گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۱۴ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۰۵: خط ۱۰۵:
<span id='link208'><span>
<span id='link208'><span>


==بحث روایتی: (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته ) ==
==بحث روایتی: (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته) ==
در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور وابن منذر وابن ابى حاتم از على روايت كرده اند كه وى آيه : (لقد علمت( را ((علمت (( مى خواند، وچنين توجيه مى فرمود: كه به خدا سوگند فرعون دشمن خدا، ندانست كه نازل كننده ، پروردگار آسمانها وزمين بود، بلكه خود موسى بود كه اين حقيقت را مى دانست.
در الدرّ المنثور است كه سعيد بن منصور و ابن منذر و ابن ابى حاتم، از على روايت كرده اند كه وى، آيه: «لَقَد عَلِمتَ» را «عَلِمتُ» مى خواند، و چنين توجيه مى فرمود: كه به خدا سوگند، فرعون دشمن خدا، ندانست كه نازل كننده، پروردگار آسمان ها و زمين بود، بلكه خود موسى بود كه اين حقيقت را مى دانست.


مؤلف : اين قرائتى است كه به آن جناب نسبت داده شده.
مؤلف: اين قرائتى است كه به آن جناب نسبت داده شده.


و در كافى از على بن محمد به سندش روايت كرده كه گفت : شخصى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد: كسى كه در پيشانى ناراحتى و جراحتى دارد ونمى تواند با آن سجده كند چه بايد بكند...؟ حضرت فرمود: چانه خود را به زمين نهد، زيرا خداى تعالى فرموده: «و يخرون للاذقان سجدا»
و در كافى، از على بن محمّد، به سندش روايت كرده كه گفت: شخصى از امام صادق «عليه السلام» پرسيد: كسى كه در پيشانى ناراحتى و جراحتى دارد و نمى تواند با آن سجده كند، چه بايد بكند...؟ حضرت فرمود: چانه خود را به زمين نهد، زيرا خداى تعالى فرموده: «وَ يَخِرُّونَ لِلأذقَانِ سُجّداً».


مؤلف : در اين معنا روايات ديگرى نيز هست.
مؤلف: در اين معنا، روايات ديگرى نيز هست.


و در الدر المنثور آمده كه ابن جرير و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: روزى رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) در مكه نماز مى گزارد در نمازش دعا كرد و گفت: يا الله يا رحمن مشركين گفتند: به اين بى دين نگاه كنيد كه ما را از پرستش دوخدا نهى مى كند، در حالى كه خودش دو معبود را مى خواند، در اينجا بود كه آيه: «قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن...» نازل گرديد.
و در الدرّ المنثور آمده كه: ابن جرير و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: روزى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در مكه نماز مى گزارد، در نمازش دعا كرد و گفت: «يَا اللهُ يَا رَحمَنُ»، مشركان گفتند: به اين بى دين نگاه كنيد كه ما را از پرستش دو خدا نهى مى كند، در حالى كه خودش، دو معبود را مى خواند. در اين جا بود كه آيه: «قُل ادعُوا اللّهَ أو ادعُوا الرَّحمَن...» نازل گرديد.


مؤلف : در سبب نزول اين آيه ، روايات ديگرى ، مخالف اين روايت رسيده ، كه علتهائى غير علت مذكور را بيان نموده، اما از همه آنها بهتر، همين روايت است وبا مفاد آيه انطباق بيشترى دارد.
مؤلف: در سبب نزول اين آيه، روايات ديگرى، مخالف اين روايت رسيده، كه علت هایى غير علت مذكور را بيان نموده، اما از همه آن ها بهتر، همين روايت است و با مفاد آيه انطباق بيشترى دارد.
<span id='link209'><span>
<span id='link209'><span>
و در توحيد به طور مسند ودر احتجاج به طور مرسل (بدون ذكر سند) از هشام بن حكم روايت شده كه گفت: من از امام صادق (عليه السلام) در باره اسماء خدا - عزوجل - واز اشتقاق آنها پرسيده، گفتم: كلمه: «اللّه» از چه مشتق شده؟) فرمود: اى هشام «اللّه» مشتق از اله است و اله ماءلوه مى خواهد و اسم غير مسمى است.
 
