روایت:الکافی جلد ۱ ش ۳۲۲: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جز (Move page script صفحهٔ الکافی جلد ۱ ش ۳۲۲ را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به روایت:الکافی جلد ۱ ش ۳۲۲ منتقل کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۰
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ التَّوْحِيدِ
عده من اصحابنا عن احمد بن ابي عبد الله عن محمد بن عيسي عن يونس بن عبد الرحمن عن الحسن بن السري عن جابر بن يزيد الجعفي قال :
الکافی جلد ۱ ش ۳۲۱ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۳۲۳ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۱, ۳۵۷
جابر بن يزيد جعفى گويد: از امام باقر (ع) فرمود: پرسيدم از حقيقت توحيد، فرمود: به راستى خدائى كه اسمائش مبارك است و با آنها وى را خوانند و علو ذاتش برتر است، يگانه است، در يگانگى و تنهائى او را يگانه شناسند، توحيد خود را در خلقش مجرى ساخت، او است يگانه و صمد و قدوس، هر چيز او را پرستد و هر چيز نيازمند او است و دانش او به همه چيز رسا است. معنى درست صمد همين است نه آنچه مشبّهه گفتند كه: (خدا جسمى ميان پر است) زيرا اين وصف منحصر به جسم است و خداى جل ذكره از آن برتر است، او بزرگتر و والاتر است از اينكه وهم به وصفش رسد يا كنه عظمتش درك شود. و اگر معنى صمد در وصف خداى عز و جل تو پر باشد مخالف قول خداى عز و جل گردد كه لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ زيرا اين معنى از صفات اجسام است كه ميان پرند و جوف ندارند چون سنگ و آهن و اجسام ميان پر و بىجوف ديگر تعالى اللَّه عن ذلك علوا كبيرا، و اما آنچه در اخبار آمده است به اين مضمون بايد گفت: امام به مقصود از آن داناتر است كه چه فرموده است و اينكه فرموده است صمد آن آقائى است كه نياز بدو برند معنى درستى است و موافق گفته خداى عز و جل است كه: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ، و معنى (مصمود اليه) در لغت: كسى است كه قصد او كنند، ابو طالب در ضمن اشعار خود در مدح پيغمبر (ص) گفته است:
و بالجمرة القصوى اذا صمدوا لها يؤمّون قذفا رأسها بالجنادل يعنى سوگند به جمره دور (ستونى كه حاجيان بدان رمى جمره كنند) گاهى كه قصد آن نمايند و آهنگ كنند سر آن را با سنگ ريز بكوبند، صمدوا به معنى قصدوا است يعنى قصد كنند و به جانب آن روند و آن را با سنگها بزنند يعنى سنگهاى ريز كه آنها را جمار نامند. يكى از شاعران جاهليت گفته است: ما كنت احسب ان بيتا ظاهرا للَّه في اكناف مكة يصمد يعنى من گمان ندارم كه خانه آشكار خدا در اطراف مكه مورد توجه باشد. يصمد يعنى يقصد. ابن زبرقان هم گفته است: و هراس آورى نيست جز سيد صمد (صمد را صفت سيد آورده است). شداد بن معاويه در باره حذيفة بن بدر گفته است: علوته بحسام ثم قلت له خذها حذيف فانت السيد الصمد تيغ بر سر او زدم و به او گفتم: اى حذيفه، بگير كه تو سيد صمدى.
و مانند اين استعمال براى لفظ صمد به معنى مقصود بسيار است و خداى عز و جل همان سيدى است كه همه خلق از جن و انس بدو روى نياز دارند در حوائج خود و بدو پناه برند در سختىها و از او اميد فراوانى و دوام نعمت دارند تا سختىها را از آنان رفع كند.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۱۶۷
جابر گويد: از امام باقر (ع) مطلبى از توحيد پرسيدم، فرمود: خدائى كه اسماءش كه بآنها خوانندش، پرخير و بركت است و در علو حقيقتش تعالى دارد، يكتاست، در حال يكتائى خودش (كه چيزى با او نبود) بيگانه دانستن خود منفرد بود [در يكتائى منفرد است، يكتاى ديگرى چون او نيست] سپس اين توحيد را ميان خلقش جارى ساخت پس او، يكتا، صمد، قدوس است، همه چيز پرستشش كند و بسوى او نياز برد و علمش همه چيز را فرا گرفته است.
