تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۵۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(Edited by QRobot)
 
 
(۱۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۵۰ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۵۲}}
__TOC__
__TOC__




<span id='link444'><span>
<span id='link444'><span>
==هدايت تشريعى سنت اختصاصى الهى در رساندن انسان به سوىكمال ==
==هدايت تشريعى، سنت اختصاصى الهى در رساندن انسان به سوى كمال ==
در اين آيه با هر دو جمله اش به هدايت ربوبى به هر دو نوعش «'''ارائه طريق '''» و «'''رساندن به مطلوب '''» اشاره شده است ، توضيح اينكه يكى از سنت هاى عامه ربوبى كه در سراسر عالم جارى است اين است كه هر نوع از انواع موجودات را به كمال لايقش و آن هدف نهايى كه بر حسب وجود خاص به خودش متوجه آن است برسد، و به همين منظور آن موجود را به جهازات و ابزارى مجهز كرده كه او را در رسيدن بدان هدف كمك كند، همچنان كه قرآن كريم فرمود: «'''الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى '''»، و نيز فرموده : «'''الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى '''»، كه توضيح آن در تفسير دو سوره طه و اعلى و غير آن دو گذشت .
در اين آيه با هر دو جمله اش، به هدايت ربوبى به هر دو نوعش: «ارائه طريق» و «رساندن به مطلوب» اشاره شده است.
انسان هم در اينكه استكمالى تكوينى و راهى به سوى كمال وجوديش دارد، مانند ساير انواع موجودات مادى است ، كه همه به هدايت ربوبى به سوى كمال وجوديشان سوق داده مى شوند، چيزى كه هست انسان به هدايت ديگرى اختصاص يافته ، و آن هدايت تشريعى است ، آرى نفس انسانى استكمالى از طريق افعال اختيارى خود دارد، چون اين افعال اختيارى در اثر تكرار، اوصاف و حالات درونى در او پديد مى آورد، و در زندگى دنيائيش داراى ملكات و احوالى مى شود كه همين ملكات غايت و نتيجه زندگى او است ، و با اين ملكات سرنوشت زندگى ابديش ‍ معين مى شود.
 
و همين معنا باعث شده كه در بين تمامى موجودات خصوص او، مورد عنايت بيشترى قرار بگيرد و از راه ارسال رسولان و انزال كتب آسمانى برايش سنت دينى مقرر كنند،
توضيح اين كه: يكى از سنت هاى عامّه ربوبى - كه در سراسر عالَم جارى است - اين است كه هر نوع از انواع موجودات را به كمال لايقش و آن هدف نهايى كه بر حسب وجود خاص به خودش متوجه آن است برسد، و به همين منظور، آن موجود را به جهازات و ابزارى مجهز كرده كه او را در رسيدن بدان هدف كمك كند. همچنان كه قرآن كريم فرمود: «الّذِى أعطى كُلّ شَئٍ خَلقَهُ ثُمّ هَدى». و نيز فرموده: «الّذِى خَلَقَ فَسَوّى وَ الّذِى قَدَّرَ فَهَدى»، كه توضيح آن، در تفسير دو سوره «طه» و «اعلى» و غير آن دو گذشت.
 
انسان هم در اين كه استكمالى تكوينى و راهى به سوى كمال وجوديش دارد، مانند ساير انواع موجودات مادى است، كه همه به هدايت ربوبى به سوى كمال وجودی شان سوق داده مى شوند. چيزى كه هست، انسان به هدايت ديگرى اختصاص يافته، و آن «هدايت تشريعى» است. آرى، نفس انسانى استكمالى از طريق افعال اختيارى خود دارد. چون اين افعال اختيارى در اثر تكرار، اوصاف و حالات درونى در او پديد مى آورد، و در زندگى دنيایی اش، داراى ملكات و احوالى مى شود كه همين ملكات، غايت و نتيجۀ زندگى او است ، و با اين ملكات، سرنوشت زندگى ابدی اش معين مى شود.
 
و همين معنا باعث شده كه در بين تمامى موجودات، خصوص او، مورد عنايت بيشترى قرار بگيرد و از راه ارسال رسولان و انزال كتب آسمانى، برايش سنت دينى مقرر كنند،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۵۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۵۸ </center>
و به سوى آن سنت راهنماييش كنند، تا بعد از فرستادن رسولان ، ديگر مردم عليه خداى تعالى حجتى نداشته باشند، «'''لئلا يكون للناس ‍ على اللّه حجه بعد الرسل '''» كه تفصيل معنا در بحث هايى كه پيرامون مساءله نبوت (در جلد دوم اين كتاب ، و در جاهاى ديگر) داشتيم گذشت .
و به سوى آن سنت راهنمايی اش كنند، تا بعد از فرستادن رسولان، ديگر مردم عليه خداى تعالى حجتى نداشته باشند: «لِئَلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّه حُجّةٌ بَعدَ الرُّسُل»، كه تفصيل معنا در بحث هايى كه پيرامون مسأله نبوت (در جلد دوم اين كتاب، و در جاهاى ديگر) داشتيم، گذشت.
و همه اينها، هدايت به معناى راه نشان دادن و اعلام صراط مستقيم است ، كه خود انسان بدون راهنمايى خداى تعالى نمى تواند آن را پيدا كند، همچنان كه فرمود: «'''انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا'''»، حال اگر اين راه را دنبال بكند، و از آن منحرف نشود، به زندگى طيب و سعيدى خواهد رسيد، و اگر از دستش بدهد و از آن اعراض كند به شقاوتى دائمى مى رسد، و حجت خدايى به هر حال عليه او تمام مى شود، همچنان كه فرمود: «'''ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه '''».
 
حال كه اين معنا روشن شد معلوم گرديد كه يكى از سنت هاى الهى اين است كه بشر را از راه ارائه طريق به سوى سعادت حياتش هدايت كند. جمله «'''لنجعلها لكم تذكره '''» به همين معنا اشاره مى كند چون تذكره به معناى است كه راه سعادت او را به يادش بياورند، و اين مستلزم آن نيست كه آدمى تذكر هم پيدا بكند، و حتما راه سعادت را پيش بگيرد، ممكن است تذكر در او اثر بكند، و ممكن هم هست اثر نكند.
و همه اين ها، هدايت به معناى راه نشان دادن و اعلام صراط مستقيم است، كه خود انسان بدون راهنمايى خداى تعالى نمى تواند آن را پيدا كند. همچنان كه فرمود: «إنّا هَدَينَاهُ السّبِيلَ إمّا شَاكِراً وَ إمّا كَفُوراً». حال اگر اين راه را دنبال بكند، و از آن منحرف نشود، به زندگى طيّب و سعيدى خواهد رسيد، و اگر از دستش بدهد و از آن اعراض كند، به شقاوتى دائمى مى رسد، و حجت خدايى به هرحال عليه او تمام مى شود، همچنان كه فرمود: «لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيَّنَةٍ وَ يَحيَى مَن حَىَّ عَن بَيّنَةٍ».
يكى ديگر از سنت هاى الهى اين است كه همه موجودات را به سوى كمالشان هدايت كند، و به سوى آن نقطه به حركتشان در آورد، و به آن نقطه برساند، جمله «'''و تعيها اذن واعيه '''» به همين معنا اشاره دارد، چون «'''وعى '''» - فرا گرفتن - يكى از مصاديق هدايت شدن به هدايت ربوبى است و اگر خداى تعالى اين وعى را به خودش نسبت نداد، همانطور كه تذكره را به خود نسبت داد، براى اين بود كه منظور از تذكره اتمام حجت است كه كار خداست ، و اما وعى و فرا گرفتن ، كار مستقيم او نيست ، هر چند كه هم ممكن است به او نسبت داده شود و هم به خود انسان ، و ليكن سياق آيه سياق دعوت و بيان اجر و ثواب است ، اجرى كه بر اجابت دعوت مترتب مى شود، و اجر و مثوبت از آثار وعى است البته بدان جهت كه فعل انسان و مستند به اوست ،
 
حال كه اين معنا روشن شد، معلوم گرديد كه يكى از سنت هاى الهى اين است كه بشر را از راه «ارائۀ طريق» به سوى سعادت حياتش هدايت كند. جمله «لِنَجعَلَهَا لَكُم تَذكِرَة» به همين معنا اشاره مى كند. چون «تذكره» به معناى این است كه راه سعادت او را به يادش بياورند، و اين مستلزم آن نيست كه آدمى، تذكر هم پيدا بكند، و حتما راه سعادت را پيش بگيرد. ممكن است تذكر در او اثر بكند، و ممكن هم هست اثر نكند.
 
يكى ديگر از سنت هاى الهى اين است كه همه موجودات را به سوى كمالشان هدايت كند، و به سوى آن نقطه به حركتشان در آورد، و به آن نقطه برساند. جملۀ «وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَة» به همين معنا اشاره دارد. چون «وَعى» - فرا گرفتن - يكى از مصاديق هدايت شدن به هدايت ربوبى است و اگر خداى تعالى، اين «وعى» را به خودش نسبت نداد، همان طور كه «تذكره» را به خود نسبت داد، براى اين بود كه منظور از «تذكره»، اتمام حجت است كه كار خداست. و اما «وعى» و فرا گرفتن، كار مستقيم او نيست، هرچند كه هم ممكن است به او نسبت داده شود و هم به خود انسان. وليكن سياق آيه، سياق دعوت و بيان اجر و ثواب است. اجرى كه بر اجابت دعوت مترتب مى شود، و اجر و مثوبت از آثار «وعى» است، البته بدان جهت كه فعل انسان و مستند به اوست،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۵۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۵۹ </center>
نه بدان جهت كه توفيقى الهى و منسوب به آن جناب است .
نه بدان جهت كه توفيقى الهى و منسوب به آن جناب است.
از آيه شريفه برمى آيد كه حوادث خارجى در اعمال انسان اثر مى گذارد، همچنان كه از آيه شريفه «'''و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض '''».
 
عكس مطلب استفاده مى شود، يعنى از آن برمى آيد كه اعمال انسان در حوادث خارجى اثر دارد كه در تفسير همين آيه در سوره اعراف مقدارى در اين باره سخن رفت .
از آيه شريفه بر مى آيد كه حوادث خارجى، در اعمال انسان اثر مى گذارد. همچنان كه از آيه شريفه «وَ لَو أنّ أهلَ القُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنَا عَلَيهِم بَرَكَاتٍ مِنَ السّمَاءِ وَ الأرضِ»، عكس این مطلب استفاده مى شود. يعنى از آن بر مى آيد كه اعمال انسان در حوادث خارجى اثر دارد، كه در تفسير همين آيه، در سوره اعراف، مقدارى در اين باره سخن رفت.
بحث روايتى
 
در الدر المنثور است كه : ابن منذر از ابن جريح روايت كرده كه در تفسير آيه «'''لنجعلها لكم تذكره '''» گفته است : اين تذكره براى امت محمد (صلوات اللّه عليه ) است ، و چه بسيار كشتى ها كه در گذشته در دريا غرق شده بود، و آثارى كه از بين رفته بود، و بعد از قرنها امت محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آن آثار را يافتند، مثلا آثار كشتى نوح را در كوه جودى يافتند.
<center> «'''بحث روايتى'''» </center>
مؤ لف : در تفسير سوره هود در خلال داستان نوح (عليه السلام ) مطالبى رفت كه مؤ يد اين روايت است .
 
(رواياتى متعدد دال بر اينكه اميرالمؤ منين (ع ) «'''اذن واعيه '''» بوده است )
در الدر المنثور است كه: ابن منذر، از ابن جريح روايت كرده كه در تفسير آيه: «لِنَجعَلَهَا لَكُم تَذكِرَةً» گفته است: اين تذكره براى امت محمّد «صلوات اللّه عليه» است، و چه بسيار كشتى ها كه در گذشته، در دريا غرق شده بود، و آثارى كه از بين رفته بود، و بعد از قرن ها، امّت محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آن آثار را يافتند. مثلا آثار كشتى نوح را در كوه جودى يافتند.
و در همان كتاب است كه سعيد بن منصور، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، و ابن مردويه ، از مكحول روايت كرده اند كه گفت : وقتى آيه : «'''و تعيها اذن واعيه '''» نازل شد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود : من از پروردگارم خواستم اين اذن واعيه را على بن ابى طالب قرار دهد، مكحول مى گويد: بعد از اين دعاى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) على (عليه السلام ) بارها مى گفت : هيچ نشد چيزى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بشنوم و فراموش كنم .
 
و نيز در همان كتاب است كه ابن جرير، ابن ابى حاتم ، واحدى ، ابن مردويه ، ابن عساكر، و ابن النجارى همگى از برده روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به على فرمود: خدايم دستور فرموده تو را نزديك كنم و دورت ندارم ،و به تو تعليم دهم و تو فراموش نكنى ، و اين حق برايت ثابت شده كه آنچه را تعليمت مى دهم فرا بگيرى ،
مؤلف: در تفسير سوره هود، در خلال داستان نوح «عليه السلام»، مطالبى رفت كه مؤيد اين روايت است.
 
==رواياتى بیانگر اين كه اميرالمؤمنين«ع»، «أُذُن وَاعِيه» است==
 
و در همان كتاب است كه سعيد بن منصور، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، و ابن مردويه، از مكحول روايت كرده اند كه گفت: وقتى آيه: «وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَه» نازل شد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: من از پروردگارم خواستم اين «اذن واعيه» را على بن ابى طالب قرار دهد. مكحول مى گويد: بعد از اين دعاى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، على «عليه السلام» بارها مى گفت: هيچ نشد چيزى از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بشنوم و فراموش كنم.
 