و در توحيد، به طور مسند و در احتجاج، به طور مرسل (بدون ذكر سند)، از هشام بن حكم روايت شده كه گفت: من از امام صادق «عليه السلام» در باره اسماء خدا - عزوجل - و از اشتقاق آن ها پرسيده. (گفتم: كلمه: «اللّه» از چه مشتق شده؟) فرمود: اى هشام! «اللّه»، مشتق از إله است و إله، مألوه مى خواهد و اسم غير مسمّى است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۱۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۱۵ </center>
پس هر كس اسم را بدون معنا بپرستد كافر شده وچيزى نپرستيده و كسى كه اسم ومعنا را بپرستد باز كافر شده، چون دو چيز را پرستيده ، و كسى كه معنا را بپرستد بدون اسم اوخدا را به يگانگى پرستيده آيا فهميدى اى هشام؟
پس هر كس اسم را بدون معنا بپرستد، كافر شده و چيزى نپرستيده و كسى كه اسم و معنا را بپرستد، باز كافر شده، چون دو چيز را پرستيده، و كسى كه معنا را بپرستد، بدون اسم او، خدا را به يگانگى پرستيده. آيا فهميدى اى هشام؟
 
هشام مى گويد: عرض كردم: بيش از اين بفرمایيد.
 
فرمود: براى خداى تبارك و تعالى، نود و نُه اسم است. پس اگر بنا باشد كه اسم همان مسمّى باشد، بايد هر اسمى براى خود، الهى باشد، وليكن چنين نيست، بلكه خداى تعالى، معنا و مسمّاى واحدى است كه اين اسامى بر آن دلالت مى كنند، و همه اين اسامى باز غير اويند.
 
اى هشام! اسم نان، غير از نان است، و آدمى را سير نمى كند، ولى به آن دلالت مى كند. و همچنين آب، كه اسم نوشيدنى است، و لباس، كه اسم پوشيدنى است و آتش، كه اسم سوزاننده است.


هشام مى گويد: عرض كردم : بيش از اين بفرمائيد، فرمود: براى خداى تبارك وتعالى نود ونه اسم است ، پس اگر بنا باشد كه اسم همان مسمى باشد بايد هر اسمى براى خود، الهى باشد، وليكن چنين نيست ، بلكه خداى تعالى معنا ومسماى واحدى است كه اين اسامى بر آن دلالت مى كنند، وهمه اين اسامى باز غير اويند، اى هشام اسم نان غير از نان است ، وآدمى را سير نمى كند ولى به آن دلالت مى كند، وهمچنين آب كه اسم نوشيدنى است ، ولباس كه اسم پوشيدنى است وآتش كه اسم سوزاننده است.
و نيز در توحيد، به سند خود، از ابن رئاب، از عده اى، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود:  


و نيز در توحيد به سند خود از ابن رئاب از عده اى از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه فرمود: هر كس خداى را با توهم عبادت كند كافر شده، و هر كه اسم را بپرستد ومعنا را رها كند كافر گشته، و هر كس اسم و معنا هر دورا بپرستد مشرك شده و هر كس معنا را بپرستد واسم را عنوان ومعرف آن قرار دهد و با صفاتش او را توصيف كند وبر اين معنا اعتقاد قلبى داشته و زبانش هم همين را در پنهان وآشكار بگويد، چنين كسى از اصحاب اميرالمؤ منين (عليه السلام) است ودر حديث ديگر آمده چنين كسانى مؤمن حقيقی اند.
هر كس خداى را با توهم عبادت كند، كافر شده، و هر كه اسم را بپرستد و معنا را رها كند، كافر گشته، و هر كس اسم و معنا هر دو را بپرستد، مشرك شده و هر كس معنا را بپرستد و اسم را عنوان و معرّف آن قرار دهد و با صفاتش او را توصيف كند و بر اين معنا اعتقاد قلبى داشته و زبانش هم همين را در پنهان و آشكار بگويد، چنين كسى از اصحاب اميرالمؤمنين «عليه السلام» است.  


و در توحيد بحارالانوار در باب مغايرت بين اسم ومعنا از كتاب توحيد نقل كرده كه اوبه سند خود از ابراهيم بن عمر از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه فرمود:  
و در حديث ديگر آمده: چنين كسانى، مؤمن حقيقی اند.


خداى تبارك وتعالى اسمى خلق كرد كه با حروف توصيف نمى شود، وبا الفاظ به زبان در نمى آيد ودر پيكر شخصى مجسم نمى شود، وبا هيچ چيز تشبيه نمى گردد وبه هيچ رنگى در نمى آيد، در اقطار ومكانها نمى گنجد، واز تعريف شدن برتر است واز حس هر متوهمى محجوب وپرده پوشيده است ، آنگاه آن اسم را كلمه تامه اى بر اساس چهار جزء با هم قرار داد، به طورى كه هيچ يك از آنها قبل از ديگرى نبود سپس سه چيز كه مورد حاجت خلق بود از آن ظاهر ساخت ويك چيز از آن را محجوب گذاشت ، وآن يك چيز همان اسم مكنون مخزون است كه به وسيله همين سه اسم ظاهر مخزون گرديد.
و در توحيد بحارالانوار، در باب مغايرت بين اسم و معنا، از كتاب توحيد نقل كرده كه او، به سند خود، از ابراهيم بن عمر، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود:
 
