تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۴۶: تفاوت میان نسخهها
(۵ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۶۲: | خط ۱۶۲: | ||
«'''وَ مَنْ أَحْسنُ قَوْلاً مِّمَّن دَعَا إِلى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قَالَ إِنَّنى مِنَ الْمُسلِمِينَ'''»: | «'''وَ مَنْ أَحْسنُ قَوْلاً مِّمَّن دَعَا إِلى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قَالَ إِنَّنى مِنَ الْمُسلِمِينَ'''»: | ||
اين آيه | اين آيه شريفه، متصل است به آيه سابق كه مى فرمود: «وَ قَالَ الّذِينَ كَفَرُوا لا تَسمَعُوا لِهَذَا القُرآنَ وَ الغَوا فِيهِ»، براى اين كه كفار همان طور كه در مقام دشمنى با قرآن بودند، با رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نيز دشمنى مى كردند. همچنان كه به خاطر داريد كه در اوايل اين سوره به آن جناب مى گفتند: «قُلُوبُنَا فِى أكِنّة مِمّا تَدعُونَا إلَيه...». بنابراين، خداى تعالى در آيه شريفه مورد بحث، آن جناب را تأييد مى كند، به اين كه سخن تو، يعنى دعوتت، بهترين سخن است. | ||
پس در آيه مورد | پس در آيه مورد بحث، مراد از «وَ مَن أحسَنُ قَولاً مِمّن دَعَا إلَى اللّه»، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، هرچند كه لفظ آيه عموميت دارد و شامل همه كسانى مى شود كه به سوى خدا دعوت مى كنند. چيزى كه هست، چون در بين اين داعيان به سوى خدا، ممكن است كسى يافت شود كه به خاطر رسيدن به غرض فاسد، به سوى خدا دعوت كند، و معلوم است كه چنين دعوتى، احسن القول نمى تواند باشد. لذا دنبال جمله نامبرده اين شرط را اضافه كرد كه: «وَ عَمِلَ صَالِحاً». به شرطى كه خودش هم عمل صالح كند. چون عمل صالح كشف مى كند از اين كه صاحبش نيتى صالح دارد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۹۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۹۴ </center> | ||
و نيز از | و نيز از آن جايى كه عمل صالح دلالت بر اعتقاد حق، و التزام به آن ندارد، و اين نيز معلوم است كه سخن آن كسى كه دعوت به سوى خدا مى كند، و عمل صالح هم دارد، ولى ايمانى به حق نداشته، و التزامى به آن ندارد، احسن القول نيست، به همين جهت، دو جمله گذشته را مقيد به شرطى ديگر كرد و آن، اين است كه: «وَ قَالَ إنّنِى مِنَ المُسلِمِين». يعنى اعتقاد به اسلام داشته باشد. چون كلمه «قَالَ»، به طورى كه از سياق بر مى آيد، در اين جا به معناى رأى و اعتقاد است. | ||
پس اگر كسى اعتقاد به اسلام و عمل صالح | پس اگر كسى اعتقاد به اسلام و عمل صالح داشت، آنگاه به سوى خدا دعوت كرد، سخنش احسن القول خواهد بود. براى اين كه احسن القول عبارت است از: سخنى كه به حقيقت نزديكتر، و نيز سودمندتر باشد، و هيچ كلمه اى به حق نزديك تر و نيز سودمندتر از كلمه «توحيد» نيست. براى اين كه اين كلمه، آدمى را به سوى حاق سعادتش رهنمون مى شود. | ||
«'''وَ لا تَستَوِى الحَْسنَةُ وَ لا السيِّئَةُ ...'''»: | «'''وَ لا تَستَوِى الحَْسنَةُ وَ لا السيِّئَةُ ...'''»: | ||
بعد از | بعد از آن كه احسن القول را خاطرنشان كرد، فرمود كه احسن القول عبارت است از دعوت به سوى خدا، و چون قائم به چنين دعوت در درجه اول، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بود، لذا در آيه شريفه التفاتى به كار برده، روى سخن را متوجه آن جناب كرد تا بهترين طريق در دعوت به سوى خدا و نزديك ترين راه رسيدن به هدف را برايش بيان كند. و نزديك ترين راه دعوت به سوى خدا، و مؤثرترين آن، عبارت از طرز دعوتى است كه بيشتر در دل ها اثر بگذارد، و به اين منظور، روى سخن به آن جناب نموده، فرمود: «لا تَستَوِى...». | ||
پس جمله | پس جمله «لا تَستَوِى الحَسَنَةُ وَ لا السّيّئَة» معنايش اين است كه: دعوت به سوى خدا با داشتن خصلت نيك، و با نداشتن آن، و داشتن خصلت بد يكسان و تأثيرش در نفوذ برابر با هم نيست. و كلمه «لا» در جمله «وَ لَا السّيئة»، زايده است كه تنها خاصيت تأكيد را دارد، و نفى را تأكيد مى كند. | ||
<span id='link388'><span> | <span id='link388'><span> | ||
«'''ادفَع بِالّتِى هِىَ أحسَن'''» - اين جمله، استينافى و سخنى نو است كه توهمى را كه ممكن است كسى بكند، دفع مى نمايد. گويا وقتى شنونده جمله «لا تَستَوى...» را مى شنود، مى پرسد: چه بايد كرد؟ | |||
«''' | |||
«''' | در جواب مى فرمايد: «بدى را به بهترين راهش دفع كن». و معناى آن اين است كه: بدى را با خصلتى كه مقابل آن است، دفع نما. مثلا باطل آنان را با حقى كه نزد تو است، دفع كن، نه به باطلى ديگر. و جهل آنان را با حلم، و بدی هايشان را با عفو، و همچنين هر بدى ديگرشان را، با خوبى مناسب آن دفع كند. | ||
«'''فَإذَا الّذِى بَينَكَ وَ بَينَهُ عَدَاوَةٌ كَأنّهُ وَلِىّ حَمِيم'''» - اين قسمت از آيه مورد بحث، اثر دفع به احسن و نتيجه آن را بيان مى كند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۹۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۹۵ </center> | ||
و مراد اين است كه : وقتى تو همه | و مراد اين است كه: وقتى تو همه بدی ها و باطل ها را به بهترين وجه دفع كردى، ناگهان خواهى ديد همان دشمنت، آن چنان دوست مى شود كه گويى علاوه بر دوستى، شفقت هم دارد. | ||
بعضى گفته اند: «تعبير به الّذِى بَينَكَ وَ بَينَهُ عَدَاوَةٌ»، بليغ تر از آن است كه بفرمايد «عَدُوّكَ: دشمنت»، و به همين جهت با اين كه دومى مختصرتر بود، تعبير اولى را آورد. | |||
