زيرا همان ايمنى شان هم مكر خدا است .
نكته بسيار لطيفى در اين سه آيه، يعنى آيه «أفأمن أهل القرى»، و آيه «أو أمن أهل القرى»، و آيه «أفأمنوا مكر الله» به كار رفته و آن، اين است كه در دو آيه اول، فاعل «أمن» را اسم ظاهر (اهل القرى) آورده، با اين كه ممكن بود در آيه دومى ضمير بياورد و بفرمايد: «أو أمنوا»، ليكن اين كار را نكرد، تا ضمير در آيه سومى، كه فاعل فعل است، به هر دو آيه برگشته و در نتيجه جمعيت هلاك شده در خواب، غير از جمعيتى به حساب آيد كه در حالت غفلت و لعب، دستخوش عذاب شدند.
 
و اما اين كه فرمود: «فلا يأمن مكر الله إلا القوم الخاسرون»، جهتش را در آيه اول بيان كرد، و آن، اين بود كه فرمود: ايمن بودن از مكر خدا، در حقيقت، خود مكرى است از خداى تعالى كه دنبالش عذاب است.
 
پس صحيح است گفته شود: مردم ايمن از مكر خدا، زيانكاران اند. زيرا همان ايمنى شان هم، مكر خدا است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۶ </center>
«'''أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الاَرْض مِن بَعْدِ أَهْلِهَا...'''»:
«'''أَوَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الاَرْض مِن بَعْدِ أَهْلِهَا...'''»:


ظاهرا فاعل فعل (( يهد(( ضميرى است كه به داستان اجمالى اهل قرى بر مى گردد و (( للذين يرثون (( مفعول فعل مزبور است ، و آن فعل كه متضمن معناى تبيين است براى گرفتن اين مفعول با لام متعدى شده ، و معناى آيه چنين است كه : (( آيا آنچه كه ما از قصص اهل قرى براى كسانى كه جانشين آنان شدند و زمين را بعد از آنان تصرف كردند، به منظور هدايت شان تلاوت كرديم روشن نكرد كه ...(( .
ظاهرا فاعل فعل «يهد»، ضميرى است كه به داستان اجمالى اهل قرى بر مى گردد. و «للذين يرثون»، مفعول فعل مزبور است، و آن فعل كه متضمن معناى تبيين است، براى گرفتن اين مفعول با لام متعدى شده، و معناى آيه چنين است كه: «آيا آنچه كه ما از قصص اهل قرى براى كسانى كه جانشين آنان شدند و زمين را بعد از آنان تصرف كردند، به منظور هدايت شان تلاوت كرديم، روشن نكرد كه...».


جمله (( ان لو نشاء اصبناهم ...(( ، نيز مفعول فعل (( يهد(( است ، و منظور از (( كسانى كه زمين را ارث برده اند(( (نسل حاضر در زمان نزول آيه است ) كسانى هستند كه زمين را از نياكان خود ارث برده اند.  
جمله «أن لو نشاء أصبناهم...»، نيز مفعول فعل «يهد» است، و منظور از «كسانى كه زمين را ارث برده اند»، (نسل حاضر در زمان نزول آيه است)، كسانى هستند كه زمين را از نياكان خود ارث برده اند.  


و خلاصه ، معناى آيه اين است كه : آيا نسل آن اقوامى كه ما آنان را به كيفر گناهانشان نخست امتحان نموده و سپس مهر بر دلهايشان نهاده و قدرت شنيدن مواعظ انبياء را از آنان سلب كرديم و در آخر هم هلاك شان ساختيم اين معنا را به دست نياوردند كه اگر بخواهيم مى توانيم خود آنان را نيز مانند نياكانشان عذاب كنيم ، بدون اينكه چيزى و يا كسى بتواند جلو عذاب ما را بگيرد، و يا بتوانند به وسيله چيزى خود را از آن حفظ كنند؟
و خلاصه، معناى آيه اين است كه: آيا نسل آن اقوامى كه ما آنان را به كيفر گناهانشان نخست امتحان نموده و سپس بر دل هايشان مُهر نهاده و قدرت شنيدن مواعظ انبياء را از آنان سلب كرديم و در آخر هم هلاك شان ساختيم، اين معنا را به دست نياوردند كه اگر بخواهيم، مى توانيم خود آنان را نيز، مانند نياكانشان عذاب كنيم، بدون اين كه چيزى و يا كسى بتواند جلو عذاب ما را بگيرد، و يا بتوانند به وسيله چيزى، خود را از آن حفظ كنند؟


وجوهى كه در معناى آيه : (( اولم يهد للذين يرثون الارض...(( گفته شده است .
بسيارى گفته اند: كلمه «يهد» در اين جا، در لازمه معنايش استعمال شده، و معناى آن، اين است كه: آيا هدايت، معرفت ايشان را به اين پايه نرسانيده كه بدانند اگر ما بخواهيم، به كيفر گناهانشان هلاك شان مى كنيم، همچنان كه در آيه شريفه «أو لم يهد لهم كم أهلكنا من قبلهم من القرون يمشون فى مساكنهم» نيز، به همين معنا آمده است.


بسيارى گفته اند: كلمه (( يهد(( در اينجا در لازمه معنايش استعمال شده ، و معناى آن اين است كه : آيا هدايت ، معرفت ايشان را به اين پايه نرسانيده كه بدانند اگر ما بخواهيم به كيفر گناهانشان هلاك شان مى كنيم، همچنانكه در آيه شريفه (( اولم يهد لهم كم اهلكنا من قبلهم من القرون يمشون فى مساكنهم (( نيز به همين معنا آمده است .
جمله «و نطبع على قلوبهم فهم لا يسمعون»، عطف است بر جمله «أصبناهم». چون كلمه «أصبنا»، گرچه ماضى است، وليكن در معناى مستقبل است، و معناى اين معطوف و معطوف عليه، اين است كه: آيا اين معنا كه اگر ما بخواهيم آنان را به كيفر گناهانشان مؤاخذه مى كنيم و بر دل هاشان مُهر مى زنيم، آنان را هدايت نكرده؟


جمله (( و نطبع على ق لوبهم فهم لا يسمعون (( عطف است بر جمله (( اصبناهم (( چون كلمه (( اصبنا(( گر چه ماضى است و ليكن در معناى مستقبل است ، و معناى اين معطوف و معطوف عليه اين است كه آيا اين معنا كه اگر ما بخواهيم آنان را به كيفر گناهانشان مؤ اخذه مى كنيم و بر دلهاشان مهر مى زنيم ، آنان را هدايت نكرده ؟.
بعضى ها هم گفته اند: جمله «و نطبع...»، جمله اى است معترضه و از باب «الكلام يجر الكلام»، در اين جا آمده است. البته در معناى آيه، وجوه ديگرى هم هست كه چون فايده اى در آن ها نيست، از نقلش ‍ صرف نظر كرده، مى گذريم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۷ </center>


بعضى ها هم گفته اند: جمله (( و نطبع ...(( ، جمله اى است معترضه و از باب (( الكلام يجر الكلام (( در اينجا آمده است . البته در معناى آيه وجوه ديگرى هم هست كه چون فايده اى در آنها نيست از نقلش ‍ صرفنظر كرده ، مى گذريم .
==تفسير و شرح آيه شريفه: «تلك القرى نقص عليك...»==
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۷ </center>
تفسير و شرح آيه شريفه : (( تلك القرى نقص عليك ...((


«'''تِلْك الْقُرَى نَقُص عَلَيْك مِنْ أَنبَائهَا ...'''»:
«'''تِلْك الْقُرَى نَقُص عَلَيْك مِنْ أَنبَائهَا ...'''»:


آيه (( و ما ارسلنا فى قريه من نبى (( و يكى دو آيه بعد از آن ، داستان سابق الذكر را خلاصه مى كند، و اين دومين بار است كه داستان مزبور خلاصه گيرى مى شود.
آيه «و ما أرسلنا فى قرية من نبى» و يكى دو آيه بعد از آن، داستان سابق الذكر را خلاصه مى كند، و اين دومين بار است كه داستان مزبور، خلاصه گيرى مى شود.


فرق بين تلخيص اول و اين تلخيص اين است كه تلخيص اول داستان را از نظر كارهايى كه خداوند در حق ايشان انجام داده بود، در اخذ به (( باساء(( و (( ضراء(( و تبديل (( سيئه (( به (( حسنه (( و اخذ ناگهانى و بدون اطلاع ايشان خلاصه گيرى مى كرد، و تلخيص دوم داستان را از نظر حالى كه خود ايشان در برابر دعوت الهى داشتند خلاصه گيرى نموده و مى فرمايد: پيغمبرانشان با معجزات و دلائل روشن آمدند، و ليكن ايشان ايمان نياوردند، و چون قبلا پيغمبران خود را تكذيب كرده بودند ديگر نمى توانستند ايمان بياورند، و اين همان مهر نهادن بر دلها است .
فرق بين تلخيص اول و اين تلخيص، اين است كه: تلخيص اول، داستان را از نظر كارهايى كه خداوند در حق ايشان انجام داده بود، در اخذ به «بأساء» و «ضراء» و تبديل «سيئه» به «حسنه»، و اخذ ناگهانى و بدون اطلاع ايشان خلاصه گيرى مى كرد.  


«'''فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل'''» - از ظاهر آيه چنين بر مى آيد كه كلمه (( بما(( متعلق به جمله (( ليومنوا(( است ، و بنابراينكه چنين باشد، حرف (( ما(( موصوله خواهد بود. جمله (( فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل و هرگز ايمان نمى آوردند به چيزى كه قبلا تكذيبش ‍ كرده بودند(( هم كه همين مضمون را افاده مى كند مويد موصوله بودن لفظ (( ما(( است . براى اينكه اين معنا در آيه مذكور روشن تر به چشمم مى خورد، چون كه دارد: (( بما كذبوا به (( و ضمير (( ها(( در (( به (( دليل روشنى است بر اينكه لفظ (( ما(( موصوله است ، بنابراين برگشت معناى آيه به اين مى شود كه : ايشان تكذيب كردند آنچه را كه بار اول به آن دعوت شدند، و در بار دوم هم كه از راه نبوت دعوت شدند ايمان نياوردند.
و تلخيص دوم، داستان را از نظر حالى كه خود ايشان در برابر دعوت الهى داشتند، خلاصه گيرى نموده و مى فرمايد: پيغمبرانشان با معجزات و دلائل روشن آمدند، وليكن ايشان ايمان نياوردند، و چون قبلا پيغمبران خود را تكذيب كرده بودند، ديگر نمى توانستند ايمان بياورند، و اين همان مُهر نهادن بر دل ها است.


و نيز ظاهر جمله (( فما كانوا ليومنوا(( مؤ يد آن است ، براى اينكه اين سنخ تركيب و جمله بندى دلالت دارد بر اينكه ايشان قبلا هم آمادگى نداشتند، مثلا وقتى مى گوييم : (( ما كنت لاتى فلانا(( يا مى گوييم : (( ما كنت لا كرم فلانا و قد فعل كذا(( معنايش اين است كه من هرگز حاضر نيستم به ديدن فلانى بيايم ، و نمى توانم خود را آماده و حاضر كنم كه از او احترام به عمل آورم با آن كارهايى كه كرد.  
«'''فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل'''» - از ظاهر آيه چنين بر مى آيد كه كلمه «بما»، متعلق به جمله «ليؤمنوا» است، و بنابراين كه چنين باشد، حرف «ما»، موصوله خواهد بود.  


در قرآن كريم هم كه مى فرمايد: (( ما كان الله ليذر المؤ منين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب (( معنايش اين است كه خداوند حاضر نبوده و نيست كه مؤ منان را بر اين حال كه شمائيد بگذارد، تا آنكه پليد را از پاك جدا كند.
جمله «فما كانوا لیؤمنوا بما كذبوا به من قبل: و هرگز ايمان نمى آوردند به چيزى كه قبلا تكذيبش كرده بودند» هم، كه همين مضمون را افاده مى كند، مؤيد موصوله بودن لفظ «ما» است. براى اين كه اين معنا در آيه مذكور، روشن تر به چشمم مى خورد. چون كه دارد: «بما كذبوا به»، و ضمير «ها» در «به»، دليل روشنى است بر اين كه لفظ «ما»، موصوله است.
 
بنابراين، برگشت معناى آيه به اين مى شود كه: ايشان تكذيب كردند آنچه را كه بار اول به آن دعوت شدند، و در بار دوم هم، كه از راه نبوت دعوت شدند، ايمان نياوردند.
 
