گمنام

تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۴۰: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۴: خط ۴:




مراد از «'''تين '''» و «'''زيتون '''» و وجه تسميه مكه به «'''البلد الامين '''»
==مراد از «تين» و «زيتون»، و وجه تسميه مكه به «بلد امين»==


«'''وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ وَ طورِ سِينِينَ وَ هَذَا الْبَلَدِ الاَمِينِ'''»
«'''وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ وَ طورِ سِينِينَ وَ هَذَا الْبَلَدِ الاَمِينِ'''»
خط ۱۲: خط ۱۲:
ولى بعضى ديگر گفته اند: منظور از «تين»، كوهستانى است كه دمشق بر بلندى آن واقع شده، و منظور از «زيتون»، كوهستانى است كه بيت المقدس ‍ بر بالاى يكى از كوه هايش بنا شده. و اطلاق نام دو ميوۀ انجير و زيتون بر اين دو كوه، شايد براى اين بوده كه اين دو ميوه، در اين دو منطقه مى رويد، و سوگند خوردن به اين دو منطقه هم، شايد به خاطر اين بوده كه عده بسيارى از انبيا در اين دو نقطه مبعوث شده اند. و بعضى ديگر، احتمال هايى ديگر داده اند.
ولى بعضى ديگر گفته اند: منظور از «تين»، كوهستانى است كه دمشق بر بلندى آن واقع شده، و منظور از «زيتون»، كوهستانى است كه بيت المقدس ‍ بر بالاى يكى از كوه هايش بنا شده. و اطلاق نام دو ميوۀ انجير و زيتون بر اين دو كوه، شايد براى اين بوده كه اين دو ميوه، در اين دو منطقه مى رويد، و سوگند خوردن به اين دو منطقه هم، شايد به خاطر اين بوده كه عده بسيارى از انبيا در اين دو نقطه مبعوث شده اند. و بعضى ديگر، احتمال هايى ديگر داده اند.


و مراد از «طور سينين»، كوهى است كه خداى تعالى، در آن با موسى بن عمران تكلم كرد، كه طور سيناء هم ناميده مى شود. و مراد از «هذا البلد الامين»، مكّه مشّرفه است، و بلد امينش خواند، چون امنيت يكى از خواصى است كه براى حرم تشريع شده، و هيچ جاى ديگر دنيا، چنين حكمى برايش تشريع نشده، و اين حرم سرزمينى است كه خانۀ كعبه در آن واقع است، و خداى تعالى درباره آن فرموده: «أو لم يروا أنّا جعلنا حرما آمنا». و نيز در دعايى كه قرآن كريم از ابراهيم خليل «عليه السلام» حكايت كرده آمده: «ربّ اجعل هذا بلدا آمنا».
و مراد از «طور سينين»، كوهى است كه خداى تعالى، در آن با موسى بن عمران تكلم كرد، كه طور سيناء هم ناميده مى شود.  
 
و مراد از «هذا البلد الامين»، مكّه مشّرفه است، و بلد امينش خواند، چون امنيت يكى از خواصى است كه براى حرم تشريع شده، و هيچ جاى ديگر دنيا، چنين حكمى برايش تشريع نشده، و اين حرم سرزمينى است كه خانۀ كعبه در آن واقع است، و خداى تعالى درباره آن فرموده: «أو لم يروا أنّا جعلنا حرما آمنا». و نيز در دعايى كه قرآن كريم از ابراهيم خليل «عليه السلام» حكايت كرده آمده: «ربّ اجعل هذا بلدا آمنا».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۰ </center>
و در دعاى ديگرش آمده: «'''ربّ اجعل هذا البلد آمنا'''».
و در دعاى ديگرش آمده: «رَبِّ اجعَل هَذَا البَلَد آمِناً».


و در آيه مورد بحث، با آوردن كلمۀ «هذا» و اشاره كردن به مكّه، احترام خاصى از آن كرده و فهمانده كه كعبه، نسبت به آن سه نقطه ديگر، شرافت خاصى دارد. و اگر آن را امين خوانده، يا به اين جهت است كه كلمۀ «امين» را به معناى «آمن» گرفته؛ و «آمن» معناى نسبت را افاده مى كند. و در نتيجه، به معناى «ذى الامن = داراى امن» است.  
و در آيه مورد بحث، با آوردن كلمۀ «هذا» و اشاره كردن به مكّه، احترام خاصى از آن كرده و فهمانده كه كعبه، نسبت به آن سه نقطه ديگر، شرافت خاصى دارد. و اگر آن را امين خوانده، يا به اين جهت است كه كلمۀ «امين» را به معناى «آمن» گرفته؛ و «آمن» معناى نسبت را افاده مى كند. و در نتيجه، به معناى «ذى الامن = داراى امن» است.  
خط ۲۶: خط ۲۸:
اين آيه، جواب چهار سوگند قبل است، و منظور از «خلق كردن انسان در احسن تقويم» اين است كه: تمامى جهات وجود انسان و همه شؤونش، مشتمل بر تقويم است. و معناى «تقويم انسان» آن است كه: او را داراى «قوام» كرده باشند؛ و قوام عبارت است از: هر چيز و هر وضع و هر شرطى كه ثبات انسان و بقايش، نيازمند بدان است، و منظور از كلمۀ «انسان»، جنس انسان است. پس جنس انسان، به حسب خلقتش، داراى قوام است.
اين آيه، جواب چهار سوگند قبل است، و منظور از «خلق كردن انسان در احسن تقويم» اين است كه: تمامى جهات وجود انسان و همه شؤونش، مشتمل بر تقويم است. و معناى «تقويم انسان» آن است كه: او را داراى «قوام» كرده باشند؛ و قوام عبارت است از: هر چيز و هر وضع و هر شرطى كه ثبات انسان و بقايش، نيازمند بدان است، و منظور از كلمۀ «انسان»، جنس انسان است. پس جنس انسان، به حسب خلقتش، داراى قوام است.


و نه تنها داراى قوام است، بلكه به حسب خلقت، داراى بهترين قوام است. و از اين جمله و جمله بعدش كه مى فرمايد: «ثّم رددناه اسفل سافلين إلّا الّذين» استفاده مى شود كه: انسان - به حسب خلقت - طورى آفريده شده كه صلاحيت دارد به رفيع اعلى عروج كند، و به حياتى خالد در جوار پروردگارش، و به سعادتى خالص از شقاوت نائل شود. و اين، به خاطر آن است كه خدا او را به جهازی مجهّز كرده كه مى تواند با آن، علم نافع كسب كند.  
و نه تنها داراى قوام است، بلكه به حسب خلقت، داراى بهترين قوام است. و از اين جمله و جمله بعدش كه مى فرمايد: «ثُمّ رَدَدنَاهُ أسفَلَ سَافِلِين إلّا الّذِينَ» استفاده مى شود كه: انسان - به حسب خلقت - طورى آفريده شده كه صلاحيت دارد به رفيع اعلى عروج كند، و به حياتى خالد در جوار پروردگارش، و به سعادتى خالص از شقاوت نائل شود. و اين، به خاطر آن است كه خدا او را به جهازی مجهّز كرده كه مى تواند با آن، علم نافع كسب كند.  