و در آيه | آنگاه خداى سبحان دفع به احسن را تعظيم و مدح كرده، به بهترين نقطه و بليغ ترين مدح، و فرموده: «وَ مَا يُلَقّيهَا إلّا الّذِينَ صَبَرُوا وَ مَا يُلَقّيهَا إلّا ذُوحَظّ عَظِيم». يعنى: كسى اين سفارش را نمى پذيرد، مگر تنها آن هايى كه داراى صفت صبرند، و آن هايى كه بهره اى عظيم از كمال انسانيت و خصال نيك دارند. | ||
و در آيه شريفه، علاوه بر مطالب بالا، اين دلالت را هم به روشنى دارد كه «حظّ عظيم»، تنها نصيب صاحبان صبر مى شود. | |||
<span id='link389'><span> | <span id='link389'><span> | ||
==معناى آيه : | ==معناى آيه: «وَ إمّا يَنزَغَنّكَ مِنَ الشّيطَانِ نَزغٌ فَاستَعِذ بِالله ... == | ||
«'''وَ إِمَّا يَنزَغَنَّك مِنَ | «'''وَ إِمَّا يَنزَغَنَّك مِنَ الشّيْطانِ نَزْغٌ فَاستَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السّمِيعُ الْعَلِيمُ'''»: | ||
كلمه «نزغ»، به معناى «نخس» است. يعنى سيخ و يا تازيانه زدن به پهلوى حيوان و يا به عقب آن، تا تحريك شود و تندتر برود. و كلمۀ «ما» در جمله «إمّا يَنزَغَنّكَ»، زايده است، و اصل آن «وَ إن يَنزَغَنّكَ» مى باشد. | |||
حال بايد ديد نازغ (تحريك كننده) كيست؟ ممكن است خود شيطان باشد. و ممكن هم هست تسويل ها و وسوسه هاى او باشد. ولى چون خطاب در آيه، به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، مناسب تر به مقام شامخ آن جناب، احتمال اول است. چون تسويلات و وساوس شيطانى، در آن جناب راه ندارد. | |||
بله، اين امكان دارد كه آن خبيث با وسوسه مردم، يعنى كفار و معاندانى كه آن جناب دعوتشان مى كرده، امور را عليه وى دگرگون سازد. مثلا زحمات آن جناب را خنثى نموده، كفر و جحود را در كفار و منكران بيشتر سازد، و در دشمنى و آزار پيامبر، آتش شان را تيزتر كند. و نتيجه اش، اين شود كه دفع به احسن آن جناب، كمتر مؤثر بيفتد. | |||
و بنابراين، برگشت اين نزغ از شيطان، به افكندن دشمنى در بين آن جناب و مردم مى شود. و خلاصه همان نزغى خواهد بود كه آيه شريفه: «مِن بَعد أن نَزَغَ الشّيطَانُ بَينِى وَ بَينَ إخوَتِى» نام مى برد، و همان چيزى خواهد بود كه آيه شريفه: «وَ مَا أرسَلنَا مِن قَبلِكَ مِن رَسُولٍ وَ لا نَبِىّ إلّا إذَا تَمَنّى ألقَى الشّيطَانُ فِى أُمنِيّتِهِ»، آن را القاء در «أمنِيّة» خوانده. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۹۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۹۶ </center> | ||
و اما اگر احتمال دوم را | و اما اگر احتمال دوم را بگيريم، چاره اى جز اين نيست كه آيه را حمل كنيم بر مطلق دستور، تا متمم امر باشد، و آن وقت، آيه شريفه به وجهى، شبيه به مَثَل معروف «دخترم به تو می گويم، عروسم تو بشنو» مى شود. | ||
«''' | «'''فَاستَعِذ بِاللّه إنّهُ هُوَ السّمِيعُ العَلِيم'''» - كلمه «عوذ»، و نيز «عياذ» - به كسره عين - و نيز «معاذ»، و همچنين «استعاذه»، همه يك معنا را مى دهند و آن، عبارت است از پناه بردن . و معناى جمله مورد بحث اين است كه: هر وقت ديدى شيطان در كارت وسوسه مى كند، پناه ببر به خدا از شيطنت او، كه خدا شنواى مسألت تو، و داناى به حال تو است. و يا: شنواى سخنان تو، و داناى به اعمال تو است. | ||
<span id='link390'><span> | <span id='link390'><span> | ||
==احتجاج | ==احتجاج بر وحدت تدبير سراسر عالَم و پيوستگى آن، بر وحدت پروردگار مدبّر == | ||
«'''وَ مِنْ | «'''وَ مِنْ آيَاتِهِ الَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ الشّمْسُ وَ الْقَمَرُ لا تَسجُدُوا لِلشّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ...'''»: | ||
خداى سبحان، بعد از آن كه روشن كرد كه دعوت رسول اسلام «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، احسن القول است، و آنگاه به او سفارش كرد به اين كه بدی ها را به احسن الخصال دفع كند، در اين آيه، دوباره به اصل دعوت برگشته، بر وحدانيت خدا و بر مسأله معاد احتجاج مى كند. احتجاج بر مسأله توحيد را در اين آيه و آيه بعدی اش، و بر مسأله معاد را در آخرين آيات مورد بحث مى آورد. | |||
پس جمله «وَ مِن آيَاتِهِ اللّيلُ وَ النّهَارُ»، احتجاجى است از راه وحدت تدبير سراسر عالَم و پيوستگى آن بر وحدت ربّ مدبّر. و باز احتجاجى است از راه وحدت ربّ، بر پرستش او به تنهايى. و به همين جهت، دنبال جمله مورد بحث فرمود: «و براى خورشيد و قمر سجده مكنيد...». | |||
پس | پس كلام در اين آيه، در واقع دفع دخلى است از توهمى كه ممكن است بشود. گويا بعد از آن كه فرمود: «و يكى از آيات او، شب و روز است...»، و با اين جمله يگانگى خداى تعالى در ربوبيت را اثبات كرد، كسى پرسيده پس حال چه بايد كرد؟ | ||
در پاسخ فرموده: براى خورشيد و ماه سجده مكنيد، كه آن دو، مخلوق خدا و مدبّر به تدبير اويند، بلكه تنها خداى را سجده كنيد، و تنها او را عبادت كنيد. و عموم وثنى مذهبان، خورشيد و ماه را تعظيم مى كردند، ولى آن ها را نمى پرستيدند. تنها صابئين بودند - كه به طورى كه مى گويند - اين دو را عبادت مى كردند. و ضمير در «خَلَقَهُنّ»، به ليل و نهار و شمس و قمر، بر مى گردد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۹۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۵۹۷ </center> | ||
«'''إن كُنتُم إيّاهُ تَعبُدُون'''» - يعنى: عبادت خدا، با عبادت غير خدا نمى سازد. اگر مى خواهيد خدا را عبادت كنيد، بايد اين موجودات نامبرده را عبادت نكنيد. | |||