و نيز ظاهر جمله «فما كانوا ليؤمنوا»، مؤيد آن است. براى اين كه اين سنخ تركيب و جمله بندى دلالت دارد بر اين كه ايشان قبلا هم آمادگى نداشتند. مثلا وقتى مى گوييم: «ما كنت لاتى فلانا»، يا مى گوييم: «ما كنت لأكرم فلانا و قد فعل كذا»، معنايش اين است كه من هرگز حاضر نيستم به ديدن فلانى بيايم، و نمى توانم خود را آماده و حاضر كنم كه از او احترام به عمل آورم، با آن كارهايى كه كرد.
 
در قرآن كريم هم كه مى فرمايد: «ما كان الله ليذر المؤمنين على ما أنتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب»، معنايش اين است كه خداوند حاضر نبوده و نيست كه مؤمنان را بر اين حال كه شمائيد، بگذارد، تا آن كه پليد را از پاك جدا كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۸ </center>
و نيز آنجا كه مى فرمايد: (( لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم سبيلا(( معنايش اين است كه خداوند بنايش بر اين نبوده كه ايشان را بيامرزد، و نه اينكه به راهى هدايت شان كند. آيه بعد از آيه مورد بحث هم كه مى فرمايد: (( و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين (( اين معنا را تاءييد مى كند، براى اينكه ظاهر سياقش مى رساند كه نسبت به جمله (( فما كانوا ليومنوا بما كذبوا من قبل (( عطف تفسير است ، و آن را به اين بيان شرح و تفسير مى كند كه ايشان قبلا با خدا عهدى بسته بودند و نسبت به آن عهد وفا نكرده و بلكه در همان موقع عهد بستن زير بار نرفته و عهد خدا را تكذيب كردند. وقتى هم كه انبياء برايشان معجزاتى آوردند ايشان را تكذيب كرده ، و به آنان ايمان نياوردند، و اين ايمان نياوردنشان بخاطر همان تكذيبى است كه قبلا كرده بودند.
و نيز آن جا كه مى فرمايد: «لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم سبيلا»، معنايش اين است كه خداوند بنايش بر اين نبوده كه ايشان را بيامرزد، و نه اين كه به راهى هدايت شان كند. آيه بعد از آيه مورد بحث هم كه مى فرمايد: «و ما وجدنا لأكثرهم من عهد و إن وجدنا أكثرهم لفاسقين»، اين معنا را تأييد مى كند. براى اين كه ظاهر سياقش مى رساند كه نسبت به جمله «فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل»، عطف تفسير است، و آن را به اين بيان شرح و تفسير مى كند كه ايشان، قبلا با خدا عهدى بسته بودند و نسبت به آن عهد وفا نكرده، و بلكه در همان موقع عهد بستن زير بار نرفته و عهد خدا را تكذيب كردند. وقتى هم كه انبياء برايشان معجزاتى آوردند، ايشان را تكذيب كرده، و به آنان ايمان نياوردند، و اين ايمان نياوردنشان، به خاطر همان تكذيبى است كه قبلا كرده بودند.


آيه مورد بحث دنباله اى دارد كه مى رساند اين ايمان نياوردن ايشان كه خود مسبب از تكذيب سابق شان بود يكى از مصاديق مهر بر دل داشتن است ، و آن دنباله عبارت است از جمله (( كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين ((.  
آيه مورد بحث، دنباله اى دارد كه مى رساند اين ايمان نياوردن ايشان، كه خود مسبب از تكذيب سابق شان بود، يكى از مصاديق مُهر بر دل داشتن است، و آن دنباله عبارت است از جمله «كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين».  


و مقصود از اين جمله كه مى فرمايد: (( خداوند اينچنين بر دلهاى كفار مهر مى زند(( اين است كه خداوند صفت تكذيب انبياء و لجاجت در مقابل آنها را در دلهايشان راسخ و جايگزين كرده ، بطورى كه ديگر جايى براى قبول و پذيرفتن دعوت انبياء (عليهم السلام ) در آن نمانده ، چون همه ظرفيت آن مشغول به ضد دعوت آنان است .
و مقصود از اين جمله كه مى فرمايد: «خداوند اين چنين بر دل هاى كفار مُهر مى زند»، اين است كه خداوند صفت تكذيب انبياء و لجاجت در مقابل آن ها را در دل هايشان راسخ و جايگزين كرده، به طورى كه ديگر جايى براى قبول و پذيرفتن دعوت انبياء «عليهم السلام» در آن نمانده. چون همه ظرفيت آن مشغول به ضد دعوت آنان است.


بنابراين ، آيه مورد بحث و آيه بعديش همان معنايى را مى رسانند كه دو آيه اول آيات مورد بحث در صدد بيان آن است ، زيرا اين دو آيه نيز مانند آن دو آيه سنت پروردگار را چنين توصيف مى كنند كه خداوند نخست آيات و معجزاتى كه دلالت كند بر حقانيت اصول دعوت انبيا - از توحيد و غير آن - فرستاده ، و به منظور راه يافتن بندگان به در خانه اش و آشنا شدنشان به آن درگاه دچار باساء و ضراءشان نموده ، پس آنگاه سنت تبديل سيئه به حسنه را اجراء و در آخر مهر بر دلهايشان مى زند.
بنابراين، آيه مورد بحث و آيه بعدی اش، همان معنايى را مى رسانند كه دو آيه اول آيات مورد بحث، در صدد بيان آن است. زيرا اين دو آيه نيز، مانند آن دو آيه، سنت پروردگار را چنين توصيف مى كنند كه خداوند نخست آيات و معجزاتى كه دلالت كند بر حقانيت اصول دعوت انبيا - از توحيد و غير آن - فرستاده، و به منظور راه يافتن بندگان به درِ خانه اش و آشنا شدنشان به آن درگاه، دچار بأساء و ضرّاءشان نموده، پس آنگاه سنت تبديل سيئه به حسنه را اجراء و در آخر بر دل هايشان، مُهر مى زند.


بنابراين معنى آيه مورد بحث اين مى شود كه : انبياى آنها به سويشان آمدند و ليكن از آنجايى كه به آيات داعيه بر تضرع و بر شكر نعمت ايمان نياورده بودند و در آن ترديد نموده و آن را بر عادت دهر حمل كرده بودند از اين رو آيات نازله به انبياى خود را نيز تكذيب نموده و چون ايشان را به دين حق دعوت كردند زير بار نرفتند، زيرا خداى تعالى دل هاى ايشان را به خاطر تكذيبى كه قبلا كرده بودند مهر كرده بود.
بنابراين معنى آيه مورد بحث، اين مى شود كه: انبياى آن ها به سويشان آمدند، وليكن از آن جايى كه به آيات داعيه بر تضرع و بر شكر نعمت ايمان نياورده بودند و در آن ترديد نموده و آن را بر عادت دهر حمل كرده بودند، از اين رو، آيات نازله به انبياى خود را نيز تكذيب نموده و چون ايشان را به دين حق دعوت كردند، زير بار نرفتند، زيرا خداى تعالى، دل هاى ايشان را، به خاطر تكذيبى كه قبلا كرده بودند، مُهر كرده بود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۹ </center>
خلاصه اينكه ايمان نياوردن كفار به دعوت انبياء در اثر مهرى است كه خدا بر دلهايشان زد، و مهر خدا هم اثر تكذيبى است كه نسبت به دلالت باساء و ضراء و سپس دلالت تبديل سيئه به حسنه بر وجود صانع روا داشته و گفتند باساء و ضراء كار دهر است .
خلاصه اين كه ايمان نياوردن كفار به دعوت انبياء در اثر مُهرى است كه خدا بر دل هايشان زد، و مُهر خدا هم، اثر تكذيبى است كه نسبت به دلالت بأساء و ضرّاء، و سپس دلالت تبديل سيئه به حسنه بر وجود صانع روا داشته و گفتند بأساء و ضرّاء، كار دهر است.


آيه شريفه (( و لقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جاءتهم رسلهم بالبينات و ما كانوا ليومنوا كذلك نجزى القوم المجرمين (( و همچنين آيه (( ثم بعثنا من بعده - يعنى نوح (عليه السلام ) - رسلا الى قومهم فجاوهم بالبينات فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل كذلك نطبع على قلوب المعتدين (( نيز همين معنا را مى رساند.  
آيه شريفه «و لقد أهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جاءتهم رسلهم بالبينات و ما كانوا ليؤمنوا كذلك نجزى القوم المجرمين»، و همچنين آيه «ثم بعثنا من بعده - يعنى نوح «عليه السلام» - رسلا إلى قومهم فجاؤهم بالبينات فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل كذلك نطبع على قلوب المعتدين» نيز، همين معنا را مى رساند.  


پس اينكه در آيه مورد بحث فرمود: (( فما كانوا ليومنوا بما كذبوا من قبل (( تفريع بر جمله (( و لقد جاءتهم رسلهم بالبينات (( است ، و منظور از (( ما كذبوا(( همان آيات آفاقى و انفسى و دلائل روشنى است كه انبياء به وسيله آنها به سوى خدا دعوتشان مى كردند، زيرا همه اينها آيات خدايند. و منظور از تكذيب سابق آنان تكذيب و زير پا گذاشتن حكم عقل است.  
پس اين كه در آيه مورد بحث فرمود: «فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل»، تفريع بر جمله «و لقد جاءتهم رسلهم بالبينات» است. و منظور از «ما كذبوا»، همان آيات آفاقى و انفسى و دلائل روشنى است كه انبياء به وسيله آن ها، به سوى خدا دعوتشان مى كردند. زيرا همه اين ها آيات خدايند. و منظور از تكذيب سابق آنان، تكذيب و زير پا گذاشتن حكم عقل است.  


و منظور از ايمان نياوردن در مرحله دوم نپذيرفتن دعوت انبياء است ، چون قبل از اينكه انبياء آنان را به دين توحيد دعوت كنند عقول خود آنان با مشاهده آيات خدايى حكم مى كرد به مربوب بودن آنان براى پروردگار متعال و اينكه جز پروردگار رب ديگرى بر ايشان نيست ، پس كفار قبل از ايمان نياوردن به انبياء حكم عقل خود را تكذيب كرده اند.  
و منظور از ايمان نياوردن در مرحله دوم، نپذيرفتن دعوت انبياء است. چون قبل از اين كه انبياء آنان را به دين توحيد دعوت كنند، عقول خود آنان با مشاهده آيات خدايى، حكم مى كرد به مربوب بودن آنان براى پروردگار متعال، و اين كه جز پروردگار، ربّ ديگرى بر ايشان نيست. پس كفار قبل از ايمان نياوردن به انبياء، حكم عقل خود را تكذيب كرده اند.  


و به اين اعتبار معناى آيه مورد بحث اين خواهد بود كه : كفار به آياتى كه انبياء، آنان را به وسيله آن آيات تذكر مى دهند ايمان آور نيستند، براى اينكه به آياتى هم كه عقولشان با آن آيات تذكرشان مى داد ايمان نياوردند، خداوند آن آيات (زلزله ، صاعقه و امثال آن ) را فرستاد تا به حكم عقل به درگاه پروردگارشان ملتجى شده و قدر عافيت را دانسته شكر آن را بهتر بجا آورند، و ليكن بجا نياوردند، و گفتند اين تحولات مربوط به طبيعت است .
و به اين اعتبار، معناى آيه مورد بحث اين خواهد بود كه: كفار به آياتى كه انبياء، آنان را به وسيله آن آيات تذكر مى دهند، ايمان آور نيستند. براى اين كه به آياتى هم كه عقولشان با آن آيات تذكرشان مى داد، ايمان نياوردند. خداوند آن آيات (زلزله، صاعقه و امثال آن) را فرستاد، تا به حكم عقل، به درگاه پروردگارشان ملتجى شده و قدر عافيت را دانسته، شكر آن را بهتر به جا آورند، وليكن به جا نياوردند، و گفتند اين تحولات، مربوط به طبيعت است.


