تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۲۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۴ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۷: خط ۷:
<span id='link195'><span>
<span id='link195'><span>
==آيات ۸۰ - ۹۸ سوره طه ==
==آيات ۸۰ - ۹۸ سوره طه ==
يَبَنى إِسرءِيلَ قَدْ أَنجَيْنَكم مِّنْ عَدُوِّكمْ وَ وَعَدْنَكمْ جَانِب الطورِ الاَيْمَنَ وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السلْوَى (۸۰)
يَا بَنى إِسرائيلَ قَدْ أَنجَيْنَاكُم مِّنْ عَدُوِّكُمْ وَ وَعَدْنَاكُمْ جَانِب الطُّورِ الاَيْمَنَ وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوَى (۸۰)
كلُوا مِن طيِّبَتِ مَا رَزَقْنَكُمْ وَ لا تَطغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكمْ غَضبى وَ مَن يحْلِلْ عَلَيْهِ غَضبى فَقَدْ هَوَى (۸۱)
 
وَ إِنى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَاب وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صلِحاً ثمَّ اهْتَدَى (۸۲)
كُلُوا مِن طيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَ لا تَطغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضبى وَ مَن يحْلِلْ عَلَيْهِ غَضبى فَقَدْ هَوَى (۸۱)
وَ مَا أَعْجَلَك عَن قَوْمِك يَمُوسى (۸۳)
 
قَالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِى وَ عَجِلْت إِلَيْك رَب لِترْضى (۸۴)
وَ إِنّى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَاب وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثمَّ اهْتَدَى (۸۲)
 
وَ مَا أَعْجَلَك عَن قَوْمِك يَا مُوسى (۸۳)
 
قَالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِى وَ عَجِلْت إِلَيْك رَبّ لِترْضى (۸۴)
 
قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَك مِن بَعْدِك وَ أَضلَّهُمُ السامِرِى (۸۵)
قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَك مِن بَعْدِك وَ أَضلَّهُمُ السامِرِى (۸۵)
فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضبَنَ أَسِفاً قَالَ يَقَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسناً أَ فَطالَ عَلَيْكمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضبٌ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِى (۸۶)
 
قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَك بِمَلْكِنَا وَ لَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِّن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَهَا فَكَذَلِك أَلْقَى السامِرِى (۸۷)
فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضبَانَ أَسِفاً قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسناً أَفَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضبٌ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِى (۸۶)
فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكمْ وَ إِلَهُ مُوسى فَنَسىَ(۸۸)
 
أَ فَلا يَرَوْنَ أَلا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِك لهَُمْ ضرًّا وَ لا نَفْعاً(۸۹)
قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَك بِمَلْكِنَا وَ لَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِّن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَلِك أَلْقَى السَّامِرِى (۸۷)
وَ لَقَدْ قَالَ لهَُمْ هَرُونُ مِن قَبْلُ يَقَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونى وَ أَطِيعُوا أَمْرِى (۹۰)
 
قَالُوا لَن نَّبرَحَ عَلَيْهِ عَكِفِينَ حَتى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسى (۹۱)
فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكُمْ وَ إِلَهُ مُوسى فَنَسىَ(۸۸)
قَالَ يَهَرُونُ مَا مَنَعَك إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضلُّوا(۹۲)
 
أَلا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصيْت أَمْرِى (۹۳)
أَفَلا يَرَوْنَ أَلّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لهَُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً(۸۹)
قَالَ يَبْنَؤُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتى وَ لا بِرَأْسى إِنى خَشِيت أَن تَقُولَ فَرَّقْت بَينَ بَنى إِسرءِيلَ وَ لَمْ تَرْقُب قَوْلى (۹۴)
 
قَالَ فَمَا خَطبُك يَسمِرِى (۹۵)
وَ لَقَدْ قَالَ لهَُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَانُ فَاتَّبِعُونى وَ أَطِيعُوا أَمْرِى (۹۰)
قَالَ بَصرْت بِمَا لَمْ يَبْصرُوا بِهِ فَقَبَضت قَبْضةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسولِ فَنَبَذْتُهَا وَ كذَلِك سوَّلَت لى نَفْسى (۹۶)
 
قَالُوا لَن نَّبرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسى (۹۱)
 
قَالَ يَا هَرُونُ مَا مَنَعَك إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا(۹۲)
 
أَلّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصيْت أَمْرِى (۹۳)
 
قَالَ يَا بْنَؤُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتى وَ لا بِرَأْسى إِنّى خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْت بَينَ بَنى إِسرائيلَ وَ لَمْ تَرْقُب قَوْلى (۹۴)
 
قَالَ فَمَا خَطبُك يَا سامِرِى (۹۵)
 
قَالَ بَصرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصرُوا بِهِ فَقَبَضتُ قَبْضةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسولِ فَنَبَذْتُهَا وَ كذَلِك سوَّلَت لى نَفْسى (۹۶)
 
قَالَ فَاذْهَب فَإِنَّ لَك فى الْحَيَوةِ أَن تَقُولَ لا مِساس وَ إِنَّ لَك مَوْعِداً لَّن تخْلَفَهُ وَ انظرْ إِلى إِلَهِك الَّذِى ظلْت عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فى الْيَمِّ نَسفاً(۹۷)
قَالَ فَاذْهَب فَإِنَّ لَك فى الْحَيَوةِ أَن تَقُولَ لا مِساس وَ إِنَّ لَك مَوْعِداً لَّن تخْلَفَهُ وَ انظرْ إِلى إِلَهِك الَّذِى ظلْت عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فى الْيَمِّ نَسفاً(۹۷)
إِنَّمَا إِلَهُكُمُ اللَّهُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَسِعَ كلَّ شىْءٍ عِلْماً(۹۸)
 
إِنَّمَا إِلَهُكُمُ اللَّهُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَئٍ عِلْماً(۹۸)
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۵۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۵۹ </center>
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center>
<center> «'''ترجمه آیات'''» </center>


اى بنى اسرائيل ! همانا ما شما را از دشمنان نجات داديم و طرف راست طور را با شما وعده گاه كرديم ، و من و سلوى براى شما فرود آورديم (۸۰)
اى بنى اسرائيل! همانا ما شما را از دشمنان نجات داديم و طرف راست طور را با شما وعده گاه كرديم، و منّ و سلوى، براى شما فرود آورديم. (۸۰)


از چيرهاى پاكيزه كه روزيتان كرده ايم بخوريد و در مورد آن طغيان مكنيد كه غضب من به شما مى رسد و به هر كس كه غضب من برسد سقوط كرده است (۸۱)


و من آمرزگار همه آن كسانم كه توبه آورده و كار شايسته كرده و بر هدايت استوار بوده اند(۸۲)
از چيزهاى پاكيزه كه روزيتان كرده ايم، بخوريد و در مورد آن طغيان مكنيد كه غضب من به شما مى رسد، و به هر كس كه غضب من برسد، سقوط كرده است. (۸۱)


اى موسى ! براى چه با شتاب از قوم خود جلو افتادى ؟(۸۳)
و من آمرزگار همه آن كسانم كه توبه آورده و كار شايسته كرده و بر هدايت استوار بوده اند.(۸۲)


عرض كرد: اينك آنها دنبال منند و من كه به شتاب آمدم بدين جهت بود كه تو اى پروردگار خوشنود شوى (۸۴)


فرمود: ما از پى تو قومت را امتحان كرديم و سامرى گمراهشان كرد(۸۵)
اى موسى! براى چه با شتاب از قوم خود جلو افتادى؟(۸۳)


موسى خشمگين و اندوهگين سوى قوم خود بازگشت و گفت : اى قوم ! مگر پروردگارتان شما را وعده نيكو نداده بود آيا اين مدت به نظرتان طولانى نمود، يا خواستيد غضب خدا شما را بگيرد كه از وعده من تخلف كرديد؟ (۸۶)
عرض كرد: اينك آن ها دنبال من اند، و من كه به شتاب آمدم، بدين جهت بود كه تو اى پروردگار، خوشنود شوى. (۸۴)


گفتند: ما به اراده خويش از وعده تو تخلف نكرده ايم اما محموله هايى از زيور فرعونيان با خود برداشته بوديم كه در آتش افكنديم و همچنين سامرى نيز بيفكند(۸۷)
فرمود: ما از پى تو، قومت را امتحان كرديم و سامرى گمراهشان كرد.(۸۵)


و براى آن ها مجسمه گوساله اى را ساخت كه صداى گوساله داشت گفت : اين خداى شما و خداى موسى است ، و ايمان را رها كرد (۸۸)
موسى خشمگين و اندوهگين سوى قوم خود باز گشت و گفت: اى قوم! مگر پروردگارتان شما را وعده نيكو نداده بود، آيا اين مدت به نظرتان طولانى نمود، يا خواستيد غضب خدا شما را بگيرد كه از وعدۀ من تخلف كرديد؟ (۸۶)


آيا نمى ديدند كه گوساله سخنى به آنها باز نمى گويد و براى ايشان سود و زيانى ندارد؟ (۸۹)
گفتند: ما به اراده خويش، از وعده تو تخلف نكرده ايم، اما محموله هايى از زيور فرعونيان با خود برداشته بوديم كه در آتش افكنديم و همچنين سامرى نيز بيفكند.(۸۷)


هارون از پيش به آنها گفته بود: اى قوم ! گوساله پرستى فريبتان داده است ، پروردگارتان فقط خداى رحمان است ، مرا پيروى كنيد و مطيع فرمانم شويد (۹۰)
و براى آن ها، مجسمه گوساله اى را ساخت كه صداى گوساله داشت، گفت: اين خداى شما و خداى موسى است، و ايمان را رها كرد. (۸۸)


گفتند: ما همچنان او را عبادت مى كنيم تا موسى به نزد ما برگردد (۹۱)
آيا نمى ديدند كه گوساله سخنى به آن ها باز نمى گويد و براى ايشان سود و زيانى ندارد؟ (۸۹)


گفت : اى هارون وقتى ديدى كه ايشان گمراه شدند مانع تو چه بود؟ (۹۲)
هارون از پيش به آن ها گفته بود: اى قوم! گوساله پرستى فريبتان داده است، پروردگارتان، فقط خداى رحمان است، مرا پيروى كنيد و مطيع فرمانم شويد. (۹۰)


كه از من متابعت كنى ؟ چرا فرمان مرا عصيان كردى ؟ (۹۳)
گفتند: ما همچنان او را عبادت مى كنيم تا موسى به نزد ما برگردد. (۹۱)
 
گفت: اى هارون! وقتى ديدى كه ايشان گمراه شدند، مانع تو چه بود؟ (۹۲)
 
كه از من متابعت كنى؟ چرا فرمان مرا عصيان كردى؟ (۹۳)
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۰ </center>
گفت : اى پسر مادرم ! ريش و سر مرا مگير، من بيم داشتم بگويى ميان پسران اسرائيل تفرقه انداختى و رعايت گفتار من نكردى (۹۴)
گفت: اى پسر مادرم! ريش و سر مرا مگير. من بيم داشتم بگويى ميان پسران اسرائيل تفرقه انداختى و رعايت گفتار من نكردى. (۹۴)


گفت : اى سامرى قصه تو چيست ؟ (۹۵)
گفت: اى سامرى! قصه تو چيست؟ (۹۵)


گفت : چيزى را كه آنها نديدند بديدم و از جاى پاى فرشته مرسل كفى بر گرفتم و آن را در قالب گوساله انداختم كه ضميرم براى من چنين جلوه گر ساخت (۹۶)
گفت: چيزى را كه آن ها نديدند، بديدم و از جاى پاى فرشته مرسل، كفى بر گرفتم و آن را در قالب گوساله انداختم، كه ضميرم براى من، چنين جلوه گر ساخت. (۹۶)


گفت : برو كه نصيب تو در زندگى اين است كه (هر كس به تو نزديك شود) مرتب بگويى با من تماس نگير، و موعدى دارى كه هرگز از آن تخلف نكنند، خدايت را كه پيوسته به خدمتش كمر بسته بودى بنگر كه آن را بسوزانيم و به دريا بريزيم و پراكنده اش كنيم پراكندگى كامل (۹۷)
گفت: برو كه نصيب تو در زندگى اين است كه (هر كس به تو نزديك شود)، مرتب بگويى با من تماس نگير، و موعدى دارى كه هرگز از آن تخلف نكنند. خدايت را كه پيوسته به خدمتش كمر بسته بودى، بنگر كه آن را بسوزانيم و به دريا بريزيم و پراكنده اش كنيم، پراكندگى كامل. (۹۷)


خداى شما فقط خداى يكتا است كه جز او خدايى نيست و علم او به همه چيز مى رسد (۹۸)
خداى شما، فقط خداى يكتاست، كه جز او خدايى نيست و علم او، به همه چيز مى رسد. (۹۸)


<center> «'''بیان آیات'''» </center>
<center> «'''بیان آیات'''» </center>
خط ۷۲: خط ۹۲:


==بيان آيات مربوط به آخرين فصل از داستان موسى «ع» ==
==بيان آيات مربوط به آخرين فصل از داستان موسى «ع» ==
در اين آيات آخرين فصل از آنچه از سرگذشت موسى (عليه السلام ) در اين سوره آمده ايراد شده است ، و در آن خداى تعالى جمله اى از منت هاى خود را بر بنى اسرائيل مى شمارد، مانند اينكه از قبطيان نجاتشان داد، و در طرف راست طور ميعادى برايشان معين كرد، و من و سلوى برايشان نازل فرمود، آنگاه اين فصل را با داستان سامرى و گمراه كردنش ‍ مردم را به وسيله گوساله پرستى ، خاتمه داده است ، و اين قصه متصل است به داستان ميعاد در طور. البته منظور اصلى از اين فصل بيان تعرض بنى اسرائيل است نسبت به غضب خدا كه با گوساله پرستى خود متعرض غضب الهى شدند، و به همين جهت داستان را با حرف عطف (واو) نياورد، و مانند بقيه مسائل به اشاره برگزار نكرد، بلكه اين قصه را مفصل بيان نمود.
در اين آيات، آخرين فصل از آنچه از سرگذشت موسى «عليه السلام» در اين سوره آمده، ايراد شده است، و در آن، خداى تعالى جمله اى از منت هاى خود را بر بنى اسرائيل مى شمارد. مانند اين كه از قبطيان نجاتشان داد، و در طرف راست طور، ميعادى برايشان معين كرد، و «منّ» و «سَلوَى» برايشان نازل فرمود.