و نيز، ابزار و وسائل عمل صالح را هم به او داده، و فرموده: «و نفس و ما سوّيها فألهمها فجورها و تقويها». پس هر وقت بدانچه دانسته ايمان آورد، و ملازم اعمال صالح گرديد، خداى تعالى او را به سوى خود عروج مى دهد و بالا مى برد. همچنان كه فرمود: «إليه يصعد الكلم الطيّب و العمل الصالح يرفعه»، و نيز فرموده: «ولكن يناله التقوى منكم».
و نيز، ابزار و وسائل عمل صالح را هم به او داده، و فرموده: «و نفس و ما سوّيها فألهمها فجورها و تقويها». پس هر وقت بدانچه دانسته ايمان آورد، و ملازم اعمال صالح گرديد، خداى تعالى او را به سوى خود عروج مى دهد و بالا مى برد. همچنان كه فرمود: «إليه يصعد الكلم الطيّب و العمل الصالح يرفعه»، و نيز فرموده: «ولكن يناله التقوى منكم».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۱ </center>
و نيز فرموده: «يرفع اللّه الّذين آمنوا منكم و الّذين اوتوا العلم درجات»، و نيز فرموده: «فأولئك لهم الدرجات العُلى»، و آيات ديگر از اين قبيل، كه دلالت مى كند بر اين كه: مقام انسان، مقام بلندى است، و مدام مى تواند به وسيلۀ «ايمان» و «عمل صالح» بالا رود؛ و اين از ناحيه خدا، عطايى است قطع ناشدنى، و خدا آن را پاداش خوانده، همچنان كه آيه ششم اين سوره به آن اشاره دارد و مى فرمايد: «فلهم أجر غير ممنون».
و نيز فرموده: «يَرفع اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُم وَ الَّذِينَ أُوتُوا العِلمَ دَرَجَات».  


* «'''چند احتمال درباره مراد از «'''ردّ'''» انسان به «'''اسفل سافلين '''»
و نيز فرموده: «فَأُولَئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ العُلى»، و آيات ديگر از اين قبيل، كه دلالت مى كند بر اين كه: مقام انسان، مقام بلندى است، و مدام مى تواند به وسيلۀ «ايمان» و «عمل صالح» بالا رود؛ و اين از ناحيه خدا، عطايى است قطع ناشدنى، و خدا آن را پاداش خوانده، همچنان كه آيه ششم اين سوره به آن اشاره دارد و مى فرمايد: «فَلَهُم أجرٌ غَيرُ مَمنُون».
 
==چند احتمال درباره مراد از ردّ انسان به «اسفل سافلين»==


«'''ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسفَلَ سافِلِينَ'''»:
«'''ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسفَلَ سافِلِينَ'''»:


كلمه «ردّ» كه مصدر فعل «رددنا» است، ظاهرش اين است كه به همان معناى معروفش باشد. در نتيجه، كلمۀ «اسفل» به خاطر افتادن حرف جر، يعنى حرف «إلى» از اولش منصوب شده، و تقديرش ‍ «رددناه إلى اسفل» است. و مراد از «اسفل سافلين»، مقام منحطى است كه از هر پستى؛ پست تر؛ و از مقام هر شقىّ و زيانكارى، پايين تر است.
كلمه «ردّ» كه مصدر فعل «رددنا» است، ظاهرش اين است كه به همان معناى معروفش باشد. در نتيجه، كلمۀ «اسفل» به خاطر افتادن حرف جر، يعنى حرف «إلى» از اولش منصوب شده، و تقديرش «رَدَدنَاهُ إلى أسفل» است. و مراد از «اسفل سافلين»، مقام منحطى است كه از هر پستى؛ پست تر؛ و از مقام هر شقىّ و زيانكارى، پايين تر است.


و معناى آيه اين است كه: سپس ما همين انسان را كه در بهترين تقويم آفريديم، به مقام پستى برگردانديم كه از مقام تمام اهل عذاب، پست تر است.
و معناى آيه اين است كه: سپس ما همين انسان را كه در بهترين تقويم آفريديم، به مقام پستى برگردانديم كه از مقام تمام اهل عذاب، پست تر است.


احتمال هم دارد كه كلمۀ «ردّ» در اين جا، به معناى جعل باشد. يعنى ما او را پست ترين پست ها قرار داديم. و نيز احتمال دارد به معناى تغيير باشد، و معنا چنين باشد كه: ما سپس همين انسان را كه آن طور آفريديم، تغيير مى دهيم. و مراد از «سفالت»، به هر حال شقاوت و عذاب است.
احتمال هم دارد كه كلمۀ «ردّ» در اين جا، به معناى جعل باشد. يعنى ما او را پست ترين پست ها قرار داديم. و نيز احتمال دارد به معناى تغيير باشد، و معنا چنين باشد كه: ما سپس همين انسان را كه آن طور آفريديم، تغيير مى دهيم. و مراد از «سفالت»، به هر حال شقاوت و عذاب است.
و بعضى گفته اند: مراد از خلقت انسان در احسن تقويم، همان شرايطى است كه يك انسان در آن شرايط، هستى مى يابد و به حدّ جوانى مى رسد. حدّى كه قوايش استقامت يافته، صورت ظاهريش، و جمال هيئتش به كمال مى رسد.
و بعضى گفته اند: مراد از خلقت انسان در احسن تقويم، همان شرايطى است كه يك انسان در آن شرايط، هستى مى يابد و به حدّ جوانى مى رسد. حدّى كه قوايش استقامت يافته، صورت ظاهريش، و جمال هيئتش به كمال مى رسد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۲ </center>
و مراد از «ردّ انسان به اسفل سافلين»، برگرداندنش به دوران ضعف قواى ظاهرى و باطنی اش در پيرى است، كه قد و قامتش از استقامت به انحنا مى گرايد، و هوش و حواسش ناتوان مى شود. در نتيجه، اين آيه مفاد آيه زير را مى رساند كه فرموده: «و مَن نُعَمّره نُنَكّسه فى الخلق».
و مراد از «ردّ انسان به اسفل سافلين»، برگرداندنش به دوران ضعف قواى ظاهرى و باطنی اش در پيرى است، كه قد و قامتش از استقامت به انحنا مى گرايد، و هوش و حواسش ناتوان مى شود. در نتيجه، اين آيه مفاد آيه زير را مى رساند كه فرموده: «و مَن نُعَمّره نُنَكّسه فِى الخَلق».