از اين روى بايد گفت منظور از عهدى كه در آيه (( و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين (( است همين احكامى است كه خداوند به عقل آنان داده كه يكى از آن احكام اين است كه جز او را نپرستند: (( ان لا تعبدوا الا اياه (( و قهرا منظور از فسق هم مخالفت و خروج از حكم عقل و وفا نكردن به اين عهد خواهد بود.
از اين روى بايد گفت منظور از عهدى كه در آيه «و ما وجدنا لأكثرهم من عهد و إن وجدنا أكثرهم لفاسقين» است، همين احكامى است كه خداوند به عقل آنان داده، كه يكى از آن احكام اين است كه جز او را نپرستند: «أن لا تعبدوا إلا إياه»، و قهرا منظور از فسق هم، مخالفت و خروج از حكم عقل و وفا نكردن به اين عهد خواهد بود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۰ </center>
نكته اينكه حكم عقل را سابق بر حكم انبياء دانست اين است كه احكام عقلى عهدهايى است كه خداى سبحان در حين خلقت بشر و آن روزى كه پدر بشر را صورتگرى مى كرد از وى گرفت ، آن روز بعد از آنكه آدم را كه در حقيقت الگوى انسانيت بود آفريد و ملائكه را ماءمور به سجده بر او كرد و او را در بهشت منزل داد و پس از آن ماءمورش كرد تا به زمين فرود آيد و از او عهد و پيمان گرفت كه او و ذريه او تنها وى را بپرستند، و چيزى را در پرستش شريك او نگيرند.  
نكته اين كه حكم عقل را سابق بر حكم انبياء دانست، اين است كه احكام عقلى، عهدهايى است كه خداى سبحان، در حين خلقت بشر و آن روزى كه پدر بشر را صورتگرى مى كرد، از وى گرفت. آن روز، بعد از آن كه آدم را كه در حقيقت الگوى انسانيت بود، آفريد و ملائكه را مأمور به سجده بر او كرد و او را در بهشت منزل داد و پس از آن مأمورش كرد تا به زمين فرود آيد و از او عهد و پيمان گرفت كه او و ذريه او، تنها وى را بپرستند، و چيزى را در پرستش شريك او نگيرند.  


البته در آن روز چيزهايى را هم مقدر نمود و سرنوشت هايى هم تعيين كرد، كه اقتضاء داشت گروهى هدايت شوند و گروه ديگرى از نعمت هدايت محروم بمانند، و همينطور هم شد، وقتى بشر اولى به زمين فرود آمد و ذريه اش شروع به سير در مسير زندگى دنيوى كرد، عده اى هدايت يافته و عده ديگرى از وفاى عهد خدا سر باز زدند، و همچنين در انكار خود اصرار ورزيدند تا آنجا كه خداوند بر دلهايشان مهر نهاد و ضلالت در دنيا به بيانى كه در تفسير آيه (( كما بداكم تعودون فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلاله (( گذشت بر آنان حتمى گرديد.
البته در آن روز، چيزهايى را هم مقدر نمود و سرنوشت هايى هم تعيين كرد، كه اقتضاء داشت گروهى هدايت شوند و گروه ديگرى از نعمت هدايت محروم بمانند. و همين طور هم شد. وقتى بشر اولى به زمين فرود آمد و ذريه اش شروع به سير در مسير زندگى دنيوى كرد، عده اى هدايت يافته و عده ديگرى از وفاى عهد خدا سر باز زدند، و همچنين در انكار خود اصرار ورزيدند، تا آن جا كه خداوند بر دل هايشان، مُهر نهاد و ضلالت در دنيا به بيانى كه در تفسير آيه «كما بدأكم تعودون فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلالة» گذشت، بر آنان حتمى گرديد.


بنابراين معناى آيه اين مى شود: (( فما كانوا ليومنوا اينها ايمان آور به دعوت انبياء نيستند(( ، (( بما كذبوا من قبل به خاطر اينكه عهد نخستين را نپذيرفتند(( ، (( و ما وجدنا لاكثرهم من عهد ما از بيشترشان وفاى به عهد نخستين را نديديم (( ، (( و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين بلكه يافتيم بيشترشان را فاسق ، يعنى خارج از حكم آن عهد(( .
بنابراين، معناى آيه اين مى شود: «فما كانوا ليؤمنوا: اينها ايمان آور به دعوت انبياء نيستند»، «بما كذبوا من قبل: به خاطر اين كه عهد نخستين را نپذيرفتند»، «و ما وجدنا لأكثرهم من عهد: ما از بيشترشان وفاى به عهد نخستين را نديديم»، «و إن وجدنا أكثرهم لفاسقين: بلكه يافتيم بيشترشان را فاسق، يعنى خارج از حكم آن عهد».


البته اين معناى ديگرى است براى آيه ، و ليكن با معنايى كه در سابق براى آيه كرديم منافاتى ندارد، براى اينكه اين دو معنا در طول هم قرار دارند نه در عرض ، تا متعارض و متنافى باشند. معناى دوم راه سعادت و شقاو ت انسان را به مقتضاى قضا و قدر الهى امرى مقدر و معين مى داند، و معناى اول سعادت و شقاوت او را در دنيا امرى ممكن و در تحت اختيار و انتخاب او مى داند، و اين دو با هم هيچ منافاتى ندارند.
البته اين معناى ديگرى است براى آيه، وليكن با معنايى كه در سابق براى آيه كرديم، منافاتى ندارد. براى اين كه اين دو معنا، در طول هم قرار دارند، نه در عرض، تا متعارض و متنافى باشند. معناى دوم، راه سعادت و شقاو ت انسان را به مقتضاى قضا و قدر الهى، امرى مقدر و معين مى داند. و معناى اول، سعادت و شقاوت او را در دنيا، امرى ممكن و در تحت اختيار و انتخاب او مى داند، و اين دو با هم، هيچ منافاتى ندارند.
<span id='link159'><span>
<span id='link159'><span>
==اقوال متعدد ديگرى كه در تفسير آيه فوق گفته شده است ==
 
درباره تفسير آيه مورد بحث اقوال ديگرى است كه ذيلا نقل مى شود:
==اقوال ديگرى كه در تفسير آيه فوق گفته شده==
درباره تفسير آيه مورد بحث، اقوال ديگرى است، كه ذيلا نقل مى شود:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۱ </center>
۱- مراد از (( تكذيب سابق (( تكذيبى است كه از موقع آمدن پيغمبران تا موقع در افتادن و لجاج و عناد كردن با آنان از خود نشان مى دادند، و مراد از اينكه فرمود: (( اينها از اول ايمان آور نبودند(( كفرى است كه در حين اصرار و لجاجت خود مى ورزيدند، و بنابراين ، معناى آيه اين است كه انتظار نبايد داشت از اينها كه در حين عناد و لجاجت ايمان بياورند، چون اينها در همان اوائل دعوت هم ايمان نياورده و آن را تكذيب كردند.
۱- مراد از «تكذيب سابق»، تكذيبى است كه از موقع آمدن پيغمبران تا موقع در افتادن و لجاج و عناد كردن با آنان از خود نشان مى دادند. و مراد از اين كه فرمود: «اين ها، از اول ايمان آور نبودند»، كفرى است كه در حين اصرار و لجاجت خود مى ورزيدند. و بنابراين، معناى آيه اين است كه انتظار نبايد داشت از اين ها كه در حين عناد و لجاجت، ايمان بياورند. چون اين ها در همان اوائل دعوت هم، ايمان نياورده و آن را تكذيب كردند.


اين تفسيراز نظر اينكه هيچ شاهدى از لفظ و ظاهر آيه بر آن نيست تفسيرى است سخيف و بى اساس .
اين تفسير از نظر اين كه هيچ شاهدى از لفظ و ظاهر آيه بر آن نيست، تفسيرى است سخيف و بى اساس.


۲ - مراد از تكذيب سابق تكذيب اصول دين و معارفى است از قبيل توحيد، معاد، حسن - عدالت ، زشتى ظلم و ساير مستقلات عقلى كه اختلافى در آن نيست ، و مراد از تكذيب بعديشان تكذيب جزئيات و فروع دين است ، و معنايش اين است كه : (( فما كانوا ليومنوا اينها به اين شرايع و فروع دين ايمان نخواهند آورد، چون قبل از اين يعنى آن موقعى كه دعوت دينى كلى و اجمالى بود، ايمان نياوردند(( .
۲ - مراد از «تكذيب سابق»، تكذيب اصول دين و معارفى است از قبيل توحيد، معاد، حُسنِ عدالت، زشتى ظلم و ساير مستقلات عقلى، كه اختلافى در آن نيست. و مراد از تكذيب بعدی شان، تكذيب جزئيات و فروع دين است. و معنايش اين است كه: «فما كانوا ليؤمنوا: اين ها، به اين شرايع و فروع دين، ايمان نخواهند آورد. چون قبل از اين، يعنى آن موقعى كه دعوت دينى كلى و اجمالى بود، ايمان نياوردند».


اشكال اين وجه اين است كه با ظاهر آيه موافقت ندارد، زيرا كفر به خدا و هر حكم فطرى و عقلى ديگر را تكذيب نمى گويند، و در آيه عمل سابق كفار را تكذيب خوانده . بعلاوه ، قرائنى كه قبلا گفتيم در آيه است مخالف با اين وجه است .
اشكال اين وجه، اين است كه با ظاهر آيه موافقت ندارد. زيرا كفر به خدا و هر حكم فطرى و عقلى ديگر را تكذيب نمى گويند. و در آيه، عمل سابق كفار را تكذيب خوانده. بعلاوه، قرائنى كه قبلا گفتيم در آيه است، مخالف با اين وجه است.


۳ - اين آيه همان معنايى را مى رساند كه آيه شريفه (( و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه (( در مقام بيان آن است ، و معنايش اين است كه اينها ايمان آور نيستند، و لو اينكه ما هلاك شان كرده و دوباره زنده شان كنيم باز همان تكذيب اول را از سر خواهند گرفت . و اين سست ترين وجهى است كه در تفسير آيه گفته شده .
۳ - اين آيه همان معنايى را مى رساند كه آيه شريفه «و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه»، در مقام بيان آن است. و معنايش اين است كه: اين ها، ايمان آور نيستند، و لو اين كه ما هلاك شان كرده و دوباره، زنده شان كنيم، باز همان تكذيب اول را از سر خواهند گرفت. و اين، سست ترين وجهى است كه در تفسير آيه گفته شده.


۴ - ضمير در (( كذبوا(( به اسلاف آنان و ضمير در (( ليومنوا(( به ذريه و اخلافشان بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه : اين اخلاف ايمان نخواهند آورد، چون اينها نسل همان اسلافى هستند كه انبياء را تكذيب مى كردند.
۴ - ضمير در «كذبوا»، به اسلاف آنان و ضمير در «ليؤمنوا»، به ذريه و اخلافشان بر مى گردد. و معناى آيه، اين است كه: اين اخلاف، ايمان نخواهند آورد. چون اين ها، نسل همان اسلافى هستند كه انبياء را تكذيب مى كردند.


اشكال اين وجه نيز اين است كه بدون دليل است ، و ظاهر سياق جمله (( فما كانوا ليومنوا بما كذبوا(( اين است كه مرجع ضمير در (( كانوا(( و در (( ليومنوا(( و در (( كذبوا(( هر سه يكى است ، البته اين وجه را مى توان طور ديگرى تقرير كرد كه با وجه آينده يكى شود.
اشكال اين وجه نيز، اين است كه بدون دليل است، و ظاهر سياق جمله «فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا»، اين است كه مرجع ضمير در «كانوا»، و در «ليؤمنوا»، و در «كذّبوا»، هر سه يكى است. البته اين وجه را مى توان طور ديگرى تقرير كرد، كه با وجه آينده يكى شود.


۵ - كلام در اين آيه روى اين مبنا است كه اسلاف و اخلاف يكجا و به منزله شخص واحد تصور شوند، بطورى كه تكذيب اسلاف و زير بار انبياء نرفتن آنان تكذيب اخلاف بوده و ايمان نياوردن اخلاف ايمان نياوردن اسلاف هم شمرده شود،
۵ - كلام در اين آيه، روى اين مبنا است كه اسلاف و اخلاف، يك جا و به منزله شخص واحد تصور شوند، به طورى كه تكذيب اسلاف و زير بارِ انبياء نرفتن آنان، تكذيب اخلاف بوده و ايمان نياوردن اخلاف، ايمان نياوردن اسلاف هم شمرده شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۲ </center>
و در حقيقت اين آيه نظير آياتى است كه اهل كتاب و مخصوصا يهودى هاى زمان پيغمبر را به اعمال زشت و كفرى كه نياكان و اسلاف آنان مرتكب شده بودند، مواخذه مى كند، و ظلم سابقين آنان را به لاحقين و آيندگان نسبت مى دهد.  
و در حقيقت اين آيه، نظير آياتى است كه اهل كتاب و مخصوصا يهودى هاى زمان پيغمبر را به اعمال زشت و كفرى كه نياكان و اسلاف آنان مرتكب شده بودند، مؤاخذه مى كند، و ظلم سابقين آنان را به لاحقين و آيندگان نسبت مى دهد.  
 
بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: بشر از روزى كه خلق شد تا به امروز، در هر عصرى انبيايى به سوى آنان فرستاده مى شد، و اين انبياء همواره براى بشر آيات و بيناتى مى آوردند، وليكن با تكذيب آنان بر مى خوردند. پس توقع مدار كه نسل حاضر بشر، به چيزى كه نسل سابق آن را تكذيب كرده بود، ايمان بياورد.
 
اشكال اين وجه اين است كه: گرچه در جاى خود معنايى است صحيح، وليكن سياق آيه با آن سازگار نيست. زيرا سياق آيه، سياق بيان حال امم گذشته است، نه حال گذشته و حاضر از نسل بشر. به شهادت جمله «تلك القرى نقص عليك من أنبائها»، كه مى فرمايد:


بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: بشر از روزى كه خلق شد تا به امروز در هر عصرى انبيايى به سوى آنان فرستاده مى شد و اين انبياء همواره براى بشر آيات و بيناتى مى آوردند، و ليكن با تكذيب آنان بر مى خوردند، پس توقع مدار كه نسل حاضر بشر به چيزى كه نسل سابق آن را تكذيب كرده بود ايمان بياورد.
«اينك، داستان هاى اهل آن قريه ها را برايت شرح مى دهم». و اگر مربوط به گذشته و حاضر نسل بشر بود و همه به وحدت ممتدى به امتداد قرون گذشته موجودى واحد و داراى اول و آخر فرض شده بودند، كه آخرش به خاطر تكذيب اولش كفر ورزيده، جا داشت به بيانى تعبير كند كه اين امتداد و استمرار را برساند. مثلا بفرمايد: «كانت تأتيهم رسلهم بالبينات: همواره پيغمبرانشان برايشان بينه و معجزه مى آوردند». نه اين كه بفرمايد: «جاءتهم: پيغمبرانشان به سويشان آمدند». زيرا اين تعبير، ظهور در يكبار و دو بار دارد، نه استمرار - دقت بفرماييد.


اشكال اين وجه اين است كه گر چه در جاى خود معنايى است صحيح ، و ليكن سياق آيه با آن سازگار نيست ، زيرا سياق آيه سياق بيان حال امم گذشته است ، نه حال گذشته و حاضر از نسل بشر، به شهادت جمله (( تلك القرى نقص عليك من انبائها(( كه مى فرمايد: (( اينك داستانهاى اهل آن قريه ها را برايت شرح مى دهم (( ، و اگر مربوط به گذشته و حاضر نسل بشر بود و همه به وحدت ممتدى به امتداد قرون گذشته موجودى واحد و داراى اول و آخر فرض شده بودند كه آخرش ‍ به خاطر تكذيب اولش كفر ورزيده ، جا داشت به بيانى تعبير كند كه اين امتداد و استمرار را برساند، مثلا بفرمايد: (( كانت تاتيهم رسلهم بالبينات همواره پيغمبرانشان برايشان بينه و معجزه مى آوردند(( ، نه اينكه بفرمايد: (( جاءتهم پيغمبرانشان به سويشان آمدند(( زيرا اين تعبير ظهور در يكبار و دو بار دارد نه استمرار - دقت بفرماييد -.
همچنان كه در آيه «كلما جاءهم رسول بما لا تهوى أنفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون»، با اين كه چه بسا مباشرين قتل انبياء، غير از تكذيب كنندگان بودند، مع ذلك به خاطر همين كه خلف (تكذيب كنندگان) و سلف (كشندگان انبياء) را امت واحدى فرض كرده، هم تكذيب را به همه آنان نسبت داده و هم كشتن انبياء را.  


همچنانكه در آيه (( كلما جاءهم رسول بما لا تهوى انفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون (( با اينكه چه بسا مباشرين قتل انبياء غير از تكذيب كنندگان بودند، مع ذلك بخاطر همينكه خلف (تكذيب كنندگان ) و سلف (كشندگان انبياء) را امت واحدى فرض كرده هم تكذيب را به همه آنان نسبت داده و هم كشتن انبياء را. و همچنين آيه (( ذلك بانه كانت تاتيهم رسلهم بالبينات فقالوا ابشر يهدوننا فكفروا و تولوا و استغنى الله (( و آيه (( ثم بعثنا من بعده رسلا الى قومهم فجاوهم بالبينات فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل (( كه راجع به داستان انبياى بعد از نوح (عليه السلام ) است.
و همچنين آيه «ذلك بأنه كانت تأتيهم رسلهم بالبينات فقالوا أبشر يهدوننا فكفروا و تولوا و استغنى الله»، و آيه «ثم بعثنا من بعده رسلا إلى قومهم فجاؤهم بالبينات فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل»، كه راجع به داستان انبياى بعد از نوح «عليه السلام» است.


زيرا مفاد اينكه مى فرمايد: (( مبعوث كرديم بعد از نوح پيغمبرانى به سوى قومش (( اين است كه هر پيغمبرى را به سوى قوم خودش مبعوث كرديم .
زيرا مفاد اين كه مى فرمايد: «مبعوث كرديم بعد از نوح، پيغمبرانى به سوى قومش»، اين است كه: هر پيغمبرى را به سوى قوم خودش مبعوث كرديم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۳ </center>
۶- (( باء(( در كلمه (( بما(( براى سببيت و (( ما(( مصدريه است ، و مراد از تكذيب قبلى آنان عادتى است كه ايشان در تكذيب رسل و يا هر مطلب حقى كه پيشامدشان مى كرد داشتند، و معناى آيه اين است كه : اينها بخاطر آن عادتى كه به تكذيب رسل و هر حق ديگرى داشته و مكرر از خود نشان داده اند هرگز به پروردگار خود ايمان نمى آورند.
۶ - «باء» در كلمه «بما»، براى سببيت و «ما»، مصدريه است. و مراد از تكذيب قبلى آنان، عادتى است كه ايشان در تكذيب رسل و يا هر مطلب حقى كه پيشامدشان مى كرد، داشتند.
 
و معناى آيه، اين است كه: اين ها، به خاطر آن عادتى كه به تكذيب رسل و هر حق ديگرى داشته و مكرر از خود نشان داده اند، هرگز به پروردگار خود ايمان نمى آورند.


اشكال اين وجه اين است كه به شهادت آيه (( ۱۴(( سوره (( يونس (( كه لفظ (( به (( را اضافه كرده و فرموده : (( فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل (( لفظ (( ما(( در آيه مورد بحث نيز مصدريه نيست ، بلكه موصوله است ، علاوه بر اين ، ظاهر خود آيه مورد بحث هم شهادت مى دهد بر اينكه لفظ (( باء(( در (( بما(( صرفا براى متعدى كردن فعل (( ليومنوا(( است ، نه سببيه . از همه اينها گذشته اين وجه به يك اعتبار همان وجه اول است ، و وجهى جداگانه نيست .
اشكال اين وجه اين است كه به شهادت آيه «۱۴» سوره «يونس»، كه لفظ «بِهِ» را اضافه كرده و فرموده: «فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل»، لفظ «ما» در آيه مورد بحث نيز، مصدريه نيست، بلكه موصوله است. علاوه بر اين، ظاهر خود آيه مورد بحث هم شهادت مى دهد بر اين كه لفظ «باء» در «بما»، صرفا براى متعدى كردن فعل «ليؤمنوا» است، نه سببيه. از همه اين ها گذشته، اين وجه به يك اعتبار، همان وجه اول است، و وجهى جداگانه نيست.


۷ - مراد از تكذيبى كه در آخر آيه به آن اشاره شده تكذيبى است كه در روز ميثاق آن را پنهان داشته بودند، و معناى آيه اين است كه : ايشان امروز در مقابل دعوت انبياء تكذيبى را كه در روز ميثاق مكتوم داشتند اظهار نموده و در نتيجه دعوت انبياء را نمى پذيرند.
۷ - مراد از تكذيبى كه در آخر آيه به آن اشاره شده، تكذيبى است كه در روز ميثاق آن را پنهان داشته بودند، و معناى آيه اين است كه: ايشان، امروز در مقابل دعوت انبياء، تكذيبى را كه در روز ميثاق مكتوم داشتند، اظهار نموده و در نتيجه، دعوت انبياء را نمى پذيرند.


اشكال اين وجه اين است كه گر چه در جاى خود وجه صحيحى است الا اينكه اين قول در حقيقت معناى باطن آيه است ، و ظاهر آيه كه دائر مدار فن تفسير است هيچ دلالتى بر اين وجه ندارد، به شهادت جمله (( كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين (( كه صراحتا ايمان نياوردن كفار را ناشى از مهر بر دل داشتن آنان دانسته و آن را نيز اثر تكذيب قبلى شان مى داند، و همينطور هم بايد باشد، زيرا مهر شدن دل ها بدون جرم قبلى معنا ندارد، و اين بهترين شاهد است بر اينكه تكذيبى كه باعث مهر شدن دل هاشان شد و همچنين مهر شدن دلهايشان كه باعث ايمان نياوردنشان شد همه در دنيا اتفاق افتاده ، نه اينكه قسمتى از آن در عالم ميثاق انجام يافته باشد.
اشكال اين وجه، اين است كه: گرچه در جاى خود وجه صحيحى است، الا اين كه اين قول، در حقيقت معناى باطن آيه است، و ظاهر آيه، كه دائر مدار فن تفسير است، هيچ دلالتى بر اين وجه ندارد. به شهادت جمله «كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين»، كه صراحتا ايمان نياوردن كفار را، ناشى از مُهر بر دل داشتن آنان دانسته و آن را نيز، اثر تكذيب قبلى شان مى داند. و همين طور هم بايد باشد.  


آيات بسيار ديگرى نيز هست كه مى رساند مهر شدن دل هاى كفار ناشى از جرمى بوده كه در دنيا مرتكب شده اند. آرى ، صرف تكذيب در عالم ميثاق باعث مهر شدن دل ها نمى شود، و اين لايق به ساحت مقدس ‍ خداى سبحان نيست ، با اينكه خودش فرموده : (( يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين (( .
زيرا مُهر شدن دل ها، بدون جرم قبلى معنا ندارد، و اين بهترين شاهد است بر اين كه تكذيبى كه باعث مُهر شدن دل هاشان شد و همچنين مُهر شدن دل هايشان كه باعث ايمان نياوردنشان شد، همه در دنيا اتفاق افتاده. نه اين كه قسمتى از آن در عالَم ميثاق انجام يافته باشد.
 
آيات بسيار ديگرى نيز هست كه مى رساند مُهر شدن دل هاى كفار، ناشى از جرمى بوده كه در دنيا مرتكب شده اند. آرى، صرف تكذيب در عالَم ميثاق، باعث مُهر شدن دل ها نمى شود، و اين لايق به ساحت مقدس ‍ خداى سبحان نيست، با اين كه خودش فرموده: «يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به إلا الفاسقين».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۴ </center>
«'''وَ مَا وَجَدْنَا لاَكثرِهِم مِّنْ عَهْدٍ...'''»:
«'''وَ مَا وَجَدْنَا لاَكثرِهِم مِّنْ عَهْدٍ...'''»:


در مجمع البيان فرموده : مقصود از (( عهد(( وفاى به آن است ، همچنانكه گفته مى شود: (( فلانى عهد ندارد(( و مقصود اين است كه به عهد خود وفا نمى كند. و اما اينكه اين چه عهدى بوده ؟ ممكن است مراد عهدى باشد كه خداى تعالى بوسيله آياتش با آنان منعقد كرده ، و يا عهدى باشد كه ايشان با خدا بسته اند كه او را بپرستند و در عبادتشان چيزى را شريك او نگيرند، چه برهان احتياج ممكن به واجب خود از بديهيات عقل آنان است ، اين معناى عهد، و معناى آيه از آنچه گذشت بدست مى آيد.
در مجمع البيان فرموده: مقصود از «عهد»، وفاى به آن است. همچنان كه گفته مى شود: «فلانى عهد ندارد». و مقصود اين است كه به عهد خود وفا نمى كند. و اما اين كه اين، چه عهدى بوده؟ ممكن است مراد عهدى باشد كه خداى تعالى، به وسيله آياتش با آنان منعقد كرده. و يا عهدى باشد كه ايشان با خدا بسته اند كه او را بپرستند و در عبادتشان، چيزى را شريك او نگيرند. چه برهان احتياج ممكن به واجب، خود از بديهيات عقل آنان است. اين معناى عهد، و معناى آيه از آنچه گذشت، به دست مى آيد.