«'''فَإِنِ استَكبرُوا فَالَّذِينَ عِندَ رَبِّك يُسبِّحُونَ لَهُ بِالَّيْلِ وَ النّهَارِ وَ هُمْ لا يَسئَمُونَ'''»: | |||
كلمه «يَسئَمُون»، از مصدر «سامة» است، كه به معناى ملال و آزردگى است. و مراد از جمله «الّذِينَ عِندَ رَبّك: آن ها كه نزد پروردگار تواند»، ملائكه و مخلصين از بندگان خدا است، كه در تفسير آيه «إنّ الّذِينَ عِندَ رَبّكَ لا يَستَكبِرُونَ عَن عِبَادَتِهِ وَ يُسَبّحُونَ وَ لَهُ يَسجُدُون»، بحثى درباره اين جمله گذشت. | |||
در اين آيه شريفه فرموده: «يُسَبّحُونَ لَهُ»، با اين كه ممكن بود بفرمايد «يُسَبّحُونَهُ»، و اين، بدان جهت است كه خواست حصر و اختصاص را برساند و بفهماند فرشتگان، تنها و تنها، خدا را تسبيح مى گويند. و منظور از «بِاللّيلِ وَ النّهَار»، اين است كه دائما در حال تسبيح اويند. | |||
در اين آيه شريفه فرموده : | |||
و معناى آيه اين است كه : اگر اين كفار عارشان آمد از | و معناى آيه اين است كه: اگر اين كفار عارشان آمد از اين كه براى خداى يگانه سجده كنند، بايد بدانند كه با تكبر آنان، چنان نيست كه در عالَم وجود، كسى يافت نشود كه براى او سجده كند، بلكه كسانى هستند كه دائما و لاينقطع و بدون خستگى و ملال، او را تسبيح مى گويند، و آن ها كسانى هستند كه نزد پروردگار تواند. | ||
نسخهٔ کنونی تا ۱۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۴۳
«فَزَيّنُوا لَهُم مَا بَينَ أيدِيهِم وَ مَا خَلفَهُم» - يعنى آن قرينان سوء در نظر ايشان جلوه داد پيش رو و پشتِ سرشان را. و شايد مراد اين باشد كه هم لذت هاى مادى را كه داشتند، در نظرشان جلوه داد، و هم آن ها را كه آرزومند بودند داشته باشند، و در آينده به دست آورند.
بعضى از مفسران گفته اند: منظور از «مَا بَينَ أيدِيهِم»، گناهانى است كه در اثر زينت دادن آن قرين ها، مرتكب شدند. و منظور از «مَا خَلفَهُم»، سنت هاى زشتى است كه در مردم و براى بعد از خود باب كردند. و ممكن است اين وجه را در وجه قبلى درج نمود.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از «مَا بَينَ أيدِيهِم»، زندگى دنياى ايشان است كه بدان اقبال نموده و آن را مقدم بر آخرت داشتند، و همه براى آن سعى و تلاش كردند. و مراد از «وَ مَا خَلفَهُم»، امر آخرت است كه قرينان سوء، ايشان را به انكار آن دعوت نموده، گفتند: قيامتى و نشورى و حسابى و بهشتى و دوزخى در كار نيست. ولى اين وجه، وجه بعيدى است. براى اين كه انكار قيامت و حساب، زينت دادن زندگى آخرت نيست.
«وَ حَقّ عَلَيهِمُ القَولُ فِى أمَمٍ قَد خَلَت مِن قَبلِهِم مِنَ الجِنّ وَ الإنس» - يعنى: كلمه عذاب عليه ايشان ثابت و واجب شد، در حالى كه در امت هايى شبيه به خود بودند. امت هايى از جنّ و انس كه قبل از ايشان مى زيستند. و منظور از كلمه عذاب، آيه «وَ الّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذّبُوا بِآيَاتِنَا أولئِكَ أصحَابُ النّارِ هُم فِيهَا خَالِدُون» است. و نيز آيه «لَأملَئَنّ جَهَنّمَ مِنكَ وَ مِمّن تَبِعَكَ مِنهُم أجمَعِين» مى باشد. و در آيه مورد بحث، جمله «إنّهُم كَانُوا خَاسِرِين»، تعليل واجب شدن كلمه عذاب، و يا تعليل همه مطالب قبل است.
و از آن آيه شريفه بر مى آيد كه: جنّيان مانند آدميان، حكم مرگ در ميان آن ها جارى است.
بحث روايتى
در كتاب فقيه، از اميرالمؤمنين «عليه السلام» روايت آورده كه در وصيتش به فرزندش ابن حنفيّه، اين آيه را آورد كه خداى تعالى مى فرمايد: «وَ مَا كُنتُم تَستَتِرُونَ أن يَشهَدَ عَلَيكُم سَمعُكُم وَ لا أبصَارُكُم وَ لا جُلُودُكُم»، و سپس فرمود: منظور از «جُلُود»، آلت تناسلى است.
و در تفسير قمى، به سند خود، از ابى عُمَر و زبيرى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير همين آيه فرمود: منظور از «جُلُود»، آلت تناسلى و ران آدمى است.
و در مجمع البيان مى گويد: امام صادق «عليه السلام» فرمود: براى مؤمن سزاوار آن است كه از خدا آن طور بترسد كه گويا خود را مشرف به آتش دوزخ مى بيند، و آن طور اميد رحمت از او داشته باشد كه گويا از اهل بهشت است. چه خداى تعالى، در مذلت كفار كه ترس از او نداشتند، مى فرمايد: «وَ ذَلِكُم ظَنُّكُمُ الّذِى ظَنَنتُم بِرَبّكُم».
و درباره حسن ظنّ و اميدوارى به رحمتش در حديث قدسى مى فرمايد: من بر طبق ظنّ بنده مؤمن خود رفتار مى كنم. اگر حسن ظنّ داشته باشد، همان ظنّش را محقق مى سازم، و اگر هم سوء ظنّ داشته باشد، مطابق ظنّش با او رفتار مى كنم.
و در تفسير قمى، به سند خود، از عبدالرحمن بن حجاج، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود:
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرموده: هيچ بنده اى نيست كه به خداى عزّوجلّ حسن ظنّ داشته باشد، مگر آن كه خدا را مطابق ظنّ خود خواهد يافت و اين، همان قول خداى عزّوجلّ است كه مى فرمايد: «ذَلِكُم ظَنّكُمُ الّذِى ظَنَنتُم بِرَبّكُم».
و در الدر المنثور است كه احمد، طبرانى، عبد بن حميد، مسلم، ابوداوود، ابن ماجه، ابن حبان، و ابن مردويه، همگى از جابر روايت كرده اند كه گفت:
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: زنهار هيچ يك از شما از دنيا نرود، مگر اين كه نسبت به خداى تعالى، حسن ظنّ داشته باشد. چون مردمى بودند كه خداى تعالى، به خاطر سوء ظنّ شان به خدا، هلاكشان كرد، و درباره شان فرمود: «وَ ذَلِكُم ظَنّكُمُ الّذِى ظَنَنتُم بِرَبّكُم أردَيكُم فَأصبَحتُم مِنَ الخَاسِرِين».