وليكن اين معنا با آيه «إلّا الّذين آمنوا و عملوا الصالحات» نمى سازد. چون به طور مسلّم، اين استثناى متصل است، و برگشتن خُلق و خوى انسان در دوران پيرى، استثناپذير نيست. چون حكم خلقت عمومى است، و مؤمن و كافر سرش نمى شود. هر كس به دوران پيرى برسد، چه صالح باشد و چه طالح، خلقت ظاهرى و خوى باطنی اش تغيير مى كند. و ادّعاى اين كه مردم صالح و مؤمن چنين نمى شوند و از دگرگونى مصون هستند، ادّعايى است خرافى.
وليكن اين معنا با آيه «إلّا الّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَات» نمى سازد. چون به طور مسلّم، اين استثناى متصل است، و برگشتن خُلق و خوى انسان در دوران پيرى، استثناپذير نيست. چون حكم خلقت عمومى است، و مؤمن و كافر سرش نمى شود. هر كس به دوران پيرى برسد، چه صالح باشد و چه طالح، خلقت ظاهرى و خوى باطنی اش تغيير مى كند. و ادّعاى اين كه مردم صالح و مؤمن چنين نمى شوند و از دگرگونى مصون هستند، ادّعايى است خرافى.


و همچنين، اين ادّعا كه كسى بگويد: مراد از انسان در آيه شريفه، تنها كافر است، و مراد از «ردّ» او، بردنش به جهنّم؛ و يا استثنا در آيه منقطع است، و مراد از «ردّ»، نكس در خلقت است.
و همچنين، اين ادّعا كه كسى بگويد: مراد از انسان در آيه شريفه، تنها كافر است، و مراد از «ردّ» او، بردنش به جهنّم؛ و يا استثنا در آيه منقطع است، و مراد از «ردّ»، نكس در خلقت است.
خط ۵۳: خط ۵۸:
مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح كردند، كه اجرى غير ممنون، يعنى غير مقطوع دارند. و اين استثناء متصل و استثناء از جنس انسان است، و حرف «فاء» جملۀ «فلهم أجر...» را متفرّع بر اين استثنا مى كند، و اين خود مؤيّد آن است كه: مراد از ردّ انسان به سوى اسفل سافلين، ردّش به سوى شقاوت و عذاب است.
مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح كردند، كه اجرى غير ممنون، يعنى غير مقطوع دارند. و اين استثناء متصل و استثناء از جنس انسان است، و حرف «فاء» جملۀ «فلهم أجر...» را متفرّع بر اين استثنا مى كند، و اين خود مؤيّد آن است كه: مراد از ردّ انسان به سوى اسفل سافلين، ردّش به سوى شقاوت و عذاب است.


«'''معناى آيه: فما يكذّبك بعد بالدين ...'''»
==معناى آيه: «فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعدُ بالدّين...»==


«'''فَمَا يُكَذِّبُك بَعْدُ بِالدِّينِ أَ لَيْس اللَّهُ بِأَحْكمِ الحَْاكِمِينَ'''»:
«'''فَمَا يُكَذِّبُك بَعْدُ بِالدِّينِ أَ لَيْس اللَّهُ بِأَحْكمِ الحَْاكِمِينَ'''»:


خطاب در اين آيه به انسان است، البته به اعتبار جنس انسان.
خطاب در اين آيه به انسان است، البته به اعتبار جنس انسان.
ولى بعضى گفته اند: در ظاهر، خطاب به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است و در واقع، منظور ساير مردمند. كلمۀ «ما» در آن، استفهامى و استفهامش توبيخى است، و جار و مجرور «بالدين» متعلق است به جملۀ «يُكذّبُك»، و كلمۀ «دين» به معناى جزاست. و معنايش - به طورى كه گفته اند - اين است كه: اى انسان! آن انگيزه اى كه تو را واداشته كه جزاى روز قيامت را تكذيب كنى، چيست؟ آن هم بعد از اين كه ما انسان را دو طايفه كرده؛ يك طايفه كه به سوى اسفل سافلين برگشتند، و طايفه اى كه پاداش داده شدند، پاداشى قطع ناشدنى.
ولى بعضى گفته اند: در ظاهر، خطاب به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است و در واقع، منظور ساير مردمند. كلمۀ «ما» در آن، استفهامى و استفهامش توبيخى است، و جار و مجرور «بالدين» متعلق است به جملۀ «يُكذّبُك»، و كلمۀ «دين» به معناى جزاست. و معنايش - به طورى كه گفته اند - اين است كه: اى انسان! آن انگيزه اى كه تو را واداشته كه جزاى روز قيامت را تكذيب كنى، چيست؟ آن هم بعد از اين كه ما انسان را دو طايفه كرده؛ يك طايفه كه به سوى اسفل سافلين برگشتند، و طايفه اى كه پاداش داده شدند، پاداشى قطع ناشدنى.


خط ۶۶: خط ۷۲:
و در حقيقت و نفوذ، از حكم هر حاكم ديگر برتر است. حكم او به هيچ وجه دچار وهن و اضطراب و بطلان نمى گردد. خداى تعالى در عالَم خلقت و تدبير، حكمى مى راند كه به مقتضاى حكمت بايد رانده شود. حكمى متقن و زيبا و با نفوذ، و چون از يكسو خداى تعالى احكم الحاكمين، و از سوى ديگر مردم از نظر اعتقاد و عمل دو طايفه هستند؛ حكمت واجب مى سازد كه خداى تعالى، بين اين دو طايفه، از نظر جزا در حيات باقى آخرت فرق بگذارد. و همين است كه مسأله بعث را واجب مى كند.
و در حقيقت و نفوذ، از حكم هر حاكم ديگر برتر است. حكم او به هيچ وجه دچار وهن و اضطراب و بطلان نمى گردد. خداى تعالى در عالَم خلقت و تدبير، حكمى مى راند كه به مقتضاى حكمت بايد رانده شود. حكمى متقن و زيبا و با نفوذ، و چون از يكسو خداى تعالى احكم الحاكمين، و از سوى ديگر مردم از نظر اعتقاد و عمل دو طايفه هستند؛ حكمت واجب مى سازد كه خداى تعالى، بين اين دو طايفه، از نظر جزا در حيات باقى آخرت فرق بگذارد. و همين است كه مسأله بعث را واجب مى كند.


پس تفريعى كه در جملۀ «فما يُكذّبُك بعدُ بالدين» شده، از قبيل تفريع نتيجه بر حجت است، و جملۀ «أليس اللّه بأحكم الحاكمين»، حجت مذكور را تتميم مى كند. چون تماميت حجت، موقوف بر احكم الحاكمين بودن خداست.
پس تفريعى كه در جملۀ «فما يُكذّبُك بعدُ بالدين» شده، از قبيل تفريع نتيجه بر حجت است، و جملۀ «أليس اللّه بأحكَمِ الحَاكِمِين»، حجت مذكور را تتميم مى كند. چون تماميت حجت، موقوف بر احكم الحاكمين بودن خداست.