==بحث روايتى==  
==بحث روايتى==  
مرحوم كلينى در كتاب كافى به سند خود از حسين بن حكم نقل كرده كه گفت عريضه اى به عبد صالح (حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ) نوشته و در آن نامه به عرضشان رسانيدم كه من درباره گفتار ابراهيم (عليه السلام ) كه عرض كرد: (( رب ارنى كيف تحيى الموتى (( در شك هستم و خيلى علاقمندم به اينكه شما در اين باره توضيحى جهت من مرقوم داريد.  
مرحوم كلينى، در كتاب كافى، به سند خود، از حسين بن حكم نقل كرده كه گفت: عريضه اى به عبد صالح (حضرت موسى بن جعفر عليه السلام) نوشته و در آن نامه، به عرضشان رسانيدم كه من درباره گفتار ابراهيم «عليه السلام» كه عرض كرد: «ربّ أرنى كيف تحيى الموتى» در شك هستم و خيلى علاقمندم به اين كه شما در اين باره، توضيحى جهت من مرقوم داريد.  


حضرت در جواب نوشته بودند: ابراهيم به خداوند و مساءله بعثت ايمان داشت ، ولى دوست مى داشت ايمان خود را بيشتر كند، و در مرد شاكى مانند تو خيرى نيست سپس اضافه فرموده بودند كه شك وقتى است كه انسان يقين نداشته باشد، وقتى يقين آمد شك از بين مى رود، آنگاه نوشته بودند: خداى عز و جل مى فرمايد: (( و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين (( و اين آيه درباره اشخاص شاك نازل شده است .
حضرت در جواب نوشته بودند: ابراهيم به خداوند و مسأله بعثت ايمان داشت، ولى دوست مى داشت ايمان خود را بيشتر كند، و در مرد شاكى مانند تو، خيرى نيست. سپس اضافه فرموده بودند كه: شك وقتى است كه انسان يقين نداشته باشد، وقتى يقين آمد، شك از بين مى رود. آنگاه نوشته بودند: خداى عزوجل مى فرمايد: «و ما وجدنا لأكثرهم من عهد و إن وجدنا أكثرهم لفاسقين»، و اين آيه، درباره اشخاص شاك نازل شده است.


مؤ لف : انطباق اين آيه با بيان سابق ما روشن است ، مخصوصا دنباله اى كه اين حديث به روايت عياشى از حسين بن حكم واسطى دارد، و آن اين است كه فرمود: اين آيه درباره اهل شك نازل شده .
مؤلف: انطباق اين آيه، با بيان سابق ما روشن است. مخصوصا دنباله اى كه اين حديث به روايت عياشى، از حسين بن حكم واسطى دارد، و آنف اين است كه فرمود: اين آيه، درباره اهل شك نازل شده.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۵ </center>
<span id='link161'><span>
<span id='link161'><span>
==آيات ۱۰۳ - ۱۲۶  سوره اعراف ==
==آيات ۱۰۳ - ۱۲۶  سوره اعراف ==
ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسى بِئَايَاتِنَا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ فَظلَمُوا بهَا فَانظرْ كَيْف كانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ(۱۰۳)
ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسى بِآيَاتِنَا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ فَظلَمُوا بهَا فَانظرْ كَيْف كانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ(۱۰۳)


وَ قَالَ مُوسى يَا فِرْعَوْنُ إِنى رَسولٌ مِّن رَّب الْعَالَمِينَ(۱۰۴)
وَ قَالَ مُوسى يَا فِرْعَوْنُ إِنى رَسولٌ مِّن رَّب الْعَالَمِينَ(۱۰۴)
خط ۱۵۶: خط ۱۷۵:
حَقِيقٌ عَلى أَن لا أَقُولَ عَلى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكم بِبَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِىَ بَنى إِسرائيلَ(۱۰۵)
حَقِيقٌ عَلى أَن لا أَقُولَ عَلى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكم بِبَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِىَ بَنى إِسرائيلَ(۱۰۵)


قَالَ إِن كُنت جِئْت بِئَايَةٍ فَأْتِ بهَا إِن كُنت مِنَ الصادِقِينَ(۱۰۶)
قَالَ إِن كُنت جِئْت بِآيَةٍ فَأْتِ بهَا إِن كُنت مِنَ الصادِقِينَ(۱۰۶)


فَأَلْقَى عَصاهُ فَإِذَا هِىَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ(۱۰۷)
فَأَلْقَى عَصاهُ فَإِذَا هِىَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ(۱۰۷)
خط ۱۸۶: خط ۲۰۵:
وَ أُلْقِىَ السحَرَةُ ساجِدِينَ(۱۲۰)
وَ أُلْقِىَ السحَرَةُ ساجِدِينَ(۱۲۰)


قَالُوا ءَامَنَّا بِرَب الْعَالَمِينَ(۱۲۱)
قَالُوا آمَنَّا بِرَبّ الْعَالَمِينَ(۱۲۱)


رَب مُوسى وَ هَارُونَ(۱۲۲)
رَبّ مُوسى وَ هَارُونَ(۱۲۲)


قَالَ فِرْعَوْنُ ءَامَنتُم بِهِ قَبْلَ أَنْ ءَاذَنَ لَكمْ إِنَّ هَذَا لَمَكْرٌ مَّكَرْتُمُوهُ فى الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنهَا أَهْلَهَا فَسوْف تَعْلَمُونَ(۱۲۳)
قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنتُم بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكمْ إِنَّ هَذَا لَمَكْرٌ مَّكَرْتُمُوهُ فى الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنهَا أَهْلَهَا فَسوْف تَعْلَمُونَ(۱۲۳)


لاُقَطعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ ثُمَّ لاُصلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ(۱۲۴)
لاُقَطعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ ثُمَّ لاُصلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ(۱۲۴)
خط ۱۹۶: خط ۲۱۵:
قَالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ(۱۲۵)
قَالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ(۱۲۵)
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۶ </center>
وَ مَا تَنقِمُ مِنَّا إِلا أَنْ ءَامَنَّا بِئَايَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صبراً وَ تَوَفَّنَا مُسلِمِينَ(۱۲۶)
وَ مَا تَنقِمُ مِنَّا إِلا أَنْ آمنَّا بِآيَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صبراً وَ تَوَفَّنَا مُسلِمِينَ(۱۲۶)


<center> «'''ترجمه آیات'''» </center>
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center>


از پس آنها موسى را با آيه هاى خويش بسوى فرعون و بزرگان او فرستاديم كه درباره آن ستم كردند، بنگر سرانجام تبهكاران چسان بود (۱۰۳)
از پس آن ها، موسى را با آيه هاى خويش به سوى فرعون و بزرگان او فرستاديم، كه درباره آن ستم كردند، بنگر سرانجام تبهكاران چسان بود. (۱۰۳)


موسى گفت اى فرعون من فرستاده پروردگار جهانيانم (۱۰۴)
موسى گفت: اى فرعون! من فرستاده پروردگار جهانيانم. (۱۰۴)


سزاوارم بر اينكه درباره خدا جز حق نگويم ، براى شما معجزه اى از پروردگارتان آورده ام ، بنابراين بنى اسرائيل را با من بفرست (۱۰۵)
سزاوارم بر اين كه درباره خدا جز حق نگويم، براى شما معجزه اى از پروردگارتان آورده ام، بنابراين بنى اسرائيل را با من بفرست. (۱۰۵)


گفت اگر راست مى گويى معجزه اى آورده اى آن را بيار (۱۰۶)
گفت: اگر راست مى گويى معجزه اى آورده اى، آن را بيار. (۱۰۶)


پس عصاى خويش بيفكند كه در دم اژدهايى بزرگ شد (۱۰۷)
پس عصاى خويش بيفكند كه در دم، اژدهايى بزرگ شد. (۱۰۷)


و دست خويش برون آورد كه در ديد بينندگان سفيد مى نمود (۱۰۸)
و دست خويش برون آورد كه در ديد بينندگان، سفيد مى نمود. (۱۰۸)


بزرگان قوم فرعون گفتند: راستى اين جادوگرى ماهر است (۱۰۹)
بزرگان قوم فرعون گفتند: راستى، اين جادوگرى ماهر است. (۱۰۹)


كه مى خواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند، اكنون چه راءى مى دهيد (۱۱۰)
كه مى خواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند، اكنون چه رأى مى دهيد؟ (۱۱۰)


گفتند او و برادرش را نگهدار و ماءمورين جمع آورى به شهرها فرست (۱۱۱)
گفتند: او و برادرش را نگهدار و مأموران جمع آورى به شهرها فرستو (۱۱۱)


تا همه جادوگران ماهر را پيش تو آرند (۱۱۲)
تا همه جادوگران ماهر را پيش تو آرند. (۱۱۲)


جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند اگر ما غالب شديم آيا مزدى خواهيم داشت ؟ (۱۱۳)
جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند: اگر ما غالب شديم، آيا مزدى خواهيم داشت؟ (۱۱۳)


گفت آرى شما از مقربان خواهيد بود (۱۱۴)
گفت: آرى، شما از مقربان خواهيد بود. (۱۱۴)


گفتند اى موسى نخست تو عصاى خويش مى افكنى يا ما ابزار خويش ‍ بيفكنيم ؟ (۱۱۵)
گفتند: اى موسى! نخست، تو عصاى خويش مى افكنى، يا ما ابزار خويش بيفكنيم؟ (۱۱۵)


گفت نخست شما بيفكنيد، چون ابزار جادوى خود بيفكندند ديدگان مردم را مسحوركردند و به رعبشان انداختند و جادويى بزرگ آوردند (۱۱۶)
گفت: نخست شما بيفكنيد. چون ابزار جادوى خود بيفكندند، ديدگان مردم را مسحوركردند و به رعبشان انداختند و جادويى بزرگ آوردند. (۱۱۶)


به موسى وحى كرديم كه عصاى خويش بيفكن ، و هماندم چيزهايى را كه ساخته بودند ببلعيد (۱۱۷)
به موسى وحى كرديم كه عصاى خويش بيفكن، و هماندم چيزهايى را كه ساخته بودند، ببلعيد. (۱۱۷)


و حق آشكار شد و آنچه كرده بودند بيهوده گشت (۱۱۸)
و حق آشكار شد و آنچه كرده بودند، بيهوده گشت. (۱۱۸)


در آنجا مغلوب شدند و خفت زده بازگشتند (۱۱۹)
در آن جا مغلوب شدند و خفت زده، باز گشتند. (۱۱۹)


و جادوگران سجده كنان خاكسار شدند (۱۲۰)
و جادوگران، سجده كنان خاكسار شدند. (۱۲۰)


و گفتند به پروردگار جهانيان ايمان داريم (۱۲۱)
و گفتند: به پروردگار جهانيان ايمان داريم. (۱۲۱)


كه پروردگار موسى و هارون است (۱۲۲)
كه پروردگار موسى و هارون است. (۱۲۲)


فرعون گفت چرا پيش از آنكه به شما اجازه دهم بدو ايمان آورديد؟ اين نيرنگى است كه در شهر انديشيده ايد تا مردمش را از آن بيرون كنيد، زود باشد كه بدانيد (۱۲۳)
فرعون گفت: چرا پيش از آن كه به شما اجازه دهم، بدو ايمان آورديد؟ اين نيرنگى است كه در شهر انديشيده ايد، تا مردمش را از آن بيرون كنيد، زود باشد كه بدانيد. (۱۲۳)
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۷ </center>
محققا دست ها و پاهايتان را به عكس يكديگر مى برم ، آنگاه شما را جملگى بر دار مى كنم (۱۲۴)
محققا دست ها و پاهايتان را به عكس يكديگر مى بُرم، آنگاه شما را جملگى بر دار مى كنم. (۱۲۴)


گفتند ما به سوى پروردگار خويش بازگشت مى كنيم (۱۲۵)
گفتند: ما به سوى پروردگار خويش بازگشت مى كنيم. (۱۲۵)


كينه و انتقام تو از ما به جرم آن است كه وقتى آيه هاى پروردگارمان به سوى ما آمد بدان ايمان آورديم ، پروردگارا صبرى به ما عطا كن و ما را مسلمان بميران (۱۲۶).
كينه و انتقام تو از ما، به جرم آن است كه وقتى آيه هاى پروردگارمان به سوى ما آمد، بدان ايمان آورديم، پروردگارا! صبرى به ما عطا كن و ما را مسلمان بميران. (۱۲۶)





نسخهٔ کنونی تا ‏۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۲۴

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۴

با اين كه خود را داناى به مجارى امور، و خصوصيات اسباب مى دانستند. و همين عذاب ناگهانى دليل بر اين است كه از مجارى امور آگهى نداشتند، و گرنه جا داشت وقتى مى ديدند كه زمينه براى نزول عذاب فراهم مى شود، با وسائل دفاعيى كه به خيال خود در اختيار داشتند، از پيش آمدن آن جلوگيرى كنند: «فلما جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم».