و نيز در همان كتاب است كه ابن جرير، ابن ابى حاتم، واحدى، ابن مردويه، ابن عساكر، و ابن النجارى همگى از «برده» روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به على فرمود: خدايم دستور فرموده تو را نزديك كنم و دورت ندارم، و به تو تعليم دهم و تو فراموش نكنى، و اين حق برايت ثابت شده كه آنچه را تعليمت مى دهم، فرا بگيرى.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۰ </center>
به دنبال اين فرمايش آيه «'''و تعيها اذن واعيه '''» نازل شد.
به دنبال اين فرمايش، آيه «وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَه» نازل شد.
و در همان كتاب است كه ابو نعيم در كتاب حليه از على (عليه السلام ) نقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: يا على خدا مرا دستور داده كه تو را نزديك كنم ، و تعليمت دهم تا تو فرا بگيرى ، پس از آن اين آيه نازل شد: «'''و تعيها اذن واعيه '''» پس اى على تو هستى اذن واعيه (گوش فرا گيرنده ) علم من .
 
مؤ لف : اين معنا در تفسير برهان هم از سعد بن عبدالله آمده كه او به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) آن را روايت كرده . و نيز از كلينى است كه او به سند خود از آن جناب نقل كرده . و نيز از ابن بابويه است كه او هم به سند خود از جابر از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده است .
و در همان كتاب است كه ابونعيم، در كتاب حليه، از على «عليه السلام» نقل كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: يا على! خدا مرا دستور داده كه تو را نزديك كنم، و تعليمت دهم تا تو فرا بگيرى. پس از آن، اين آيه نازل شد: «وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَه». پس اى على! تو هستى اذن واعيه (گوش فرا گيرندۀ) علم من.
و باز همين مطلب را از ابن شهر آشوب از حليه الاولياء از عمر بن على آورده ، و از واحدى در كتاب اسباب النزول از بريده آورده ، و از ابى القاسم بن حبيب ، در تفسير خود از زربن حبيش از على (عليه السلام ) نقل كرده است .
 
و كوتاه سخن اينكه : صاحب غايه المرام اين مطلب را از طرق شيعه و سنى در شانزده حديث آورده . و صاحب تفسير برهان گفته : محمد بن عباس در اين باره سى حديث از طرق شيعه و سنى آورده است .
مؤلف: اين معنا در تفسير برهان هم، از سعد بن عبدالله آمده كه او، به سند خود، از امام صادق «عليه السلام» آن را روايت كرده. و نيز از كلينى است كه او، به سند خود، از آن جناب نقل كرده. و نيز از ابن بابويه است كه او هم، به سند خود، از جابر، از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده است.
 
و باز همين مطلب را از ابن شهر آشوب، از حلية الاولياء، از عمر بن على آورده، و از واحدى، در كتاب اسباب النزول، از «بريده» آورده، و از ابى القاسم بن حبيب، در تفسير خود، از زربن حبيش، از على «عليه السلام» نقل كرده است.
 
و كوتاه سخن اين كه: صاحب غاية المرام، اين مطلب را از طرق شيعه و سنى، در شانزده حديث آورده. و صاحب تفسير برهان گفته: محمد بن عباس، در اين باره سى حديث از طرق شيعه و سنى آورده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۱ </center>
<span id='link446'><span>
<span id='link446'><span>
==آيات ۱۳ - ۳۷، سوره الحاقه ==
==آيات ۱۳ - ۳۷  سوره الحاقه ==
فَإِذَا نُفِخَ فى الصورِ نَفْخَةٌ وَحِدَةٌ(۱۳)
فَإِذَا نُفِخَ فى الصورِ نَفْخَةٌ وَاحِدَةٌ(۱۳)
وَ حُمِلَتِ الاَرْض وَ الجِْبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَحِدَةً(۱۴)
وَ حُمِلَتِ الاَرْض وَ الجِْبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً(۱۴)
فَيَوْمَئذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ(۱۵)
فَيَوْمَئذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ(۱۵)
وَ انشقَّتِ السمَاءُ فَهِىَ يَوْمَئذٍ وَاهِيَةٌ(۱۶)
وَ انشقَّتِ السّمَاءُ فَهِىَ يَوْمَئذٍ وَاهِيَةٌ(۱۶)
وَ الْمَلَك عَلى أَرْجَائهَا وَ يحْمِلُ عَرْش رَبِّك فَوْقَهُمْ يَوْمَئذٍ ثمَنِيَةٌ(۱۷)
وَ الْمَلَك عَلى أَرْجَائهَا وَ يحْمِلُ عَرْش رَبِّك فَوْقَهُمْ يَوْمَئذٍ ثمَانِيَةٌ(۱۷)
يَوْمَئذٍ تُعْرَضونَ لا تخْفَى مِنكمْ خَافِيَةٌ(۱۸)
يَوْمَئذٍ تُعْرَضونَ لا تخْفَى مِنكُمْ خَافِيَةٌ(۱۸)
فَأَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَبَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَبِيَهْ(۱۹)
فَأَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَابِيَهْ(۱۹)
إِنى ظنَنت أَنى مُلَقٍ حِسابِيَهْ(۲۰)
إِنّى ظنَنتُ أَنى مُلَاقٍ حِسابِيَهْ(۲۰)
فَهُوَ فى عِيشةٍ رَّاضِيَةٍ(۲۱)
فَهُوَ فى عِيشةٍ رَّاضِيَةٍ(۲۱)
فى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ(۲۲)
فى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ(۲۲)
قُطوفُهَا دَانِيَةٌ(۲۳)
قُطوفُهَا دَانِيَةٌ(۲۳)
كلُوا وَ اشرَبُوا هَنِيئَا بِمَا أَسلَفْتُمْ فى الاَيَّامِ الخَْالِيَةِ(۲۴)
كلُوا وَ اشرَبُوا هَنِيئَا بِمَا أَسلَفْتُمْ فى الاَيَّامِ الخَْالِيَةِ(۲۴)
وَ أَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَبَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَلَيْتَنى لَمْ أُوت كِتَبِيَهْ(۲۵)
وَ أَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيْتَنى لَمْ أُوت كِتَابِيَهْ(۲۵)
وَ لَمْ أَدْرِ مَا حِسابِيَهْ(۲۶)
وَ لَمْ أَدْرِ مَا حِسابِيَهْ(۲۶)
يَلَيْتهَا كانَتِ الْقَاضِيَةَ(۲۷)
يَا لَيْتهَا كانَتِ الْقَاضِيَةَ(۲۷)
مَا أَغْنى عَنى مَالِيَهْ(۲۸)
مَا أَغْنى عَنّى مَالِيَهْ(۲۸)
هَلَك عَنى سلْطنِيَهْ(۲۹)
هَلَك عَنى سلْطانِيَهْ(۲۹)
خُذُوهُ فَغُلُّوهُ(۳۰)
خُذُوهُ فَغُلُّوهُ(۳۰)
ثُمَّ الجَْحِيمَ صلُّوهُ(۳۱)
ثُمَّ الجَْحِيمَ صَلُّوهُ(۳۱)
ثُمَّ فى سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسلُكُوهُ(۳۲)
ثُمَّ فى سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسلُكُوهُ(۳۲)
إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ(۳۳)
إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ(۳۳)
وَ لا يحُض عَلى طعَامِ الْمِسكِينِ(۳۴)
وَ لا يَحُضُّ عَلى طعَامِ الْمِسكِينِ(۳۴)
فَلَيْس لَهُ الْيَوْمَ هَهُنَا حَمِيمٌ(۳۵)
فَلَيْس لَهُ الْيَوْمَ هَاهُنَا حَمِيمٌ(۳۵)
وَ لا طعَامٌ إِلا مِنْ غِسلِينٍ(۳۶)
وَ لا طعَامٌ إِلا مِنْ غِسلِينٍ(۳۶)
لا يَأْكلُهُ إِلا الخَْطِئُونَ(۳۷)
لا يَأْكلُهُ إِلا الخَْاطِئُونَ(۳۷)
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۲ </center>
ترجمه آيات
 
<center>«'''ترجمه آیات '''»</center>
 
پس زمانى كه نفخه واحده اى در صور دميده شود(۱۳).
پس زمانى كه نفخه واحده اى در صور دميده شود(۱۳).
و قدرت الهى بر زمين و كوهها احاطه يافته آن را در يك لحظه متلاشى و زير و رو كند (۱۴).
 
آن وقت است كه واقعه قيامت رخ مى دهد! (۱۵).
و قدرت الهى بر زمين و كوه ها احاطه يافته، آن را در يك لحظه متلاشى و زير و رو كند (۱۴).
و آسمان مى شكافد كه در چنين روزى صولت و رفعتش مبدل به ضعف مى گردد (۱۶).
 
و فرشتگان در پيرامون آن ايستاده عرش پروردگارت را آن روز هشت نفر حمل مى كند (۱۷).
آن وقت است كه واقعه قيامت رُخ مى دهد! (۱۵)
آن روز همگى شما بر خدا عرضه مى شويد و از شما هيچ سر پنهانى بر خدا مخفى نمى ماند (۱۸).
 
اما كسى كه نامه عملش را به دست راستش داده باشند از خوشحالى فرياد مى زند بياييد نامه ام را بخوانيد كه به سعادتم حكم مى كند (۱۹).
و آسمان مى شكافد كه در چنين روزى، صولت و رفعتش، مبدّل به ضعف مى گردد (۱۶).
 
و فرشتگان در پيرامون آن ايستاده، عرش پروردگارت را آن روز، هشت نفر حمل مى كند (۱۷).
 
آن روز همگى شما بر خدا عرضه مى شويد و از شما، هيچ سرّ پنهانى بر خدا مخفى نمى مانَد (۱۸).
 
اما كسى كه نامۀ عملش را به دست راستش داده باشند، از خوشحالى فرياد مى زند: بياييد نامه ام را بخوانيد كه به سعادتم حكم مى كند (۱۹).
 
من در دنيا يقين داشتم كه روزى حسابم را مى بينم (۲۰).
من در دنيا يقين داشتم كه روزى حسابم را مى بينم (۲۰).
پس اوعيشى است كه از آن خشنود است (۲۱).
 
پس او در عيشى است كه از آن خشنود است (۲۱).
 
در بهشتى است داراى مرتبتى بلند (۲۲).
در بهشتى است داراى مرتبتى بلند (۲۲).
ميوه هاى رسيده اش نزديك (۲۳).
ميوه هاى رسيده اش نزديك (۲۳).
بخوريد و بنوشيد كه گوارايتان باد به خاطر آن اعمال نيكى كه در ايام گذشته كرده بوديد (۲۴).
 
و اما كسى كه نامه عملش را به دست چپش داده باشند مى گويد اى كاش نامه ام را به من نداده بودند (۲۵).
بخوريد و بنوشيد كه گوارايتان باد، به خاطر آن اعمال نيكى كه در ايام گذشته كرده بوديد (۲۴).
 
و اما كسى كه نامۀ عملش را به دست چپش داده باشند، مى گويد: اى كاش نامه ام را به من نداده بودند (۲۵).
 
و حسابم را نمى ديدم كه چيست (۲۶).
و حسابم را نمى ديدم كه چيست (۲۶).
اى كاش همان مرگ اولى نابودم كرده بود (۲۷).
 
اى كاش همان مرگ اوّلى، نابودم كرده بود (۲۷).
 
نه مالم امروز به دردم خورد (۲۸).
نه مالم امروز به دردم خورد (۲۸).
نه قدرتم بجاى ماند (۲۹).
نه قدرتم بجاى ماند (۲۹).
(پس خطاب مى رسد) بگيريد او را و دست و پايش را ببنديد (۳۰). و سپس در آتشش افكنيد (۳۱).
 
و آنگاه او را به زنجيرى كه طولش هفتاد ذراع است ببنديد (۳۲).
(پس خطاب مى رسد) بگيريد او را و دست و پايش را ببنديد (۳۰).
 
و سپس در آتشش افكنيد (۳۱).
 
و آنگاه او را به زنجيرى كه طولش هفتاد ذراع است، ببنديد (۳۲).
 
كه او در دنيا به خداى عظيم ايمان نمى آورد (۳۳).
كه او در دنيا به خداى عظيم ايمان نمى آورد (۳۳).
و بر اطعام مسكين تشويق نمى كرد(۳۴).
و بر اطعام مسكين تشويق نمى كرد(۳۴).
در نتيجه امروز در اينجا هيچ دوستى حمايت كننده ندارد (۳۵).
 
در نتيجه امروز در اين جا، هيچ دوستى حمايت كننده ندارد (۳۵).
 
و به جز چرك و خون دوزخيان هيچ طعامى ندارد (۳۶).
و به جز چرك و خون دوزخيان هيچ طعامى ندارد (۳۶).
چرك و خونى كه خوراك خطاكاران است و بس (۳۷).
چرك و خونى كه خوراك خطاكاران است و بس (۳۷).
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۳ </center>
بيان آيات
 
اين آيات فصل دومى است كه حاقه را با پاره اى از نشانيها و مقدماتش و شمه اى از وقايعى كه در آن روز رخ مى دهد معرفى مى كند.
<center>«''' بیان آیات '''»</center>
 
اين آيات، فصل دومى است كه «حاقه» را با پاره اى از نشانی ها و مقدماتش و شمه اى از وقايعى كه در آن روز رُخ مى دهد، معرفى مى كند.
<span id='link447'><span>
<span id='link447'><span>
==پاره اى از نشانه ه ، مقدمات و وقايع قيامت : نفخ در صور، كوبيده شدن زمين ، كوه ها،انشقاق آسمان ، و.... ==
 
فَإِذَا نُفِخَ فى الصورِ نَفْخَةٌ وَحِدَةٌ
==پاره اى از نشانه ها، مقدمات و وقايع قيامت ==
در سابق گفتيم كه تعبير «'''دميدن در صور'''» كنايه است از مساءله قيامت (همچنان كه رسم براى اعلان مردم به اينكه مثلا فلان مال التجاره آمده ، و يا فلان سفر در پيش است ، همه حاضر شويد شيپور مى زنند)، دميدن در شيپور نيز كنايه است از حاضر كردن مردم براى رسيدگى به حسابهايشان ، و اگر آن را به صفت «'''واحده '''» توصيف كرده ، براى اشاره به اين معنا بوده كه مساءله حتمى است و قضائش رانده شده و امر معلقى نيست كه احتياج به تكرار نفخه داشته باشد، و آنچه از سياق آيات به ذهن مى آيد اين است كه منظور از اين نفخه واحده ، نفخه دوم است كه در آن مردگان زنده مى شوند.
 
