گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۱۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۷۷: خط ۱۷۷:
==اقوال پاره اى از مفسران عامّه و خاصّه، در تفسير آيه==
==اقوال پاره اى از مفسران عامّه و خاصّه، در تفسير آيه==
مفسرين عامه و خاصه در تفسير اين آيه اقوال مختلفى دارند كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مى شود:
مفسرين عامه و خاصه در تفسير اين آيه اقوال مختلفى دارند كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مى شود:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۷۶ </center>
۱ - قول بعضى از ايشان كه به ابن عباس و مجاهد و قتاده و عكرمه و حسن و ديگران هم نسبت داده اند، اين است كه معناى آيه چنين مى شود: همسر عزيز قصد كرد فاحشه و گناه را، يوسف هم همان قصد را كرد، و اگر برهان پروردگار خود را نديده بود هر آينه آن گناه را مرتكب شده بود.


آنگاه يوسف را به كارهايى توصيف كرده اند كه از مقام نبوت بسيار بعيد و ساحت مقدس صديق ، از آن پاك و منره است . و آن توصيف اين است : يوسف تصميم گرفت كه با او زنا كند، نزديك هم رفت بند زير جامه ها هم باز شد، و آنجايى كه يك مرد در هنگام عمل زناشويى مى نشيند نشست ، در آن موقع برهان پروردگارش دستگيرش شده شهوتش را باطل و از هلاكتش برهانيد.
۱ - قول بعضى از ايشان، كه به ابن عباس و مجاهد و قتاده و عكرمه و حسن و ديگران هم نسبت داده اند، اين است كه معناى آيه چنين مى شود: همسر عزيز قصد كرد فاحشه و گناه را، يوسف هم همان قصد را كرد، و اگر برهان پروردگار خود را نديده بود، هر آينه آن گناه را مرتكب شده بود.


آنگاه در توصيف برهان و اينكه چه بوده حرفهاى مختلفى زده اند.
آنگاه يوسف را به كارهايى توصيف كرده اند كه از مقام نبوت بسيار بعيد و ساحت مقدس صديق، از آن پاك و منزّه است.  


مثلا غزالى ، در تفسيرى كه براى اين سوره نوشته مى گويد: در معناى اين آيه ، يعنى برهان اختلاف كرده اند، كه مقصود از آن چيست ؟ بعضى گفته اند: مرغى روى شانه اش نشست و در گوشش گفت : دست نگهدار كه اگر اين كار را بكنى از درجه انبياء ساقط خواهى شد.  
و آن توصيف، اين است: يوسف تصميم گرفت كه با او زنا كند. نزديك هم رفت، بند زيرجامه ها هم باز شد، و آن جايى كه يك مرد در هنگام عمل زناشويى مى نشيند، نشست، در آن موقع، برهان پروردگارش دستگيرش شده، شهوتش را باطل و از هلاكتش برهانيد.


بعضى ديگر گفته اند:يعقوب را ديد كه در كنارى ايستاده انگشت به دندان مى گزد، و مى گويد: اى يوسف نمى بينى مرا؟ حسن بصرى گفته «'''برهان '''» اين بود كه ديد همسر عزيز نخست چادرى بر روى چيزى افكند، پرسيد چه مى كنى ؟ گفت : روى بتم را مى پوشم كه مرا به چنين حالتى نبيند، يوسف گفت تو از يك سنگ و جماد بى چشم و گوش حيا مى كنى و من از خدايى كه مرا مى بيند و از پنهان و آشكارم خبر دارد حيا نكنم ؟!
آنگاه در توصيف برهان و اين كه چه بوده، حرف هاى مختلفى زده اند.


ارباب اللسان گفته : از ضمير و سر خود صدائى شنيد كه : اى يوسف ! اسم تو در ديوان انبياء نوشته شده ، و تو مى خواهى كار سفيهان را بكنى . بعضى ديگر گفته اند: كف دستى ديد كه از ديوار خارج شد و بر آن نوشته بود: «'''و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشه و ساء سبيلا - نزديك زنا نرويد كه فاحشه و راه بدى است '''».  
مثلا غزالى، در تفسيرى كه براى اين سوره نوشته، مى گويد: در معناى اين آيه، يعنى «برهان» اختلاف كرده اند، كه مقصود از آن چيست؟ بعضى گفته اند: مرغى روى شانه اش نشست و در گوشش گفت: دست نگه دار، كه اگر اين كار را بكنى، از درجه انبياء ساقط خواهى شد.  


