۱۴٬۶۰۷
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۳۳: | خط ۳۳: | ||
==بحث روايتى== | ==بحث روايتى== | ||
در الدر المنثور است كه احمد، از عثمان بن ابى العاص روايت كرده كه گفت: من نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نشسته بودم كه ديدم چشم هاى خود را خيره نموده، فرمود: جبرئيل به من دستور داد تا اين آيه را در اين جاى از سوره بگذارم: «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان ... تَذَكَّرُونَ». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۳ </center> | |||
مؤلف : اين روايت را، از ابن عباس، از عثمان بن مظعون نيز نقل كرده است. | |||
و در مجمع البيان گفته كه: روايتى رسيده كه عثمان بن مظعون گفت: از بس كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» اسلام را بر من عرضه كرد، از روى رودربايستى اسلام آوردم و اسلام در قلبم جاى نگرفته بود. تا آن كه روزى نزدش نشسته بودم و او سرگرم تفكر و دقت بود، ناگهان چشم ها را به آسمان خيره نمود، به طورى كه گویى چيزى مى پرسد. | |||
بعد از آن كه آن حال تمام شد، از حالش پرسيدم. فرمود: بلى، موقعى كه داشتم با تو حرف مى زدم، جبرئيل را در هوا ديدم كه نزدم مى آيد. پس از لحظه اى نزدم آمد و اين آيه را نازل كرد: «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان». آنگاه آيه را تا به آخر بر من تلاوت كردند. در نتيجه اسلام در قلبم جاى گرفت. | |||
آنگاه نزد عمويش ابوطالب رفته و جريان را برايش تعريف كردم. او گفت: اى آل قريش! از محمّد پيروى كنيد تا ارشاد شويد. زيرا او شما را جز به مكارم اخلاق وادار نمى كند. | |||
در | آنگاه نزد وليد بن مغيره رفته، اين آيه را برايش خواندم. گفت: اگر محمّد این را گفته باشد، خيلى خوب گفته، و اگر هم پروردگارش گفته، باز خوب گفته. عثمان مى گويد: آيه «أفَرَأيتَ الَّذِى تَوَلَّى وَ أعطَى قَلِيلاً وَ أكدَى»، در باره «وليد»، و گفته اش نازل شد، تا آخر حديث. | ||
باز در مجمع، از عكرمه روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» اين آيه را بر وليد بن مغيره خواندند. وليد گفت: برادر زاده! دوباره بخوان. رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، دوباره برايش خواند. او گفت: راستى عجب حلاوتى و عجب زيبایى و بهجتى دارد. بالايش ميوه دار و پایينش، پر جوانه است و اين، قطعا سخن بشر نيست. | |||
و در | و در تفسير قمى، به سند خود، از اسماعيل بن مسلم، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه مزبور فرموده: خدا در بندگانش هيچ امرى ندارد، مگر همان امر به عدل و احسان. | ||
و در تفسير برهان، از ابن بابويه و او، به سند خود، از عمرو بن عثمان نقل كند كه گفت: | |||
روزى على «عليه السلام» بر اصحاب خود، كه سرگرم مذاكره در پيرامون مروت بودند، وارد شد و فرمود: چرا در اين مسأله، از كتاب خدا استفاده نمى كنيد؟ | |||
گفتند: مگر در قرآن هم راجع به اين موضوع چيزى هست؟ | |||
فرمود: در آيه شريفه «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان»، كه عدل و احسان، تفضل است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۴ </center> | ||
مؤلف : اين روايت را، عياشى، از عمرو بن عثمان عاصى، از آن جناب روايت كرده، و سيوطى، در الدرّالمنثور، از ابن نجار، در تاريخ خود، از طريق عكلى، از پدرش، از آن جناب روايت كرده، و عبارت روايت وى چنين است: | |||
على بن ابی طالب «عليه السلام» بر قومى گذشت كه مشغول بحث بودند. پرسيد: پيرامون چه بحث مى كنيد؟ گفتند: در باره مروت بحث مى كنيم. فرمود: آيا كلام خداوند در كتابش، در باره اين موضوع شما را كافى نيست كه مى فرمايد: «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإحسَان»، زيرا عدالت انصاف و احسان، تفضّل است. | |||
مؤلف: در عده اى از روايات، «عدل»، به توحيد تفسير شده، و در بعضى ديگر به شهادتين، و «احسان»، به ولايت، و در عده اى ديگر، حرمت «نقض عهد»، به وجوب ثبات بر ولايت معنا و ارجاع شده است. | |||
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أو أُنثَى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنَحيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً...»، از معصوم روايت كرده كه فرمود: منظور از «حيات طيبه»، قناعت است. | |||
و در | و در كتاب معانى، به سند خود، از ابن ابى عمير، از بعضى از راويان شيعه، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه شخصى به حضرتش عرض كرد: ابا الخطاب هر جا مى نشيند، از شما نقل مى كند، كه فرموده ايد: وقتى حق را شناختى، ديگر هر عملى كه مى خواهى بكنى، بكن. | ||
فرمود: خدا لعنت كند ابا الخطاب را، به خدا قسم، من اين طور نگفتم، بلكه گفتم: وقتى حق را شناختى، هر عمل خيرى كه خواستى بكن، زيرا خدا از تو قبول مى كند. چون خودش فرموده: «مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أو أُنثَى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَأُولَئِكَ يَدخُلُونَ الجَنَّةَ يُرزَقُونَ فِيهَا بِغَيرِ حِسَابٍ». و نيز فرموده: «مَن عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أو أُنثَى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً». | |||