وَ حُمِلَتِ الاَرْض وَ الجِْبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَحِدَةً
«'''فَإِذَا نُفِخَ فى الصورِ نَفْخَةٌ وَاحِدَةٌ'''»:
كلمه «'''دك '''» - با تشديد كاف - مصدر فعل مجهول «'''دكتا'''» است ، و معنايش كوبيدن سخت است ، به طورى كه آنچه كوبيده مى شود خرد گشته به صورت اجزايى ريز در آيد، و منظور از حمل شدن زمين و جبال اين است كه قدرت الهى بر آنها احاطه مى يابد، و اگر مصدر «'''دك '''» را (با تاى وحدت «'''دكه '''» آورد، و علاوه بر آن ) با كلمه «'''واحده '''» توصيف كرد، براى اين بود كه به سرعت خرد شدن آنها اشاره كند، و بفهماند خرد شدن كوهها و زمين احتياج به كوبيدن بار دوم ندارد.
 
فَيَوْمَئذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ
در سابق گفتيم كه تعبير «دميدن در صور»، كنايه است از مسأله قيامت. (همچنان كه رسم براى اعلان مردم به اين كه مثلا فلان مال التجاره آمده، و يا فلان سفر در پيش است، همه حاضر شويد، شيپور مى زنند). دميدن در شيپور نيز كنايه است از حاضر كردن مردم براى رسيدگى به حساب هايشان. و اگر آن را به صفت «وَاحِده» توصيف كرده، براى اشاره به اين معنا بوده كه مسأله حتمى است و قضائش رانده شده و امر معلقى نيست كه احتياج به تكرار نفخه داشته باشد. و آنچه از سياق آيات به ذهن مى آيد، اين است كه منظور از اين نفخۀ واحده، نفخۀ دوم است كه در آن مُردگان زنده مى شوند.
 
«'''وَ حُمِلَتِ الاَرْضُ وَ الجِْبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً'''»:
 
كلمه «دَكّ» - با تشديد كاف - مصدر فعل مجهول «دُكّتَا» است، و معنايش كوبيدن سخت است، به طورى كه آنچه كوبيده مى شود، خُرد گشته، به صورت اجزايى ريز در آيد. و منظور از حمل شدن زمين و جبال، اين است كه قدرت الهى بر آن ها احاطه مى يابد. و اگر مصدر «دَكّ» را (با تاى وحدت «دَكّة» آورد، و علاوه بر آن) با كلمۀ «وَاحِده» توصيف كرد، براى اين بود كه به سرعت خُرد شدن آن ها اشاره كند، و بفهماند خُرد شدن كوه ها و زمين، احتياج به كوبيدن بار دوم ندارد.
 
«'''فَيَوْمَئذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ'''»:
 
يعنى در چنين روزى قيامت بپا مى شود.
يعنى در چنين روزى قيامت بپا مى شود.
وَ انشقَّتِ السمَاءُ فَهِىَ يَوْمَئذٍ وَاهِيَةٌ
 
كلمه «'''انشقاق '''» در هر چيز استعمال شود معناى جدا شدن قسمتى از آن را مى دهد، و كلمه «'''واهيه '''» از ماده «'''وهى '''» است ، كه به معناى ضعف . و به قولى به معناى پاره شدن چرم و جامه و امث ال آن است .
«'''وَ انشقَّتِ السّمَاءُ فَهِىَ يَوْمَئذٍ وَاهِيَةٌ«'''»:
ممكن هم هست آيه شريفه «'''و انشقت السماء فهى يومئذ واهيه و الملك على ارجائها'''» در معناى آيه زير باشد كه مى فرمايد: «'''و يوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائكه تنزيلا.
 
كلمه «انشقاق» در هر چيز استعمال شود، معناى جدا شدن قسمتى از آن را مى دهد. و كلمه «وَاهِيه» از ماده «وهى» است، كه به معناى ضعف، و به قولى به معناى پاره شدن چرم و جامه و امثال آن است.
 
ممكن هم هست آيه شريفه «وَ انشَقّتِ السّمَاءُ فَهِىَ يَومَئذٍ وَاهِيَة وَ المَلَكُ عَلى أرجَائِهَا» در معناى آيه زير باشد كه مى فرمايد: «وَ يَومَ تَشَقَّقُ السّمَاءُ بِالغَمَامِ وَ نُزِّلَ المَلَائِكَةُ تَنزِيلاً».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۴ </center>
وَ الْمَلَك عَلى أَرْجَائهَا وَ يحْمِلُ عَرْش رَبِّك فَوْقَهُمْ يَوْمَئذٍ ثمَنِيَةٌ
«'''وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجَائهَا وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّك فَوْقَهُمْ يَوْمَئذٍ ثمَانِيَةٌ'''»:
راغب مى گويد: ((رجاى چاه '''» و «'''رجاى آسمان '''» و رجاى هر چيز ديگر به معناى كناره آن است ، و جمع آن ارجاء مى آيد، يعنى اطراف ، همچنان كه در قرآن آمده : «'''و الملك على ارجائها'''» و كلمه «'''ملك '''» به طورى كه گفته شده ، هم در مورد يك نفر اطلاق مى شود، و هم در مورد جمع ، و مراد از آن در اين آيه جمع است ،
 
راغب مى گويد: «رجاى چاه» و «رجاى آسمان» و رجاى هر چيز ديگر، به معناى كنارۀ آن است، و جمع آن «ارجاء» مى آيد، يعنى اطراف. همچنان كه در قرآن آمده: «وَ المَلَكُ عَلى أرجَائِهَا»، و كلمه «مَلَك»، به طورى كه گفته شده، هم در مورد يك نفر اطلاق مى شود، و هم در مورد جمع. و مراد از آن، در اين آيه جمع است.
<span id='link448'><span>
<span id='link448'><span>
==حاملين عرش خدا در قيامت و تعداد آنها ==
 
و ضمير هم در جمله «'''و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانيه '''» به طورى كه از مقتضاى سياق ظاهر مى شود به ملائكه برمى گردد. ولى بعضى گفته اند به همه خلائق برمى گردد.
==حاملان عرش خدا و تعداد آن ها، در قيامت ==
و از ظاهر كلام خداى تعالى برمى آيد كه عرش در آن روز حاملينى از ملائكه دارد، همچنان كه از ظاهر آيه زير نيز اين معنا استفاده مى شود مى فرمايد: «'''الذين يحملون العرش ومن حوله يسبحون بحمد ربهم و يومنون به و يستغفرون للذين آمنوا'''»، و در روايات آمده كه اين حاملان عرش چهار فرشته اند، و از ظاهر آيه مورد بحث برمى آيد حاملان عرش در آن روز هشت نفرند، و اما اينكه اين چهار نفر و يا هشت نفر از جنس ملائكه بودند، و يا غير ايشان ؟ آيه شريفه ساكت است ، هر چند كه سياق آن از اشعار به اينكه از جنس ملك مى باشند، خالى نيست .
و ضمير «هُم» در جمله «وَ يَحمِلَ عَرشَ رَبّكَ فَوقَهُم يَومَئذٍ ثَمَانِيَة»، به طورى كه از مقتضاى سياق ظاهر مى شود، به ملائكه برمى گردد. ولى بعضى گفته اند: به همه خلائق بر مى گردد.
ممكن هم هست - همانطور كه اشاره كرديم - غرض از ذكر انشقاق آسمان ، و بودن ملائكه در اطراف آن ، و اينكه حاملين عرش در آن روز هشت نفرند، اين باشد كه بفرمايد در آن روز ملائكه و آسمان و عرش ‍ براى انسان ها ظاهر مى شوند، همچنان كه قرآن در اين باره فرموده : «'''و ترى الملائكه حافين من حول العرش يسبحون بحمد ربهم '''».
 
و از ظاهر كلام خداى تعالى بر مى آيد كه: «عرش»، در آن روز حاملانى از ملائكه دارد، همچنان كه از ظاهر آيه زير نيز اين معنا استفاده مى شود. مى فرمايد: «الّذِينَ يَحمِلُونَ العَرشَ وَ مَن حَولَهُ يُسَبّحُونَ بِحَمدِ رَبّهِم وَ يُؤمِنَونَ بِهِ وَ يَستَغفِرُونَ لِلّذِينَ آمَنُوا». و در روايات آمده كه اين حاملان عرش چهار فرشته اند، و از ظاهر آيه مورد بحث، بر مى آيد: حاملان عرش در آن روز هشت نفرند. و اما اين كه اين چهار نفر و يا هشت نفر از جنس ملائكه بودند، و يا غير ايشان؟ آيه شريفه ساكت است، هرچند كه سياق آن، از إشعار به اين كه از جنس مَلَك مى باشند، خالى نيست.
 
ممكن هم هست - همان طور كه اشاره كرديم - غرض از ذكر انشقاق آسمان، و بودن ملائكه در اطراف آن، و اين كه حاملان عرش در آن روز هشت نفرند، اين باشد كه بفرمايد: در آن روز، ملائكه و آسمان و عرش ‍ براى انسان ها ظاهر مى شوند. همچنان كه قرآن در اين باره فرموده: «وَ تَرَى المَلَائِكَةَ حَافّينَ مِن حَولِ العَرشِ يُسَبّحُونَ بِحَمدِ رَبّهِم».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۵ </center>
<span id='link449'><span>
<span id='link449'><span>
==مقصود از اينكه فرمود در قيامت عرضه مى شود، بروز و افشاى حقايق است در آن روزوصف حال آن كسى كه در آن روز كتابش به دست راستش داده مى شود ==
==بروز و افشاى حقايق، در روز قیامت==
يَوْمَئذٍ تُعْرَضونَ لا تخْفَى مِنكمْ خَافِيَةٌ
«'''يَوْمَئذٍ تُعْرَضونََ لا تخْفَى مِنكُمْ خَافِيَةٌ'''»:
از ظاهر كلام برمى آيد كه مراد از جمله «'''تعرضون - عرضه مى شويد'''» عرضه شدن بر خداى تعالى باشد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : «'''و عرضوا على ربك صفا'''»، و كلمه «'''عرض '''» در لغت به معناى اين است كه فروشنده جنس خود را جلو مشترى بگسترد و به او نشان دهد، در نتيجه معناى عرض بر خداى تعالى در روز قيامت كه رو ز جدايى حق از باطل ، و روز داورى است اين است كه : آنچه نزد هر انسان از عقيده و عمل هست براى خداى تعالى فاش و سفره دل آدمى باز مى گردد، به طورى كه هيچ عقيده و هيچ فعلى از او براى خدا پنهان نماند، و همه غيب ها شهادت و همه سرها علن و آشكار گردد، و اين از خصائص قيامت است ، آرى قيامت «'''يوم تبلى السرائر'''» است ، و «'''يوم هم بارزون لا يخفى على اللّه منهم شى ء'''» است ، روزى است كه سريره ها آشكار و همه مردم براى خدا ظاهر مى شوند، و از آنان چيزى بر خدا پوشيده نمى ماند.
 
و ما در بحث سابق خود گفتيم كه آنچه در قرآن از خصائص قيامت آمده اختصاص به قيامت ندارد، مثلا اگر فرموده روز قيامت ملك مخصوص ‍ خداست ، معنايش اين نيست كه در دنيا غير خدا كسانى ديگر نيز مالك باشند، و اگر فرموده : آن روز امر به دست خداست ، و يا از عذاب او براى كسى پناهگاهى نيست ، و يا خلائق برايش بارز و ظاهر مى شوند و يا چيزى از خلائق بر او پوشيده نمى ماند، و خصائص ديگر، معنايش اين نيست كه خدا تنها در روز قيامت چنين است ، زيرا اين صفات دائما براى خدا هست ، بلكه مراد اين است كه : مردم آن روز فاش و هويدا مى بينند كه خداى تعالى چنين خدايى است . پس معناى آيه اين مى شود كه : در آن روز براى شما آشكار مى شود كه در دنيا هم ، در معرض علم خدا بوديد، و آن روز همه فعل هايتان ظاهر مى گردد، و هيچ يك از آنها پنهان نمى ماند.
از ظاهر كلام بر مى آيد كه مراد از جمله «تُعرَضُونَ - عرضه مى شويد»، عرضه شدن بر خداى تعالى باشد. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «وَ عُرِضُوا عَلى رَبّكَ صَفّاً»، و كلمۀ «عَرض» در لغت، به معناى اين است كه فروشنده جنس خود را جلو مشترى بگسترد و به او نشان دهد. در نتيجه معناى عرض بر خداى تعالى در روز قيامت، كه روز جدايى حق از باطل، و روز داورى است، اين است كه:  
 
آنچه نزد هر انسان از عقيده و عمل هست، براى خداى تعالى فاش و سفرۀ دلِ آدمى باز مى گردد، به طورى كه هيچ عقيده و هيچ فعلى از او براى خدا پنهان نماند، و همه غيب ها، شهادت و همه سرها، علن و آشكار گردد. و اين، از خصائص قيامت است. آرى، قيامت «يَومَ تُبلَى السّرَائِر» است، و «يَومَ هُم بَارِزُونَ لا يَخفَى عَلَى اللّه مِنهُم شَئ» است. روزى است كه سريره ها آشكار و همۀ مردم براى خدا ظاهر مى شوند، و از آنان چيزى بر خدا پوشيده نمى ماند.
 