«'''يَا بَنى إِسرائيلَ قَدْ أَنجَيْنَاكم مِّنْ عَدُوِّكمْ...'''»:
آنگاه اين فصل را با داستان سامرى و گمراه كردنش مردم را به وسيله گوساله پرستى خاتمه داده است، و اين قصه، متصل است به داستان ميعاد در طور. البته منظور اصلى از اين فصل، بيان تعرض بنى اسرائيل است نسبت به غضب خدا كه با گوساله پرستى خود، متعرض غضب الهى شدند، و به همين جهت، داستان را با حرف عطف (واو) نياورد، و مانند بقيه مسائل به اشاره برگزار نكرد، بلكه اين قصه را مفصل بيان نمود.


به نظر مى رسد كه قولى در تقدير باشد، ((يعنى گفتيم اى بنى اسرائيل (( باشد و مراد از ((عدوكم - دشمنتان (( فرعون باشد، كه خدا غرقش كرد، و بنى اسرائيل را بعد از سالها محنت از شر او نجات داد.
«'''يَا بَنى إِسرائيلَ قَدْ أَنجَيْنَاكُم مِّنْ عَدُوِّكُمْ...'''»:
((و واعدنا كم جانب الطور الايمن (( - كلمه ايمن منصوب است تا صفت جانب باشد، (طرف راست طور) و بعيد نيست مراد از اين مواعده همان مواعده اى باشد كه خداى عز و جل با موسى كرد، كه سى روز در ميقات بماند، تا تورات را بر او نازل كند، كه داستانش در سوره بقره و غير آن گذشت و همچنين داستان انزال من و سلوى ، كه ديگر به شرح آن نمى پردازيم .
 
به نظر مى رسد كه قولى در تقدير باشد. يعنى: «گفتيم اى بنى اسرائيل» باشد. و مراد از «عَدُوَّكُم: دشمنتان»، فرعون باشد، كه خدا غرقش كرد، و بنى اسرائيل را بعد از سال ها محنت، از شرّ او نجات داد.
 
«'''وَ وَاعَدنَاكُم جَانِبَ الطُّورِ الأيمَن'''» - كلمۀ «أيمن»، منصوب است تا صفت جانب باشد. (طرف راست طور)، و بعيد نيست مراد از اين مواعده، همان مواعده اى باشد كه خداى عزوجل با موسى كرد، كه سى روز در ميقات بماند، تا تورات را بر او نازل كند، كه داستانش در سوره «بقره» و غير آن گذشت. و همچنين داستان انزال «مَنّ» و «سَلوَى» كه ديگر به شرح آن نمى پردازيم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۱ </center>
((كلوا من طيبات ما رزقناكم (( - گو اينكه كلمه ((كلوا(( امر است و معنايش اين است كه بايد بخوريد، ولى منظور اباحه است ، يعنى مى توانيد بخوريد و اضافه كلمه ((طيبات (( بر جمله ما ((رزقناكم (( از باب اضافه صفت به موصوف است ، (يعنى آنچه روزيتان كرديم كه اين صفت دارد طيب است ) چون معنا ندارد رزق را به خود نسبت دهد، و آنگاه آن را دو قسم كند طيب و غير طيب ، آرى خدا غير طيب روزى نكرده ، همچنانكه خود فرموده : ((و رزقناهم من الطيبات ((
«'''كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقنَاكُم'''» - گو اين كه كلمۀ «كُلُوا»، امر است و معنايش اين است كه بايد بخوريد، ولى منظور اباحه است. يعنى مى توانيد بخوريد و اضافه كلمۀ «طَيِّبَات» بر جملۀ «مَا رَزَقنَاكُم» از باب اضافه صفت به موصوف است. (يعنى آنچه روزيتان كرديم كه اين صفت دارد طيب است). چون معنا ندارد رزق را به خود نسبت دهد، و آنگاه آن را دو قسم كند: طيّب و غير طيّب. آرى، خدا غير طيب روزى نكرده، همچنان كه خود فرموده: «وَ رَزَقنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَات».


«'''و لا تطغوا فيه فيحل عليكم غضبى'''» - ضمير در ((فيه (( به اكل بر مى گردد، آنجا كه فرمود: ((كلوا من طيبات (( و طغيان در خوردن به اين است كه نعمت خدا كفران شود و شكرش به جاى نيايد، همچنانكه به جا نياوردند و گفتند: ((يا موسى لن نصبر على طعام واحد فادع لنا ربك يخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها((
«'''وَ لَا تَطغَوا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيكُم غَضَبِى'''» - ضمير در «فيه» به «أكل» بر مى گردد، آن جا كه فرمود: «كُلُوا مِن طَيِّبَات» و طغيان در خوردن، به اين است كه نعمت خدا كفران شود و شكرش به جاى نيايد. همچنان كه به جا نياوردند و گفتند: «يَا مُوسَى لَن نَصبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادعُ لَنَا رَبَّكَ يُخرِج لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الأرضَ مِن بَقلِهَا وَ قِثَّائِهَا وَ فُومِهَا وَ عَدَسِهَا وَ بَصَلِهَا».


جمله ((فيحل عليكم غضبى (( هر چند به ظاهر خبر از آينده است ولى معنايش اين است كه غضب من بر شما واجب و لازم شود، و كلمه ((يحل (( از حلول دين ، (سر رسيدن مدت قرض ) است ، و ((حل - يحل (( از باب ضرب يضرب است ، و ((غضب (( يكى از صفات خداى تعالى است كه البته صفت فعل او و مصداق اراده او است ، اراده اينكه مكروهى به بنده اش برساند، به اينكه اسباب رسيدن آن را كه ناشى از معصيت عبد است فراهم سازد.
جملۀ «فَيَحِلَّ عَلَيكُم غَضَبِى»، هر چند به ظاهر خبر از آينده است، ولى معنايش اين است كه غضب من بر شما واجب و لازم شود، و كلمۀ «يَحِلّ» از حلول دين (سر رسيدن مدت قرض) است، و «حَلَّ - يَحِلِّ»، از باب ضَرَبَ يَضرِبُ است، و «غضب»، يكى از صفات خداى تعالى است، كه البته صفت فعل او و مصداق اراده او است. اراده اين كه مكروهى به بنده اش برساند، به اين كه اسباب رسيدن آن را كه ناشى از معصيت عبد است، فراهم سازد.


«'''و من يحلل عليه غضبى فقد هوى'''» - يعنى هر كه غضب من متوجه او شود سقوط مى كند و اين سقوط به هلاكت تفسير شده است .
«'''وَ مَن يَحلُل عَلَيهِ غَضَبِى فَقَد هَوَى'''» - يعنى هر كه غضب من متوجه او شود، سقوط مى كند و اين سقوط به هلاكت تفسير شده است.


معناى آيه: «و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى»
==معناى آيه: «وَ إنّى لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهتَدَى»==


«'''وَ إِنى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَاب وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صلِحاً ثمَّ اهْتَدَى'''»:
«'''وَ إِنّى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى'''»:


در اين آيه وعده رحمت موكد دنبال وعيد سخت آمده ، و لذا خود را به كثرت مغفرت توصيف كرده و فرموده : ((من بسيار آمرزنده ام (( و نفرمود: ((من آمرزنده ام (( و يا ((من به زودى مى آمرزم ((
در اين آيه، وعده رحمت مؤكد دنبال وعيد سخت آمده، و لذا خود را به كثرت مغفرت توصيف كرده و فرموده: «من بسيار آمرزنده ام»، و نفرمود: «من آمرزنده ام». و يا «من به زودى مى آمرزم».
كلمه ((تاب (( ماضى از توبه است و توبه به معناى برگشتن است ، همانطور كه برگشتن از معصيت خدا به اطاعت او توبه است و همچنين برگشتن از شرك به توحيد نيز توبه است ، ايمان هم همچنانكه به خدا ايمان است ، به آيات خدا كه يا انبياء و رسل او است و يا احكامى است كه ايشان آورده اند نيز ايمان است ، و در قرآن كريم استعمال ايمان در هر
 
كلمۀ «تَابَ»، ماضى از «توبه» است و «توبه»، به معناى برگشتن است، همان طور كه برگشتن از معصيت خدا به اطاعت او، توبه است. و همچنين برگشتن از شرك به توحيد نيز، توبه است. ايمان هم، همچنان كه به خدا ايمان است، به آيات خدا كه يا انبياء و رسل اوست و يا احكامى است كه ايشان آورده اند، نيز ايمان است، و در قرآن كريم، استعمال ايمان در هر دو معنا بسيار آمده. همچنان كه استعمال «توبه» در هر دو معنايى كه گفتيم، زياد آمده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۲ </center>
دو معنا بسيار آمده ، همچنانكه استعمال توبه در هر دو معنايى كه گفتيم زياد آمده است .


و بنى اسرائيل همچنانكه آلوده به گناهان شدند و بدين وسيله فاسق گرديدند، همچنين آلوده به شرك و مثلا پرستش گوساله شدند، با اين حال ديگر وجهى نيست كه كلام را از ظاهر اطلاقش كه هم توبه از شرك را مى گيرد و هم توبه از معصيت را، هم ايمان به خدا را شامل است و هم ايمان به آيات او را، و نيز ظاهر اطلاقش كه هم تائبين و مؤ منين از بنى اسرائيل را شامل است و هم غير بنى اسرائيل را، - هر چند بنى اسرائيل مورد خطابند - برگردانيم ، چون صفات الهى از قبيل مغفرت و غير آن ، اختصاص به قوم معينى ندارد.
و بنى اسرائيل، همچنان كه آلوده به گناهان شدند و بدين وسيله فاسق گرديدند، همچنين آلوده به شرك و مثلا پرستش گوساله شدند، با اين حال، ديگر وجهى نيست كه كلام را از ظاهر اطلاقش كه هم توبه از شرك را مى گيرد و هم توبه از معصيت را، هم ايمان به خدا را شامل است و هم ايمان به آيات او را.
 
و نيز ظاهر اطلاقش كه هم تائبان و مؤمنان از بنى اسرائيل را شامل است و هم غير بنى اسرائيل را، - هرچند بنى اسرائيل مورد خطاب اند - برگردانيم. چون صفات الهى، از قبيل مغفرت و غير آن، به قوم معينى اختصاص ندارد.
 
پس معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است كه من بر هر انسانى كه توبه كند و ايمان آورد. چه اين كه از شرك توبه كند و چه از معصيت و چه اين كه به من ايمان آورد و چه به آيات من از پيغمبرانم و احكامى كه مى آورند. و از آنچه تاكنون كرده، پشيمان گشته، عمل صالح كند، و مخالفت و تمرد را در گناهانى كه كرده، مبدّل به اطاعت در آن نمايد، من نسبت به او بسيار آمرزنده ام.  


پس معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است كه من بر هر انسانى كه توبه كند و ايمان آورد چه اينكه از شرك توبه كند و چه از معصيت و چه اينكه به من ايمان آورد و چه به آيات من از پيغمبرانم و احكامى كه مى آورند، و از آنچه تاكنون كرده پشيمان گشته عمل صالح كند، و مخالفت و تمرد را در گناهانى كه كرده مبدل به اطاعت در آن نمايد، من نسبت به او بسيار آمرزنده ام ، و اينكه گفتيم مخالفت و تمرد را در گناهانى كه كرده مبدل به اطاعت در آن نمايد، بدين جهت بود كه اصل معناى برگشتن تحقق يابد، كه تفصيل آن در تفسير آيه ((انما التوبه على اللّه (( در جلد چهارم اين كتاب گذشت .
و اين كه گفتيم مخالفت و تمرد را در گناهانى كه كرده، مبدّل به اطاعت در آن نمايد، بدين جهت بود كه اصل معناى برگشتن تحقق يابد، كه تفصيل آن در تفسير آيه «إنَّمَا التَّوبَةً عَلَى اللّه»، در جلد چهارم اين كتاب گذشت.


