تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۲۰: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
 
(۱۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۵: خط ۵:


<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۳ </center>
خوب ، وقتى حال روايات بدين منوال است چه معنا دارد كه صاحب المنار بگويد «قول شيعه بهتانى است صريح و مخالف با تمامى روايات آن هم در مساله عمليى كه همه عوام و خواص آن را مى دانند».  
خوب، وقتى حال روايات بدين منوال است، چه معنا دارد كه صاحب المنار بگويد: «قول شيعه، بهتانى است صريح و مخالف با تمامى روايات، آن هم در مسأله عمليى كه همه عوام و خواص آن را مى دانند».  


اگر مقصود مشار اليه عوام و خواص معاصرين رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است كه آن را مى دانسته اند، چون يا خودشان شاهد جريان بوده اند و يا از كسانى كه شاهد و ناظر بوده اند شنيده اند چه ربطى به ما دارد. و اگر مقصودش عوام و خواص بعد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، و مردم اعصار بعد در اين مساله عملى شكى نداشته اند، مى گوييم مردم اعصار بعد، غير از راه روايت چه راه ديگرى براى اطلاع از اين داستان داشته اند؟ روايات هم كه حالش اين است كه هيچيك از آنها در يك كلمه اتفاق ندارند.
اگر مقصود مشارٌ اليه، عوام و خواص معاصرين رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است، كه آن را مى دانسته اند، چون يا خودشان شاهد جريان بوده اند و يا از كسانى كه شاهد و ناظر بوده اند، شنيده اند، چه ربطى به ما دارد. و اگر مقصودش عوام و خواص بعد از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است، و مردم اعصار بعد، در اين مسأله عملى شكى نداشته اند، مى گوييم مردم اعصار بعد، غير از راه روايت، چه راه ديگرى براى اطلاع از اين داستان داشته اند؟ روايات هم كه حالش اين است كه هيچ يك از آن ها در يك كلمه اتفاق ندارند.


يكى مى گويد: فقط على (عليه السلام ) ماءمور به بردن آيات برائت بود. آن ديگرى مى گويد: ابو بكر هم همراه و شريكش بود. سومى مى گويد: ابو هريره و عده اى ديگر كه اساميشان را نبرده نيز با آن دو شركت داشتند.
يكى مى گويد: فقط على «عليه السلام»، مأمور به بردن آيات برائت بود. آن ديگرى مى گويد: ابوبكر هم، همراه و شريكش بود. سومى مى گويد: ابوهريره و عده اى ديگر، كه اسامی شان را نبرده نيز، با آن دو شركت داشتند.


از طرفى ديگر، يكى از آن روايات دارد: آيات مورد بحث نه آيه بود. ديگرى دارد: ده آيه بوده . سومى دارد: شانزده آيه بوده . چهارمى دارد: سى آيه . و پنجمى مى گويد: سى و سه آيه . و ششمى مى گويد: سى و هفت آيه . و هفتمى مى گويد: چهل آيه . و هشتمى دارد: تمام سوره برائت بود.
از طرفى ديگر، يكى از آن روايات دارد: آيات مورد بحث نُه آيه بود. ديگرى دارد: ده آيه بوده. سومى دارد: شانزده آيه بوده. چهارمى دارد: سى آيه. و پنجمى مى گويد: سى و سه آيه. و ششمى مى گويد: سى و هفت آيه. و هفتمى مى گويد: چهل آيه. و هشتمى دارد: تمام سوره «برائت» بود.


باز از جهت ديگر يكى مى گويد: ابو بكر به ماءموريت خودش كه امارت حاج بوده رهسپار شد. ديگرى مى گويد: از نيمه راه برگشت ، و لذا بعضى از آقايان اهل سنت مانند ابن كثير اين روايت را تاويل كرده و گفته است : مقصود اين است كه بعد از حج و انجام ماءموريت برگشت . عده ديگر از آقايان گفته اند: برگشت تا بپرسد چرا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) او را از بردن برائت عزل كرد. و در روايت انس كه ذيلا ايراد مى گردد صريحا دارد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ابو بكر را براى بردن برائت روانه ساخت ، آنگاه او را خواست و آيات برائت را از او گرفت.
باز از جهت ديگر، يكى مى گويد: ابوبكر به مأموريت خودش، كه امارت حاج بوده، رهسپار شد. ديگرى مى گويد: از نيمه راه برگشت. و لذا بعضى از آقايان اهل سنت، مانند ابن كثير، اين روايت را تأويل كرده و گفته است: مقصود اين است كه بعد از حج و انجام مأموريت برگشت. عده ديگر از آقايان گفته اند: برگشت، تا بپرسد چرا رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، او را از بردن برائت عزل كرد. و در روايت انس، كه ذيلا ايراد مى گردد، صريحا دارد: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ابوبكر را براى بردن برائت روانه ساخت، آنگاه او را خواست و آيات برائت را از او گرفت.


و نيز از يك نظر ديگر، يكى از آن روايات دارد: زيارت مورد بحث در ذى الحجه واقع شد، و مقصود از حج اكبر تمامى ايام حج بوده . آن ديگرى دارد: حج اكبر روز عرفه بوده . سومى دارد: روز قربان بوده. چهارمى دارد: روز يازدهم بوده . و همچنين روايتى هم دارد كه اصلا آن سال ابو بكر در ذى القعده به زيارت رفت.
و نيز از يك نظر ديگر، يكى از آن روايات دارد: زيارت مورد بحث، در ذى الحجه واقع شد، و مقصود از «حج اكبر»، تمامى ايام حج بوده. آن ديگرى دارد: «حج اكبر»، روز عرفه بوده. سومى دارد: روز قربان بوده. چهارمى دارد: روز يازدهم بوده. و همچنين، روايتى هم دارد كه اصلا آن سال، ابوبكر در ذى القعده به زيارت رفت.


باز از يك نظر ديگر، عده اى روايات دارد: ماههاى سياحت كه خداوند معاهدين را در آن ماهها مهلت داد ابتدايش ماه شوال بوده . ديگرى دارد: از ذى القعده بوده . سومى دارد: از دهم ذى الحجه شروع مى شده. چهارمى دارد: از يازدهم ذى الحجه بوده ، و همچنين روايات ديگر.
باز از يك نظر ديگر، عده اى روايات دارد: ماه هاى سياحت كه خداوند معاهدين را در آن ماه ها مهلت داد، ابتدايش ماه شوال بوده. ديگرى دارد: از ذى القعده بوده. سومى دارد: از دهم ذى الحجه شروع مى شده. چهارمى دارد: از يازدهم ذى الحجه بوده، و همچنين روايات ديگر.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۴ </center>
و تعدادى از روايات دلالت دارد بر اينكه : ماههاى حرام ذى القعده و ذى الحجه و محرم از آن سال بوده. و ديگرى دارد: مقصود از ماههاى مهلت و سياحت غير از ماههاى حرام بوده ، و ماههاى چهارگانه مهلت ، ابتدايش در يك روايت از روز اعلام و در روايتى ديگر از روز نزول سوره بوده.
و تعدادى از روايات دلالت دارد بر اين كه: ماه هاى حرام، ذى القعده و ذى الحجّه و محرّم، از آن سال بوده. و ديگرى دارد: مقصود از ماه هاى مهلت و سياحت، غير از ماه هاى حرام بوده، و ماه هاى چهارگانه مهلت، ابتدايش در يك روايت از روز اعلام و در روايتى ديگر از روز نزول سوره بوده.


خوب ، وقتى حال روايات اين باشد چطور ممكن است آدمى ادعا كند كه مساله مورد بحث يك مساله عمليى بوده كه همه مردم آن را مى دانند، هر چند پاره اى از احتمالات گذشته گفتار مفسرين سلف مى باشد، ليكن جمهور با كلمات مفسرين سلف معامله روايت موقوفه مى كنند.
خوب، وقتى حال روايات اين باشد، چطور ممكن است آدمى ادعا كند كه مسأله مورد بحث، يك مسأله عمليى بوده كه همه مردم آن را مى دانند، هر چند پاره اى از احتمالات گذشته، گفتار مفسران سلف مى باشد، ليكن جمهور با كلمات مفسران سلف، معامله روايت موقوفه مى كنند.
و اما اينكه گفت: «حق اينست كه على (عليه السلام ) مكلف به يك امر خاصى بوده ، و در آن سفرش تابع ابو بكر بوده و ابوبكر بر او و سايرين امير بوده و...».
 
و اما اين كه گفت: «حق اين است كه على «عليه السلام»، مكلف به يك امر خاصى بوده، و در آن سفرش، تابع ابوبكر بوده و ابوبكر بر او و سايرين امير بوده و...».
   
   
البته شكى نيست در اينكه آن ماءموريتى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) على را به آن گسيل داشت يك امر خاصى بود، و آن اين بود كه آيات برائت و ملحقات چهارگانه آن را كه در سابق گذشت براى مردم بخواند، آرى ، در اين معنا حرفى نيست حرف در اين است كه دلالت كلمه وحى يعنى جمله «''' لا يودى عنك الا انت او رجل منك '''» به بيانى كه در سابق گذشت منحصر به قرائت آيات برائت نيست و نبايد ميان آن معنائى كه كلمه مزبور دلالت بر آن دارد و ميان ماءموريتى كه على (عليه السلام ) در سفر مورد بحث داشت خلط كرد.
البته شكى نيست در اين كه آن مأموريتى كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، على را به آن گسيل داشت، يك امر خاصى بود، و آن، اين بود كه آيات برائت و ملحقات چهارگانه آن را، كه در سابق گذشت، براى مردم بخواند.  


و اما اينكه گفت : «على در اين سفر تابع ابى بكر بود» غير از روايت ابى هريره مدركى ندارد، و اشكالات روايت را از نظر خواننده گذرانديم.
آرى، در اين معنا حرفى نيست. حرف در اين است كه دلالت كلمۀ «وحى»، يعنى جملۀ «لَا يُؤدِّى عَنكَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنكَ»، به بيانى كه در سابق گذشت، منحصر به قرائت آيات برائت نيست و نبايد ميان آن معنایى كه كلمه مزبور دلالت بر آن دارد، و ميان مأموريتى كه على «عليه السلام» در سفر مورد بحث داشت، خلط كرد.


و در الدر المنثور است كه : ابن ابى شيبه و احمد و ترمذى (وى روايت را حسن دانسته ) و ابو الشيخ و ابن مردويه از انس روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آيات برائت را به ابو بكر داد تا به مكه ببرد، سپس او را خواست و فرمود: نبايد اين رسالت را به مردم ابلاغ كند مگر يك نفر از خاندانم ، آنگاه على (عليه السلام ) را خواست و آيات را به وى داد.
و اما اين كه گفت: «على در اين سفر، تابع ابوبكر بود»، غير از روايت ابوهريره، مدركى ندارد، و اشكالات روايت را از نظر خواننده گذرانديم.
 
و در الدرّ المنثور است كه: ابن ابى شيبه و احمد و ترمذى (وى روايت را حسن دانسته)، و ابوالشيخ و ابن مردويه، از انس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، آيات برائت را به ابوبكر داد تا به مكه ببرد. سپس او را خواست و فرمود: نبايد اين رسالت را به مردم ابلاغ كند، مگر يك نفر از خاندانم. آنگاه على «عليه السلام» را خواست و آيات را به وى داد.
<span id='link125'><span>
<span id='link125'><span>


مؤلف: صاحب المنار در بعضى از كلماتش گفته است : جمله «او رجل منى: و يا مردى از خاندان من» كه در روايت سدى آمده ، در روايات ديگرى كه طبرى و ديگران نقل كرده اند تفسير شده ، چون در آن روايات آمده: «او رجل من اهل بيتى : و يا مردى از اهل بيتم»
مؤلف: صاحب المنار، در بعضى از كلماتش گفته است:  
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۵ </center>
كه اين نص صريح ، تاويلى را كه شيعيان از كلمه «منى» كرده و گفته اند معنايش اين است كه «نفس على مثل نفس رسول الله (صلى الله عليه و آله ) است ، و على مثل او بوده و از ساير صحابه افضل است» باطل مى سازد.
جملۀ «أو رَجُلٌ مِنّى: و يا مردى از خاندان من» كه در روايت سدى آمده، در روايات ديگرى كه طبرى و ديگران نقل كرده اند، تفسير شده. چون در آن روايات آمده: «أو رَجُلٌ مِن أهلِ بَيتِى: و يا مردى از اهل بيتم»، كه اين نص صريح، تأويلى را كه شيعيان از كلمۀ «مِنّى» كرده و گفته اند معنايش اين است كه «نفس على، مثل نفس رسول الله «صلى الله عليه و آله» است، و على، مثل او بوده و از ساير صحابه افضل است»، باطل مى سازد.


رواياتى كه وى مى گويد طبرى و ديگران آورده اند همان رواياتى است كه قبلا نقل كرده و گفته بود: احمد به سند حسن از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آيات برائت را به ابى بكر داد و او را روانه كرد، و وقتى ابى بكر به ذى الحليفه رسيد پيامبر فرمود: «اين رسالت را ابلاغ نمى كند مگر من و يا مردى از اهل بيتم» و آنگاه آيات برائت را به على واگذار كرد و او را روانه ساخت.
رواياتى كه وى مى گويد طبرى و ديگران آورده اند، همان رواياتى است كه قبلا نقل كرده و گفته بود: احمد، به سند حسن، از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، آيات برائت را به ابوبكر داد و او را روانه كرد، و وقتى ابوبكر به ذى الحليفه رسيد، پيامبر فرمود: «اين رسالت را ابلاغ نمى كند، مگر من و يا مردى از اهل بيتم»، و آنگاه آيات برائت را به على واگذار كرد و او را روانه ساخت.