مؤلف: در شأن نزول بعضى از آيات مورد بحث، رواياتى وارد شده كه آن طور كه بايد و شايد، با سياق آيات سازگارى ندارد، و به همين جهت از نقل آن ها صرف نظر كرديم.
آيات ۲۶ - ۳۹ سوره فصّلت
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسمَعُوا لهَِذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ(۲۶) فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذَاباً شدِيداً وَ لَنَجْزِيَنّهُمْ أَسوَأَ الَّذِى كانُوا يَعْمَلُونَ(۲۷) ذَلِك جَزَاءُ أَعْدَاءِ اللَّهِ النَّارُ لهَُمْ فِيهَا دَارُ الخُْلْدِ جَزَاءَ بمَا كانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ(۲۸) وَ قَالَ الَّذِينَ كفَرُوا رَبَّنَا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلّانَا مِنَ الجِْنِّ وَ الإنسِ نجْعَلْهُمَا تحْت أَقْدَامِنَا لِيَكُونَا مِنَ الاَسفَلِينَ(۲۹) إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقَامُوا تَتَنزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائكةُ أَلّا تَخَافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالجَْنَّةِ الَّتى كُنتُمْ تُوعَدُونَ(۳۰) نحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فى الآخِرَةِ وَ لَكُمْ فِيهَا مَا تَشتَهِى أَنفُسكُمْ وَ لَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ(۳۱) نُزُلاً مِّنْ غَفُورٍ رَّحِيمٍ(۳۲) وَ مَنْ أَحْسنُ قَوْلاً مِّمَّن دَعَا إِلى اللَّهِ وَ عَمِلَ صَالِحاً وَ قَالَ إِنَّنى مِنَ الْمُسلِمِينَ(۳۳) وَ لا تَستَوِى الحَْسنَةُ وَ لا السيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتى هِىَ أَحْسنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَك وَ بَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلىُّ حَمِيمٌ(۳۴) وَ مَا يُلَقَّاهَا إِلّا الَّذِينَ صَبرُوا وَ مَا يُلَقَّاهَا إِلّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ(۳۵) وَ إِمَّا يَنزَغَنَّك مِنَ الشيْطانِ نَزْغٌ فَاستَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السّمِيعُ الْعَلِيمُ(۳۶) وَ مِنْ آيَاتِهِ الَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ الشّمْس وَ الْقَمَرُ لا تَسجُدُوا لِلشّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسجُدُوا للَّهِ الَّذِى خَلَقَهُنَّ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ(۳۷) فَإِنِ استَكبرُوا فَالَّذِينَ عِندَ رَبِّك يُسبِّحُونَ لَهُ بِالَّيْلِ وَ النّهَارِ وَ هُمْ لا يَسئَمُونَ (۳۸) وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنَّك تَرَى الاَرْض خَاشِعَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيهَا الْمَاءَ اهْتزَّت وَ رَبَت إِنَّ الَّذِى أَحْيَاهَا لَمُحْىِ الْمَوْتى إِنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ(۳۹)
و آنان كه كفر ورزيدند، به يكديگر سفارش مى كردند كه هنگام شنيدن صداى قرآن، به آن گوش ندهيد و جار و جنجال كنيد، به طورى كه صداى شما بر صداى قرآن غلبه كند و در نتيجه كسى آن را نشنود (۲۶).
ما هم به طور يقين، به كسانى كه كفر ورزيدند، عذاب سختى مى چشانيم و به بدتر از آنچه مى كردند، كيفر مى دهيم (۲۷).
اين چنين است كه كيفر دشمنان خدا آتش است، در شكم آتش خانه اى جاودانه دارند، به كيفر اين كه همواره آيات ما را انكار مى كردند (۲۸).
(همين كفار كه در دنيا آن سفارش را به يكديگر مى كردند) در آخرت مى گويند: پروردگارا! گمراه كنندگان جنّى و انسى را به ما نشان بده، تا آنان را زير پا گذاريم، تا خوارتر از خود ما شوند (۲۹).
اما آن هايى كه گفتند پروردگار ما «اللّه» است و بر گفته خود پافشارى و استوارى هم كردند، ملائكه بر آنان نازل گشته و مى گويند: نترسيد و غم مخوريد و به بهشت بشارت و خوشوقتى داشته باشيد، بهشتى كه در دنيا همواره وعده اش را به شما مى دادند (۳۰).
آرى، ماييم اولياى شما، هم در دنيا و هم در آخرت، و شما در بهشت هرچه دلتان بخواهد و بلكه هرچه طلب كنيد، در اختيار خواهيد داشت (۳۱).
اين ها همه مراسمى است كه قبلا براى پذيرايى شما از ناحيه خداى آمرزنده رحيم فراهم شده (۳۲).
راستى، خوش گفتارتر از كسى كه بشر را به سوى خدا دعوت مى كند و عمل صالح انجام مى دهد و مى گويد: من به يقين از تسليم شدگانم، كيست؟ (۳۳)
و چون معلوم است كه خوبى و بدى يكسان نيست، لاجرم تو بدی هاى مردم را بهترين عكس العمل دفع كن، تا آن كسى كه بين تو و او دشمنى هست، چنان از دشمنى دست بردارد، كه گويى دوستى مهربان است (۳۴).
اما اين نصيحت را نمى پذيرند، مگر كسانى كه خويشتندار اند، و نيز نمى پذيرد مگر آن كه بهره عظيمى از سعادت داشته باشد (۳۵).
و اگر از ناحيه شيطان به نحوى تحريك شدى، پناه به خدا بر، كه او شنواى دانا است (۳۶).
و يكى از آيات او، شب و روز و خورشيد و ماه است. پس ديگر معنا ندارد كه براى خورشيد و ماه سجده كنيد، بلكه بايد براى خدايى سجده كنيد كه آن ها را آفريده، اگر به راستى مى خواهيد عبادتى كنيد (۳۷).
و اگر ديدى كه باز كفار استكبار مى كنند، غمگين مباش، كه آنان كه نزد پروردگار تواند، شب و روز، او را تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند (۳۸).
و يكى از آياتش اين است كه زمين را مى بينى مُرده و بى جنب و جوش است، ولى وقتى ما باران بر آن نازل مى كنيم، به جنب و جوش مى افتد و بالا مى آيد. آرى، آن كس كه مُردگان را زنده مى كند، همان كسى است كه زمين را زنده مى كند، كه او بر هر چيزى قادر است (۳۹).