و اما در جمله ((ثم اهتدى ((، كلمه ((اهتداء(( در مقابل ضلالت است ، همچنانكه آيه شريفه ((من اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فانما يضل عليها(( و آيه ((لا يضركم من ضل اذا اهتديتم (( شاهد آن است .
و اما در جملۀ «ثُمَّ اهتَدَى»، كلمۀ «إهتداء» در مقابل ضلالت است. همچنان كه آيه شريفه «مَن اهتَدَى فَإنَّمَا يَهتَدِى لِنَفسِهِ وَ مَن ضَلَّ فَإنَّمَا يَضِلُّ عَلَيهَا»، و آيه «لَا يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إذَا اهتَدَيتُم» شاهد آن است.
در اين معنا كه گفتيم حرفى نيست ، بحث در اين است كه مراد از آن چيست ؟ (چگونه مى شود كه شخصى توبه كند و ايمان هم بياورد و عمل صالح نيز انجام دهد، و در عين حال در مقام هدايت هم بر آيد)؟ آيا مراد اين است كه در خود آن چيزى كه از آن توبه كرده گمراه نشود، يعنى دو باره مرتكب آن نگردد؟ كه اگر مراد اين باشد آيه شريفه مى فهماند: ((توبه از گناه نسبت به آنچه كه قبل از توبه كرده مفيد است و نسبت به آنچه بعد از توبه مرتكب شود فائده اى ندارد((
 
در اين معنا كه گفتيم، حرفى نيست. بحث در اين است كه مراد از آن چيست؟ (چگونه مى شود كه شخصى توبه كند و ايمان هم بياورد و عمل صالح نيز انجام دهد، و در عين حال در مقام هدايت هم بر آيد)؟ آيا مراد اين است كه در خود آن چيزى كه از آن توبه كرده، گمراه نشود. يعنى دو باره مرتكب آن نگردد؟ كه اگر مراد اين باشد، آيه شريفه مى فهماند: «توبه از گناه نسبت به آنچه كه قبل از توبه كرده، مفيد است و نسبت به آنچه بعد از توبه مرتكب شود، فایده اى ندارد».


و يا اين است كه در غير آن چيزى كه از آن توبه كرده گمراه نشود كه در اين صورت
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۳ </center>
آيه شريفه مى فهماند آمرزش خدا تنها نسبت به گناهانى كه از آن توبه كرده مفيد است نه ساير گناهان ، و به عبارت ديگر وقتى به طور تام و كامل مفيد است كه در غير آن گناه نيز گمراه نشود؟ و يا هر دو معنا مراد است ؟.
و يا اين است كه در غير آن چيزى كه از آن توبه كرده، گمراه نشود كه در اين صورت، آيه شريفه مى فهماند آمرزش خدا تنها نسبت به گناهانى كه از آن توبه كرده، مفيد است نه ساير گناهان. و به عبارت ديگر: وقتى به طور تام و كامل مفيد است كه در غير آن گناه نيز گمراه نشود؟ و يا هر دو معنا مراد است؟


از ظاهر عطف به حرف ((ثم (( چنين استفاده مى شود كه معناى اول است ، پس افاده مى كند ثبات و استقامت بر توبه را، و در نتيجه برگشت آيه به اشتراط اصلاح است كه در آياتى ديگر صريحا ذكر شده مانند آيه ((الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان اللّه غفور رحيم ((
از ظاهر عطف به حرف «ثُمّ» چنين استفاده مى شود كه معناى اول است. پس افاده مى كند ثبات و استقامت بر توبه را، و در نتيجه برگشت آيه به اشتراط اصلاح است كه در آياتى ديگر صريحا ذكر شده. مانند آيه «إلّا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعدِ ذَلِكَ وَ أصلَحُوا فَإنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ».
ليكن اگر معناى آيه اين باشد دو اشكال باقى مى ماند:


اول اينكه : نكته تعبير ((به غفار(( كه صيغه مبالغه و دال بر كثرت است ، چيست و چه معنا دارد كه خداى تعالى نسبت به كسى كه يك گناه كرده ، و توبه هم نموده بسيار آمرزنده باشد؟.
ليكن اگر معناى آيه اين باشد، دو اشكال باقى مى ماند:


دوم اينكه : لازمه اين معنا اين مى شود كه هر كس حكمى از احكام خداى را مخالفت كند كافر به آن باشد هر چند كه صريحا اعتراف كند كه اين حكم از ناحيه خدا است ، و اگر در آن مخالفت هم كرده تنها به خاطر غلبه هوى و پيروى آن بوده ، نه اينكه خواسته باشد حكم خداى را رد كند و حال آنكه چنين كسى كافر نيست، مگر اينكه كسى بگويد: آيه شريفه از آنجايى كه مشتمل بر جمله ((تاب و آمن (( مى باشد، تنها مشرك و رد كننده حكمى از احكام خداى را شامل مى گردد، ولى اين ، اشكال را رفع نمى كند.
اول اين كه: نكته تعبير به «غفّار»، كه صيغه مبالغه و دالّ بر كثرت است، چيست و چه معنا دارد كه خداى تعالى نسبت به كسى كه يك گناه كرده، و توبه هم نموده، بسيار آمرزنده باشد؟


در حل اين دو اشكال ممكن است كسى بگويد: مراد از توبه و ايمان ، توبه از شرك ، و ايمان به خدا است، همچنانكه در اغلب مواردى كه در كلام خداى تعالى ذكر توبه و ايمان هر دو شده ، همين معنا مراد است ، و بنابراين ، مراد از جمله ((و عمل صالحا(( اطاعت احكام خداى تعالى باشد به اينكه از اوامرش موتمر و از نواهيش منتهى گردد، و معناى آيه چنين مى شود:
دوم اين كه: لازمه اين معنا اين مى شود كه هر كس حكمى از احكام خداى را مخالفت كند، كافر به آن باشد، هر چند كه صريحا اعتراف كند كه اين حكم از ناحيه خدا است، و اگر در آن مخالفت هم كرده، تنها به خاطر غلبۀ هوا و پيروى آن بوده. نه اين كه خواسته باشد حكم خداى را رد كند و حال آن كه چنين كسى كافر نيست. مگر اين كه كسى بگويد: آيه شريفه از آن جايى كه مشتمل بر جمله «تَابَ وَ آمَنَ» مى باشد، تنها مشرك و رد كننده حكمى از احكام خداى را شامل مى گردد، ولى اين، اشكال را رفع نمى كند.


((هر كسى از شرك توبه كند و به خدا ايمان آورد، و آنچه را كه خدا تكليفش كرده است انجام دهد، من براى گناهانش بسيار آمرزنده ام ، لغزش هايش را يكى پس از ديگرى مى آمرزم ((، و بديهى است كه وقتى موارد لغزش او و آمرزش خدا بسيار شد او بسيار آمرزنده خواهد بود.
در حل اين دو اشكال، ممكن است كسى بگويد: مراد از توبه و ايمان ، توبه از شرك، و ايمان به خدا است. همچنان كه در اغلب مواردى كه در كلام خداى تعالى، ذكر توبه و ايمان هر دو شده، همين معنا مراد است. و بنابراين، مراد از جملۀ «وَ عَمِلَ صَالِحاً»، اطاعت احكام خداى تعالى باشد به اين كه از اوامرش موتمر و از نواهی اش منتهى گردد، و معناى آيه چنين مى شود:
 
«هر كسى از شرك توبه كند و به خدا ايمان آورد، و آنچه را كه خدا تكليفش كرده است، انجام دهد، من براى گناهانش بسيار آمرزنده ام. لغزش هايش را يكى پس از ديگرى مى آمرزم». و بديهى است كه وقتى موارد لغزش او و آمرزش خدا بسيار شد، او بسيار آمرزنده خواهد بود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۴ </center>
خداى تعالى نظير اين معنا را كه همان آمرزش گناهان باشد در جاى ديگر بيان كرده و فرموده : ((ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سياتكم ((
خداى تعالى نظير اين معنا را كه همان آمرزش گناهان باشد، در جاى ديگر بيان كرده و فرموده: «إن تَجتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنهَونَ عَنهُ نُكَفِّر عَنكُم سَيِّئَاتِكُم».


پس اينكه فرمود: ((و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا(( درست منطبق بر آيه سوره نساء مى شود، تنها فرق ميان آن دو، شرطى است كه در آيه مورد بحث اضافه شده ، و آن قيد ((ثم اهتدى (( است كه حكم مغفرت را تقييد مى كند و از آن كه به معناى اهتداء به سوى طريق است بر مى آيد: حكم مغفرت وقتى شامل حال مؤ من عامل به اعمال صالح مى شود كه اعمال صالح را از طريقش انجام دهد، و از باب آن وارد شود.
پس اين كه فرمود: «وَ إنِّى لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً» درست منطبق بر آيه سوره «نساء» مى شود. تنها فرق ميان آن دو، شرطى است كه در آيه مورد بحث اضافه شده، و آن قيد «ثُمَّ اهتَدَى» است، كه حكم مغفرت را تقييد مى كند و از آن كه به معناى اهتداء به سوى طريق است، بر مى آيد: حكم مغفرت وقتى شامل حال مؤمن عامل به اعمال صالح مى شود، كه اعمال صالح را از طريقش انجام دهد، و از باب آن وارد شود.


در كلام خداى تعالى قيد و شرطى كه ايمان به خدا و عمل صالح را در تاءثير و قبولش نزد خدا مقيد و مشروط كند نمى بينيم مگر همين قيد كه شخص ، به رسول هم ايمان داشته باشد، به اين معنا كه تسليم رسول باشد و او را در هر كار و امرى چه بزرگ و چه كوچك اطاعت كند و دين خود را از او بگيرد، و راهى را كه او پيش پايش گذاشته سير نمايد، و بدون هيچ استبداد او را پيروى كند، از خود بدعت درست نكند كه پيروى بدعت پيروى خطوات شيطان است .
در كلام خداى تعالى، قيد و شرطى كه ايمان به خدا و عمل صالح را در تأثير و قبولش نزد خدا مقيد و مشروط كند، نمى بينيم مگر همين قيد كه شخص، به رسول هم ايمان داشته باشد. به اين معنا كه تسليم رسول باشد و او را در هر كار و امرى چه بزرگ و چه كوچك اطاعت كند و دين خود را از او بگيرد، و راهى را كه او پيش پايش گذاشته، سير نمايد، و بدون هيچ استبداد او را پيروى كند. از خود بدعت درست نكند، كه پيروى بدعت، پيروى خطوات شيطان است.


و كوتاه سخن اينكه ولايت رسول بر مؤ منين در دين و دنيايشان قيدى است كه ايمان به خدا و عمل صالح را در تاءثيرش مقيد كرده ، زيرا خداى تعالى ولايت رسول را تشريع و اطاعتش را واجب فرموده ، مردم بايد از او اخذ كنند، و به او تاسى جويند و اين مطلب در آيات بسيار زيادى تذكر داده شده ، كه نه حاجتى به ايراد بسيارى از آنها است و نه مجالى براى شمردن يك يك آنها، پس بنابراين ، به فرموده قرآن : ((النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم ((
و كوتاه سخن اين كه: ولايت رسول بر مؤمنان در دين و دنيايشان، قيدى است كه ايمان به خدا و عمل صالح را در تأثيرش مقيد كرده. زيرا خداى تعالى ولايت رسول را تشريع و اطاعتش را واجب فرموده، مردم بايد از او اخذ كنند، و به او تأسّى جويند و اين مطلب در آيات بسيار زيادى تذكر داده شده، كه نه حاجتى به ايراد بسيارى از آن ها است و نه مجالى براى شمردن يك يك آن ها. پس بنابراين، به فرموده قرآن: «النَّبِىُّ أولَى بِالمُؤمِنِينَ مِن أنفُسِهِم».


از صريح عموم داستانهاى بنى اسرائيل كه قرآن كريم آنها را نقل كرده بر مى آيد كه بنى اسرائيل با اينكه به خداى سبحان ايمان داشتند و رسالت موسى و هارون (عليهماالسلام ) را تصديق كرده بودند، ولى درباره ولايت آن دو بزرگوار يا متوقف بوده اند و يا نظير متوقف ، و شايد همين توقف آنان باعث بوده كه در آيات مورد بحث بعد از نهى بنى اسرائيل از طغيان ، و تخويف آنان از غضب خدا فرموده است ((و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى (( خلاصه بدان جهت بوده كه قيد ((ثم اهتدى (( را بر ايمان به خدا و عمل صالح اضافه كرده است .
از صريح عموم داستان هاى بنى اسرائيل كه قرآن كريم آن ها را نقل كرده، بر مى آيد كه بنى اسرائيل با اين كه به خداى سبحان ايمان داشتند و رسالت موسى و هارون «عليهما السلام» را تصديق كرده بودند، ولى درباره ولايت آن دو بزرگوار، يا متوقف بوده اند و يا نظير متوقف. و شايد همين توقف آنان باعث بوده كه در آيات مورد بحث بعد از نهى بنى اسرائيل از طغيان، و تخويف آنان از غضب خدا فرموده است: «وَ إنّى لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهتَدَى». خلاصه بدان جهت بوده كه قيد «ثُمَّ اهتَدَى» را بر ايمان به خدا و عمل صالح اضافه كرده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۵ </center>
پس معلوم شد كه مراد از ((اهتداء(( در آيه شريفه همان شرطى است كه ساير آيات قرآنى نيز بدان راهنمايى فرموده و آن عبارت است از پيروى پيغمبر در امر دين و دنيا، و به عبارت ديگر اهتداء به ولايت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است .
پس معلوم شد كه مراد از «إهتداء» در آيه شريفه، همان شرطى است كه ساير آيات قرآنى نيز بدان راهنمايى فرموده و آن، عبارت است از: پيروى پيغمبر در امر دين و دنيا. و به عبارت ديگر: اهتداء به ولايت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است.
 
اين را گفتيم تا حال آنچه در تفسير جملۀ «ثُمَّ اهتَدَى» گفته اند، روشن شود و معلوم گردد كه هيچ يك صحيح نيست. مثلا بعضى گفته اند: معناى «اهتداء» اين است كه شخص ملازم ايمان باشد. يعنى در ايمانش استمرار داشته باشد، و مادام الحياه بر آن پايدار باشد.  


