تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۲۱: تفاوت میان نسخهها
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
(۱۳ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۷: | خط ۷: | ||
«'''وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَينَ الجِْنَّةِ نَسباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الجِْنَّةُ إِنهُمْ لَمُحْضرُونَ'''»: | «'''وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَينَ الجِْنَّةِ نَسباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الجِْنَّةُ إِنهُمْ لَمُحْضرُونَ'''»: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۶۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۶۴ </center> | ||
قرار دادن نسبت بين خدا و | قرار دادن نسبت بين خدا و جنّ، عبارت از همين عقيده مشركان است كه مى گويند: جنّ، اولاد خدا هستند، كه شرح مفصل اين عقيده آنان، در تفسير سوره «هود»، آن جا كه درباره بت پرستان بحث كرديم، گذشت. | ||
«''' | «'''وَ لَقَد عَلِمَتِ الجِنَّةُ أنّهُم لَمُحضَرُون'''» - يعنى: خود جنّيان مى دانند روزى براى حساب و يا عذاب حاضر خواهند شد. و اين كه گفتم حساب يا عذاب، به خاطر اطلاق كلمه «مُحضَرُون» است. | ||
و از | و به هر حال، جنّيان مى دانند كه خود، مربوب خدا هستند، و خدا، به زودى از ايشان حساب مى كشد، و بر طبق اعمالشان جزا مى دهد. پس نسبتى كه بين جنّيان و خدا هست، نسبت مربوبيّت و ربوبيّت است، نه نسبت ولادت. و كسى كه خودش مربوب ديگرى است، شايستگى پرستش ندارد. | ||
و از عجايب، سخن بعضى از مفسران است كه گفته اند: مراد از كلمۀ «جِنّة»، طايفه اى از ملائكه است كه به اين اسم ناميده شده اند. و بنابراين، بايد ضمير «أنّهُم» را به كفار برگردانيد، نه به كلمۀ «جِنّة». و معنايش اين است كه: طايفه اى از ملائكه، كه نامشان جنّ است، مى دانند كه كفار براى عذاب حاضر مى شوند. و اين تفسيرى است، كه هيچ شاهدى از قرآن كريم بر آن نيست. علاوه بر اين، از سياق بعيد است. | |||
<span id='link169'><span> | <span id='link169'><span> | ||
«''' | «'''سُبْحَانََ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ'''»: | ||
بعضى ديگر گفته اند: | ضمير در جمله «يَصِفُون» - با در نظر گرفتن اين كه اين آيه، متصل به آيه قبل است - به كفار نامبرده بر مى گردد، و استثناى «إلّا» در آن، استثناى منقطع است. | ||
و معناى آيه اين است كه: خدا از توصيفى كه كفار مى كنند، منزّه است. و يا: خدا از آنچه كه كفار درباره اش مى گويند، و از اوصافى كه برايش مى تراشند، از قبيل ولادت و نسبت و شركت و امثال آن، منزّه است، ولى بندگان مخلص خدا، او را به اوصافى وصف مى كنند كه لايق ساحت قدس اوست، و يا طورى وصف مى كنند، كه لايق اوست. | |||
و بعضى از مفسران گفته اند: «اين استثناء، استثناى منقطع از ضمير در «لَمُحضَرُون» است». | |||
بعضى ديگر گفته اند: «استثناى از فاعل در «جَعَلُوا» است، و جمله هايى كه بين اين ضمير و مرجعش فاصله شده اند، جملات معترضه است»، ولى اين دو وجه، بعيد است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۶۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۶۵ </center> | ||
و در صورتى كه اين دو آيه را مستقل در نظر | و در صورتى كه اين دو آيه را مستقل در نظر بگيريم، همچنان كه مستقل نيز هستند، معنايى وسيع تر و دقيق تر از آن معانى دارد. چون در اين صورت، بايد ضمير در «يَصِفُونَ» را به عموم مردم برگردانيم، و چون كلمه «يَصِفُونَ»، مطلق است و شامل همه گونه وصف مى شود، آنگاه اگر استثناء را هم متصل بگيريم، معنا چنين مى شود: | ||
«خداى تعالى، منزّه است از تمامى وصف هايى كه واصفان برايش مى كنند، مگر تنها بندگان مخلص خدا، كه وصف آنان درست است». | |||
<span id='link170'><span> | <span id='link170'><span> | ||
اما | اما منزّه بودن خدا از وصف همه واصفان، علتش اين است كه: واصفان، خدا را با مفاهيمى كه نزد خود آنان محدود است، توصيف مى كنند، و خداوند، غيرمحدود است. | ||
و اما | (مثلا اگر مى گويند: خدا بينا است، چشم هم براى خدا اثبات مى كنند. چون بينايى در بين خود آنان، مستلزم داشتن چشم است، و معلوم است كه وقتى چشم اثبات شود، سر نيز اثبات مى شود، و حال آن كه بينايى خدا، مربوط به چشم نيست). | ||
و همچنين، هيچ يك از اوصاف او قابل تحديد نيست، و هيچ لفظى نمى تواند قالب تمام عيار اسماء و صفات او گردد. پس هر چيزى كه واصفان درباره خدا بگويند، خدا از آن بزرگتر است، و هر آنچه كه از خدا در توهم آدمى بگنجد، باز خدا غير از آن چيز است. | |||
و اما اين كه وصف «عباد مخلَصين» درباره خدا درست است، دليلش اين است كه: خداى عزّوجلّ، بندگانى دارد كه ايشان را براى خود خالص كرده. يعنى ديگر هيچ موجودى غير از خدا در اين افراد سهمى ندارد، و خود را به ايشان شناسانده، و غير خود را از ياد ايشان برده. در نتيجه، تنها خدا را مى شناسند و غير از خدا را فراموش مى كنند. و اگر غير از خدا، چيزى را هم بشناسند، به وسيله خدا مى شناسند. | |||
چنين مردمى اگر خدا را در نفسشان وصف كنند، به اوصافى وصف مى كنند كه لايق ساحت كبريايى اوست، و اگر هم به زبان وصف كنند - هر چند الفاظ قاصر و معانى آن ها محدود باشد - دنبال وصف خود، اين اعتراف را مى كنند كه بيان بشر، عاجز و قاصر است از اين كه قالب آن معانى باشد، و زبان بشر الكن است از اين كه اسماء و صفات خدا را در قالب الفاظ حكايت كند. | |||
همچنان كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، كه سيد مخلَصين است، فرموده: «لا أُحصِى ثَنَاءً عَلَيكَ أنتَ كَمَا أثنَيتَ عَلَى نَفسِك»، كه بر خدا ثنا گفته و نقص ثنايش را اين گونه كامل كرده، كه آنچه را كه خداوند در ثناى بر خودش اراده مى كند، منظورش می باشد - دقت بفرماييد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۶۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۶۶ </center> | ||
<span id='link171'><span> | <span id='link171'><span> | ||
==بيان مفاد آيه : | ==بيان مفاد آيه: «فَإنّكُم وَ مَا تَعبُدُون * مَا أنتُم عَلَيهِ بِفَاتِنِين» == | ||
«'''فَإِنَّكُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ * مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ بِفَاتِنِينَ * إِلّا مَنْ هُوَ صَالِ الجَْحِيمِ'''»: | |||
اين آيه كه در آغازش حرف «فاء» قرار دارد، تفريع و نتيجه گيرى از حكم مستثنا و مستثنا منه، و يا تنها از حكم مستثنا است، و معنايش، اين است كه: | |||
بعد از آن كه مسلّم شد كه آنچه شما از اوصاف براى خدا تراشيده ايد، همه ضلالت است - به خلاف بندگان مخلَص خدا، كه در وصف كردن خود، دچار ضلالت نمى شوند - پس اين نتيجه عايد مى شود كه شما با اين گمراهى خود، نمى توانيد گمراه كنيد مگر مردم دوزخى را. يعنى آن هايى را كه با پاى خود راه دوزخ را طى مى كنند. | |||
