گمنام

تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۲۳: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
 
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۳۶: خط ۳۶:


==ارزش عمل، به زنده بودن و توأم بودن «عمل» با «ايمان» است ==
==ارزش عمل، به زنده بودن و توأم بودن «عمل» با «ايمان» است ==
در آيه شريفه، در يك طرف مقابله «سقايه الحاج» و «عمارة المسجد الحرام» بدون هيچ قيد زائدى آمده ، و در طرف ديگر آن ، ايمان به خدا و روز جزا، و يا به عبارتى جهاد در راه خدا با قيد ايمان قرار گرفته است ، و اين خود بخوبى مى رساند كه منظور از سقايت و عمارت در آيه ، سقايت و عمارت خشك و خالى و بدون ايمان است ، ذيل آيه هم كه مى فرمايد: «و الله لا يهدى القوم الظالمين» - بنابر اينكه تعريض به اهل سقايت و عمارت باشد بخاطر كفر و ظلمشان چنانكه متبادر از سياق هم همين است نه تعريض به خيال باطلى كه كرده و حكم بتساوى نموده اند - اين نكته را تاءييد مى كند.
در آيه شريفه، در يك طرف، مقابله «سقاية الحاج» و «عمارة المسجد الحرام» بدون هيچ قيد زائدى آمده، و در طرف ديگر آن، «ايمان به خدا» و «روز جزا»، و يا به عبارتى جهاد در راه خدا با قيد ايمان قرار گرفته است و اين، خود به خوبى مى رساند كه منظور از «سقايت» و «عمارت» در آيه، سقايت و عمارت خشك و خالى و بدون ايمان است. ذيل آيه هم كه مى فرمايد: «وَ اللهُ لَا يَهدِى القَومَ الظَّالِمِينَ» - بنابر اين كه تعريض به اهل سقايت و عمارت باشد، به خاطر كفر و ظلمشان، چنان كه متبادر از سياق هم همين است، نه تعريض به خيال باطلى كه كرده و حكم به تساوى نموده اند - اين نكته را تأييد مى كند.


پس معلوم مى شود: اولا اين كسانى كه چنين خيالى كرده اند خيالشان اين بوده كه عمل مردم جاهليت ، يعنى سقايت و عمارت با اينكه خالى از ايمان به خدا و روز جزا بوده با يك عمل دينى توام با ايمان به خدا و روز جزا مانند جهاد برابر و مساوى است.  
پس معلوم مى شود: اولا اين كسانى كه چنين خيالى كرده اند، خيالشان اين بوده كه عمل مردم جاهليت، يعنى سقايت و عمارت، با اين كه خالى از ايمان به خدا و روز جزا بوده، با يك عمل دينى توأم با ايمان به خدا و روز جزا، مانند جهاد، برابر و مساوى است.  


و به عبارت ديگر، خيال مى كرده اند عمل بى جان با عمل جان دار و داراى منافع پاك برابر است ، و خداى تعالى اين عقيده آنها را تخطئه كرده است.
و به عبارت ديگر: خيال مى كرده اند عمل بى جان، با عمل جاندار و داراى منافع پاك، برابر است و خداى تعالى، اين عقيده آن ها را تخطئه كرده است.


و ثانيا اينكه صاحبان اين پندار خود از مومنينى بوده اند كه خيال مى كرده اند اعمال قبل از ايمانشان و همچنين اعمال مشركينى كه هنوز ايمان نياورده اند با عمل بعد از ايمانشان كه از ايشان و هر مومنى از روى ايمان خالص سرمى زند برابر است، اين نكته را هم سياق انكار تاييد مى كند، و هم بيان درجات كه در آيات مورد بحث آمده شاهد بر آن است.
و ثانياً اين كه: صاحبان اين پندار، خود از مؤمنانى بوده اند كه خيال مى كرده اند اعمال قبل از ايمانشان و همچنين اعمال مشركانى كه هنوز ايمان نياورده اند، با عمل بعد از ايمانشان كه از ايشان و هر مؤمنى از روى ايمان خالص سر مى زند، برابر است. اين نكته را هم سياق انكار تأييد مى كند، و هم بيان درجات كه در آيات مورد بحث آمده، شاهد بر آن است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۷۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۷۲ </center>
بلكه مى توان گفت : همينكه اسم صاحبان سقايت و عمارت را نبرده خود اشعار و بلكه دلالت بر اين دارد كه صاحبان پندار مزبور از اهل ايمان بوده اند، و اسمشان را نبرده تا حيثيت و احترامشان محفوظ بماند، چون در حين خطاب و نزول آيه داراى ايمان بوده اند، و با اين حال نبايد مشمول تعريض آيه قرار گرفته و ظالم ناميده شوند.
بلكه مى توان گفت : همينكه اسم صاحبان سقايت و عمارت را نبرده خود اشعار و بلكه دلالت بر اين دارد كه صاحبان پندار مزبور از اهل ايمان بوده اند، و اسمشان را نبرده تا حيثيت و احترامشان محفوظ بماند، چون در حين خطاب و نزول آيه داراى ايمان بوده اند، و با اين حال نبايد مشمول تعريض آيه قرار گرفته و ظالم ناميده شوند.