و ما در بحث سابق خود گفتيم كه آنچه در قرآن از خصائص قيامت آمده، اختصاص به قيامت ندارد. مثلا اگر فرموده روز قيامت، مِلك مخصوص خداست، معنايش اين نيست كه در دنيا، غير خدا كسانى ديگر نيز مالك باشند، و اگر فرموده: آن روز امر به دست خداست، و يا از عذاب او براى كسى پناهگاهى نيست، و يا خلائق برايش بارز و ظاهر مى شوند و يا چيزى از خلائق بر او پوشيده نمى ماند، و خصائص ديگر؛ معنايش اين نيست كه خدا تنها در روز قيامت چنين است. زيرا اين صفات دائما براى خدا هست، بلكه مراد اين است كه: مردم آن روز فاش و هويدا مى بينند كه خداى تعالى، چنين خدايى است. پس معناى آيه اين مى شود كه: در آن روز براى شما آشكار مى شود كه در دنيا هم، در معرض علم خدا بوديد، و آن روز همه فعل هايتان ظاهر مى گردد، و هيچ يك از آن ها پنهان نمى ماند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۶ </center>
<span id='link450'><span>
<span id='link450'><span>
==وصف حال كسى در آنروز كتابش به دست راستش داده مى شود ونقل آنچه مى گويد ==
 
فَأَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَبَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَبِيَهْ
==توصیف حال دریافت کنندگان نامۀ اعمال در روز قیامت==
در مجمع البيان گفته : كلمه «'''هاوم '''» امر به چند نفر است و به منزله «'''هاكم '''» است ، و اگر طرف مرد باشد، مى گويى «'''هاء يا رجل '''»، و به دو مرد مى گويى «'''هاوما يا رجلان '''»، و به جمعيتى مى گويى «'''هاوم يا رجال '''»، و به يك زن مى گويى «'''هاء يا امراه '''» - و همره را كسره مى دهى و بعد از همره حرف «'''ياء'''» نمى آورى - و به دو زن مى گويى «'''هاوما'''»، و به چند زن مى گويى «'''هاون '''»، ولغت اهل حجاز است .
«'''فَأَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَابِيَهْ'''»:
و اهل نميم و قيس ، در مفرد مذكر مثل اهل حجاز مى گويند: «'''هاء'''» و به دو نفر مى گويند: «'''هاءا'''» و به جماعت مردان مى گويند: «'''هاوا'''»، و به يك زن «'''هاءى '''»، و به چند زن «'''هارون '''».
 
و بعضى از قبايل عرب بجاى همره كاف مى آورند، مى گويند: «'''هاك ، هاكم ا، هاكم ، هاك ، هاكم ا، هاكن '''» و در همه اين زبانها اين كلمه به معناى «'''بگير'''» است ، و اين امرى است كه نهى ندارد.
در مجمع البيان گفته: كلمه «هَاؤُم» امر به چند نفر است و به منزلۀ «هَاكُم» است. و اگر طرف مرد باشد، مى گويى: «هاء يَا رَجُل». و به دو مرد مى گويى: «هَاؤُمَا يَا رَجُلان». و به جمعيتى مى گويى: «هَاؤُمُ يَا رِجَال». و به يك زن مى گويى: «هَاءِ يَا إمرَأه» - و همزه را كسره مى دهى و بعد از همزه، حرف «يَاء» نمى آورى. و به دو زن مى گويى: «هَاؤمَا»، و به چند زن مى گويى: «هَاؤُنّ»، و این لغت اهل حجاز است.
اين آيه شريفه و مابعدش تا كلمه «'''خاطون '''» بيان تفصيلى اختلاف حال مردم در روز قيامت است ، اختلافى كه از حيث سعادت و شقاوت دارند، و ما در سابق در تفسير «'''فمن اوتى كتابه بيمينه '''» گفتارى در معناى دادن كتاب به راست اصحاب يمين داشتيم ، و ظاهرا خطاب در جمله «'''هاوم اقروا كتابيه '''» به ملائكه باشد، و هاء در كلمه «'''كتابيه '''» و همچنين در آخر همه آيات بعدى ، وقف است ، كه اصطلاحا آن راهاى استراحت مى نامند.
 
و معناى آيه اين است كه : اما كسى كه كتابش به دست راستش داده شده رو به فرشتگان مى كند و مى گويد: بياييد نامه عمل مرا بگيريد و بخوانيد كه چگونه به سعادت من حكم مى كند.
و اهل نميم و قيس، در مفرد مذكّر، مثل اهل حجاز مى گويند: «هَاء'''»، و به دو نفر مى گويند: «هَاءَا»، و به جماعت مردان مى گويند: «هَاؤُا»، و به يك زن «هَاءى»، و به چند زن «هَاؤُن».
إِنى ظنَنت أَنى مُلَقٍ حِسابِيَهْ
 
كلمه «'''ظن '''» در اينجا به معناى يقين است ، و آيه مورد بحث آنچه را از آيه قبل فهميده مى شد تعليل مى كند، و حاصل اين تعليل اين است كه اگر گفتم كتاب من كتاب يمين است ، و به سعادت من حكم مى كند، براى اين بود كه من در دنيا به چنين روزى يقين داشتم ، و يقين داشتم كه به زودى حساب خود را ملاقات مى كنم ، و به پروردگارم ايمان آوردم ،
و بعضى از قبايل عرب به جاى همزه، كاف مى آورند. مى گويند: «هَاكَ، هَاكُمَا، هَاكُم، هَاكِ، هَاكُمَا، هَاكُنَّ»، و در همه اين زبان ها، اين كلمه به معناى «بگير» است، و اين امرى است كه نهى ندارد.
 
اين آيه شريفه و مابعدش تا كلمه «خَاطِؤُن»، بيان تفصيلى اختلاف حال مردم در روز قيامت است. اختلافى كه از حيث سعادت و شقاوت دارند. و ما در سابق، در تفسير «فَمَن أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ»، گفتارى در معناى دادن كتاب به دست راست اصحاب يمين داشتيم. و ظاهرا خطاب در جمله «هَاؤُمُ اقرَؤُا كِتَابِيَه» به ملائكه باشد، و هاء در كلمه «كِتَابِيَه» و همچنين در آخر همه آيات بعدى، وقف است، كه اصطلاحا آن را «هاى» استراحت مى نامند.
 
و معناى آيه اين است كه: اما كسى كه كتابش به دست راستش داده شده، رو به فرشتگان مى كند و مى گويد: بياييد نامۀ عمل مرا بگيريد و بخوانيد كه چگونه به سعادت من حكم مى كند.
 
«'''إِنّى ظنَنتُ أَنّى مُلَاقٍ حِسابِيَهْ'''»:
 
كلمه «ظنّ» در اين جا به معناى يقين است، و آيه مورد بحث آنچه را از آيه قبل فهميده مى شد، تعليل مى كند، و حاصل اين تعليل اين است كه: اگر گفتم كتاب من كتاب يمين است، و به سعادت من حكم مى كند، براى اين بود كه من در دنيا به چنين روزى يقين داشتم. و يقين داشتم كه به زودى حساب خود را ملاقات مى كنم، و به پروردگارم ايمان آوردم، و عمل خود را اصلاح کردم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۷ </center>
و عمل خود را اصلاح كردم .
 
فَهُوَ فى عِيشةٍ رَّاضِيَةٍ
«'''فَهُوَ فى عِيشةٍ رَّاضِيَةٍ'''»:
يعنى چنين كسى زندگى مى كند به عيش راضيه ، به عيشى كه خودش آن را بپسندد، پس اگر رضايت را به عيش نسبت داده از باب مجاز عقلى است .
 
فى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ ... الخَْالِيَةِ
يعنى چنين كسى زندگى مى كند به عيش راضيه. به عيشى كه خودش آن را بپسندد. پس اگر رضايت را به عيش نسبت داده، از باب مجاز عقلى است.
يعنى او در بهشتى است كه داراى مقامى عالى است ، و او در آن بهشت لذاتى دارد، كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده باشد، و نه بر قلب كسى خطور كرده باشد.
 
«'''قطوفها دانيه '''» - كلمه «'''قطوف '''» جمع قطف - به كسره قاف و سكون طاء - است ، كه به معناى ميوه اى است كه به حد چيدن رسيده باشد، و معناى جمله اين است كه ميوه هاى آن بهشت به وى نزديك است ، به طورى كه هر جور بخواهد مى تواند بچيند.
«'''فى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ ... الخَْالِيَةِ'''»:
«'''كلوا و اشربوا هنيئا بما اسلفتم فى الايام الخاليه '''» - يعنى به ايشان گفته مى شود: بخوريد و بنوشيد، از همه آنچه خوردنى و نوشيدنى در بهشت است ، در حالى كه گوارايتان باشد، و اين پاداش آن ايمان و عمل صالحى است كه در دنياى گذرا و ناپايدار براى امروزتان تهيه ديديد.
 
يعنى او در بهشتى است كه داراى مقامى عالى است، و او در آن بهشت لذاتى دارد، كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده باشد، و نه بر قلب كسى خطور كرده باشد.
 
«'''قُطُوفُهَا دَانِيَة '''» - كلمه «قُطُوف» جمع قِطف - به كسره قاف و سكون طاء - است، كه به معناى ميوه اى است كه به حد چيدن رسيده باشد. و معناى جمله اين است كه ميوه هاى آن بهشت، به وى نزديك است، به طورى كه هر جور بخواهد، مى تواند بچيند.
 
«'''كُلُوا وَ اشرَبُوا هَنِيئاً بِمَا أسلَفتُم فِى الأيّامِ الخَالِيَة '''» - يعنى به ايشان گفته مى شود: بخوريد و بنوشيد، از همۀ آنچه خوردنى و نوشيدنى در بهشت است، در حالى كه گوارايتان باشد، و اين پاداش آن ايمان و عمل صالحى است كه در دنياى گذرا و ناپايدار براى امروزتان تهيه ديديد.
<span id='link451'><span>
<span id='link451'><span>
==آنكه كتابش به دست چپش داده مى شود، و نقل آنچه مى گويند ==
 
وَ أَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَبَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَلَيْتَنى لَمْ أُوت كِتَبِيَهْ وَ لَمْ أَدْرِ مَا حِسابِيَهْ
«'''وَ أَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيْتَنى لَمْ أُوت كِتَابِيَهْ * وَ لَمْ أَدْرِ مَا حِسابِيَهْ'''»:
صاحبان اين سخن طايفه دومند، يعنى اشقياى مجرم كه نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند، و معناى اينكه چرا نامه اعمال مجرمين را به دست چپشان مى دهند، در سوره اسراء گذشت ، اين طايفه در قيامت آرزو مى كنند كه اى كاش نامه اعمال خود را نمى ديدند، و نمى فهميدند حسابشان چيست ، و اين آرزويشان از اين جهت است كه مى بينند چه عذاب اليمى برايشان آماده شده .
 
يَلَيْتهَا كانَتِ الْقَاضِيَةَ
صاحبان اين سخن طايفه دومند. يعنى اشقياى مجرم كه نامۀ اعمالشان را به دست چپشان مى دهند. و معناى اين كه چرا نامۀ اعمال مجرمان را به دست چپشان مى دهند، در سوره اسراء گذشت. اين طايفه در قيامت آرزو مى كنند كه اى كاش نامۀ اعمال خود را نمى ديدند، و نمى فهميدند حسابشان چيست، و اين آرزويشان از اين جهت است كه مى بينند چه عذاب اليمى برايشان آماده شده.
مفسرين گفته اند: ضمير در «'''ليتها'''» به «'''موته الاولى '''»ٍّى تقديرى برمى گردد، آن مرگ اولى كه انسان را از دنيا خارج مى كند.
 
و معناى آيه اين است كه : اى كاش همان مرگ اول كه ما آن را چشيديم و از دنيا خارج شديم كار ما را يكسره كرده بود، و ما را نابود مى ساخت و ديگر مبعوث نمى شديم ، و در اين ورطه عذاب هميشگى قرار نمى گرفتيم و آنچه را مى بينيم نمى ديديم .
«'''يَا لَيْتهَا كانَتِ الْقَاضِيَةَ'''»:
 
مفسران گفته اند: ضمير در «لَيتَهَا» به «مَوتَةَ الأُولى» ى تقديرى بر مى گردد. آن مرگ اولى كه انسان را از دنيا خارج مى كند.
 
و معناى آيه اين است كه: اى كاش همان مرگ اول كه ما آن را چشيديم و از دنيا خارج شديم، كار ما را يكسره كرده بود، و ما را نابود مى ساخت و ديگر مبعوث نمى شديم، و در اين ورطۀ عذاب هميشگى قرار نمى گرفتيم و آنچه را مى بينيم، نمى ديديم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۸ </center>
مَا أَغْنى عَنى مَالِيَهْ هَلَك عَنى سلْطنِيَهْ
«'''مَا أَغْنى عَنّى مَالِيَهْ * هَلَكَ عَنّى سُلْطانِيَهْ'''»:
اين دو جمله دو كلمه حسرت است كه در آن روز بعد از بى نتيجه ديدن كوشش هاى دنيايى خود مى گويد، چون او تا در دنيا بود مى پنداشت كليد سعادتش در زندگى مال و قدرت است ، و اين دو تمامى ناملايمات احتمالى را از او دفع مى كنند، و بر هر محبوب و لذتى مسلطش مى سازند، و به همين خيال خام بود كه تمامى سعى و توان خود را صرف به دست آوردن مال و قدرت كرد، و قهرا از ياد پروردگار خود و از هر سخن حقى كه به سوى آن دعوت مى شد اعراض نمود، و دعوت كننده را تكذيب مى كرد، همين كه سر از قبر برداشت ، و ديد كه تمامى سبب ها از كار افتاده اند، و امروز ديگر مال و فرزندان بكار نمى آيند، مى فهمد كه مالش فايده اى نداشت ، و قدرتش هم باطل شد، لذا از در حسرت و درد اين دو جمله را مى گويد، اما چه سودى از گفتن ؟!
 
خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ... فَاسلُكُوهُ
اين دو جمله، دو كلمۀ حسرت است كه در آن روز، بعد از بى نتيجه ديدن كوشش هاى دنيايى خود مى گويد. چون او تا در دنيا بود، مى پنداشت كليد سعادتش در زندگى مال و قدرت است، و اين دو تمامى ناملايمات احتمالى را از او دفع مى كنند، و بر هر محبوب و لذتى مسلطش مى سازند. و به همين خيال خام بود كه تمامى سعى و توان خود را صرف به دست آوردن مال و قدرت كرد، و قهرا از ياد پروردگار خود و از هر سخن حقى كه به سوى آن دعوت مى شد، اعراض نمود، و دعوت كننده را تكذيب مى كرد. همين كه سر از قبر برداشت، و ديد كه تمامى سبب ها از كار افتاده اند، و امروز ديگر مال و فرزندان به كار نمى آيند، مى فهمد كه مالش فايده اى نداشت، و قدرتش هم باطل شد. لذا از درِ حسرت و درد، اين دو جمله را مى گويد، اما چه سودى از گفتن؟!
اين جملات دستور خدا به ملائكه را حكايت مى كند، كه بگيريد او را و در آتش بيفكنيد. پس تقدير كلام «'''يقال للملا ئكه خذوه ...'''» است ، يعنى «'''به ملائكه گفته مى شود بگيريد او را...'''» و كلمه «'''غلوه '''» امر از مصدر «'''غل '''» است ، كه به معناى بستن با غل و زنجير است كه دست و پاى اسير را به گردنش مى بندد.
 
«'''ثم الجحيم صلوة '''» - يعنى او را داخل آتش عظيم كنيد، چون جحيم به معناى آتش عظيم است ، و «'''صلوا'''» امر از ماده «'''صلو'''» است ، كه به معناى ملازم قرار دادن آدمى است با آتش .
«'''خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ... فَاسلُكُوهُ'''»:
«'''ثم فى سلسله ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه '''» - كلمه «'''سلسله '''» به معناى زنجير و قيد است ، و كلمه «'''ذرع '''» به معناى طول است ، و كلمه «'''ذراع '''» به معناى فاصله بين آرنج و نوك انگشتان است ، كه خود يك واحد طولى است ، و سلوك مجرم در سلسله اى كه طولش هفتاد ذراع باشد به معناى آن است كه وى را در چنين زنجيرى بپيچند. و حاصل كلام اين است كه او را در چنين قيدى مقيد كنيد.
 
اين جملات، دستور خدا به ملائكه را حكايت مى كند، كه بگيريد او را و در آتش بيفكنيد. پس تقدير كلام: «يُقالُ لِلمَلائِكَة خُذُوهُ...» است. يعنى «به ملائكه گفته مى شود: بگيريد او را...». و كلمه «غُلُّوهُ»، امر از مصدر «غل» است، كه به معناى بستن با غُل و زنجير است، كه دست و پاى اسير را به گردنش مى بندد.
 
«'''ثُمّ الجَحِيمَ صَلّوهُ '''» - يعنى او را داخل آتش عظيم كنيد. چون «جحيم» به معناى آتش عظيم است، و «صَلُّوا» امر از ماده «صلو» است، كه به معناى ملازم قرار دادن آدمى است با آتش.
 
«'''ثُمّ فِى سِلسِلَة ذَرعُهَا سَبعُونَ ذِرَاعاً فَاسلُكُوهُ '''» - كلمۀ «سلسله» به معناى زنجير و قيد است. و كلمه «ذَرع» به معناى طول است، و كلمه «ذِراع»، به معناى فاصله بين آرنج و نوك انگشتان است، كه خود يك واحد طولى است، و سلوك مجرم در سلسله اى كه طولش هفتاد ذراع باشد، به معناى آن است كه وى را در چنين زنجيرى بپيچند. و حاصل كلام اين است كه او را در چنين قيدى مقيد كنيد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۹ </center>
إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ وَ لا يحُض عَلى طعَامِ الْمِسكِينِ
«'''إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ * وَ لا يَحُضّ عَلى طعَامِ الْمِسكِينِ'''»:
مصدر «'''حض '''» كه فعل «'''يحض '''» مضارع از آن است ، به معناى تحريك و تشويق كردن است ، و دو آيه مورد بحث در مقام بيان علت دستور قبلى (بگيريد و ببنديد و در آتش بيفكنيد) است ، مى فرمايد بدين علت چنين دستور داديم كه وى به خداى عظيم ايمان نمى آورد، و مردم را به اطعام مسكينان تشويق نمى كرد، بلكه در اين باره مسامحه مى كرد، و از رنج بينوايان احساس ناراحتى نمى نمود.
 
فَلَيْس لَهُ الْيَوْمَ هَهُنَا حَمِيمٌ ... الخَْطِئُونَ
مصدر «حَضّ» كه فعل «يَحُضُّ» مضارع از آن است، به معناى تحريك و تشويق كردن است. و دو آيه مورد بحث، در مقام بيان علت دستور قبلى (بگيريد و ببنديد و در آتش بيفكنيد) است. مى فرمايد: بدين علت چنين دستور داديم كه وى به خداى عظيم ايمان نمى آورد، و مردم را به اطعام مسكينان تشويق نمى كرد، بلكه در اين باره مسامحه مى كرد، و از رنج بينوايان احساس ناراحتى نمى نمود.
كلمه «'''حميم '''» به معناى دوست است ، و آيه شريفه به خاطر حرف «'''فاء'''» كه در آغاز آن آمده نتيجه گيرى از جمله «'''انه كان لا يومن ...'''» است . و حاصل كلام اين است كه او از آنجا كه به خدا ايمان نمى آورد در نتيجه امروز در عرصه ، دوستى كه سودش ببخشد يعنى شفيعى كه برايش شفاعت كند ندارد، چون آمرزش ندارد، در نتيجه شفاعتى هم نخواهد داشت .
 
«'''و لا طعام الا من غسلين '''» - كلمه «'''غسلين '''» به معناى چركاب است ، و گويا مراد از آن چرك و كثافاتى است كه از تن اهل دوزخ مى ريزد، و آيه شريفه عطف است به كلمه «'''حميم '''» در آيه قبلى ، و نتيجه گيرى از جمله «'''و لا يحض ...'''» است ، و حاصل معنايش اين است كه او از آنجا كه كسى را به اطعام مسكينان تشويق نمى كرد، امروز طعامى به جز غسلين اهل دوزخ ندارد، و جمله «'''لا ياكله الا الخاطون '''» كلمه «'''غسلين '''» را تعريف مى كند، و خاطون عبارتند از كسانى كه گناه و خطا كارى ، عادتشان شده باشد.
«'''فَلَيْس لَهُ الْيَوْمَ هَهُنَا حَمِيمٌ ... الخَْاطِئُونَ'''»:
بحث روايتى
 
كلمه «حَمِيم» به معناى دوست است، و آيه شريفه به خاطر حرف «فَاء» - كه در آغاز آن آمده - نتيجه گيرى از جمله «إنّهُ كَانَ لا يُؤمِنُ...» است. و حاصل كلام اين است كه: او از آن جا كه به خدا ايمان نمى آورد، در نتيجه امروز در این عرصه، دوستى كه سودش ببخشد، يعنى شفيعى كه برايش شفاعت كند ندارد. چون آمرزش ندارد، در نتيجه شفاعتى هم نخواهد داشت.
 
«'''وَ لَا طَعَامٌ إلّا مِن غِسلِين '''» - كلمه «غِسلِين» به معناى چركاب است، و گويا مراد از آن چرك و كثافاتى است كه از تن اهل دوزخ مى ريزد. و آيه شريفه، عطف است به كلمه «حَمِيم» در آيه قبلى، و نتيجه گيرى از جمله «وَ لَا يَحُضُّ...» است، و حاصل معنايش اين است كه: او از آن جا كه كسى را به اطعام مسكينان تشويق نمى كرد، امروز طعامى به جز غسلين اهل دوزخ ندارد. و جمله «لَا يَأكُلُهُ إلّا الخَاطِؤُن» كلمه «غِسلِين» را تعريف مى كند. و «خَاطِؤُن» عبارتند از كسانى كه گناه و خطا كارى، عادتشان شده باشد.
 
<span id='link452'><span>
<span id='link452'><span>
==(رواياتى راجع به حمله عرش در قيامت ، كسانى كه كتابشان به دست راست يا چپ داه مىشود،....) ==
 
در الدر المنثور است كه ابن جرير، از ابن زيد روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در معناى آيه «'''و يحمل عرش ‍ ربك فوقهم يومئذ ثمانيه '''» فرمود: امروز عرش خدا را چهار نفر حمل مى كنند، و روز قيامت هشت نفر.
==بحث روایی: (رواياتى درباره آیات گذشته سوره الحاقه) ==
مؤ لف : در اينكه خداى تعالى حاملين عرش را در آيه شريفه مقيد كرده به «'''يومئذ - امروز'''» اشعار و بلكه ظهور روشنى است در اينكه هشت نفر بودن حاملان مخصوص آن روز است .
در الدر المنثور است كه ابن جرير، از ابن زيد روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در معناى آيه «وَ يَحمِلَ عَرشَ َرّبكَ فَوقَهُم يَومَئذٍ ثَمَانِيَه» فرمود: امروز عرش خدا را چهار نفر حمل مى كنند، و روز قيامت هشت نفر.
 
مؤلف: در اين كه خداى تعالى، حاملين عرش را در آيه شريفه مقيد كرده به «يومئذ - امروز»، إشعار و بلكه ظهور روشنى است در اين كه هشت نفر بودن حاملان، مخصوص آن روز است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۷۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۷۰ </center>
و در تفسير قمى آمده كه امام (عليه السلام ) در حديثى ديگر فرمود: عرش را هشت نفر حمل مى كنند، چهار نفر از اولين و چهار نفر از آخرين ، اما چهار نفر اولين عبارتند از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى (عليهماالسلام )، و اما چهار نفر آخرين عبارتند از محمد و على و حسن و حسين (عليهماالسلام ).
و در تفسير قمى آمده كه امام «عليه السلام» در حديثى ديگر فرمود: عرش را هشت نفر حمل مى كنند، چهار نفر از اولين و چهار نفر از آخرين. اما چهار نفر اولين، عبارتند از: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى «عليهم السلام»، و اما چهار نفر آخرين عبارتند از: محمّد و على و حسن و حسين «عليهم السلام».
مؤ لف : در روايات بسيارى آمده كه هشت نفر مخصوص روز قيامت است ، و در بعضى آمده كه حاملين عرش خدا - با در نظر گرفتن اينكه عرش خدا همان علم او است - چهار نفر از ما هستند و چهار نفر از هر كس كه خدا بخواهد.
 
و در تفسير عياشى از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: چون روز قيامت بشود هر دسته از مردم به نام امامشان خوانده مى شوند، امامى كه در عصر آن امام مرده اند، اگر نام امام خود را بدانند و او را به امامت شناخته باشند نامه عملشان به دست راستشان داده مى شود، براى اينكه خداى تعالى فرموده : «'''يوم ندعوا كل اناس ‍ بامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرون كتابهم '''» و كلمه «'''يمين '''» به معناى معرفت و اثبات امام است ، چون كتاب او همان امام او است ، كه مى خواند - تا آنجا كه امام فرمود - و كسى كه امام خود را نشناسد، از اصحاب شمال است ، همان كسانى كه خداى تعالى درباره شان فرموده : «'''و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال فى سموم و حميم و ظل من يحموم ...'''».
مؤلف: در روايات بسيارى آمده كه هشت نفر مخصوص روز قيامت است. و در بعضى آمده كه حاملين عرش خدا - با در نظر گرفتن اين كه عرش خدا، همان علم اوست - چهار نفر از ما هستند و چهار نفر از هر كس كه خدا بخواهد.
مؤ لف : و در برخى از روايات ، آيه «'''فاما من اوتى كتابه بيمينه ...'''» بر على (عليه السلام ) تطبيق شده ، و در بعضى بر آن جناب و بر شيعيانش ، و همچنين آيه «'''و اما من اوتى كتابه بشماله ...'''» بر دشمنان آن جناب تطبيق شده ، كه همه اين روايات از باب تطبيق كلى بر مصداق است ، نه از باب تفسير.
 