و آنچه از سياق به روشنى به چشم مى خورد، اين است كه : | و آنچه از سياق به روشنى به چشم مى خورد، اين است كه: كلمۀ «مَا» در جمله «مَا تَعبُدُون»، موصوله باشد و مراد از آن، بت ها مى باشد و بس. و يا بت ها و همۀ آلهه ضلالت و پيشوايان گمراهى، از قبيل شيطان هاى جنّى مى باشد. | ||
و نيز ظاهر سياق اين است كه : | و نيز ظاهر سياق اين است كه: كلمۀ «مَا» در جمله «مَا أنتُم»، نافيه است. و ضمير در «عَلَيه»، به خداى سبحان بر مى گردد، و ظرف (عليه)، متعلق است به «فَاتِنِين». و كلمۀ «فَاتِنِين»، جمع «فَاتِن» است، كه اسم فاعل از «فتنه»، به معناى گمراه كردن مردم است. | ||
و معناى آيه اين است كه : شما و خدايان ضلالت كه مى پرستيد، | و كلمه «صَالِى»، از ماده «صِلو» اشتقاق يافته، كه به معناى پيروى است. و «صَالِى جَحِيم»، به معناى دنباله رو جهنم است، به طورى كه هر جا راه جهنم را سراغ داشته باشد، به آن جا برود و عمل دوزخيان را مرتكب شود. و استثناء در آيه، مفرّغ است، (مستثنا منه آن، در كلام نيامده)، و تقدير كلام چنين است: «مَا أنتُم بِفَاتِنِينَ أحَداً إلّا مَن هُوَ صَالِ الجَحِيم». | ||
بعضى از | |||
و معناى آيه اين است كه: شما و خدايان ضلالت كه مى پرستيد، هرچند دست به دست هم بدهيد، نمى توانيد احدى را مفتون و گمراه كنيد، مگر تنها آن كسانى را كه خود، راه جهنم را دنبال مى كنند. | |||
بعضى از مفسران گفته اند: كلمۀ «ما» در اول مصدريه و يا موصوله است، و جمله «فَإنّكُم وَ مَا تَعبُدُون»، كلامى است تام و مستقل، از قبيل اين كه مى گويند: «أنتَ وَ شَأنُكَ: برو پى كارت». | |||
و معناى آيه اين است كه: «شما و آنچه مى پرستيد»، و يا «شما و بت پرستی تان». يعنى: برويد پى اين كارها كه داريد. آنگاه با جمله اى استينافى، يعنى ابتدايى فرموده: «مَا أنتُم عَلَيهِ بِفَاتِنِينَ». و «فَاتِنِين»، متضمن معناى حمل است، و ضمير در «عَلَيه»، در صورت مصدرى بودن «مَا»، به كلمۀ «مَا»، در «مَا تَعبُدُون» بر مى گردد. و در صورت موصوله بودن آن، به مضافى تقديرى بر مى گردد. | |||
و معناى آيه اين است كه: شما نمى توانيد تحميل كنيد بر عبادت خود و يا بر بت پرستى خود، مگر كسى را كه خودش، پيروِ جهنم است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۶۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۶۷ </center> | ||
و بعضى ديگر گفته اند: ممكن است كلمه | و بعضى ديگر گفته اند: ممكن است كلمه «عَلَى»، به معناى «با» باشد و ضمير، به كلمۀ «مَا تَعبُدُون»، و يا تنها به كلمۀ «مَا» - در صورتى كه موصوله باشد - برگردد. و كلمۀ «فَاتِنِين»، همان معناى ظاهرى خود را مى دهد، و متضمن معناى تحميل و حمل نيست. و معناى آيه اين است كه: شما نمى توانيد با عبادت خود و يا با عبادت بت هاى خود گمراه كنيد، مگر پيروان دوزخ را. | ||
و همه اين سخنان، وجوهى است نادرست، و در حقيقت بدون جهت، خود را به زحمت انداختن است. | |||
و در آيه مورد بحث، التفات به كار رفته، و نكته اين التفات، عينا همان است كه: در التفات در آيات سابق، ذكر كرديم. | |||
<span id='link172'><span> | <span id='link172'><span> | ||
==ردّ و ابطال پندار | ==ردّ و ابطال پندار مشركان در اين كه: «ملائكه، دختران خدايند»== | ||
«'''وَ مَا مِنَّا | «'''وَ مَا مِنَّا إِلّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ * وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصّافُّونَ * وَ إِنَّا لَنَحْنُ المُْسبِّحُونَ'''»: | ||
اين سه آيه - به طورى كه از سياق بر مى آيد - اعتراضى است از كلام جبرئيل و يا كلام او و يارانى كه از فرشتگان وحى دارد. نظير حكايتى كه از خود جبرئيل و يارانش نقل كرده و فرموده: «وَ مَا نَتَنَزّلُ إلّا بِأمرِ رَبّكَ لَهُ مَا بَينَ أيدِينَا وَ مَا خَلفَنَا وَ مَا بَينَ ذَلِكَ». | |||
بعضى از مفسران گفته اند: «سه آيه مورد بحث، كلام رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، كه خودش و مؤمنان را براى كفار توصيف مى كند، تا ايشان را توبيخى خوار كننده كرده باشد. و آيات مورد بحث، متصل اند به آيه «فَاستَفتِهِم»، و تقدير كلام چنين است: از ايشان استفتاء كن و بعد از آن كه استفتاء كردى، بگو: «هيچ يك از ما مسلمان نيست، مگر آن كه در قيامت، جايگاه و مقامى معلوم و در خور اعمال خود دارد، و به درستى ماييم كه در نماز به صف مى ايستيم، و ماييم تسبيح كنندگان». | |||
اين | وليكن اين وجه، وجه مناسبى نيست و با سياق، سازگارى ندارد. | ||
اين آيات سه گانه، در اين مقام اند كه عقيده مشركان بر الوهيت ملائكه را باطل كنند. از اين طريق كه با اعتراف خود، عقيده كفار را باطل مى كنند. | |||
اين | توضيح اين كه: مشركان، اعتراف دارند به اين كه ملائكه، خودشان مربوب و عبد خداى تعالى هستند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۶۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۶۸ </center> | ||
چيزى كه | چيزى كه هست، مى گويند: همين مربوب هاى خدا، خود ربّ موجودات پايين تر از خويش اند، و در آن موجودات، استقلال در تدبير و تصرف دارند، و از تدبير عالَم، چيزى مربوط به خدا نيست. و ملائكه، خودشان اين معنا را قبول ندارند. يعنى خود را مستقل در تدبير عالَم نمى دانند، هرچند كه واسطه و سبب متوسط بين خدا و خلق هستند. | ||
پس | پس آنچه كه در اين آيات، ملائكه از خود نفى مى كنند، همان استقلال در تدبير است، نه سببيت به اذن خدا. پس اعتقاد مشركان به مربوب بودن ملائكه، كافى است در ابطال اعتقاد ديگرشان و آن، اين كه: ملائكه، ربّ عالَم باشند. همچنان كه آيه: «بَل عِبَادٌ مُكرَمُون * لَا يَسبِقُونَهُ بِالقَولِ وَ هُم بِأمرِهِ يَعمَلُون» هم، از يك سو سببيت و وساطت ملائكه را اثبات مى كند، و هم از سوى ديگر، استقلال آنان را انكار مى نمايد. | ||
پس اين كه فرمود: «وَ مَا مِنّا إلّا لَهُ مَقَامٌ مَعلُومٌ»، معنايش اين است كه: هر يك از ما، مقامى معين و پستى مشخص داريم، كه ما را بدان گمارده اند، و با گمارده شدن، ديگر استقلال معنى ندارد. چون شخص گمارده شده، نمى تواند از خط مشيى كه برايش تعيين كرده اند، تجاوز كند. ملائكه نيز، مجعول (آفريده شده) بر اين هستند كه خدا را در آنچه امر مى كند، اطاعت نموده و او را بپرستند. | |||
و | و اين كه فرمود: «وَ إنّا لَنَحنُ الصّافُّون»، معنايش اين است كه: ما فرشتگان، همواره نزد خدا در صف ايستاده، منتظر اوامر او هستيم، تا اوامرى كه در تدبير عالَم صادر مى كند، بر طبق خواسته اش، اجرا كنيم. همچنان كه از آيه «لَا يَعصُونَ اللّهَ مَا أمَرَهُم وَ يَفعَلُونَ مَا يُؤمَرُون» نيز، اين معنا استفاده مى شود. | ||
اين، آن معنايى بود كه ما به كمك سياق، از آيات مورد بحث استفاده كرديم. و چه بسا بعضى گفته اند كه: «مراد از اين جمله، اين است كه: ما ملائكه، نزد خدا به صف ايستاده ايم، براى نماز». ولى اين خيلى از فهم دور است و شاهدى هم بر آن نيست. | |||
و اين كه فرمود: «وَ إنّا لَنَحنُ المُسَبّحُون»، معنايش اين است كه: ما، خدا را از آنچه لايق ساحت كبريايى او نيست، تنزيه مى كنيم. همچنان كه در جاى ديگر، باز فرموده: «يُسَبّحُونَ اللّيلَ وَ النّهَارَ لَا يَفتُرُون». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۶۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۶۹ </center> | ||