بلكه مى توان گفت آيه «الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله» كه در مقام بيان پاداش و اجر اين مجاهدين در راه خدا است دلالت دارد بر اينكه هر دو طرف مقابله در آيه مورد بحث از اهل مكه بوده اند، يكى از آن دو طرف يعنى كسانى كه ايمان آورده و جهاد هم كرده اند كسانى بوده اند كه در مكه ايمان آورده و مهاجرت كردند، و ديگرى ايمان آورده ولى مهاجرت نكرده اند.
بلكه مى توان گفت: آيه «الَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِى سَبِيلِ الله»، كه در مقام بيان پاداش و اجر اين مجاهدان در راه خدا است، دلالت دارد بر اين كه هر دو طرف مقابله در آيه مورد بحث، از اهل مكه بوده اند. يكى از آن دو طرف، يعنى كسانى كه ايمان آورده و جهاد هم كرده اند، كسانى بوده اند كه در مكه ايمان آورده و مهاجرت كردند، و ديگرى ايمان آورده، ولى مهاجرت نكرده اند.


اين نكته در كار بوده كه خداى تعالى بار اول ايمان و جهاد را در يك طرف آورده و بار ديگر كه ذكر همين طرف را تكرار مى كند مساله مهاجرت را اضافه مى فرمايد، و در هر دو بار، وقتى طرف ديگر را اسم مى برد بغير از سقايت حاج و عمارت ، چيز ديگرى اضافه نمى كند، و معلوم است كه اين قيدها آنهم در كلام مجيد پروردگار كه قول فصل است بيهوده و لغو نيست.
اين نكته در كار بوده كه خداى تعالى، بار اول ايمان و جهاد را در يك طرف آورده و بار ديگر كه ذكر همين طرف را تكرار مى كند، مسأله مهاجرت را اضافه مى فرمايد، و در هر دو بار، وقتى طرف ديگر را اسم مى برد، به غير از سقايت حاج و عمارت، چيز ديگرى اضافه نمى كند. و معلوم است كه اين قيدها، آن هم در كلام مجيد پروردگار، كه قول فصل است، بيهوده و لغو نيست.


و همه اينها آن رواياتى را كه در شان نزول آيه وارد شده تاييد مى كند، زيرا در آن روايات دارد كه : اين آيات در باره عباس و شيبه و على (عليه السلام ) كه با يكديگر تفاخر مى كردند نازل شده ، عباس به سقايت حاج افتخار مى كرد، شيبه به تعمير مسجد الحرام و على (عليه السلام ) به ايمان و جهاد در راه خدا، پس آيه نازل شد، و حق را به على (عليه السلام ) داد. و روايت بزودى در بحث روايتى خواهد آمد - ان شاء الله تعالى -.
و همه اين ها، آن رواياتى را كه در شأن نزول آيه وارد شده، تأييد مى كند. زيرا در آن روايات دارد كه: اين آيات در باره عباس و شيبه و على «عليه السلام» كه با يكديگر تفاخر مى كردند نازل شده. عباس به سقايت حاج افتخار مى كرد، شيبه به تعمير مسجدالحرام و على «عليه السلام»، به ايمان و جهاد در راه خدا. پس آيه نازل شد، و حق را به على «عليه السلام» داد.  


و بهر حال ، آيه مورد بحث و آيات بعدش اين معنا را مى رسانند كه وزن و ارزش عمل بزنده بودن آن و داشتن روح ايمان است ، و اما عمل بى ايمان كه لاشه اى بى روح است از نظر دين و در بازار حقيقت هيچ وزن و ارزشى ندارد، پس مؤ منين نبايد صرف ظاهر اعمال را معتبر شمرده و آن را ملاك فضيلت و قرب خداى تعالى بدانند، بلكه بايد آن را بعد از در نظر داشتن حيات كه همان ايمان و خلوص است بحساب بياورند.
و روايت، به زودى در بحث روايتى خواهد آمد - إن شاء الله تعالى.