خداى تبارك و تعالى، اسمى خلق كرد كه با حروف توصيف نمى شود، و با الفاظ به زبان در نمى آيد و در پيكر شخصى مجسم نمى شود، و با هيچ چيز تشبيه نمى گردد و به هيچ رنگى در نمى آيد، در اقطار و مكان ها نمى گنجد، و از تعريف شدن برتر است و از حس هر متوهمى محجوب و پرده پوشيده است. آنگاه آن اسم را كلمۀ تامّه اى بر اساس چهار جزء با هم قرار داد، به طورى كه هيچ يك از آن ها قبل از ديگرى نبود. سپس سه چيز كه مورد حاجت خلق بود، از آن ظاهر ساخت و يك چيز از آن را محجوب گذاشت، و آن يك چيز، همان اسم مكنون مخزون است كه به وسيله همين سه اسم ظاهر مخزون گرديد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۱۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۱۶ </center>
و ظاهرا آن سه اسم ظاهر عبارتند از: اللّه وتبارك وسبحان ، وبراى هر كدام از اين سه اسم ، اركانى چهارگانه است كه در مجموع دوازده ركن مى شود، پس آنگاه براى هر ركنى سى اسم قرار داد كه هر يك فعلى و كارى منسوب به او است، پس او است رحمان و رحيم، ملك و قدوس و خالق و بارى و مصور وحى و قيوم و لاتأخذه سنة و لا نوم وعليم و خبير و سميع و بصير و حكيم و عزيز و جبار و متكبر و على و عظيم و مقتدر و قادر و سلام و مؤمن و مهيمن و منشى ء و بديع و رفيع و جليل و كريم و رازق و محيى و مميت و باعث و وارث.
و ظاهرا آن سه اسم ظاهر، عبارتند از: اللّه و تبارك و سبحان، و براى هر كدام از اين سه اسم، اركانى چهارگانه است كه در مجموع دوازده ركن مى شود. پس آنگاه براى هر ركنى، سى اسم قرار داد كه هر يك فعلى و كارى منسوب به او است. پس اوست رحمان و رحيم، ملك و قدّوس و خالق و بارى و مصوّر و حىّ و قيّوم و لا تَأخُذُه سِنَةٌ وَ لَا نَومٌ و عليم و خبير و سميع و بصير و حكيم و عزيز و جبّار و متكبّر و علىّ و عظيم و مقتدر و قادر و سلام و مؤمن و مهيمن و منشئ و بديع و رفيع و جليل و كريم و رازق و محيى و مميت و باعث و وارث.


پس اين اسماء وآنچه كه از اسماء حسنى هست ، تا سيصد وشصت اسم تمام شود، همه از اين سه اسم منشعب مى گردد. واين سه اسم اركان و حجاب هائى هستند براى آن اسم واحد مكنون كه به وسيله اين سه اسم مخزون شدند، واين همان مطلبى است كه آيه: «قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى» بيانش مى كند.
پس اين اسماء و آنچه كه از اسماء حُسنا هست، تا سيصد و شصت اسم تمام شود، همه از اين سه اسم منشعب مى گردد. و اين سه اسم، اركان و حجاب هایى هستند براى آن اسم واحد مكنون، كه به وسيله اين سه اسم مخزون شدند، و اين، همان مطلبى است كه آيه: «قُل ادعُوا اللّهَ أو ادعُوا الرَّحمَن أيّاً مَا تَدعُوا فَلَهُ الأسمَاءُ الحُسنَى» بيانش مى كند.


مؤلف : اين حديث در كافى نيز از آن جناب روايت شده.
مؤلف: اين حديث در كافى نيز، از آن جناب روايت شده.
<span id='link210'><span>
<span id='link210'><span>
==مطالب اتفاقى واختلافى درباره اسماء خدا واشاره به عقيده بت پرستان درباره آن ==
در جلد هشتم اين كتاب در بحث اسماء حسنى گذشت كه گفتيم : اين اسماء كه اسماء حسنايش ناميده اند اسماء اسماء هستند، وآنچه از مصاديق كه اين اسماء بر آن دلالت واشاره مى كند يعنى ذات متصف به فلان وصف اسم حقيقى مى باشد.