در اين آيات، به ايمان نياوردن كفار به قرآن كريم - كه در صدر سوره آمده بود - برگشت شده، و متعرض نقشه هايى شده كه آنان به منظور ابطال حجت قرآن مى كشيدند. و در اين آيات، بين كفار و مؤمنان با استقامت مقابله شده. كفار و پاره اى از عواقب ضلالت آنان را، از يكسو، و مؤمنان با استقامت و پاره اى از پاداش هاى آخرتى ايشان را، از سوى ديگر آورده. و نيز متعرض مطالب متفرقه ديگرى مى شود.
«وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسمَعُوا لهَِذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ»:
كلمه «الغوا»، امر از مصدر «لغو» است، و «لغو»، به معناى هر چيزى است كه اصل و ريشه اى نداشته باشد، و در كلام، به معناى آن گفتارى است كه معنا نداشته باشد. وقتى گفته مى شود: «لغى و یلغو، لغواً»، معنايش اين است كه كار لغو كرد، و مى كند. و كلمۀ «هذا» كه اشاره به قرآن است، و دوباره نام قرآن را آوردن، «اين قرآن»، دليل بر اين است كه كمال عنايت را به قرآن و از بين بردن آن داشته اند.
و اين آيه، دلالت مى كند بر نهايت عجز كفار در مبارزه عليه قرآن، به طورى كه بعد از آن كه نتوانستند كلامى مثل آن را بياورند، و يا اقامه برهانى عليه آن بكنند، كارشان در بيچارگى به اين جا كشيد كه به يكديگر سفارش كنند كه گوش به قرآن ندهند، و هر جا قرآن خوانده شود، سر و صداهاى بى معنا در آورند، تا صداى آن شخص به گوش كسى نرسد، و در نتيجه، اثرش لغو گردد. و منظور از جمله «باشد كه شما غالب شويد»، اين غلبه است.
عذاب شدید كافرانى كه مردم را از شنيدن قرآن باز مى داشتند
«فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذَاباً شدِيداً ...»:
لام در جمله «لَنُذِيقَنّ»، لام سوگند است. و مراد از «الّذِينَ كَفَرُوا»، به حسب مورد آيه، همان كسانى است كه گفته بودند: به قرآن گوش ندهيد. هرچند كه صرف نظر از مورد، آيه شريفه بر حسب لفظ مطلق است.
«وَ لَنَجزِيَنّهُم أسوَءَ الّذِى كَانُوا يَعمَلُون» - بعضى گفته اند: مراد از «أسوَءَ الّذِى كَانُوا يَعمَلُون»، همه اعمال زشت آنان است، و كلمۀ «أسوَء: بدتر» در اين جا، از معناى أفعل تفضيلى خود افتاده. در نتيجه، به معناى «بد» شده، نه «بدتر». بعضى از مفسران گفته اند: مراد اين است كه به عنوان مبالغه در نهى و زجر، جزاى بدترين اعمالشان را ذكر كند، و از بقيه اعمال بدشان سكوت نمايد.
«ذَلِك جَزَاءُ أَعْدَاءِ اللَّهِ النَّارُ ...»:
جمله «ذَلِكَ جَزَاءُ»، مبتدا و خبر است، و كلمه «النّار»، بدل از كلمه «ذَلِكَ»، و يا عطف بيان براى آن است. ممكن هم هست خبرى باشد براى مبتدایى كه حذف شده، و تقدير آن «ذَلِكَ جَزَاءُ أعدَاءِ اللّه هِىَ النّار» باشد. يعنى: اين است جزاى دشمنان خدا كه عبارت است از آتش. و يا مبتدا باشد براى اين خبر كه مى فرمايد: «لَهُم فِيهَا دَارُ الخُلد». يعنى: آتش براى آنان خانه اى است جاودانه.
«لَهُم فِيهَا دَارُ الخُلد» - يعنى: آتش به همه آنان احاطه دارد. هر يك از ايشان در درون آتش خانه اى مخصوص به خود دارد، كه در آن جاودانند.
«جَزَاءً بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَجحَدُون» - كلمه «جَزَاء»، مفعول مطلق است براى فعلى تقديرى، و تقدير كلام چنين است: «يُجزَونَ جَزَاء». يعنى: جزاء داده مى شوند، جزايى مخصوص. و ممكن است مفعول مطلق باشد براى مصدرى كه قبلا در كلام بود. يعنى «ذَلِكَ جَزَاء». نظير اين آيه كه مى فرمايد: «فَإنّ جَهَنّمَ جَزَاؤُكُم جَزَاءً مَوفُوراً».
«وَ قَالَ الَّذِينَ كفَرُوا رَبَّنَا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلّانَا مِنَ الجِْنِّ وَ الإنسِ»:
اين آيه، حكايت كلامى است كه كفار در داخل آتش مى گويند، و از خداى تعالى درخواست مى كنند كه متبوعين و پيشوايان ضلالت جنّى و انسی شان را نشان ايشان بدهد، تا آنان را زير پاى خود لگدمال و ذليل كنند، و به همين مقدار عذابشان را بيشتر سازند. به شهادت اين كه دنبالش مى گويند: «نَجعَلهُمَا تَحتَ أقدَامِنَا لِيَكُوناً مِنَ الأسفَلِينَ: زير پاى خود قرارشان دهيم، تا از پست ترين مردم شوند».
جایگاه نیکوی مؤمنان استقامت پيشه، در بهشت برین
«إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقَامُوا تَتَنزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائكةُ ...»:
راغب مى گويد: كلمه «استقامت» در اصل، در خصوص طريقى به كار مى رفته كه به خط مستقيم كشيده شده باشد، و در آيه شريفه: «إهدِنَا الصّرَاطَ المُستَقِيم»، حق را به چنين راهى تشبيه كرده.
سپس مى گويد: و استقامت انسان، به اين معنى است كه همواره ملازم طريقه مستقيم باشد، كه خداى تعالى، درباره چنين انسان هايى فرموده «إنّ الّذينَ قَالُوا رَبُّنَا اللّه ثُمّ استَقَامُوا». ولى در «صحاح اللغة»، استقامت را به معناى اعتدال گرفته و گفته: وقتى مى گويند: «استَقَامَ لَهُ الأمر». معنايش اين است كه اين امر براى او در حد اعتدال بود.
پس مراد از جملۀ «ثُمّ استَقَامُوا»، اين است كه ملازم وسط راه باشند، و دچار انحراف نگردند، و بر سخنى كه گفته، استوار باقى بمانند. مثلا در آيه: «فَمَا استَقَامُوا لَكُم فَاستَقِيمُوا لَهُم»، معنايش اين است كه: مادام كفار با شما معتدل بودند، شما هم براى آنان اعتدال داشته باشيد و از وسط راه منحرف نگرديد.