با در نظر گرفتن اين نكته ، آيه مورد بحث و آيات بعد از آن با دو آيه قبل كه مى فرمود: «ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله شاهدين على انفسهم بالكفر...» به خوبى متصل و مربوط مى شود.
به هر حال، آيه مورد بحث و آيات بعدش، اين معنا را مى رسانند كه وزن و ارزش عمل، به زنده بودن آن و داشتن روح ايمان است. و اما عمل بى ايمان، كه لاشه اى بى روح است، از نظر دين و در بازار حقيقت، هيچ وزن و ارزشى ندارد. پس مؤمنان نبايد صرف ظاهر اعمال را معتبر شمرده و آن را ملاك فضيلت و قرب خداى تعالى بدانند، بلكه بايد آن را بعد از در نظر داشتن حيات، كه همان ايمان و خلوص است، به حساب بياورند.
 
با در نظر گرفتن اين نكته، آيه مورد بحث و آيات بعد از آن، با دو آيه قبل كه مى فرمود: «مَا كَانَ لِلمُشرِكِينَ أن يَعمُرُوا مَسَاجِدَ اللهِ شَاهِدِينَ عَلَى أنفُسِهِم بِالكُفر...»، به خوبى متصل و مربوط مى شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۷۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۷۳ </center>
از آنچه گذشت معلوم شد: اولا جمله «و الله يهدى القوم الظالمين» جمله حاليه ايست كه وجه انكار حكم مساوات را كه در جمله «اجعلتم سقايه الحاج و عماره المسجد الحرام كمن آمن...» گذشت بيان مى كند.
از آنچه گذشت، معلوم شد: اولاً، جملۀ «وَ اللهُ لا يَهدِى القَومَ الظَّالِمِينَ»، جمله حاليه ای ست كه وجه انكار حكم مساوات را، كه در جملۀ «أجَعَلتُم سِقَايَةَ الحَاجّ وَ عِمَارَةَ المَسجِدِ الحَرام كَمَن آمَنَ...» گذشت، بيان مى كند.


و ثانيا مراد از ظلم همان شركى است كه در حال سقايت و عمارت داشته اند، نه حكم به مساوات ميان سقايت و عمارت و ميان جهاد و ايمان.
و ثانياً، مراد از «ظلم»، همان شركى است كه در حال سقايت و عمارت داشته اند، نه حكم به مساوات ميان سقايت و عمارت و ميان جهاد و ايمان.


و ثالثا مراد اين است كه بفهماند چنين كسانى عملشان سودى نداشته و به سوى سعادت كه همان بلندى درجه و رستگارى و رحمت و رضوان و بهشت جاويد است راهبريشان نمى كند.
و ثالثاً، مراد اين است كه بفهماند چنين كسانى عملشان سودى نداشته و به سوى سعادت، كه همان بلندى درجه و رستگارى و رحمت و رضوان و بهشت جاويد است، راهبری شان نمى كند.


«'''الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فى سبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالهِِمْ وَ أَنفُسِهِمْ...'''»:
«'''الَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالهِِمْ وَ أَنفُسِهِمْ...'''»:


بيان حكم حقى است كه خداى تعالى در مساله دارد و بعد از آن كه حكم مساوات را حق ندانست ، اينك مى فرمايد: كسى كه ايمان آورد، و در راه خدا بقدر توانائيش جهاد كرد، و از مال و جانش مايه گذاشت ، در نزد خدا درجه اش بالاتر است ، و اگر مطلب را بصورت جمع آورد، و فرمود: «كسانی كه...» براى اين است كه اشاره كند به اينكه ملاك فضيلت ، وصف مذكور است ، نه شخص معينى.
بيان حكم حقى است كه خداى تعالى در مسأله دارد و بعد از آن كه حكم مساوات را حق ندانست، اينك مى فرمايد: كسى كه ايمان آورد، و در راه خدا به قدر توانایی اش جهاد كرد، و از مال و جانش مايه گذاشت، در نزد خدا درجه اش بالاتر است. و اگر مطلب را به صورت جمع آورد، و فرمود: «كسانی كه...»، براى اين است كه اشاره كند به اين كه ملاك فضيلت، وصف مذكور است، نه شخص معينى.


مقصود از «اعظم درجة عند الله» اين است كه آنهايى كه فقط سقايت و عمارت كرده اند ئرمقابل مؤمنين مهاجر و مجاهد هيچ درجه و فضيلتى ندارند.
و اين كه در سابق گفتيم آيه دلالت دارد بر اين كه عمل بدون ايمان، فضيلتى نداشته و براى صاحبش نزد خدا باعث درجه اى نمى شود، خود قرينه است بر اين كه معناى آيه، اين نيست كه هر دو طايفه، درجه دارند، وليكن درجه آن هایى كه ايمان و جهاد دارند، از آن هایى كه فقط سقايت و عمارت دارند، بالاتر است.