و بر كسى پوشيده نيست كه اين روايت همان روايتى است كه ما قبلا آن را از انس نقل كرديم و در آن داشت: «او رجل من اهلى» و اين مقدار تفاوت در «اهل من» و «اهل بيتم» ناشى از اين است كه راويان حديث روايت را نقل به معنا كرده اند.
و بر كسى پوشيده نيست كه اين روايت، همان روايتى است كه ما قبلا آن را از انس نقل كرديم و در آن داشت: «أو رَجُلٌ مِن أهلِى»، و اين مقدار تفاوت در «اهل من» و «اهل بيتم»، ناشى از اين است كه راويان حديث، روايت را نقل به معنا كرده اند.


و اولين اشكالى كه به كلام صاحب المنار وارد است اينست كه جمله «او رجل منى» آنطور كه وى ادعا كرده كه تنها در روايات سدى آمده و آن را هم ضعيف دانسته ، نيست ؛ زيرا اصل و ريشه آن عبارت وحى است كه معظم روايات صحيح و زياد آن را اثبات نموده است، و روايتى كه دارد: «من اهل بيتى» و مشار اليه ، آن را روايات زياد وانمود كرده فقط يك روايت است ، آن هم روايت انس است كه تازه در نقل ديگرى به جاى «من اهل بيتى» در همان روايت نيز «من اهلى آمده».
* و اولين اشكالى كه به كلام صاحب المنار وارد است، اين است كه:  


اشكال دومى كه به گفتار وى وارد است اين است كه همانطورى كه روشن شد روايت مذكور نقل به معنا شده ، با اين وصف بخاطر بعض ‍ الفاظى كه در آن است صلاحيت ندارد بيشتر و معظم روايات صحيحى را كه شيعه و سنى در باره عبارت وحى اتفاق دارند، بوسيله آن تفسير كرد.
جملۀ «أو رَجُلٌ مِنّى»، آن طور كه وى ادعا كرده كه تنها در روايات سدى آمده و آن را هم ضعيف دانسته، نيست. زيرا اصل و ريشه آن عبارت وحى است، كه معظم روايات صحيح و زياد آن را اثبات نموده است، و روايتى كه دارد: «مِن أهلِ بَيتِى» و مشارٌ اليه آن را روايات زياد وانمود كرده، فقط يك روايت است، آن هم روايت انس است كه تازه در نقل ديگرى، به جاى «مِن أهلِ بَيتِى»، در همان روايت نيز «مِن أهلِى» آمده.


علاوه ، اگر صحيح باشد كه عبارت «او رجل منك» و يا «او رجل منى» را كه گفتيم در معظم روايات آمده با عبارت «رجل من اهل بيتى» كه در يك روايت آنهم به يك نقل آمده تفسير كرد چرا صحيح نباشد اين دو دسته روايات به روايات ابى سعيد خدرى سابق كه داشت: «يا على انه لا يودى عنى الا انا او انت» تفسير نمود؟
* اشكال دومى كه به گفتار وى وارد است، اين است كه:
 
همان طورى كه روشن شد، روايت مذكور، نقل به معنا شده، با اين وصف، به خاطر بعض الفاظى كه در آن است، صلاحيت ندارد بيشتر و معظم روايات صحيحى را كه شيعه و سنىّ در باره عبارت وحى اتفاق دارند، به وسيله آن تفسير كرد.
 
علاوه، اگر صحيح باشد كه عبارت «أو رَجُلٌ مِنكَ» و يا «أو رَجُلٌ مِنّى» را، كه گفتيم در معظم روايات آمده، با عبارت «رَجُلٌ مِن أهلِ بَيتِى»، كه در يك روايت، آن هم به يك نقل آمده، تفسير كرد، چرا صحيح نباشد اين دو دسته روايات، به روايات ابوسعيد خدرى سابق كه داشت: «يَا عَلِىُّ إنَّهُ لَا يُؤدِّى عَنِّى إلّا أنَا أو أنتَ» تفسير نمود؟
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۶ </center>
و چرا نگوئيم كه همه آن تعبيرات يعنى : «الا رجل منى» و «الا رجل منك» و «الا رجل من اهلى» و «الا رجل من اهل بيتى» همه كنايه از شخص على (عليه السلام ) است؛ يكى مى گويد: على از نفس ‍ رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است . ديگرى مى گويد: اهل او است. سومى مى گويد: اهل بيت او است. لا جرم كسى كه معظم روايات را با يك روايت آنهم بنا به يك نقلش تفسير مى كند، و چنين تفسيرى را جايز مى داند غافل است از اينكه از گرماى آفتاب به نور آتش گريخته و خلاصه دچار اشكال بزرگترى مى شود.
و چرا نگویيم كه همه آن تعبيرات، يعنى: «إلّا رَجُلٌ مِنّى» و «إلّا رَجُلٌ مِنكَ» و «إلّا رَجُلٌ مِن أهلِى» و «إلّا رَجُلٌ مِن أهل بَيتِى»، همه كنايه از شخص على «عليه السلام» است. يكى مى گويد: على، از نفس ‍ رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است. ديگرى مى گويد: اهل او است. سومى مى گويد: اهل بيت او است. لاجرم كسى كه معظم روايات را با يك روايت، آن هم بنا به يك نقلش تفسير مى كند، و چنين تفسيرى را جايز مى داند، غافل است از اين كه از گرماى آفتاب، به نور آتش گريخته و خلاصه دچار اشكال بزرگترى مى شود.
<span id='link126'><span>
<span id='link126'><span>


اشكال سومى كه به گفتار صاحب المنار متوجه است اين است كه وى گمان كرده استفاده اين معنا كه (( على (عليه السلام) به منزله نفس رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است )) مستند به صرف اين است كه فرمود: «رجل منى» آنگاه پيش خود گفته : صرف اينكه كسى بگويد: «فلانى از من است» دلالت ندارد بر اينكه فلانى در همه شوون به منزله نفس او است ، و بيش از اين را نمى رساند كه يك نوع اتصال و اتباع ميان من و او هست ، همچنانكه در گفتار ابراهيم آمده كه گفت «فمن تبعنى فانه منى» مگر اينكه قرينه ديگرى در كار باشد و بيش از اين را برساند، مانند آيه «و من يتولهم منكم فانه منهم».
* اشكال سومى كه به گفتار صاحب المنار متوجه است، اين است كه:  


بلكه ما آن را از مجموع جمله «رجل منك» يا «رجل منى» با قرينه «لا يودى عنك الا انت» استفاده كرديم، بهمان بيانى كه در سابق گذشت ، و در اين استفاده فرقى نيست چه اينكه عبارت روايت «رجل منى» باشد و چه «رجل منك» و چه «رجل من اهلى» و چه «رجل من اهل بيتى» علاوه بر اينكه اگر منظور صرف پيروى بود ابوبكر هم در خطاب پيروى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بود، ديگر معنا نداشت آيات برائت را از او بگيرد و به على (عليه السلام ) واگذار كند و بفرمايد: «''' دستور آمده كه جز خودم ، و يا مردى از پيروانم آن را ابلاغ نكند '''».  
وى گمان كرده استفاده اين معنا كه «على «عليه السلام»، به منزله نفس رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است»، مستند به صرف اين است كه فرمود: «رَجُلٌ مِنّى»، آنگاه پيش خود گفته: صرف اين كه كسى بگويد: «فلانى از من است»، دلالت ندارد بر اين كه فلانى در همه شؤون، به منزله نفس او است، و بيش از اين را نمى رساند كه يك نوع اتصال و اتباع ميان من و او هست، همچنان كه در گفتار ابراهيم آمده كه گفت: «فَمَن تَبِعَنِى فَإنَّهُ مِنّى»، مگر اين كه قرينه ديگرى در كار باشد و بيش از اين را برساند، مانند آيه: «وَ مَن يَتَوَلَّهُم مِنكُم فَإنَّهُ مِنهُم».


دليل ديگر اينكه در روايتى كه نقل خواهد شد و حاكم آن را از مصعب بن عبد الرحمن نقل كرده است ؛ آمده كه بعد از آنكه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به اهل طائف فرمود: «قسم به كسى كه جانم به دست او است نماز را به پا مى داريد و زكات را مى پردازيد يا اينكه مردى را از خودم (يا چون جان خودم ) به سوى شما گسيل مى دارم». مردم به ابوبكر يا عمر نظر انداختند (به گمان اينكه مراد پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) يكى از آن دو است). پس پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) دست على را گرفت و فرمود: «اين». تا ترديدى را كه پيش آمده بود رفع نمايد.
بلكه ما آن را از مجموع جملۀ «رَجُلٌ مِنكَ»، يا «رَجُلٌ مِنّى»، با قرينه «لَا يُؤدِّى عَنكَ إلّا أنتَ» استفاده كرديم، به همان بيانى كه در سابق گذشت، و در اين استفاده، فرقى نيست چه اين كه عبارت روايت «رَجُلٌ مِنّى» باشد، و چه «رَجُلٌ مِنكَ»، و چه «رَجُلٌ مِن أهلِى»، و چه «رَجُلٌ مِن أهلِ بَيتِى». علاوه بر اين كه اگر منظور صرف پيروى بود، ابوبكر هم در خطاب پيروى از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بود، ديگر معنا نداشت آيات برائت را از او بگيرد و به على «عليه السلام» واگذار كند و بفرمايد: «دستور آمده كه جز خودم، و يا مردى از پيروانم، آن را ابلاغ نكند».
 
دليل ديگر اين كه: در روايتى كه نقل خواهد شد و حاكم آن را از مصعب بن عبدالرحمن نقل كرده است، آمده كه: بعد از آن كه پيغمبر اكرم «صلى الله عليه و آله»، به اهل طائف فرمود: «قسم به كسى كه جانم به دست او است، نماز را به پا مى داريد و زكات را مى پردازيد، يا اين كه مردى را از خودم (يا چون جان خودم) به سوى شما گسيل مى دارم». مردم به ابوبكر يا عُمَر نظر انداختند (به گمان اين كه مراد پيغمبر «صلى الله عليه و آله»، يكى از آن دو است). پس پيغمبر «صلى الله عليه و آله»، دست على را گرفت و فرمود: «اين». تا ترديدى را كه پيش آمده بود، رفع نمايد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۷ </center>
<span id='link127'><span>
<span id='link127'><span>


اشكال چهارم اينكه ، وى در بحث خود از روايات داله بر اينكه اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) على و فاطمه و حسنين بوده و نه غير، اسمى نبرده ، و به روى خود نياورده كه اصلا چنين اخبارى هم در مساله وجود دارد، و حال آنكه اين روايات همه صحيحه و علاوه بالغ به حد تواتر است ، و ما بعضى از آنها را در تفسير آيه مباهله ايراد كرديم ، و قسمت عمده آنها را بزودى در بحث از آيه تطهير ايراد خواهيم نمود - ان شاء الله -.
* اشكال چهارم اين كه:
 
وى، در بحث خود از روايات داله بر اين كه اهل بيت رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، على و فاطمه و حسنين بوده و نه غير، اسمى نبرده، و به روى خود نياورده كه اصلا چنين اخبارى هم در مسأله وجود دارد، و حال آن كه اين روايات، همه صحيحه و علاوه بالغ به حد تواتر است، و ما بعضى از آن ها را در تفسير آيه مباهله ايراد كرديم، و قسمت عمده آن ها را، به زودى در بحث از آيه تطهير ايراد خواهيم نمود - إن شاء الله.


و از آنجائى كه آن روز در ميان اهل بيت غير از على (عليه السلام ) مردى نبوده قهرا برگشت معناى كلمه «''' مردى '''» به همان حضرت خواهد بود، و در نتيجه برگشت اين اشكال به همان اشكال قبلى خواهد شد كه گفتيم همه آن تعبيرات به فرضى كه صحيح باشد كنايه از على (عليه السلام ) است.
و از آن جایى كه آن روز، در ميان اهل بيت، غير از على «عليه السلام»، مردى نبوده، قهرا برگشت معناى كلمۀ «مردى»، به همان حضرت خواهد بود، و در نتيجه برگشت اين اشكال به همان اشكال قبلى خواهد شد كه گفتيم همه آن تعبيرات، به فرضى كه صحيح باشد، كنايه از على «عليه السلام» است.