و در آيه: «وَ استَقِم كَمَا أمِرتَ وَ لا تَتّبِع أهوَائَهُم»، معنايش اين است كه: آن طور كه مأمور شده اى، عمل كن. يعنى راه ميانه را پيش بگير، و هواهاى ايشان را پيروى مكن. همه تفسيرهاى مختلفى كه براى اين آيه كرده اند، به همين معنا كه ما گفتيم، بر مى گردد.
و اين آيه و آيه بعدش، حسن حال مؤمنان را بيان مى كند، همچنان كه آيات قبلش، بدى حال كفار را بيان مى كرد.
«تَتَنَزّلُ عَلَيهِمُ المَلَائِكَةُ ألّا تَخَافُوا وَ لَا تَحزَنُوا وَ أبشِرُوا بِالجَنّةِ الّتِى كُنتُم تُوعَدُون» - اين آيه شريفه از آينده اى كه در انتظار مؤمنان است، و ملائكه با آن به استقبال ايشان مى آيند، خبر مى دهد. و آن تقويت دل ها و دلگرمى آنان و بشارت به كرامت است.
پس ملائكه ايشان را از ترس و اندوه ايمنى مى دهند. و ترس، هميشه از مكروهى است كه احتمال پيش آمدن دارد، و در مورد مؤمنان، يا عذابى است كه از آن مى ترسند، و يا محروميت از بهشت است كه باز از آن بيم دارند.
و حزن و اندوه هم، همواره از مكروهى است كه واقع شده، و شرّى كه پديد آمده. مانند گناهانى كه از مؤمنان سر زده و از آثارش غمنده مى شوند، و يا خيراتى كه باز به خاطر سهل انگارى از آن ها فوت شده، و از فوت آن اندوهگين مى گردند، و ملائكه ايشان را دلدارى مى دهند به اين كه ايشان از چنان خوف و چنين اندوهى در امانند. چون گناهانشان آمرزيده شده، و عذاب از ايشان برداشته شده است.
آنگاه بشارتشان مى دهند به بهشتى كه وعده داده شده اند، مى گويند: «أبشِرُوا بِالجَنّةِ الّتِى كُنتُم تُوعَدُون». و اين كه گفتند: «كُنتُم تُوعَدُون»، دلالت دارد بر اين كه نازل شدن ملائكه بر مؤمنان به اين بشارت، بعد از زندگى دنيا است. چون معناى عبارتشان اين است كه: مژده باد شما را به آن بهشتى كه همواره وعده اش را به شما مى دادند.
«نحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فى الآخِرَةِ ...»:
اين آيه شريفه، تتمه بشارت ملائكه است. و بنابراين، اين كه در آخرت به مؤمنان مى گويند: ما در زندگى دنيا اولياى شما بوديم - با اين كه همان طور كه گفتيم، اين گفتگو بعد از انقضاى زندگى دنيا است - در حقيقت، مقدمه و زمينه چينى است براى آوردن جملۀ «وَ فِى الآخِرَة»، تا اشاره كنند به اين كه ولايت در آخرت، فرع و نتيجه ولايت در دنيا است.
پس كأنّه گفته اند: ما اولياى شما در آخرتيم، همان طور كه در دنيا بوديم. و يا بدان جهت كه در دنيا بوديم، و به زودى متولى امور شما خواهيم شد، همان طور كه در دنيا بوديم.
و اوليا بودن ملائكه براى مؤمنان، منافات با اين ندارد كه خدا هم، ولىّ ايشان باشد. چون ملائكه، واسطۀ رحمت و كرامت اويند، نه اين كه از پيش خود اختيارى داشته باشند. و اى بسا اين كه در آيه شريفه، ولايت ملائكه را ذكر كرده، نه ولايت خدا را، براى اين بوده باشد كه بين اولياى خدا و دشمنان او مقابله و مقايسه كند. چون در حق دشمنانش فرموده بود: «وَ قَیّضنَا لَهُم قُرَنَاء: ما براى كفار، قرينه اى بدى قرار داديم»، و در آيه مورد بحث در مقابل آن قرين ها، از قول ملائكه اش مى فرمايد: «ما اولياى شما هستيم».
و نتيجه اين مقابله، آن است كه معلوم شود كه مراد از ولايت ملائكه براى مؤمنان، تسديد و تأييد مؤمنان است. چون ملائكه مؤيّد آن هايند كه مختص به اهل ولايت خدايند. و اما ملائكه اى كه حارس و نگهبان خلق اند، و يا آن هايى كه موكّل بر ارزاق و اجل هاى مردم و ساير شؤون آن هايند، اختصاصى به مؤمنان ندارند، بلكه مؤمن و كافر، برايشان يكسان است.
بعضى از مفسران گفته اند: اصلا اين آيه شريفه، كلام خدا است، نه كلام ملائكه.
«وَ لَكُم فِيهَا مَا تَشتَهِى أنفُسُكُم وَ لَكُم فِيهَا مَا تَدّعُون» - ضمير در «فِيهَا»ى اول و دوم، هر دو به كلمه «آخرة» بر مى گردد. و كلمه «تَشتَهِى»، مضارع از مصدر «اشتهاء» است. و اصل آن نيز، كلمه «شهوت» است، كه به معناى از جا كنده شدن يكى از قواى آدمى به طرف خواسته اش مى باشد. خواسته اى كه از آن لذت مى برد. مانند شهوت طعام و نوشيدنى، و شهوت جنسى.
كلمه «تَدّعُون»، در اصل «تدتعيون»، بر وزن «تَفتَعِلُون» بود، كه بر حسب قواعد علم صرف، به اين صورت در آمده. و اين كلمه از باب افتعال از دعا است، و معنايش «تطلبون الدعوة» مى باشد. يعنى طلب دعا مى كنيد.
در نتيجه، جمله دوم، يعنى جملۀ «وَ لَكُم فِيهَا مَا تَدّعُون»، دامنه شمولش وسيع تر از جمله اول، يعنى جملۀ «لَكُم فِيهَا مَا تَشتَهى أنفُسُكُم» است. چون «شهوت»، طلب مخصوص است، و طلب اعم از آن است.
و بنابراين، آيه شريفه به ايشان بشارت مى دهد به اين كه: در آخرت، هر خير و لذتى را كه تصور بشود، و براى شهوتشان ممكن باشد كه اشتهاى آن كند، دارا هستند. چه از خوردنی ها و چه نوشيدنی ها، و چه لذت هاى جنسى، و چه غير آن، بلكه از اين هم وسيع تر و بالاتر دارند و آن، اين است كه هرچه را بخواهند، بيش از آن را دارند. همچنان كه فرمود: «لَهُم مَا يَشَاؤُن فِيهَا وَ لَدَينَا مَزِيدٌ».