«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيهِم بَرَكَاتٍ ...»:

«بركات»، به معناى هر چيز كثيرى، از قبيل امنيت، آسايش، سلامتى، مال و اولاد است كه غالبا انسان به فقد آن ها، مورد آزمايش قرار مى گيرد.

در جمله «لفتحنا عليهم بركات من السماء و الأرض»، استعاره به كنايه به كار رفته. براى اين كه بركات را به مجرائى تشبيه كرده كه نعمت هاى الهى از آن مجرا بر آدميان جريان مى يابد. باران و برف هر كدام در موقع مناسب و به مقدار نافع مى بارد. هوا در موقعش گرم و در موقعش سرد شده، و در نتيجه غلات و ميوه ها فراوان مى شود. البته اين در موقعى است كه مردم به خداى خود ايمان آورده و تقوا پيشه كنند و گرنه اين مجرا بسته شده و جريانش قطع مى گردد.

جمله «و لو أنّ أهل القرى آمنوا و اتقوا...»، دلالت دارد بر اين كه افتتاح ابواب بركت ها، مسبب از ايمان و تقواى جمعيت ها است، نه ايمان يك نفر و دو نفر از آن ها. چون كفر و فسق جمعيت، با ايمان و تقواى چند نفر، باز كار خود را مى كند.

جمله «ولكن كذبوا فأخذناهم بما كانوا يكسبون»، دلالت دارد بر اين كه عذابى كه بر جمعيت ها نازل مى شده، به عنوان مجازات بوده. در بيان قبلى هم، اين معنا را روشن و برهانى نموده و اثبات كرديم كه اين گونه عذاب ها، در حقيقت اعمال خود مردم است، كه به آنان بر مى گردد.

«أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيهُم بَأْسنَا بَيَاتاً وَ هُمْ نَائمُونَ»:

كلمه «بيات» و همچنين «تبييت»، به معناى شبيخون و شبانه بر سر دشمن تاختن است، كه يك نوع مكر به شمار مى رود. براى اين كه شب، هنگام خفتن و آسايش انسان است، و طبع آدمى متمايل به استراحت و صرف نظر كردن از هر كار ديگرى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۵

اين جمله، متفرع بر ماقبل خود ذكر شده، و بنابراين، معنايش اين مى شود كه: وقتى حال جمعيت ها اين چنين بوده كه با رسيدن نعمت هاى مادى و محسوس، مغرور و از عالَم ماوراى حس غافل مى شدند، عذاب خدا بدون اطلاع قبلى آنان و به طور ناگهان، همه را نابود مى كرده. آيا با اين حال، جمعيت ها مى توانند از عذابى كه شبانه و در حال خواب، آن ها را از بين ببرد، ايمن بوده باشند؟

«أَوَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيَهُم بَأْسنَا ضحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ»:

كلمه «ضحى» به معناى اوائل روز و موقع پهن شدن نور خورشيد است. و منظور از «لعب»، تنها بازى نيست، بلكه همين كارهايى هم كه انسان به منظور رفع حوائج زندگى دنيا و برخوردار شدن از مزاياى شهوات انجام مى دهد، در صورتى كه به خاطر تحصيل سعادت حقيقى و خلاصه در راه طلب حق نبوده باشد، لعب است.

پس اين كه فرمود: «و هم يلعبون»، كنايه است از اشتغال به دنيا. و چه بسا گفته شده كه «لعب»، استعاره از هر عملى است كه سودى در آن نباشد. اگر اين معنا را قبول كنيم، ممكن است بگوييم: جمله «و هم نائمون» در آيه قبلى هم، استعاره از غفلت است. معناى بقيه الفاظ آيه روشن است. لذا به آيه ديگر مى پردازيم.

مكر ابتدایى از خداوند، ممتنع است

«أَ فَأَمِنُوا مَكرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكرَ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ»:

كلمه «مكر» به معناى اين است كه شخصى، ديگرى را غافلگير كرده و به او آسيبى برساند. اين عمل از خداى تعالى، وقتى صحيح است كه به عنوان مجازات صورت بگيرد. انسان معصيتى كند كه مستحق عذاب شود، و خداوند او را از آن جايى كه خودش نفهمد، معذب نمايد و يا سرنوشتى براى او تنظيم كند كه او خودش با پاى خود و غافل از سرنوشت خود، به سوى عذاب برود.

و اما «مكر ابتدايى» و بدون اين كه بنده معصيتى كرده باشد، البته صدورش از خداوند ممتنع است، و ما اين معنا را مكرر خاطرنشان كرده ايم.

نكته بسيار لطيفى در اين سه آيه، يعنى آيه «أفأمن أهل القرى»، و آيه «أو أمن أهل القرى»، و آيه «أفأمنوا مكر الله» به كار رفته و آن، اين است كه در دو آيه اول، فاعل «أمن» را اسم ظاهر (اهل القرى) آورده، با اين كه ممكن بود در آيه دومى ضمير بياورد و بفرمايد: «أو أمنوا»، ليكن اين كار را نكرد، تا ضمير در آيه سومى، كه فاعل فعل است، به هر دو آيه برگشته و در نتيجه جمعيت هلاك شده در خواب، غير از جمعيتى به حساب آيد كه در حالت غفلت و لعب، دستخوش عذاب شدند.

و اما اين كه فرمود: «فلا يأمن مكر الله إلا القوم الخاسرون»، جهتش را در آيه اول بيان كرد، و آن، اين بود كه فرمود: ايمن بودن از مكر خدا، در حقيقت، خود مكرى است از خداى تعالى كه دنبالش عذاب است.

پس صحيح است گفته شود: مردم ايمن از مكر خدا، زيانكاران اند. زيرا همان ايمنى شان هم، مكر خدا است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۶

«أَوَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الاَرْض مِن بَعْدِ أَهْلِهَا...»:

ظاهرا فاعل فعل «يهد»، ضميرى است كه به داستان اجمالى اهل قرى بر مى گردد. و «للذين يرثون»، مفعول فعل مزبور است، و آن فعل كه متضمن معناى تبيين است، براى گرفتن اين مفعول با لام متعدى شده، و معناى آيه چنين است كه: «آيا آنچه كه ما از قصص اهل قرى براى كسانى كه جانشين آنان شدند و زمين را بعد از آنان تصرف كردند، به منظور هدايت شان تلاوت كرديم، روشن نكرد كه...».

جمله «أن لو نشاء أصبناهم...»، نيز مفعول فعل «يهد» است، و منظور از «كسانى كه زمين را ارث برده اند»، (نسل حاضر در زمان نزول آيه است)، كسانى هستند كه زمين را از نياكان خود ارث برده اند.

و خلاصه، معناى آيه اين است كه: آيا نسل آن اقوامى كه ما آنان را به كيفر گناهانشان نخست امتحان نموده و سپس بر دل هايشان مُهر نهاده و قدرت شنيدن مواعظ انبياء را از آنان سلب كرديم و در آخر هم هلاك شان ساختيم، اين معنا را به دست نياوردند كه اگر بخواهيم، مى توانيم خود آنان را نيز، مانند نياكانشان عذاب كنيم، بدون اين كه چيزى و يا كسى بتواند جلو عذاب ما را بگيرد، و يا بتوانند به وسيله چيزى، خود را از آن حفظ كنند؟

بسيارى گفته اند: كلمه «يهد» در اين جا، در لازمه معنايش استعمال شده، و معناى آن، اين است كه: آيا هدايت، معرفت ايشان را به اين پايه نرسانيده كه بدانند اگر ما بخواهيم، به كيفر گناهانشان هلاك شان مى كنيم، همچنان كه در آيه شريفه «أو لم يهد لهم كم أهلكنا من قبلهم من القرون يمشون فى مساكنهم» نيز، به همين معنا آمده است.

جمله «و نطبع على قلوبهم فهم لا يسمعون»، عطف است بر جمله «أصبناهم». چون كلمه «أصبنا»، گرچه ماضى است، وليكن در معناى مستقبل است، و معناى اين معطوف و معطوف عليه، اين است كه: آيا اين معنا كه اگر ما بخواهيم آنان را به كيفر گناهانشان مؤاخذه مى كنيم و بر دل هاشان مُهر مى زنيم، آنان را هدايت نكرده؟

بعضى ها هم گفته اند: جمله «و نطبع...»، جمله اى است معترضه و از باب «الكلام يجر الكلام»، در اين جا آمده است. البته در معناى آيه، وجوه ديگرى هم هست كه چون فايده اى در آن ها نيست، از نقلش ‍ صرف نظر كرده، مى گذريم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۷

تفسير و شرح آيه شريفه: «تلك القرى نقص عليك...»

«تِلْك الْقُرَى نَقُص عَلَيْك مِنْ أَنبَائهَا ...»:

آيه «و ما أرسلنا فى قرية من نبى» و يكى دو آيه بعد از آن، داستان سابق الذكر را خلاصه مى كند، و اين دومين بار است كه داستان مزبور، خلاصه گيرى مى شود.

فرق بين تلخيص اول و اين تلخيص، اين است كه: تلخيص اول، داستان را از نظر كارهايى كه خداوند در حق ايشان انجام داده بود، در اخذ به «بأساء» و «ضراء» و تبديل «سيئه» به «حسنه»، و اخذ ناگهانى و بدون اطلاع ايشان خلاصه گيرى مى كرد.

و تلخيص دوم، داستان را از نظر حالى كه خود ايشان در برابر دعوت الهى داشتند، خلاصه گيرى نموده و مى فرمايد: پيغمبرانشان با معجزات و دلائل روشن آمدند، وليكن ايشان ايمان نياوردند، و چون قبلا پيغمبران خود را تكذيب كرده بودند، ديگر نمى توانستند ايمان بياورند، و اين همان مُهر نهادن بر دل ها است.

«فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل» - از ظاهر آيه چنين بر مى آيد كه كلمه «بما»، متعلق به جمله «ليؤمنوا» است، و بنابراين كه چنين باشد، حرف «ما»، موصوله خواهد بود.

جمله «فما كانوا لیؤمنوا بما كذبوا به من قبل: و هرگز ايمان نمى آوردند به چيزى كه قبلا تكذيبش كرده بودند» هم، كه همين مضمون را افاده مى كند، مؤيد موصوله بودن لفظ «ما» است. براى اين كه اين معنا در آيه مذكور، روشن تر به چشمم مى خورد. چون كه دارد: «بما كذبوا به»، و ضمير «ها» در «به»، دليل روشنى است بر اين كه لفظ «ما»، موصوله است.

بنابراين، برگشت معناى آيه به اين مى شود كه: ايشان تكذيب كردند آنچه را كه بار اول به آن دعوت شدند، و در بار دوم هم، كه از راه نبوت دعوت شدند، ايمان نياوردند.

و نيز ظاهر جمله «فما كانوا ليؤمنوا»، مؤيد آن است. براى اين كه اين سنخ تركيب و جمله بندى دلالت دارد بر اين كه ايشان قبلا هم آمادگى نداشتند. مثلا وقتى مى گوييم: «ما كنت لاتى فلانا»، يا مى گوييم: «ما كنت لأكرم فلانا و قد فعل كذا»، معنايش اين است كه من هرگز حاضر نيستم به ديدن فلانى بيايم، و نمى توانم خود را آماده و حاضر كنم كه از او احترام به عمل آورم، با آن كارهايى كه كرد.

در قرآن كريم هم كه مى فرمايد: «ما كان الله ليذر المؤمنين على ما أنتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب»، معنايش اين است كه خداوند حاضر نبوده و نيست كه مؤمنان را بر اين حال كه شمائيد، بگذارد، تا آن كه پليد را از پاك جدا كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۸

و نيز آن جا كه مى فرمايد: «لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم سبيلا»، معنايش اين است كه خداوند بنايش بر اين نبوده كه ايشان را بيامرزد، و نه اين كه به راهى هدايت شان كند. آيه بعد از آيه مورد بحث هم كه مى فرمايد: «و ما وجدنا لأكثرهم من عهد و إن وجدنا أكثرهم لفاسقين»، اين معنا را تأييد مى كند. براى اين كه ظاهر سياقش مى رساند كه نسبت به جمله «فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل»، عطف تفسير است، و آن را به اين بيان شرح و تفسير مى كند كه ايشان، قبلا با خدا عهدى بسته بودند و نسبت به آن عهد وفا نكرده، و بلكه در همان موقع عهد بستن زير بار نرفته و عهد خدا را تكذيب كردند. وقتى هم كه انبياء برايشان معجزاتى آوردند، ايشان را تكذيب كرده، و به آنان ايمان نياوردند، و اين ايمان نياوردنشان، به خاطر همان تكذيبى است كه قبلا كرده بودند.