پس اين آيات سه | پس اين آيات سه گانه، موقف و موقعيت ملائكه در عالَم خلقت را توصيف مى كنند، و عملى كه مناسب خلقت آنان است، بيان مى نمايند و آن، عمل عبارت است از: در صف ايستادن، براى گرفتن اوامر خداى تعالى. و نيز، منزه داشتن ساحت كبريايى خدا از شريك و از هر چيزى كه لايق به كمال ذات او نيست. ذاتى كه عقل و وهم، بدان دست نمى يابد. | ||
«'''وَ إِن كَانُوا لَيَقُولُونَ * لَوْ أَنَّ عِندَنَا ذِكْراً مِّنَ الاَوَّلِينَ * لَكُنَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ'''»: | |||
در اين آيه، به سياق قبلى بازگشت شده. ضمير جمع در «كَانُوا» و در «يَقُولُون» به قريش و هر قومى كه عقيده آنان را داشته باشند، بر مى گردد. و كلمه «إن» در اول آيه، مخفّف «إنّ» است. و مراد از «ذكر اولين»، كتابى آسمانى، از جنس كتاب هاى نازل بر اولين است. | |||
و معناى آيه اين است كه: اگر نزد ما قريش نيز كتابى آسمانى، نظير كتب آسمانى نازل بر اقوام گذشته مى بود، ما نيز هدايت مى شديم و بندگان مخلص خدا مى بوديم. و منظورشان از اين سخن، اين است كه: از كفر خود عذر بخواهند و بگويند از ناحيه خدا، حجتى بر ما تمام نشده. | |||
و | و اين در حقيقت، عذرى است بدتر از گناه. براى اين كه: مذهب وثنيت و بت پرستى، مسأله نبوت و رسالت و نزول كتابى از آسمان را، به كلّى محال مى داند. | ||
«'''فَكَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ'''»: | |||
«فاء» در اول جمله - به اصطلاح ادبى - فاى فصيحه است. و معناى جمله اين است كه: پس ما همين قرآن را بر آنان نازل كرديم، تا ديگر گله نكنند كه ما كتابى آسمانى نداشتيم. ولى به همين قرآن كفر ورزيدند و به آنچه گفتند، وفا نكردند و به زودى خواهند دانست كه وبال كفرشان چيست. | |||
و اين جمله اخير، تهديدى از خداى تعالى، به ايشان است. | |||
<span id='link173'><span> | <span id='link173'><span> | ||
== | ==خداوند، انبیاء«ع» را، در دنیا و آخرت، یاری می کند == | ||
«'''وَ لَقَدْ سبَقَت كلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا | «'''وَ لَقَدْ سبَقَت كلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنهُمْ لهَُمُ الْمَنصُورُونَ'''»: | ||
«كلمه» خداى تعالى براى ايشان، عبارت است از قضايى كه درباره آنان رانده و حكمى كه كرده. و «سبقَت كلمة»، يا به اين است كه عهد آن مقدّم باشد، و يا به اين است كه به نفوذ و غلبه، مقدّم شود. و حرف «لام» در جمله «لَهُم»، معناى منفعت را افاده مى كند. مى فرمايد: ما قضايى حتمى، درباره ايشان رانديم كه به طور يقين، يارى شدگان باشند. | |||
و - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - اين معنا را، با چند نوع تأكيد بيان كرده. يكى حرف «لام» در ابتداى آيه. يكى كلمۀ «قَد». يكى كلمۀ «إنّ». و يكى حرف «لام» در «لَهُم». | |||
در اين آيه | در اين آيه شريفه، نصرت را مقيّد نكرده كه انبياء «عليهم السلام» را در دنيا نصرت مى دهد، و يا در آخرت، و يا به نحوى ديگر. بلكه در آيه ديگر، نصرت را عموميت داده و فرموده: «إنّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الّذِينَ آمَنُوا فِى الحَيَوةِ الدُّنيَا وَ يَومَ يَقُومُ الأشهَادُ». | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۷۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۷۰ </center> | ||
پس رسولان | پس رسولان خدا، هم در حجت و دليل منصورند. براى اين كه «راه حق» را پيش گرفته اند و «راه حق»، هرگز شكست نمى خورد. و هم بر دشمنان خود منصورند. | ||
يا به اين كه: خدا ياری شان مى دهد، تا دشمنان را زيردست كنند. و يا به اين كه: از ايشان انتقام مى گيرند. چنانچه خداى تعالى فرموده: «وَ مَا أرسَلنَا مِن قَبلِكَ إلّا رِجَالاً نُوحِى إلَيهِم مِن أهلِ القُرَى... * حَتّى إذَا استَيأسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أنّهُم قَد كُذِبُوا جَاءَهُم نَصرُنَا فَنُجِّىَ مَن نَشَاءُ وَ لَا يُرَدُّ بَأسُنَا عَنِ القَومِ المُجرِمِين». | |||
و هم در آخرت منصورند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «يَومَ لَا يُخزِى اللّهُ النَّبِىّ وَ الّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ» - و در همين نزديكی ها، در سوره «مؤمن»، بيانى در اين معنا گذشت. | |||
«'''وَ إِنَّ جُندَنَا لهَُمُ الْغَالِبُونَ'''»: | |||
كلمه «جُند»، به معناى مجتمعى است انبوه و متراكم، و لشكر را هم به همين جهت «جُند» مى خوانند. بنابراين، كلمه «جُند» با كلمه «حزب»، قريب المعنا مى باشند. | |||
و لذا مى بينيم در قرآن كريم، درباره آمدن احزاب، يك جا تعبير به «جُند» نموده، مى فرمايد: «إذ جَاءَتكُم جُنُودٌ». و در جايى ديگر، در همين باره مى فرمايد: «وَ لَمَّا رَأ المُؤمِنُونَ الأحزَابَ». و نيز، در جايى ديگر فرموده: «وَ مَن يَتَوَلّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الّذِينَ آمَنُوا فَإنّ حِزبَ اللّهِ هُمُ الغَالِبُونَ». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۷۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۷۱ </center> | ||
و مراد از | و مراد از «جُندَنَا»، جامعه اى است كه فرمانبردار امر خدا باشد و در راه خدا جهاد نمايد. و اين جامعه، عبارت است از: گروه مؤمنان و يا انبياء به ضميمه مؤمنان، كه پيرو انبيايند. بنابر احتمال دوم، در اين كلام، تعميم بعد از تخصيص به كار رفته. | ||
و به هرحال، پس مؤمنان، مانند پيشوايان خود منصورند، همچنان كه در جاى ديگر، خطاب به مؤمنان فرموده: «وَ لَا تَهِنُوا وَ لَا تَحزَنُوا وَ أنتُمُ الأعلَونَ إن كُنتُم مُؤمِنِين»، كه در گذشته، تعدادى آيات كه بر اين معنا دلالت داشت، گذشت. | |||
و اين حكم، يعنى نصرت و غلبه، حكمى است اجتماعى، و منوط است بر تحقق عنوان و لا غير. يعنى: اين نصرت و غلبه، تنها نصيب انبياء و مؤمنان واقعى است، كه «جُند خدا» هستند، و به امر او، عمل مى كنند و در راه او جهاد مى كنند. | |||
هر جامعه اى كه اين عناوين بر آن صادق باشد، يعنى ايمان به خدا داشته باشد، و به اوامر خدا عمل كند و در راه او جهاد نمايد، منصور و غالب است. نه جامعه اى كه اين اسامى و عناوين را دارد و واقعيت آن ها را ندارد. پس جامعه اى كه از ايمان، جز اسم در آن نمانده باشد و از انتسابش به خدا، جز سخنى در آن نمانده باشد، نبايد اميد نصرت و غلبه را داشته باشد. | |||
«'''فَتَوَلَّ عَنهُمْ حَتّى حِينٍ'''»: | |||
اين جمله، تفريع بر داستان نصرت و غلبه است. و در حقيقت، وعده اى است به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، كه به زودى، نصرت و غلبه اش مى دهد، و تهديدى است عليه مشركان، و مخصوصا مشركان قريش. | |||