و در الدر المنثور است كه : حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) از ابى سعيد خدرى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت كرده كه فرمود: اگر يك دلو از غسلين به روى دنيا بريزند، تمام اهل دنيا را مى گنداند.
و در تفسير عياشى، از ابى بصير، از امام صادق «عليه السلام» روايت آمده كه فرمود: چون روز قيامت بشود، هر دسته از مردم به نام امامشان خوانده مى شوند. امامى كه در عصر آن امام مرده اند. اگر نام امام خود را بدانند و او را به امامت شناخته باشند، نامۀ عملشان به دست راستشان داده مى شود. براى اين كه خداى تعالى فرموده: «يَومَ نَدعُوا كُلّ أُنَاسٍ بِإمَامِهِم فَمَن أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئكَ يَقرَؤُنَ كِتَابَهُم»، و كلمه «يمين»، به معناى معرفت و اثبات امام است. چون كتاب او، همان امام اوست، كه مى خواند - تا آن جا كه امام فرمود - و كسى كه امام خود را نشناسد، از اصحاب شمال است. همان كسانى كه خداى تعالى درباره شان فرموده: «وَ أصحَابُ الشّمَالِ مَا أصحَابُ الشّمَالِ * فِى سَمُومٍ وَ حَمِيم * وَ ظِلّ مِن يَحمُوم...».
 
مؤلف: و در برخى از روايات، آيه «فَأمّا مَن أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ...» بر على «عليه السلام» تطبيق شده؛ و در بعضى بر آن جناب و بر شيعيانش. و همچنين آيه «وَ أمّا مَن أُوتِىَ كِتَابَهُ بِشِمَالِه...» بر دشمنان آن جناب تطبيق شده، كه همه اين روايات، از باب تطبيق كلّى بر مصداق است، نه از باب تفسير.
 
و در الدر المنثور است كه: حاكم (وى، حديث را صحيح دانسته)، از ابى سعيد خدرى، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرمود: اگر يك دلو از غسلين به روى دنيا بريزند، تمام اهل دنيا را مى گنداند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۷۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۷۱ </center>
و در همان كتاب است كه بيهقى در كتاب شعب ايمان از صعصعه بن صوحان روايت كرده كه گفت مردى باديه نشين به حضور على بن ابى طالب رسيد، و پرسيد: اين آيه چه معنا دارد كه مى فرمايد: «'''لا ياكله الا الخاطون '''»، با اينكه تمامى مردم خطوه و قدم زدن دارند، على (عليه السلام ) تبسمى كرد و فرمود: اى اعرابى : «'''لا ياكله الا الخاطون '''» نه «'''الا الخاطون '''»، مرد عرب عرضه داشت : بله به خدا درست فرمودى اى اميرالمؤ منين ، خداوند بنده خود را تسليم عذاب نمى كند.
و در همان كتاب است كه بيهقى، در كتاب شعب ايمان، از صعصعه بن صوحان روايت كرده كه گفت مردى باديه نشين، به حضور على بن ابى طالب رسيد و پرسيد: اين آيه چه معنا دارد كه مى فرمايد: «لَا يَأكُلُهُ إلّا الخَاطِؤُن»، با اين كه تمامى مردم، خطوه و قدم زدن دارند. على «عليه السلام» تبسمى كرد و فرمود: اى اعرابى : «لا يَأكُلُهُ إلّا الخَاطِؤُن»، نه «إلّا الخاطؤن». مرد عرب عرضه داشت: بله، به خدا درست فرمودى اى اميرالمؤمنين، خداوند بنده خود را تسليم عذاب نمى كند.
آنگاه رو كرد به جانب ابى الاسود و فرمود: عجم ها همه داخل دين شدند، تو براى مردم قاعده اى وضع كن تا به وسيله آن سخن گفتن خود را اصلاح كنند، و غلط حرف نزنند. ابو الاسود هم برايشان حركت ضمه و نصب و جر را ترسيم كرد، و معين كرد در كجا كلمه با ضمه خوانده شود و كجا با فتحه و كجا با كسره .
 
و در تفسير برهان از ابن بابويه نقل كرده كه در كتاب «'''الدروع الواقعيه '''» از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: اگر يك ذراع از آن سلسله اى كه خدا در كتاب خود يادآور شده بر روى همه كوههاى دنيا بگذارند، از شدت حرارت آن آب مى شوند.
آنگاه رو كرد به جانب ابى الاسود و فرمود: عجم ها همه داخل دين شدند، تو براى مردم قاعده اى وضع كن تا به وسيلۀ آن، سخن گفتن خود را اصلاح كنند، و غلط حرف نزنند. ابوالاسود هم، برايشان حركت ضمه و نصب و جر را ترسيم كرد، و معين كرد در كجا كلمه، با ضمّه خوانده شود و كجا با فتحه و كجا با كسره.
 
و در تفسير برهان، از ابن بابويه نقل كرده كه در كتاب «الدروع الواقعيه»، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: اگر يك ذراع از آن سلسله اى كه خدا در كتاب خود يادآور شده، بر روى همه كوه هاى دنيا بگذارند، از شدت حرارت آن، آب مى شوند.
 


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۵۰ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۵۲}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۵۰

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



هدايت تشريعى، سنت اختصاصى الهى در رساندن انسان به سوى كمال

در اين آيه با هر دو جمله اش، به هدايت ربوبى به هر دو نوعش: «ارائه طريق» و «رساندن به مطلوب» اشاره شده است.

توضيح اين كه: يكى از سنت هاى عامّه ربوبى - كه در سراسر عالَم جارى است - اين است كه هر نوع از انواع موجودات را به كمال لايقش و آن هدف نهايى كه بر حسب وجود خاص به خودش متوجه آن است برسد، و به همين منظور، آن موجود را به جهازات و ابزارى مجهز كرده كه او را در رسيدن بدان هدف كمك كند. همچنان كه قرآن كريم فرمود: «الّذِى أعطى كُلّ شَئٍ خَلقَهُ ثُمّ هَدى». و نيز فرموده: «الّذِى خَلَقَ فَسَوّى وَ الّذِى قَدَّرَ فَهَدى»، كه توضيح آن، در تفسير دو سوره «طه» و «اعلى» و غير آن دو گذشت.

انسان هم در اين كه استكمالى تكوينى و راهى به سوى كمال وجوديش دارد، مانند ساير انواع موجودات مادى است، كه همه به هدايت ربوبى به سوى كمال وجودی شان سوق داده مى شوند. چيزى كه هست، انسان به هدايت ديگرى اختصاص يافته، و آن «هدايت تشريعى» است. آرى، نفس انسانى استكمالى از طريق افعال اختيارى خود دارد. چون اين افعال اختيارى در اثر تكرار، اوصاف و حالات درونى در او پديد مى آورد، و در زندگى دنيایی اش، داراى ملكات و احوالى مى شود كه همين ملكات، غايت و نتيجۀ زندگى او است ، و با اين ملكات، سرنوشت زندگى ابدی اش معين مى شود.

و همين معنا باعث شده كه در بين تمامى موجودات، خصوص او، مورد عنايت بيشترى قرار بگيرد و از راه ارسال رسولان و انزال كتب آسمانى، برايش سنت دينى مقرر كنند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۵۸

و به سوى آن سنت راهنمايی اش كنند، تا بعد از فرستادن رسولان، ديگر مردم عليه خداى تعالى حجتى نداشته باشند: «لِئَلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّه حُجّةٌ بَعدَ الرُّسُل»، كه تفصيل معنا در بحث هايى كه پيرامون مسأله نبوت (در جلد دوم اين كتاب، و در جاهاى ديگر) داشتيم، گذشت.

و همه اين ها، هدايت به معناى راه نشان دادن و اعلام صراط مستقيم است، كه خود انسان بدون راهنمايى خداى تعالى نمى تواند آن را پيدا كند. همچنان كه فرمود: «إنّا هَدَينَاهُ السّبِيلَ إمّا شَاكِراً وَ إمّا كَفُوراً». حال اگر اين راه را دنبال بكند، و از آن منحرف نشود، به زندگى طيّب و سعيدى خواهد رسيد، و اگر از دستش بدهد و از آن اعراض كند، به شقاوتى دائمى مى رسد، و حجت خدايى به هرحال عليه او تمام مى شود، همچنان كه فرمود: «لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيَّنَةٍ وَ يَحيَى مَن حَىَّ عَن بَيّنَةٍ».

حال كه اين معنا روشن شد، معلوم گرديد كه يكى از سنت هاى الهى اين است كه بشر را از راه «ارائۀ طريق» به سوى سعادت حياتش هدايت كند. جمله «لِنَجعَلَهَا لَكُم تَذكِرَة» به همين معنا اشاره مى كند. چون «تذكره» به معناى این است كه راه سعادت او را به يادش بياورند، و اين مستلزم آن نيست كه آدمى، تذكر هم پيدا بكند، و حتما راه سعادت را پيش بگيرد. ممكن است تذكر در او اثر بكند، و ممكن هم هست اثر نكند.

يكى ديگر از سنت هاى الهى اين است كه همه موجودات را به سوى كمالشان هدايت كند، و به سوى آن نقطه به حركتشان در آورد، و به آن نقطه برساند. جملۀ «وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَة» به همين معنا اشاره دارد. چون «وَعى» - فرا گرفتن - يكى از مصاديق هدايت شدن به هدايت ربوبى است و اگر خداى تعالى، اين «وعى» را به خودش نسبت نداد، همان طور كه «تذكره» را به خود نسبت داد، براى اين بود كه منظور از «تذكره»، اتمام حجت است كه كار خداست. و اما «وعى» و فرا گرفتن، كار مستقيم او نيست، هرچند كه هم ممكن است به او نسبت داده شود و هم به خود انسان. وليكن سياق آيه، سياق دعوت و بيان اجر و ثواب است. اجرى كه بر اجابت دعوت مترتب مى شود، و اجر و مثوبت از آثار «وعى» است، البته بدان جهت كه فعل انسان و مستند به اوست،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۵۹

نه بدان جهت كه توفيقى الهى و منسوب به آن جناب است.

از آيه شريفه بر مى آيد كه حوادث خارجى، در اعمال انسان اثر مى گذارد. همچنان كه از آيه شريفه «وَ لَو أنّ أهلَ القُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنَا عَلَيهِم بَرَكَاتٍ مِنَ السّمَاءِ وَ الأرضِ»، عكس این مطلب استفاده مى شود. يعنى از آن بر مى آيد كه اعمال انسان در حوادث خارجى اثر دارد، كه در تفسير همين آيه، در سوره اعراف، مقدارى در اين باره سخن رفت.

«بحث روايتى»

در الدر المنثور است كه: ابن منذر، از ابن جريح روايت كرده كه در تفسير آيه: «لِنَجعَلَهَا لَكُم تَذكِرَةً» گفته است: اين تذكره براى امت محمّد «صلوات اللّه عليه» است، و چه بسيار كشتى ها كه در گذشته، در دريا غرق شده بود، و آثارى كه از بين رفته بود، و بعد از قرن ها، امّت محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آن آثار را يافتند. مثلا آثار كشتى نوح را در كوه جودى يافتند.

مؤلف: در تفسير سوره هود، در خلال داستان نوح «عليه السلام»، مطالبى رفت كه مؤيد اين روايت است.

رواياتى بیانگر اين كه اميرالمؤمنين«ع»، «أُذُن وَاعِيه» است

و در همان كتاب است كه سعيد بن منصور، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، و ابن مردويه، از مكحول روايت كرده اند كه گفت: وقتى آيه: «وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَه» نازل شد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: من از پروردگارم خواستم اين «اذن واعيه» را على بن ابى طالب قرار دهد. مكحول مى گويد: بعد از اين دعاى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، على «عليه السلام» بارها مى گفت: هيچ نشد چيزى از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بشنوم و فراموش كنم.

و نيز در همان كتاب است كه ابن جرير، ابن ابى حاتم، واحدى، ابن مردويه، ابن عساكر، و ابن النجارى همگى از «برده» روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به على فرمود: خدايم دستور فرموده تو را نزديك كنم و دورت ندارم، و به تو تعليم دهم و تو فراموش نكنى، و اين حق برايت ثابت شده كه آنچه را تعليمت مى دهم، فرا بگيرى.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۰

به دنبال اين فرمايش، آيه «وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَه» نازل شد.

و در همان كتاب است كه ابونعيم، در كتاب حليه، از على «عليه السلام» نقل كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: يا على! خدا مرا دستور داده كه تو را نزديك كنم، و تعليمت دهم تا تو فرا بگيرى. پس از آن، اين آيه نازل شد: «وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَه». پس اى على! تو هستى اذن واعيه (گوش فرا گيرندۀ) علم من.

مؤلف: اين معنا در تفسير برهان هم، از سعد بن عبدالله آمده كه او، به سند خود، از امام صادق «عليه السلام» آن را روايت كرده. و نيز از كلينى است كه او، به سند خود، از آن جناب نقل كرده. و نيز از ابن بابويه است كه او هم، به سند خود، از جابر، از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده است.

و باز همين مطلب را از ابن شهر آشوب، از حلية الاولياء، از عمر بن على آورده، و از واحدى، در كتاب اسباب النزول، از «بريده» آورده، و از ابى القاسم بن حبيب، در تفسير خود، از زربن حبيش، از على «عليه السلام» نقل كرده است.