و حاصل آن حجت اين است كه: بعد از آن كه مسلّم شد كه انسان در احسن تقويم خلق شده، و معلوم شد كه بعد از خلقت، به دو طايفه تقسيم مى شود: طايفه اى كه از تقويم خداداديش كه تقويمى احسن بود، خارج و به سوى اسفل سافلين بر مى گردد؛ و طايفه اى كه به همان تقويم احسن الهى و بر صراط فطرت اولش باقى مى ماند. و از سوى ديگر، خداى تعالى، مدبّر امور ايشان، احكم الحاكمين است. و از سوى سوم، حكمت اين خدا اقتضا دارد كه با اين دو طايفه، يك جور معامله نكند. نتيجه مى گيريم كه: پس بايد روز جزايى باشد، تا هر طايفه اى به جزاى عملى كه كرده اند برسند، و عقل و فطرت آدمى اجازه نمى دهد و بهانه اى ندارد كه اين روز جزا را تكذيب كند.
و حاصل آن حجت اين است كه: بعد از آن كه مسلّم شد كه انسان در احسن تقويم خلق شده، و معلوم شد كه بعد از خلقت، به دو طايفه تقسيم مى شود: طايفه اى كه از تقويم خداداديش كه تقويمى احسن بود، خارج و به سوى اسفل سافلين بر مى گردد؛ و طايفه اى كه به همان تقويم احسن الهى و بر صراط فطرت اولش باقى مى ماند.  


پس آيات مورد بحث - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - همان معنايى را افاده مى كند كه آيه زير آن را افاده مى كند: «أم نجعل الّذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الأرض أم نجعل المتّقين كالفُجّار». و نيز آيه زير كه مى فرمايد: «أم حسب الّذين اجترحوا السيّئات أن نجعلهم كالّذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون».
و از سوى ديگر، خداى تعالى، مدبّر امور ايشان، احكم الحاكمين است. و از سوى سوم، حكمت اين خدا اقتضا دارد كه با اين دو طايفه، يك جور معامله نكند. نتيجه مى گيريم كه: پس بايد روز جزايى باشد، تا هر طايفه اى به جزاى عملى كه كرده اند برسند، و عقل و فطرت آدمى اجازه نمى دهد و بهانه اى ندارد كه اين روز جزا را تكذيب كند.
 
پس آيات مورد بحث - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - همان معنايى را افاده مى كند كه آيه زير آن را افاده مى كند: «أم نَجعَل الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَات كَالمُفسِدِينَ فِى الأرضِ أم نَجعَل المُتَّقِين كَالفُجَّار». و نيز آيه زير كه مى فرمايد: «أم حَسِبَ الَّذِينَ اجتَرَحُوا السيِّئَات أن نَجعَلهُم كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَات سَواءً مَحيَاهُم وَ مَمَاتُهُم سَاءَ مَا يَحكُمُون».


و بعضى از مفسّران كه خطاب در آيه «فما يُكذّبُك» را متوجه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» دانسته اند؛
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۴ </center>
كلمۀ «مَا = چيزى كه را» به معناى «مَن = كسى كه» گرفته اند، و نيز «حكم» را به معناى قضا گرفته، و در نتيجه آيه را چنين معنا كرده اند:  
و بعضى از مفسّران كه خطاب در آيه «فما يُكذّبُك» را متوجه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» دانسته اند؛ كلمۀ «مَا = چيزى كه را» به معناى «مَن = كسى كه» گرفته اند، و نيز «حكم» را به معناى قضا گرفته، و در نتيجه آيه را چنين معنا كرده اند:  


وقتى مردم مختلف هستند و لازمۀ اختلافشان، اختلاف جزايشان در روز جزاست، پس كسى كه تكذيب جزا را روش خود كرده، آيا خداى تعالى را «اقضى القاضين» نمى داند؟ آرى، او بين تو و تكذيب گران به تو، به روز جزا حكم خواهد كرد.
وقتى مردم مختلف هستند و لازمۀ اختلافشان، اختلاف جزايشان در روز جزاست، پس كسى كه تكذيب جزا را روش خود كرده، آيا خداى تعالى را «اقضى القاضين» نمى داند؟ آرى، او بين تو و تكذيب گران به تو، به روز جزا حكم خواهد كرد.
خط ۸۰: خط ۸۷:
ولى خواننده عزيز توجه دارد كه صاحبان اين وجه، بيهوده خود را به زحمت انداخته اند.
ولى خواننده عزيز توجه دارد كه صاحبان اين وجه، بيهوده خود را به زحمت انداخته اند.


<center> «'''بحث روایی'''»  </center>
==بحث روایی==


چند روايت راجع به مراد از «'''تين'''»، «'''زيتون'''» و «'''البلد الامين'''»:
در تفسير قمى، در ذيل آيۀ «وَ التِّين وَ الزَّيتُون وَ طُورِ سِينِينَ وَ هَذَا البَلَدِ الأمِين» آمده كه: منظور از «تين»، مدينه، و از «زيتون» بيت المقدس، و از «طور سينين» كوفه، و از «هذا البلد الأمين» مكّه است.
 
در تفسير قمى، در ذيل آيۀ «و التين و الزيتون و طور سينين و هذا البلد الأمين» آمده كه: منظور از «تين»، مدينه، و از «زيتون» بيت المقدس، و از «طور سينين» كوفه، و از «هذا البلد الأمين» مكّه است.


مؤلّف: اين معنا در بعضى از روايات، از موسى بن جعفر «عليه السلام»، از پدران بزرگوارش، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نيز آمده، ولى خالى از اشكال نيست.
مؤلّف: اين معنا در بعضى از روايات، از موسى بن جعفر «عليه السلام»، از پدران بزرگوارش، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نيز آمده، ولى خالى از اشكال نيست.
خط ۹۱: خط ۹۶:


و در الدرّ المنثور است كه: ابن مردويه، از جابر بن عبداللّه روايت كرده كه گفت: خزيمة بن ثابت - البته اين غير آن خزيمه انصارى است - از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، از بلد امين پرسيد. فرمود: مكّه است.
و در الدرّ المنثور است كه: ابن مردويه، از جابر بن عبداللّه روايت كرده كه گفت: خزيمة بن ثابت - البته اين غير آن خزيمه انصارى است - از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، از بلد امين پرسيد. فرمود: مكّه است.
<center> '''* * *''' </center>
<center> '''* * *''' </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۵ </center>
<span id='link378'><span>
<span id='link378'><span>
خط ۱۰۱: خط ۱۰۸:


بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
اقْرَأْ بِاسمِ رَبِّك الَّذِى خَلَقَ(۱)
اقْرَأْ بِاسمِ رَبِّك الَّذِى خَلَقَ(۱)
خَلَقَ الإنسانَ مِنْ عَلَقٍ(۲)
خَلَقَ الإنسانَ مِنْ عَلَقٍ(۲)
اقْرَأْ وَ رَبُّك الاَكْرَمُ(۳)
اقْرَأْ وَ رَبُّك الاَكْرَمُ(۳)
الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ(۴)
الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ(۴)
عَلَّمَ الإنسانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ(۵)
عَلَّمَ الإنسانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ(۵)
َكلا إِنَّ الإنسانَ لَيَطغَى (۶)
َكلا إِنَّ الإنسانَ لَيَطغَى (۶)
أَن رَّءَاهُ استَغْنى (۷)
أَن رَّءَاهُ استَغْنى (۷)
إِنَّ إِلى رَبِّك الرُّجْعَى (۸)
إِنَّ إِلى رَبِّك الرُّجْعَى (۸)
أَ رَءَيْت الَّذِى يَنهَى (۹)
 