و اينكه در سابق گفتيم آيه دلالت دارد بر اينكه عمل بدون ايمان فضيلتى نداشته و براى صاحبش نزد خدا باعث درجه اى نمى شود، خود قرينه است بر اينكه معناى آيه اين نيست كه هر دو طايفه درجه دارند، وليكن درجه آنهائى كه ايمان و جهاد دارند از آنهائى كه فقط سقايت و عمارت دارند بالاتر است.
بلكه مقصود آيه، بيان اين است كه: نسبت ميان اين دو طایفه، نسبت افضل است به كسى كه اصلا فضيلتى را واجد نيست. مانند مقايسه اى كه ميان اكثر و اقل است، كه بايد يك حد وسطى را فرض كرد و آن دو را با آن سنجيد.  


بلكه مقصود آيه بيان اين است كه نسبت ميان اين دو طائفه نسبت افضل است بكسى كه اصلا فضيلتى را واجد نيست ، مانند مقايسه اى كه ميان اكثر و اقل است ، كه بايد يك حد وسطى را فرض كرد و آن دو را با آن سنجيد، و خلاصه در اقل و اكثر سه چيز هست ، يكى امر متوسطى كه مقياس و معدل است ، و ديگرى آن طرفى كه از حد متوسط بيشتر است سوم آن طرفى كه از آن حد متوسط كمتر است . بنا بر اين، اگر اكثر را با خود اقل بسنجيم با چيزى سنجيده ايم كه اصلا كثرت ندارد.
و خلاصه در «اقل» و «اكثر»، سه چيز هست: يكى امر متوسطى كه مقياس و معدل است، و ديگرى آن طرفى كه از حد متوسط بيشتر است، سوم آن طرفى كه از آن حد متوسط كمتر است. بنابر اين، اگر «اكثر» را با خود «اقل» بسنجيم، با چيزى سنجيده ايم كه اصلا كثرت ندارد.


پس اينكه فرمود: «اعظم درجه عند الله» معنايش اين است كه اين افراد نسبت به آن افراد ديگر كه اصلا درجه اى ندارند درجه شان بالاتر است ، و اين خود يك نوع كنايه است از اينكه اصولا ميان اين دو طايفه نسبتى نيست ، زيرا يكى داراى گامهاى بلندى است و ديگرى اصلا قدمى برنداشته.
پس اين كه فرمود: «أعظَمُ دَرَجَةً عِندَ الله»، معنايش اين است كه: اين افراد نسبت به آن افراد ديگر كه اصلا درجه اى ندارند، درجه شان بالاتر است. و اين، خود يك نوع كنايه است از اين كه اصولا ميان اين دو طايفه نسبتى نيست. زيرا يكى داراى گام هاى بلندى است و ديگرى اصلا قدمى برنداشته.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۷۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۷۴ </center>
«''' و اولئك هم الفائزون '''» - اين جمله نيز دلالت دارد بر آنچه گفتيم ، زيرا رستگارى را بطور انحصار و به نحو استقرار براى يك طايفه اثبات مى كند.
«''' وَ أُولَئِكَ هُمُ الفَائِزُون '''» - اين جمله نيز دلالت دارد بر آنچه گفتيم. زيرا رستگارى را به طور انحصار و به نحو استقرار، براى يك طايفه اثبات مى كند.


«'''يُبَشرُهُمْ رَبُّهُم بِرَحْمَةٍ مِّنْهُ وَ رِضوَانٍ وَ جَنَّاتٍ ...'''»:
«'''يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُم بِرَحْمَةٍ مِّنْهُ وَ رِضوَانٍ وَ جَنَّاتٍ ...'''»:


از ظاهر سياق برمى آيد كه رحمت و رضوان و جنتى كه مى شمارد، بيان همان رستگارى است كه در آيه قبلى بود، و در اين آيه بطور تفصيل و به زبان بشارت و نويد آمده است.
از ظاهر سياق بر مى آيد كه رحمت و رضوان و جنتى كه مى شمارد، بيان همان رستگارى است كه در آيه قبلى بود، و در اين آيه، به طور تفصيل و به زبان بشارت و نويد آمده است.