و بنابراين بعضى از اسماء حسنى عين ذات خواهند بود: وآن اسمائى هستند كه مصداق يكى از صفات ثبوتيه كماليه را برساند چون : حى وعليم وقدير، وبعضى از آنها زائد بر ذات وخارج از ذاتند، وآن اسمائى هستند مشتمل كه بر يكى از صفات سلبيه مى باشند نظير: لاتاءخذه سنة ولانوم ويا فعلى از افعال خدا باشند مانند: خالق و رازق.
==توضیحی پیرامون «اسماء حقیقی» و «اسماء اسماء» خداوند متعال==
در جلد هشتم اين كتاب، در بحث «اسماء حُسنى» گذشت كه گفتيم: اين اسماء، كه اسماء حُسنايش ناميده اند، «اسماء اسماء» هستند، و آنچه از مصاديق كه اين اسماء بر آن دلالت و اشاره مى كند، يعنى ذات متصف به فلان وصف، «اسم حقيقى» مى باشد.  


اينها اسماء حقيقى خدا است واما اسماء اسماء خدا عبارت است از همين الفاظ كه بر ذات متصف به صفتى دلالت كند وهيچ شكى نيست كه اين الفاظ غير ذات خدايند، بلكه الفاظى هستند كه گوينده آنها، آنها را ايجاد مى كند، پس هم حادثند وهم قائم به گوينده.
و بنابراين، بعضى از اسماء حُسنى، عين ذات خواهند بود و آن، اسمائى هستند كه مصداق يكى از صفات ثبوتيه كماليه را برساند، چون: «حىّ» و «عليم» و «قدير». و بعضى از آن ها زائد بر ذات و خارج از ذات اند، و آن اسمائى هستند مشتمل كه بر يكى از صفات سلبيه مى باشند. نظير: «لَا تَأخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَا نَومٌ»، و يا فعلى از افعال خدا باشند. مانند: «خالق» و «رازق».


در اين مطالب هيچ بحثى نيست ، خلافى كه در اين ميان هست در دو جهت است:
اين ها، «اسماء حقيقى خدا» است.


جهت اول اينكه : بعضى از جاهلان از متكلمين سلف ميان اسماء و اسماء اسماء خلط كرده پنداشته اند كه مقصود از عين ذات بودن اسماء، همين الفاظ است كه اسماء اسماء خداست ، وبه همين جهت معتقد شده اند كه اسم، عين مسمى است،
و اما «اسماء اسماء خدا»، عبارت است از: همين الفاظ كه بر ذات متصف به صفتى دلالت كند، و هيچ شكى نيست كه اين الفاظ، غير ذات خدايند، بلكه الفاظى هستند كه گوينده آن ها، آن ها را ايجاد مى كند. پس هم حادث اند و هم قائم به گوينده.
 
در اين مطالب هيچ بحثى نيست. خلافى كه در اين ميان هست، در دو جهت است:
 
جهت اول اين كه: بعضى از جاهلان از متكلمان سلف، ميان «اسماء» و «اسماء اسماء» خلط كرده، پنداشته اند كه مقصود از عين ذات بودن اسماء، همين الفاظ است، كه اسماء اسماء خداست، و به همين جهت معتقد شده اند كه اسم، عين مسمّى است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۱۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۱۷ </center>
و در نتيجه عبادت اسم وخواندن آن ، عين عبادت مسمى است واين قول در اوائل عصر خلفاى عباسى رواج داشت و دو روايت گذشته يعنى دوروايت توحيد صدوق در رد بر اين قول صادر شده اند.
و در نتيجه عبادت اسم و خواندن آن، عين عبادت مسمّى است. و اين قول، در اوائل عصر خلفاى عباسى رواج داشت، و دو روايت گذشته، يعنى دو روايت توحيد صدوق، در ردّ بر اين قول صادر شده اند.


جهت دوم : نظريه اى است كه بت پرستان داشتند، وآن اين است كه: به هيچ وجه ممكن نيست خداى سبحان مورد توجه وبندگى بندگان قرار گيرد، وهمه توجهات به اسماء خدا است، پس اسماء كه مظاهر آن ملائكه و جن و انسان هاى كامل هستند مورد توجه عبادت كاران هستند، و همان ها آلهه و معبودهاى خلق اند، نه خود خدا، و شما خواننده عزيز از بيان گذشته فهميديد كه آيه شريفه: «قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن» رد بر اين نظريه و اعتقاد است.
جهت دوم: نظريه اى است كه بت پرستان داشتند و آن، اين است كه: به هيچ وجه ممكن نيست خداى سبحان مورد توجه و بندگى بندگان قرار گيرد، و همه توجهات به اسماء خدا است. پس اسماء، كه مظاهر آن ملائكه و جنّ و انسان هاى كامل هستند، مورد توجه عبادت كاران هستند، و همان ها، آلهه و معبودهاى خلق اند، نه خود خدا. و شما خواننده عزيز از بيان گذشته فهميديد كه آيه شريفه: «قُلِ ادعُوا اللّهَ أوِ ادعُوا الرَّحمَن»، ردّ بر اين نظريه و اعتقاد است.