دعوت پيامبر اسلام«ص»، احسن القول است
«وَ مَنْ أَحْسنُ قَوْلاً مِّمَّن دَعَا إِلى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قَالَ إِنَّنى مِنَ الْمُسلِمِينَ»:
اين آيه شريفه، متصل است به آيه سابق كه مى فرمود: «وَ قَالَ الّذِينَ كَفَرُوا لا تَسمَعُوا لِهَذَا القُرآنَ وَ الغَوا فِيهِ»، براى اين كه كفار همان طور كه در مقام دشمنى با قرآن بودند، با رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نيز دشمنى مى كردند. همچنان كه به خاطر داريد كه در اوايل اين سوره به آن جناب مى گفتند: «قُلُوبُنَا فِى أكِنّة مِمّا تَدعُونَا إلَيه...». بنابراين، خداى تعالى در آيه شريفه مورد بحث، آن جناب را تأييد مى كند، به اين كه سخن تو، يعنى دعوتت، بهترين سخن است.
پس در آيه مورد بحث، مراد از «وَ مَن أحسَنُ قَولاً مِمّن دَعَا إلَى اللّه»، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، هرچند كه لفظ آيه عموميت دارد و شامل همه كسانى مى شود كه به سوى خدا دعوت مى كنند. چيزى كه هست، چون در بين اين داعيان به سوى خدا، ممكن است كسى يافت شود كه به خاطر رسيدن به غرض فاسد، به سوى خدا دعوت كند، و معلوم است كه چنين دعوتى، احسن القول نمى تواند باشد. لذا دنبال جمله نامبرده اين شرط را اضافه كرد كه: «وَ عَمِلَ صَالِحاً». به شرطى كه خودش هم عمل صالح كند. چون عمل صالح كشف مى كند از اين كه صاحبش نيتى صالح دارد.
و نيز از آن جايى كه عمل صالح دلالت بر اعتقاد حق، و التزام به آن ندارد، و اين نيز معلوم است كه سخن آن كسى كه دعوت به سوى خدا مى كند، و عمل صالح هم دارد، ولى ايمانى به حق نداشته، و التزامى به آن ندارد، احسن القول نيست، به همين جهت، دو جمله گذشته را مقيد به شرطى ديگر كرد و آن، اين است كه: «وَ قَالَ إنّنِى مِنَ المُسلِمِين». يعنى اعتقاد به اسلام داشته باشد. چون كلمه «قَالَ»، به طورى كه از سياق بر مى آيد، در اين جا به معناى رأى و اعتقاد است.
پس اگر كسى اعتقاد به اسلام و عمل صالح داشت، آنگاه به سوى خدا دعوت كرد، سخنش احسن القول خواهد بود. براى اين كه احسن القول عبارت است از: سخنى كه به حقيقت نزديكتر، و نيز سودمندتر باشد، و هيچ كلمه اى به حق نزديك تر و نيز سودمندتر از كلمه «توحيد» نيست. براى اين كه اين كلمه، آدمى را به سوى حاق سعادتش رهنمون مى شود.
«وَ لا تَستَوِى الحَْسنَةُ وَ لا السيِّئَةُ ...»:
بعد از آن كه احسن القول را خاطرنشان كرد، فرمود كه احسن القول عبارت است از دعوت به سوى خدا، و چون قائم به چنين دعوت در درجه اول، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بود، لذا در آيه شريفه التفاتى به كار برده، روى سخن را متوجه آن جناب كرد تا بهترين طريق در دعوت به سوى خدا و نزديك ترين راه رسيدن به هدف را برايش بيان كند. و نزديك ترين راه دعوت به سوى خدا، و مؤثرترين آن، عبارت از طرز دعوتى است كه بيشتر در دل ها اثر بگذارد، و به اين منظور، روى سخن به آن جناب نموده، فرمود: «لا تَستَوِى...».
پس جمله «لا تَستَوِى الحَسَنَةُ وَ لا السّيّئَة» معنايش اين است كه: دعوت به سوى خدا با داشتن خصلت نيك، و با نداشتن آن، و داشتن خصلت بد يكسان و تأثيرش در نفوذ برابر با هم نيست. و كلمه «لا» در جمله «وَ لَا السّيئة»، زايده است كه تنها خاصيت تأكيد را دارد، و نفى را تأكيد مى كند.
«ادفَع بِالّتِى هِىَ أحسَن» - اين جمله، استينافى و سخنى نو است كه توهمى را كه ممكن است كسى بكند، دفع مى نمايد. گويا وقتى شنونده جمله «لا تَستَوى...» را مى شنود، مى پرسد: چه بايد كرد؟
در جواب مى فرمايد: «بدى را به بهترين راهش دفع كن». و معناى آن اين است كه: بدى را با خصلتى كه مقابل آن است، دفع نما. مثلا باطل آنان را با حقى كه نزد تو است، دفع كن، نه به باطلى ديگر. و جهل آنان را با حلم، و بدی هايشان را با عفو، و همچنين هر بدى ديگرشان را، با خوبى مناسب آن دفع كند.
«فَإذَا الّذِى بَينَكَ وَ بَينَهُ عَدَاوَةٌ كَأنّهُ وَلِىّ حَمِيم» - اين قسمت از آيه مورد بحث، اثر دفع به احسن و نتيجه آن را بيان مى كند.
و مراد اين است كه: وقتى تو همه بدی ها و باطل ها را به بهترين وجه دفع كردى، ناگهان خواهى ديد همان دشمنت، آن چنان دوست مى شود كه گويى علاوه بر دوستى، شفقت هم دارد.
بعضى گفته اند: «تعبير به الّذِى بَينَكَ وَ بَينَهُ عَدَاوَةٌ»، بليغ تر از آن است كه بفرمايد «عَدُوّكَ: دشمنت»، و به همين جهت با اين كه دومى مختصرتر بود، تعبير اولى را آورد.
آنگاه خداى سبحان دفع به احسن را تعظيم و مدح كرده، به بهترين نقطه و بليغ ترين مدح، و فرموده: «وَ مَا يُلَقّيهَا إلّا الّذِينَ صَبَرُوا وَ مَا يُلَقّيهَا إلّا ذُوحَظّ عَظِيم». يعنى: كسى اين سفارش را نمى پذيرد، مگر تنها آن هايى كه داراى صفت صبرند، و آن هايى كه بهره اى عظيم از كمال انسانيت و خصال نيك دارند.
و در آيه شريفه، علاوه بر مطالب بالا، اين دلالت را هم به روشنى دارد كه «حظّ عظيم»، تنها نصيب صاحبان صبر مى شود.
معناى آيه: «وَ إمّا يَنزَغَنّكَ مِنَ الشّيطَانِ نَزغٌ فَاستَعِذ بِالله ...
«وَ إِمَّا يَنزَغَنَّك مِنَ الشّيْطانِ نَزْغٌ فَاستَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السّمِيعُ الْعَلِيمُ»:
كلمه «نزغ»، به معناى «نخس» است. يعنى سيخ و يا تازيانه زدن به پهلوى حيوان و يا به عقب آن، تا تحريك شود و تندتر برود. و كلمۀ «ما» در جمله «إمّا يَنزَغَنّكَ»، زايده است، و اصل آن «وَ إن يَنزَغَنّكَ» مى باشد.