پس معناى آيه اين مى شود كه : خداى تعالى اين مؤ منين را به رحمتى از خود كه از بزرگى قابل اندازه گيرى نيست و رضوانى مانند آن و بهشت هائى كه در آنها نعمتهاى پايدار هست ، و بهيچ وجه از بين نمى رود، و خود اينان هم بدون اجل و تعيين مدت جاودانه در آنها خواهند بود بشارت مى دهد.
پس معناى آيه اين مى شود كه: خداى تعالى، اين مؤمنان را به رحمتى از خود كه از بزرگى قابل اندازه گيرى نيست و رضوانى مانند آن و بهشت هایى كه در آن ها نعمت هاى پايدار هست، و به هيچ وجه از بين نمى رود، و خود اينان هم، بدون اجل و تعيين مدت جاودانه در آن ها خواهند بود، بشارت مى دهد.


و چون مقام ، مقام تعجب و استبعاد بود كه چطور چنين بشارتى بى سابقه كه در نعمتهاى دنيوى مانندى برايش ديده نشده صورت خواهد گرفت ، لذا براى رفع اين تعجب و استبعاد اضافه كرد: «ان الله عنده اجر عظيم».
و چون مقام، مقام تعجب و استبعاد بود كه چطور چنين بشارتى بى سابقه كه در نعمت هاى دنيوى مانندى برايش ديده نشده، صورت خواهد گرفت، لذا براى رفع اين تعجب و استبعاد اضافه كرد: «إنَّ اللهَ عِندَهُ أجرٌ عَظِيمٌ».


و ان شاء الله بزودى در جاى مناسبى بحثى در توضيح معناى رحمت و رضوان خداى تعالى ايراد خواهد شد، همچنانكه در گذشته بحثهائى در اين زمينه ذكر شد.
و إن شاء الله، به زودى در جاى مناسبى، بحثى در توضيح معناى «رحمت» و «رضوان» خداى تعالى ايراد خواهد شد، همچنان كه در گذشته، بحث هایى در اين زمينه ذكر شد.


«'''يَا أَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَتَّخِذُوا ءَابَاءَكُمْ وَ إِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ...'''»:
==سبب نهى از دوستى، با پدران و برادران كافر ==
«'''يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَ إِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ...'''»:


اين آيه از دوستى كفار نهى مى كند، هر چند كه كفار پدران و برادران مؤ منين باشند. و سر آنهم روشن است براى اينكه ملاك دوستى نكردن با كفار يك ملاك عمومى است ، و لذا در آيه بعدى غير پدر و برادر را هم مشمول اين حكم كرده است . چيزى كه هست ظاهر آيه مورد بحث نهى از اين دوستى است در صورتى كه پدران و برادران كفر را بر ايمان ترجيح دهند.
اين آيه، از دوستى كفار نهى مى كند، هر چند كه كفار پدران و برادران مؤمنان باشند. و سرّ آن هم روشن است. براى اين كه ملاك دوستى نكردن با كفار، يك ملاك عمومى است، و لذا در آيه بعدى، غير پدر و برادر را هم مشمول اين حكم كرده است. چيزى كه هست، ظاهر آيه مورد بحث، نهى از اين دوستى است در صورتى كه پدران و برادران، كفر را بر ايمان ترجيح دهند.
<span id='link152'><span>
<span id='link152'><span>


==سبب نهى از دوستى با پدران و برادران كافر ==
و اگر از ميان همه خويشاوندان تنها پدران و برادران را اسم برد، و از زن و فرزند چيزى نگفت ، با اينكه اين دو طائفه و مخصوصا دومى يعنى فرزندان مانند پدران و برادران در نظر پدرهايشان محبوبند، براى اين است كه دوستى و تولى ، شخص محبوب را وادار مى كند به اينكه در امور دوستدارش مداخله و در بعضى شوون حياتى او تصرف كند، و بخاطر همين محذور بوده كه خداوند از دوستى كفار نهى كرده ، و خواسته است كه كفار در امور داخلى مؤ منين مداخله ننموده و بتدريج در دل آنان رخنه نكنند، و در نتيجه مؤ منين را از قيام عليه آنان باز ندارند.
و اگر از ميان همه خويشاوندان تنها پدران و برادران را اسم برد، و از زن و فرزند چيزى نگفت ، با اينكه اين دو طائفه و مخصوصا دومى يعنى فرزندان مانند پدران و برادران در نظر پدرهايشان محبوبند، براى اين است كه دوستى و تولى ، شخص محبوب را وادار مى كند به اينكه در امور دوستدارش مداخله و در بعضى شوون حياتى او تصرف كند، و بخاطر همين محذور بوده كه خداوند از دوستى كفار نهى كرده ، و خواسته است كه كفار در امور داخلى مؤ منين مداخله ننموده و بتدريج در دل آنان رخنه نكنند، و در نتيجه مؤ منين را از قيام عليه آنان باز ندارند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۷۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۷۵ </center>
۱۶٬۹۰۷

ویرایش