(كلينى فرمايد:) اينست معنى صحيح در تاويل صمد نه آنچه مشبهه معتقد شدهاند كه تاويل صمد: توپرى است كه جوف ندارد، زيرا كه توپرى صفت جسم است و خداى جل ذكره از آن برتر است او بزرگتر و والاتر است از اينكه اوهام بوصفش رسد يا حقيقت عظمتش درك شود و اگر تأويل صمد كه صفت خداى عز و جل است توپر باشد بر خلاف گفته خداى عز و جل است كه فرموده: چيزى مانند او نيست، زيرا توپرى صفت اجساميست كه پرند و جوف ندارند مثل سنگ و آهن و ساير چيزهاى توپر بىجوف، مقام خداى از اين صفت بسيار بلند است.
اما اخبارى كه در اين باره وارد شده است خود امام (ع) داناتر است بگفته خويش و اينكه (در دو روايت مزبور) فرمود صمد بمعنى سيد مورد نياز است معنائيست صحيح و موافق گفتار خداى عز و جل «چيزى مانند او نيست» و در لغت هم مصمود بمعنى مقصود است. ابو طالب در بعضى اشعارش كه پيغمبر (ص) را مدح نموده گفته است (معنى شعر): سوگند بجمره عقبه، زمانى كه براى پرانيدن سنگها بسر او متوجهش شوند، «صمد و الها» يعنى بسوى او متوجه شوند و سنگش زنند، مراد بجنادل سنگهاى كوچكى است كه جمار ناميده شود. يكى از شعراء جاهليت گويد: (معنى شعر) گمان ندارم در اطراف مكه خانه آشكارى براى خدا باشد كه متوجهش شوند، و ابن زبرقان گويد: رهيبة جز سيد صمد نيست (رهيبة نام مرديست و صمد شاهد مثال است كه بمعنى مورد توجه آمده). و شداد بن معاويه در باره حذيفة بن بدر گويد (معنى شعر) شمشيرى روى سرش بلند كردم و گفتم اى حذيفة آن را بگير كه تو سيد و مورد توجهى، و مانند اين مثالها زياد است، و خداى عز و جل سيد صمديست كه تمام مخلوق از جن و انس در حوائج باو متوجه شوند و در گرفتاريها باو پناه برند و از او اميد گشايش و دوام نعمت دارند كه گرفتاريها را از آنها بردارد.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۳۹۳
چند نفر از اصحاب ما روايت كردهاند از احمد بن ابو عبداللَّه، از محمد بن عيسى، از يونس بن عبدالرحمان، از حسن بن سَرى، از جابر بن يزيد جُعفى كه گفت: از امام محمد باقر عليه السلام سؤال كردم از چيزى از توحيد خدا. حضرت فرمود: «به درستى كه خدا مبارك و مطهر است، نامهاى او، كه مردم او را به آنها مىخوانند و برتر است از آنكه كسى غير از آن جناب به بلندىِ كُنه و حقيقت او برسد و آن را دريابد. يكى است كه در وجود ذاتى، دوم ندارد و ذات و صفات او را كثرتى نيست. و به توحيد خود در حال توحد و تفرد، متفرد و تنها بود (چه در ازل پيش از ايجاد و خلق، خويش را به يگانگى ياد مىفرمود، بى آنكه شريكى داشته باشد در وجود). بعد از آن، توحيد را بر خلائق جارى نمود كه او را به وحدانيت بشناسند. پس اوست كه يگانه است و پناه نيازمندان و در نهايت نزاهت از شوب نقص و عيب. و هر چيزى او را مىپرستد، و همه چيز به سوى او قصد مىكنند، و علمش به همه چيز رسيده و به آن احاطه فرموده». و كلينى رضى الله عنه فرموده: و اينكه همان معنى درست است در تفسير و بيان صمد، نه آنچه فرقه مشبهه به سوى آن رفته و گفتهاند كه تفسير صمد، توپر است كه اندرون ندارد؛ زيرا كه اين تفسير كه ايشان مىگويند نمىباشد، مگر از صفت و حالت جسم. و خداى- جلّ ذكره- برتر است از اين عيب و نقص، و آن جناب بزرگتر و بزرگوارتر است از اينكه خيالها بر صفتش واقع شوند كه آن را بفهمند، يا اينكه كسى به كُنه عظمت و بزرگى او تواند رسيد. و اگر تفسير صمد در صفت خداى عزّوجلّ، توپر باشد يا فرموده خداى عزّوجلّ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» «۱»، كه ترجمه آن اين است كه: «هيچ چيز در ذات و صفات مانند او نيست». مخالفت دارد؛ زيرا كه اين، از صفت اجسام توپر است كه جوف ندارند، چون سنگ و آهن و ساير چيزهاى توپر كه آنها را جوفى نيست. و خدا برتر است از اين نقص؛ برترى بزرگ (و اما آنچه در اخبار وارد شده از آنكه معنى صمد، توپر است، عالم كه مراد از آن، يكى از حضرات ائمه معصومين- عليه و عليهم السلام- است به آنچه فرموده داناتر است و آن حضرت معنى آن را بهتر __________________________________________________
(۱). شورا، ۱۱.