از روايت اخير حقيقت ديگرى نيز كشف مى شود، وآن چگونگى انتشار اسماء از ناحيه ذات متعاليه خدا است ، ذاتى كه رفيع تر از آن است كه علم كسى بدان احاطه يابد ويا وصفى ونعتى اورا مقيد كند، ويا اسمى و رسمى اورا محدود سازد، وروايت با مطالبى كه در صدر وذيلش دارد صريح در اين است كه مراد از اسماء در آيه شريفه همان اسماء حقيقى است كه گفتيم ، نه اسماء اسماء، وما اين حديث را تا حدى در ذيل بحثى كه در باره اسماء حسنى در جلد هشتم اين كتاب كرديم ، شرح داده ايم بدانجا مراجعه شود.
از روايت اخير، حقيقت ديگرى نيز كشف مى شود و آن، چگونگى انتشار اسماء از ناحيه ذات متعاليه خدا است. ذاتى كه رفيع تر از آن است كه علم كسى بدان احاطه يابد و يا وصفى و نعتى، او را مقيد كند. و يا اسمى و رسمى او را محدود سازد. و روايت با مطالبى كه در صدر و ذيلش دارد، صريح در اين است كه مراد از «اسماء» در آيه شريفه، همان «اسماء حقيقى» است كه گفتيم، نه «اسماء اسماء».
 
و ما اين حديث را تا حدّى در ذيل بحثى كه در باره «اسماء حُسنَى»، در جلد هشتم اين كتاب كرديم، شرح داده ايم. بدان جا مراجعه شود.
<span id='link211'><span>
<span id='link211'><span>
==چند روايت درباره جهر واخفات در نماز ==
و در تفسير عياشى از زراره و حمران و محمد بن مسلم از ابى جعفر و ابى عبداللّه (عليهما السلام) روايت شده كه در تفسير آيه: «و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها و ابتغ بين ذلك سبيلا» فرموده اند: ايامى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در مكه بود، نمازش را با صداى بلند اقامه مى فرمود در نتيجه مشركين صدايش را مى شنيدند و محل حضور حضرت برايشان مشخص مى شد سپس به آنجا رفته وى را آزار مى دادند، لذا اين آيه شريفه نازل گرديد.


مؤلف: اين معنا در الدر المنثور هم از ابن مردويه از ابن عباس روايت شده ونيز از عايشه روايت شده كه گفته است: ((اين آيه در باره دعاء است (( وعيبى هم ندارد، چون ميان آن وديگر روايات معارضه اى نيست، و نيز از عايشه روايت شده كه آيه در باره تشهد است.
==چند روايت درباره جهر و إخفات در نماز ==
و در تفسير عياشى، از زراره و حمران و محمّد بن مسلم، از ابى جعفر و ابى عبداللّه «عليهما السلام» روايت شده، كه در تفسير آيه: «وَ لَا تَجهُر بِصَلاَتِكَ وَ لَا تُخَافِت بِهَا وَ ابتَغِ بَينَ ذَلِكَ سَبیيلاً» فرموده اند:
 
ايامى كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در مكه بود، نمازش را با صداى بلند اقامه مى فرمود. در نتيجه، مشركان صدايش را مى شنيدند و محل حضور حضرت برايشان مشخص مى شد. سپس به آن جا رفته، وى را آزار مى دادند. لذا اين آيه شريفه نازل گرديد.
 
مؤلف: اين معنا، در الدرّ المنثور هم، از ابن مردويه، از ابن عباس روايت شده. و نيز از عايشه روايت شده كه گفته است: «اين آيه، در باره دعاء است»، و عيبى هم ندارد. چون ميان آن و ديگر روايات معارضه اى نيست. و نيز از عايشه روايت شده كه: آيه، در باره تشهد است.
 
و در كافى، به سند خود، از سماعة روايت شده كه گفت: از امام «عليه السلام»، معناى آيه «وَ لَا تَجهَر بِصَلَاتِكَ وَ لَا تُخَافِت بِهَا» را پرسيدم.  


و در كافى به سند خود از سماعة روايت شده كه گفت : از امام (عليه السلام ) معناى آيه «و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها» را پرسيدم، فرمود: مخافته آن است كه انسان طورى تكلم كند كه گوش خودش هم نشنوند، وجهر آن است كه جوهره صدا به شدت بلند شود.
فرمود: «مخافته»، آن است كه انسان طورى تكلم كند كه گوش خودش هم نشنوند، و «جهر»، آن است كه جوهرۀ صدا به شدت بلند شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۱۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۱۸ </center>
مؤلف : اين روايات تا حدى معناى اولى را كه در تفسير آيه گذرانديم تاءييد مى كند.  
مؤلف: اين روايات، تا حدّى معناى اولى را كه در تفسير آيه گذرانديم، تأييد مى كند.  
 