عده اى گفته اند: سقف خانه باز شد، و صورت زيبايى ديد كه مى گفت : اى رسول عصمت ، نكن زيرا تو معصومى . طايفه اى ديگر گفته اند: سر خود را پايين انداخت ديد بر زمين نوشته شده : «'''و من يعمل سوء يجز به - هر كه كار بدى كند به همان كيفر داده مى شود'''» بعضى ديگر گفته اند: فرشته اى نزدش آمد و بال خود را به پشت او كشيد، شهوتش از نوك انگشتان پايش ريخت (و رغبتش تمام شد).
بعضى ديگر گفته اند: يعقوب را ديد كه در كنارى ايستاده، انگشت به دندان مى گزد، و مى گويد: اى يوسف! نمى بينى مرا؟


بعضى ديگر گفته اند: خود عزيز را در حياط ديد كه صدا مى زند: آيا من اينجا نيستم . بعضى ديگر گفته اند: بين او و طرفش حجابى افتاد كه يكديگر را نمى ديدند. بعضى گفته اند: دخترى از دختران بهشت را ديد و از جمال و حسن او متحير گشته ، پرسيد: از كيستى ؟ گفت : از كسى هستم كه در دنيا زنا نكرده باشد. و بعضى گفته اند: مرغى از كنارش عبور كرد و بر او بانگ زد كه اى يوسف ! عجله مكن كه او براى تو حلال است و براى تو خلق شده بعضى گفته اند:
حسن بصرى گفته: «برهان»، اين بود كه ديد همسر عزيز، نخست چادرى بر روى چيزى افكند. پرسيد: چه مى كنى؟ گفت: روى بتم را مى پوشم كه مرا به چنين حالتى نبيند. يوسف گفت: تو از يك سنگ و جماد بى چشم و گوش حيا مى كنى و من از خدايى كه مرا مى بيند و از پنهان و آشكارم خبر دارد، حيا نكنم؟!
 
ارباب اللسان گفته: از ضمير و سر خود صدایى شنيد كه: اى يوسف! اسم تو در ديوان انبياء نوشته شده، و تو مى خواهى كار سفيهان را بكنى.
 
بعضى ديگر گفته اند: كف دستى ديد كه از ديوار خارج شد و بر آن نوشته بود: «وَ لَا تَقرَبُوا الزِّنَا إنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَ سَاءَ سَبِيلاً: نزديك زنا نرويد، كه فاحشه و راه بدى است».
 
عده اى گفته اند: سقف خانه باز شد، و صورت زيبايى ديد كه مى گفت: اى رسول عصمت! نكن، زيرا تو معصومى.
 
طايفه اى ديگر گفته اند: سر خود را پايين انداخت، ديد بر زمين نوشته شده: «وَ مَن يَعمَل سُوءً يُجزَ بِهِ: هر كه كار بدى كند، به همان كيفر داده مى شود».
 
بعضى ديگر گفته اند: فرشته اى نزدش آمد و بال خود را به پشت او كشيد، شهوتش، از نوك انگشتان پايش ريخت (و رغبتش تمام شد).
 
بعضى ديگر گفته اند: خود عزيز را در حياط ديد كه صدا مى زند: آيا من اين جا نيستم؟
 
بعضى ديگر گفته اند: بين او و طرفش حجابى افتاد كه يكديگر را نمى ديدند.  
 
بعضى گفته اند: دخترى از دختران بهشت را ديد و از جمال و حُسن او، متحير گشته، پرسيد: از كيستى؟ گفت: از كسى هستم كه در دنيا زنا نكرده باشد.  
 
و بعضى گفته اند: مرغى از كنارش عبور كرد و بر او بانگ زد كه: اى يوسف! عجله مكن، كه او براى تو حلال است و براى تو خلق شده.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۷۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۱۷۷ </center>
آن چاهى را ديد كه در ته آن بيچاره بود، و ديد كه فرشته اى لب آن چاه ايستاده مى گويد: اى يوسف ! آيا بيچارگى آن روزت فراموشت شده . بعضى ديگر گفته اند: زليخا را به صورتى بسيار زشت ديد و از او فرار كرد.  
بعضی گفته اند: آن چاهى را ديد كه در ته آن بيچاره بود، و ديد كه فرشته اى، لبِ آن چاه ايستاده، مى گويد: اى يوسف! آيا بيچارگى آن روزت فراموشت شده.  
 
بعضى ديگر گفته اند: زليخا را به صورتى بسيار زشت ديد و از او فرار كرد.  


بعضى گفته اند صدايى شنيد كه مى گويد: اى يوسف به سمت راستت نگاه كن ، وقتى نگاه كرد اژدهايى عظيم ديد - كه بزرگتر از آن قابل تصوّر نبود، و مى گفت : زناكاران فردا در شكم منند، لا جرم يوسف فرار كرد. اين بود گفتار غزالى.
بعضى گفته اند: صدايى شنيد كه مى گويد: اى يوسف! به سمت راستت نگاه كن. وقتى نگاه كرد، اژدهايى عظيم ديد - كه بزرگتر از آن قابل تصوّر نبود، و مى گفت: زناكاران، فردا در شكم من اند. لاجرم، يوسف فرار كرد. اين بود گفتار غزالى.


از جمله حرفهاى ديگرى هم كه زده اند اين است كه يعقوب در برابرش مجسم شده و ضربه اى به سينه اش زد كه در يك لحظه شهوتش از سر انگشتانش بريخت . اين روايت را الدّرالمنثور از مجاهد و عكرمه و ابن جبير آورده ، و به غير اين ، روايات ديگرى هم آورده است .
از جمله حرفه اى ديگرى هم كه زده اند، اين است كه: يعقوب، در برابرش مجسم شده و ضربه اى به سينه اش زد كه در يك لحظه شهوتش، از سرِ انگشتانش بريخت. اين روايت را الدّرالمنثور، از مجاهد و عكرمه و ابن جبير آورده، و به غير اين، روايات ديگرى هم آورده است.




۱۷٬۰۵۲

ویرایش