گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۳۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
خط ۱۷۱: خط ۱۷۱:
اين جمله، در مورد جواب از سؤالى مقدر وارد شده. گويا شنونده وقتى جملۀ «وَ إلَى عَادٍ أخَاهُم هُوداً» را شنيده، پرسيده: خوب، هود به آنان چه گفت؟ مى فرمايد: گفت: اى قوم من! خدا را بندگى كنيد...». و به همين جهت، جملۀ مورد بحث بدون «واو» عاطفه و به اصطلاح ادبى، به فصل آمده است.
اين جمله، در مورد جواب از سؤالى مقدر وارد شده. گويا شنونده وقتى جملۀ «وَ إلَى عَادٍ أخَاهُم هُوداً» را شنيده، پرسيده: خوب، هود به آنان چه گفت؟ مى فرمايد: گفت: اى قوم من! خدا را بندگى كنيد...». و به همين جهت، جملۀ مورد بحث بدون «واو» عاطفه و به اصطلاح ادبى، به فصل آمده است.


و جملۀ «اعبُدُوا اللّهَ»، در مقام حصر است. يعنى مى خواهد بفرمايد: تنها او را بپرستيد و خدايان ديگر را كه به جاى خدا ارباب خود گرفته ايد، به خيال اين كه شفيعان شما نزد خدا باشند، و آن وقت عبادت خود خدا را رها كرديد، نپرستيد. دليل گفتار ما كه جملۀ مورد بحث در مقام افاده حصر است، جملۀ بعد مى باشد كه مى فرمايد: «مَا لَكُم مِن إلَه غَيرُهُ إن أنتُم إلّا مُفتَرُون: شما غير از او، هيچ معبود و جز افتراء هيچ دليل ديگرى نداريد»، كه اين جمله دلالت دارد بر اين كه مشركان، اگر خدايانى براى خود گرفتند و آن ها را به عنوان شريك خدا و شفيع درگاه او عبادت كردند، به جز افتراء، دليلى نداشتند.
و جملۀ «اعبُدُوا اللّهَ»، در مقام حصر است. يعنى مى خواهد بفرمايد: تنها او را بپرستيد و خدايان ديگر را كه به جاى خدا ارباب خود گرفته ايد، به خيال اين كه شفيعان شما نزد خدا باشند، و آن وقت عبادت خود خدا را رها كرديد، نپرستيد.  
 
دليل گفتار ما كه جملۀ مورد بحث در مقام افاده حصر است، جملۀ بعد مى باشد كه مى فرمايد: «مَا لَكُم مِن إلَه غَيرُهُ إن أنتُم إلّا مُفتَرُون: شما غير از او، هيچ معبود و جز افتراء هيچ دليل ديگرى نداريد»، كه اين جمله دلالت دارد بر اين كه مشركان، اگر خدايانى براى خود گرفتند و آن ها را به عنوان شريك خدا و شفيع درگاه او عبادت كردند، به جز افتراء، دليلى نداشتند.


«'''يَا قَوْمِ لا أَسئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً ...'''»:
«'''يَا قَوْمِ لا أَسئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً ...'''»:
خط ۱۸۳: خط ۱۸۵:
پس اين كه در قرآن كريمش مى فرمايد: «فِطرَةَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا»، اشاره اى است از آن جناب به آن درك و ارتكازى كه انسان ها به آن درك آفريده شده اند و آن ارتكاز، شناختن خدا است، و «فِطرَةَ اللّهِ» عبارت است از آن نيرويى كه در انسان قرار داده شده، تا با آن نيرو، ايمان به خدا را تشخيص دهد، كه به همين معنا در آيه شريفه «وَ لَئِن سَألتَهُم مَن خَلَقَهُم لَيَقُولُنَّ اللّه» اشاره شده و همين درك فطرى است.
پس اين كه در قرآن كريمش مى فرمايد: «فِطرَةَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا»، اشاره اى است از آن جناب به آن درك و ارتكازى كه انسان ها به آن درك آفريده شده اند و آن ارتكاز، شناختن خدا است، و «فِطرَةَ اللّهِ» عبارت است از آن نيرويى كه در انسان قرار داده شده، تا با آن نيرو، ايمان به خدا را تشخيص دهد، كه به همين معنا در آيه شريفه «وَ لَئِن سَألتَهُم مَن خَلَقَهُم لَيَقُولُنَّ اللّه» اشاره شده و همين درك فطرى است.


ولى به نظر چنين مى رسد كه ماده «فطر»، به معناى پديد آوردن از عدم محض است. (به خلاف خلقت، كه بر پديد آوردن ساختمان از آجر و آهن نيز صادق است)، و آن خصوصيتى كه از «فَطَرَ النَّاس» فهميده مى شود، از بنا و صيغۀ «فعلة» فهميده مى شود. چون اين صيغه را در جايى به كار مى برند كه بخواهند بنا و ساختمان نوع را برسانند.  
ولى به نظر چنين مى رسد كه ماده «فطر»، به معناى پديد آوردن از عدم محض است. (به خلاف خلقت، كه بر پديد آوردن ساختمان از آجر و آهن نيز صادق است)، و آن خصوصيتى كه از «فَطَرَ النَّاس» فهميده مى شود، از بنا و صيغۀ «فِعلَة» فهميده مى شود. چون اين صيغه را در جايى به كار مى برند كه بخواهند بنا و ساختمان نوع را برسانند.  


پس در جملۀ «فِطرَةَ اللّه الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا»، درك فطرى بشر، از كلمۀ «فطرة» فهميده مى شود، نه از ماده «فطر». و بنابراين كه گفتيم «فطرت» به معناى «خلقت» از عدم محض است، پس اين كه بعضى ها فطرت را به معناى خلقت گرفته اند، از راه صواب دور شده اند.  
پس در جملۀ «فِطرَةَ اللّه الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا»، درك فطرى بشر، از كلمۀ «فطرة» فهميده مى شود، نه از ماده «فطر». و بنابراين كه گفتيم «فطرت» به معناى «خلقت» از عدم محض است، پس اين كه بعضى ها فطرت را به معناى خلقت گرفته اند، از راه صواب دور شده اند.  
۱۶٬۸۸۹

ویرایش