آيه مورد بحث، دنباله اى دارد كه مى رساند اين ايمان نياوردن ايشان، كه خود مسبب از تكذيب سابق شان بود، يكى از مصاديق مُهر بر دل داشتن است، و آن دنباله عبارت است از جمله «كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين».

و مقصود از اين جمله كه مى فرمايد: «خداوند اين چنين بر دل هاى كفار مُهر مى زند»، اين است كه خداوند صفت تكذيب انبياء و لجاجت در مقابل آن ها را در دل هايشان راسخ و جايگزين كرده، به طورى كه ديگر جايى براى قبول و پذيرفتن دعوت انبياء «عليهم السلام» در آن نمانده. چون همه ظرفيت آن مشغول به ضد دعوت آنان است.

بنابراين، آيه مورد بحث و آيه بعدی اش، همان معنايى را مى رسانند كه دو آيه اول آيات مورد بحث، در صدد بيان آن است. زيرا اين دو آيه نيز، مانند آن دو آيه، سنت پروردگار را چنين توصيف مى كنند كه خداوند نخست آيات و معجزاتى كه دلالت كند بر حقانيت اصول دعوت انبيا - از توحيد و غير آن - فرستاده، و به منظور راه يافتن بندگان به درِ خانه اش و آشنا شدنشان به آن درگاه، دچار بأساء و ضرّاءشان نموده، پس آنگاه سنت تبديل سيئه به حسنه را اجراء و در آخر بر دل هايشان، مُهر مى زند.

بنابراين معنى آيه مورد بحث، اين مى شود كه: انبياى آن ها به سويشان آمدند، وليكن از آن جايى كه به آيات داعيه بر تضرع و بر شكر نعمت ايمان نياورده بودند و در آن ترديد نموده و آن را بر عادت دهر حمل كرده بودند، از اين رو، آيات نازله به انبياى خود را نيز تكذيب نموده و چون ايشان را به دين حق دعوت كردند، زير بار نرفتند، زيرا خداى تعالى، دل هاى ايشان را، به خاطر تكذيبى كه قبلا كرده بودند، مُهر كرده بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۹

خلاصه اين كه ايمان نياوردن كفار به دعوت انبياء در اثر مُهرى است كه خدا بر دل هايشان زد، و مُهر خدا هم، اثر تكذيبى است كه نسبت به دلالت بأساء و ضرّاء، و سپس دلالت تبديل سيئه به حسنه بر وجود صانع روا داشته و گفتند بأساء و ضرّاء، كار دهر است.

آيه شريفه «و لقد أهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جاءتهم رسلهم بالبينات و ما كانوا ليؤمنوا كذلك نجزى القوم المجرمين»، و همچنين آيه «ثم بعثنا من بعده - يعنى نوح «عليه السلام» - رسلا إلى قومهم فجاؤهم بالبينات فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل كذلك نطبع على قلوب المعتدين» نيز، همين معنا را مى رساند.

پس اين كه در آيه مورد بحث فرمود: «فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل»، تفريع بر جمله «و لقد جاءتهم رسلهم بالبينات» است. و منظور از «ما كذبوا»، همان آيات آفاقى و انفسى و دلائل روشنى است كه انبياء به وسيله آن ها، به سوى خدا دعوتشان مى كردند. زيرا همه اين ها آيات خدايند. و منظور از تكذيب سابق آنان، تكذيب و زير پا گذاشتن حكم عقل است.

و منظور از ايمان نياوردن در مرحله دوم، نپذيرفتن دعوت انبياء است. چون قبل از اين كه انبياء آنان را به دين توحيد دعوت كنند، عقول خود آنان با مشاهده آيات خدايى، حكم مى كرد به مربوب بودن آنان براى پروردگار متعال، و اين كه جز پروردگار، ربّ ديگرى بر ايشان نيست. پس كفار قبل از ايمان نياوردن به انبياء، حكم عقل خود را تكذيب كرده اند.

و به اين اعتبار، معناى آيه مورد بحث اين خواهد بود كه: كفار به آياتى كه انبياء، آنان را به وسيله آن آيات تذكر مى دهند، ايمان آور نيستند. براى اين كه به آياتى هم كه عقولشان با آن آيات تذكرشان مى داد، ايمان نياوردند. خداوند آن آيات (زلزله، صاعقه و امثال آن) را فرستاد، تا به حكم عقل، به درگاه پروردگارشان ملتجى شده و قدر عافيت را دانسته، شكر آن را بهتر به جا آورند، وليكن به جا نياوردند، و گفتند اين تحولات، مربوط به طبيعت است.

از اين روى بايد گفت منظور از عهدى كه در آيه «و ما وجدنا لأكثرهم من عهد و إن وجدنا أكثرهم لفاسقين» است، همين احكامى است كه خداوند به عقل آنان داده، كه يكى از آن احكام اين است كه جز او را نپرستند: «أن لا تعبدوا إلا إياه»، و قهرا منظور از فسق هم، مخالفت و خروج از حكم عقل و وفا نكردن به اين عهد خواهد بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۰

نكته اين كه حكم عقل را سابق بر حكم انبياء دانست، اين است كه احكام عقلى، عهدهايى است كه خداى سبحان، در حين خلقت بشر و آن روزى كه پدر بشر را صورتگرى مى كرد، از وى گرفت. آن روز، بعد از آن كه آدم را كه در حقيقت الگوى انسانيت بود، آفريد و ملائكه را مأمور به سجده بر او كرد و او را در بهشت منزل داد و پس از آن مأمورش كرد تا به زمين فرود آيد و از او عهد و پيمان گرفت كه او و ذريه او، تنها وى را بپرستند، و چيزى را در پرستش شريك او نگيرند.

البته در آن روز، چيزهايى را هم مقدر نمود و سرنوشت هايى هم تعيين كرد، كه اقتضاء داشت گروهى هدايت شوند و گروه ديگرى از نعمت هدايت محروم بمانند. و همين طور هم شد. وقتى بشر اولى به زمين فرود آمد و ذريه اش شروع به سير در مسير زندگى دنيوى كرد، عده اى هدايت يافته و عده ديگرى از وفاى عهد خدا سر باز زدند، و همچنين در انكار خود اصرار ورزيدند، تا آن جا كه خداوند بر دل هايشان، مُهر نهاد و ضلالت در دنيا به بيانى كه در تفسير آيه «كما بدأكم تعودون فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلالة» گذشت، بر آنان حتمى گرديد.

بنابراين، معناى آيه اين مى شود: «فما كانوا ليؤمنوا: اينها ايمان آور به دعوت انبياء نيستند»، «بما كذبوا من قبل: به خاطر اين كه عهد نخستين را نپذيرفتند»، «و ما وجدنا لأكثرهم من عهد: ما از بيشترشان وفاى به عهد نخستين را نديديم»، «و إن وجدنا أكثرهم لفاسقين: بلكه يافتيم بيشترشان را فاسق، يعنى خارج از حكم آن عهد».

البته اين معناى ديگرى است براى آيه، وليكن با معنايى كه در سابق براى آيه كرديم، منافاتى ندارد. براى اين كه اين دو معنا، در طول هم قرار دارند، نه در عرض، تا متعارض و متنافى باشند. معناى دوم، راه سعادت و شقاو ت انسان را به مقتضاى قضا و قدر الهى، امرى مقدر و معين مى داند. و معناى اول، سعادت و شقاوت او را در دنيا، امرى ممكن و در تحت اختيار و انتخاب او مى داند، و اين دو با هم، هيچ منافاتى ندارند.

اقوال ديگرى كه در تفسير آيه فوق گفته شده

درباره تفسير آيه مورد بحث، اقوال ديگرى است، كه ذيلا نقل مى شود:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۱

۱- مراد از «تكذيب سابق»، تكذيبى است كه از موقع آمدن پيغمبران تا موقع در افتادن و لجاج و عناد كردن با آنان از خود نشان مى دادند. و مراد از اين كه فرمود: «اين ها، از اول ايمان آور نبودند»، كفرى است كه در حين اصرار و لجاجت خود مى ورزيدند. و بنابراين، معناى آيه اين است كه انتظار نبايد داشت از اين ها كه در حين عناد و لجاجت، ايمان بياورند. چون اين ها در همان اوائل دعوت هم، ايمان نياورده و آن را تكذيب كردند.

اين تفسير از نظر اين كه هيچ شاهدى از لفظ و ظاهر آيه بر آن نيست، تفسيرى است سخيف و بى اساس.

۲ - مراد از «تكذيب سابق»، تكذيب اصول دين و معارفى است از قبيل توحيد، معاد، حُسنِ عدالت، زشتى ظلم و ساير مستقلات عقلى، كه اختلافى در آن نيست. و مراد از تكذيب بعدی شان، تكذيب جزئيات و فروع دين است. و معنايش اين است كه: «فما كانوا ليؤمنوا: اين ها، به اين شرايع و فروع دين، ايمان نخواهند آورد. چون قبل از اين، يعنى آن موقعى كه دعوت دينى كلى و اجمالى بود، ايمان نياوردند».

اشكال اين وجه، اين است كه با ظاهر آيه موافقت ندارد. زيرا كفر به خدا و هر حكم فطرى و عقلى ديگر را تكذيب نمى گويند. و در آيه، عمل سابق كفار را تكذيب خوانده. بعلاوه، قرائنى كه قبلا گفتيم در آيه است، مخالف با اين وجه است.

۳ - اين آيه همان معنايى را مى رساند كه آيه شريفه «و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه»، در مقام بيان آن است. و معنايش اين است كه: اين ها، ايمان آور نيستند، و لو اين كه ما هلاك شان كرده و دوباره، زنده شان كنيم، باز همان تكذيب اول را از سر خواهند گرفت. و اين، سست ترين وجهى است كه در تفسير آيه گفته شده.

۴ - ضمير در «كذبوا»، به اسلاف آنان و ضمير در «ليؤمنوا»، به ذريه و اخلافشان بر مى گردد. و معناى آيه، اين است كه: اين اخلاف، ايمان نخواهند آورد. چون اين ها، نسل همان اسلافى هستند كه انبياء را تكذيب مى كردند.

اشكال اين وجه نيز، اين است كه بدون دليل است، و ظاهر سياق جمله «فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا»، اين است كه مرجع ضمير در «كانوا»، و در «ليؤمنوا»، و در «كذّبوا»، هر سه يكى است. البته اين وجه را مى توان طور ديگرى تقرير كرد، كه با وجه آينده يكى شود.

۵ - كلام در اين آيه، روى اين مبنا است كه اسلاف و اخلاف، يك جا و به منزله شخص واحد تصور شوند، به طورى كه تكذيب اسلاف و زير بارِ انبياء نرفتن آنان، تكذيب اخلاف بوده و ايمان نياوردن اخلاف، ايمان نياوردن اسلاف هم شمرده شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۲

و در حقيقت اين آيه، نظير آياتى است كه اهل كتاب و مخصوصا يهودى هاى زمان پيغمبر را به اعمال زشت و كفرى كه نياكان و اسلاف آنان مرتكب شده بودند، مؤاخذه مى كند، و ظلم سابقين آنان را به لاحقين و آيندگان نسبت مى دهد.

بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: بشر از روزى كه خلق شد تا به امروز، در هر عصرى انبيايى به سوى آنان فرستاده مى شد، و اين انبياء همواره براى بشر آيات و بيناتى مى آوردند، وليكن با تكذيب آنان بر مى خوردند. پس توقع مدار كه نسل حاضر بشر، به چيزى كه نسل سابق آن را تكذيب كرده بود، ايمان بياورد.

اشكال اين وجه اين است كه: گرچه در جاى خود معنايى است صحيح، وليكن سياق آيه با آن سازگار نيست. زيرا سياق آيه، سياق بيان حال امم گذشته است، نه حال گذشته و حاضر از نسل بشر. به شهادت جمله «تلك القرى نقص عليك من أنبائها»، كه مى فرمايد:

«اينك، داستان هاى اهل آن قريه ها را برايت شرح مى دهم». و اگر مربوط به گذشته و حاضر نسل بشر بود و همه به وحدت ممتدى به امتداد قرون گذشته موجودى واحد و داراى اول و آخر فرض شده بودند، كه آخرش به خاطر تكذيب اولش كفر ورزيده، جا داشت به بيانى تعبير كند كه اين امتداد و استمرار را برساند. مثلا بفرمايد: «كانت تأتيهم رسلهم بالبينات: همواره پيغمبرانشان برايشان بينه و معجزه مى آوردند». نه اين كه بفرمايد: «جاءتهم: پيغمبرانشان به سويشان آمدند». زيرا اين تعبير، ظهور در يكبار و دو بار دارد، نه استمرار - دقت بفرماييد.