و اما اينكه احتمال داد كه مقصود از اهل بيت عموم اقرباى آنحضرت از بنى هاشم يا بنى هاشم و زنان آنحضرت باشند، و در نتيجه كلمه وحى يك كلام عادى باشد و نخواهد مزيتى را براى شخص معينى اثبات كند، و قهرا برگشت معنا به اين باشد كه «هيچ رسالتى را از من نمى رساند مگر يكى از بنى هاشم» اين براى اين است كه آقايان اهل سنت غالبا بحث هاى لفظى را با ابحاث معنوى و همچنين مطالب دينى را با نظريات اجتماعى خلط مى كنند، و در تشخيص مفهوم اين قبيل الفاظ به نظريات عرف لغويين مراجعه مى كنند، بدون اينكه نسبت به نظر شرع توجهى بنمايند. مثلا در معناى كلمه «ابن» و كلمه «بنت» نخست بحثشان چنين است كه براى تشخيص اينكه آيا پسر دختر هم پسر آدمى حساب مى شود يا نه بايد به لغت مراجعه كرد. بايد ديد آيا كلمه «''' پسر '''» بحسب وضع لغوى بر پسر دختر هم صادق است يا نه.
و اما اين كه احتمال داد كه مقصود از «اهل بيت»، عموم اقرباى آن حضرت، از بنى هاشم يا بنى هاشم و زنان آن حضرت باشند، و در نتيجه كلمۀ «وحى»، يك كلام عادى باشد و نخواهد مزيتى را براى شخص معينى اثبات كند، و قهرا برگشت معنا به اين باشد كه «هيچ رسالتى را از من نمى رساند، مگر يكى از بنى هاشم»، اين، براى اين است كه آقايان اهل سنت، غالبا بحث هاى لفظى را با ابحاث معنوى و همچنين مطالب دينى را با نظريات اجتماعى خلط مى كنند، و در تشخيص مفهوم اين قبيل الفاظ، به نظريات عرف لغويين مراجعه مى كنند، بدون اين كه نسبت به نظر شرع توجهى بنمايند. مثلا در معناى كلمۀ «ابن»، و كلمه «بنت»، نخست بحثشان چنين است كه براى تشخيص اين كه آيا پسر دختر هم، پسر آدمى حساب مى شود، يا نه، بايد به لغت مراجعه كرد. بايد ديد آيا كلمۀ «پسر»، به حسب وضع لغوى، بر پسر دختر هم صادق است، يا نه.


و از همه اين ها عجيب تر آن قسمت از گفتار صاحب المنار است كه گفت: «اين» نص صريح باطل مى سازد تاويل كلمه «منى» را چون بطورى كه از سياق گفتارش برمى آيد مقصودش از نص صريح همان كلمه «من اهل بيتى» است كه خواسته است بگويد اين كلمه صراحت دارد در اينكه منظور از رجل منى يك مرد از بنى هاشم است.
و از همه اين ها عجيب تر، آن قسمت از گفتار صاحب المنار است كه گفت: اين «نصّ صريح»، باطل مى سازد تأويل كلمۀ «مِنّى» را، چون به طورى كه از سياق گفتارش بر مى آيد، مقصودش از «نصّ صريح»، همان كلمۀ «مِن أهل بَيتِى» است، كه خواسته است بگويد اين كلمه صراحت دارد در اين كه منظور از «رَجُلٌ مِنّى»، يك مرد از بنى هاشم است.


و ما نفهميديم كلمه «اهل بيت» چه نصوصيت و صراحتى در بنى هاشم دارد، آنهم با آن همه رواياتى كه در معناى كلمه مذكور وارد شده و همه مى گويند اهل بيت عبارتند از على و فاطمه و حسين. علاوه ، بر فرض كه كلمه «اهل بيت» به معناى بنى هاشم باشد آنوقت صاحب المنار چه مى گويد در آن رواياتى كه داشت: «منى: مردى از من» آيا كلمه از من را هم به بنى هاشم معنا مى كند!
و ما نفهميديم كلمۀ «اهل بيت»، چه نصوصيت و صراحتى در بنى هاشم دارد، آن هم با آن همه رواياتى كه در معناى كلمۀ مذكور وارد شده و همه مى گويند «اهل بيت»، عبارتند از: على و فاطمه و حسين. علاوه، بر فرض كه كلمۀ «اهل بيت»، به معناى بنى هاشم باشد، آن وقت صاحب المنار چه مى گويد در آن رواياتى كه داشت: «مِنّى: مردى از من»، آيا كلمه «از من» را هم به «بنى هاشم» معنا مى كند!


و در تفسير عياشى از زراره و حمران و محمد بن مسلم از حضرت ابى جعفر و ابى - عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه «فسيحوا فى الارض اربعه اشهر» فرموده اند: بيست روز از ذى الحجه و تمامى محرم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الثانى است .
و در تفسير عياشى، از زراره و حمران و محمّد بن مسلم، از حضرت ابى جعفر و ابى عبدالله «عليهما السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه: «فَسِيحُوا فِى الأرضِ أربَعَةَ أشهُر» فرموده اند: بيست روز از ذى الحجّه و تمامى محرّم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الثانى است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۸ </center>
مؤلف : رواياتى كه بر طبق مضمون اين روايت از طرق شيعه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) در تفسير چهار ماه مورد بحث وارد شده بسيار زياد است ، و كلينى و صدوق و عياشى و قمى و ديگران (عليهم الرحمة) در كتب خود آنها را نقل كرده اند. همين مضمون از طرق اهل سنت نيز روايت شده است ، البته در اين ميان روايات ديگرى از طرق آنان هست كه مضمونش غير اين مضمون است، حتى در پاره اى از آنها چنين آمده: «ابوبكر در سال نهم هجرى در ماه ذى القعده با مردم به حج رفت» و چون اين روايت تاييد نشده لذا از استناد به آن چشم پوشى كرديم .
مؤلف: رواياتى كه بر طبق مضمون اين روايت، از طرق شيعه، از ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، در تفسير چهار ماه مورد بحث وارد شده بسيار زياد است، و كلينى و صدوق و عياشى و قمى و ديگران «عليهم الرحمة»، در كتب خود، آن ها را نقل كرده اند.  
 
همين مضمون از طرق اهل سنت نيز روايت شده است، البته در اين ميان، روايات ديگرى از طرق آنان هست كه مضمونش، غير اين مضمون است. حتى در پاره اى از آن ها چنين آمده: «ابوبكر، در سال نهم هجرى، در ماه ذى القعده، با مردم به حج رفت» و چون اين روايت تأييد نشده، لذا از استناد به آن چشم پوشى كرديم.
<span id='link128'><span>
<span id='link128'><span>


==رواياتى درباره اين كه اعلام كننده آيات برائت، على «ع» بوده است ==
==رواياتى درباره اين كه اعلام كننده آيات برائت، على «ع» بوده است ==
و در تفسير عياشى از حكيم بن جبير از على بن الحسين (عليهماالسلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه «و اذان من الله و رسوله» فرموده است : مقصود از «اعلام كننده» ، اميرالمؤمنين (عليه السلام ) است.
و در تفسير عياشى، از حكيم بن جبير، از على بن الحسين «عليهما السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه: «وَ أذَانٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ» فرموده است: مقصود از «اعلام كننده»، اميرالمؤمنين «عليه السلام» است.


مؤلف : و اين معنا از حريز از ابى عبد الله (عليه السلام ) نيز و همچنين از جابر از امام صادق و امام باقر (عليه السلام ) روايت شده ، و قمى آن را از پدرش از فضاله از ابان بن عثمان از حكيم بن جبير از امام على بن الحسين (عليهماالسلام ) نقل كرده ، و سپس گفته است كه : در حديث ديگرى امام امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمود: من بودم اعلام كننده در ميان مردم . اين روايت را صدوق هم به سند خود از حكيم از آن جناب نقل كرده.
مؤلف: و اين معنا، از حريز، از ابى عبدالله «عليه السلام» نيز و همچنين از جابر، از امام صادق و امام باقر «عليهما السلام» روايت شده، و قمى، آن را از پدرش، از فضاله، از ابان بن عثمان، از حكيم بن جبير، از امام على بن الحسين «عليهما السلام» نقل كرده، و سپس گفته است كه: در حديث ديگرى، امام اميرالمؤمنين «عليه السلام» فرمود: من بودم اعلام كننده در ميان مردم.  


صاحب الدر المنثور هم آن را از ابن ابى حاتم از حكيم بن حميد از على بن الحسين (عليه ماالسلام ) نقل كرده ، و صاحب تفسير برهان در كتاب خود گفته است كه : سدى و ابو مالك و ابن عباس و زين العابدين همگى گفته اند اعلام كننده على بن ابيطالب بود، و به وسيله او پيام رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اداء شد.
اين روايت را، صدوق هم، به سند خود، از حكيم، از آن جناب نقل كرده.
 
صاحب الدرّ المنثور هم، آن را از ابن ابى حاتم، از حكيم بن حميد، از على بن الحسين «عليهما السلام» نقل كرده، و صاحب تفسير برهان، در كتاب خود گفته است كه: سدى و ابومالك و ابن عباس و زين العابدين، همگى گفته اند اعلام كننده، على بن ابی طالب بود، و به وسيله او، پيام رسول خدا «صلى الله عليه و آله» ادا شد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۹ </center>
و در تفسير برهان از صدوق و او به سند خود از فضيل بن عياض از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من از آنحضرت از حج اكبر پرسش كردم . فرمودند: تو در اين باره چيزى شنيده اى؟
و در تفسير برهان، از صدوق و او، به سند خود، از فضيل بن عياض، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: من از آن حضرت، از حج اكبر پرسش كردم. فرمودند: تو در اين باره چيزى شنيده اى؟


عرض كردم آرى حديثى دارم ، و آن اين است كه ابن عباس گفته است : حج اكبر عبارتست از روز عرفه، به اين معنا كه هر كس روز عرفه تا طلوع آفتاب روز عيد قربان را درك كند حج را درك كرده ، و هر كس ديرتر برسد حج آن سال از او فوت شده ، پس شب عرفه ، هم براى قبل و هم براى بعد قرار داده شده.  
عرض كردم: آرى، حديثى دارم و آن، اين است كه ابن عباس گفته است: «حج اكبر»، عبارت است از روز عرفه. به اين معنا كه هر كس روز عرفه تا طلوع آفتاب روز عيد قربان را درك كند، حج را درك كرده، و هر كس ديرتر برسد، حج آن سال از او فوت شده، پس شب عرفه، هم براى قبل و هم براى بعد قرار داده شده.  


دليل بر اين قول هم اين است كه كسى كه شب قربان تا طلوع فجر را درك كند حج را درك كرده و از او مجزى است ، هر چند وقوف در روز عرفه را نداشته .
دليل بر اين قول هم، اين است كه: كسى كه شب قربان تا طلوع فجر را درك كند، حج را درك كرده و از او، مُجزى است، هر چند وقوف در روز عرفه را نداشته.
<span id='link129'><span>
<span id='link129'><span>


==مقصود از «حج اکبر»، در روايات شيعه ==
==مقصود از «حج اکبر»، در روايات شيعه ==
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: امير المؤ منين فرموده حج اكبر روز قربان است ، و احتجاج كرده به آيه قرآن كه مى فرمايد: «فسيحوا فى الارض اربعه اشهر» و اين چهار ماه عبارت است از بيست روز از ذى الحجه و تمامى محرم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الاخر، و اگر روز حج اكبر روز عرفه (نهم ذى الحجه ) باشد آنگاه تا روز دهم ربيع الاخر چهار ماه و يك روز مى شود و حال آنكه قرآن فرموده مهلت كفار از روز حج اكبر چهار ماه است، و نيز استدلال كرده اند به آن آيه ديگر كه مى فرمايد: «و اذان من الله و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر» و سپس فرموده كه اعلام كننده در آن روز من بودم.
امام صادق «عليه السلام» فرمود: اميرالمؤمنين فرموده:  


پرسيدم : پس معناى كلمه «حج اكبر» چيست ؟ فرمود: از اين جهت بزرگترين حج ناميده شد كه در آن سال هم مسلمانها به زيارت خانه خدا رفتند، و هم مشركين ، و بعد از آن سال بود كه ديگر زيارت كردن كفار ممنوع شد.
حج اكبر، روز قربان است، و احتجاج كرده به آيه قرآن كه مى فرمايد: «فَسِيحُوا فِى الأرضِ أربَعَةَ أشهُر»، و اين چهار ماه عبارت است از: بيست روز از ذى الحجّه و تمامى محرّم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الآخر، و اگر روز حج اكبر، روز عرفه (نهم ذى الحجه) باشد، آنگاه تا روز دهم ربيع الآخر، چهار ماه و يك روز مى شود و حال آن كه قرآن فرموده مهلت كفار از روز حج اكبر، چهار ماه است. و نيز استدلال كرده اند به آن آيه ديگر كه مى فرمايد: «وَ أذَانٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إلَى النَّاسِ يَومَ الحَجِّ الأكبَر»، و سپس فرموده كه اعلام كننده در آن روز، من بودم.


و نيز در همان كتاب از صدوق از معاويه بن عمار روايت شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم روز حج اكبر چه روزى است ؟ فرمود: روز قربان است ؛ و حج اصغر عمره است.
پرسيدم: پس معناى كلمۀ «حج اكبر» چيست؟ فرمود: از اين جهت بزرگترين حج ناميده شد كه در آن سال، هم مسلمان ها به زيارت خانه خدا رفتند و هم مشركان، و بعد از آن سال بود كه ديگر زيارت كردن كفار ممنوع شد.