مؤلف: اين، همان معنايى است كه ما براى آيه كرديم. | |||
و در | و در كافى، به سند خود، از ابى بصير، از ابى عبدالله «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: به حضرتش عرض كردم: معناى «فَإذَا قَرَأتَ القُرآنَ فَاستَعِذ بِاللهِ... يَتَوَكَّلُون» چيست؟ | ||
فرمود: اى محمّد! به خدا سوگند، شيطان بر بدن مؤمن مسلط مى شود، ولى بر دين او مسلط نمى گردد. بر ايوب مسلط شد و خلقت بدنى او را بدمنظره كرد، ولى بر دينش مسلط نشد. بر مؤمنان هم همين طور. گاهى بر بدن هايشان مسلط مى شود، ولى بر دينشان مسلط نمى گردد. | |||
عرض كردم: معناى آيه «إنَّمَا سُلطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّونَهُ وَ الَّذِينَ هُم بِهِ مُشرِكُون» چيست؟ فرمود: مقصود كسانی اند كه به خدا شرك مى ورزند، شيطان، هم بر بدن هايشان مسلط مى شود، و هم بر اديانشان. | |||
مؤلف: اين روايت را، عياشى، از ابى بصير، از آن جناب نقل كرده. | |||
و ارجاع ضمير «بِهِ» به خدا، يكى از آن دو معنايى بود كه براى آيه شريفه كرده اند و در سابق گذشت. | |||
و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) و | و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و بيهقى، در كتاب شعب الايمان خود، از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه: «إنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» گفته است: مشركان مى گفتند: محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» را، عبدة بن حضرمى، كه خود صاحب كتاب بوده، درس مى دهد. خدا هم در پاسخشان فرمود: لسان آن كه شما در نظر داريد، غيرعربى است و قرآن، لسان عربى آشكار است. | ||
و در تفسير عياشى، از محمّد بن عزامه صيرفى، از كسى كه برايش نقل كرده، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى، روح القدس را خلق كرد، كه هيچ خلقى به قدر او، به خدا نزديك نيست، ولى او در عين حال، گرامى ترين خلق نيست. پس چون امرى را بخواهد، به او القاء مى كند و او، به نجوم. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۶ </center> | ||
و از پيروان رسول خدا | و بر اين اساس، آيه شريفه «وَ لَقَد نَعلَمُ أنَّهُم يَقُولُونَ إنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِى يُلحِدُونَ إلَيه» جريان يافته، كه مقصود لسان «ابى فكيهه»، غلام آزاد شده بنى حضر مى بود، و او مردى غير عرب بود، و از پيروان رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» شده و به وى ايمان آورد، و قبلا از اهل كتاب بود. | ||
قريش گفتند: به خدا سوگند، اين مرد است كه محمّد «صلى الله عليه و آله و سلم» را تعليم مى دهد، و خدا در جوابشان فرمود: «قرآن، لسان عربى آشكار است». | |||
مؤلف: ذيل اين روايت، در تفسير برهان، به نقل از عياشى آمده، وليكن در نسخه هاى چاپى اخير، اين ذيل نيامده است. | |||
و روايات درباره اسم اين مرد مختلف است. در اين روايت، ابوفكيهه، غلام آزاد شده بنى حضرمى، و در روايت قبلى، «عبدة بن حضرمى» آمده. و از قتاده نيز روايت شده كه او، «عبدة بن حضرمى» است، كه او را مقيس مى گفتند. و از سدى نقل شده كه او، غلامى از بنى حضرمى و نصرانى بوده، تورات و انجيل را خوانده بود. مردم او را «ابواليسر» مى ناميدند. | |||
و از مجاهد نقل شده كه او، ابن الحضرمى و مردى غيرعرب بوده، كه به زبان رومى سخن مى گفته. | |||
و از ابن عباس نيز روايت شده كه او، آهنگرى بوده در مكه، به نام «بلعام»، و مردى غير عرب بوده. مشركان مى ديدند كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نزد او آمد و شد مى كند. لذا گفتند: «بلعام»ف او را تعليم مى دهد. | |||
و | و آنچه از مضامين اين روايات، قدر متيقن است، اين است كه: مردى رومى و غلام آزاد شده بنى حضرمى و نصرانى مذهب بوده، كه در مكه مى زيسته و با كتب اهل كتاب آشنایى داشته است. مردم او را متهم كردند كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را تعليم مى دهد. | ||
و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم، از ضحاك روايت كرده اند كه در تفسير آيه گفته است: مشركان مى گفتند: سلمان فارسى او را تعليم مى دهد. خدا در جوابشان فرموده: «زبان آن كسى كه شما در نظر داريد، اعجمى است». | |||
مؤلف: اين روايت، با مكى بودن آيات مورد بحث، جور در نمى آيد. | |||
<span id='link350'><span> | <span id='link350'><span> | ||
==مؤ من هرگز دروغ نمى گويد == | ==مؤ من هرگز دروغ نمى گويد == | ||
باز در همان كتاب آمده كه ابن الخرائطى در كتاب مساوى الاخلاق خود و ابن عساكر در تاريخش از عبد الله بن جراد روايت كرده اند كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد: آيا مؤ من زنا مى كند؟ فرمود: گاهى ممكن است پيش بيايد، عرض كرد: آيا مؤ من دزدى مى كند؟ فرمود: گاهى ممكن است عرض كرد مؤ من دروغ مى گويد؟ فرمود: | باز در همان كتاب آمده كه ابن الخرائطى در كتاب مساوى الاخلاق خود و ابن عساكر در تاريخش از عبد الله بن جراد روايت كرده اند كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد: آيا مؤ من زنا مى كند؟ فرمود: گاهى ممكن است پيش بيايد، عرض كرد: آيا مؤ من دزدى مى كند؟ فرمود: گاهى ممكن است عرض كرد مؤ من دروغ مى گويد؟ فرمود: |
ویرایش