۱۷٬۰۵۲
ویرایش
خط ۱۷۷: | خط ۱۷۷: | ||
==اقوال پاره اى از مفسران عامّه و خاصّه، در تفسير آيه== | ==اقوال پاره اى از مفسران عامّه و خاصّه، در تفسير آيه== | ||
مفسرين عامه و خاصه در تفسير اين آيه اقوال مختلفى دارند كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مى شود: | مفسرين عامه و خاصه در تفسير اين آيه اقوال مختلفى دارند كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مى شود: | ||
۱ - قول بعضى از ايشان، كه به ابن عباس و مجاهد و قتاده و عكرمه و حسن و ديگران هم نسبت داده اند، اين است كه معناى آيه چنين مى شود: همسر عزيز قصد كرد فاحشه و گناه را، يوسف هم همان قصد را كرد، و اگر برهان پروردگار خود را نديده بود، هر آينه آن گناه را مرتكب شده بود. | |||
آنگاه | آنگاه يوسف را به كارهايى توصيف كرده اند كه از مقام نبوت بسيار بعيد و ساحت مقدس صديق، از آن پاك و منزّه است. | ||
و آن توصيف، اين است: يوسف تصميم گرفت كه با او زنا كند. نزديك هم رفت، بند زيرجامه ها هم باز شد، و آن جايى كه يك مرد در هنگام عمل زناشويى مى نشيند، نشست، در آن موقع، برهان پروردگارش دستگيرش شده، شهوتش را باطل و از هلاكتش برهانيد. | |||
آنگاه در توصيف برهان و اين كه چه بوده، حرف هاى مختلفى زده اند. | |||
مثلا غزالى، در تفسيرى كه براى اين سوره نوشته، مى گويد: در معناى اين آيه، يعنى «برهان» اختلاف كرده اند، كه مقصود از آن چيست؟ بعضى گفته اند: مرغى روى شانه اش نشست و در گوشش گفت: دست نگه دار، كه اگر اين كار را بكنى، از درجه انبياء ساقط خواهى شد. | |||
بعضى ديگر گفته اند: يعقوب را ديد كه در كنارى ايستاده، انگشت به دندان مى گزد، و مى گويد: اى يوسف! نمى بينى مرا؟ | |||
بعضى ديگر گفته اند: خود عزيز را در حياط ديد كه صدا مى زند: آيا من | حسن بصرى گفته: «برهان»، اين بود كه ديد همسر عزيز، نخست چادرى بر روى چيزى افكند. پرسيد: چه مى كنى؟ گفت: روى بتم را مى پوشم كه مرا به چنين حالتى نبيند. يوسف گفت: تو از يك سنگ و جماد بى چشم و گوش حيا مى كنى و من از خدايى كه مرا مى بيند و از پنهان و آشكارم خبر دارد، حيا نكنم؟! | ||
ارباب اللسان گفته: از ضمير و سر خود صدایى شنيد كه: اى يوسف! اسم تو در ديوان انبياء نوشته شده، و تو مى خواهى كار سفيهان را بكنى. | |||
بعضى ديگر گفته اند: كف دستى ديد كه از ديوار خارج شد و بر آن نوشته بود: «وَ لَا تَقرَبُوا الزِّنَا إنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَ سَاءَ سَبِيلاً: نزديك زنا نرويد، كه فاحشه و راه بدى است». | |||
عده اى گفته اند: سقف خانه باز شد، و صورت زيبايى ديد كه مى گفت: اى رسول عصمت! نكن، زيرا تو معصومى. | |||
طايفه اى ديگر گفته اند: سر خود را پايين انداخت، ديد بر زمين نوشته شده: «وَ مَن يَعمَل سُوءً يُجزَ بِهِ: هر كه كار بدى كند، به همان كيفر داده مى شود». | |||
بعضى ديگر گفته اند: فرشته اى نزدش آمد و بال خود را به پشت او كشيد، شهوتش، از نوك انگشتان پايش ريخت (و رغبتش تمام شد). | |||
بعضى ديگر گفته اند: خود عزيز را در حياط ديد كه صدا مى زند: آيا من اين جا نيستم؟ | |||
بعضى ديگر گفته اند: بين او و طرفش حجابى افتاد كه يكديگر را نمى ديدند. | |||
بعضى گفته اند: دخترى از دختران بهشت را ديد و از جمال و حُسن او، متحير گشته، پرسيد: از كيستى؟ گفت: از كسى هستم كه در دنيا زنا نكرده باشد. | |||
و بعضى گفته اند: مرغى از كنارش عبور كرد و بر او بانگ زد كه: اى يوسف! عجله مكن، كه او براى تو حلال است و براى تو خلق شده. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۷۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۷۷ </center> | ||
آن چاهى را ديد كه در ته آن بيچاره بود، و ديد كه فرشته | بعضی گفته اند: آن چاهى را ديد كه در ته آن بيچاره بود، و ديد كه فرشته اى، لبِ آن چاه ايستاده، مى گويد: اى يوسف! آيا بيچارگى آن روزت فراموشت شده. | ||
بعضى ديگر گفته اند: زليخا را به صورتى بسيار زشت ديد و از او فرار كرد. | |||
بعضى گفته اند صدايى شنيد كه مى گويد: اى يوسف به سمت راستت نگاه كن | بعضى گفته اند: صدايى شنيد كه مى گويد: اى يوسف! به سمت راستت نگاه كن. وقتى نگاه كرد، اژدهايى عظيم ديد - كه بزرگتر از آن قابل تصوّر نبود، و مى گفت: زناكاران، فردا در شكم من اند. لاجرم، يوسف فرار كرد. اين بود گفتار غزالى. | ||
از جمله | از جمله حرفه اى ديگرى هم كه زده اند، اين است كه: يعقوب، در برابرش مجسم شده و ضربه اى به سينه اش زد كه در يك لحظه شهوتش، از سرِ انگشتانش بريخت. اين روايت را الدّرالمنثور، از مجاهد و عكرمه و ابن جبير آورده، و به غير اين، روايات ديگرى هم آورده است. | ||
ویرایش