مؤلف : اين روايت علاوه بر اينكه حج اكبر را به روز قربان تفسير كرده ، وجه اين تسميه را هم ذكر كرده (و آن اينكه عمره به تنهائى ، حج اصغر، و عمره با حج ، حج اكبر است ) و همه روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) جز چند روايت شاذ متفقند بر اينكه منظور از روز حج اكبر روز عيد قربان يعنى دهم ذى الحجه است كه آن را روز «نحر» هم مى نامند، همين معنا را از على (عليه السلام) هم روايت كرده اند.
و نيز، در همان كتاب، از صدوق، از معاوية بن عمار روايت شده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» پرسيدم: روز حج اكبر، چه روزى است؟ فرمود: روز قربان است؛ و حج اصغر، عمره است.


كلينى در كافى آن را از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از معاويه بن عمار از امام صادق (عليه السلام ) و نيز به سند خود از ذريح از آنحضرت روايت كرده ، و همچنين صدوق به سند خود از ذريح از آنجناب ، و عياشى از عبد الرحمان و ابن اذينه و فضيل بن عياض از آنحضرت روايت كرده اند.
مؤلف: اين روايت، علاوه بر اين كه حج اكبر را به روز قربان تفسير كرده، وجه اين تسميه را هم ذكر كرده (و آن اين كه عمره به تنهایى، حج اصغر، و عمره با حج، حج اكبر است)، و همه روايات وارده از ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، جز چند روايت شاذ، متفق اند بر اين كه منظور از روز حج اكبر، روز عيد قربان، يعنى دهم ذى الحجّه است كه آن را، روز «نحر» هم مى نامند. همين معنا را از على «عليه السلام» هم روايت كرده اند.
 
كلينى، در كافى، آن را از على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از معاوية بن عمار، از امام صادق «عليه السلام»، و نيز به سند خود، از ذريح، از آن حضرت روايت كرده. و همچنين صدوق، به سند خود، از ذريح، از آن جناب، و عياشى، از عبدالرحمان و ابن اذينه و فضيل بن عياض، از آن حضرت روايت كرده اند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۰ </center>
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابى اوفى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده كه در روز عيد اضحى فرمود: امروز روز حج اكبر است.
و در الدرّ المنثور است كه ابن مردويه، از ابى اوفى، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» روايت كرده كه در روز عيد اضحى فرمود: امروز، روز حج اكبر است.


و نيز در همان كتاب است كه بخارى (در پاروقى كتابش ) و ابو داود، ابن ماجه ، ابن - جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه و ابو نعيم در كتاب حليه از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در سالى كه به حج رفت در روز قربان ميان جمره ها ايستاد و فرمود: اين چه روزى است ؟ گفتند روز نحر (قربان ) است فرمود: اين روز حج اكبر است.
و نيز، در همان كتاب است كه بخارى (در پاروقى كتابش) و ابوداود، ابن ماجه، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابوالشيخ، ابن مردويه و ابونعيم، در كتاب حليه، از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، در سالى كه به حج رفت، در روز قربان ميان جمره ها ايستاد و فرمود: اين چه روزى است؟ گفتند روز نحر (قربان) است. فرمود: اين روز، حج اكبر است.


مؤلف : اين مضمون به طرق مختلفه اى از على (عليه السلام ) و ابن عباس و مغيره بن شعبه و ابى جحيفه و عبد الله بن ابى اوفى نيز روايت شده ، و به طرق مختلفه ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نقل شده است كه فرمود: حج اكبر روز عرفه است ، و همچنين از على و ابن - عباس و ابن زبير نيز نقل شده ، و از سعيد بن مسيب روايت شده كه حج اكبر روز بعد از روز قربان است و نيز روايت شده كه همه ايام حج است.  
مؤلف: اين مضمون، به طرق مختلفه اى، از على «عليه السلام» و ابن عباس و مغيرة بن شعبه و ابى جحيفه و عبدالله بن ابى اوفى نيز روايت شده، و به طرق مختلفه ديگرى، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نقل شده است كه فرمود: حج اكبر، روز عرفه است. و همچنين از على و ابن عباس و ابن زبير، نيز نقل شده، و از سعيد بن مسيّب روايت شده كه حج اكبر، روز بعد از روز قربان است. و نيز روايت شده كه همه ايام حج است.  


و در روايت ديگرى آمده كه حج اكبر آن سالى است كه ابو بكر در آن سال به حج رفت و اين وجه بى انطباق با روايتى كه قبلا از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرديم نيست ، همان روايتى كه داشت حج اكبر را از اين رو حج اكبر ناميدند كه در آن سال هم مسلمانان به حج آمده بودند و هم مشركين .
و در روايت ديگرى آمده كه حج اكبر، آن سالى است كه ابوبكر در آن سال به حج رفت. و اين وجه، بى انطباق با روايتى كه قبلا از امام صادق «عليه السلام» نقل كرديم، نيست. همان روايتى كه داشت حج اكبر را از اين رو حج اكبر ناميدند كه در آن سال، هم مسلمانان به حج آمده بودند و هم مشركان.
<span id='link130'><span>
<span id='link130'><span>


و در تفسير عياشى از زراره از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه شريفه «فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم» فرمود: «اشهر حرم» از روز قربان شروع مى شود تا دهم ربيع الاخر.
و در تفسير عياشى، از زراره، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه شريفه: «فَإذَا انسَلَخَ الأشهُرُ الحُرُم فَاقتُلُوا المُشرِكِينَ حَيثُ وَجَدتُمُوهُم» فرمود: «اشهر حرم»، از روز قربان شروع مى شود تا دهم ربيع الاخر.


و در الدر المنثور است كه حاكم - وى سند را صحيح دانسته - از مصعب بن عبد الرحمان از پدرش نقل كرده كه در تفسير آيه «فان تابوا و اقاموا الصلوه و آتوا الزكوة» گفته است : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مكه را كه فتح كرد متوجه شهر طائف شد، و مردم آن شهر را هشت روز و يا هفت روز متوالى محاصره كرد آنگاه چند نوبت به تناوب به محاصره آنها پرداخت.
و در الدرّ المنثور است كه حاكم - وى سند را صحيح دانسته - از مصعب بن عبدالرحمان، از پدرش نقل كرده كه در تفسير آيه: «فَإن تَابُوا وَ أقَامُوا الصَّلَوة وَ آتَوُا الزَّكَوة» گفته است: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، مكه را كه فتح كرد، متوجه شهر طائف شد، و مردم آن شهر را هشت روز و يا هفت روز متوالى محاصره كرد، آنگاه چند نوبت به تناوب، به محاصره آن ها پرداخت.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۱ </center>
و سپس فرمود: هان اى مردم من جلوتر از شما از دنيا مى روم، و من شما را در حق عترتم به نيكى سفارش مى كنم ، ديدارتان حوض خواهد بود و به آن خدائى كه جانم به دست اوست يا اين است كه نماز را بپا مى داريد و زكات را مى دهيد، و يا اين است كه مردى از خاندانم و يا مثل خودم را وادار مى كنم تا گردنهاى رزمندگانتان را بزند، و ذراريتان را اسير كند. مردم خيال كردند مقصودش ابو بكر و عمر است ، لكن ديدند دست على (رضى الله عنه ) را گرفت و فرمود: «اين».
و سپس فرمود: هان اى مردم! من جلوتر از شما از دنيا مى روم، و من شما را در حق عترتم، به نيكى سفارش مى كنم. ديدارتان حوض خواهد بود و به آن خدایى كه جانم به دست اوست، يا اين است كه نماز را بپا مى داريد و زكات را مى دهيد، و يا اين است كه مردى از خاندانم و يا مثل خودم را وادار مى كنم تا گردن هاى رزمندگانتان را بزند، و ذراريتان را اسير كند. مردم خيال كردند مقصودش، ابوبكر و عُمَر است، لكن ديدند دست على «رضى الله عنه» را گرفت و فرمود: «اين».


مؤلف : منظور آنحضرت اين بود كه اگر كافر شويد چنين مى شود.
مؤلف: منظور آن حضرت اين بود كه اگر كافر شويد، چنين مى شود.


و در تفسير عياشى در حديث جابر از امام ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه در تفسير «فان تابوا» فرمود: يعنى اگر ايمان آوردند برادران دينى شما هستند.
و در تفسير عياشى، در حديث جابر، از امام ابى جعفر «عليه السلام» آمده كه در تفسير «فَإن تَابُوا» فرمود: يعنى اگر ايمان آوردند، برادران دينى شما هستند.


و در تفسير قمى در ذيل آيه «و ان احد من المشركين استجارك فاجره...» مى گويد امام (عليه السلام ) فرموده : معنايش اين است كه نخست قرآن را برايش بخوان و به معارف دين آشنايش كن و ديگر متعرضش مشو تا به مامن خود برگردد.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «وَ إن أحَدٌ مِنَ المُشرِكِينَ استَجَارَكَ فَأجِرهُ...» مى گويد: امام «عليه السلام» فرموده: معنايش اين است كه نخست قرآن را برايش بخوان و به معارف دين آشنايش كن و ديگر متعرضش مشو تا به مأمن خود برگردد.


و در تفسير برهان از ابن شهراشوب از تفسير قشيرى روايت شده كه : مردى به على بن ابيطالب (عليه السلام ) عرض كرد: حال اگر يكى از ما بخواهد بعد از چهار ماه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را ملاقات كند و با او كارى داشته باشد آيا عهدى برايش نيست و (در امان نيست )؟ على (عليه السلام ) فرمود: چرا، براى اينكه خداوند فرموده: «اگر يكى از مشركين از تو پناه بخواهد پناهش بده ...».
و در تفسير برهان، از ابن شهراشوب، از تفسير قشيرى روايت شده كه: مردى، به على بن ابی طالب «عليه السلام» عرض كرد: حال اگر يكى از ما بخواهد بعد از چهار ماه، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» را ملاقات كند و با او كارى داشته باشد، آيا عهدى برايش نيست و (در امان نيست)؟ على «عليه السلام» فرمود: چرا، براى اين كه خداوند فرموده: «اگر يكى از مشركان از تو پناه بخواهد، پناهش بده...».


و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه در ذيل آيه «و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم...» ، از حذيفه نقل كرده اند كه از وى در باره آيه فوق پرسش كردند، او گفت: «هنوز با اهل اين آيه قتال نشده است».
و در الدرّ المنثور است كه ابن ابى شيبه و ابن ابى حاتم و ابوالشيخ و ابن مردويه، در ذيل آيه: «وَ إن نَكَثُوا أيمَانَهُم مِن بَعدِ عَهدِهِم...»، از حذيفه نقل كرده اند كه از وى، در باره آيه فوق پرسش كردند. او گفت: «هنوز با اهل اين آيه قتال نشده است».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۲ </center>
==چند روايت در ذيل آيه: «فقاتلوا ائمة الكفر...» ==
و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و بخارى و ابن مردويه از زيد بن وهب روايت كرده اند كه در ذيل آيه «فقاتلوا ائمه الكفر» گفته است : ما در محضر حذيفه (رض ) بوديم كه گفت : از مشمولين اين آيه باقى نمانده مگر سه نفر. و از منافقين هم باقى نمانده مگر چهار نفر.


مردى اعرابى پرسيد شما اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله ) خبرهائى به ما مى دهيد كه سر و ته آن را نمى دانيم ، اگر از مشمولين اين آيه نمانده مگر سه نفر و از منافقين نمانده مگر چهار نفر پس اينها چه كسانى هستند كه خانه هاى ما را مى شكافند و علفهاى ما را مى دزدند؟  
==چند روايت، در ذيل آيه: «فَقَاتِلُوا أئِمَّةَ الكُفر...» ==
و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و بخارى و ابن مردويه، از زيد بن وهب روايت كرده اند كه در ذيل آيه: «فَقَاتِلُوا أئِمَّةَ الكُفر» گفته است:
 
ما، در محضر حذيفه «رض» بوديم كه گفت: از مشمولين اين آيه، باقى نمانده مگر سه نفر، و از منافقان هم باقى نمانده مگر چهار نفر.
 
مردى اعرابى پرسيد: شما اصحاب محمّد «صلى الله عليه و آله»، خبرهایى به ما مى دهيد كه سر و ته آن را نمى دانيم. اگر از مشمولين اين آيه نمانده مگر سه نفر و از منافقان نمانده مگر چهار نفر، پس اين ها چه كسانى هستند كه خانه هاى ما را مى شكافند و علف هاى ما را مى دزدند؟  
 
گفت: اين ها، تبهكاران هستند (نه آن كسانى كه آيه در حقشان نازل شده). آرى، از آن كسان نمانده اند، مگر چهار نفر كه يكى از آن ها پيرمرد سالخورده اى است، كه اگر آب خنك هم بخورد، ديگر سردى آب را تشخيص نمى دهد.
 
و در قرب الاسناد حميرى است كه مى گويد:


گفت اينها تبه كاران هستند (نه آن كسانى كه آيه در حقشان نازل شده ) آرى ، از آن كسان نمانده اند مگر چهار نفر كه يكى از آنها پيرمرد سالخورده اى است كه اگر آب خنك هم بخورد ديگر سردى آب را تشخيص نمى دهد.
عبدالحميد و عبدالصمد بن محمّد، هر دو از حنان بن سدير برايم نقل كردند كه گفت: من از امام صادق «عليه السلام» شنيدم كه مى فرمود: عده اى از اهل بصره نزد من آمدند و از من حال طلحه و زبير را پرسيدند. گفتم: از پيشوايان كفر بودند، چون على «عليه السلام»، در روز جنگ بصره، بعد از آن كه صف آرایى كرد، به ياران خود فرمود: بر اين مردم پيشدستى مكنيد، بگذاريد تا من ميان خودم و خدا و ميان ايشان قطع عذر كنم.