و كوتاه سخن اين كه: صاحب غاية المرام، اين مطلب را از طرق شيعه و سنى، در شانزده حديث آورده. و صاحب تفسير برهان گفته: محمد بن عباس، در اين باره سى حديث از طرق شيعه و سنى آورده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۱

آيات ۱۳ - ۳۷ سوره الحاقه

فَإِذَا نُفِخَ فى الصورِ نَفْخَةٌ وَاحِدَةٌ(۱۳) وَ حُمِلَتِ الاَرْض وَ الجِْبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً(۱۴) فَيَوْمَئذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ(۱۵) وَ انشقَّتِ السّمَاءُ فَهِىَ يَوْمَئذٍ وَاهِيَةٌ(۱۶) وَ الْمَلَك عَلى أَرْجَائهَا وَ يحْمِلُ عَرْش رَبِّك فَوْقَهُمْ يَوْمَئذٍ ثمَانِيَةٌ(۱۷) يَوْمَئذٍ تُعْرَضونَ لا تخْفَى مِنكُمْ خَافِيَةٌ(۱۸) فَأَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَابِيَهْ(۱۹) إِنّى ظنَنتُ أَنى مُلَاقٍ حِسابِيَهْ(۲۰) فَهُوَ فى عِيشةٍ رَّاضِيَةٍ(۲۱) فى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ(۲۲) قُطوفُهَا دَانِيَةٌ(۲۳) كلُوا وَ اشرَبُوا هَنِيئَا بِمَا أَسلَفْتُمْ فى الاَيَّامِ الخَْالِيَةِ(۲۴) وَ أَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيْتَنى لَمْ أُوت كِتَابِيَهْ(۲۵) وَ لَمْ أَدْرِ مَا حِسابِيَهْ(۲۶) يَا لَيْتهَا كانَتِ الْقَاضِيَةَ(۲۷) مَا أَغْنى عَنّى مَالِيَهْ(۲۸) هَلَك عَنى سلْطانِيَهْ(۲۹) خُذُوهُ فَغُلُّوهُ(۳۰) ثُمَّ الجَْحِيمَ صَلُّوهُ(۳۱) ثُمَّ فى سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسلُكُوهُ(۳۲) إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ(۳۳) وَ لا يَحُضُّ عَلى طعَامِ الْمِسكِينِ(۳۴) فَلَيْس لَهُ الْيَوْمَ هَاهُنَا حَمِيمٌ(۳۵) وَ لا طعَامٌ إِلا مِنْ غِسلِينٍ(۳۶) لا يَأْكلُهُ إِلا الخَْاطِئُونَ(۳۷)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۲
«ترجمه آیات »

پس زمانى كه نفخه واحده اى در صور دميده شود(۱۳).

و قدرت الهى بر زمين و كوه ها احاطه يافته، آن را در يك لحظه متلاشى و زير و رو كند (۱۴).

آن وقت است كه واقعه قيامت رُخ مى دهد! (۱۵)

و آسمان مى شكافد كه در چنين روزى، صولت و رفعتش، مبدّل به ضعف مى گردد (۱۶).

و فرشتگان در پيرامون آن ايستاده، عرش پروردگارت را آن روز، هشت نفر حمل مى كند (۱۷).

آن روز همگى شما بر خدا عرضه مى شويد و از شما، هيچ سرّ پنهانى بر خدا مخفى نمى مانَد (۱۸).

اما كسى كه نامۀ عملش را به دست راستش داده باشند، از خوشحالى فرياد مى زند: بياييد نامه ام را بخوانيد كه به سعادتم حكم مى كند (۱۹).

من در دنيا يقين داشتم كه روزى حسابم را مى بينم (۲۰).

پس او در عيشى است كه از آن خشنود است (۲۱).

در بهشتى است داراى مرتبتى بلند (۲۲).

ميوه هاى رسيده اش نزديك (۲۳).

بخوريد و بنوشيد كه گوارايتان باد، به خاطر آن اعمال نيكى كه در ايام گذشته كرده بوديد (۲۴).

و اما كسى كه نامۀ عملش را به دست چپش داده باشند، مى گويد: اى كاش نامه ام را به من نداده بودند (۲۵).

و حسابم را نمى ديدم كه چيست (۲۶).

اى كاش همان مرگ اوّلى، نابودم كرده بود (۲۷).

نه مالم امروز به دردم خورد (۲۸).

نه قدرتم بجاى ماند (۲۹).

(پس خطاب مى رسد) بگيريد او را و دست و پايش را ببنديد (۳۰).

و سپس در آتشش افكنيد (۳۱).

و آنگاه او را به زنجيرى كه طولش هفتاد ذراع است، ببنديد (۳۲).

كه او در دنيا به خداى عظيم ايمان نمى آورد (۳۳).

و بر اطعام مسكين تشويق نمى كرد(۳۴).

در نتيجه امروز در اين جا، هيچ دوستى حمايت كننده ندارد (۳۵).

و به جز چرك و خون دوزخيان هيچ طعامى ندارد (۳۶).

چرك و خونى كه خوراك خطاكاران است و بس (۳۷).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۳
« بیان آیات »

اين آيات، فصل دومى است كه «حاقه» را با پاره اى از نشانی ها و مقدماتش و شمه اى از وقايعى كه در آن روز رُخ مى دهد، معرفى مى كند.

پاره اى از نشانه ها، مقدمات و وقايع قيامت

«فَإِذَا نُفِخَ فى الصورِ نَفْخَةٌ وَاحِدَةٌ»:

در سابق گفتيم كه تعبير «دميدن در صور»، كنايه است از مسأله قيامت. (همچنان كه رسم براى اعلان مردم به اين كه مثلا فلان مال التجاره آمده، و يا فلان سفر در پيش است، همه حاضر شويد، شيپور مى زنند). دميدن در شيپور نيز كنايه است از حاضر كردن مردم براى رسيدگى به حساب هايشان. و اگر آن را به صفت «وَاحِده» توصيف كرده، براى اشاره به اين معنا بوده كه مسأله حتمى است و قضائش رانده شده و امر معلقى نيست كه احتياج به تكرار نفخه داشته باشد. و آنچه از سياق آيات به ذهن مى آيد، اين است كه منظور از اين نفخۀ واحده، نفخۀ دوم است كه در آن مُردگان زنده مى شوند.

«وَ حُمِلَتِ الاَرْضُ وَ الجِْبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً»:

كلمه «دَكّ» - با تشديد كاف - مصدر فعل مجهول «دُكّتَا» است، و معنايش كوبيدن سخت است، به طورى كه آنچه كوبيده مى شود، خُرد گشته، به صورت اجزايى ريز در آيد. و منظور از حمل شدن زمين و جبال، اين است كه قدرت الهى بر آن ها احاطه مى يابد. و اگر مصدر «دَكّ» را (با تاى وحدت «دَكّة» آورد، و علاوه بر آن) با كلمۀ «وَاحِده» توصيف كرد، براى اين بود كه به سرعت خُرد شدن آن ها اشاره كند، و بفهماند خُرد شدن كوه ها و زمين، احتياج به كوبيدن بار دوم ندارد.

«فَيَوْمَئذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ»:

يعنى در چنين روزى قيامت بپا مى شود.

«وَ انشقَّتِ السّمَاءُ فَهِىَ يَوْمَئذٍ وَاهِيَةٌ«»:

كلمه «انشقاق» در هر چيز استعمال شود، معناى جدا شدن قسمتى از آن را مى دهد. و كلمه «وَاهِيه» از ماده «وهى» است، كه به معناى ضعف، و به قولى به معناى پاره شدن چرم و جامه و امثال آن است.

ممكن هم هست آيه شريفه «وَ انشَقّتِ السّمَاءُ فَهِىَ يَومَئذٍ وَاهِيَة وَ المَلَكُ عَلى أرجَائِهَا» در معناى آيه زير باشد كه مى فرمايد: «وَ يَومَ تَشَقَّقُ السّمَاءُ بِالغَمَامِ وَ نُزِّلَ المَلَائِكَةُ تَنزِيلاً».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۴

«وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجَائهَا وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّك فَوْقَهُمْ يَوْمَئذٍ ثمَانِيَةٌ»:

راغب مى گويد: «رجاى چاه» و «رجاى آسمان» و رجاى هر چيز ديگر، به معناى كنارۀ آن است، و جمع آن «ارجاء» مى آيد، يعنى اطراف. همچنان كه در قرآن آمده: «وَ المَلَكُ عَلى أرجَائِهَا»، و كلمه «مَلَك»، به طورى كه گفته شده، هم در مورد يك نفر اطلاق مى شود، و هم در مورد جمع. و مراد از آن، در اين آيه جمع است.

حاملان عرش خدا و تعداد آن ها، در قيامت

و ضمير «هُم» در جمله «وَ يَحمِلَ عَرشَ رَبّكَ فَوقَهُم يَومَئذٍ ثَمَانِيَة»، به طورى كه از مقتضاى سياق ظاهر مى شود، به ملائكه برمى گردد. ولى بعضى گفته اند: به همه خلائق بر مى گردد.

و از ظاهر كلام خداى تعالى بر مى آيد كه: «عرش»، در آن روز حاملانى از ملائكه دارد، همچنان كه از ظاهر آيه زير نيز اين معنا استفاده مى شود. مى فرمايد: «الّذِينَ يَحمِلُونَ العَرشَ وَ مَن حَولَهُ يُسَبّحُونَ بِحَمدِ رَبّهِم وَ يُؤمِنَونَ بِهِ وَ يَستَغفِرُونَ لِلّذِينَ آمَنُوا». و در روايات آمده كه اين حاملان عرش چهار فرشته اند، و از ظاهر آيه مورد بحث، بر مى آيد: حاملان عرش در آن روز هشت نفرند. و اما اين كه اين چهار نفر و يا هشت نفر از جنس ملائكه بودند، و يا غير ايشان؟ آيه شريفه ساكت است، هرچند كه سياق آن، از إشعار به اين كه از جنس مَلَك مى باشند، خالى نيست.

ممكن هم هست - همان طور كه اشاره كرديم - غرض از ذكر انشقاق آسمان، و بودن ملائكه در اطراف آن، و اين كه حاملان عرش در آن روز هشت نفرند، اين باشد كه بفرمايد: در آن روز، ملائكه و آسمان و عرش ‍ براى انسان ها ظاهر مى شوند. همچنان كه قرآن در اين باره فرموده: «وَ تَرَى المَلَائِكَةَ حَافّينَ مِن حَولِ العَرشِ يُسَبّحُونَ بِحَمدِ رَبّهِم».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۵

بروز و افشاى حقايق، در روز قیامت

«يَوْمَئذٍ تُعْرَضونََ لا تخْفَى مِنكُمْ خَافِيَةٌ»:

از ظاهر كلام بر مى آيد كه مراد از جمله «تُعرَضُونَ - عرضه مى شويد»، عرضه شدن بر خداى تعالى باشد. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «وَ عُرِضُوا عَلى رَبّكَ صَفّاً»، و كلمۀ «عَرض» در لغت، به معناى اين است كه فروشنده جنس خود را جلو مشترى بگسترد و به او نشان دهد. در نتيجه معناى عرض بر خداى تعالى در روز قيامت، كه روز جدايى حق از باطل، و روز داورى است، اين است كه:

آنچه نزد هر انسان از عقيده و عمل هست، براى خداى تعالى فاش و سفرۀ دلِ آدمى باز مى گردد، به طورى كه هيچ عقيده و هيچ فعلى از او براى خدا پنهان نماند، و همه غيب ها، شهادت و همه سرها، علن و آشكار گردد. و اين، از خصائص قيامت است. آرى، قيامت «يَومَ تُبلَى السّرَائِر» است، و «يَومَ هُم بَارِزُونَ لا يَخفَى عَلَى اللّه مِنهُم شَئ» است. روزى است كه سريره ها آشكار و همۀ مردم براى خدا ظاهر مى شوند، و از آنان چيزى بر خدا پوشيده نمى ماند.

و ما در بحث سابق خود گفتيم كه آنچه در قرآن از خصائص قيامت آمده، اختصاص به قيامت ندارد. مثلا اگر فرموده روز قيامت، مِلك مخصوص خداست، معنايش اين نيست كه در دنيا، غير خدا كسانى ديگر نيز مالك باشند، و اگر فرموده: آن روز امر به دست خداست، و يا از عذاب او براى كسى پناهگاهى نيست، و يا خلائق برايش بارز و ظاهر مى شوند و يا چيزى از خلائق بر او پوشيده نمى ماند، و خصائص ديگر؛ معنايش اين نيست كه خدا تنها در روز قيامت چنين است. زيرا اين صفات دائما براى خدا هست، بلكه مراد اين است كه: مردم آن روز فاش و هويدا مى بينند كه خداى تعالى، چنين خدايى است. پس معناى آيه اين مى شود كه: در آن روز براى شما آشكار مى شود كه در دنيا هم، در معرض علم خدا بوديد، و آن روز همه فعل هايتان ظاهر مى گردد، و هيچ يك از آن ها پنهان نمى ماند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۶

توصیف حال دریافت کنندگان نامۀ اعمال در روز قیامت

«فَأَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَابِيَهْ»:

در مجمع البيان گفته: كلمه «هَاؤُم» امر به چند نفر است و به منزلۀ «هَاكُم» است. و اگر طرف مرد باشد، مى گويى: «هاء يَا رَجُل». و به دو مرد مى گويى: «هَاؤُمَا يَا رَجُلان». و به جمعيتى مى گويى: «هَاؤُمُ يَا رِجَال». و به يك زن مى گويى: «هَاءِ يَا إمرَأه» - و همزه را كسره مى دهى و بعد از همزه، حرف «يَاء» نمى آورى. و به دو زن مى گويى: «هَاؤمَا»، و به چند زن مى گويى: «هَاؤُنّ»، و این لغت اهل حجاز است.

و اهل نميم و قيس، در مفرد مذكّر، مثل اهل حجاز مى گويند: «هَاء»، و به دو نفر مى گويند: «هَاءَا»، و به جماعت مردان مى گويند: «هَاؤُا»، و به يك زن «هَاءى»، و به چند زن «هَاؤُن».

و بعضى از قبايل عرب به جاى همزه، كاف مى آورند. مى گويند: «هَاكَ، هَاكُمَا، هَاكُم، هَاكِ، هَاكُمَا، هَاكُنَّ»، و در همه اين زبان ها، اين كلمه به معناى «بگير» است، و اين امرى است كه نهى ندارد.