همچنان كه در آيه «كلما جاءهم رسول بما لا تهوى أنفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون»، با اين كه چه بسا مباشرين قتل انبياء، غير از تكذيب كنندگان بودند، مع ذلك به خاطر همين كه خلف (تكذيب كنندگان) و سلف (كشندگان انبياء) را امت واحدى فرض كرده، هم تكذيب را به همه آنان نسبت داده و هم كشتن انبياء را.

و همچنين آيه «ذلك بأنه كانت تأتيهم رسلهم بالبينات فقالوا أبشر يهدوننا فكفروا و تولوا و استغنى الله»، و آيه «ثم بعثنا من بعده رسلا إلى قومهم فجاؤهم بالبينات فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل»، كه راجع به داستان انبياى بعد از نوح «عليه السلام» است.

زيرا مفاد اين كه مى فرمايد: «مبعوث كرديم بعد از نوح، پيغمبرانى به سوى قومش»، اين است كه: هر پيغمبرى را به سوى قوم خودش مبعوث كرديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۳

۶ - «باء» در كلمه «بما»، براى سببيت و «ما»، مصدريه است. و مراد از تكذيب قبلى آنان، عادتى است كه ايشان در تكذيب رسل و يا هر مطلب حقى كه پيشامدشان مى كرد، داشتند.

و معناى آيه، اين است كه: اين ها، به خاطر آن عادتى كه به تكذيب رسل و هر حق ديگرى داشته و مكرر از خود نشان داده اند، هرگز به پروردگار خود ايمان نمى آورند.

اشكال اين وجه اين است كه به شهادت آيه «۱۴» سوره «يونس»، كه لفظ «بِهِ» را اضافه كرده و فرموده: «فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل»، لفظ «ما» در آيه مورد بحث نيز، مصدريه نيست، بلكه موصوله است. علاوه بر اين، ظاهر خود آيه مورد بحث هم شهادت مى دهد بر اين كه لفظ «باء» در «بما»، صرفا براى متعدى كردن فعل «ليؤمنوا» است، نه سببيه. از همه اين ها گذشته، اين وجه به يك اعتبار، همان وجه اول است، و وجهى جداگانه نيست.

۷ - مراد از تكذيبى كه در آخر آيه به آن اشاره شده، تكذيبى است كه در روز ميثاق آن را پنهان داشته بودند، و معناى آيه اين است كه: ايشان، امروز در مقابل دعوت انبياء، تكذيبى را كه در روز ميثاق مكتوم داشتند، اظهار نموده و در نتيجه، دعوت انبياء را نمى پذيرند.

اشكال اين وجه، اين است كه: گرچه در جاى خود وجه صحيحى است، الا اين كه اين قول، در حقيقت معناى باطن آيه است، و ظاهر آيه، كه دائر مدار فن تفسير است، هيچ دلالتى بر اين وجه ندارد. به شهادت جمله «كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين»، كه صراحتا ايمان نياوردن كفار را، ناشى از مُهر بر دل داشتن آنان دانسته و آن را نيز، اثر تكذيب قبلى شان مى داند. و همين طور هم بايد باشد.

زيرا مُهر شدن دل ها، بدون جرم قبلى معنا ندارد، و اين بهترين شاهد است بر اين كه تكذيبى كه باعث مُهر شدن دل هاشان شد و همچنين مُهر شدن دل هايشان كه باعث ايمان نياوردنشان شد، همه در دنيا اتفاق افتاده. نه اين كه قسمتى از آن در عالَم ميثاق انجام يافته باشد.

آيات بسيار ديگرى نيز هست كه مى رساند مُهر شدن دل هاى كفار، ناشى از جرمى بوده كه در دنيا مرتكب شده اند. آرى، صرف تكذيب در عالَم ميثاق، باعث مُهر شدن دل ها نمى شود، و اين لايق به ساحت مقدس ‍ خداى سبحان نيست، با اين كه خودش فرموده: «يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به إلا الفاسقين».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۴

«وَ مَا وَجَدْنَا لاَكثرِهِم مِّنْ عَهْدٍ...»:

در مجمع البيان فرموده: مقصود از «عهد»، وفاى به آن است. همچنان كه گفته مى شود: «فلانى عهد ندارد». و مقصود اين است كه به عهد خود وفا نمى كند. و اما اين كه اين، چه عهدى بوده؟ ممكن است مراد عهدى باشد كه خداى تعالى، به وسيله آياتش با آنان منعقد كرده. و يا عهدى باشد كه ايشان با خدا بسته اند كه او را بپرستند و در عبادتشان، چيزى را شريك او نگيرند. چه برهان احتياج ممكن به واجب، خود از بديهيات عقل آنان است. اين معناى عهد، و معناى آيه از آنچه گذشت، به دست مى آيد.

بحث روايتى

مرحوم كلينى، در كتاب كافى، به سند خود، از حسين بن حكم نقل كرده كه گفت: عريضه اى به عبد صالح (حضرت موسى بن جعفر عليه السلام) نوشته و در آن نامه، به عرضشان رسانيدم كه من درباره گفتار ابراهيم «عليه السلام» كه عرض كرد: «ربّ أرنى كيف تحيى الموتى» در شك هستم و خيلى علاقمندم به اين كه شما در اين باره، توضيحى جهت من مرقوم داريد.

حضرت در جواب نوشته بودند: ابراهيم به خداوند و مسأله بعثت ايمان داشت، ولى دوست مى داشت ايمان خود را بيشتر كند، و در مرد شاكى مانند تو، خيرى نيست. سپس اضافه فرموده بودند كه: شك وقتى است كه انسان يقين نداشته باشد، وقتى يقين آمد، شك از بين مى رود. آنگاه نوشته بودند: خداى عزوجل مى فرمايد: «و ما وجدنا لأكثرهم من عهد و إن وجدنا أكثرهم لفاسقين»، و اين آيه، درباره اشخاص شاك نازل شده است.

مؤلف: انطباق اين آيه، با بيان سابق ما روشن است. مخصوصا دنباله اى كه اين حديث به روايت عياشى، از حسين بن حكم واسطى دارد، و آنف اين است كه فرمود: اين آيه، درباره اهل شك نازل شده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۵

آيات ۱۰۳ - ۱۲۶ سوره اعراف

ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسى بِآيَاتِنَا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ فَظلَمُوا بهَا فَانظرْ كَيْف كانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ(۱۰۳)

وَ قَالَ مُوسى يَا فِرْعَوْنُ إِنى رَسولٌ مِّن رَّب الْعَالَمِينَ(۱۰۴)

حَقِيقٌ عَلى أَن لا أَقُولَ عَلى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكم بِبَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِىَ بَنى إِسرائيلَ(۱۰۵)

قَالَ إِن كُنت جِئْت بِآيَةٍ فَأْتِ بهَا إِن كُنت مِنَ الصادِقِينَ(۱۰۶)

فَأَلْقَى عَصاهُ فَإِذَا هِىَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ(۱۰۷)

وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِىَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ(۱۰۸)

قَالَ الْمَلاُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَساحِرٌ عَلِيمٌ(۱۰۹)

يُرِيدُ أَن يخْرِجَكم مِّنْ أَرْضِكُمْ فَمَا ذَا تَأْمُرُونَ(۱۱۰)

قَالُوا أَرْجِهْ وَ أَخَاهُ وَ أَرْسِلْ فى الْمَدَائنِ حَاشِرِينَ(۱۱۱)

يَأْتُوك بِكلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ(۱۱۲)

وَ جَاءَ السحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنَا لاَجْراً إِن كنَّا نحْنُ الْغَالِبِينَ(۱۱۳)

قَالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ(۱۱۴)

قَالُوا يَا مُوسى إِمَّا أَن تُلْقِىَ وَ إِمَّا أَن نَّكُونَ نحْنُ الْمُلْقِينَ(۱۱۵)

قَالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سحَرُوا أَعْينَ النَّاسِ وَ استرْهَبُوهُمْ وَ جَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ(۱۱۶)

وَ أَوْحَيْنَا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاك فَإِذَا هِىَ تَلْقَف مَا يَأْفِكُونَ(۱۱۷)

فَوَقَعَ الحَْقُّ وَ بَطلَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۱۱۸)

فَغُلِبُوا هُنَالِك وَ انقَلَبُوا صاغِرِينَ(۱۱۹)

وَ أُلْقِىَ السحَرَةُ ساجِدِينَ(۱۲۰)

قَالُوا آمَنَّا بِرَبّ الْعَالَمِينَ(۱۲۱)

رَبّ مُوسى وَ هَارُونَ(۱۲۲)

قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنتُم بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكمْ إِنَّ هَذَا لَمَكْرٌ مَّكَرْتُمُوهُ فى الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنهَا أَهْلَهَا فَسوْف تَعْلَمُونَ(۱۲۳)

لاُقَطعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ ثُمَّ لاُصلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ(۱۲۴)

قَالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ(۱۲۵)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۶

وَ مَا تَنقِمُ مِنَّا إِلا أَنْ آمنَّا بِآيَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صبراً وَ تَوَفَّنَا مُسلِمِينَ(۱۲۶)

«ترجمه آیات»

از پس آن ها، موسى را با آيه هاى خويش به سوى فرعون و بزرگان او فرستاديم، كه درباره آن ستم كردند، بنگر سرانجام تبهكاران چسان بود. (۱۰۳)

موسى گفت: اى فرعون! من فرستاده پروردگار جهانيانم. (۱۰۴)

سزاوارم بر اين كه درباره خدا جز حق نگويم، براى شما معجزه اى از پروردگارتان آورده ام، بنابراين بنى اسرائيل را با من بفرست. (۱۰۵)

گفت: اگر راست مى گويى معجزه اى آورده اى، آن را بيار. (۱۰۶)

پس عصاى خويش بيفكند كه در دم، اژدهايى بزرگ شد. (۱۰۷)

و دست خويش برون آورد كه در ديد بينندگان، سفيد مى نمود. (۱۰۸)

بزرگان قوم فرعون گفتند: راستى، اين جادوگرى ماهر است. (۱۰۹)

كه مى خواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند، اكنون چه رأى مى دهيد؟ (۱۱۰)

گفتند: او و برادرش را نگهدار و مأموران جمع آورى به شهرها فرستو (۱۱۱)

تا همه جادوگران ماهر را پيش تو آرند. (۱۱۲)

جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند: اگر ما غالب شديم، آيا مزدى خواهيم داشت؟ (۱۱۳)

گفت: آرى، شما از مقربان خواهيد بود. (۱۱۴)

گفتند: اى موسى! نخست، تو عصاى خويش مى افكنى، يا ما ابزار خويش بيفكنيم؟ (۱۱۵)

گفت: نخست شما بيفكنيد. چون ابزار جادوى خود بيفكندند، ديدگان مردم را مسحوركردند و به رعبشان انداختند و جادويى بزرگ آوردند. (۱۱۶)

به موسى وحى كرديم كه عصاى خويش بيفكن، و هماندم چيزهايى را كه ساخته بودند، ببلعيد. (۱۱۷)

و حق آشكار شد و آنچه كرده بودند، بيهوده گشت. (۱۱۸)

در آن جا مغلوب شدند و خفت زده، باز گشتند. (۱۱۹)

و جادوگران، سجده كنان خاكسار شدند. (۱۲۰)

و گفتند: به پروردگار جهانيان ايمان داريم. (۱۲۱)

كه پروردگار موسى و هارون است. (۱۲۲)

فرعون گفت: چرا پيش از آن كه به شما اجازه دهم، بدو ايمان آورديد؟ اين نيرنگى است كه در شهر انديشيده ايد، تا مردمش را از آن بيرون كنيد، زود باشد كه بدانيد. (۱۲۳)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۷

محققا دست ها و پاهايتان را به عكس يكديگر مى بُرم، آنگاه شما را جملگى بر دار مى كنم. (۱۲۴)

گفتند: ما به سوى پروردگار خويش بازگشت مى كنيم. (۱۲۵)

كينه و انتقام تو از ما، به جرم آن است كه وقتى آيه هاى پروردگارمان به سوى ما آمد، بدان ايمان آورديم، پروردگارا! صبرى به ما عطا كن و ما را مسلمان بميران. (۱۲۶)


→ صفحه قبل صفحه بعد ←