روایت:الکافی جلد ۲ ش ۳۰۸: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جز (Move page script صفحهٔ الکافی جلد ۲ ش ۳۰۸ را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به روایت:الکافی جلد ۲ ش ۳۰۸ منتقل کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۶
آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر
عده من اصحابنا عن احمد بن ابي عبد الله عن ابيه عن حماد بن عيسي عن حريز بن عبد الله عن بحر السقا قال قال لي ابو عبد الله ع :
الکافی جلد ۲ ش ۳۰۷ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۳۰۹ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۴, ۳۱۱
از بحر سقاء، گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: اى بحر، خوش خلقى توانگرى است، سپس فرمود: آيا تو را گزارش ندهم از حديث آنچه پيش همه أهل مدينه معروف است؟ گفتم: چرا، فرمود: در اين ميان كه روزى رسول خدا (ص) در مسجد نشسته بود، يك دخترى از انصار آمد و خود او هم ايستاده بود، آن دخترك گوشه جامه رسول خدا (ص) را كشيد، پيغمبر (ص) براى او برخاست ولى آن دخترك چيزى نگفت و پيغمبر به او چيزى نگفت، تا سه بار اين كار را كرد و پيغمبر در بار چهارم براى آن دخترك برخاست كه پشت سرش بود و آن دخترك رشتهاى از جامه رسول خدا (ص) بر گرفت و برگشت، مردم به او گفتند: خدا با تو كند آنچه كند (منظور نفرين به آن دخترك است) سه بار رسول خدا را گرفتار خود كردى و نه چيزى به او گفتى و نه چيزى به تو گفت، چه كار با او داشتى؟ گفت: ما در خانه بيمارى داريم و خانوادهام مرا فرستادند تا رشتهاى از جامه رسول خدا (ص) برگيرم براى آرمانجوئى بدان، چون خواستم آن را برگيرم، مرا ديد و از جا برخاست و من شرم كردم كه آن را برگيرم در برابر چشم آن حضرت و نخواستم به او تكليف كنم كه خود آن را برگيرد، و به من دهد، پس آن را برگرفتم.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۳, ۱۵۹
بحر سقا گويد: امام صادق عليه السّلام بمن فرمود: اى بحر خوشخلقى مايه آسانى امور است.
[شادى ميبخشد] سپس فرمود: آيا داستانى را كه همه اهل مدينه ميدانند برايت نقل نكنم؟ عرضكردم:
چرا، فرمودى: روزى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در مسجد نشسته بود كه كنيز يكى از انصار آمد و خود او هم ايستاده بود، كنيز گوشه جامه پيغمبر را گرفت، پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله بخاطر آن زن برخاست، ولى او چيزى نگفت، پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله هم باو چيزى نفرمود، تا سه بار اين كار كرد، پيغمبر در مرتبه چهارم برخاست و كنيز پشت سرش بود، آنگاه كنيز رشتهئى از جامه حضرت برگرفت و برگشت. مردم باو گفتند خدا: ترا چنين و چنان كند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را سه بار نگهداشتى و چيزى باو نگفتى، كه او هم بتو چيزى نفرمود، از پيغمبر چه ميخواستى؟ كنيز گفت: ما بيمارى داريم، اهل خانه مرا فرستادند كه رشتهئى از جامه پيغمبر بر گيرم تا بيمار از آن شفا جويد، و چون خواستم رشته را برگيرم، مرا ديد و برخاست، من از او شرم كردم كه رشته را برگيرم در حالى كه مرا ميبيند، و نميخواستم در گرفتن رشته با او مشورت كنم، تا (در مرتبه چهارم) برگرفتم.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۳, ۲۷۵
چند نفر از اصحاب ما روايت كردهاند، از احمد بن ابىعبداللَّه، از پدرش، از حمّاد بن عيسى، از حريز بن عبداللَّه، از بحر سقّاء كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه: «اى بحر! خوشخلقى باعث سرور و شادى است». پس فرمود: «آيا نمىخواهى كه تو را خبر دهم، به حديثى كه در دست هيچيك از اهل مدينه نيست؟ كه هيچكدام آن را نمىدانند؟». عرض كردم: بلى، مىخواهم. فرمود: «در بين اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى در مسجد نشسته بود، ناگاه كنيز بعضى از انصار آمد، و آن انصارى ايستاده بود؛ پس آن كنيز گوشه جامه حضرت را گرفت، و رسول خدا صلى الله عليه و آله براى آن كنيز برخاست و آن كنيز هيچ نگفت. و پيغمبر صلى الله عليه و آله به او هيچ نفرمود، تا آنكه سه مرتبه چنين كرد. و پيغمبر در مرتبه چهارم به جهت او برخاست، و آن كنيز در پشت سر حضرت بود؛ پس قطعهاى را از جامه حضرت گرفت و برگشت. مردم به آن كنيز گفتند كه: خدا با تو بكند، آنچه بايد كرد. سه مرتبه رسول خدا صلى الله عليه و آله را حبس كردى كه به او هيچ نمىگفتى، و آن حضرت هيچ با تو نمىفرمود. چه حاجت به آن حضرت داشتى؟ گفت: بيمارى داشتيم، و كسان من مرا فرستادند كه پارهاى از جامه آن حضرت را فرا گيرم كه به آن شفا جوييم، و چون خواستم كه آن را فرا گيرم، مرا ديد و برخاست. من شرم كردم كه آن را فرا گيرم، و آن حضرت مرا ببيند. و ناخوش داشتم كه در باب فرا گرفتن آن، با حضرت مشورت كنم؛ پس آن پاره را فرا گرفتم».