أَ رَأيْت الَّذِى يَنهَى (۹)
 
عَبْداً إِذَا صلّى (۱۰)
عَبْداً إِذَا صلّى (۱۰)
أَرَءَيْت إِن كانَ عَلى الهُْدَى (۱۱)
 
أَرَأيْت إِن كانَ عَلى الهُْدَى (۱۱)
 
أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى (۱۲)
أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى (۱۲)
أَرَءَيْت إِن كَذَّب وَ تَوَلى (۱۳)
 
أَرَأيْت إِن كَذَّب وَ تَوَلى (۱۳)
 
أَلَمْ يَعْلَم بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى (۱۴)
أَلَمْ يَعْلَم بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى (۱۴)
َكلا لَئن لَّمْ يَنتَهِ لَنَسفَعَا بِالنَّاصِيَةِ(۱۵)
َكلا لَئن لَّمْ يَنتَهِ لَنَسفَعَا بِالنَّاصِيَةِ(۱۵)
نَاصِيَةٍ كَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ(۱۶)
نَاصِيَةٍ كَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ(۱۶)
فَلْيَدْعُ نَادِيَهُ(۱۷)
فَلْيَدْعُ نَادِيَهُ(۱۷)
سنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ(۱۸)
سنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ(۱۸)
َكلّا لا تُطِعْهُ وَ اسجُدْ وَ اقْترِب (۱۹)
َكلّا لا تُطِعْهُ وَ اسجُدْ وَ اقْترِب (۱۹)
   
   
خط ۱۶۷: خط ۱۹۲:
در اين سوره، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را امر مى كند به اين كه قرآن را - كه به وحى خدا نازل مى شود - تلقى كند. و اين سوره، اولين سوره اى است كه از قرآن نازل شده، و سياق آياتش آنچنان به هم ارتباط دارد كه بتوان گفت يكباره نازل شده، و به زودى بدان اشاره خواهيم كرد. و اين سوره، به طور قطع، در مكّه نازل شده است.
در اين سوره، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را امر مى كند به اين كه قرآن را - كه به وحى خدا نازل مى شود - تلقى كند. و اين سوره، اولين سوره اى است كه از قرآن نازل شده، و سياق آياتش آنچنان به هم ارتباط دارد كه بتوان گفت يكباره نازل شده، و به زودى بدان اشاره خواهيم كرد. و اين سوره، به طور قطع، در مكّه نازل شده است.


* معناى «قرائت» و مفاد «إقرأ باسم ربّك الّذى خلق»
==معناى «قرائت» و مفاد «إقرأ باسم ربّك الّذى خلق»==


«'''اقْرَأْ بِاسمِ رَبِّك الَّذِى خَلَقَ خَلَقَ الانسانَ مِنْ عَلَقٍ'''»:
«'''اقْرَأْ بِاسمِ رَبِّك الَّذِى خَلَقَ خَلَقَ الانسانَ مِنْ عَلَقٍ'''»:
خط ۱۷۳: خط ۱۹۸:
راغب، در مفردات مى گويد: كلمۀ «قرائت» به معناى ضميمه كردن حروف و كلمات به يكديگر در زبان است؛ و اين كلمه را به هر ضميمه كردنى نمى گويند. مثلا در جمع كردن عده اى را به دور هم نمى گويند: «قرأت القوم». دليل اين ادعا، اين است كه تكرار يك حرف از حروف الفبا در زبان را هم، قرائت نمى گويند.
راغب، در مفردات مى گويد: كلمۀ «قرائت» به معناى ضميمه كردن حروف و كلمات به يكديگر در زبان است؛ و اين كلمه را به هر ضميمه كردنى نمى گويند. مثلا در جمع كردن عده اى را به دور هم نمى گويند: «قرأت القوم». دليل اين ادعا، اين است كه تكرار يك حرف از حروف الفبا در زبان را هم، قرائت نمى گويند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۷ </center>
و به هر حال، وقتى گفته مى شود: «قرأت الكتاب»، معنايش اين است كه از ضميمه كردن چند حرف از آن، كلمه در آوردم و از ضميمه كردن كلمات آن با يكديگر، جمله هايى در آورده، مطالبى استفاده كردم، هر چند كه آن حروف و اين كلمات را به زبان هم نياورده باشى. پس قرائت، هم شامل مطالعه مى شود و هم، شامل آن جايى كه جمع حروف و كلمات را تلفظ بكنى، و هم آن جايى كه اين عمل را با شنيدن انجام دهى؛ كه اطلاق قرائت بر معناى اخير، تلاوت هم ناميده مى شود، همچنان كه خداى تعالى فرموده: «رسول من اللّه يتلوا صُحُفاً مُطهرة».
و به هر حال، وقتى گفته مى شود: «قرأت الكتاب»، معنايش اين است كه از ضميمه كردن چند حرف از آن، كلمه در آوردم و از ضميمه كردن كلمات آن با يكديگر، جمله هايى در آورده، مطالبى استفاده كردم، هر چند كه آن حروف و اين كلمات را به زبان هم نياورده باشى.  


و ظاهر اين كه به طور مطلق فرمود: «إقرأ»، اين است كه منظور از آن، معناى اول است و مراد، امر به تلقى آياتى از قرآن است كه فرشته وحى، از ناحيه خدا به آن جناب وحى مى كند. پس جمله مورد بحث، امر به قرائت كتاب است، كه خود اين امر هم، از آيات آن است. و اين، نظير گفتار هر نويسنده اى است كه در آغاز نامه اى كه به ديگرى مى نويسد، سفارش مى كند كه اين نامه مرا بخوان، و به آن عمل كن. پس اين كه مى گويد: «اين» و يا مى گويد «آن»، خودش نيز جزو نامه است.
پس قرائت، هم شامل مطالعه مى شود و هم، شامل آن جايى كه جمع حروف و كلمات را تلفظ بكنى، و هم آن جايى كه اين عمل را با شنيدن انجام دهى؛ كه اطلاق قرائت بر معناى اخير، تلاوت هم ناميده مى شود، همچنان كه خداى تعالى فرموده: «رَسُولٌ مِنَ اللّه يَتلُوا صُحُفاً مُطهرة».
 
و ظاهر اين كه به طور مطلق فرمود: «إقرأ»، اين است كه منظور از آن، معناى اول است و مراد، امر به تلقى آياتى از قرآن است كه فرشته وحى، از ناحيه خدا به آن جناب وحى مى كند. پس جمله مورد بحث، امر به قرائت كتاب است، كه خود اين امر هم، از آيات آن است.  
 