اين | و از اين كه نخست، دستور مى دهد به اين كه آن جناب از مشركان، اعراض كند و سپس با جملۀ «حَتّى حِين»، آن را موقت مى سازد، به دست مى آيد كه: اين مدت، خيلى طولانى نيست. و واقعيت هم، همين طور بود. چون بعد از مدتى كوتاه، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، از بين مشركان مهاجرت كرد، و سپس رؤسا و بزرگان آنان را در جنگ «بدر» و غير آن، نابود كرد. | ||
«'''وَ أَبْصِرْهُمْ فَسوْفَ يُبْصِرُونَ'''»: | |||
از اين كه در آغاز، امر به بينايى مى كند و سپس خبر مى دهد كه به زودى خواهند ديد، و سپس كلام را بر اعراض فورى در آيه قبلى عطف مى كند، از نظر سياق استفاده مى شود كه مى خواهد بفرمايد: | |||
لجبازى و جحود ايشان را نيك بنگر، و ببين در مقابل انذار و تخويف تو، چه عكس العملى نشان مى دهند، و چگونه انكار مى كنند و به زودى، خواهند ديد سرانجام لجبازى و استكبارشان چيست. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۷۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۷۲ </center> | ||
«'''أَ فَبِعَذَابِنَا يَستَعْجِلُونَ فَإِذَا نَزَلَ بِساحَتهِمْ | «'''أَ فَبِعَذَابِنَا يَستَعْجِلُونَ * فَإِذَا نَزَلَ بِساحَتهِمْ فَسَاءَ صبَاحُ الْمُنذَرِينَ'''»: | ||
اين آيه، مشركان را در برابر عجله شان، توبيخ مى كند كه مى گفتند: «مَتَى هَذَا الوَعدُ: پس اين وعده عذابت، چه شد»؟ و «مَتَى هَذَا الفَتحُ: پس اين وعده فتح، چه شد»؟ و نيز اعلام مى كند به اين كه اين عذاب، چيزى نيست كه در آن عجله شود. چون روزى بسيار سخت و صبحى بسيار شوم، در پى دارد. | |||
و نزول عذاب به ساحت آنان، كنايه است از نزول آن از همه طرف، به طورى كه عذاب، ايشان را احاطه كند. و معناى جملۀ «فَسَاءَ صَبَاحُ المُنذَرِين»، اين است كه: در بين همه صبح ها، صبح انذار شدگان، بسيار صبح بدى است. و منظور از انذار شدگان، مشركان قريش اند. | |||
«'''وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّى حِينٍ وَ * أَبْصِرْ فَسَوْف يُبْصِرُونَ'''»: | |||
اين آيه، تأكيد همان مضمون آيه قبلى است. چون - بنابه گفته بعضى - تكرار مضمون، تنها به اين منظور بوده. | |||
بعضى ديگر احتمال داده اند: «منظور از جمله قبلى، تهديد به عذاب دنيا، و از جمله مورد بحث، تهديد به عذاب آخرت باشد». و اين احتمال، خالى از وجه نيست. چون در آيه مورد بحث، براى جملۀ «أبصِر»، مفعولى ذكر نشده، ولى در آيه قبلى، ذكر شده و فرموده: «أبصِرهُم»، و حذف آن در آيه مورد بحث، إشعار بر عموميت دارد. | |||
و مراد از «أبصار»، ديدن كفر و فسوقى است، كه عموم مردم مرتكب آن بودند، و مناسب چنين كفرى، تهديد به عذاب در قيامت است. | |||
«'''سُبْحَانَ رَبِّك رَبّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ'''»: | |||
اين آيه، خداى سبحان را از آن اوصافى كه مشركان و مخالفان دعوت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، برايش ذكر كرده اند - و قبلا در همين سوره حكايت شد - منزّه مى دارد. چون كلمه «سُبحان»، اضافه شده به كلمۀ «رَبّك». مى فرمايد: منزّه است آن پروردگارى كه تو، او را عبادت مى كنى و به سوى او دعوت مى كنى. | |||
و نيز براى بار دوم، كلمۀ «رَبّ» را بر «عزّت» اضافه كرد، تا بفهماند خدا، مختص به «عزّت» است. پس او مقامى منيع دارد، كه منيع بودن مقامش، على الاطلاق است. يعنى هيچ عامل ذلتى، نمى تواند او را ذليل كند، و هيچ غالبى نيست كه بر او غلبه نمايد، و هيچ كسى نمى تواند از تخت سلطنت او بگريزد. پس مشركان كه دشمنان حق اند، و به عذاب تهديد شده اند، نمى توانند او را به ستوه بياورند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۷۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۷۳ </center> | ||
«'''وَ سلَامٌ عَلى الْمُرْسلِينَ'''»: | «'''وَ سلَامٌ عَلى الْمُرْسلِينَ'''»: | ||
اين | اين جمله، سلام بر همۀ رسولان خداست، و مصونيت آنان را از هر عذاب و ناملايمى از ناحيه خدا، اعلام مى دارد. | ||
«'''وَ الحَْمْدُ للَّهِ | «'''وَ الحَْمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ'''»: | ||
در تفسير سوره «فاتحه»، معناى اين جمله و مطالب مربوط به آن گذشت. | در تفسير سوره «فاتحه»، معناى اين جمله و مطالب مربوط به آن گذشت. | ||
<span id='link174'><span> | <span id='link174'><span> | ||
== | ==بحث روايتی== | ||
در كتاب الدر المنثور آمده كه محمد بن نضر و ابن عساكر، از علاء بن سعيد، روايت كرده اند كه گفت : روزى رسول خدا | در كتاب الدر المنثور آمده كه محمد بن نضر و ابن عساكر، از علاء بن سعيد، روايت كرده اند كه گفت: روزى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، به اهل مجلس خود فرمود: «أطّتِ السَّماءُ وَ حَقَّ لَهَا أن تَئِطَ». يعنى: كمر آسمان از سنگينى خميد و حق دارد كه خم شود. چون هيچ جاى پايى از آسمان نيست، مگر آن كه فرشته اى در آن جا قرار دارد، كه يا در ركوع است و يا در سجده. آنگاه اين آيه را قرائت فرمود: «وَ إنّا لَنَحنُ الصَّافُّون * وَ إنّا لَنَحنُ المُسَبِّحُون». | ||
و | مؤلف: اين معنا به غير از طريق نامبرده نيز، از آن جناب روايت شده. | ||
و در نهج البلاغه است كه : | |||
و نيز، در همان كتاب است كه ابن مردويه، از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، چنين بود كه هر وقت به نماز مى ايستاد، مى فرمود: صف نماز را منظم كنيد. فلانى تو قدرى جلو بيا، و فلانى تو قدرى عقب برو. آنگاه مى فرمود: اگر صفوف خود را منظم كنيد، و به خط مستقيم بايستيد، خداى تعالى، شما را مانند ملائكه هدايت مى كند. آنگاه اين آيه را تلاوت مى فرمود: «وَ إنّا لَنَحنُ الصَّافُّونَ * وَ إنّا لَنَحنُ المُسَبِّحُون». | |||
و در نهج البلاغه است كه: اميرالمؤمنين «عليه السلام»، در وصف ملائكه فرموده: «ايشان، صف بستگانى هستند، كه هرگز از صف خود جدا نمى شوند، و تسبيح گويانى هستند، كه از تسبيح گفتن خسته نمى گردند». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۷۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۲۷۴ </center> | ||
<span id='link175'><span> | <span id='link175'><span> | ||
<center> «'''سورۀ ص '''» </center> | <center> «'''سورۀ ص '''» </center> | ||
نسخهٔ کنونی تا ۲۴ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۰۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَينَ الجِْنَّةِ نَسباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الجِْنَّةُ إِنهُمْ لَمُحْضرُونَ»:
قرار دادن نسبت بين خدا و جنّ، عبارت از همين عقيده مشركان است كه مى گويند: جنّ، اولاد خدا هستند، كه شرح مفصل اين عقيده آنان، در تفسير سوره «هود»، آن جا كه درباره بت پرستان بحث كرديم، گذشت.
«وَ لَقَد عَلِمَتِ الجِنَّةُ أنّهُم لَمُحضَرُون» - يعنى: خود جنّيان مى دانند روزى براى حساب و يا عذاب حاضر خواهند شد. و اين كه گفتم حساب يا عذاب، به خاطر اطلاق كلمه «مُحضَرُون» است.
و به هر حال، جنّيان مى دانند كه خود، مربوب خدا هستند، و خدا، به زودى از ايشان حساب مى كشد، و بر طبق اعمالشان جزا مى دهد. پس نسبتى كه بين جنّيان و خدا هست، نسبت مربوبيّت و ربوبيّت است، نه نسبت ولادت. و كسى كه خودش مربوب ديگرى است، شايستگى پرستش ندارد.