مىداند) و اينكه حضرت امام محمد تقى عليه السلام فرمود كه: صمد، سيد مصمود اليه است (و ترجمه آن در اول باب مذكور گرديد)، معنى درستى است كه به فرموده خداى عزّوجلّ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» موافقت دارد. و مصمود اليه، در لغت عرب، به معنى مقصود است و ابوطالب پدر امير المؤمنين عليه السلام در بعضى از اشعار خويش كه پيغمبر صلى الله عليه و آله را به آن مدح فرموده، مىفرمايد:
و بالجمرة القصوى اذا صمدوا لها يؤمّون قذفا رأسها بالجنادل
يعنى «و به جمره دورتر از همه جمرات ثلاث كه در منى است-/ يعنى جمره عقبه-/ چون قصد آن نمايند، سر آن را مىشكنند، يا قصد سر آن مىكنند و به سنگها كه به سوى آن مىافكنند» (و در بعضى از نسخ كافى، به جاى قذفا، و رَضْخَا واقع شده و رَضَخْ به فتح اول و سكون دوم، سنگ بر چيزى انداختن و كوفتن و شكستن است). و كلينى در بيان شرح اين بيت، فرموده كه: يعنى جانب آن را قصد كردند و آن را به سنگها مىزدند، يعنى: سنگ ريزههاى كوچك كه آنها را جِمار مىنامند. «۱» و بعضى از شعراى جاهليت، گفته است كه:
ما كنت أحسب ان بيتاً ظاهراً اللَّه فى أكناف مكَّة يصمد
يعنى «نبودم كه بپندارم كه خدا را خانهاى است هويدا در نواحى مكّه، كه مصمود- يعنى مقصود- باشد كه مردم، قصد آن كنند و به زيارت آن روند. و مراد از آن، خانه كعبه است- رزقنا اللَّه و ايّاكم زيارتها-). وزبرقان گفته كه:
و لا رهيبة الا سيّد صمد.
يعنى: «و نيست رهيبه كه اسم ممدوح اوست، مگر بزرگى كه مردم قصد او مىكنند، در حوائجى كه دارند». و شدّاد بن معاويه در باب حذيفة بن بدر گفته كه:
عَلَوتُهُ بِحُسامٍ ثمّ قلت له خذها حذيف فأنت السيّد الصمد.
باب در بيان امتناع حركت و انتقال خدا __________________________________________________
(۱). و جِمار به كسر ميم، جمع جَمره به فتح جيم و سكون ميم است و آن در اصل لغت، به معنى سنگريزه است. (مترجم)
يعنى: «بلند نمودم او را شمشيرى جانستان، پس به او گفتم كه: اين ضربت را بگير اىحذيفه كه تويى بزرگى كه مردم در حاجات خويش قصد تو مىكنند» (و شدّاد اين را از روى استهزا و ريشخند به حذيفه گفت؛ چنانچه فرشتگان به فرموده خدا به گناهكار بعد از آنكه به قهر و عنف، او را گرفته و در ميان جهنم كشيده و آب جوش بر سر او ريختهاند كه بدنش به آن گداخته شود، از روى ريشخند مىفرمايند كه «ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ» «۱»، يعنى: «بچش و اين عذاب را بكش. به درستى كه تويى عزيز و بزرگوار»). بعد از آن كلينى فرموده كه: و مثل اين- يعنى اشعارى كه در باب صمد مذكور شد- بسيار است و خداى عزّوجلّ، سيد صمد است كه تمام خلق از جن و انس به سوى او قصد مىكنند، در جميع حوائج و به او در سختىها و پناه مىبرند (كه آنها را از ايشان دفع و رفع نمايد)، و فراخى خوشحالى و دوام نعمتها را از او اميد دارند. __________________________________________________
(۱). دخان، ۴۹.