و اين، نظير گفتار هر نويسنده اى است كه در آغاز نامه اى كه به ديگرى مى نويسد، سفارش مى كند كه اين نامه مرا بخوان، و به آن عمل كن. پس اين كه مى گويد: «اين» و يا مى گويد «آن»، خودش نيز جزو نامه است.


از اين سياق، دو احتمال تأييد مى شود:
از اين سياق، دو احتمال تأييد مى شود:
خط ۱۸۱: خط ۲۱۰:
اول اين كه: اين آيات، اولين آياتى است كه از قرآن كريم بر پيامبر اسلام «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نازل شده.
اول اين كه: اين آيات، اولين آياتى است كه از قرآن كريم بر پيامبر اسلام «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نازل شده.


دوم اين كه: تقدير كلام «'''إقرأ القرآن'''» و يا چيزى كه اين معنا را برساند، مى باشد.
دوم اين كه: تقدير كلام «إقرأ القرآن» و يا چيزى كه اين معنا را برساند، مى باشد.


خلاصه مى خواهيم بگوييم: آيه شريفه، امر به مطلق قرائت نيست، و نخواسته با چشم پوشى از مفعول، فعل «إقرأ» را به طور لازم استعمال كرده باشد. و نيز، منظور از اين دستور، خواندن به مردم نيست و نخواسته با حذف متعلق (مردم)، إقرأ را در «إقرأ على النّاس» استعمال كرده باشد. هر چند كه خواندن بر مردم هم، يكى از اغراض ‍ نزول وحى است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «و قرآنا فرقناه لتقرأه على النّاس على مُكث و نزّلناه تنزيلا». و نيز كلمۀ «باسم ربّك»، مفعول فعل «إقرأ» و حرف «باء» در آن زايده، و تقدير كلام «إقرأ اسم ربّك»، يعنى «بسم اللّه الرحمن الرحيم» نيست.
خلاصه مى خواهيم بگوييم: آيه شريفه، امر به مطلق قرائت نيست، و نخواسته با چشم پوشى از مفعول، فعل «إقرأ» را به طور لازم استعمال كرده باشد. و نيز، منظور از اين دستور، خواندن به مردم نيست و نخواسته با حذف متعلق (مردم)، إقرأ را در «إقرأ على النّاس» استعمال كرده باشد. هر چند كه خواندن بر مردم هم، يكى از اغراض ‍ نزول وحى است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «و قرآنا فرقناه لتقرأه على النّاس على مُكث و نزّلناه تنزيلا». و نيز كلمۀ «باسم ربّك»، مفعول فعل «إقرأ» و حرف «باء» در آن زايده، و تقدير كلام «إقرأ اسم ربّك»، يعنى «بسم اللّه الرحمن الرحيم» نيست.
خط ۱۸۷: خط ۲۱۶:
و جملۀ «باسم ربّك»، متعلّق است به كلمه اى تقديرى، نظير «إقرأ مفتتحا»، و يا مبتدئا باسم ربّك.
و جملۀ «باسم ربّك»، متعلّق است به كلمه اى تقديرى، نظير «إقرأ مفتتحا»، و يا مبتدئا باسم ربّك.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۸ </center>
و ممكن هم هست متعلق به خود «إقرأ»، و حرف باء براى ملابسه (اتّصاف) باشد. و اين، منافات ندارد با اين كه بسم اللّه اول سوره، جزو سوره باشد، و تكرار آن نيست. چون در بسم اللّه، خود خداى تعالى، كلام خود را با آن آغاز كرده، و در «إقرأ باسم ربّك» دستور مى دهد بندگانش، خواندن را به نام او آغاز كنند. هر چند كه در جاى ديگر دستور داده هر كارى را كه مى خواهند آغاز كنند، با بسم اللّه آغاز كنند. پس در حقيقت، آيه مورد بحث، دستور العمل است. نظير امر به گفتن إن شاء اللّه در آيه «و لا تقولنّ لشئ إنّى فاعل ذلك غدا إلّا أن يشاء الله». دقت فرماييد!
و ممكن هم هست متعلق به خود «إقرأ»، و حرف باء براى ملابسه (اتّصاف) باشد. و اين، منافات ندارد با اين كه بسم اللّه اول سوره، جزو سوره باشد، و تكرار آن نيست. چون در بسم اللّه، خود خداى تعالى، كلام خود را با آن آغاز كرده، و در «إقرأ باسم ربّك» دستور مى دهد بندگانش، خواندن را به نام او آغاز كنند. هر چند كه در جاى ديگر دستور داده هر كارى را كه مى خواهند آغاز كنند، با بسم اللّه آغاز كنند.  
 
پس در حقيقت، آيه مورد بحث، دستور العمل است. نظير امر به گفتن إن شاء اللّه در آيه «و لا تقولنّ لشئ إنّى فاعل ذلك غدا إلّا أن يشاء الله». دقت فرماييد!


و در جملۀ «ربّك الّذى خلق»، اشاره شده است به اين كه: ربّ تو، تنها و تنها آن كسى است كه عالّم را آفريده و اين، همان توحيد ربوبيّت است كه مقتضى است عبادت را در او منحصر كنند. و اين خود، ردّ اعتقاد مشركان است كه مى گفتند خداى سبحان، تنها خلقت و ايجاد را به عهده دارد، و اما ربوبيّت، يعنى مالكيت و تدبير عالَم از آنِ مقرّبان درگاه اوست. و خداى تعالى، بعد از ايجاد عالَم، تدبير امور آن را به عهده آنان گذاشت، كه يا از جنس فرشتگان اند، و يا از جنس جنّ، و يا افراد برجسته اى از انسان.  
و در جملۀ «ربّك الّذى خلق»، اشاره شده است به اين كه: ربّ تو، تنها و تنها آن كسى است كه عالّم را آفريده و اين، همان توحيد ربوبيّت است كه مقتضى است عبادت را در او منحصر كنند. و اين خود، ردّ اعتقاد مشركان است كه مى گفتند خداى سبحان، تنها خلقت و ايجاد را به عهده دارد، و اما ربوبيّت، يعنى مالكيت و تدبير عالَم از آنِ مقرّبان درگاه اوست. و خداى تعالى، بعد از ايجاد عالَم، تدبير امور آن را به عهده آنان گذاشت، كه يا از جنس فرشتگان اند، و يا از جنس جنّ، و يا افراد برجسته اى از انسان.  
خط ۱۹۵: خط ۲۲۶:
و در جملۀ «خلق الإنسان من علق»، منظور از «انسان» جنس ‍ بشر است، كه از راه تناسل پديد مى آيد. و كلمۀ «علق»، به معناى خون بسته شده است. يعنى اولين حالتى كه منى در رحم به خود مى گيرد.
و در جملۀ «خلق الإنسان من علق»، منظور از «انسان» جنس ‍ بشر است، كه از راه تناسل پديد مى آيد. و كلمۀ «علق»، به معناى خون بسته شده است. يعنى اولين حالتى كه منى در رحم به خود مى گيرد.