اين را گفتيم تا حال آنچه در تفسير جمله ((ثم اهتدى (( گفته اند روشن شود و معلوم گردد كه هيچ يك صحيح نيست ، مثلا بعضى گفته اند: معناى اهتداء اين است كه شخص ملازم ايمان باشد، يعنى در ايمانش استمرار داشته باشد، و مادام الحياه بر آن پايدار باشد.  
بعضى ديگر گفته اند كه: معنايش اين است كه در ايمان خودش شك نكند. بعضى ديگر گفته اند: يعنى به سنت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» عمل كند، و راه بدعت را نرود.  


بعضى ديگر گفته اند كه : معنايش اين است كه در ايمان خودش شك نكند. بعضى ديگر گفته اند: يعنى به سنت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عمل كند، و راه بدعت را نرود، بعضى ديگر گفته اند: اهتداء اين است كه بداند براى عملش ثوابى است كه با آن پاداش داده مى شود. بعضى ديگر گفته اند اهتداء عبارت است از پاك كردن دل از اخلاق ذميمه و زشت .  
بعضى ديگر گفته اند: «اهتداء»، اين است كه بداند براى عملش ثوابى است كه با آن پاداش داده مى شود. بعضى ديگر گفته اند: «اهتداء»، عبارت است از پاك كردن دل از اخلاق ذميمه و زشت.  


بعضى ديگر گفته اند: عبارت است از اينكه عقيده خود را از اينكه دچار خرافات گردد حفظ كند و نگذارد از هيچ جهت اعتقاد باطل و مخالف حق با آن آميخته گردد. چون اهتداء به اين معنا چيزى است زائد بر ايمان و عمل صالح ، و منظور همه اين مفسرين هم اين است كه براى اهتداء معنايى بياورند كه غير از ايمان به خدا و عمل صالح ، و چيزى زائد بر آن باشد، ولى براى هيچ يك از آنها دليلى نيست .
بعضى ديگر گفته اند: عبارت است از اين كه عقيده خود را از اين كه دچار خرافات گردد، حفظ كند و نگذارد از هيچ جهت اعتقاد باطل و مخالف حق با آن آميخته گردد. چون «اهتداء» به اين معنا، چيزى است زائد بر ايمان و عمل صالح ، و منظور همه اين مفسران هم اين است كه براى اهتداء معنايى بياورند كه غير از ايمان به خدا و عمل صالح، و چيزى زائد بر آن باشد، ولى براى هيچ يك از آن ها، دليلى نيست.
<span id='link199'><span>
<span id='link199'><span>
==بخش ديگرى از داستان موسى «ع»: رفتن به كوه طور، گوساله پرستى بنى اسرائيل و... ==
==بخش ديگرى از داستان موسى «ع»: رفتن به كوه طور، گوساله پرستى بنى اسرائيل و... ==
«'''وَ مَا أَعْجَلَك عَن قَوْمِك يَمُوسى ... لِترْضى'''»:
«'''وَ مَا أَعْجَلَك عَن قَوْمِك يَا مُوسى... لِترْضى'''»:


اين آيه حكايت گفتگويى است كه ميان خداى سبحان و موسى درباره ميعاد طور واقع شده كه آن هنگامى كه تورات در طور نازل مى شد، و داستانش در سوره اعراف مفصلا آمده .
اين آيه، حكايت گفتگويى است كه ميان خداى سبحان و موسى، درباره ميعاد طور واقع شده، كه آن هنگامى كه تورات در طور نازل مى شد، و داستانش در سوره «اعراف» مفصلا آمده.


ظاهر سياق مى رساند كه پرسش خداى تعالى پرسش از علت جلو افتادن موسى از بنى اسرائيل در رفتن به طور است ، گويا جا داشت موسى بايستد تا قوم خود را هم همراه ببرد يعنى با هم بروند، چرا او عجله كرد و جلو افتاد؟ ((و ما اعجلك عن قومك يا موسى - اى موسى ! چه چيزى تو را بر آن وا داشت كه از قومت جلو بيفتى ؟(( در پاسخ عرضه داشت : ((هم اولاء على اثرى (( يعنى قوم من اين است ، دارند دنبالم مى آيند، و به زودى به من ملحق مى شوند،
ظاهر سياق مى رساند كه پرسش خداى تعالى، پرسش از علت جلو افتادن موسى از بنى اسرائيل در رفتن به طور است. گويا جا داشت موسى بايستد تا قوم خود را هم همراه ببرد. يعنى با هم بروند، چرا او عجله كرد و جلو افتاد؟ «وَ مَا أعجَلَكَ عَن قَومِكَ يَا مُوسَى: اى موسى! چه چيزى تو را بر آن واداشت كه از قومت جلو بيفتى»؟ در پاسخ عرضه داشت: «هُم أُولَاءِ عَلَى أثَرِى». يعنى قوم من اين است، دارند دنبالم مى آيند، و به زودى به من ملحق مى شوند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۶ </center>
«'''و عجلت اليك رب لترضى'''» - و من براى رضاى تو عجله كردم (( (يعنى علت عجله ام تحصيل رضاى تو بود((
«وَ عَجِلتُ إلَيكَ رَبِّ لِتَرضَى»: و من براى رضاى تو عجله كردم. (يعنى علت عجله ام، تحصيل رضاى تو بود).


ظاهرا مراد از ((قوم (( كه فرموده : دنبال سر موسى بودند، آن هفتاد نفرى باشد كه بر اى ميقات پروردگارش انتخاب كرده بود، چون از ظاهر اينكه هارون را خليفه خود در بنى اسرائيل كرد، و نيز از ساير جهات داستان ، و اينكه در آيات بعد به قومش مى فرمايد: ((افطال عليكم العهد - آيا براى اينكه دير برگشتم چنين كرديد؟(( بر مى آيد كه منظور اين نبوده كه تمامى بنى اسرائيل را در طور حاضر كند، و با همه آنان حركت نمايد.
ظاهرا مراد از «قوم» كه فرموده: دنبال سر موسى بودند، آن هفتاد نفرى باشد كه براى ميقات پروردگارش انتخاب كرده بود. چون از ظاهر اين كه هارون را خليفه خود در بنى اسرائيل كرد، و نيز از ساير جهات داستان، و اين كه در آيات بعد به قومش مى فرمايد: «أفَطَالَ عَلَيكُمُ العَهدُ: آيا براى اين كه دير برگشتم، چنين كرديد»؟ بر مى آيد كه منظور اين نبوده كه تمامى بنى اسرائيل را در طور حاضر كند، و با همه آنان حركت نمايد.


و اما اينكه اين سؤ ال خداى تعالى چه وقت صورت گرفته در ابتداى حضور موسى در ميعاد طور يا در اواخر آن ؟ آيه شريفه با هر دو مى سازد، چون سؤ ال از اينكه چرا عجله كردى غير از خود عجله است كه مقارن با سير و ملاقات است ، و همينكه احتمال داديم سؤ ال در ابتداى ورود موسى به طور نبوده باشد اين احتمال هم موجه مى شود كه با در نظر گرفتن اينكه گمراه شدن بنى اسرائيل به وسيله سامرى به خاطر دير كردن موسى بوده ، جمله ((فانا قد فتنا قومك من بعدك (( در اواخر روزهاى ميقات به موسى ابلاغ شده است ، و ديگر حاجتى به آن چاره جوييهايى كه مفسرين در توجيه آيات ذكر كرده اند نيست .
و اما اين كه اين سؤال خداى تعالى چه وقت صورت گرفته، در ابتداى حضور موسى در ميعاد طور، يا در اواخر آن؟ آيه شريفه با هر دو مى سازد. چون سؤال از اين كه چرا عجله كردى، غير از خود عجله است، كه مقارن با سير و ملاقات است. و همين كه احتمال داديم سؤال در ابتداى ورود موسى به طور نبوده باشد، اين احتمال هم موجه مى شود كه با در نظر گرفتن اين كه گمراه شدن بنى اسرائيل به وسيله سامرى، به خاطر دير كردن موسى بوده، جمله «فَإنَّا قَد فَتَنَّا قَومَكَ مِن بَعدِكَ» در اواخر روزهاى ميقات به موسى ابلاغ شده است، و ديگر حاجتى به آن چاره جويی هايى كه مفسران در توجيه آيات ذكر كرده اند، نيست.


«'''قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَك مِن بَعْدِك وَ أَضلَّهُمُ السامِرِى'''»:
«'''قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَك مِن بَعْدِك وَ أَضلَّهُمُ السَّامِرِى'''»:


كلمه ((فتنه (( به معناى امتحان و اختبار است و اگر اضلال را به سامرى - كه گوساله را درست كرده و بنى اسرائيل را به عبادت آن وا داشت - نسبت داده ، به خاطر اين بوده كه سامرى يكى از عوامل ضلالت آنان بوده .
كلمۀ «فتنه»، به معناى امتحان و اختبار است، و اگر «اضلال» را به سامرى - كه گوساله را درست كرده و بنى اسرائيل را به عبادت آن واداشت - نسبت داده، به خاطر اين بوده كه سامرى يكى از عوامل ضلالت آنان بوده.


و حرف ((فاء(( در جمله ((فانا قد فتنا قومك (( براى تعليل است و مطلبى را كه از مفهوم سياق بر مى آيد تعليل مى كند، زيرا از قول موسى كه گفت : ((هم اولاء على اثرى (( فهميده مى شود كه مردمش در هنگام بيرون آمدنش وضع خوبى داشته اند، و پيش آمدى كه مايه دلواپسى موسى در غيبتش باشد پيش نيامده بود، و چون از ناحيه آنان خاطرش جمع بوده خطاب شده كه خيلى خاطر جمع نباش ما بعد از آمدنت آنان را آزموديم ، درست از امتحان در نيامدند و گمراه شدند.
و حرف «فاء» در جملۀ «فَإنَّا قَد فَتَنَّا قَومَكَ»، براى تعليل است و مطلبى را كه از مفهوم سياق بر مى آيد، تعليل مى كند. زيرا از قول موسى كه گفت: «هُم أُولَاءِ عَلَى أثَرِى» فهميده مى شود كه مردمش در هنگام بيرون آمدنش، وضع خوبى داشته اند، و پيشامدى كه مايه دلواپسى موسى در غيبتش باشد، پيش نيامده بود، و چون از ناحيه آنان خاطرش جمع بوده، خطاب شده كه خيلى خاطر جمع نباش، ما بعد از آمدنت، آنان را آزموديم، درست از امتحان در نيامدند و گمراه شدند.


و كلمه ((قومك (( با اينكه ممكن بود بفرمايد: ((فانا قد فتناهم (( از باب به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است ، و شايد مراد از آن غير قوم در آيه قبلى باشد، يعنى مراد از آن در اين آيه عموم مردم باشد، و مراد از قوم در آيه قبلى آن هفتاد نفرى باشد كه براى بردن ميقات انتخاب نموده بود.
و كلمۀ «قَومَكَ»، با اين كه ممكن بود بفرمايد: «فَإنّا قَد فَتَنَّاهُم»، از باب به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است، و شايد مراد از آن، غير قوم در آيه قبلى باشد. يعنى مراد از آن در اين آيه، عموم مردم باشد. و مراد از قوم در آيه قبلى، آن هفتاد نفرى باشد كه براى بردن ميقات انتخاب نموده بود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۷ </center>
«'''فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضبَانَ أَسِفاً... فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِى'''»:
«'''فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضبَانَ أَسِفاً... فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِى'''»:


كلمه ((غضبان (( صفت مشبهه از ماده غضب است ، و همچنين كلمه ((اسفا(( كه از اسف با دو فتحه و به معناى اندوه و شدت غضب است ، و كلمه ((موعد(( به معناى وعده ، و ((اخلاف موعد(( به معناى خلف وعده است ، موسى (عليه السلام ) وقتى از ميقات برگشت و آن وضع را ديد سخت در خشم شد و پس از چند جمله گفت : چرا وعده اى كه داديد كه بعد از من نيكو جانشينيم كنيد تا من برگردم خلف كرده عهد مرا شكستيد؟ مؤ يد اين معنا آيه ديگرى است كه همين معنا را مى رساند و مى فرمايد: ((بئسما خلفتمونى من بعدى ((
كلمۀ «غَضبَان»، صفت مشبهه از مادۀ «غَضَب» است. و همچنين كلمۀ «أسِفا»، كه از «أسَف» - با دو فتحه و به معناى اندوه و شدت غضب است. و كلمۀ «مَوعد»، به معناى وعده، و «اخلاف موعد»، به معناى خُلف وعده است.
 
موسى «عليه السلام» وقتى از ميقات برگشت و آن وضع را ديد، سخت در خشم شد و پس از چند جمله گفت: چرا وعده اى كه داديد كه بعد از من نيكو جانشينی ام كنيد تا من برگردم، خُلف كرده، عهد مرا شكستيد؟ مؤيد اين معنا، آيه ديگرى است كه همين معنا را مى رساند و مى فرمايد: «بِئسَمَا خَلَفتُمُونِى مِن بَعدِى».
 
و معناى آيه مورد بحث، اين است كه:
 
موسى به قوم خود برگشت، در حالى كه غضبناك و سخت خشمگين - و يا اندوهناك - بود و شروع كرد به ملامت ايشان بر كارى كه كرده بودند و گفت: اى قوم! مگر پروردگارتان وعده نيكو نداد و آن، اين بود كه تورات را بر ايشان نازل كند كه در آن حكم خدا است و عمل به آن، مايه سعادت دنيا و آخرت ايشان است.
 