و باز در همان كتاب، به سند خود، عبدالله بن سنان روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» پرسيدم: آيا بر امام جماعت واجب است كه نماز را آن قدر بلند بخواند كه مأمومين بشنوند؟ و اگر چنين است، در جماعت هایى كه جمعيت بسيار است، چطور مى شود؟


و باز در همان كتاب به سند خود عبد الله بن سنان روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام) پرسيدم آيا بر امام جماعت واجب است كه نماز را آنقدر بلند بخواند كه ماءمومين بشنوند؟ واگر چنين است در جماعت هائى كه جمعيت بسيار است چطور مى شود؟ فرمود: بايد بطور معتدل ومتوسط بخواند چنانچه خداى تعالى فرمود: «و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها».
فرمود: بايد به طور معتدل و متوسط بخواند، چنانچه خداى تعالى فرمود: «وَ لَا تَجهَر بِصَلَاتِكَ وَ لَا تُخَافِت بِهَا».


و در الدر المنثور است كه احمد و طبرانى از معاذ بن انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) فرمود: آيه: «و قل الحمد لله الّذى لم يتخذ ولدا» تا آخر آيه عزت است.
و در الدرّ المنثور است كه احمد و طبرانى، از معاذ بن انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: آيه: «وَ قُلِ الحَمدُ لِلّهِ الَّذِى لَم يَتَّخِذ وَلَداً» تا آخر آيه، عزت است.


و در تفسير قمى از امام آورده كه در ذيل «و لم يكن له ولى من الذل» فرموده است : يعنى خداوند هرگز ذليل نشده تا محتاج وليى شود كه ياريش كند.
و در تفسير قمى، از امام آورده كه در ذيل «وَ لَم يَكُن لَهُ وَلِىٌّ مِنَ الذُّلّ» فرموده است: يعنى خداوند هرگز ذليل نشده، تا محتاج وليىّ شود كه ياری اش كند.


<span id='link212'><span>
<span id='link212'><span>
==بحثى روايتى و قرآنى ==
==بحثى روايتى و قرآنى ==
<span id='link213'><span>
<span id='link213'><span>
(درباره تفريق آيات قرآن وقرانا فرقناه ...)
   
   
اين بحث پيرامون آيه شريفه «و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مكث» است كه در سه فصل عنوان مى شود:
اين بحث، پيرامون آيه شريفه: «وَ قُرآناً فَرَقنَاهُ لِتَقرَأهُ عَلَى النَّاس عَلَى مُكثٍ» است، كه در سه فصل عنوان مى شود:
<span id='link214'><span>
<span id='link214'><span>
==تقسيم قرآن به آيات و سور ==
 
فصل اول ، پيرامون تقسيمات قرآن كريم : كتاب الهى به اجزائى تقسيم شده كه با آن شناخته مى شود، مانند سى جزء، واينكه هر جزئى ۴ حزب وهر حزبى ۱۰ عشر دارد، و امثال آن ، واين تقسيم بندى است كه در قرآن كريم كرده اند، ولى آنچه در خود قرآن مى باشد، دو تقسيم است: يكى سوره وديگر تقسيم هر سوره به چند آيه ، ومكرر از آن دو، اسم برده مثلا فرموده: «سورة انزلناها» و يا فرموده: «قل فاتوا بسورة مثله» و همچنين در غير اين دو آيه .
''' * فصل اول - پيرامون تقسيمات قرآن كريم:'''
 
كتاب الهى به اجزائى تقسيم شده كه با آن شناخته مى شود. مانند سى جزء، و اين كه هر جزئى، ۴ حزب، و هر حزبى، ۱۰ عشر دارد و امثال آن. و اين تقسيم بندى است كه در قرآن كريم كرده اند، ولى آنچه در خود قرآن مى باشد، دو تقسيم است:  
 