پس آيه شريفه، به تدبير الهى وارد بر انسان اشاره دارد. تدبيرش از لحظه اى كه به صورت علقه در مى آيد، تا وقتى كه انسانى تامّ الخلقه مى شود، و داراى صفاتى عجيب و افعالى محيّر العقول مى گردد. پس ‍ انسان، انسانى تمام و كامل نمى شود، مگر به تدبير مستمر و پى در پى خداى تعالى، كه اين تدبير پى در پى، چيزى نيست مگر خلقت پى در پى. (پس ممكن نيست خلقت را از خدا و تدبير را از غير او بدانيم). پس خداى تعالى به عين همان دليل كه خالق انسان است، مدبّر او نيز هست. در نتيجه، انسان چاره اى جز اين ندارد كه خداى واحد را، ربّ خود بگيرد. بنابراين، در جملۀ مورد بحث، احتجاجى بر توحيد در ربوبيّت شده است .
پس آيه شريفه، به تدبير الهى وارد بر انسان اشاره دارد. تدبيرش از لحظه اى كه به صورت علقه در مى آيد، تا وقتى كه انسانى تامّ الخلقه مى شود، و داراى صفاتى عجيب و افعالى محيّر العقول مى گردد.  
 
پس ‍ انسان، انسانى تمام و كامل نمى شود، مگر به تدبير مستمر و پى در پى خداى تعالى، كه اين تدبير پى در پى، چيزى نيست مگر خلقت پى در پى. (پس ممكن نيست خلقت را از خدا و تدبير را از غير او بدانيم).  
 
پس خداى تعالى به عين همان دليل كه خالق انسان است، مدبّر او نيز هست. در نتيجه، انسان چاره اى جز اين ندارد كه خداى واحد را، ربّ خود بگيرد. بنابراين، در جملۀ مورد بحث، احتجاجى بر توحيد در ربوبيّت شده است .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۴۹ </center>
«'''إقْرَأْ وَ رَبُّك الاأكْرَمُ الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الإنسانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ'''»:
«'''إقْرَأْ وَ رَبُّك الاأكْرَمُ الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الإنسانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ'''»:


در اين سه آيه، امر به قرائت را تكرار نموده، تا مطلب يعنى امر اولى را تأكيد كند. چون ظاهر سياق، اطلاق همين است كه منظور از دومى، هم همان اولى است.
در اين سه آيه، امر به قرائت را تكرار نموده، تا مطلب يعنى امر اولى را تأكيد كند. چون ظاهر سياق، اطلاق همين است كه منظور از دومى، هم همان اولى است. وگرنه قيدى براى دومى مى آورد.  
وگرنه قيدى براى دومى مى آورد. ولى بعضى گفته اند: مراد از امر اوّلى، اين است كه خودش بخواند، و مراد از دوّمى، اين است كه براى مردم بخواند و تبليغ كند. همچنان كه بعضى ديگر گفته اند: مراد از هر دو امر، اين است كه قرآن را بر مردم بخواند. ولى اين دو وجه از آيه استفاده نمى شود.
 
ولى بعضى گفته اند: مراد از امر اوّلى، اين است كه خودش بخواند، و مراد از دوّمى، اين است كه براى مردم بخواند و تبليغ كند. همچنان كه بعضى ديگر گفته اند: مراد از هر دو امر، اين است كه قرآن را بر مردم بخواند. ولى اين دو وجه از آيه استفاده نمى شود.


و معناى «و ربّك الأكرم»، اين است كه: پروردگار تو كسى است كه عطايش فوق عطاى هر كس ديگر است. چون هر كس ديگر كه به تو عطايى مى كند، به استحقاق مى كند، ولى پروردگارت بدون استحقاق عطا مى كند. افزون براين، عطاى ديگران هم عطاى اوست، و بالاخره هر عطايى به او منتهى مى شود.
و معناى «و ربّك الأكرم»، اين است كه: پروردگار تو كسى است كه عطايش فوق عطاى هر كس ديگر است. چون هر كس ديگر كه به تو عطايى مى كند، به استحقاق مى كند، ولى پروردگارت بدون استحقاق عطا مى كند. افزون براين، عطاى ديگران هم عطاى اوست، و بالاخره هر عطايى به او منتهى مى شود.


* مراد از امر به قرائت در «إقرأ و ربّك الأكرم» و مفاد توصيف خدا به «الّذى علّم بالقلم»
==مراد از امر به قرائت در «إقرأ و ربّك الأكرم» و مفاد توصيف خدا به «الّذى علّم بالقلم»==


«'''الّذى علّم بالقلم'''»:
«'''الّذى علّم بالقلم'''»:
خط ۲۱۵: خط ۲۵۱:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۵۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۵۰ </center>
و مراد از انسان - به طورى كه از ظاهر سياق بر مى آيد - جنس انسان است.
و مراد از انسان - به طورى كه از ظاهر سياق بر مى آيد - جنس انسان است.
ولى بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از آن، خصوص آدم است.
ولى بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از آن، خصوص آدم است.
بعضى ديگر گفته اند: ادريس است، چون او بود كه براى اولين بار، با قلم خط نوشت.
بعضى ديگر گفته اند: ادريس است، چون او بود كه براى اولين بار، با قلم خط نوشت.
و بعضى ديگر گفته اند: همۀ انبيايى هستند كه مى توانستند بنويسند. ليكن اين اقوال، ضعيف و از فهم بدورند.
و بعضى ديگر گفته اند: همۀ انبيايى هستند كه مى توانستند بنويسند. ليكن اين اقوال، ضعيف و از فهم بدورند.


خط ۲۲۷: خط ۲۶۶:
«'''إنّ الإنسان ليطغى'''»:
«'''إنّ الإنسان ليطغى'''»:


يعنى انسان به جاى شكر، طغيان مى كند. يعنى پا از گليم خود فراتر مى نهد. و اين خبرى است از آنچه در طبع بشر است، نظير آيه زير، كه خبر مى دهد از اين كه بشر، طبعا ظلوم و كفرانگر است: «'''إنّ الإنسان لظلوم كَفّار'''».
يعنى انسان به جاى شكر، طغيان مى كند. يعنى پا از گليم خود فراتر مى نهد. و اين خبرى است از آنچه در طبع بشر است، نظير آيه زير، كه خبر مى دهد از اين كه بشر، طبعا ظلوم و كفرانگر است: «إنّ الإنسَانَ لَظَلُومٌ كَفّار'''».