و يا اين بود كه ايشان را از شرّ دشمن نجات داده، در زمين مكنتشان دهد، و به نعمت هايى بزرگ اختصاصشان بدهد: «أفَطَالَ عَلَيكُمُ العَهدُ: آيا من دير كردم»، كه مقصود دير شدن، دير شدن مدت مفارقت موسى از ايشان است، به طورى كه از برگشتن وى مأيوس شده، نظامشان مختل شده است: «أم أرَدتُم أن يَحِلَّ عَلَيكُم غَضَبٌ مِن رَبِّكُم: و يا خواستيد غضبى از پروردگارتان به شما برسد»؟ پس به اين منظور با كفر به خدا راه طغيان پيش گرفتيد، و بعد از ايمان به خدا، به پرستش گوساله پرداختيد. «فَأخلَفتُم مَوعِدِى»، و وعده اى كه به من داديد كه بعد از رفتنم نيكو جانشينی ام كنيد، تخلف كرديد.


و معناى آيه مورد بحث اين است كه موسى به قوم خود برگشت در حالى كه غضبناك و سخت خشمگين - و يا اندوهناك - بود و شروع كرد به ملامت ايشان بر كارى كه كرده بودند و گفت : اى قوم مگر پروردگارتان وعده نيكو نداد و آن اين بود كه تورات را بر ايشان نازل كند كه در آن حكم خدا است و عمل به آن مايه سعادت دنيا و آخرت ايشان است و يا اين بود كه ايشان را از شر دشمن نجات داده ، در زمين مكنتشان دهد، و به نعمتهايى بزرگ اختصاصشان بدهد ((افطال عليكم العهد - آيا من دير كردم ((؟ كه مقصود دير شدن ، دير شدن مدت مفارقت موسى از ايشان است ، به طورى كه از برگشتن وى ماءيوس شده ، نظامشان مختل شده است ((ام اردتم ان يحل عليكم غضب من ربكم - و يا خواستيد غضبى از پروردگارتان به شما برسد((؟ پس به اين منظور با كفر به خدا راه طغيان پيش گرفتيد، و بعد از ايمان به خدا به پرستش گوساله پرداختيد، ((فاخلفتم موعدى ((، و وعده اى كه به من داديد كه بعد از رفتنم نيكو جانشينيم كنيد تخلف كرديد.
و چه بسا در معناى جمله «فَأخلَفتُم مَوعِدِى»، معانى ديگرى گفته شده:


و چه بسا در معناى جمله ((فاخلفتم موعدى معانى ديگرى گفته شده :
مثلا بعضى گفته اند كه: خُلف كردن بنى اسرائيل وعده موسى را، اين بوده كه موسى دستور داده بود دنبال او به ميقات بروند و ايشان نرفتند.


مثلا بعضى گفته اند كه : خلف كردن بنى اسرائيل وعده موسى را، اين بوده كه موسى دستور داده بود دنبال او به ميقات بروند و ايشان نرفتند. و بعضى ديگر گفته اند كه : موسى دستور داده بود هارون را اطاعت كنند، تا او برگردد، ولى خلف وعده كردند. و از اين قبيل اقوال ديگر.
و بعضى ديگر گفته اند كه: موسى دستور داده بود هارون را اطاعت كنند، تا او برگردد، ولى خلف وعده كردند. و از اين قبيل اقوال ديگر.


«'''قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَك بِمَلْكِنَا...'''»:
«'''قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَك بِمَلْكِنَا...'''»:


كلمه ((ملك (( - به فتح ميم و سكون لام - مصدر از ((ملك - يملك (( است ، و گويا مراد از جمله ،
كلمه «مَلك» - به فتح ميم و سكون لام - مصدر از «ملك - يملك» است. و گويا مراد از جمله: «مَا أخلَفنَا مَوعِدَكَ بِمَلكِنَا» اين باشد كه ما با اختيار خود، تو را مخالفت و وعده ات را خُلف نكرديم، - همچنان كه بعضى اين طور معنا كرده اند -
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۸ </center>
«'''ما اخلفنا موعدك بملكنا'''» - اين باشد كه ما با اختيار خود تو را مخالفت و وعده ات را خلف نكرديم ، - همچنانكه بعضى اينطور معنا كرده اند - و ممكن هم هست مراد اين باشد كه ما از اموال و ملك خود چيزى براى ساختن گوساله مصرف نكرديم ، تا در اين امر قصد عمدى داشته باشيم و ليكن ما اموال و اثقال و زيور آلات قوم را حمل مى كرديم ، (چون خسته شديم ) آنرا انداختيم سامرى برداشت و در كوره ريخت ، و با آن اين گوساله را درست كرد.


كلمه ((اوزار(( جمع ((وزر((، به معناى ثقل و سنگينى است و كلمه ((زينت (( به معناى زيور است ، مانند گردن بند و گوشواره و دستبند، و كلمه ((قذف (( و ((القاء(( و ((نبذ(( هر سه به يك معنا است و آن عبارت است از طرح و انداختن .
و ممكن هم هست مراد اين باشد كه ما از اموال و ملك خود، چيزى براى ساختن گوساله مصرف نكرديم، تا در اين امر قصد عمدى داشته باشيم، وليكن ما اموال و اثقال و زيورآلات قوم را حمل مى كرديم، (چون خسته شديم)، آن را انداختيم، سامرى برداشت و در كوره ريخت، و با آن اين گوساله را درست كرد.
 
كلمۀ «أوزَار»، جمع «وِزر»، به معناى ثقل و سنگينى است. و كلمۀ «زينت»، به معناى زيور است. مانند گردنبند و گوشواره و دستبند. و كلمۀ «قذف» و «القاء» و «نبذ»، هر سه به يك معنا است و آن، عبارت است از طرح و انداختن.


و معناى اينكه گفتند: ((و لكنا حملنا اوزارا...((، اين است كه ((ليكن بارهايى از زيور آلات قوم با ما بود(( و بعيد نيست كه مقصود قوم فرعون باشد - و ما آنها را انداختيم و اين چنين سامرى آنها را بينداخت - يعنى در آتش بينداخت و يا او نيز هر چه در دست داشت مانند ما بينداخت و آنگاه گوساله را بيرون آورد.
و معناى اين كه گفتند: «وَ لَكِنَّا حُمِّلنَا أوزَاراً...»، اين است كه «ليكن بارهايى از زيورآلات قوم با ما بود»، و بعيد نيست كه مقصود قوم فرعون باشد - و ما آن ها را انداختيم و اين چنين سامرى آن ها را بينداخت - يعنى در آتش بينداخت. و يا او نيز، هر چه در دست داشت، مانند ما بينداخت و آنگاه گوساله را بيرون آورد.


«'''فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكمْ وَ إِلَهُ مُوسى فَنَسىَ'''»:
«'''فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكمْ وَ إِلَهُ مُوسى فَنَسىَ'''»:


در كلمه ((اخرج (( دلالتى است بر اينكه كيفيت ساختن گوساله پنهانى و دور از مردم بوده ، چون فرموده گوساله اى برايشان بيرون آورد، و كلمه ((جسد(( به معناى جثه اى است كه جان نداشته باشد، و به هيچ وجه بر بدن جاندار اطلاق نمى شود، اين نيز دلالت دارد بر اينكه گوساله مذكور بى جان بوده ، و در آن هيچ اثرى از آثار حيات نبوده ، و كلمه ((خوار(( - به ضمه خاء - به معناى آواز گوساله است .
در كلمۀ «أخرَجَ»، دلالتى است بر اين كه كيفيت ساختن گوساله پنهانى و دور از مردم بوده. چون فرموده گوساله اى برايشان بيرون آورد، و كلمۀ «جسد»، به معناى جثه اى است كه جان نداشته باشد، و به هيچ وجه بر بدن جاندار اطلاق نمى شود. اين نيز، دلالت دارد بر اين كه گوساله مذكور بى جان بوده، و در آن هيچ اثرى از آثار حيات نبوده، و كلمۀ «خُوَار» - به ضمّه خاء - به معناى آواز گوساله است.


و چه بسا مفسرين جمله ((فكذلك القى السامرى فاخرج لهم ...(( را كلامى مستقل گرفته اند كه يا كلام خداى سبحان و بعد از خاتمه كلام قوم است كه گفتند ((فقذ فناها(( و يا از كلام خود قوم است ، و بنابر نظريه اين مفسرين ضمير در كلمه ((قالوا(( به بعض قوم بر مى گردد، و ضمير در ((فاخرج لهم (( به بعض ديگر قوم ، همچنانكه ظاهر هم همين است .
و چه بسا مفسران جملۀ «فَكَذَلِكَ ألقَى السَّامِرىُّ فَأخرَجَ لَهُم...» را كلامى مستقل گرفته اند، كه يا كلام خداى سبحان و بعد از خاتمه كلام قوم است كه گفتند «فَقَذَفنَاهَا»، و يا از كلام خود قوم است. و بنابر نظريه اين مفسران، ضمير در كلمۀ «قَالُوا» به بعض قوم بر مى گردد، و ضمير در «فَأخرَجَ لَهُم» به بعض ديگر قوم، همچنان كه ظاهر هم همين است.


و ضمير در ((نسى (( به قول بعضى از مفسرين به موسى بر مى گردد، و معنا اين است كه گفتند: اين است معبود شما و معبود موسى ، ولى موسى اين معبود خود را فراموش كرده و با اينكه اينجا است او به جستجوى آن به (كوه ) طور رفته . بعضى ديگر گفته اند ضمير آن به
و ضمير در «نَسِىَ»، به قول بعضى از مفسران، به موسى بر مى گردد، و معنا اين است كه گفتند: اين است معبود شما و معبود موسى، ولى موسى اين معبود خود را فراموش كرده و با اين كه اينجا است، او به جستجوى آن به (كوه) طور رفته.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۹ </center>
سامرى بر مى گردد و مراد از آن فراموش كردن خداى تعالى است بعد از آنكه به ياد او بود، چون به او ايمان آورده بود و معنايش اين است كه سامرى بعد از آنكه به پروردگارش ايمان آورده بود او را فراموش كرده ، عملى انجام داد كه قوم را گمراه نمود.
بعضى ديگر گفته اند: ضمير آن، به سامرى بر مى گردد و مراد از آن، فراموش كردن خداى تعالى است، بعد از آن كه به ياد او بود. چون به او ايمان آورده بود، و معنايش اين است كه: سامرى، بعد از آن كه به پروردگارش ايمان آورده بود، او را فراموش كرده، عملى انجام داد كه قوم را گمراه نمود.


و ظاهر جمله ((فقالوا هذا الهكم و اله موسى (( از آنجا كه نسبت گفتن را به جمع داده و فرمود: ((گفتند(( اين است كه در قضيه ساختن گوساله ، افراد ديگرى همدست سامرى بوده اند.
و ظاهر جملۀ «فَقَالُوا هَذَا إلَهُكُم وَ إلَه مُوسَى»، از آن جا كه نسبت گفتن را به جمع داده و فرمود: «گفتند»، اين است كه در قضيه ساختن گوساله، افراد ديگرى همدست سامرى بوده اند.


«'''أَ فَلا يَرَوْنَ أَلا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِك لهَُمْ ضرًّا وَ لا نَفْعاً'''»:
«'''أَ فَلا يَرَوْنَ أَلّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لهَُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً'''»:


اين فقره از آيات مورد بحث ، پرستندگان گوساله را توبيخ مى فرمايد به اينكه : چيزى را پرستيدند كه مى دانند جوابگوى ايشان نيست و دعايشان را مستجاب نمى كند، و مالك نفع و ضررى از ايشان نيست تا ضررى را از آنان دفع و نفعى را به سويشان جلب كند و از ضروريات عقل هاى خود ايشان است كه رب و معبود بايد دعاى پرستنده خود را مستجاب كند و ضرر او را دفع نموده منافع را به سويش جلب نمايد و خلاصه مالك نفع و ضرر معبود و مربوبش باشد.
اين فقره از آيات مورد بحث، پرستندگان گوساله را توبيخ مى فرمايد به اين كه: چيزى را پرستيدند كه مى دانند جوابگوى ايشان نيست و دعايشان را مستجاب نمى كند، و مالك نفع و ضررى از ايشان نيست، تا ضررى را از آنان دفع و نفعى را به سويشان جلب كند. و از ضروريات عقل هاى خود ايشان است كه ربّ و معبود، بايد دعاى پرستنده خود را مستجاب كند و ضرر او را دفع نموده، منافع را به سويش جلب نمايد و خلاصه مالك نفع و ضرر معبود و مربوبش باشد.


«'''وَ لَقَدْ قَالَ لهَُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَقَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَانُ فَاتَّبِعُونى وَ أَطِيعُوا أَمْرِى'''»:
«'''وَ لَقَدْ قَالَ لهَُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَانُ فَاتَّبِعُونى وَ أَطِيعُوا أَمْرِى'''»:


در اين فقره توبيخ و سرزنش ايشان را تاءكيد نموده و تقرير جرم آنان را بيشتر مى كند، و معنايش اين است كه ايشان علاوه بر اينكه به احكام ضرورى عقولشان و تذكرات آن متذكر نگشته از پرستش گوساله دست بر نمى دارند، و به چشم خود نمى بينند، و به عقل خود تعقل نمى كنند، از طريق گوش نيز متذكر نگشته و به آنچه كه به گوششان مى رسد اعتناء نمى نمايند، چون پيامبرشان هارون به ايشان گفت كه اين گوساله فتنه اى است كه بدان مبتلا شده اند، و پروردگارشان خداى رحمان عز و جل است و واجب است او را كه پيامبرشان است پيروى و اطاعت كنند.
در اين فقره، توبيخ و سرزنش ايشان را تأكيد نموده و تقرير جرم آنان را بيشتر مى كند، و معنايش اين است كه: ايشان علاوه بر اين كه به احكام ضرورى عقولشان و تذكرات آن متذكر نگشته، از پرستش گوساله دست بر نمى دارند، و به چشم خود نمى بينند، و به عقل خود تعقل نمى كنند، از طريق گوش نيز متذكر نگشته و به آنچه كه به گوششان مى رسد، اعتناء نمى نمايند. چون پيامبرشان هارون، به ايشان گفت كه اين گوساله، فتنه اى است كه بدان مبتلا شده اند، و پروردگارشان، خداى رحمان عزوجل است و واجب است او را كه پيامبرشان است، پيروى و اطاعت كنند.