و از عجايب، سخن بعضى از مفسران است كه گفته اند: مراد از كلمۀ «جِنّة»، طايفه اى از ملائكه است كه به اين اسم ناميده شده اند. و بنابراين، بايد ضمير «أنّهُم» را به كفار برگردانيد، نه به كلمۀ «جِنّة». و معنايش اين است كه: طايفه اى از ملائكه، كه نامشان جنّ است، مى دانند كه كفار براى عذاب حاضر مى شوند. و اين تفسيرى است، كه هيچ شاهدى از قرآن كريم بر آن نيست. علاوه بر اين، از سياق بعيد است.
«سُبْحَانََ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ»:
ضمير در جمله «يَصِفُون» - با در نظر گرفتن اين كه اين آيه، متصل به آيه قبل است - به كفار نامبرده بر مى گردد، و استثناى «إلّا» در آن، استثناى منقطع است.
و معناى آيه اين است كه: خدا از توصيفى كه كفار مى كنند، منزّه است. و يا: خدا از آنچه كه كفار درباره اش مى گويند، و از اوصافى كه برايش مى تراشند، از قبيل ولادت و نسبت و شركت و امثال آن، منزّه است، ولى بندگان مخلص خدا، او را به اوصافى وصف مى كنند كه لايق ساحت قدس اوست، و يا طورى وصف مى كنند، كه لايق اوست.
و بعضى از مفسران گفته اند: «اين استثناء، استثناى منقطع از ضمير در «لَمُحضَرُون» است».
بعضى ديگر گفته اند: «استثناى از فاعل در «جَعَلُوا» است، و جمله هايى كه بين اين ضمير و مرجعش فاصله شده اند، جملات معترضه است»، ولى اين دو وجه، بعيد است.
و در صورتى كه اين دو آيه را مستقل در نظر بگيريم، همچنان كه مستقل نيز هستند، معنايى وسيع تر و دقيق تر از آن معانى دارد. چون در اين صورت، بايد ضمير در «يَصِفُونَ» را به عموم مردم برگردانيم، و چون كلمه «يَصِفُونَ»، مطلق است و شامل همه گونه وصف مى شود، آنگاه اگر استثناء را هم متصل بگيريم، معنا چنين مى شود:
«خداى تعالى، منزّه است از تمامى وصف هايى كه واصفان برايش مى كنند، مگر تنها بندگان مخلص خدا، كه وصف آنان درست است».
اما منزّه بودن خدا از وصف همه واصفان، علتش اين است كه: واصفان، خدا را با مفاهيمى كه نزد خود آنان محدود است، توصيف مى كنند، و خداوند، غيرمحدود است.
(مثلا اگر مى گويند: خدا بينا است، چشم هم براى خدا اثبات مى كنند. چون بينايى در بين خود آنان، مستلزم داشتن چشم است، و معلوم است كه وقتى چشم اثبات شود، سر نيز اثبات مى شود، و حال آن كه بينايى خدا، مربوط به چشم نيست).
و همچنين، هيچ يك از اوصاف او قابل تحديد نيست، و هيچ لفظى نمى تواند قالب تمام عيار اسماء و صفات او گردد. پس هر چيزى كه واصفان درباره خدا بگويند، خدا از آن بزرگتر است، و هر آنچه كه از خدا در توهم آدمى بگنجد، باز خدا غير از آن چيز است.
و اما اين كه وصف «عباد مخلَصين» درباره خدا درست است، دليلش اين است كه: خداى عزّوجلّ، بندگانى دارد كه ايشان را براى خود خالص كرده. يعنى ديگر هيچ موجودى غير از خدا در اين افراد سهمى ندارد، و خود را به ايشان شناسانده، و غير خود را از ياد ايشان برده. در نتيجه، تنها خدا را مى شناسند و غير از خدا را فراموش مى كنند. و اگر غير از خدا، چيزى را هم بشناسند، به وسيله خدا مى شناسند.
چنين مردمى اگر خدا را در نفسشان وصف كنند، به اوصافى وصف مى كنند كه لايق ساحت كبريايى اوست، و اگر هم به زبان وصف كنند - هر چند الفاظ قاصر و معانى آن ها محدود باشد - دنبال وصف خود، اين اعتراف را مى كنند كه بيان بشر، عاجز و قاصر است از اين كه قالب آن معانى باشد، و زبان بشر الكن است از اين كه اسماء و صفات خدا را در قالب الفاظ حكايت كند.
همچنان كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، كه سيد مخلَصين است، فرموده: «لا أُحصِى ثَنَاءً عَلَيكَ أنتَ كَمَا أثنَيتَ عَلَى نَفسِك»، كه بر خدا ثنا گفته و نقص ثنايش را اين گونه كامل كرده، كه آنچه را كه خداوند در ثناى بر خودش اراده مى كند، منظورش می باشد - دقت بفرماييد.
بيان مفاد آيه: «فَإنّكُم وَ مَا تَعبُدُون * مَا أنتُم عَلَيهِ بِفَاتِنِين»
«فَإِنَّكُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ * مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ بِفَاتِنِينَ * إِلّا مَنْ هُوَ صَالِ الجَْحِيمِ»:
اين آيه كه در آغازش حرف «فاء» قرار دارد، تفريع و نتيجه گيرى از حكم مستثنا و مستثنا منه، و يا تنها از حكم مستثنا است، و معنايش، اين است كه:
بعد از آن كه مسلّم شد كه آنچه شما از اوصاف براى خدا تراشيده ايد، همه ضلالت است - به خلاف بندگان مخلَص خدا، كه در وصف كردن خود، دچار ضلالت نمى شوند - پس اين نتيجه عايد مى شود كه شما با اين گمراهى خود، نمى توانيد گمراه كنيد مگر مردم دوزخى را. يعنى آن هايى را كه با پاى خود راه دوزخ را طى مى كنند.
و آنچه از سياق به روشنى به چشم مى خورد، اين است كه: كلمۀ «مَا» در جمله «مَا تَعبُدُون»، موصوله باشد و مراد از آن، بت ها مى باشد و بس. و يا بت ها و همۀ آلهه ضلالت و پيشوايان گمراهى، از قبيل شيطان هاى جنّى مى باشد.
و نيز ظاهر سياق اين است كه: كلمۀ «مَا» در جمله «مَا أنتُم»، نافيه است. و ضمير در «عَلَيه»، به خداى سبحان بر مى گردد، و ظرف (عليه)، متعلق است به «فَاتِنِين». و كلمۀ «فَاتِنِين»، جمع «فَاتِن» است، كه اسم فاعل از «فتنه»، به معناى گمراه كردن مردم است.
و كلمه «صَالِى»، از ماده «صِلو» اشتقاق يافته، كه به معناى پيروى است. و «صَالِى جَحِيم»، به معناى دنباله رو جهنم است، به طورى كه هر جا راه جهنم را سراغ داشته باشد، به آن جا برود و عمل دوزخيان را مرتكب شود. و استثناء در آيه، مفرّغ است، (مستثنا منه آن، در كلام نيامده)، و تقدير كلام چنين است: «مَا أنتُم بِفَاتِنِينَ أحَداً إلّا مَن هُوَ صَالِ الجَحِيم».
و معناى آيه اين است كه: شما و خدايان ضلالت كه مى پرستيد، هرچند دست به دست هم بدهيد، نمى توانيد احدى را مفتون و گمراه كنيد، مگر تنها آن كسانى را كه خود، راه جهنم را دنبال مى كنند.
بعضى از مفسران گفته اند: كلمۀ «ما» در اول مصدريه و يا موصوله است، و جمله «فَإنّكُم وَ مَا تَعبُدُون»، كلامى است تام و مستقل، از قبيل اين كه مى گويند: «أنتَ وَ شَأنُكَ: برو پى كارت».
و معناى آيه اين است كه: «شما و آنچه مى پرستيد»، و يا «شما و بت پرستی تان». يعنى: برويد پى اين كارها كه داريد. آنگاه با جمله اى استينافى، يعنى ابتدايى فرموده: «مَا أنتُم عَلَيهِ بِفَاتِنِينَ». و «فَاتِنِين»، متضمن معناى حمل است، و ضمير در «عَلَيه»، در صورت مصدرى بودن «مَا»، به كلمۀ «مَا»، در «مَا تَعبُدُون» بر مى گردد. و در صورت موصوله بودن آن، به مضافى تقديرى بر مى گردد.