يكى «سوره»، و ديگر تقسيم هر سوره به چند «آيه»، و مكرر از آن دو، اسم برده. مثلا فرموده: «سُورَةٌ أنزَلنَاهَا». و يا فرموده: «قُل فَأتُوا بِسُورَةٍ مِثلِه». و همچنين در غير اين دو آيه.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۱۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۱۹ </center>
در لسان رسول خدا و صحابه و ائمه معصومين (عليهم السلام) نيز استعمال اين دوكلمه زياد آمده به حدى كه جاى ترديد نمانده كه سوره و آيه دوحقيقت قرآنى است و اين سوره ها مجموعه اى از كلام الهى است كه هر يك با بسم الله آغاز شده وغرضى را بيان مى كند، و آن غرض ‍ معرف سوره است ، ودر هيچ يك اين قاعده تخلف نپذيرفته ، مگر در سوره برائت آن هم به حكم پاره اى از روايات ائمه اهل بيت (عليهم السلام) - كه در ذيل آيه: «انا نحن نزلنا الذكر» در جلد دوازدهم اين كتاب ذكر نموديم - تتمه آياتى از سوره انفال است، و نيز سوره «و الضحى» و «الم نشرح» كه با اينكه يك سوره هستند يك بسم اللّه در وسط فاصله شده، وهمچنين سوره فيل و ايلاف كه سوره واحدى هستند و يك بسم اللّه در وسط فاصله شده است.  
در لسان رسول خدا و صحابه و ائمه معصومين «عليهم السلام» نيز، استعمال اين دو كلمه زياد آمده، به حدّى كه جاى ترديد نمانده كه «سوره» و «آيه»، دو حقيقت قرآنى است، و اين سوره ها، مجموعه اى از كلام الهى است كه هر يك، با «بِسمِ الله» آغاز شده و غرضى را بيان مى كند، و آن غرض، معرّف سوره است، و در هيچ يك، اين قاعده تخلف نپذيرفته، مگر در سوره «برائت»، آن هم به حكم پاره اى از روايات ائمه اهل بيت «عليهم السلام» - كه در ذيل آيه: «إنَّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّكر»، در جلد دوازدهم اين كتاب ذكر نموديم - تتمه آياتى از سوره انفال است.  


البته همه اين موارد استثنايى به حكم رواياتى است كه از ائمه (عليهم السلام) رسيده و شيخ آن را در تهذيب به سند خود از شحام از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده و محقق در شرايع و طبرسى در مجمع البيان آن را به روايت اصحاب ما - اماميه - نسبت داده اند.
و نيز سوره «وَ الضُّحَى» و «ألَم نَشرَح»، كه با اين كه يك سوره هستند، يك «بسم اللّه» در وسط فاصله شده. و همچنين سوره «فيل» و «إيلاف»، كه سوره واحدى هستند و يك «بسم اللّه» در وسط فاصله شده است.  


نظير اين مطلبى كه در باره سوره ها گفتيم در آيه ها جريان دارد، زيرا در كلام خداى تعالى آيه بطور مكرر بر قطعه اى از كلام الهى اطلاق شده است، مانند: «و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا»، و نيز مانند: «كتاب فصلت آياته قرآنا عربيا».
البته همه اين موارد استثنايى، به حكم رواياتى است كه از ائمه «عليهم السلام» رسيده و شيخ آن را در تهذيب، به سند خود، از شحام، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده و محقق، در شرايع و طبرسى، در مجمع البيان، آن را به روايت اصحاب ما - اماميه - نسبت داده اند.


از ام سلمه روايت شده كه گفت: رسول خدا آخر هر آيه وقف مى كرد، و نيز روايت صحيح آمده كه سوره حمد هفت آيه است واز رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) روايت شده كه فرمود: سوره ملك سى آيه است، و همچنين رواياتى ديگر كه در باره عدد آيه هاى هر سوره قرآن از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) نقل شده است .
نظير اين مطلبى كه در باره سوره ها گفتيم، در آيه ها جريان دارد. زيرا در كلام خداى تعالى، «آيه» به طور مكرر بر قطعه اى از كلام الهى اطلاق شده است. مانند: «وَ إذَا تُلِيَت عَلَيهِم آيَاتُهُ زَادَتهُم إيمَاناً». و نيز مانند: «كِتَابٌ فُصِّلَت آيَاتُهُ قُرآناً عَرَبِيّاً».
 
از امّ سلمه روايت شده كه گفت: رسول خدا، آخر هر آيه وقف مى كرد. و نيز روايت صحيح آمده كه: سوره «حمد»، هفت آيه است. و از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت شده كه فرمود: سوره «مُلك»، سى آيه است. و همچنين رواياتى ديگر، كه در باره عدد آيه هاى هر سوره قرآن، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نقل شده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۳۲۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۳۲۰ </center>
و آنچه كه دقت در تقسيم بندى طبيعى كلام عرب به فصول وقطعه هاى جداى از هم، و مخصوصا در كلمات مسجع آن، و نيز آنچه كه تدبر در روايات وارده از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) و اهل بيتش در خصوص عدد آيات وارد شده اقتضاء مى كند، اين است كه يك آيه از قرآن كريم يك قطعه از كلام خداست كه حقش اين است كه بر آن يك قطعه اعتماد وتكيه نموده ودر تلاوت آن را، از قبل و بعدش جدا كرد.
و آنچه كه دقت در تقسيم بندى طبيعى كلام عرب به فصول و قطعه هاى جداى از هم، و مخصوصا در كلمات مسجّع آن، و نيز آنچه كه تدبّر در روايات وارده از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و اهل بيتش در خصوص عدد آيات وارد شده، اقتضاء مى كند، اين است كه: يك آيه از قرآن كريم، يك قطعه از كلام خداست، كه حقش اين است كه بر آن يك قطعه، اعتماد و تكيه نموده و در تلاوت، آن را از قبل و بعدش جدا كرد.