ولى سخن او را رد كرده و گفتند: ((لن نبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى (( اين گوساله را مى پرستيم تا آنكه موسى نزد ما برگردد و ببينيم او درباره گوساله چه مى گويد و چه دستور مى دهد.
ولى سخن او را رد كرده و گفتند: «لَن نَبرَحَ عَلَيهِ عَاكِفِينَ حَتّى يَرجِعَ إلَينَا مُوسَى». اين گوساله را مى پرستيم تا آن كه موسى نزد ما برگردد و ببينيم او درباره گوساله چه مى گويد و چه دستور مى دهد.


«'''قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَك إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضلُّوا * أَلا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصيْت أَمْرِى'''»:
«'''قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَك إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضلُّوا * أَلا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصيْت أَمْرِى'''»:


موسى (عليه السلام ) به ميان قوم بر گشته و با آنان درباره گوساله صحبت كرد و سپس رو به برادرش كرده با او صحبت نمود، چون او يكى از مسؤ ولين سه گانه در اين آزمايش و
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۷۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۷۰ </center>
محنت بوده ، و موسى او را خليفه خود در ميان آنان كرده ، سفارش كرده بود كه ((اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين ((
موسى «عليه السلام» به ميان قوم بر گشته و با آنان درباره گوساله صحبت كرد، و سپس رو به برادرش كرده، با او صحبت نمود. چون او يكى از مسؤولين سه گانه در اين آزمايش و محنت بوده، و موسى او را خليفه خود در ميان آنان كرده، سفارش كرده بود كه: «أُخلُفنِى فِى قَومِى وَ أصلِح وَ لَا تَتَّبِع سَبِيلَ المُفسِدِين».


و گويا اينكه فرمود: ((ما منعك (( متضمن اين معنا است كه : ((چه چيز تو را بر آن وا - داشت (( يعنى چه چيز تو را وا داشت كه از من پيروى نكنى و چه چيز مانع پيروى تو از من شد؟ و يا چه چيز تو را با دعوت به سوى خود از پيروى من منع كرد؟ پس اين تعبير نظير آيه ((قال ما منعك ان لا تسجد اذ امرتك (( است .
و گويا اين كه فرمود: «مَا مَنَعَكَ»، متضمن اين معنا است كه: «چه چيز تو را بر آن واداشت». يعنى چه چيز تو را واداشت كه از من پيروى نكنى و چه چيز مانع پيروى تو از من شد؟ و يا چه چيز تو را با دعوت به سوى خود از پيروى من منع كرد؟ پس اين تعبير، نظير آيه «قَالَ مَا مَنَعَكَ أن لَا تَسجُدَ إذ أمَرتُكَ» است.


و معناى آن اين است كه موسى در عتاب به هارون گفت : ((چه چيز تو را از پيروى طريقه و روش من كه جلوگيرى قوم از ضلالت و غيرت به خرج دادن در راه خدا است باز داشت ، آيا دستور مرا عصيان كردى كه گفته بودم سبيل مفسدان را پيروى مكن ؟((  
و معناى آن اين است كه موسى، در عتاب به هارون گفت: «چه چيز تو را از پيروى طريقه و روش من كه جلوگيرى قوم از ضلالت و غيرت به خرج دادن در راه خدا است، باز داشت. آيا دستور مرا عصيان كردى كه گفته بودم سبيل مفسدان را پيروى مكن»؟  





نسخهٔ کنونی تا ‏۵ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۴۸

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۵۸

آيات ۸۰ - ۹۸ سوره طه

يَا بَنى إِسرائيلَ قَدْ أَنجَيْنَاكُم مِّنْ عَدُوِّكُمْ وَ وَعَدْنَاكُمْ جَانِب الطُّورِ الاَيْمَنَ وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوَى (۸۰)

كُلُوا مِن طيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَ لا تَطغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضبى وَ مَن يحْلِلْ عَلَيْهِ غَضبى فَقَدْ هَوَى (۸۱)

وَ إِنّى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَاب وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثمَّ اهْتَدَى (۸۲)

وَ مَا أَعْجَلَك عَن قَوْمِك يَا مُوسى (۸۳)

قَالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِى وَ عَجِلْت إِلَيْك رَبّ لِترْضى (۸۴)

قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَك مِن بَعْدِك وَ أَضلَّهُمُ السامِرِى (۸۵)

فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضبَانَ أَسِفاً قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسناً أَفَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضبٌ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِى (۸۶)

قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَك بِمَلْكِنَا وَ لَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِّن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَلِك أَلْقَى السَّامِرِى (۸۷)

فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكُمْ وَ إِلَهُ مُوسى فَنَسىَ(۸۸)

أَفَلا يَرَوْنَ أَلّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لهَُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً(۸۹)

وَ لَقَدْ قَالَ لهَُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَانُ فَاتَّبِعُونى وَ أَطِيعُوا أَمْرِى (۹۰)

قَالُوا لَن نَّبرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسى (۹۱)

قَالَ يَا هَرُونُ مَا مَنَعَك إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا(۹۲)

أَلّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصيْت أَمْرِى (۹۳)

قَالَ يَا بْنَؤُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتى وَ لا بِرَأْسى إِنّى خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْت بَينَ بَنى إِسرائيلَ وَ لَمْ تَرْقُب قَوْلى (۹۴)

قَالَ فَمَا خَطبُك يَا سامِرِى (۹۵)

قَالَ بَصرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصرُوا بِهِ فَقَبَضتُ قَبْضةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسولِ فَنَبَذْتُهَا وَ كذَلِك سوَّلَت لى نَفْسى (۹۶)

قَالَ فَاذْهَب فَإِنَّ لَك فى الْحَيَوةِ أَن تَقُولَ لا مِساس وَ إِنَّ لَك مَوْعِداً لَّن تخْلَفَهُ وَ انظرْ إِلى إِلَهِك الَّذِى ظلْت عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فى الْيَمِّ نَسفاً(۹۷)

إِنَّمَا إِلَهُكُمُ اللَّهُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَئٍ عِلْماً(۹۸)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۵۹
«ترجمه آیات»

اى بنى اسرائيل! همانا ما شما را از دشمنان نجات داديم و طرف راست طور را با شما وعده گاه كرديم، و منّ و سلوى، براى شما فرود آورديم. (۸۰)


از چيزهاى پاكيزه كه روزيتان كرده ايم، بخوريد و در مورد آن طغيان مكنيد كه غضب من به شما مى رسد، و به هر كس كه غضب من برسد، سقوط كرده است. (۸۱)

و من آمرزگار همه آن كسانم كه توبه آورده و كار شايسته كرده و بر هدايت استوار بوده اند.(۸۲)


اى موسى! براى چه با شتاب از قوم خود جلو افتادى؟(۸۳)

عرض كرد: اينك آن ها دنبال من اند، و من كه به شتاب آمدم، بدين جهت بود كه تو اى پروردگار، خوشنود شوى. (۸۴)

فرمود: ما از پى تو، قومت را امتحان كرديم و سامرى گمراهشان كرد.(۸۵)

موسى خشمگين و اندوهگين سوى قوم خود باز گشت و گفت: اى قوم! مگر پروردگارتان شما را وعده نيكو نداده بود، آيا اين مدت به نظرتان طولانى نمود، يا خواستيد غضب خدا شما را بگيرد كه از وعدۀ من تخلف كرديد؟ (۸۶)

گفتند: ما به اراده خويش، از وعده تو تخلف نكرده ايم، اما محموله هايى از زيور فرعونيان با خود برداشته بوديم كه در آتش افكنديم و همچنين سامرى نيز بيفكند.(۸۷)

و براى آن ها، مجسمه گوساله اى را ساخت كه صداى گوساله داشت، گفت: اين خداى شما و خداى موسى است، و ايمان را رها كرد. (۸۸)

آيا نمى ديدند كه گوساله سخنى به آن ها باز نمى گويد و براى ايشان سود و زيانى ندارد؟ (۸۹)

هارون از پيش به آن ها گفته بود: اى قوم! گوساله پرستى فريبتان داده است، پروردگارتان، فقط خداى رحمان است، مرا پيروى كنيد و مطيع فرمانم شويد. (۹۰)

گفتند: ما همچنان او را عبادت مى كنيم تا موسى به نزد ما برگردد. (۹۱)

گفت: اى هارون! وقتى ديدى كه ايشان گمراه شدند، مانع تو چه بود؟ (۹۲)

كه از من متابعت كنى؟ چرا فرمان مرا عصيان كردى؟ (۹۳)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۰

گفت: اى پسر مادرم! ريش و سر مرا مگير. من بيم داشتم بگويى ميان پسران اسرائيل تفرقه انداختى و رعايت گفتار من نكردى. (۹۴)

گفت: اى سامرى! قصه تو چيست؟ (۹۵)

گفت: چيزى را كه آن ها نديدند، بديدم و از جاى پاى فرشته مرسل، كفى بر گرفتم و آن را در قالب گوساله انداختم، كه ضميرم براى من، چنين جلوه گر ساخت. (۹۶)

گفت: برو كه نصيب تو در زندگى اين است كه (هر كس به تو نزديك شود)، مرتب بگويى با من تماس نگير، و موعدى دارى كه هرگز از آن تخلف نكنند. خدايت را كه پيوسته به خدمتش كمر بسته بودى، بنگر كه آن را بسوزانيم و به دريا بريزيم و پراكنده اش كنيم، پراكندگى كامل. (۹۷)

خداى شما، فقط خداى يكتاست، كه جز او خدايى نيست و علم او، به همه چيز مى رسد. (۹۸)

«بیان آیات»

بيان آيات مربوط به آخرين فصل از داستان موسى «ع»

در اين آيات، آخرين فصل از آنچه از سرگذشت موسى «عليه السلام» در اين سوره آمده، ايراد شده است، و در آن، خداى تعالى جمله اى از منت هاى خود را بر بنى اسرائيل مى شمارد. مانند اين كه از قبطيان نجاتشان داد، و در طرف راست طور، ميعادى برايشان معين كرد، و «منّ» و «سَلوَى» برايشان نازل فرمود.

آنگاه اين فصل را با داستان سامرى و گمراه كردنش مردم را به وسيله گوساله پرستى خاتمه داده است، و اين قصه، متصل است به داستان ميعاد در طور. البته منظور اصلى از اين فصل، بيان تعرض بنى اسرائيل است نسبت به غضب خدا كه با گوساله پرستى خود، متعرض غضب الهى شدند، و به همين جهت، داستان را با حرف عطف (واو) نياورد، و مانند بقيه مسائل به اشاره برگزار نكرد، بلكه اين قصه را مفصل بيان نمود.

«يَا بَنى إِسرائيلَ قَدْ أَنجَيْنَاكُم مِّنْ عَدُوِّكُمْ...»:

به نظر مى رسد كه قولى در تقدير باشد. يعنى: «گفتيم اى بنى اسرائيل» باشد. و مراد از «عَدُوَّكُم: دشمنتان»، فرعون باشد، كه خدا غرقش كرد، و بنى اسرائيل را بعد از سال ها محنت، از شرّ او نجات داد.

«وَ وَاعَدنَاكُم جَانِبَ الطُّورِ الأيمَن» - كلمۀ «أيمن»، منصوب است تا صفت جانب باشد. (طرف راست طور)، و بعيد نيست مراد از اين مواعده، همان مواعده اى باشد كه خداى عزوجل با موسى كرد، كه سى روز در ميقات بماند، تا تورات را بر او نازل كند، كه داستانش در سوره «بقره» و غير آن گذشت. و همچنين داستان انزال «مَنّ» و «سَلوَى» كه ديگر به شرح آن نمى پردازيم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۱

«كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقنَاكُم» - گو اين كه كلمۀ «كُلُوا»، امر است و معنايش اين است كه بايد بخوريد، ولى منظور اباحه است. يعنى مى توانيد بخوريد و اضافه كلمۀ «طَيِّبَات» بر جملۀ «مَا رَزَقنَاكُم» از باب اضافه صفت به موصوف است. (يعنى آنچه روزيتان كرديم كه اين صفت دارد طيب است). چون معنا ندارد رزق را به خود نسبت دهد، و آنگاه آن را دو قسم كند: طيّب و غير طيّب. آرى، خدا غير طيب روزى نكرده، همچنان كه خود فرموده: «وَ رَزَقنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَات».

«وَ لَا تَطغَوا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيكُم غَضَبِى» - ضمير در «فيه» به «أكل» بر مى گردد، آن جا كه فرمود: «كُلُوا مِن طَيِّبَات» و طغيان در خوردن، به اين است كه نعمت خدا كفران شود و شكرش به جاى نيايد. همچنان كه به جا نياوردند و گفتند: «يَا مُوسَى لَن نَصبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادعُ لَنَا رَبَّكَ يُخرِج لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الأرضَ مِن بَقلِهَا وَ قِثَّائِهَا وَ فُومِهَا وَ عَدَسِهَا وَ بَصَلِهَا».