و در قرب الاسناد حميرى است كه مى گويد: عبد الحميد و عبد الصمد بن محمد هر دو از حنان بن سدير برايم نقل كردند كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: عده اى از اهل بصره نزد من آمدند و از من حال طلحه و زبير را پرسيدند، گفتم: از پيشوايان كفر بودند، چون على (عليه السلام) در روز جنگ بصره بعد از آنكه صف آرائى كرد به ياران خود فرمود: بر اين مردم پيشدستى مكنيد، بگذاريد تا من ميان خودم و خدا و ميان ايشان قطع عذر كنم.
آنگاه برخاست و در برابر لشكر بصره فرياد زد: اى اهل بصره! آيا از من جور و ستمى در قضاوت سراغ داريد؟ گفتند: نه. فرمود: آيا حيف و ميل در بيت المال و در نحوه تقسيم آن سراغ داريد؟ گفتند: نه.


آنگاه برخاست و در برابر لشكر بصره فرياد زد: اى اهل بصره آيا از من جور و ستمى در قضاوت سراغ داريد؟ گفتند: نه . فرمود: آيا حيف و ميل در بيت المال و در نحوه تقسيم آن سراغ داريد ؟ گفتند: نه.
فرمود: آيا شيفتگى به دنيا از من ديده ايد كه مال دنيا را به خودم و خاندانم اختصاص داده و به شما نداده باشم، از اين جهت است كه از درِ ستيره در آمده و بيعت مرا مى شكنيد؟ گفتند: نه. فرمود: آيا حدود خدا را در شما جارى نموده و در ديگران اجراء نكرده ام؟ گفتند: نه.  


فرمود: آيا شيفتگى به دنيا از من ديده ايد كه مال دنيا را به خودم و خاندانم اختصاص ‍ داده و به شما نداده باشم ، از اين جهت است كه از در ستيره درآمده و بيعت مرا مى شكنيد؟ گفتند: نه . فرمود: آيا حدود خدا را در شما جارى نموده و در ديگران اجراء نكرده ام ؟ گفتند: نه .  
فرمود: پس چطور شده كه بيعت من شكسته مى شود و بيعت ديگران (كه همه آن عيب ها را دارند)، شكسته نمى شود؟ همانا من سر و ته اين كار را بررسى كردم و جز كفر و يا شمشير، چيز ديگرى نيافتم.


فرمود: پس چطور شده كه بيعت من شكسته مى شود و بيعت ديگران (كه همه آن عيبها را دارند) شكسته نمى شود؟ همانا من سر و ته اين كار را بررسى كردم و جز كفر و يا شمشير، چيز ديگرى نيافتم.
آنگاه متوجه اصحاب خود شد و فرمود: خداى تعالى، در كتابش مى فرمايد: «وَ إن نَكَثُوا أيمَانَهُم مِن بَعدِ عَهدِهِم وَ طَعَنُوا فِى دِينِكُم فَقَاتِلُوا أئِمَّة الكُفر إنَّهُم لَا أيمَانَ لَهُم لَعَلَّهُم يَنتَهُونَ».  


آنگاه متوجه اصحاب خود شد و فرمود: خداى تعالى در كتابش ‍ مى فرمايد: «و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم لعلهم ينتهون». آنگاه امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: به خدائى كه دانه را مى شكافد، و خلائق را مى آفريند، و محمد (صلى الله عليه و آله) را به نبوت برگزيد اين قوم مشمولين اين آيه هستند، و از آن روزى كه نازل شده تاكنون غير از اين مردم با هيچ قومى به عنوان مشمولين آن جنگ نشده است.
آنگاه اميرالمؤمنين «عليه السلام» فرمود: به خدایى كه دانه را مى شكافد، و خلایق را مى آفريند، و محمّد «صلى الله عليه و آله» را به نبوت برگزيد، اين قوم مشمولين اين آيه هستند، و از آن روزى كه نازل شده، تاكنون غير از اين مردم، با هيچ قومى به عنوان مشمولين آن جنگ نشده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۳ </center>
مؤلف : اين روايت را عياشى نيز از حنان بن سدير از آنحضرت نقل كرده.
مؤلف: اين روايت را، عياشى نيز، از حنّان بن سدير، از آن حضرت نقل كرده.
 
و در امالى مفيد، به سند خود، از ابى عثمان، مؤذّن قبيله بنى قصى نقل كرده كه گفت:
 
من از على بن ابی طالب، در موقعى كه طلحه و زبير خروج كرده بودند، شنيدم كه گفت: خداوند مرا معذور بدارد از كار طلحه و زبير. اين ها از در طوع و رغبت خود و بدون اين كه كسى وادارشان كند، با من بيعت كردند، آنگاه بيعتم را شكستند، بدون اين كه بدعتى كرده باشم. سپس اين آيه را تلاوت كردند: «وَ إن نَكَثُوا أيمَانَهُم مِن بَعدِ عَهدِهِم وَ طَعَنُوا فِى دِينِكُم فَقَاتِلُوا أئِمَّة الكُفر إنَّهُم لَا أيمَانَ لَهُم لَعَلَّهُم يَنتَهُونَ».


و در امالى مفيد به سند خود از ابى عثمان ، موذن قبيله بنى قصى نقل كرده كه گفت : من از على بن ابيطالب در موقعى كه طلحه و زبير خروج كرده بودند شنيدم كه گفت : خداوند مرا معذور بدارد از كار طلحه و زبير، اينها از در طوع و رغبت خود و بدون اينكه كسى وادارشان كند، با من بيعت كردند، آنگاه بيعتم را شكستند، بدون اينكه بدعتى كرده باشم ؛ سپس اين آيه را تلاوت كردند: «و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم لعلهم ينتهون».
مؤلف: اين روايت را، عياشى در تفسير خود، هم از ابى عثمان، مؤذّن و هم از ابى الطفيل، و هم از حسن بصرى روايت كرده. و شيخ، در امالى خود، آن را از ابى عثمان مؤذّن نقل كرده، و در نقل او دارد كه بكير گفت: من از امام ابى جعفر «عليه السلام»، از اين حديث سؤال كردم. فرمود: شيخ (مؤذن) درست گفته، على «عليه السلام» همين طور فرموده، و جريان اين چنين بوده.


مؤ لف : اين روايت را عياشى در تفسير خود، هم از ابى عثمان موذن و هم از ابى - الطفيل و هم از حسن بصرى روايت كرده . و شيخ در امالى خود آن را از ابى عثمان موذن نقل كرده و در نقل او دارد كه بكير گفت : من از امام ابى جعفر (عليه السلام ) از اين حديث سؤ ال كردم فرمود: شيخ (موذن ) درست گفته ، على (عليه السلام ) همينطور فرموده ، و جريان اين چنين بوده.
==چند روايت در ذيل آيه شريفه: «ألَا تُقَاتِلُونَ قَوماً نَكَثُوا أيمَانَهُم...» ==
و در الدرّ المنثور است كه ابن اسحاق و بيهقى، در كتاب دلائل، از مروان بن حكم و مسور بن مخرمه نقل كرده اند كه گفتند:  


==چند روايت در ذيل آيه شريفه: «الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم...» ==
در صلح نامه اى كه ميان رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و قريش، در روز حديبيه منعقد شد، داشت: هر كس بخواهد در عقد و عهد رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، در آيد، مى تواند، و هر كس هم بخواهد در عقد و پيمان قريش در آيد، نيز مجاز است.  
و در الدر المنثور است كه ابن اسحاق و بيهقى در كتاب دلائل از مروان بن حكم و مسور بن مخرمه نقل كرده اند كه گفتند: در صلح نامه اى كه ميان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و قريش در روز حديبيه منعقد شد داشت: هر كس بخواهد در عقد و عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) درآيد مى تواند، و هر كس هم بخواهد در عقد و پيمان قريش درآيد نيز مجاز است.  


وقتى خزاعه اين معنا را شنيدند هجوم آوردند كه ما به عهد محمد (صلى الله عليه و آله ) و پيمان او درمى آئيم ، و بنو بكر بجست و خيز درآمدند كه ما به عهد قريش و پيمان آنان در مى آئيم ، و بر اين صلح نزديك به هفده و يا هجده ماه ماندند.
وقتى خزاعه اين معنا را شنيدند، هجوم آوردند كه ما به عهد محمّد «صلى الله عليه و آله» و پيمان او در مى آیيم، و بنوبكر، بجست و خيز در آمدند كه ما به عهد قريش و پيمان آنان در مى آیيم، و بر اين صلح، نزديك به هفده و يا هجده ماه ماندند.


تا آنكه بنى بكر كه در عقد و پيمان قريش درآمده بودند شبى در يكى از آبهاى خزاعه بنام «وتير» كه در نزديكى هاى مكه قرار داشت به مردم خزاعه حمله بردند، و قريش كه خيال مى كردند در اين شب تاريك رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خبردار نمى شود، چون كسى نيست از كار آنان سر درآورد قبيله بنى بكر را كمك نظامى از قبيل مركب و اسلحه داده ، و بخاطر كينه اى كه با آنحضرت داشتند بر مردم وتير تاختند.
تا آن كه بنى بكر كه در عقد و پيمان قريش در آمده بودند، شبى در يكى از آب هاى خزاعه، به نام «وتير» - كه در نزديكى هاى مكه قرار داشت - به مردم خزاعه حمله بردند، و قريش كه خيال مى كردند در اين شب تاريك، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» خبردار نمى شود، چون كسى نيست از كار آنان سر درآورد، قبيله بنى بكر را كمك نظامى از قبيل مركب و اسلحه داده، و به خاطر كينه اى كه با آن حضرت داشتند، بر مردم «وتير» تاختند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۴ </center>
در همان شب از خزاعه ، عمرو بن سالم سوار شد و خود را به مدينه رسانيد و ماجرا را در ضمن اشعار زير به اطلاع رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رسانيد:
در همان شب، از خزاعه، عمرو بن سالم سوار شد و خود را به مدينه رسانيد و ماجرا را در ضمن اشعار زير، به اطلاع رسول خدا «صلى الله عليه و آله» رسانيد:
 
يَا رَبّ إنّى نَاشِدٌ مُحمّداً * حَلفَ أبِينَا وَ أبِيهِ الاَ تلَدا


يا رب انى ناشد محمدا * ??لف ابينا و ابيه الا تلدا
قَد كُنتُم ولداً و كُنَّا وَالِداً * ثَمَّتَ أسلَمنَا فَلَم نَنزَع يَدَا


قد كنتم ولدا و كنا والدا * ثمت اسلمنا فلم ننزع يدا
فَانصُر هَدَاكَ اللهُ نَصراً أعتَداً * وَ ادعُ عِبَادَ اللهِ يَأتُوا مَدَداً


فانصر هداك الله نصرا اعتدا * و ادع عباد الله ياتوا مددا
فِيهِم رَسُولُ اللهِ قَد تَجَرَّداً * إن سِيمَ خَسفاً وَجهُهُ تَرَبَّداً


فيهم رسول الله قد تجردا * ان سيم خسفا وجهه تربدا
فِى فَيلَقٍ كَالبَحرِ يَجرِى مَزبَداً * إنَّ قُرَيشاً أخلَفُوكَ المَوعِداً


فى فيلق كالبحر يجرى مزبدا * ان قريشا اخلفوك الموعدا
وَ نَقَضُوا مِيثَاقَكَ المُؤكَّداً * وَ جَعَلُوا لِى فِى كِدَاءِ رَصَداً


و نقضوا ميثاقك الموكدا * و جعلوا لى فى كداء رصدا
وَ زَعَمُوا أن لَستُ أدعُوا أحَداً * وَ هُم أذَلُّ وَ أقَلُّ عَدَداً


و زعموا ان لست ادعوا احدا * و هم اذل و اقل عددا
هُم بَيَّتُونَا بِالوُتَيرِ هُجَّداً * وَ قَتَلُونَا رُكَّعاً وَ سُجَّداً


هم بيتونا بالوتير هجدا * و قتلونا ركعا و سجدا
رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود: اى عمرو بن سالم! يارى شدى.


رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اى عمرو بن سالم يارى شدى ، پس چيزى نگذشت كه ابر سياهى در آسمان حركت كرد، حضرت فرمود: اين ابر گواهى مى دهد به يارى بنى كعب (و بنا به نسخه سيره النبى اين ابر استهلال مى كند يعنى مى بارد يا صدا مى كند) آنگاه مردم را فرمان جهاد داد و به آنان نفرمود كجا لشكر مى كشد تا خبر به گوش دشمن نرسد و از خدا خواست تا قريش را از خبر وى بى اطلاع بگذارد تا او بتواند به ناگهانى به سرزمين ايشان وارد شود.
پس چيزى نگذشت كه ابر سياهى در آسمان حركت كرد. حضرت فرمود: اين ابر گواهى مى دهد به يارى بنى كعب (و بنا به نسخه سيرة النبى، اين ابر استهلال مى كند. يعنى مى بارد، يا صدا مى كند). آنگاه به مردم فرمان جهاد داد و به آنان نفرمود كجا لشكر مى كشد، تا خبر به گوش دشمن نرسد و از خدا خواست تا قريش را از خبر وى بى اطلاع بگذارد، تا او بتواند به ناگهانى، به سرزمين ايشان وارد شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۵ </center>
مؤلف : سيوطى اين روايت را در الدر المنثور بعد از روايت ديگرى كه به طرقى از مجاهد و عكرمه آمده است نقل كرده است و مضمون آن روايت نيز همين است كه سبب نزول آيه «الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم - تا آنجا كه مى فرمايد - و يشف صدور قوم مومنين» داستان عهدشكنى قريش بود كه پيمان حديبيه را شكسته و به بنى بكر عليه خزاعه هم سوگندان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كمك نظامى كردند.
مؤلف: سيوطى، اين روايت را، در الدرّ المنثور، بعد از روايت ديگرى كه به طرقى، از مجاهد و عكرمه آمده، نقل كرده است و مضمون آن روايت نيز، همين است كه سبب نزول آيه: «ألَا تُقَاتِلُونَ قَوماً نَكَثُوا أيمَانَهُم - تا آن جا كه مى فرمايد - وَ يَشفِ صُدُورَ قَومٍ مُؤمِنِين»، داستان عهدشكنى قريش بود كه پيمان حديبيه را شكسته و به بنى بكر، عليه خزاعه، هم سوگندان رسول خدا «صلى الله عليه و آله» كمك نظامى كردند.


و اگر مطلب از اين قرار باشد قهرا سيوطى و امثال او بايد ملتزم شوند به اينكه آيه «الا تقاتلون قوما» تا تمامى سه آيه بلكه چهار آيه بعدش كه از نظر سياق مشتركند قبل از فتح مكه نازل شده و در نتيجه قبل از آيات برائت نازل شده اند.
و اگر مطلب از اين قرار باشد، قهرا سيوطى و امثال او، بايد ملتزم شوند به اين كه آيه: «ألَا تُقَاتِلُونَ قَوماً» تا تمامى سه آيه بلكه چهار آيه بعدش، كه از نظر سياق مشترك اند، قبل از فتح مكه نازل شده و در نتيجه قبل از آيات برائت نازل شده اند.


و حال آنكه چنين نيست ، و داستانى را كه ابن اسحق و بيهقى نقل كرده اند هر چند بخاطر مسور بن مخرمه معتبر است و ليكن روايت مسور صريحا نمى گويد كه آيات مورد بحث در باره اين داستان نازل شده، و روايتى هم كه مجاهد و عكرمه نقل كرده اند اعتمادى بر آن نيست براى اينكه موقوف است و منقطع و سياق آيات هم طورى نيست كه با نازل شدن با آيات قبلش و متصل بودن با آنها نسازد، و اين خيلى روشن است.
و حال آن كه چنين نيست، و داستانى را كه ابن اسحاق و بيهقى نقل كرده اند، هر چند به خاطر مسور بن مخرمه معتبر است، وليكن روايت مسور صريحا نمى گويد كه آيات مورد بحث در باره اين داستان نازل شده، و روايتى هم كه مجاهد و عكرمه نقل كرده اند، اعتمادى بر آن نيست. براى اين كه موقوف است و منقطع و سياق آيات هم طورى نيست كه با نازل شدن با آيات قبلش و متصل بودن با آن ها نسازد، و اين خيلى روشن است.





نسخهٔ کنونی تا ‏۱۵ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۲۹

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۳

خوب، وقتى حال روايات بدين منوال است، چه معنا دارد كه صاحب المنار بگويد: «قول شيعه، بهتانى است صريح و مخالف با تمامى روايات، آن هم در مسأله عمليى كه همه عوام و خواص آن را مى دانند».

اگر مقصود مشارٌ اليه، عوام و خواص معاصرين رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است، كه آن را مى دانسته اند، چون يا خودشان شاهد جريان بوده اند و يا از كسانى كه شاهد و ناظر بوده اند، شنيده اند، چه ربطى به ما دارد. و اگر مقصودش عوام و خواص بعد از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است، و مردم اعصار بعد، در اين مسأله عملى شكى نداشته اند، مى گوييم مردم اعصار بعد، غير از راه روايت، چه راه ديگرى براى اطلاع از اين داستان داشته اند؟ روايات هم كه حالش اين است كه هيچ يك از آن ها در يك كلمه اتفاق ندارند.

يكى مى گويد: فقط على «عليه السلام»، مأمور به بردن آيات برائت بود. آن ديگرى مى گويد: ابوبكر هم، همراه و شريكش بود. سومى مى گويد: ابوهريره و عده اى ديگر، كه اسامی شان را نبرده نيز، با آن دو شركت داشتند.

از طرفى ديگر، يكى از آن روايات دارد: آيات مورد بحث نُه آيه بود. ديگرى دارد: ده آيه بوده. سومى دارد: شانزده آيه بوده. چهارمى دارد: سى آيه. و پنجمى مى گويد: سى و سه آيه. و ششمى مى گويد: سى و هفت آيه. و هفتمى مى گويد: چهل آيه. و هشتمى دارد: تمام سوره «برائت» بود.

باز از جهت ديگر، يكى مى گويد: ابوبكر به مأموريت خودش، كه امارت حاج بوده، رهسپار شد. ديگرى مى گويد: از نيمه راه برگشت. و لذا بعضى از آقايان اهل سنت، مانند ابن كثير، اين روايت را تأويل كرده و گفته است: مقصود اين است كه بعد از حج و انجام مأموريت برگشت. عده ديگر از آقايان گفته اند: برگشت، تا بپرسد چرا رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، او را از بردن برائت عزل كرد. و در روايت انس، كه ذيلا ايراد مى گردد، صريحا دارد: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ابوبكر را براى بردن برائت روانه ساخت، آنگاه او را خواست و آيات برائت را از او گرفت.

و نيز از يك نظر ديگر، يكى از آن روايات دارد: زيارت مورد بحث، در ذى الحجه واقع شد، و مقصود از «حج اكبر»، تمامى ايام حج بوده. آن ديگرى دارد: «حج اكبر»، روز عرفه بوده. سومى دارد: روز قربان بوده. چهارمى دارد: روز يازدهم بوده. و همچنين، روايتى هم دارد كه اصلا آن سال، ابوبكر در ذى القعده به زيارت رفت.

باز از يك نظر ديگر، عده اى روايات دارد: ماه هاى سياحت كه خداوند معاهدين را در آن ماه ها مهلت داد، ابتدايش ماه شوال بوده. ديگرى دارد: از ذى القعده بوده. سومى دارد: از دهم ذى الحجه شروع مى شده. چهارمى دارد: از يازدهم ذى الحجه بوده، و همچنين روايات ديگر.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۴

و تعدادى از روايات دلالت دارد بر اين كه: ماه هاى حرام، ذى القعده و ذى الحجّه و محرّم، از آن سال بوده. و ديگرى دارد: مقصود از ماه هاى مهلت و سياحت، غير از ماه هاى حرام بوده، و ماه هاى چهارگانه مهلت، ابتدايش در يك روايت از روز اعلام و در روايتى ديگر از روز نزول سوره بوده.

خوب، وقتى حال روايات اين باشد، چطور ممكن است آدمى ادعا كند كه مسأله مورد بحث، يك مسأله عمليى بوده كه همه مردم آن را مى دانند، هر چند پاره اى از احتمالات گذشته، گفتار مفسران سلف مى باشد، ليكن جمهور با كلمات مفسران سلف، معامله روايت موقوفه مى كنند.

و اما اين كه گفت: «حق اين است كه على «عليه السلام»، مكلف به يك امر خاصى بوده، و در آن سفرش، تابع ابوبكر بوده و ابوبكر بر او و سايرين امير بوده و...».

البته شكى نيست در اين كه آن مأموريتى كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، على را به آن گسيل داشت، يك امر خاصى بود، و آن، اين بود كه آيات برائت و ملحقات چهارگانه آن را، كه در سابق گذشت، براى مردم بخواند.

آرى، در اين معنا حرفى نيست. حرف در اين است كه دلالت كلمۀ «وحى»، يعنى جملۀ «لَا يُؤدِّى عَنكَ إلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنكَ»، به بيانى كه در سابق گذشت، منحصر به قرائت آيات برائت نيست و نبايد ميان آن معنایى كه كلمه مزبور دلالت بر آن دارد، و ميان مأموريتى كه على «عليه السلام» در سفر مورد بحث داشت، خلط كرد.

و اما اين كه گفت: «على در اين سفر، تابع ابوبكر بود»، غير از روايت ابوهريره، مدركى ندارد، و اشكالات روايت را از نظر خواننده گذرانديم.

و در الدرّ المنثور است كه: ابن ابى شيبه و احمد و ترمذى (وى روايت را حسن دانسته)، و ابوالشيخ و ابن مردويه، از انس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، آيات برائت را به ابوبكر داد تا به مكه ببرد. سپس او را خواست و فرمود: نبايد اين رسالت را به مردم ابلاغ كند، مگر يك نفر از خاندانم. آنگاه على «عليه السلام» را خواست و آيات را به وى داد.

مؤلف: صاحب المنار، در بعضى از كلماتش گفته است:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۵

جملۀ «أو رَجُلٌ مِنّى: و يا مردى از خاندان من» كه در روايت سدى آمده، در روايات ديگرى كه طبرى و ديگران نقل كرده اند، تفسير شده. چون در آن روايات آمده: «أو رَجُلٌ مِن أهلِ بَيتِى: و يا مردى از اهل بيتم»، كه اين نص صريح، تأويلى را كه شيعيان از كلمۀ «مِنّى» كرده و گفته اند معنايش اين است كه «نفس على، مثل نفس رسول الله «صلى الله عليه و آله» است، و على، مثل او بوده و از ساير صحابه افضل است»، باطل مى سازد.

رواياتى كه وى مى گويد طبرى و ديگران آورده اند، همان رواياتى است كه قبلا نقل كرده و گفته بود: احمد، به سند حسن، از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، آيات برائت را به ابوبكر داد و او را روانه كرد، و وقتى ابوبكر به ذى الحليفه رسيد، پيامبر فرمود: «اين رسالت را ابلاغ نمى كند، مگر من و يا مردى از اهل بيتم»، و آنگاه آيات برائت را به على واگذار كرد و او را روانه ساخت.

و بر كسى پوشيده نيست كه اين روايت، همان روايتى است كه ما قبلا آن را از انس نقل كرديم و در آن داشت: «أو رَجُلٌ مِن أهلِى»، و اين مقدار تفاوت در «اهل من» و «اهل بيتم»، ناشى از اين است كه راويان حديث، روايت را نقل به معنا كرده اند.

  • و اولين اشكالى كه به كلام صاحب المنار وارد است، اين است كه:

جملۀ «أو رَجُلٌ مِنّى»، آن طور كه وى ادعا كرده كه تنها در روايات سدى آمده و آن را هم ضعيف دانسته، نيست. زيرا اصل و ريشه آن عبارت وحى است، كه معظم روايات صحيح و زياد آن را اثبات نموده است، و روايتى كه دارد: «مِن أهلِ بَيتِى» و مشارٌ اليه آن را روايات زياد وانمود كرده، فقط يك روايت است، آن هم روايت انس است كه تازه در نقل ديگرى، به جاى «مِن أهلِ بَيتِى»، در همان روايت نيز «مِن أهلِى» آمده.

  • اشكال دومى كه به گفتار وى وارد است، اين است كه:

همان طورى كه روشن شد، روايت مذكور، نقل به معنا شده، با اين وصف، به خاطر بعض الفاظى كه در آن است، صلاحيت ندارد بيشتر و معظم روايات صحيحى را كه شيعه و سنىّ در باره عبارت وحى اتفاق دارند، به وسيله آن تفسير كرد.

علاوه، اگر صحيح باشد كه عبارت «أو رَجُلٌ مِنكَ» و يا «أو رَجُلٌ مِنّى» را، كه گفتيم در معظم روايات آمده، با عبارت «رَجُلٌ مِن أهلِ بَيتِى»، كه در يك روايت، آن هم به يك نقل آمده، تفسير كرد، چرا صحيح نباشد اين دو دسته روايات، به روايات ابوسعيد خدرى سابق كه داشت: «يَا عَلِىُّ إنَّهُ لَا يُؤدِّى عَنِّى إلّا أنَا أو أنتَ» تفسير نمود؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۶

و چرا نگویيم كه همه آن تعبيرات، يعنى: «إلّا رَجُلٌ مِنّى» و «إلّا رَجُلٌ مِنكَ» و «إلّا رَجُلٌ مِن أهلِى» و «إلّا رَجُلٌ مِن أهل بَيتِى»، همه كنايه از شخص على «عليه السلام» است. يكى مى گويد: على، از نفس ‍ رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است. ديگرى مى گويد: اهل او است. سومى مى گويد: اهل بيت او است. لاجرم كسى كه معظم روايات را با يك روايت، آن هم بنا به يك نقلش تفسير مى كند، و چنين تفسيرى را جايز مى داند، غافل است از اين كه از گرماى آفتاب، به نور آتش گريخته و خلاصه دچار اشكال بزرگترى مى شود.