اين آيه شريفه و مابعدش تا كلمه «خَاطِؤُن»، بيان تفصيلى اختلاف حال مردم در روز قيامت است. اختلافى كه از حيث سعادت و شقاوت دارند. و ما در سابق، در تفسير «فَمَن أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ»، گفتارى در معناى دادن كتاب به دست راست اصحاب يمين داشتيم. و ظاهرا خطاب در جمله «هَاؤُمُ اقرَؤُا كِتَابِيَه» به ملائكه باشد، و هاء در كلمه «كِتَابِيَه» و همچنين در آخر همه آيات بعدى، وقف است، كه اصطلاحا آن را «هاى» استراحت مى نامند.

و معناى آيه اين است كه: اما كسى كه كتابش به دست راستش داده شده، رو به فرشتگان مى كند و مى گويد: بياييد نامۀ عمل مرا بگيريد و بخوانيد كه چگونه به سعادت من حكم مى كند.

«إِنّى ظنَنتُ أَنّى مُلَاقٍ حِسابِيَهْ»:

كلمه «ظنّ» در اين جا به معناى يقين است، و آيه مورد بحث آنچه را از آيه قبل فهميده مى شد، تعليل مى كند، و حاصل اين تعليل اين است كه: اگر گفتم كتاب من كتاب يمين است، و به سعادت من حكم مى كند، براى اين بود كه من در دنيا به چنين روزى يقين داشتم. و يقين داشتم كه به زودى حساب خود را ملاقات مى كنم، و به پروردگارم ايمان آوردم، و عمل خود را اصلاح کردم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۷

«فَهُوَ فى عِيشةٍ رَّاضِيَةٍ»:

يعنى چنين كسى زندگى مى كند به عيش راضيه. به عيشى كه خودش آن را بپسندد. پس اگر رضايت را به عيش نسبت داده، از باب مجاز عقلى است.

«فى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ ... الخَْالِيَةِ»:

يعنى او در بهشتى است كه داراى مقامى عالى است، و او در آن بهشت لذاتى دارد، كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده باشد، و نه بر قلب كسى خطور كرده باشد.

«قُطُوفُهَا دَانِيَة » - كلمه «قُطُوف» جمع قِطف - به كسره قاف و سكون طاء - است، كه به معناى ميوه اى است كه به حد چيدن رسيده باشد. و معناى جمله اين است كه ميوه هاى آن بهشت، به وى نزديك است، به طورى كه هر جور بخواهد، مى تواند بچيند.

«كُلُوا وَ اشرَبُوا هَنِيئاً بِمَا أسلَفتُم فِى الأيّامِ الخَالِيَة » - يعنى به ايشان گفته مى شود: بخوريد و بنوشيد، از همۀ آنچه خوردنى و نوشيدنى در بهشت است، در حالى كه گوارايتان باشد، و اين پاداش آن ايمان و عمل صالحى است كه در دنياى گذرا و ناپايدار براى امروزتان تهيه ديديد.

«وَ أَمَّا مَنْ أُوتىَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيْتَنى لَمْ أُوت كِتَابِيَهْ * وَ لَمْ أَدْرِ مَا حِسابِيَهْ»:

صاحبان اين سخن طايفه دومند. يعنى اشقياى مجرم كه نامۀ اعمالشان را به دست چپشان مى دهند. و معناى اين كه چرا نامۀ اعمال مجرمان را به دست چپشان مى دهند، در سوره اسراء گذشت. اين طايفه در قيامت آرزو مى كنند كه اى كاش نامۀ اعمال خود را نمى ديدند، و نمى فهميدند حسابشان چيست، و اين آرزويشان از اين جهت است كه مى بينند چه عذاب اليمى برايشان آماده شده.

«يَا لَيْتهَا كانَتِ الْقَاضِيَةَ»:

مفسران گفته اند: ضمير در «لَيتَهَا» به «مَوتَةَ الأُولى» ى تقديرى بر مى گردد. آن مرگ اولى كه انسان را از دنيا خارج مى كند.

و معناى آيه اين است كه: اى كاش همان مرگ اول كه ما آن را چشيديم و از دنيا خارج شديم، كار ما را يكسره كرده بود، و ما را نابود مى ساخت و ديگر مبعوث نمى شديم، و در اين ورطۀ عذاب هميشگى قرار نمى گرفتيم و آنچه را مى بينيم، نمى ديديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۸

«مَا أَغْنى عَنّى مَالِيَهْ * هَلَكَ عَنّى سُلْطانِيَهْ»:

اين دو جمله، دو كلمۀ حسرت است كه در آن روز، بعد از بى نتيجه ديدن كوشش هاى دنيايى خود مى گويد. چون او تا در دنيا بود، مى پنداشت كليد سعادتش در زندگى مال و قدرت است، و اين دو تمامى ناملايمات احتمالى را از او دفع مى كنند، و بر هر محبوب و لذتى مسلطش مى سازند. و به همين خيال خام بود كه تمامى سعى و توان خود را صرف به دست آوردن مال و قدرت كرد، و قهرا از ياد پروردگار خود و از هر سخن حقى كه به سوى آن دعوت مى شد، اعراض نمود، و دعوت كننده را تكذيب مى كرد. همين كه سر از قبر برداشت، و ديد كه تمامى سبب ها از كار افتاده اند، و امروز ديگر مال و فرزندان به كار نمى آيند، مى فهمد كه مالش فايده اى نداشت، و قدرتش هم باطل شد. لذا از درِ حسرت و درد، اين دو جمله را مى گويد، اما چه سودى از گفتن؟!

«خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ... فَاسلُكُوهُ»:

اين جملات، دستور خدا به ملائكه را حكايت مى كند، كه بگيريد او را و در آتش بيفكنيد. پس تقدير كلام: «يُقالُ لِلمَلائِكَة خُذُوهُ...» است. يعنى «به ملائكه گفته مى شود: بگيريد او را...». و كلمه «غُلُّوهُ»، امر از مصدر «غل» است، كه به معناى بستن با غُل و زنجير است، كه دست و پاى اسير را به گردنش مى بندد.

«ثُمّ الجَحِيمَ صَلّوهُ » - يعنى او را داخل آتش عظيم كنيد. چون «جحيم» به معناى آتش عظيم است، و «صَلُّوا» امر از ماده «صلو» است، كه به معناى ملازم قرار دادن آدمى است با آتش.

«ثُمّ فِى سِلسِلَة ذَرعُهَا سَبعُونَ ذِرَاعاً فَاسلُكُوهُ » - كلمۀ «سلسله» به معناى زنجير و قيد است. و كلمه «ذَرع» به معناى طول است، و كلمه «ذِراع»، به معناى فاصله بين آرنج و نوك انگشتان است، كه خود يك واحد طولى است، و سلوك مجرم در سلسله اى كه طولش هفتاد ذراع باشد، به معناى آن است كه وى را در چنين زنجيرى بپيچند. و حاصل كلام اين است كه او را در چنين قيدى مقيد كنيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۶۹

«إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ * وَ لا يَحُضّ عَلى طعَامِ الْمِسكِينِ»:

مصدر «حَضّ» كه فعل «يَحُضُّ» مضارع از آن است، به معناى تحريك و تشويق كردن است. و دو آيه مورد بحث، در مقام بيان علت دستور قبلى (بگيريد و ببنديد و در آتش بيفكنيد) است. مى فرمايد: بدين علت چنين دستور داديم كه وى به خداى عظيم ايمان نمى آورد، و مردم را به اطعام مسكينان تشويق نمى كرد، بلكه در اين باره مسامحه مى كرد، و از رنج بينوايان احساس ناراحتى نمى نمود.

«فَلَيْس لَهُ الْيَوْمَ هَهُنَا حَمِيمٌ ... الخَْاطِئُونَ»:

كلمه «حَمِيم» به معناى دوست است، و آيه شريفه به خاطر حرف «فَاء» - كه در آغاز آن آمده - نتيجه گيرى از جمله «إنّهُ كَانَ لا يُؤمِنُ...» است. و حاصل كلام اين است كه: او از آن جا كه به خدا ايمان نمى آورد، در نتيجه امروز در این عرصه، دوستى كه سودش ببخشد، يعنى شفيعى كه برايش شفاعت كند ندارد. چون آمرزش ندارد، در نتيجه شفاعتى هم نخواهد داشت.

«وَ لَا طَعَامٌ إلّا مِن غِسلِين » - كلمه «غِسلِين» به معناى چركاب است، و گويا مراد از آن چرك و كثافاتى است كه از تن اهل دوزخ مى ريزد. و آيه شريفه، عطف است به كلمه «حَمِيم» در آيه قبلى، و نتيجه گيرى از جمله «وَ لَا يَحُضُّ...» است، و حاصل معنايش اين است كه: او از آن جا كه كسى را به اطعام مسكينان تشويق نمى كرد، امروز طعامى به جز غسلين اهل دوزخ ندارد. و جمله «لَا يَأكُلُهُ إلّا الخَاطِؤُن» كلمه «غِسلِين» را تعريف مى كند. و «خَاطِؤُن» عبارتند از كسانى كه گناه و خطا كارى، عادتشان شده باشد.

بحث روایی: (رواياتى درباره آیات گذشته سوره الحاقه)

در الدر المنثور است كه ابن جرير، از ابن زيد روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در معناى آيه «وَ يَحمِلَ عَرشَ َرّبكَ فَوقَهُم يَومَئذٍ ثَمَانِيَه» فرمود: امروز عرش خدا را چهار نفر حمل مى كنند، و روز قيامت هشت نفر.

مؤلف: در اين كه خداى تعالى، حاملين عرش را در آيه شريفه مقيد كرده به «يومئذ - امروز»، إشعار و بلكه ظهور روشنى است در اين كه هشت نفر بودن حاملان، مخصوص آن روز است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۷۰

و در تفسير قمى آمده كه امام «عليه السلام» در حديثى ديگر فرمود: عرش را هشت نفر حمل مى كنند، چهار نفر از اولين و چهار نفر از آخرين. اما چهار نفر اولين، عبارتند از: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى «عليهم السلام»، و اما چهار نفر آخرين عبارتند از: محمّد و على و حسن و حسين «عليهم السلام».

مؤلف: در روايات بسيارى آمده كه هشت نفر مخصوص روز قيامت است. و در بعضى آمده كه حاملين عرش خدا - با در نظر گرفتن اين كه عرش خدا، همان علم اوست - چهار نفر از ما هستند و چهار نفر از هر كس كه خدا بخواهد.

و در تفسير عياشى، از ابى بصير، از امام صادق «عليه السلام» روايت آمده كه فرمود: چون روز قيامت بشود، هر دسته از مردم به نام امامشان خوانده مى شوند. امامى كه در عصر آن امام مرده اند. اگر نام امام خود را بدانند و او را به امامت شناخته باشند، نامۀ عملشان به دست راستشان داده مى شود. براى اين كه خداى تعالى فرموده: «يَومَ نَدعُوا كُلّ أُنَاسٍ بِإمَامِهِم فَمَن أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئكَ يَقرَؤُنَ كِتَابَهُم»، و كلمه «يمين»، به معناى معرفت و اثبات امام است. چون كتاب او، همان امام اوست، كه مى خواند - تا آن جا كه امام فرمود - و كسى كه امام خود را نشناسد، از اصحاب شمال است. همان كسانى كه خداى تعالى درباره شان فرموده: «وَ أصحَابُ الشّمَالِ مَا أصحَابُ الشّمَالِ * فِى سَمُومٍ وَ حَمِيم * وَ ظِلّ مِن يَحمُوم...».

مؤلف: و در برخى از روايات، آيه «فَأمّا مَن أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ...» بر على «عليه السلام» تطبيق شده؛ و در بعضى بر آن جناب و بر شيعيانش. و همچنين آيه «وَ أمّا مَن أُوتِىَ كِتَابَهُ بِشِمَالِه...» بر دشمنان آن جناب تطبيق شده، كه همه اين روايات، از باب تطبيق كلّى بر مصداق است، نه از باب تفسير.

و در الدر المنثور است كه: حاكم (وى، حديث را صحيح دانسته)، از ابى سعيد خدرى، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرمود: اگر يك دلو از غسلين به روى دنيا بريزند، تمام اهل دنيا را مى گنداند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۶۷۱

و در همان كتاب است كه بيهقى، در كتاب شعب ايمان، از صعصعه بن صوحان روايت كرده كه گفت مردى باديه نشين، به حضور على بن ابى طالب رسيد و پرسيد: اين آيه چه معنا دارد كه مى فرمايد: «لَا يَأكُلُهُ إلّا الخَاطِؤُن»، با اين كه تمامى مردم، خطوه و قدم زدن دارند. على «عليه السلام» تبسمى كرد و فرمود: اى اعرابى : «لا يَأكُلُهُ إلّا الخَاطِؤُن»، نه «إلّا الخاطؤن». مرد عرب عرضه داشت: بله، به خدا درست فرمودى اى اميرالمؤمنين، خداوند بنده خود را تسليم عذاب نمى كند.

آنگاه رو كرد به جانب ابى الاسود و فرمود: عجم ها همه داخل دين شدند، تو براى مردم قاعده اى وضع كن تا به وسيلۀ آن، سخن گفتن خود را اصلاح كنند، و غلط حرف نزنند. ابوالاسود هم، برايشان حركت ضمه و نصب و جر را ترسيم كرد، و معين كرد در كجا كلمه، با ضمّه خوانده شود و كجا با فتحه و كجا با كسره.

و در تفسير برهان، از ابن بابويه نقل كرده كه در كتاب «الدروع الواقعيه»، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: اگر يك ذراع از آن سلسله اى كه خدا در كتاب خود يادآور شده، بر روى همه كوه هاى دنيا بگذارند، از شدت حرارت آن، آب مى شوند.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←