جملۀ «فَيَحِلَّ عَلَيكُم غَضَبِى»، هر چند به ظاهر خبر از آينده است، ولى معنايش اين است كه غضب من بر شما واجب و لازم شود، و كلمۀ «يَحِلّ» از حلول دين (سر رسيدن مدت قرض) است، و «حَلَّ - يَحِلِّ»، از باب ضَرَبَ يَضرِبُ است، و «غضب»، يكى از صفات خداى تعالى است، كه البته صفت فعل او و مصداق اراده او است. اراده اين كه مكروهى به بنده اش برساند، به اين كه اسباب رسيدن آن را كه ناشى از معصيت عبد است، فراهم سازد.

«وَ مَن يَحلُل عَلَيهِ غَضَبِى فَقَد هَوَى» - يعنى هر كه غضب من متوجه او شود، سقوط مى كند و اين سقوط به هلاكت تفسير شده است.

معناى آيه: «وَ إنّى لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهتَدَى»

«وَ إِنّى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى»:

در اين آيه، وعده رحمت مؤكد دنبال وعيد سخت آمده، و لذا خود را به كثرت مغفرت توصيف كرده و فرموده: «من بسيار آمرزنده ام»، و نفرمود: «من آمرزنده ام». و يا «من به زودى مى آمرزم».

كلمۀ «تَابَ»، ماضى از «توبه» است و «توبه»، به معناى برگشتن است، همان طور كه برگشتن از معصيت خدا به اطاعت او، توبه است. و همچنين برگشتن از شرك به توحيد نيز، توبه است. ايمان هم، همچنان كه به خدا ايمان است، به آيات خدا كه يا انبياء و رسل اوست و يا احكامى است كه ايشان آورده اند، نيز ايمان است، و در قرآن كريم، استعمال ايمان در هر دو معنا بسيار آمده. همچنان كه استعمال «توبه» در هر دو معنايى كه گفتيم، زياد آمده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۲

و بنى اسرائيل، همچنان كه آلوده به گناهان شدند و بدين وسيله فاسق گرديدند، همچنين آلوده به شرك و مثلا پرستش گوساله شدند، با اين حال، ديگر وجهى نيست كه كلام را از ظاهر اطلاقش كه هم توبه از شرك را مى گيرد و هم توبه از معصيت را، هم ايمان به خدا را شامل است و هم ايمان به آيات او را.

و نيز ظاهر اطلاقش كه هم تائبان و مؤمنان از بنى اسرائيل را شامل است و هم غير بنى اسرائيل را، - هرچند بنى اسرائيل مورد خطاب اند - برگردانيم. چون صفات الهى، از قبيل مغفرت و غير آن، به قوم معينى اختصاص ندارد.

پس معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است كه من بر هر انسانى كه توبه كند و ايمان آورد. چه اين كه از شرك توبه كند و چه از معصيت و چه اين كه به من ايمان آورد و چه به آيات من از پيغمبرانم و احكامى كه مى آورند. و از آنچه تاكنون كرده، پشيمان گشته، عمل صالح كند، و مخالفت و تمرد را در گناهانى كه كرده، مبدّل به اطاعت در آن نمايد، من نسبت به او بسيار آمرزنده ام.

و اين كه گفتيم مخالفت و تمرد را در گناهانى كه كرده، مبدّل به اطاعت در آن نمايد، بدين جهت بود كه اصل معناى برگشتن تحقق يابد، كه تفصيل آن در تفسير آيه «إنَّمَا التَّوبَةً عَلَى اللّه»، در جلد چهارم اين كتاب گذشت.

و اما در جملۀ «ثُمَّ اهتَدَى»، كلمۀ «إهتداء» در مقابل ضلالت است. همچنان كه آيه شريفه «مَن اهتَدَى فَإنَّمَا يَهتَدِى لِنَفسِهِ وَ مَن ضَلَّ فَإنَّمَا يَضِلُّ عَلَيهَا»، و آيه «لَا يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إذَا اهتَدَيتُم» شاهد آن است.

در اين معنا كه گفتيم، حرفى نيست. بحث در اين است كه مراد از آن چيست؟ (چگونه مى شود كه شخصى توبه كند و ايمان هم بياورد و عمل صالح نيز انجام دهد، و در عين حال در مقام هدايت هم بر آيد)؟ آيا مراد اين است كه در خود آن چيزى كه از آن توبه كرده، گمراه نشود. يعنى دو باره مرتكب آن نگردد؟ كه اگر مراد اين باشد، آيه شريفه مى فهماند: «توبه از گناه نسبت به آنچه كه قبل از توبه كرده، مفيد است و نسبت به آنچه بعد از توبه مرتكب شود، فایده اى ندارد».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۳

و يا اين است كه در غير آن چيزى كه از آن توبه كرده، گمراه نشود كه در اين صورت، آيه شريفه مى فهماند آمرزش خدا تنها نسبت به گناهانى كه از آن توبه كرده، مفيد است نه ساير گناهان. و به عبارت ديگر: وقتى به طور تام و كامل مفيد است كه در غير آن گناه نيز گمراه نشود؟ و يا هر دو معنا مراد است؟

از ظاهر عطف به حرف «ثُمّ» چنين استفاده مى شود كه معناى اول است. پس افاده مى كند ثبات و استقامت بر توبه را، و در نتيجه برگشت آيه به اشتراط اصلاح است كه در آياتى ديگر صريحا ذكر شده. مانند آيه «إلّا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعدِ ذَلِكَ وَ أصلَحُوا فَإنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ».

ليكن اگر معناى آيه اين باشد، دو اشكال باقى مى ماند:

اول اين كه: نكته تعبير به «غفّار»، كه صيغه مبالغه و دالّ بر كثرت است، چيست و چه معنا دارد كه خداى تعالى نسبت به كسى كه يك گناه كرده، و توبه هم نموده، بسيار آمرزنده باشد؟

دوم اين كه: لازمه اين معنا اين مى شود كه هر كس حكمى از احكام خداى را مخالفت كند، كافر به آن باشد، هر چند كه صريحا اعتراف كند كه اين حكم از ناحيه خدا است، و اگر در آن مخالفت هم كرده، تنها به خاطر غلبۀ هوا و پيروى آن بوده. نه اين كه خواسته باشد حكم خداى را رد كند و حال آن كه چنين كسى كافر نيست. مگر اين كه كسى بگويد: آيه شريفه از آن جايى كه مشتمل بر جمله «تَابَ وَ آمَنَ» مى باشد، تنها مشرك و رد كننده حكمى از احكام خداى را شامل مى گردد، ولى اين، اشكال را رفع نمى كند.

در حل اين دو اشكال، ممكن است كسى بگويد: مراد از توبه و ايمان ، توبه از شرك، و ايمان به خدا است. همچنان كه در اغلب مواردى كه در كلام خداى تعالى، ذكر توبه و ايمان هر دو شده، همين معنا مراد است. و بنابراين، مراد از جملۀ «وَ عَمِلَ صَالِحاً»، اطاعت احكام خداى تعالى باشد به اين كه از اوامرش موتمر و از نواهی اش منتهى گردد، و معناى آيه چنين مى شود:

«هر كسى از شرك توبه كند و به خدا ايمان آورد، و آنچه را كه خدا تكليفش كرده است، انجام دهد، من براى گناهانش بسيار آمرزنده ام. لغزش هايش را يكى پس از ديگرى مى آمرزم». و بديهى است كه وقتى موارد لغزش او و آمرزش خدا بسيار شد، او بسيار آمرزنده خواهد بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۴

خداى تعالى نظير اين معنا را كه همان آمرزش گناهان باشد، در جاى ديگر بيان كرده و فرموده: «إن تَجتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنهَونَ عَنهُ نُكَفِّر عَنكُم سَيِّئَاتِكُم».

پس اين كه فرمود: «وَ إنِّى لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً» درست منطبق بر آيه سوره «نساء» مى شود. تنها فرق ميان آن دو، شرطى است كه در آيه مورد بحث اضافه شده، و آن قيد «ثُمَّ اهتَدَى» است، كه حكم مغفرت را تقييد مى كند و از آن كه به معناى اهتداء به سوى طريق است، بر مى آيد: حكم مغفرت وقتى شامل حال مؤمن عامل به اعمال صالح مى شود، كه اعمال صالح را از طريقش انجام دهد، و از باب آن وارد شود.

در كلام خداى تعالى، قيد و شرطى كه ايمان به خدا و عمل صالح را در تأثير و قبولش نزد خدا مقيد و مشروط كند، نمى بينيم مگر همين قيد كه شخص، به رسول هم ايمان داشته باشد. به اين معنا كه تسليم رسول باشد و او را در هر كار و امرى چه بزرگ و چه كوچك اطاعت كند و دين خود را از او بگيرد، و راهى را كه او پيش پايش گذاشته، سير نمايد، و بدون هيچ استبداد او را پيروى كند. از خود بدعت درست نكند، كه پيروى بدعت، پيروى خطوات شيطان است.

و كوتاه سخن اين كه: ولايت رسول بر مؤمنان در دين و دنيايشان، قيدى است كه ايمان به خدا و عمل صالح را در تأثيرش مقيد كرده. زيرا خداى تعالى ولايت رسول را تشريع و اطاعتش را واجب فرموده، مردم بايد از او اخذ كنند، و به او تأسّى جويند و اين مطلب در آيات بسيار زيادى تذكر داده شده، كه نه حاجتى به ايراد بسيارى از آن ها است و نه مجالى براى شمردن يك يك آن ها. پس بنابراين، به فرموده قرآن: «النَّبِىُّ أولَى بِالمُؤمِنِينَ مِن أنفُسِهِم».

از صريح عموم داستان هاى بنى اسرائيل كه قرآن كريم آن ها را نقل كرده، بر مى آيد كه بنى اسرائيل با اين كه به خداى سبحان ايمان داشتند و رسالت موسى و هارون «عليهما السلام» را تصديق كرده بودند، ولى درباره ولايت آن دو بزرگوار، يا متوقف بوده اند و يا نظير متوقف. و شايد همين توقف آنان باعث بوده كه در آيات مورد بحث بعد از نهى بنى اسرائيل از طغيان، و تخويف آنان از غضب خدا فرموده است: «وَ إنّى لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهتَدَى». خلاصه بدان جهت بوده كه قيد «ثُمَّ اهتَدَى» را بر ايمان به خدا و عمل صالح اضافه كرده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۵

پس معلوم شد كه مراد از «إهتداء» در آيه شريفه، همان شرطى است كه ساير آيات قرآنى نيز بدان راهنمايى فرموده و آن، عبارت است از: پيروى پيغمبر در امر دين و دنيا. و به عبارت ديگر: اهتداء به ولايت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است.

اين را گفتيم تا حال آنچه در تفسير جملۀ «ثُمَّ اهتَدَى» گفته اند، روشن شود و معلوم گردد كه هيچ يك صحيح نيست. مثلا بعضى گفته اند: معناى «اهتداء» اين است كه شخص ملازم ايمان باشد. يعنى در ايمانش استمرار داشته باشد، و مادام الحياه بر آن پايدار باشد.

بعضى ديگر گفته اند كه: معنايش اين است كه در ايمان خودش شك نكند. بعضى ديگر گفته اند: يعنى به سنت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» عمل كند، و راه بدعت را نرود.

بعضى ديگر گفته اند: «اهتداء»، اين است كه بداند براى عملش ثوابى است كه با آن پاداش داده مى شود. بعضى ديگر گفته اند: «اهتداء»، عبارت است از پاك كردن دل از اخلاق ذميمه و زشت.

بعضى ديگر گفته اند: عبارت است از اين كه عقيده خود را از اين كه دچار خرافات گردد، حفظ كند و نگذارد از هيچ جهت اعتقاد باطل و مخالف حق با آن آميخته گردد. چون «اهتداء» به اين معنا، چيزى است زائد بر ايمان و عمل صالح ، و منظور همه اين مفسران هم اين است كه براى اهتداء معنايى بياورند كه غير از ايمان به خدا و عمل صالح، و چيزى زائد بر آن باشد، ولى براى هيچ يك از آن ها، دليلى نيست.

بخش ديگرى از داستان موسى «ع»: رفتن به كوه طور، گوساله پرستى بنى اسرائيل و...

«وَ مَا أَعْجَلَك عَن قَوْمِك يَا مُوسى... لِترْضى»:

اين آيه، حكايت گفتگويى است كه ميان خداى سبحان و موسى، درباره ميعاد طور واقع شده، كه آن هنگامى كه تورات در طور نازل مى شد، و داستانش در سوره «اعراف» مفصلا آمده.

ظاهر سياق مى رساند كه پرسش خداى تعالى، پرسش از علت جلو افتادن موسى از بنى اسرائيل در رفتن به طور است. گويا جا داشت موسى بايستد تا قوم خود را هم همراه ببرد. يعنى با هم بروند، چرا او عجله كرد و جلو افتاد؟ «وَ مَا أعجَلَكَ عَن قَومِكَ يَا مُوسَى: اى موسى! چه چيزى تو را بر آن واداشت كه از قومت جلو بيفتى»؟ در پاسخ عرضه داشت: «هُم أُولَاءِ عَلَى أثَرِى». يعنى قوم من اين است، دارند دنبالم مى آيند، و به زودى به من ملحق مى شوند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۶

«وَ عَجِلتُ إلَيكَ رَبِّ لِتَرضَى»: و من براى رضاى تو عجله كردم. (يعنى علت عجله ام، تحصيل رضاى تو بود).