  • اشكال سومى كه به گفتار صاحب المنار متوجه است، اين است كه:

وى گمان كرده استفاده اين معنا كه «على «عليه السلام»، به منزله نفس رسول خدا «صلى الله عليه و آله» است»، مستند به صرف اين است كه فرمود: «رَجُلٌ مِنّى»، آنگاه پيش خود گفته: صرف اين كه كسى بگويد: «فلانى از من است»، دلالت ندارد بر اين كه فلانى در همه شؤون، به منزله نفس او است، و بيش از اين را نمى رساند كه يك نوع اتصال و اتباع ميان من و او هست، همچنان كه در گفتار ابراهيم آمده كه گفت: «فَمَن تَبِعَنِى فَإنَّهُ مِنّى»، مگر اين كه قرينه ديگرى در كار باشد و بيش از اين را برساند، مانند آيه: «وَ مَن يَتَوَلَّهُم مِنكُم فَإنَّهُ مِنهُم».

بلكه ما آن را از مجموع جملۀ «رَجُلٌ مِنكَ»، يا «رَجُلٌ مِنّى»، با قرينه «لَا يُؤدِّى عَنكَ إلّا أنتَ» استفاده كرديم، به همان بيانى كه در سابق گذشت، و در اين استفاده، فرقى نيست چه اين كه عبارت روايت «رَجُلٌ مِنّى» باشد، و چه «رَجُلٌ مِنكَ»، و چه «رَجُلٌ مِن أهلِى»، و چه «رَجُلٌ مِن أهلِ بَيتِى». علاوه بر اين كه اگر منظور صرف پيروى بود، ابوبكر هم در خطاب پيروى از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بود، ديگر معنا نداشت آيات برائت را از او بگيرد و به على «عليه السلام» واگذار كند و بفرمايد: «دستور آمده كه جز خودم، و يا مردى از پيروانم، آن را ابلاغ نكند».

دليل ديگر اين كه: در روايتى كه نقل خواهد شد و حاكم آن را از مصعب بن عبدالرحمن نقل كرده است، آمده كه: بعد از آن كه پيغمبر اكرم «صلى الله عليه و آله»، به اهل طائف فرمود: «قسم به كسى كه جانم به دست او است، نماز را به پا مى داريد و زكات را مى پردازيد، يا اين كه مردى را از خودم (يا چون جان خودم) به سوى شما گسيل مى دارم». مردم به ابوبكر يا عُمَر نظر انداختند (به گمان اين كه مراد پيغمبر «صلى الله عليه و آله»، يكى از آن دو است). پس پيغمبر «صلى الله عليه و آله»، دست على را گرفت و فرمود: «اين». تا ترديدى را كه پيش آمده بود، رفع نمايد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۷

  • اشكال چهارم اين كه:

وى، در بحث خود از روايات داله بر اين كه اهل بيت رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، على و فاطمه و حسنين بوده و نه غير، اسمى نبرده، و به روى خود نياورده كه اصلا چنين اخبارى هم در مسأله وجود دارد، و حال آن كه اين روايات، همه صحيحه و علاوه بالغ به حد تواتر است، و ما بعضى از آن ها را در تفسير آيه مباهله ايراد كرديم، و قسمت عمده آن ها را، به زودى در بحث از آيه تطهير ايراد خواهيم نمود - إن شاء الله.

و از آن جایى كه آن روز، در ميان اهل بيت، غير از على «عليه السلام»، مردى نبوده، قهرا برگشت معناى كلمۀ «مردى»، به همان حضرت خواهد بود، و در نتيجه برگشت اين اشكال به همان اشكال قبلى خواهد شد كه گفتيم همه آن تعبيرات، به فرضى كه صحيح باشد، كنايه از على «عليه السلام» است.

و اما اين كه احتمال داد كه مقصود از «اهل بيت»، عموم اقرباى آن حضرت، از بنى هاشم يا بنى هاشم و زنان آن حضرت باشند، و در نتيجه كلمۀ «وحى»، يك كلام عادى باشد و نخواهد مزيتى را براى شخص معينى اثبات كند، و قهرا برگشت معنا به اين باشد كه «هيچ رسالتى را از من نمى رساند، مگر يكى از بنى هاشم»، اين، براى اين است كه آقايان اهل سنت، غالبا بحث هاى لفظى را با ابحاث معنوى و همچنين مطالب دينى را با نظريات اجتماعى خلط مى كنند، و در تشخيص مفهوم اين قبيل الفاظ، به نظريات عرف لغويين مراجعه مى كنند، بدون اين كه نسبت به نظر شرع توجهى بنمايند. مثلا در معناى كلمۀ «ابن»، و كلمه «بنت»، نخست بحثشان چنين است كه براى تشخيص اين كه آيا پسر دختر هم، پسر آدمى حساب مى شود، يا نه، بايد به لغت مراجعه كرد. بايد ديد آيا كلمۀ «پسر»، به حسب وضع لغوى، بر پسر دختر هم صادق است، يا نه.

و از همه اين ها عجيب تر، آن قسمت از گفتار صاحب المنار است كه گفت: اين «نصّ صريح»، باطل مى سازد تأويل كلمۀ «مِنّى» را، چون به طورى كه از سياق گفتارش بر مى آيد، مقصودش از «نصّ صريح»، همان كلمۀ «مِن أهل بَيتِى» است، كه خواسته است بگويد اين كلمه صراحت دارد در اين كه منظور از «رَجُلٌ مِنّى»، يك مرد از بنى هاشم است.

و ما نفهميديم كلمۀ «اهل بيت»، چه نصوصيت و صراحتى در بنى هاشم دارد، آن هم با آن همه رواياتى كه در معناى كلمۀ مذكور وارد شده و همه مى گويند «اهل بيت»، عبارتند از: على و فاطمه و حسين. علاوه، بر فرض كه كلمۀ «اهل بيت»، به معناى بنى هاشم باشد، آن وقت صاحب المنار چه مى گويد در آن رواياتى كه داشت: «مِنّى: مردى از من»، آيا كلمه «از من» را هم به «بنى هاشم» معنا مى كند!

و در تفسير عياشى، از زراره و حمران و محمّد بن مسلم، از حضرت ابى جعفر و ابى عبدالله «عليهما السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه: «فَسِيحُوا فِى الأرضِ أربَعَةَ أشهُر» فرموده اند: بيست روز از ذى الحجّه و تمامى محرّم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الثانى است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۸

مؤلف: رواياتى كه بر طبق مضمون اين روايت، از طرق شيعه، از ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، در تفسير چهار ماه مورد بحث وارد شده بسيار زياد است، و كلينى و صدوق و عياشى و قمى و ديگران «عليهم الرحمة»، در كتب خود، آن ها را نقل كرده اند.

همين مضمون از طرق اهل سنت نيز روايت شده است، البته در اين ميان، روايات ديگرى از طرق آنان هست كه مضمونش، غير اين مضمون است. حتى در پاره اى از آن ها چنين آمده: «ابوبكر، در سال نهم هجرى، در ماه ذى القعده، با مردم به حج رفت» و چون اين روايت تأييد نشده، لذا از استناد به آن چشم پوشى كرديم.

رواياتى درباره اين كه اعلام كننده آيات برائت، على «ع» بوده است

و در تفسير عياشى، از حكيم بن جبير، از على بن الحسين «عليهما السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه: «وَ أذَانٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ» فرموده است: مقصود از «اعلام كننده»، اميرالمؤمنين «عليه السلام» است.

مؤلف: و اين معنا، از حريز، از ابى عبدالله «عليه السلام» نيز و همچنين از جابر، از امام صادق و امام باقر «عليهما السلام» روايت شده، و قمى، آن را از پدرش، از فضاله، از ابان بن عثمان، از حكيم بن جبير، از امام على بن الحسين «عليهما السلام» نقل كرده، و سپس گفته است كه: در حديث ديگرى، امام اميرالمؤمنين «عليه السلام» فرمود: من بودم اعلام كننده در ميان مردم.

اين روايت را، صدوق هم، به سند خود، از حكيم، از آن جناب نقل كرده.

صاحب الدرّ المنثور هم، آن را از ابن ابى حاتم، از حكيم بن حميد، از على بن الحسين «عليهما السلام» نقل كرده، و صاحب تفسير برهان، در كتاب خود گفته است كه: سدى و ابومالك و ابن عباس و زين العابدين، همگى گفته اند اعلام كننده، على بن ابی طالب بود، و به وسيله او، پيام رسول خدا «صلى الله عليه و آله» ادا شد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۳۹

و در تفسير برهان، از صدوق و او، به سند خود، از فضيل بن عياض، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: من از آن حضرت، از حج اكبر پرسش كردم. فرمودند: تو در اين باره چيزى شنيده اى؟

عرض كردم: آرى، حديثى دارم و آن، اين است كه ابن عباس گفته است: «حج اكبر»، عبارت است از روز عرفه. به اين معنا كه هر كس روز عرفه تا طلوع آفتاب روز عيد قربان را درك كند، حج را درك كرده، و هر كس ديرتر برسد، حج آن سال از او فوت شده، پس شب عرفه، هم براى قبل و هم براى بعد قرار داده شده.

دليل بر اين قول هم، اين است كه: كسى كه شب قربان تا طلوع فجر را درك كند، حج را درك كرده و از او، مُجزى است، هر چند وقوف در روز عرفه را نداشته.

مقصود از «حج اکبر»، در روايات شيعه

امام صادق «عليه السلام» فرمود: اميرالمؤمنين فرموده:

حج اكبر، روز قربان است، و احتجاج كرده به آيه قرآن كه مى فرمايد: «فَسِيحُوا فِى الأرضِ أربَعَةَ أشهُر»، و اين چهار ماه عبارت است از: بيست روز از ذى الحجّه و تمامى محرّم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الآخر، و اگر روز حج اكبر، روز عرفه (نهم ذى الحجه) باشد، آنگاه تا روز دهم ربيع الآخر، چهار ماه و يك روز مى شود و حال آن كه قرآن فرموده مهلت كفار از روز حج اكبر، چهار ماه است. و نيز استدلال كرده اند به آن آيه ديگر كه مى فرمايد: «وَ أذَانٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إلَى النَّاسِ يَومَ الحَجِّ الأكبَر»، و سپس فرموده كه اعلام كننده در آن روز، من بودم.

پرسيدم: پس معناى كلمۀ «حج اكبر» چيست؟ فرمود: از اين جهت بزرگترين حج ناميده شد كه در آن سال، هم مسلمان ها به زيارت خانه خدا رفتند و هم مشركان، و بعد از آن سال بود كه ديگر زيارت كردن كفار ممنوع شد.

و نيز، در همان كتاب، از صدوق، از معاوية بن عمار روايت شده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» پرسيدم: روز حج اكبر، چه روزى است؟ فرمود: روز قربان است؛ و حج اصغر، عمره است.

مؤلف: اين روايت، علاوه بر اين كه حج اكبر را به روز قربان تفسير كرده، وجه اين تسميه را هم ذكر كرده (و آن اين كه عمره به تنهایى، حج اصغر، و عمره با حج، حج اكبر است)، و همه روايات وارده از ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، جز چند روايت شاذ، متفق اند بر اين كه منظور از روز حج اكبر، روز عيد قربان، يعنى دهم ذى الحجّه است كه آن را، روز «نحر» هم مى نامند. همين معنا را از على «عليه السلام» هم روايت كرده اند.

كلينى، در كافى، آن را از على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از معاوية بن عمار، از امام صادق «عليه السلام»، و نيز به سند خود، از ذريح، از آن حضرت روايت كرده. و همچنين صدوق، به سند خود، از ذريح، از آن جناب، و عياشى، از عبدالرحمان و ابن اذينه و فضيل بن عياض، از آن حضرت روايت كرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۰

و در الدرّ المنثور است كه ابن مردويه، از ابى اوفى، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» روايت كرده كه در روز عيد اضحى فرمود: امروز، روز حج اكبر است.

و نيز، در همان كتاب است كه بخارى (در پاروقى كتابش) و ابوداود، ابن ماجه، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابوالشيخ، ابن مردويه و ابونعيم، در كتاب حليه، از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، در سالى كه به حج رفت، در روز قربان ميان جمره ها ايستاد و فرمود: اين چه روزى است؟ گفتند روز نحر (قربان) است. فرمود: اين روز، حج اكبر است.

مؤلف: اين مضمون، به طرق مختلفه اى، از على «عليه السلام» و ابن عباس و مغيرة بن شعبه و ابى جحيفه و عبدالله بن ابى اوفى نيز روايت شده، و به طرق مختلفه ديگرى، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نقل شده است كه فرمود: حج اكبر، روز عرفه است. و همچنين از على و ابن عباس و ابن زبير، نيز نقل شده، و از سعيد بن مسيّب روايت شده كه حج اكبر، روز بعد از روز قربان است. و نيز روايت شده كه همه ايام حج است.

و در روايت ديگرى آمده كه حج اكبر، آن سالى است كه ابوبكر در آن سال به حج رفت. و اين وجه، بى انطباق با روايتى كه قبلا از امام صادق «عليه السلام» نقل كرديم، نيست. همان روايتى كه داشت حج اكبر را از اين رو حج اكبر ناميدند كه در آن سال، هم مسلمانان به حج آمده بودند و هم مشركان.

و در تفسير عياشى، از زراره، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه شريفه: «فَإذَا انسَلَخَ الأشهُرُ الحُرُم فَاقتُلُوا المُشرِكِينَ حَيثُ وَجَدتُمُوهُم» فرمود: «اشهر حرم»، از روز قربان شروع مى شود تا دهم ربيع الاخر.