«'''أن رآه استغنى'''»:
«'''أن رآه استغنى'''»:
خط ۲۴۷: خط ۲۸۶:
و بنابراين فرض، كه سورۀ مورد بحث اولين سوره نازل شده از قرآن باشد، و نيز بنابراين كه از اول تا به آخر سوره، يكباره نازل شده باشد؛ سياق اين آيات دلالت دارد بر اين كه: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» قبل از نزول قرآن، نماز مى خوانده. و همين معنا دلالت دارد بر اين كه: آن جناب، قبل از رسيدنش به مقام رسالت با نزول قرآن، يعنى قبل از حادثه بعثت از انبيا بوده.
و بنابراين فرض، كه سورۀ مورد بحث اولين سوره نازل شده از قرآن باشد، و نيز بنابراين كه از اول تا به آخر سوره، يكباره نازل شده باشد؛ سياق اين آيات دلالت دارد بر اين كه: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» قبل از نزول قرآن، نماز مى خوانده. و همين معنا دلالت دارد بر اين كه: آن جناب، قبل از رسيدنش به مقام رسالت با نزول قرآن، يعنى قبل از حادثه بعثت از انبيا بوده.


ولى بعضى گفته اند كه: نماز قبل از بعثت آن جناب، نماز واجب نبوده، و به طورى كه از اخبار بر مى آيد: نمازهاى واجب، در شب معراج واجب شده، و در سورۀ إسراء فرموده: «أقم الصلوة لدلوك الشمس إلى غسق اللّيل و قرآن الفجر».
ولى بعضى گفته اند كه: نماز قبل از بعثت آن جناب، نماز واجب نبوده، و به طورى كه از اخبار بر مى آيد: نمازهاى واجب، در شب معراج واجب شده، و در سورۀ إسراء فرموده: «أقم الصَّلَوة لِدُلُوكِ الشَّمسِ إلى غَسَق اللَّيلِ وَ قرُآنَ الفَجر».


اما اين سخن درست نيست. براى اين كه: آنچه از داستان شب معراج مسلّم است، و روايات معراج بر آن دلالت دارد، تنها اين است كه نمازهاى پنجگانه يوميّه، در آن شب، با شكل خاص خود، يعنى دو ركعت دو ركعت واجب شد، و هيچ دلالتى ندارد بر اين كه قبل از آن شب، به صورت ديگر تشريع نشده بود؛ بلكه در بسيارى از آيات سوره هاى مكّى و از آن جمله سوره هايى كه قبل از سوره إسراء نازل شده، نظير سوره مدّثر و مزمّل و غير آن دو، از نماز سخن كرده، و به تعبيرهايى مختلف از آن ياد نموده، هر چند كه كيفيت آن را ذكر نكرده، اما اين قدر هست كه نمازهاى قبل از معراج، مشتمل بر مقدارى تلاوت قرآن و نيز مشتمل بر سجده بوده.
اما اين سخن درست نيست. براى اين كه: آنچه از داستان شب معراج مسلّم است، و روايات معراج بر آن دلالت دارد، تنها اين است كه نمازهاى پنجگانه يوميّه، در آن شب، با شكل خاص خود، يعنى دو ركعت دو ركعت واجب شد، و هيچ دلالتى ندارد بر اين كه قبل از آن شب، به صورت ديگر تشريع نشده بود؛ بلكه در بسيارى از آيات سوره هاى مكّى و از آن جمله سوره هايى كه قبل از سوره إسراء نازل شده، نظير سوره مدّثر و مزمّل و غير آن دو، از نماز سخن كرده، و به تعبيرهايى مختلف از آن ياد نموده، هر چند كه كيفيت آن را ذكر نكرده، اما اين قدر هست كه نمازهاى قبل از معراج، مشتمل بر مقدارى تلاوت قرآن و نيز مشتمل بر سجده بوده.
خط ۲۶۱: خط ۳۰۰:
و بنابراين، بهتر آن است كه آيه «أرأيت إن كان على الهدى أو أمر بالتقوى» را، اين طور معنا كنيم كه: مرا خبر ده از اين نهى كننده آيا اگر بر طريق هدايت بود، و يا به تقوا امر مى كرد، و مى دانست كه خدا او را مى بيند؛ چه وظيفه اى مى ديد، و چه عملى را بر خود واجب مى دانست، و با اين كه از عبادت خداى سبحان نهى كرده، چه حالى خواهد داشت؟ و با اين كه مى توان گفتار مفسّر نامبرده را چنين توجيه كرد، ولى معناى مستفاد از آن، معناى بعيدى است. و اشكال تفكيك در ضمائر - كه به خاطر آن - اين طور خود را به زحمت انداخته اند، همه جا اشكال موجهى نيست. در بعضى موارد كه سياق اقتضا كند و قرائن كمك نمايد، تفكيك مانعى ندارد.
و بنابراين، بهتر آن است كه آيه «أرأيت إن كان على الهدى أو أمر بالتقوى» را، اين طور معنا كنيم كه: مرا خبر ده از اين نهى كننده آيا اگر بر طريق هدايت بود، و يا به تقوا امر مى كرد، و مى دانست كه خدا او را مى بيند؛ چه وظيفه اى مى ديد، و چه عملى را بر خود واجب مى دانست، و با اين كه از عبادت خداى سبحان نهى كرده، چه حالى خواهد داشت؟ و با اين كه مى توان گفتار مفسّر نامبرده را چنين توجيه كرد، ولى معناى مستفاد از آن، معناى بعيدى است. و اشكال تفكيك در ضمائر - كه به خاطر آن - اين طور خود را به زحمت انداخته اند، همه جا اشكال موجهى نيست. در بعضى موارد كه سياق اقتضا كند و قرائن كمك نمايد، تفكيك مانعى ندارد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۵۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۵۳ </center>
«'''ألم يعلم بأنّ اللّه يرى'''»:
«'''ألم يَعلَم بِأنّ اللّه يَرَى'''»:


مراد از اين «'''علم '''»، آگهى بر طريق استلزام است. چون لازمۀ اعتقاد به اين كه خدا، خالق هر چيزى است؛ اين اعتقاد است كه خدا به هر چيزى عالم است، هر چند صاحب اعتقاد اولى از اين اعتقاد ديگرش غافل باشد، و آن كسى كه از نماز نهى مى كرد از وثنى مذهبان و مشرك بوده، و وثنى مذهبان اعتراف دارند به اين كه خالق هر چيزى خداست، و همچنين خدا را از هر نقصى منزّه مى دارند. پس بايد معتقد باشند كه خدا جاهل نيست، و از هيچ عملى عاجز نيست، و همچنين هيچ صفت نقص ندارد، هر چند كه خود از اين اعتقادشان غافل باشند.
مراد از اين «علم»، آگهى بر طريق استلزام است. چون لازمۀ اعتقاد به اين كه خدا، خالق هر چيزى است؛ اين اعتقاد است كه خدا به هر چيزى عالم است، هر چند صاحب اعتقاد اولى از اين اعتقاد ديگرش غافل باشد، و آن كسى كه از نماز نهى مى كرد از وثنى مذهبان و مشرك بوده، و وثنى مذهبان اعتراف دارند به اين كه خالق هر چيزى خداست، و همچنين خدا را از هر نقصى منزّه مى دارند. پس بايد معتقد باشند كه خدا جاهل نيست، و از هيچ عملى عاجز نيست، و همچنين هيچ صفت نقص ندارد، هر چند كه خود از اين اعتقادشان غافل باشند.




۱۶٬۹۳۶

ویرایش