ظاهرا مراد از «قوم» كه فرموده: دنبال سر موسى بودند، آن هفتاد نفرى باشد كه براى ميقات پروردگارش انتخاب كرده بود. چون از ظاهر اين كه هارون را خليفه خود در بنى اسرائيل كرد، و نيز از ساير جهات داستان، و اين كه در آيات بعد به قومش مى فرمايد: «أفَطَالَ عَلَيكُمُ العَهدُ: آيا براى اين كه دير برگشتم، چنين كرديد»؟ بر مى آيد كه منظور اين نبوده كه تمامى بنى اسرائيل را در طور حاضر كند، و با همه آنان حركت نمايد.

و اما اين كه اين سؤال خداى تعالى چه وقت صورت گرفته، در ابتداى حضور موسى در ميعاد طور، يا در اواخر آن؟ آيه شريفه با هر دو مى سازد. چون سؤال از اين كه چرا عجله كردى، غير از خود عجله است، كه مقارن با سير و ملاقات است. و همين كه احتمال داديم سؤال در ابتداى ورود موسى به طور نبوده باشد، اين احتمال هم موجه مى شود كه با در نظر گرفتن اين كه گمراه شدن بنى اسرائيل به وسيله سامرى، به خاطر دير كردن موسى بوده، جمله «فَإنَّا قَد فَتَنَّا قَومَكَ مِن بَعدِكَ» در اواخر روزهاى ميقات به موسى ابلاغ شده است، و ديگر حاجتى به آن چاره جويی هايى كه مفسران در توجيه آيات ذكر كرده اند، نيست.

«قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَك مِن بَعْدِك وَ أَضلَّهُمُ السَّامِرِى»:

كلمۀ «فتنه»، به معناى امتحان و اختبار است، و اگر «اضلال» را به سامرى - كه گوساله را درست كرده و بنى اسرائيل را به عبادت آن واداشت - نسبت داده، به خاطر اين بوده كه سامرى يكى از عوامل ضلالت آنان بوده.

و حرف «فاء» در جملۀ «فَإنَّا قَد فَتَنَّا قَومَكَ»، براى تعليل است و مطلبى را كه از مفهوم سياق بر مى آيد، تعليل مى كند. زيرا از قول موسى كه گفت: «هُم أُولَاءِ عَلَى أثَرِى» فهميده مى شود كه مردمش در هنگام بيرون آمدنش، وضع خوبى داشته اند، و پيشامدى كه مايه دلواپسى موسى در غيبتش باشد، پيش نيامده بود، و چون از ناحيه آنان خاطرش جمع بوده، خطاب شده كه خيلى خاطر جمع نباش، ما بعد از آمدنت، آنان را آزموديم، درست از امتحان در نيامدند و گمراه شدند.

و كلمۀ «قَومَكَ»، با اين كه ممكن بود بفرمايد: «فَإنّا قَد فَتَنَّاهُم»، از باب به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است، و شايد مراد از آن، غير قوم در آيه قبلى باشد. يعنى مراد از آن در اين آيه، عموم مردم باشد. و مراد از قوم در آيه قبلى، آن هفتاد نفرى باشد كه براى بردن ميقات انتخاب نموده بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۷

«فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضبَانَ أَسِفاً... فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِى»:

كلمۀ «غَضبَان»، صفت مشبهه از مادۀ «غَضَب» است. و همچنين كلمۀ «أسِفا»، كه از «أسَف» - با دو فتحه - و به معناى اندوه و شدت غضب است. و كلمۀ «مَوعد»، به معناى وعده، و «اخلاف موعد»، به معناى خُلف وعده است.

موسى «عليه السلام» وقتى از ميقات برگشت و آن وضع را ديد، سخت در خشم شد و پس از چند جمله گفت: چرا وعده اى كه داديد كه بعد از من نيكو جانشينی ام كنيد تا من برگردم، خُلف كرده، عهد مرا شكستيد؟ مؤيد اين معنا، آيه ديگرى است كه همين معنا را مى رساند و مى فرمايد: «بِئسَمَا خَلَفتُمُونِى مِن بَعدِى».

و معناى آيه مورد بحث، اين است كه:

موسى به قوم خود برگشت، در حالى كه غضبناك و سخت خشمگين - و يا اندوهناك - بود و شروع كرد به ملامت ايشان بر كارى كه كرده بودند و گفت: اى قوم! مگر پروردگارتان وعده نيكو نداد و آن، اين بود كه تورات را بر ايشان نازل كند كه در آن حكم خدا است و عمل به آن، مايه سعادت دنيا و آخرت ايشان است.

و يا اين بود كه ايشان را از شرّ دشمن نجات داده، در زمين مكنتشان دهد، و به نعمت هايى بزرگ اختصاصشان بدهد: «أفَطَالَ عَلَيكُمُ العَهدُ: آيا من دير كردم»، كه مقصود دير شدن، دير شدن مدت مفارقت موسى از ايشان است، به طورى كه از برگشتن وى مأيوس شده، نظامشان مختل شده است: «أم أرَدتُم أن يَحِلَّ عَلَيكُم غَضَبٌ مِن رَبِّكُم: و يا خواستيد غضبى از پروردگارتان به شما برسد»؟ پس به اين منظور با كفر به خدا راه طغيان پيش گرفتيد، و بعد از ايمان به خدا، به پرستش گوساله پرداختيد. «فَأخلَفتُم مَوعِدِى»، و وعده اى كه به من داديد كه بعد از رفتنم نيكو جانشينی ام كنيد، تخلف كرديد.

و چه بسا در معناى جمله «فَأخلَفتُم مَوعِدِى»، معانى ديگرى گفته شده:

مثلا بعضى گفته اند كه: خُلف كردن بنى اسرائيل وعده موسى را، اين بوده كه موسى دستور داده بود دنبال او به ميقات بروند و ايشان نرفتند.

و بعضى ديگر گفته اند كه: موسى دستور داده بود هارون را اطاعت كنند، تا او برگردد، ولى خلف وعده كردند. و از اين قبيل اقوال ديگر.

«قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَك بِمَلْكِنَا...»:

كلمه «مَلك» - به فتح ميم و سكون لام - مصدر از «ملك - يملك» است. و گويا مراد از جمله: «مَا أخلَفنَا مَوعِدَكَ بِمَلكِنَا» اين باشد كه ما با اختيار خود، تو را مخالفت و وعده ات را خُلف نكرديم، - همچنان كه بعضى اين طور معنا كرده اند -

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۸

و ممكن هم هست مراد اين باشد كه ما از اموال و ملك خود، چيزى براى ساختن گوساله مصرف نكرديم، تا در اين امر قصد عمدى داشته باشيم، وليكن ما اموال و اثقال و زيورآلات قوم را حمل مى كرديم، (چون خسته شديم)، آن را انداختيم، سامرى برداشت و در كوره ريخت، و با آن اين گوساله را درست كرد.

كلمۀ «أوزَار»، جمع «وِزر»، به معناى ثقل و سنگينى است. و كلمۀ «زينت»، به معناى زيور است. مانند گردنبند و گوشواره و دستبند. و كلمۀ «قذف» و «القاء» و «نبذ»، هر سه به يك معنا است و آن، عبارت است از طرح و انداختن.

و معناى اين كه گفتند: «وَ لَكِنَّا حُمِّلنَا أوزَاراً...»، اين است كه «ليكن بارهايى از زيورآلات قوم با ما بود»، و بعيد نيست كه مقصود قوم فرعون باشد - و ما آن ها را انداختيم و اين چنين سامرى آن ها را بينداخت - يعنى در آتش بينداخت. و يا او نيز، هر چه در دست داشت، مانند ما بينداخت و آنگاه گوساله را بيرون آورد.

«فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكمْ وَ إِلَهُ مُوسى فَنَسىَ»:

در كلمۀ «أخرَجَ»، دلالتى است بر اين كه كيفيت ساختن گوساله پنهانى و دور از مردم بوده. چون فرموده گوساله اى برايشان بيرون آورد، و كلمۀ «جسد»، به معناى جثه اى است كه جان نداشته باشد، و به هيچ وجه بر بدن جاندار اطلاق نمى شود. اين نيز، دلالت دارد بر اين كه گوساله مذكور بى جان بوده، و در آن هيچ اثرى از آثار حيات نبوده، و كلمۀ «خُوَار» - به ضمّه خاء - به معناى آواز گوساله است.

و چه بسا مفسران جملۀ «فَكَذَلِكَ ألقَى السَّامِرىُّ فَأخرَجَ لَهُم...» را كلامى مستقل گرفته اند، كه يا كلام خداى سبحان و بعد از خاتمه كلام قوم است كه گفتند «فَقَذَفنَاهَا»، و يا از كلام خود قوم است. و بنابر نظريه اين مفسران، ضمير در كلمۀ «قَالُوا» به بعض قوم بر مى گردد، و ضمير در «فَأخرَجَ لَهُم» به بعض ديگر قوم، همچنان كه ظاهر هم همين است.

و ضمير در «نَسِىَ»، به قول بعضى از مفسران، به موسى بر مى گردد، و معنا اين است كه گفتند: اين است معبود شما و معبود موسى، ولى موسى اين معبود خود را فراموش كرده و با اين كه اينجا است، او به جستجوى آن به (كوه) طور رفته.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۶۹

بعضى ديگر گفته اند: ضمير آن، به سامرى بر مى گردد و مراد از آن، فراموش كردن خداى تعالى است، بعد از آن كه به ياد او بود. چون به او ايمان آورده بود، و معنايش اين است كه: سامرى، بعد از آن كه به پروردگارش ايمان آورده بود، او را فراموش كرده، عملى انجام داد كه قوم را گمراه نمود.

و ظاهر جملۀ «فَقَالُوا هَذَا إلَهُكُم وَ إلَه مُوسَى»، از آن جا كه نسبت گفتن را به جمع داده و فرمود: «گفتند»، اين است كه در قضيه ساختن گوساله، افراد ديگرى همدست سامرى بوده اند.

«أَ فَلا يَرَوْنَ أَلّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لهَُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً»:

اين فقره از آيات مورد بحث، پرستندگان گوساله را توبيخ مى فرمايد به اين كه: چيزى را پرستيدند كه مى دانند جوابگوى ايشان نيست و دعايشان را مستجاب نمى كند، و مالك نفع و ضررى از ايشان نيست، تا ضررى را از آنان دفع و نفعى را به سويشان جلب كند. و از ضروريات عقل هاى خود ايشان است كه ربّ و معبود، بايد دعاى پرستنده خود را مستجاب كند و ضرر او را دفع نموده، منافع را به سويش جلب نمايد و خلاصه مالك نفع و ضرر معبود و مربوبش باشد.

«وَ لَقَدْ قَالَ لهَُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَانُ فَاتَّبِعُونى وَ أَطِيعُوا أَمْرِى»:

در اين فقره، توبيخ و سرزنش ايشان را تأكيد نموده و تقرير جرم آنان را بيشتر مى كند، و معنايش اين است كه: ايشان علاوه بر اين كه به احكام ضرورى عقولشان و تذكرات آن متذكر نگشته، از پرستش گوساله دست بر نمى دارند، و به چشم خود نمى بينند، و به عقل خود تعقل نمى كنند، از طريق گوش نيز متذكر نگشته و به آنچه كه به گوششان مى رسد، اعتناء نمى نمايند. چون پيامبرشان هارون، به ايشان گفت كه اين گوساله، فتنه اى است كه بدان مبتلا شده اند، و پروردگارشان، خداى رحمان عزوجل است و واجب است او را كه پيامبرشان است، پيروى و اطاعت كنند.

ولى سخن او را رد كرده و گفتند: «لَن نَبرَحَ عَلَيهِ عَاكِفِينَ حَتّى يَرجِعَ إلَينَا مُوسَى». اين گوساله را مى پرستيم تا آن كه موسى نزد ما برگردد و ببينيم او درباره گوساله چه مى گويد و چه دستور مى دهد.

«قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَك إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضلُّوا * أَلا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصيْت أَمْرِى»:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۲۷۰

موسى «عليه السلام» به ميان قوم بر گشته و با آنان درباره گوساله صحبت كرد، و سپس رو به برادرش كرده، با او صحبت نمود. چون او يكى از مسؤولين سه گانه در اين آزمايش و محنت بوده، و موسى او را خليفه خود در ميان آنان كرده، سفارش كرده بود كه: «أُخلُفنِى فِى قَومِى وَ أصلِح وَ لَا تَتَّبِع سَبِيلَ المُفسِدِين».

و گويا اين كه فرمود: «مَا مَنَعَكَ»، متضمن اين معنا است كه: «چه چيز تو را بر آن واداشت». يعنى چه چيز تو را واداشت كه از من پيروى نكنى و چه چيز مانع پيروى تو از من شد؟ و يا چه چيز تو را با دعوت به سوى خود از پيروى من منع كرد؟ پس اين تعبير، نظير آيه «قَالَ مَا مَنَعَكَ أن لَا تَسجُدَ إذ أمَرتُكَ» است.

و معناى آن اين است كه موسى، در عتاب به هارون گفت: «چه چيز تو را از پيروى طريقه و روش من كه جلوگيرى قوم از ضلالت و غيرت به خرج دادن در راه خدا است، باز داشت. آيا دستور مرا عصيان كردى كه گفته بودم سبيل مفسدان را پيروى مكن»؟


→ صفحه قبل صفحه بعد ←