و در الدرّ المنثور است كه حاكم - وى سند را صحيح دانسته - از مصعب بن عبدالرحمان، از پدرش نقل كرده كه در تفسير آيه: «فَإن تَابُوا وَ أقَامُوا الصَّلَوة وَ آتَوُا الزَّكَوة» گفته است: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، مكه را كه فتح كرد، متوجه شهر طائف شد، و مردم آن شهر را هشت روز و يا هفت روز متوالى محاصره كرد، آنگاه چند نوبت به تناوب، به محاصره آن ها پرداخت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۱

و سپس فرمود: هان اى مردم! من جلوتر از شما از دنيا مى روم، و من شما را در حق عترتم، به نيكى سفارش مى كنم. ديدارتان حوض خواهد بود و به آن خدایى كه جانم به دست اوست، يا اين است كه نماز را بپا مى داريد و زكات را مى دهيد، و يا اين است كه مردى از خاندانم و يا مثل خودم را وادار مى كنم تا گردن هاى رزمندگانتان را بزند، و ذراريتان را اسير كند. مردم خيال كردند مقصودش، ابوبكر و عُمَر است، لكن ديدند دست على «رضى الله عنه» را گرفت و فرمود: «اين».

مؤلف: منظور آن حضرت اين بود كه اگر كافر شويد، چنين مى شود.

و در تفسير عياشى، در حديث جابر، از امام ابى جعفر «عليه السلام» آمده كه در تفسير «فَإن تَابُوا» فرمود: يعنى اگر ايمان آوردند، برادران دينى شما هستند.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «وَ إن أحَدٌ مِنَ المُشرِكِينَ استَجَارَكَ فَأجِرهُ...» مى گويد: امام «عليه السلام» فرموده: معنايش اين است كه نخست قرآن را برايش بخوان و به معارف دين آشنايش كن و ديگر متعرضش مشو تا به مأمن خود برگردد.

و در تفسير برهان، از ابن شهراشوب، از تفسير قشيرى روايت شده كه: مردى، به على بن ابی طالب «عليه السلام» عرض كرد: حال اگر يكى از ما بخواهد بعد از چهار ماه، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» را ملاقات كند و با او كارى داشته باشد، آيا عهدى برايش نيست و (در امان نيست)؟ على «عليه السلام» فرمود: چرا، براى اين كه خداوند فرموده: «اگر يكى از مشركان از تو پناه بخواهد، پناهش بده...».

و در الدرّ المنثور است كه ابن ابى شيبه و ابن ابى حاتم و ابوالشيخ و ابن مردويه، در ذيل آيه: «وَ إن نَكَثُوا أيمَانَهُم مِن بَعدِ عَهدِهِم...»، از حذيفه نقل كرده اند كه از وى، در باره آيه فوق پرسش كردند. او گفت: «هنوز با اهل اين آيه قتال نشده است».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۲

چند روايت، در ذيل آيه: «فَقَاتِلُوا أئِمَّةَ الكُفر...»

و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و بخارى و ابن مردويه، از زيد بن وهب روايت كرده اند كه در ذيل آيه: «فَقَاتِلُوا أئِمَّةَ الكُفر» گفته است:

ما، در محضر حذيفه «رض» بوديم كه گفت: از مشمولين اين آيه، باقى نمانده مگر سه نفر، و از منافقان هم باقى نمانده مگر چهار نفر.

مردى اعرابى پرسيد: شما اصحاب محمّد «صلى الله عليه و آله»، خبرهایى به ما مى دهيد كه سر و ته آن را نمى دانيم. اگر از مشمولين اين آيه نمانده مگر سه نفر و از منافقان نمانده مگر چهار نفر، پس اين ها چه كسانى هستند كه خانه هاى ما را مى شكافند و علف هاى ما را مى دزدند؟

گفت: اين ها، تبهكاران هستند (نه آن كسانى كه آيه در حقشان نازل شده). آرى، از آن كسان نمانده اند، مگر چهار نفر كه يكى از آن ها پيرمرد سالخورده اى است، كه اگر آب خنك هم بخورد، ديگر سردى آب را تشخيص نمى دهد.

و در قرب الاسناد حميرى است كه مى گويد:

عبدالحميد و عبدالصمد بن محمّد، هر دو از حنان بن سدير برايم نقل كردند كه گفت: من از امام صادق «عليه السلام» شنيدم كه مى فرمود: عده اى از اهل بصره نزد من آمدند و از من حال طلحه و زبير را پرسيدند. گفتم: از پيشوايان كفر بودند، چون على «عليه السلام»، در روز جنگ بصره، بعد از آن كه صف آرایى كرد، به ياران خود فرمود: بر اين مردم پيشدستى مكنيد، بگذاريد تا من ميان خودم و خدا و ميان ايشان قطع عذر كنم.

آنگاه برخاست و در برابر لشكر بصره فرياد زد: اى اهل بصره! آيا از من جور و ستمى در قضاوت سراغ داريد؟ گفتند: نه. فرمود: آيا حيف و ميل در بيت المال و در نحوه تقسيم آن سراغ داريد؟ گفتند: نه.

فرمود: آيا شيفتگى به دنيا از من ديده ايد كه مال دنيا را به خودم و خاندانم اختصاص داده و به شما نداده باشم، از اين جهت است كه از درِ ستيره در آمده و بيعت مرا مى شكنيد؟ گفتند: نه. فرمود: آيا حدود خدا را در شما جارى نموده و در ديگران اجراء نكرده ام؟ گفتند: نه.

فرمود: پس چطور شده كه بيعت من شكسته مى شود و بيعت ديگران (كه همه آن عيب ها را دارند)، شكسته نمى شود؟ همانا من سر و ته اين كار را بررسى كردم و جز كفر و يا شمشير، چيز ديگرى نيافتم.

آنگاه متوجه اصحاب خود شد و فرمود: خداى تعالى، در كتابش مى فرمايد: «وَ إن نَكَثُوا أيمَانَهُم مِن بَعدِ عَهدِهِم وَ طَعَنُوا فِى دِينِكُم فَقَاتِلُوا أئِمَّة الكُفر إنَّهُم لَا أيمَانَ لَهُم لَعَلَّهُم يَنتَهُونَ».

آنگاه اميرالمؤمنين «عليه السلام» فرمود: به خدایى كه دانه را مى شكافد، و خلایق را مى آفريند، و محمّد «صلى الله عليه و آله» را به نبوت برگزيد، اين قوم مشمولين اين آيه هستند، و از آن روزى كه نازل شده، تاكنون غير از اين مردم، با هيچ قومى به عنوان مشمولين آن جنگ نشده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۳

مؤلف: اين روايت را، عياشى نيز، از حنّان بن سدير، از آن حضرت نقل كرده.

و در امالى مفيد، به سند خود، از ابى عثمان، مؤذّن قبيله بنى قصى نقل كرده كه گفت:

من از على بن ابی طالب، در موقعى كه طلحه و زبير خروج كرده بودند، شنيدم كه گفت: خداوند مرا معذور بدارد از كار طلحه و زبير. اين ها از در طوع و رغبت خود و بدون اين كه كسى وادارشان كند، با من بيعت كردند، آنگاه بيعتم را شكستند، بدون اين كه بدعتى كرده باشم. سپس اين آيه را تلاوت كردند: «وَ إن نَكَثُوا أيمَانَهُم مِن بَعدِ عَهدِهِم وَ طَعَنُوا فِى دِينِكُم فَقَاتِلُوا أئِمَّة الكُفر إنَّهُم لَا أيمَانَ لَهُم لَعَلَّهُم يَنتَهُونَ».

مؤلف: اين روايت را، عياشى در تفسير خود، هم از ابى عثمان، مؤذّن و هم از ابى الطفيل، و هم از حسن بصرى روايت كرده. و شيخ، در امالى خود، آن را از ابى عثمان مؤذّن نقل كرده، و در نقل او دارد كه بكير گفت: من از امام ابى جعفر «عليه السلام»، از اين حديث سؤال كردم. فرمود: شيخ (مؤذن) درست گفته، على «عليه السلام» همين طور فرموده، و جريان اين چنين بوده.

چند روايت در ذيل آيه شريفه: «ألَا تُقَاتِلُونَ قَوماً نَكَثُوا أيمَانَهُم...»

و در الدرّ المنثور است كه ابن اسحاق و بيهقى، در كتاب دلائل، از مروان بن حكم و مسور بن مخرمه نقل كرده اند كه گفتند:

در صلح نامه اى كه ميان رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و قريش، در روز حديبيه منعقد شد، داشت: هر كس بخواهد در عقد و عهد رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، در آيد، مى تواند، و هر كس هم بخواهد در عقد و پيمان قريش در آيد، نيز مجاز است.

وقتى خزاعه اين معنا را شنيدند، هجوم آوردند كه ما به عهد محمّد «صلى الله عليه و آله» و پيمان او در مى آیيم، و بنوبكر، بجست و خيز در آمدند كه ما به عهد قريش و پيمان آنان در مى آیيم، و بر اين صلح، نزديك به هفده و يا هجده ماه ماندند.

تا آن كه بنى بكر كه در عقد و پيمان قريش در آمده بودند، شبى در يكى از آب هاى خزاعه، به نام «وتير» - كه در نزديكى هاى مكه قرار داشت - به مردم خزاعه حمله بردند، و قريش كه خيال مى كردند در اين شب تاريك، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» خبردار نمى شود، چون كسى نيست از كار آنان سر درآورد، قبيله بنى بكر را كمك نظامى از قبيل مركب و اسلحه داده، و به خاطر كينه اى كه با آن حضرت داشتند، بر مردم «وتير» تاختند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۴

در همان شب، از خزاعه، عمرو بن سالم سوار شد و خود را به مدينه رسانيد و ماجرا را در ضمن اشعار زير، به اطلاع رسول خدا «صلى الله عليه و آله» رسانيد:

يَا رَبّ إنّى نَاشِدٌ مُحمّداً * حَلفَ أبِينَا وَ أبِيهِ الاَ تلَدا

قَد كُنتُم ولداً و كُنَّا وَالِداً * ثَمَّتَ أسلَمنَا فَلَم نَنزَع يَدَا

فَانصُر هَدَاكَ اللهُ نَصراً أعتَداً * وَ ادعُ عِبَادَ اللهِ يَأتُوا مَدَداً

فِيهِم رَسُولُ اللهِ قَد تَجَرَّداً * إن سِيمَ خَسفاً وَجهُهُ تَرَبَّداً

فِى فَيلَقٍ كَالبَحرِ يَجرِى مَزبَداً * إنَّ قُرَيشاً أخلَفُوكَ المَوعِداً

وَ نَقَضُوا مِيثَاقَكَ المُؤكَّداً * وَ جَعَلُوا لِى فِى كِدَاءِ رَصَداً

وَ زَعَمُوا أن لَستُ أدعُوا أحَداً * وَ هُم أذَلُّ وَ أقَلُّ عَدَداً

هُم بَيَّتُونَا بِالوُتَيرِ هُجَّداً * وَ قَتَلُونَا رُكَّعاً وَ سُجَّداً

رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود: اى عمرو بن سالم! يارى شدى.

پس چيزى نگذشت كه ابر سياهى در آسمان حركت كرد. حضرت فرمود: اين ابر گواهى مى دهد به يارى بنى كعب (و بنا به نسخه سيرة النبى، اين ابر استهلال مى كند. يعنى مى بارد، يا صدا مى كند). آنگاه به مردم فرمان جهاد داد و به آنان نفرمود كجا لشكر مى كشد، تا خبر به گوش دشمن نرسد و از خدا خواست تا قريش را از خبر وى بى اطلاع بگذارد، تا او بتواند به ناگهانى، به سرزمين ايشان وارد شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۲۴۵

مؤلف: سيوطى، اين روايت را، در الدرّ المنثور، بعد از روايت ديگرى كه به طرقى، از مجاهد و عكرمه آمده، نقل كرده است و مضمون آن روايت نيز، همين است كه سبب نزول آيه: «ألَا تُقَاتِلُونَ قَوماً نَكَثُوا أيمَانَهُم - تا آن جا كه مى فرمايد - وَ يَشفِ صُدُورَ قَومٍ مُؤمِنِين»، داستان عهدشكنى قريش بود كه پيمان حديبيه را شكسته و به بنى بكر، عليه خزاعه، هم سوگندان رسول خدا «صلى الله عليه و آله» كمك نظامى كردند.

و اگر مطلب از اين قرار باشد، قهرا سيوطى و امثال او، بايد ملتزم شوند به اين كه آيه: «ألَا تُقَاتِلُونَ قَوماً» تا تمامى سه آيه بلكه چهار آيه بعدش، كه از نظر سياق مشترك اند، قبل از فتح مكه نازل شده و در نتيجه قبل از آيات برائت نازل شده اند.

و حال آن كه چنين نيست، و داستانى را كه ابن اسحاق و بيهقى نقل كرده اند، هر چند به خاطر مسور بن مخرمه معتبر است، وليكن روايت مسور صريحا نمى گويد كه آيات مورد بحث در باره اين داستان نازل شده، و روايتى هم كه مجاهد و عكرمه نقل كرده اند، اعتمادى بر آن نيست. براى اين كه موقوف است و منقطع و سياق آيات هم طورى نيست كه با نازل شدن با آيات قبلش و متصل بودن با آن ها نسازد، و اين خيلى روشن است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←