و معناى آيه اين است كه: شما نمى توانيد تحميل كنيد بر عبادت خود و يا بر بت پرستى خود، مگر كسى را كه خودش، پيروِ جهنم است.
و بعضى ديگر گفته اند: ممكن است كلمه «عَلَى»، به معناى «با» باشد و ضمير، به كلمۀ «مَا تَعبُدُون»، و يا تنها به كلمۀ «مَا» - در صورتى كه موصوله باشد - برگردد. و كلمۀ «فَاتِنِين»، همان معناى ظاهرى خود را مى دهد، و متضمن معناى تحميل و حمل نيست. و معناى آيه اين است كه: شما نمى توانيد با عبادت خود و يا با عبادت بت هاى خود گمراه كنيد، مگر پيروان دوزخ را.
و همه اين سخنان، وجوهى است نادرست، و در حقيقت بدون جهت، خود را به زحمت انداختن است.
و در آيه مورد بحث، التفات به كار رفته، و نكته اين التفات، عينا همان است كه: در التفات در آيات سابق، ذكر كرديم.
ردّ و ابطال پندار مشركان در اين كه: «ملائكه، دختران خدايند»
«وَ مَا مِنَّا إِلّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ * وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصّافُّونَ * وَ إِنَّا لَنَحْنُ المُْسبِّحُونَ»:
اين سه آيه - به طورى كه از سياق بر مى آيد - اعتراضى است از كلام جبرئيل و يا كلام او و يارانى كه از فرشتگان وحى دارد. نظير حكايتى كه از خود جبرئيل و يارانش نقل كرده و فرموده: «وَ مَا نَتَنَزّلُ إلّا بِأمرِ رَبّكَ لَهُ مَا بَينَ أيدِينَا وَ مَا خَلفَنَا وَ مَا بَينَ ذَلِكَ».
بعضى از مفسران گفته اند: «سه آيه مورد بحث، كلام رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، كه خودش و مؤمنان را براى كفار توصيف مى كند، تا ايشان را توبيخى خوار كننده كرده باشد. و آيات مورد بحث، متصل اند به آيه «فَاستَفتِهِم»، و تقدير كلام چنين است: از ايشان استفتاء كن و بعد از آن كه استفتاء كردى، بگو: «هيچ يك از ما مسلمان نيست، مگر آن كه در قيامت، جايگاه و مقامى معلوم و در خور اعمال خود دارد، و به درستى ماييم كه در نماز به صف مى ايستيم، و ماييم تسبيح كنندگان».
وليكن اين وجه، وجه مناسبى نيست و با سياق، سازگارى ندارد.
اين آيات سه گانه، در اين مقام اند كه عقيده مشركان بر الوهيت ملائكه را باطل كنند. از اين طريق كه با اعتراف خود، عقيده كفار را باطل مى كنند.
توضيح اين كه: مشركان، اعتراف دارند به اين كه ملائكه، خودشان مربوب و عبد خداى تعالى هستند.
چيزى كه هست، مى گويند: همين مربوب هاى خدا، خود ربّ موجودات پايين تر از خويش اند، و در آن موجودات، استقلال در تدبير و تصرف دارند، و از تدبير عالَم، چيزى مربوط به خدا نيست. و ملائكه، خودشان اين معنا را قبول ندارند. يعنى خود را مستقل در تدبير عالَم نمى دانند، هرچند كه واسطه و سبب متوسط بين خدا و خلق هستند.
پس آنچه كه در اين آيات، ملائكه از خود نفى مى كنند، همان استقلال در تدبير است، نه سببيت به اذن خدا. پس اعتقاد مشركان به مربوب بودن ملائكه، كافى است در ابطال اعتقاد ديگرشان و آن، اين كه: ملائكه، ربّ عالَم باشند. همچنان كه آيه: «بَل عِبَادٌ مُكرَمُون * لَا يَسبِقُونَهُ بِالقَولِ وَ هُم بِأمرِهِ يَعمَلُون» هم، از يك سو سببيت و وساطت ملائكه را اثبات مى كند، و هم از سوى ديگر، استقلال آنان را انكار مى نمايد.
پس اين كه فرمود: «وَ مَا مِنّا إلّا لَهُ مَقَامٌ مَعلُومٌ»، معنايش اين است كه: هر يك از ما، مقامى معين و پستى مشخص داريم، كه ما را بدان گمارده اند، و با گمارده شدن، ديگر استقلال معنى ندارد. چون شخص گمارده شده، نمى تواند از خط مشيى كه برايش تعيين كرده اند، تجاوز كند. ملائكه نيز، مجعول (آفريده شده) بر اين هستند كه خدا را در آنچه امر مى كند، اطاعت نموده و او را بپرستند.
و اين كه فرمود: «وَ إنّا لَنَحنُ الصّافُّون»، معنايش اين است كه: ما فرشتگان، همواره نزد خدا در صف ايستاده، منتظر اوامر او هستيم، تا اوامرى كه در تدبير عالَم صادر مى كند، بر طبق خواسته اش، اجرا كنيم. همچنان كه از آيه «لَا يَعصُونَ اللّهَ مَا أمَرَهُم وَ يَفعَلُونَ مَا يُؤمَرُون» نيز، اين معنا استفاده مى شود.
اين، آن معنايى بود كه ما به كمك سياق، از آيات مورد بحث استفاده كرديم. و چه بسا بعضى گفته اند كه: «مراد از اين جمله، اين است كه: ما ملائكه، نزد خدا به صف ايستاده ايم، براى نماز». ولى اين خيلى از فهم دور است و شاهدى هم بر آن نيست.
و اين كه فرمود: «وَ إنّا لَنَحنُ المُسَبّحُون»، معنايش اين است كه: ما، خدا را از آنچه لايق ساحت كبريايى او نيست، تنزيه مى كنيم. همچنان كه در جاى ديگر، باز فرموده: «يُسَبّحُونَ اللّيلَ وَ النّهَارَ لَا يَفتُرُون».
پس اين آيات سه گانه، موقف و موقعيت ملائكه در عالَم خلقت را توصيف مى كنند، و عملى كه مناسب خلقت آنان است، بيان مى نمايند و آن، عمل عبارت است از: در صف ايستادن، براى گرفتن اوامر خداى تعالى. و نيز، منزه داشتن ساحت كبريايى خدا از شريك و از هر چيزى كه لايق به كمال ذات او نيست. ذاتى كه عقل و وهم، بدان دست نمى يابد.
«وَ إِن كَانُوا لَيَقُولُونَ * لَوْ أَنَّ عِندَنَا ذِكْراً مِّنَ الاَوَّلِينَ * لَكُنَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ»:
در اين آيه، به سياق قبلى بازگشت شده. ضمير جمع در «كَانُوا» و در «يَقُولُون» به قريش و هر قومى كه عقيده آنان را داشته باشند، بر مى گردد. و كلمه «إن» در اول آيه، مخفّف «إنّ» است. و مراد از «ذكر اولين»، كتابى آسمانى، از جنس كتاب هاى نازل بر اولين است.
و معناى آيه اين است كه: اگر نزد ما قريش نيز كتابى آسمانى، نظير كتب آسمانى نازل بر اقوام گذشته مى بود، ما نيز هدايت مى شديم و بندگان مخلص خدا مى بوديم. و منظورشان از اين سخن، اين است كه: از كفر خود عذر بخواهند و بگويند از ناحيه خدا، حجتى بر ما تمام نشده.
و اين در حقيقت، عذرى است بدتر از گناه. براى اين كه: مذهب وثنيت و بت پرستى، مسأله نبوت و رسالت و نزول كتابى از آسمان را، به كلّى محال مى داند.
«فَكَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ»:
«فاء» در اول جمله - به اصطلاح ادبى - فاى فصيحه است. و معناى جمله اين است كه: پس ما همين قرآن را بر آنان نازل كرديم، تا ديگر گله نكنند كه ما كتابى آسمانى نداشتيم. ولى به همين قرآن كفر ورزيدند و به آنچه گفتند، وفا نكردند و به زودى خواهند دانست كه وبال كفرشان چيست.
و اين جمله اخير، تهديدى از خداى تعالى، به ايشان است.
خداوند، انبیاء«ع» را، در دنیا و آخرت، یاری می کند
«وَ لَقَدْ سبَقَت كلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنهُمْ لهَُمُ الْمَنصُورُونَ»:
«كلمه» خداى تعالى براى ايشان، عبارت است از قضايى كه درباره آنان رانده و حكمى كه كرده. و «سبقَت كلمة»، يا به اين است كه عهد آن مقدّم باشد، و يا به اين است كه به نفوذ و غلبه، مقدّم شود. و حرف «لام» در جمله «لَهُم»، معناى منفعت را افاده مى كند. مى فرمايد: ما قضايى حتمى، درباره ايشان رانديم كه به طور يقين، يارى شدگان باشند.
و - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - اين معنا را، با چند نوع تأكيد بيان كرده. يكى حرف «لام» در ابتداى آيه. يكى كلمۀ «قَد». يكى كلمۀ «إنّ». و يكى حرف «لام» در «لَهُم».
در اين آيه شريفه، نصرت را مقيّد نكرده كه انبياء «عليهم السلام» را در دنيا نصرت مى دهد، و يا در آخرت، و يا به نحوى ديگر. بلكه در آيه ديگر، نصرت را عموميت داده و فرموده: «إنّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الّذِينَ آمَنُوا فِى الحَيَوةِ الدُّنيَا وَ يَومَ يَقُومُ الأشهَادُ».
پس رسولان خدا، هم در حجت و دليل منصورند. براى اين كه «راه حق» را پيش گرفته اند و «راه حق»، هرگز شكست نمى خورد. و هم بر دشمنان خود منصورند.
يا به اين كه: خدا ياری شان مى دهد، تا دشمنان را زيردست كنند. و يا به اين كه: از ايشان انتقام مى گيرند. چنانچه خداى تعالى فرموده: «وَ مَا أرسَلنَا مِن قَبلِكَ إلّا رِجَالاً نُوحِى إلَيهِم مِن أهلِ القُرَى... * حَتّى إذَا استَيأسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أنّهُم قَد كُذِبُوا جَاءَهُم نَصرُنَا فَنُجِّىَ مَن نَشَاءُ وَ لَا يُرَدُّ بَأسُنَا عَنِ القَومِ المُجرِمِين».
و هم در آخرت منصورند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «يَومَ لَا يُخزِى اللّهُ النَّبِىّ وَ الّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ» - و در همين نزديكی ها، در سوره «مؤمن»، بيانى در اين معنا گذشت.
«وَ إِنَّ جُندَنَا لهَُمُ الْغَالِبُونَ»:
كلمه «جُند»، به معناى مجتمعى است انبوه و متراكم، و لشكر را هم به همين جهت «جُند» مى خوانند. بنابراين، كلمه «جُند» با كلمه «حزب»، قريب المعنا مى باشند.
و لذا مى بينيم در قرآن كريم، درباره آمدن احزاب، يك جا تعبير به «جُند» نموده، مى فرمايد: «إذ جَاءَتكُم جُنُودٌ». و در جايى ديگر، در همين باره مى فرمايد: «وَ لَمَّا رَأ المُؤمِنُونَ الأحزَابَ». و نيز، در جايى ديگر فرموده: «وَ مَن يَتَوَلّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الّذِينَ آمَنُوا فَإنّ حِزبَ اللّهِ هُمُ الغَالِبُونَ».
و مراد از «جُندَنَا»، جامعه اى است كه فرمانبردار امر خدا باشد و در راه خدا جهاد نمايد. و اين جامعه، عبارت است از: گروه مؤمنان و يا انبياء به ضميمه مؤمنان، كه پيرو انبيايند. بنابر احتمال دوم، در اين كلام، تعميم بعد از تخصيص به كار رفته.
و به هرحال، پس مؤمنان، مانند پيشوايان خود منصورند، همچنان كه در جاى ديگر، خطاب به مؤمنان فرموده: «وَ لَا تَهِنُوا وَ لَا تَحزَنُوا وَ أنتُمُ الأعلَونَ إن كُنتُم مُؤمِنِين»، كه در گذشته، تعدادى آيات كه بر اين معنا دلالت داشت، گذشت.
و اين حكم، يعنى نصرت و غلبه، حكمى است اجتماعى، و منوط است بر تحقق عنوان و لا غير. يعنى: اين نصرت و غلبه، تنها نصيب انبياء و مؤمنان واقعى است، كه «جُند خدا» هستند، و به امر او، عمل مى كنند و در راه او جهاد مى كنند.
هر جامعه اى كه اين عناوين بر آن صادق باشد، يعنى ايمان به خدا داشته باشد، و به اوامر خدا عمل كند و در راه او جهاد نمايد، منصور و غالب است. نه جامعه اى كه اين اسامى و عناوين را دارد و واقعيت آن ها را ندارد. پس جامعه اى كه از ايمان، جز اسم در آن نمانده باشد و از انتسابش به خدا، جز سخنى در آن نمانده باشد، نبايد اميد نصرت و غلبه را داشته باشد.
«فَتَوَلَّ عَنهُمْ حَتّى حِينٍ»:
اين جمله، تفريع بر داستان نصرت و غلبه است. و در حقيقت، وعده اى است به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، كه به زودى، نصرت و غلبه اش مى دهد، و تهديدى است عليه مشركان، و مخصوصا مشركان قريش.
و از اين كه نخست، دستور مى دهد به اين كه آن جناب از مشركان، اعراض كند و سپس با جملۀ «حَتّى حِين»، آن را موقت مى سازد، به دست مى آيد كه: اين مدت، خيلى طولانى نيست. و واقعيت هم، همين طور بود. چون بعد از مدتى كوتاه، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، از بين مشركان مهاجرت كرد، و سپس رؤسا و بزرگان آنان را در جنگ «بدر» و غير آن، نابود كرد.
«وَ أَبْصِرْهُمْ فَسوْفَ يُبْصِرُونَ»:
از اين كه در آغاز، امر به بينايى مى كند و سپس خبر مى دهد كه به زودى خواهند ديد، و سپس كلام را بر اعراض فورى در آيه قبلى عطف مى كند، از نظر سياق استفاده مى شود كه مى خواهد بفرمايد:
لجبازى و جحود ايشان را نيك بنگر، و ببين در مقابل انذار و تخويف تو، چه عكس العملى نشان مى دهند، و چگونه انكار مى كنند و به زودى، خواهند ديد سرانجام لجبازى و استكبارشان چيست.
«أَ فَبِعَذَابِنَا يَستَعْجِلُونَ * فَإِذَا نَزَلَ بِساحَتهِمْ فَسَاءَ صبَاحُ الْمُنذَرِينَ»:
اين آيه، مشركان را در برابر عجله شان، توبيخ مى كند كه مى گفتند: «مَتَى هَذَا الوَعدُ: پس اين وعده عذابت، چه شد»؟ و «مَتَى هَذَا الفَتحُ: پس اين وعده فتح، چه شد»؟ و نيز اعلام مى كند به اين كه اين عذاب، چيزى نيست كه در آن عجله شود. چون روزى بسيار سخت و صبحى بسيار شوم، در پى دارد.
و نزول عذاب به ساحت آنان، كنايه است از نزول آن از همه طرف، به طورى كه عذاب، ايشان را احاطه كند. و معناى جملۀ «فَسَاءَ صَبَاحُ المُنذَرِين»، اين است كه: در بين همه صبح ها، صبح انذار شدگان، بسيار صبح بدى است. و منظور از انذار شدگان، مشركان قريش اند.
«وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّى حِينٍ وَ * أَبْصِرْ فَسَوْف يُبْصِرُونَ»:
اين آيه، تأكيد همان مضمون آيه قبلى است. چون - بنابه گفته بعضى - تكرار مضمون، تنها به اين منظور بوده.
بعضى ديگر احتمال داده اند: «منظور از جمله قبلى، تهديد به عذاب دنيا، و از جمله مورد بحث، تهديد به عذاب آخرت باشد». و اين احتمال، خالى از وجه نيست. چون در آيه مورد بحث، براى جملۀ «أبصِر»، مفعولى ذكر نشده، ولى در آيه قبلى، ذكر شده و فرموده: «أبصِرهُم»، و حذف آن در آيه مورد بحث، إشعار بر عموميت دارد.
و مراد از «أبصار»، ديدن كفر و فسوقى است، كه عموم مردم مرتكب آن بودند، و مناسب چنين كفرى، تهديد به عذاب در قيامت است.
«سُبْحَانَ رَبِّك رَبّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ»:
اين آيه، خداى سبحان را از آن اوصافى كه مشركان و مخالفان دعوت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، برايش ذكر كرده اند - و قبلا در همين سوره حكايت شد - منزّه مى دارد. چون كلمه «سُبحان»، اضافه شده به كلمۀ «رَبّك». مى فرمايد: منزّه است آن پروردگارى كه تو، او را عبادت مى كنى و به سوى او دعوت مى كنى.