و اين قطعات به اختلاف سياقها ومخصوصا در سياق هاى مسجع مختلف مى شود، چه بسا يك كلمه به تنهائى به خاطر سجع آخرش يك آيه به حساب آيد، مانند كلمه: «مدهامتان - دوبرگ سبز»، و چه بسا آيه دوكلمه يا بيشتر باشد، خواه كلام تام باشد يا ناقص ، مانند «الرحمن * علم القرآن * خلق الانسان * علمه البيان». و مانند «الحاقة * ما الحاقة * و ما ادريك ما الحاقة»، و چه بسا كه يك آيه بسيار طولانى باشد، مانند آيه پيرامون قرض دادن وگرفتن كه آيه ۲۸۲ از سوره بقره است.
و اين قطعات به اختلاف سياق ها و مخصوصا در سياق هاى مسجّع مختلف مى شود. چه بسا يك كلمه به تنهایى به خاطر سجع آخرش، يك آيه به حساب آيد. مانند كلمه: «مُدهَامَّتَان: دو برگ سبز».
 
و چه بسا آيه دو كلمه يا بيشتر باشد. خواه كلام تام باشد، يا ناقص. مانند: «الرَّحمَنُ * عَلَّمَ القُرآنَ * خَلَقَ الإنسَانَ * عَلَّمَهُ البَيَان». و مانند «الحَاقَّةُ * مَا الحَاقَّةُ * وَ مَا أدرَيكَ مَا الحَاقَّةُ».
 
و چه بسا كه يك آيه بسيار طولانى باشد، مانند: آيه پيرامون قرض دادن و گرفتن، كه آيه ۲۸۲ از سوره «بقره» است.


<span id='link215'><span>
<span id='link215'><span>
==عدد سوره ها و آيات قرآن كريم ==
فصل دوم، پيرامون عدد سوره ها و آيات قرآن كريم: تعداد سوره هاى قرآن، صد و چهارده عدد است، و بر همين عدد، قرآن هاى موجود در ميان مسلمين تدوين شده و اين قرآنها مطابق قرآنى است كه عثمان جمع آورى نموده، و ما قبلا از ائمه معصومين (سلام اللّه عليهم اجمعين) نقل كرديم كه فرمودند: سوره «برائت»، سوره اى مستقل نيست، بلكه متمم سوره «انفال» است، و همچنين «والضحى» و «الم نشرح»، يك سوره  و «فيل» و «ايلاف»، يك سوره هستند.


و پيرامون تعداد آيه هاى قرآن بايد گفت : در اين خصوص نص متواترى نرسيده كه يك يك آيه ها را معرفى كند، و هر يك را از ديگرى متمايز سازد. روايات محدودى هم كه رسيده به خاطر خبر واحد بودن قابل اعتماد نيستند، وروشن ترين علت بر نبودن دليل معتبر، اختلاف اهل مكه ، مدينه ، شام ، بصره وكوفه است ، كه در باره تعداد آيات اعداد متفاوتى ارائه كرده اند.
''' * فصل دوم، پيرامون عدد سوره ها و آيات قرآن كريم:'''
 
تعداد سوره هاى قرآن، «صد و چهارده» عدد است، و بر همين عدد، قرآن هاى موجود در ميان مسلمين تدوين شده، و اين قرآن ها، مطابق قرآنى است كه عثمان جمع آورى نموده، و ما قبلا از ائمه معصومين «سلام اللّه عليهم اجمعين» نقل كرديم كه فرمودند: سوره «برائت»، سوره اى مستقل نيست، بلكه متمم سوره «انفال» است. و همچنين «وَ الضُّحَى» و «ألَم نَشرَح»، يك سورهو «فيل» و «ايلاف»، يك سوره هستند.
 
و پيرامون تعداد آيه هاى قرآن بايد گفت:  
 
در اين خصوص، نصّ متواترى نرسيده كه يك يك آيه ها را معرفى كند، و هر يك را از ديگرى متمايز سازد. روايات محدودى هم كه رسيده، به خاطر خبر واحد بودن، قابل اعتماد نيستند، و روشن ترين علت بر نبودن دليل معتبر، اختلاف اهل مكه، مدينه، شام، بصره و كوفه است، كه در باره تعداد آيات، اعداد متفاوتى ارائه كرده اند.




۱۴٬۴۱۸

ویرایش