حال بايد ديد نازغ (تحريك كننده) كيست؟ ممكن است خود شيطان باشد. و ممكن هم هست تسويل ها و وسوسه هاى او باشد. ولى چون خطاب در آيه، به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، مناسب تر به مقام شامخ آن جناب، احتمال اول است. چون تسويلات و وساوس شيطانى، در آن جناب راه ندارد.
بله، اين امكان دارد كه آن خبيث با وسوسه مردم، يعنى كفار و معاندانى كه آن جناب دعوتشان مى كرده، امور را عليه وى دگرگون سازد. مثلا زحمات آن جناب را خنثى نموده، كفر و جحود را در كفار و منكران بيشتر سازد، و در دشمنى و آزار پيامبر، آتش شان را تيزتر كند. و نتيجه اش، اين شود كه دفع به احسن آن جناب، كمتر مؤثر بيفتد.
و بنابراين، برگشت اين نزغ از شيطان، به افكندن دشمنى در بين آن جناب و مردم مى شود. و خلاصه همان نزغى خواهد بود كه آيه شريفه: «مِن بَعد أن نَزَغَ الشّيطَانُ بَينِى وَ بَينَ إخوَتِى» نام مى برد، و همان چيزى خواهد بود كه آيه شريفه: «وَ مَا أرسَلنَا مِن قَبلِكَ مِن رَسُولٍ وَ لا نَبِىّ إلّا إذَا تَمَنّى ألقَى الشّيطَانُ فِى أُمنِيّتِهِ»، آن را القاء در «أمنِيّة» خوانده.
و اما اگر احتمال دوم را بگيريم، چاره اى جز اين نيست كه آيه را حمل كنيم بر مطلق دستور، تا متمم امر باشد، و آن وقت، آيه شريفه به وجهى، شبيه به مَثَل معروف «دخترم به تو می گويم، عروسم تو بشنو» مى شود.
«فَاستَعِذ بِاللّه إنّهُ هُوَ السّمِيعُ العَلِيم» - كلمه «عوذ»، و نيز «عياذ» - به كسره عين - و نيز «معاذ»، و همچنين «استعاذه»، همه يك معنا را مى دهند و آن، عبارت است از پناه بردن . و معناى جمله مورد بحث اين است كه: هر وقت ديدى شيطان در كارت وسوسه مى كند، پناه ببر به خدا از شيطنت او، كه خدا شنواى مسألت تو، و داناى به حال تو است. و يا: شنواى سخنان تو، و داناى به اعمال تو است.
احتجاج بر وحدت تدبير سراسر عالَم و پيوستگى آن، بر وحدت پروردگار مدبّر
«وَ مِنْ آيَاتِهِ الَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ الشّمْسُ وَ الْقَمَرُ لا تَسجُدُوا لِلشّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ...»:
خداى سبحان، بعد از آن كه روشن كرد كه دعوت رسول اسلام «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، احسن القول است، و آنگاه به او سفارش كرد به اين كه بدی ها را به احسن الخصال دفع كند، در اين آيه، دوباره به اصل دعوت برگشته، بر وحدانيت خدا و بر مسأله معاد احتجاج مى كند. احتجاج بر مسأله توحيد را در اين آيه و آيه بعدی اش، و بر مسأله معاد را در آخرين آيات مورد بحث مى آورد.
پس جمله «وَ مِن آيَاتِهِ اللّيلُ وَ النّهَارُ»، احتجاجى است از راه وحدت تدبير سراسر عالَم و پيوستگى آن بر وحدت ربّ مدبّر. و باز احتجاجى است از راه وحدت ربّ، بر پرستش او به تنهايى. و به همين جهت، دنبال جمله مورد بحث فرمود: «و براى خورشيد و قمر سجده مكنيد...».
پس كلام در اين آيه، در واقع دفع دخلى است از توهمى كه ممكن است بشود. گويا بعد از آن كه فرمود: «و يكى از آيات او، شب و روز است...»، و با اين جمله يگانگى خداى تعالى در ربوبيت را اثبات كرد، كسى پرسيده پس حال چه بايد كرد؟
در پاسخ فرموده: براى خورشيد و ماه سجده مكنيد، كه آن دو، مخلوق خدا و مدبّر به تدبير اويند، بلكه تنها خداى را سجده كنيد، و تنها او را عبادت كنيد. و عموم وثنى مذهبان، خورشيد و ماه را تعظيم مى كردند، ولى آن ها را نمى پرستيدند. تنها صابئين بودند - كه به طورى كه مى گويند - اين دو را عبادت مى كردند. و ضمير در «خَلَقَهُنّ»، به ليل و نهار و شمس و قمر، بر مى گردد.
«إن كُنتُم إيّاهُ تَعبُدُون» - يعنى: عبادت خدا، با عبادت غير خدا نمى سازد. اگر مى خواهيد خدا را عبادت كنيد، بايد اين موجودات نامبرده را عبادت نكنيد.
«فَإِنِ استَكبرُوا فَالَّذِينَ عِندَ رَبِّك يُسبِّحُونَ لَهُ بِالَّيْلِ وَ النّهَارِ وَ هُمْ لا يَسئَمُونَ»:
كلمه «يَسئَمُون»، از مصدر «سامة» است، كه به معناى ملال و آزردگى است. و مراد از جمله «الّذِينَ عِندَ رَبّك: آن ها كه نزد پروردگار تواند»، ملائكه و مخلصين از بندگان خدا است، كه در تفسير آيه «إنّ الّذِينَ عِندَ رَبّكَ لا يَستَكبِرُونَ عَن عِبَادَتِهِ وَ يُسَبّحُونَ وَ لَهُ يَسجُدُون»، بحثى درباره اين جمله گذشت.
در اين آيه شريفه فرموده: «يُسَبّحُونَ لَهُ»، با اين كه ممكن بود بفرمايد «يُسَبّحُونَهُ»، و اين، بدان جهت است كه خواست حصر و اختصاص را برساند و بفهماند فرشتگان، تنها و تنها، خدا را تسبيح مى گويند. و منظور از «بِاللّيلِ وَ النّهَار»، اين است كه دائما در حال تسبيح اويند.
و معناى آيه اين است كه: اگر اين كفار عارشان آمد از اين كه براى خداى يگانه سجده كنند، بايد بدانند كه با تكبر آنان، چنان نيست كه در عالَم وجود، كسى يافت نشود كه براى او سجده كند، بلكه كسانى هستند كه دائما و لاينقطع و بدون خستگى و ملال، او را تسبيح مى گويند، و آن ها كسانى هستند كه نزد پروردگار تواند.