و نيز براى بار دوم، كلمۀ «رَبّ» را بر «عزّت» اضافه كرد، تا بفهماند خدا، مختص به «عزّت» است. پس او مقامى منيع دارد، كه منيع بودن مقامش، على الاطلاق است. يعنى هيچ عامل ذلتى، نمى تواند او را ذليل كند، و هيچ غالبى نيست كه بر او غلبه نمايد، و هيچ كسى نمى تواند از تخت سلطنت او بگريزد. پس مشركان كه دشمنان حق اند، و به عذاب تهديد شده اند، نمى توانند او را به ستوه بياورند.
«وَ سلَامٌ عَلى الْمُرْسلِينَ»:
اين جمله، سلام بر همۀ رسولان خداست، و مصونيت آنان را از هر عذاب و ناملايمى از ناحيه خدا، اعلام مى دارد.
«وَ الحَْمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»:
در تفسير سوره «فاتحه»، معناى اين جمله و مطالب مربوط به آن گذشت.
بحث روايتی
در كتاب الدر المنثور آمده كه محمد بن نضر و ابن عساكر، از علاء بن سعيد، روايت كرده اند كه گفت: روزى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، به اهل مجلس خود فرمود: «أطّتِ السَّماءُ وَ حَقَّ لَهَا أن تَئِطَ». يعنى: كمر آسمان از سنگينى خميد و حق دارد كه خم شود. چون هيچ جاى پايى از آسمان نيست، مگر آن كه فرشته اى در آن جا قرار دارد، كه يا در ركوع است و يا در سجده. آنگاه اين آيه را قرائت فرمود: «وَ إنّا لَنَحنُ الصَّافُّون * وَ إنّا لَنَحنُ المُسَبِّحُون».
مؤلف: اين معنا به غير از طريق نامبرده نيز، از آن جناب روايت شده.
و نيز، در همان كتاب است كه ابن مردويه، از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، چنين بود كه هر وقت به نماز مى ايستاد، مى فرمود: صف نماز را منظم كنيد. فلانى تو قدرى جلو بيا، و فلانى تو قدرى عقب برو. آنگاه مى فرمود: اگر صفوف خود را منظم كنيد، و به خط مستقيم بايستيد، خداى تعالى، شما را مانند ملائكه هدايت مى كند. آنگاه اين آيه را تلاوت مى فرمود: «وَ إنّا لَنَحنُ الصَّافُّونَ * وَ إنّا لَنَحنُ المُسَبِّحُون».
و در نهج البلاغه است كه: اميرالمؤمنين «عليه السلام»، در وصف ملائكه فرموده: «ايشان، صف بستگانى هستند، كه هرگز از صف خود جدا نمى شوند، و تسبيح گويانى هستند، كه از تسبيح گفتن خسته نمى گردند».
آيات ۱ - ۱۶ سوره «ص»
- سوره «ص»، مكّى است و هشتاد و هشت آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * ص وَ الْقُرْءَانِ ذِى الذِّكْرِ(۱) بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فى عِزَّةٍ وَ شِقَاقٍ(۲) كمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ فَنَادَوا وَّ لات حِينََ مَنَاصٍ(۳) وَ عجِبُوا أَن جَاءَهُم مُّنذِرٌ مِّنهُمْ وَ قَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا ساحِرٌ كَذَّابٌ(۴) أَجَعَلَ الاَلهَِةَ إِلَهاً وَاحِداً إِنَّ هَذَا لَشىْءٌ عُجَابٌ(۵) وَ انطلَقَ الْمَلاُ مِنهُمْ أَنِ امْشوا وَ اصبرُوا عَلى ءَالِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشىْءٌ يُرَادُ(۶) مَا سمِعْنَا بهَذَا فى الْمِلَّةِ الآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلّا اخْتِلَاقٌ(۷) أَ ءُنزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُمْ فى شكٍ مِّن ذِكْرِى بَل لَّمَّا يَذُوقُوا عَذَابِ(۸) أَمْ عِندَهُمْ خَزَائنُ رَحْمَةِ رَبِّك الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ(۹) أَمْ لَهُم مُّلْك السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَيْنهُمَا فَلْيرْتَقُوا فى الاَسبَابِ(۱۰) جُندٌ مَّا هُنَالِك مَهْزُومٌ مِّنَ الاَحْزَابِ(۱۱) كَذَّبَت قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عَادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الاَوْتَادِ(۱۲) وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصحَابُ لْئَيْكَةِ أُولَئك الاَحْزَاب (۱۳) إِن كُلُّ إِلّا كذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقَابِ(۱۴) وَ مَا يَنظرُ هَؤُلاءِ إِلّا صيْحَةً وَاحِدَةً مَّا لَهَا مِن فَوَاقٍ(۱۵) وَ قَالُوا رَبَّنَا عجِّل لَّنَا قِطّنَا قَبْلَ يَوْمِ الحِْسابِ(۱۶)
به نام خداى رحمان و رحيم.
ص، سوگند به قرآن، كه داراى تذكر است (۱).
كه كافران در سركشى و خلاف اند (۲).
پيش از آنان، چه نسل ها را كه هلاك كرديم، وقتى به فرياد آمدند، كه كار از كار گذشته بود (۳).
و تعجب كردند كه بيم رسانى از خودشان به سويشان آمده، و كافران گويند: اين، جادوگرى دروغگو است(۴).
چگونه خدايان را يك خدا كرده، اين چيزى سخت عجيب است (۵).
و اشراف و بزرگانشان به راه افتادند و گفتند: برويد و با خدايانتان بسازيد، كه اين خود، روشى است مطلوب(۶).
چنين چيزى از ديگر ملت ها نشنيده ايم و اين، به جز دروغ نمى تواند باشد (۷).
چگونه از بين ما، قرآن به او نازل شود؟ اين ها همه بهانه است، بلكه اينان از تذكار من به شك اندرند، چون هنوز عذاب را نچشيده اند (۸).
مگر خزانه هاى رحمت پروردگار مقتدر و بخشنده نزد آن هاست؟ (۹)
و يا مُلك آسمان ها و زمين و آنچه بينشان هست، از ايشان است تا به هر سبب كه مى توانند، بالا روند(۱۰).
اين سپاه نالايق اين جا نيز، چون دسته هاى ديگر شكست پذير است (۱۱).
پيش از آن ها نيز، قوم نوح و عاد و فرعونِ صاحب قدرت، (پيامبران ما را) تكذيب كردند (۱۲).
و قوم ثمود و قوم لوط و اهل ايكه، كه آن ها دسته ها بودند (۱۳).
همگى پيغمبران را تكذيب كردند و مجازات من بر آن ها محقق گشت (۱۴).
اينان نيز، جز يك صيحه را كه بازگشت ندارد، انتظار نمى برند (۱۵).
گويند: پروردگارا! پيش از رسيدن روز رستاخيز، سهم ما را بياور (۱۶).
محتواى كلى سوره مباركه «ص»
در اين سوره، گفتار، پيرامون رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» دور مى زند و اين كه آن جناب با ذكرى از ناحيه خدا كه بر او نازل شده، مردم را انذار مى كند و به سوى توحيد و اخلاص در بندگى خداى تعالى، دعوت مى كند.
و لذا مطلب را از اين جا شروع مى كند كه: كفار به عزت خيالى خود مى بالند و به همين جهت، دست از دشمنى با تو بر نداشته، از پيروى و ايمان به تو استكبار مى ورزند، و مردم را هم، از اين كه به تو ايمان بياورند، جلوگيرى كرده، به اين منظور سخنانى باطل مى گويند. و آنگاه آن سخنان را در فصلى جداگانه، رد مى كند.
و پس از آن، رسول گرامى خود را، امر به صبر نموده و سرگذشت بندگان «أوّاب» خود را، در يك فصل به يادش مى آورد، و آنگاه عاقبت كار مردم با تقوا و سرانجام طاغيان را، در فصلى خاطرنشان نموده، سپس به آن جناب دستور مى دهد به اين كه مأموريت خود را در انذار انجام دهد، و مردم را به سوى توحيد دعوت كند.
و نيز، در فصلى ديگر مى فرمايد: كه خدا از همان روز نخست، كه به ملائكه امر كرد تا براى آدم سجده كنند و شيطان امتناع كرد، اين قضاى حتمى را راند، كه سرانجام پيروان شيطان و خود او، به آتش منتهى شود. و اين سوره، به شهادت سياق آياتش، در مكه نازل شده.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |